الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۱۴ -


براى توضيح بيشتر مواردى را كه عبادت و پرستش بر آنها صادق است فهرست مى كنيم:

1- عملى كه بالذات نهايت خضوع و تذلل و حاكى از تسليم و تمكين خالص باشد در برابر و براى كسى يا چيزى كه عامل و فاعل، او را خدا يا واجد يكى از اوصاف ذكر شده بداند مثل سجده و هر عملى كه عقل به فلسفه آن يا خصوصياتش پى نمى برد و نشانه و رمز تسليم مطلق در برابر غير است.

2- مطلق خضوع و تذلل در برابر كسى يا چيزى كه خضوع كننده او را خدا يا واجد يكى از اوصافى كه ذكر شده بداند.

3- خضوع و تذلل در برابر كسى يا چيزى كه خضوع كننده بخواهد خود را معتقد نشان بدهد به اينكه او خدا يا داراى شوون مذكوره است يا بخواهد او را به اين شوون ارائه دهد. خواه ارائه به خود او باشد يا ارائه به غير، مثل سجده و تذلل بسيارى از مردمان در عصر جاهليت و عصر حاضر در برابر پادشاهان و زورمندان به قصد ارائه اينكه آنان صاحب اختيار مردم و وجود تنزيلى خدا در زمين هستند و اما به قصد مجرد احترام اگر چه گناه كبيره و از معاصى بزرگ است، شرك نيست.

4- مطلق خضوع و تذلل در برابر غير به قصد ارائه آنچه ذكر شد مثل كسانى كه در برابر اصنام يا فراعنه و سلاطين ركوع مى كردند يا زمين مى بوسيدند كه بديهى است حكم به شرك در اين موارد موقوف است بر اينكه از قرائن مقامى يا مقالى

عقيده و قصد فاعل معلوم شود و در اين اقسام چنانكه مذكور شد تفاوت نمى كند كه خضوع كننده شخص يا چيزى را كه در برابر او خضوع مى كند خدا بداند يا اينكه خدا را با آن متحد يا 'حال' در آن يا وجود تنزيلى و قراردادى و اعتبارى او، بداند و به اين جهت او را مستحق عبادت بشمارد.

5- مطلق تقديس و تبرك جستن بهر شى ء خواه سنگ باشد يا درخت يا حيوان يا انسان به بوسيدن و استلام و طواف و قربانى بدون ملاحظه ى جنبه ى قداست معنوى و ارتباط و اضافه آن به خدا يا با ملاحظه ى اين جنبه بدون اينكه واقعيت داشته يا از جانب شرع رسيده باشد بنابراين تقديس و احترام صفا و مروه به سعى بين آنها يا استلام حجر يا طواف خانه يا تقديس مساجد و مشاهد كه از شعائر الله مى باشند عبادت آنها نيست.

6- دعا خواندن و درخواست قضاى حوائج به تصرف در اسباب و مسببات مادى و غير مادى و توجيه اسباب و مسببات به نحو مطلوب از كسى كه دعا كننده او را معبود و خالق و قاضى الحاجات و متصرف و صاحب اختيار امور كاينات و مهيمن بر اسباب و مسببات و مستحق پرستش بداند يا اينكه ذات موصوف به اين صفات را متحد با او يا حال در او بشمارد يا او را وجود تنزيلى او قرار دهد و آن را بخواند و ندا كند.

بنابراين مطلق دعا و خواندن و طلب حاجت از غير خدا شرك نيست خواه آن غير، زنده باشد يا مرده. انسان باشد يا ملائكه هر چند سوال و دعا مربوط به تصرف در نظام اسباب به اذن الله باشد به شرط اينكه مدعو جزء وسائط و وسايل و عمال اجراى مشيت الله و استجلاب عنايت او به اذن او باشد و در شبهه موضوعى و مقام اثبات در اين مورد هم مثل موارد قبل حكم شرك بدون قرينه حالى يا مقالى كه با آن قصد عامل معلوم شود جايز نيست و همانطور كه از افرادى كه در سلسله اسباب و وسائل ظاهرى و آشكار قرار دارند درخواست و طلب حاجت جايز است و در اسباب طبيعى نيز طلب عملى و استكشاف و اراده ظهور آثار و خواص آنها شرك نيست چنانكه انسان با عمل خود از زمين دانه مى روياند و از ارحام كوهها و اراضى،

معادن مى طلبد و اين طلب شرك نيست "با اينكه خدا زارع و خدا خالق و خدا مربى و فاعل و مظهر و مخرج استعداد هر چيز است" ولى به اذن الله و به جعل او و حكمت او انسان و هوا و آفتاب و آب و غير آن همه بالاختيار يا بالقهر و التسخير جزء عوامل اجراى مشيت الله هستند و اين عوامل و وسائط به اذن الله در يكديگر تاثير مى نمايند.

در اسباب و مسببات باطنى و نهانى و نيز وسائط به اذن الله در ظهور فيض خدا و رحمت و مغفرت او و تصرف در اسباب ظاهرى و طبيعى تاثير دارند و در اينجا نيز عمال مشيت الهى در كارند و همانطور كه فيض او گاه بطور مستقيم و بى واسطه بعيد مى رسد و گاه به واسطه و درخواست و دعا از خدا يا از وسائط و وسايل كه به اذن الله و بر حسب نظام اوسع و اشمل الهى از اين نظام اسباب و مسببات قويترند و بلكه بهم وابسته و مربوطند و بسا در بعض موارد اگر آن طلب و توسل نباشد بنده از فيض خاصى محروم مى گردد چنانكه در استحصال نعمتهاى الهى در عالم طبيعت اگر بنده بعض وسايل را فاقد شود آن نعمت و آن محصول و ثمر به نحوى كه آن وسيله را به كار مى برد فراهم نمى شود.

و خلاصه اين است كه علاوه بر اين اسباب و مسببات ظاهرى كه چون ما زياد با آنها مانوس شده ايم تاثير و تاثر آنها را خلاف توحيد نمى دانيم و خلاف آن هم نيست اسباب و مسببات ديگر نيز هست كه هم در اسباب و مسببات ظاهرى تاثير دارند و هم در جلب رحمت و مغفرت اخروى مانند: دعا، صدقه، توسل، مواقع، مواقف، مشاهد و ازمنه.

بنابراين، توجه به اين امور مثل زمان خاص يا مكان خاص مانند جمعه، مسجد، مشهد و بيت نبى يا ولى كه شرافت آنها و تاثير آنها در استجابت دعا معلوم و ثابت است به هيچ وجه مشركانه نيست بلكه عين توحيد و استفاده از وسايلى است كه همه به اذن خدا در سلسله وسائط و اسباب جلب رحمت الهى قرار دارند و خواندن نبى يا ولى با خواندن ساير افراد در امور عادى از اين جهت تفاوتى ندارد و خواندن پيغمبر و امام در حال ممات "كه حيات آنها را بعد از موت نيز ثابت مى دانيم و با خواندن آنها در حال حيات فرق نمى كند" شائبه شركى ندارد و اگر هيچ نباشد همين آيه كافى است:

'و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما'. [ سوره ى نساء، آيه ى 64. ]

كه از آن به صراحت هم جواز و رجحان توسل به محضر پيغمبر- صلى الله عليه و آله و سلم- و استحباب استغفار در محضر آن حضرت و هم رجحان و جواز خواندن پيغمبر- صلى الله عليه و آله- و درخواست استغفار براى گناهكاران از آن جناب استفاده مى شود و نيز دلالت دارد بر اينكه رفتن به خدمت آن حضرت از راههاى دور و نزديك براى استغفار در محضر آن حضرت و درخواست استغفار از آن حضرت استحباب دارد.

و از جمله شواهد مويدات اين مطالب اين است كه مستحب است در مقام دعا و استسقا، اطفال صغير و بلكه حيوانات را نيز ببرند و آنها را وسيله استحباب رحمت و ثواب قرار دهند. در مباهله، خداوند به رسول اكرم- صلى الله عليه و آله- دستور داد كه على، فاطمه و حسنين- عليهم السلام- را بخواند و در مباهله شركت دهد و به نصارا نيز همين پيشنهاد را بنمايد كه با مردان و پسران و زنان خود حاضر شوند در صورتى كه پيغمبر- صلى الله عليه و آله- مامور شود كه در مقام دعا از على، فاطمه و حسنين كه در آن موقع به حسب ظاهر طفل بودند نيز بخواهد كه دعا و نفرين كنند و آنها را وسيله قرار دهد با اينكه مخلوقى به خدا از او نزديكتر نيست و در آن هيچ شائبه و شرك تصور نمى شود [ [ اگر چه الفاظ ادعيه ى كثيره و حكاياتى كه در توسلات بسيار و آثار و بركاتى كه از آنها ديده شده هر يك مثل معجزه، دليل بر صحت اين توسلات و استشفاعات به پيغمبر اكرم و اهل بيت طاهرين آن حضرت- صلوات الله عليهم اجمعين- و بلكه به مومنين مخلص و علماى عامل است و جاى هيچ شبهه و ترديدى در آنها نيست ولى به مناسبت كتاب، روايتى را كه ابن ابى الحديد از حضرت اميرالمومنين- عليه السلام- در پايان شرح نهج البلاغه ضمن يكهزار كلمه حكمت نقل كرده است درج مى كنيم: اين كلمه ششصد و بيست و پنجمين كلمه اى است كه روايت كرده است: 'انا من رسول الله صلى الله عليه و آله كالعضد من المنكب و كالذراع من العضد و كالكف من الذراع ربانى صغيرا و آخانى كبيرا و لقد علمتم انى كان لى منه مجلس سر لا يطلع عليه غيرى و انه اوصى الى دون اصحابه و اهل بيته و لا قولن ما لم اقله لاحد قبل هذا اليوم سالته مره ان يدعو لى بالمغفره فقال: افعل ثم قام فصلى فلما رفع يده للدعاء استمعت عليه فاذا هو قائل: اللهم بحق على عندك اغفر لعلى فقلت: يا رسول الله ما هذا؟ فقال: او احد اكرم منك عليه فاستشفع به اليه'. "شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 315 و 316، كلمات منسوبه به على "ع"". ] ] نسبت به ديگران به طريق اولى استشفاع و توسل و حضور در روضه ى پيغمبر و مراكز اختلاف و آمد و شد ملائكه و اولياى خدا شرك نخواهد بود و اين امور هم اسبابى است كه به اذن الله تعالى در كنار اسباب مادى و طبيعى موثرند حاصل اينكه اين اعمال و برنامه هايى كه موحدين طبق دستورات و اوامر مطلقه شرعيه يا اوامر خاصه و به مناسبت تعظيم شعائر و تاثير آن در سرعت استجابت دعا و حصول مطالب و مقاصد انجام مى دهند از عقيده آنها به توحيد سرچشمه مى گيرد و منافات با هيچيك از برنامه هاى توحيدى ندارد.

اگر گفته شود: كه كفار و مشركين عصر نزول قرآن نيز بتهايى را كه مى پرستيدند شفعاء و وسائط تقرب به درگاه خدا مى دانستند، پاسخ مى دهيم كه: آنان از چند جهت مشرك بودند و اصناف مختلف بودند بعضى از آنها از جهت اعتقاد به تعدد خالق و انكار توحيد ذات كه غير خدا را از بت و غيره خالق مى شناختند مشرك بودند. و صنفى ديگر از اين جهت كه چون خلق از خدا بريده و مقطوع هستند و سنخيت بين خلق و خدا نيست برقرار كردن ارتباط مستقيم با او امكان ندارد يا دون شان اوست، معتقد بودند كه بايد وسائطى بين آنها و خدا باشد كه واسطه تقرب ارتباط آنها با خدا و در عبادت وجود تنزيلى خدا باشند و از اين جهت بايد آنها را به جاى خدا پرستش كنند يا به اين عقيده كه شان خدا و بندگان شان ملوك و رعاياست و چون آنها از رعيت و از حال رعيت بى خبرند بايد وسائطى حوايج رعايا و عرايضشان را به آنها برسانند و آنان را مطلع سازند و خلاصه از اين گونه عقايد سخيف و شرك آلود داشتند و بر اساس اين معتقدات از طريق مستقيم توحيد منحرف شده و اصنام و اشخاص و ملائكه و چيزهايى را پرستش مى كردند و آنها را مستحق عبادت مى دانستند و حتى آنها هم كه مى خواستند سرپوشى بر جهل و نادانى خود بگذارند و مى گفتند: 'ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى' [ سوره ى زمر، آيه ى 3. ] از صنف دوم از اصناف مذكوره بودند و اعتراف مى كردند كه به جاى خدا اتخاذ اوليا مى كنند براى تقرب به خدا و پر واضح است كه با تحقق عنوان عبادت در پرستش بتها شرك حاصل است و اين حيله كه مى گفتند: براى تقرب به خدا آنها را مى پرستيم، دفع شرك نمى كند و شاهد بر اينكه مطلق خواندن غير خدا بدون اعتقاد به الوهيت او يا شريك بودن مدعو با خدا در اوصاف و افعال يا او را به جاى خدا قرار دادن شرك نيست و توبيخ و سرزنش مشركين به اين جهت بوده است كه غير خدا را به جاى خدا اتخاذ كرده و خدا مى دانستند و آنها را فرا مى خواندند، قرآن عزيز مى فرمايد:

'ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له'. [ سوره ى حج، آيه ى 73. ]

'و اذا مسكم الضر فى البحر ضل من تدعون الا اياه'. [ سوره ى اسراء، آيه ى 67. ]

'و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير'. [ سوره ى فاطر، آيه ى 13. ]

'قل ارايتم شركائكم الذين تدعون من دون الله ارونى ماذا خلقوا من الارض'. [ سوره ى فاطر، آيه ى 40. ]

'و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون'. [ سوره ى نحل، آيه ى 20. ]

'ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها'. [ سوره ى كهف، آيه ى 14. ]

'و ما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء'. [ سوره ى يونس، آيه ى 66. ]

'فما اغنت عنهم الهتهم التى يدعون من دون الله من شى ء'. [ سوره ى هود، آيه ى 101. ]

اين آيات دلالت دارد كه شرك آن كسانى كه غير خدا را مى خواندند از اين جهت بوده كه آنها را الله و خالق و مالك يا شريك خدا يا به جاى خدا معبود و مدعو مى دانستند بلكه از آياتى كه در مورد عبادت و خواندن و اتخاذ آلهه متضمن جمله: 'من دون الله' است استفاده مى شود كه بعضى از مشركين جاهليت نه خدا را مى خواندند و نه مى پرستيدند و فقط الهه اى را كه اتخاذ كرده بودند مى خواندند و از آيه: 'و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم'. [ سوره ى انعام، آيه ى 108. ]

استفاده مى شود كه نه فقط خدا را نمى خواندند و نمى پرستيدند بلكه الله را نمى شناخته اند و الا اگر مى شناختند و مى پرستيدند و مى خواندند اين معارضه به مثل از آنها معنى نداشت و بين چنين شرك آشكارى با توحيد موحدين و برنامه هاى مشروعى كه در دايره توحيد و منطقه نفوذ ايمان به خدا انجام مى دهند هيچ رابطه مضاده و مطارده و معارضه نيست و نبايد اعمال و افعال موحدين را به شرك نسبت داد.

حاصل كلام اين است كه صدق پرستش و عبادت بر دعا و ندا و خواندن در صورتى است كه داعى و منادى را به جهتى از جهاتى كه شمرده شده معبود و مدعو قرار دهند و افعالى كه از او صادر مى شود حاكى از اقرار به الوهيت و ربوبيت باشد در اين صورت هر عملى كه عنوان خضوع و تذلل داشته باشد در برابر معبود خواه دعا باشد يا ندا يا اظهار حاجت يا سجده يا ركوع يا تواضع يا نيايش و ستايش عبادت و پرستش است. اما اگر او را معبود و الله و خالق و مالك ندانند دعا و ندا و طلب حاجت از او عبادت و پرستش شمرده نمى شود و اين مطلب از دقت در آيات و روايات و سيره ى مسلمين بلكه عقلا و درك عمومى معلوم مى شود و اگر كسى بخواهد ادعا كند كه اين در صورتى است كه مدعو از اموات نباشد و اگر از اموات باشد شرك است جوابش اين است كه چه فرق است بين زنده و مرده در اين جهت وقتى كه عمل مشتمل بر عبادت و اقرار به الوهيت و ربوبيت و حاكى از آن نباشد مثلا خواندن رسول خدا- صلى الله عليه و آله- و توسل به آن حضرت و به مجلس و محضرش در حال حيات به نص آيه: 'و لو انهم اذ ظلموا' [ سوره ى نساء، آيه ى 64. ] شرك نيست چگونه و چرا در حال ارتحال آن حضرت از اين دنيا شرك است اگر بگويند از اين جهت است كه ميت نمى شنود و جواب نمى دهد و عاجز از جواب است پاسخ مى دهيم كه پس بايد مجرد خواندن عاجز از استماع و جواب در حال حيات شرك باشد. و ثانيا: انبيا و اوليا مثل شهدا و مهاجرين مرده نيستند و در صورتى كه به تصريح و نص قرآن در دو آيه شهدا و همچنين مهاجرين بر حسب آيه:

'و الذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا'. [ سوره ى حج، آيه ى 58. ]

در نزد خدا مرزوق و شادمانند از آنچه خدا به آنان عطا فرموده است به طريق اولى ذات مقدس خاتم الانبيا- صلى الله عليه و آله- و ساير انبيا و اوليا زنده هستند و معدوم نيستند و بلكه از بعض آيات قرآن استفاده مى شود كه ديگران از مومنين و كفار نيز حيات دارند و زنده هستند و اما اخبار و آثار و حكايات كه بر اين معنى دلالت دارند بسيار است. [ مثل اين خبر كه ابن اثير در اسد الغابه، ج 4، ص 370 روايت كرده كه: پيغمبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در مورد شهداى احد فرمود: 'ايها الناس ائتوهم فزوروهم و سلموا عليهم فوالذى نفسى بيده لا يسلم عليهم احد الى يوم القيامه الا ردوا عليه السلام'. ]

رفع يك اشكال: اگر كسى بگويد اگر چه جواز و صحت دعا و خواندن اموات بر اساس حيات آنها كه از اين دو آيه و آيات ديگر استفاده مى شود و نيز از رواياتى مثل روايت خطاب پيغمبر اكرم- صلى الله عليه و آله- به مشركين بر سر چاه بدر "قليب" و از روايات تلقين ميت و نيز از رواياتى حاكى از اين مطلب كه ميت در قبر تكلم مى كند و از او سوال مى شود و رواياتى كه دلالت دارند پيغمبر- صلى الله عليه و آله- در معراج با برخى از پيامبران مثل ابراهيم- عليه السلام- و موسى- عليه السلام- ديدار فرمود استفاده مى شود. اما مى دانيم كه برخى از آيات قرآن نيز دلالت بر عدم صحت دعاى ميت دارند و اينكه نمى شنود و قدرت بر جواب ندارد مثل اين آيات:

- 'انك لا تسمع الموتى'. [ سوره ى نمل، آيه ى 80. ]

- 'فانك لا تسمع الموتى [ سوره ى روم، آيه ى 52. ]

- و ما انت بمسمع من فى القبور'. [ سوره ى فاطر، آيه ى 22. ]

- 'و ما يستوى الاحياء و لا الاموات، ان الله يسمع من يشاء' [ سوره ى فاطر، آيه ى 22. ]

- 'و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون اموات غير احياء و ما يشعرون ايان يبعثون'. [ سوره ى نحل، آيات 21 -20. ]

- 'و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيامه يكفرون بشرككم'. [ سوره ى فاطر، آيات 14 -13. ]

و اين دو آيه دلالت دارند بر اينكه آنچه را از غير خدا مى خوانند مرده اند و قدرت بر شنيدن ندارند.

جواب: اولا: اين آيات دلالت ندارند بر اينكه مطلق خواندن غير، خواه زنده باشد يا مرده اگر چه توام با عقيده به الوهيت و ربوبيت او نباشد شرك است بلكه چهار آيه ى اول دلالت دارند بر اينكه به مرده ها نمى توانى چيزى بشنوانى و خواندن و شنواندن آنها كار لغوى است. و دو آيه ى ديگر دلالت دارند بر اينكه غير از خدا آنچه را به عنوان خدائى مى خوانند، اين اوصاف را دارند ولى بر اينكه هر چه را غير از خدا بخوانند شرك است حتى اگر خواندن آنها توام با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت نباشد دلالت ندارند.

ثانيا: آيه 154 سوره ى بقره: 'و لا تقولوا لمن يقتل...'.

و آيه ى 169 سوره ى آل عمران: 'و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله...'.

بر نفى موت به معنايى كه در عرف كفار و غير معتقدين به عالم آخرت و جزاء و پاداش آمده است دلالت دارند [ از غزالى در احياء نقل شده است كه: 'بعضى گمان كرده اند كه موت نابودى و عدم است و اين راى ملحدين و كسانى است كه ايمان به خدا و روز ديگر ندارند'. ] و به اثبات حيات حقيقى شهدا نظر دارند. و به عباره اخرى مفاد اين است كه شهدا را نابود شده و معدوم نگيريد و آنها را به مفهومى كه موت و ميت در عرف دارند در شمار نياوريد كه آنها زنده هستند و از بين نرفته اند و به حياتى كه حتما از اين حيات دنيا وسيعتر است و محدوديتش كمتر است حيات دارند و از اين جهت اين دو آيه با آياتى مثل: 'انك لا تسمع الموتى' [ سوره ى نمل، آيه ى 80. ] و: 'و ما يستوى الاحياء و لا الاموات' [ سوره ى فاطر، آيه ى 22. ] منافاتى ندارد و بين آنها معارضه اى نيست زيرا مراد از اين آيات مقايسه بين پيكر بى جان و جاندار است در وقتى كه پيكر جان دارد حس و حركت دارد و قواى پنجگانه ى او فعاليت دارند و آنها وسيله ى علم و آگاهيهاى او مى شوند و همه يا بيشتر معلومات خود را از طريق سمع، بصر، لمس، شم و ذوق كسب مى كند. اما وقتى كه از اين جهان مى رود ديگر شنواندن به اين گوش و نشان دادن به اين چشم امكان ندارد و پيكر حى و ميت با هم مساوى نيست.

و مراد مقايسه بين حال انسان در حال حيات جسم عنصرى و حال او در حال ممات آن و اينكه حال او اشرف و اكمل است و حال دوم نابودى و عدم و فوت حقيقى روح و جسم است نيست كه آن حيات همان حيات روح است كه از عالم امر است كه تا اين پيكر استعداد روح دارد به آن تعلق دارد و وقتى استعدادش زايل شد تعلق روح از آن سلب مى گردد و روح باز هم باقى و زنده است و درك و فهم او، وسعت بيشترى مى يابد.

و به عبارت خلاصه: ميت اسم پيكر بى جان و بى روح است و دليل بر صحت اين بيان يكى خود اين دو دسته از آيات است كه اگر بين آنچه از آنها استفاده مى شود جمع نشود لازم مى شود تناقض و اختلاف منفى در كلام حق و اين جمع عقلا و عرفا سديد و متقن است و ديگر هم قرائن ديگر از روايات و حكايات و آيات است كه دلالت دارند بر حيات بعد از مرگ و جواز و بلكه وقوع اسماء و استماع اموات و حتى آيه ى: 'و لو سمعوا ما استجابوا لكم' [ سوره ى فاطر، آيه ى 14. ] خالى از اشعار به اين مطلب نيست.

و اما آيات 20 و 21 سوره ى نحل: 'و الذين يدعون...' و 14 سوره ى فاطر: 'ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم...' پس مفاد آنها بر حسب نظر جمعى از مفسرين اصنام و اوثان است و ارتباط به كسانى كه زنده بوده اند و مرده اند ندارند و قرينه اى هم كه دلالت دارد اين است كه كفار عصر پيغمبر بت پرست بودند و اموات را نمى پرستيدند و اين آيات در مكه معظمه نازل شده و گفتگو با آنهاست چنانكه: 'ان تدعوهم و والذين يدعون' بنابر قراءت به تصريح در اين است.

بنابراين نفى حيات و عدم جواز استماع اموات از اين آيات استفاده نمى شود و قرينه ديگر بر اينكه مراد از اين آيات همان اصنام و اوثان است و عموميت ندارد بر آنچه غير خدا پرستش شده اين است كه برخى از مشركين ملائكه و برخى انسانهاى زنده مثل فرعون را مى پرستيدند و جمله: 'و ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم' بر آنها منطبق نمى شود. و قرينه ديگر جمله: 'و ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم' بر آنها منطبق نمى شود. و قرينه ديگر جمله: 'اموات غير احياء' است كه اگر معنى عام باشد بايد اموات در مورد ملائكه و انسانهاى زنده مثل عيسى و مرده مثل مريم و جمادات مثل سنگ و چيزهاى ديگر كه از آن بت مى سازند اطلاق شود در حالى كه بين زنده و مرده و جمادى كه سابقه حيات نداشته و آنكه سابقه حيات داشته مثل كالبد انسانى، مردگى و مرده بودن قدر مشترك نيست تا به آن لحاظ اموات و ميت شامل همه بشود.

پس مفاد دو آيه سوره ى نحل اين است كه آنچه را غير از خدا مى خوانند يعنى اصنام و بتها قادر بر خلق چيزى نيستند و خودشان مخلوق و آفريده مى باشند و اگر از خلق چنانكه بعضى احتمال داده اند معنى تراشيدن و تصوير و ساختن اراده شده باشد مفاد اين مى شود كه خودشان تراشيده شده و ساخته شده اند و جمله: 'اموات غير احياء و ما يشعرون ايان يبعثون' [ سوره ى نحل، آيه ى 21. ] نيز محتمل است دلالت داشته باشد بر اينكه اين بتها مردگانى هستند يعنى زنده نيستند و جمادند نه اينكه از شان آنها حيات بوده و سابقه حيات داشته اند و لذا اموات غير احياء بنابر اينكه غير احياء بدل باشد دلالت بر همين معنى مى كند كه اينها زنده نيستند نه اينكه زنده بوده اند و مرده اند. و بنابر اينكه غير احياء وصف يا خبر بعد از خبر باشد يا خبر از اين است كه اين اموات مثل بعض از اموات "اموات انسان" كه زنده اند، زنده نيستند يا اينكه اين اموات زنده نمى گردند و به حيات نمى رسند "مثل چوب و سنگ و جواهرات" و نمى دانند چه زمان خودشان يا آنهائى كه آنها را پرستيده اند برانگيخته مى شوند و ممكن است معنى اين باشد كه پرستندگان نمى دانند.

و مفاد آيه ى سوره فاطر اين است كه اگر بخوانيد شما اصنام را نمى شنوند خواندن شما را و اگر بشنوند به نحو فرض و تقدير، استجابت نمى كنند و جواب به شما نمى دهند چون قوه تكلم ندارند يا اينكه مراد اين است كه جواب آنها به شما نفع نمى دهد.

و در اين آيات احتمالات ديگر نيز در كتب تفسير مذكور است و بنابر جميع اين احتمالات عدم صحت نداء موتى و اسماع مردگان به لحاظ حيات برزخى و حياتى كه در آيات سوره ى بقره و آل عمران بيان شده است، استفاده نمى شود تا چه رسد به اينكه شرك باشد.

بررسى و رفع اشكال ديگر: بعضى براى اثبات اينكه مطلق و جنس دعا و خواندن، عبادت است به حديث: 'الدعاء مخ العباده' [ بحارالانوار، ج 90، ص 300. ] متمسك شده اند و دعا و خواندن نبى يا ولى را بعد از ارتحالشان از اين دنيا شرك شمرده اند.

جواب: اين استدلال از چند جهت باطل و نادرست است يكى از جهت اينكه بطور قطع از كلمه 'الدعاء' در اينجا جنس دعا اراده نشده است و قدر متيقن بلكه مراد از آن همين دعاى معهود است كه در احاديث و اخبار و استعمالات لغوى بر

مطلق تسبيح و تنزيه و تهليل و تكبير و تحميد و ذكر خدا و مسالت و عرض حاجت و فقر و طلب حوايج از خداوند متعال اطلاق شده و متضمن خضوع و تذلل و اقرار به الوهيت و ربوبيت و ساير صفات جلال و جمال الهى است [ در شرح صحيفه سيد اجل سيد عليخان مى فرمايد: 'الدعاء بالضم و المد لغه الندا تقول دعوت فلانا اذا ناديته و عرفا الرغبه الى الله تعالى و طلب الرحمه منه على وجه الاستكانه و الخضوع. و قد يطلق على التحميد، والتقديس لما فيه من التعرض للطلب'. ] و به اصطلاح الف و لام آن براى عهد است نه جنس و غرض اين است كه در بين افعال و كارهايى كه عباد در برابر خدا انجام مى دهند و پرستش محسوب مى گردد دعا مخ و مغز عبادت است و سرش هم اين است كه در دعا به اساليب مختلف آن خضوع و شعور و توجه بنده به فقر خود و بى نيازى حق و التفات وى به اينكه خدا مستحق نهايت خضوع است بيشتر مى شود. بنابراين مفاد روايت، ترغيب به دعا در ضمن عبادات مثل نماز و حج و سجده و غير آن مى باشد.

و محتمل است كه مراد از حديث اين باشد كه حقيقت و معنى دعاى معهود كه اظهار قولى فقر و حاجت و كمال خضوع و ذلت است در برابر خدايى كه مستحق نهايت خضوع و بى نياز، تواناى مطلق، قاضى الحاجات، مالك الملوك، رب الارباب و رزاق است و در هر عبادتى نهفته است و عبادت خدا به هر نوع و به هر شكل كه انجام شود خواه نماز، طواف يا سجده يا وقوف در عرفات متضمن همين خضوع و پناهندگى خاص است كه اگر به 'زبان قال' هم يا الله و يا غفار نگويد به 'زبان حال' به اسماء الحسنى گوياست.

به عبارت ديگر همان معانى بلند و توحيدى و اقرار عبد به عجز و عبوديت خود و اعتراف به الوهيت و وحدانيت و جلال و جبروت و صفات ذات و فعل و تسبيح و تنزيه بارى و استعانت و طلب رحمت و مغفرت كه در ضمن دعاها به 'زبان قال' گفته مى شود و بنده، به آن شعور و التفات پيدا مى كند، در ضمن عبادات عملى نيز به طور تفصيل و اجمال درك مى شود و مغز و روح عبادت همين درك و شعور و همين التفات به معانى اسما و صفات است و بنابراين احتمال، حديث در مقام فضيلت عبادت است و اينكه بايد خدا را پرستش نمود كه فايده ى دعا نيز از آن استفاده مى شود.

بنابراين هر يك از اين دو احتمال، حديث، ارتباطى به مطلق دعا پيدا نمى كند تا آن را كسى دليل قرار دهد كه: اول انشا و دوم اخبار است و اينكه خواندن نبى و يا ولى بعد از ارتحالشان عبادت است. و بالاخره مى گوييم: از حديث، امر و ترغيب استفاده مى شود. نه نهى و تحذير و ديگر اينكه اگر مطلق دعا ندا و عبادت است پس چرا خصوص خواندن نبى و ولى را بعد از ارتحال از اين دنيا شرك مى شمارد و اختصاص شرك بودن دعا و توسل به آنها بعد از موت به چه دليل است و همانطور كه پيغمبر را در حال حيات مى خواندند و به او متوسل مى شدند و از آن حضرت طلب دعا و استغفار مى كردند و خدا هم آن حضرت را امر به استغفار براى امت فرموده بود و چنانكه فرزندان يعقوب از پدرشان درخواست استغفار كردند و او هم پذيرفت [ رك: اين آيات: سوره ى يوسف آيه ى 98 -97. سوره ى آل عمران، آيه ى 159، سوره ى نور آيه ى 62، سوره ى فتح آيه ى 11، سوره ى ممتحنه آيه ى 12، سوره ى منافقون آيه ى 5 سوره ى نساء، آيه ى 64. ] و تو هم شرك در اين توسلات و استشفاعات و واسطه گريها نمى شد بعد از موت نيز اين نوع توسل و خواندن كه هيچ گونه شائبه پرستش و اقرار به ربوبيت الوهيت در آن نيست شرك نمى باشد. و اگر بگويند به اين جهت مى گوييم كه مرده عاجز از استماع است لذا خطاب، ندا و دعاى او شرك است جوابش را چنانكه قبلا گفتيم تكرار مى كنيم كه :

اولا: مردگان عاجز از استماع نيستند و مى شنوند و مرگ و موت به معنى معدوم شدن و نابودى چنانكه ملاحده و منكرين به آن معتقدند نيست و شواهد و ادله حيات بعد از مرگ و بقاى روح و ادراك و ارتباط مردگان با دنيا از آيات و احاديث و حكايات و علم احضار ارواح بسيار است و انكار آن جز لجاج و تعصب وجهى ندارد.

و ثانيا: اگر هم فرض شود كه آنها عاجز از استماع هستند و نمى شنوند ندا و دعاى آنها لغو است نه شرك.