الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۱۳ -


تذكر يك مطلب مهم: مطلبى كه تذكرش در اين جا لازم است اين است كه افعال و كارهاى خدا مثل خلق و رزق و اماته و احياء و يا ساير افعالى كه اسماء الحسنى بر آنها دلالت دارند گاهى به واسطه يا وسائطى انجام مى گيرد و در اين صورت به خود آن واسطه نيز مستند مى شود و منافى با توحيد نيست خواه واسطه عاقل و ذى شعور نباشد يا آنكه عاقل و صاحب شعور باشد.

مثال اول اين آيه است: 'و اخذ الذين ظلموا الصيحه'. [ سوره ى هود، آيه ى 67. ]

و اين آيه 'و الق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا'. [ سوره ى طه، آيه ى 69. ]

و مثل اين كلام است: 'انبت الربيع البقل' وقتى كه موحد و خداشناس آن را بگويد.

و مثال دوم، آيات بسيارى است مثل اين آيات در مورد ملائكه: 'الذين تتوفيهم الملائكه طيبين'. [ سوره ى نحل، آيه ى 32. ]

و 'الذين تتوفيهم الملائكه ظالمى انفسهم'. [ سوره ى نحل، آيه ى 28. ]

'و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكه'. [ سوره ى انفال، آيه ى 50. ]

و 'يدبر الامر من السماء الى الارض'. [ سوره ى سجده، آيه ى 5. ]

و 'فالمدبرات' [ سوره ى نازعات، آيه ى 5. ] و 'لاهب لك غلاما زكيا' [ سوره ى مريم، آيه ى 19. ] و 'لنرسل عليهم حجاره من طين'. [ سوره ى ذاريات، آيه ى 33. ]

و مانند آن بنده اى كه شرح ديدار موسى از او در سوره ى كهف مذكور است كه ماموريتهاى غيبى نظير ماموريت ملائكه داشت و گاهى افعال را به خود نسبت مى داد و مى گفت: 'فاردت ان اعيبها' [ سوره ى كهف، آيه ى 79. ] و 'فاردنا' و گاهى به خدا: 'و اراد ربك' و در پايان هم گفت: 'و ما فعلته عن امرى'.

و در مورد عيسى بن مريم در سوره ى مائده مى فرمايد: 'و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الابرص بادنى و اذ تخرج الموتى باذنى'. [ سوره ى مائده، آيه ى 110. ]

و در سوره آل عمران آيه ى 49 نيز مى فرمايد: 'انى اخلق لكم من الطين...'. [ سوره ى آل عمران، آيه ى 49. ]

و گاهى هم اين وسايط و تاثير آنها چون استقلال ندارند و به مشيت الهى است هر چند واسطه بالاختيار باشند الغاء مى شود و فعلى كه فعل عبد است به خدا نسبت داده مى شود چنانكه مى فرمايد: 'و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى' [ سوره ى انفال، آيه ى 17. ] و از توجه به اين نكته اعضال و اشكالى كه بعضى در فهم بعض آيات دارند مثل: 'و يضل الله الظالمين' [ سوره ى ابراهيم، آيه ى 27. ]، 'انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء' [ سوره ى قصص آيه ى 56. ] مرتفع مى گردد.

بنابراين، اطلاق اين اسماء بر غير خدا در هر مورد كه منع شرعى نداشته باشد و يا اذن شرعى باشد مانعى ندارد و بر حسب لغت هم صحيح است و استناد اين افعال به وسائط و عوامل نيز شرك نمى باشد و گفتن اينكه نبى يا ولى يا ملك او را شفا داد يا او را زنده گردانيد به اين ملاحظات اشكال ندارد. چنانكه شفا و بهبودى بيمار به واسطه دوا يا در هنگام استعمال آن حاصل مى شود به پزشك و دوا نسبت مى دهيم شفايى را هم كه بدون وسايط طبيعى و در اثر توسل به نبى يا ولى حاصل مى شود و عامل و واسطه آن نبى يا ولى باشد به آن عامل مثل عيسى بن مريم يا موسى بن جعفر- عليهم السلام- نسبت مى دهند و بلكه به قرآن و سوره حمد و دعا نيز مستند مى سازند هر چند شافى حقيقى و كسى كه اين كلمه بر او بدون هيچ گونه مسامحه و تجوز اطلاق مى شود خداست.

و اين مساله كه ملائكه يا افرادى از بشر يا چيزهاى ديگر با علم و اختيار و توجه خودشان يا با عدم علم در مسير اجراى مشيت الهى قرار مى گيرند و به آنها قدرت اماته و احيا و خلق اعطا مى شود، تفويض نمى باشد و منافات با بطلان آن ندارد، زيرا تفويض به دو معنى گفته مى شود يكى تفويضى است كه در مبحث جبر و تفويض نفى شده و قانون 'لا جبر و لا تفويض' قلم بطلان بر آن كشيده است و آن عبارت است از: نفى مشيت خدا در افعال عبد و استقلال تام عباد در افعال و اين عقيده خلاف توحيد در افعال و شرك است. و ديگر تفويضى كه نسبت به حجج و ائمه- عليهم السلام- در روايات نفى شده است و آن اين است كه بطور كلى امر خلق و رزق و ساير امور از جانب خدا به ائمه- عليهم السلام- واگذار شده و خدا را در آن مشيت و تصرف و دخالت و تدبيرى نيست و اين عقيده نيز شرك و منافى با توحيد در افعال و دوام فيض و افاضه و آيات كثيره ى صريحه ى قرآن مجيد و روايات بسيار است.

اما واسطه بودن در انفاذ مشيت الهى و امر خلق و رزق و شفاى بيماران شرك نيست و توجه و مسالت از آن وسائط هم كه در حدود همين انفاذ مشيت الهى و به نحوى كه خارج از حدود مشيت نشود كارى را انجام دهند نيز شرك نيست و با عدم منع شرع و يا به شرط اذن شرع جايز است و تاثير اين توجه و مسالت و درخواست شفاعت نظير صدقه دادن و دعا و مسالت مستقيم از خداوند متعال است كه با اينكه امور را بر وفق حكمت و مصلحت جريان مى دهد مع ذلك دعا و صدقه دادن مامور به است و موثر مى شود و توسل به اين وسائط هم بر حسب مشيت الهى موثر و موجب دفع بلا يا شفاء يا زيادى رزق مى شود، زيرا وقتى كسى از آنها درخواستى كرد آنان به مشيت الهى و به اذن الله تعالى آن درخواست را انجام مى دهند. و بسا كه موظف باشند انجام دهند چنانكه مادر، واسطه تغذيه و استفاده طفل از خزائن ارزاق الهى است به مشيت الهى شير در پستان او آفريده شده است ولى اگر طفل گريه كند و مادر بخواهد و پستان او را بمكد شير مى نوشد اين امور اسرارى است كه عقول عادى به پايان آن نمى رسد و از درك تفاصيل آن عاجز مى شود.

و اين نكته هم ناگفته نماند كه غرض از اين تحقيق، اين نيست كه تمام افعال و كارهاى الهى به وسيله وسائط انجام مى گيرد و وسائط صاحب اختيار به اختيار و به امر خدا آنها را انجام مى دهند بلكه غرض اين است كه با وسائط هم خداوند افعالى را انجام مى دهد كه خود عالم به مصالح و موارد آن است و حاصل اين است كه توسل به ملائكه مثل: 'ملائكه ربى ارفقوا بى' و به ائمه- عليهم السلام- در اين نظامى كه اجمالى از آن بيان شد شرك نيست و هر شانى از اين شوون كه بر حسب دليل معتبر براى انسان ثابت شود معقول و در مسير اين عقايد توحيدى مقبول است.

آنچه شرك است اين است كه كسى يا چيزى بالذات و در عرض خدا و فاعل افعال خدا و خالق و يا مستقل در افعال و اداره خود يا خلق شمرده شود به نحوى كه مشيت الهى موثر نباشد اين معنى شرك است هر چند گفته شود خداوند خود اين قدرت را به عبد داده است و خود كناره گيرى كرده است. اما اگر كسى به اذن الله عامل اراده الله و بحول و قوه و مشيت او فعلى را كه به او مستند مى شود انجام دهد فعلى را كه ممكن است بلاواسطه از خدا صادر شود به واسطه آن كس به اذن و امر خدا صدور يابد مثل شفاء مرضى به اذن الله يا احياء اموات يا خبر از غيوب يا قبض ارواح، اين منافات با توحيد ندارد و عين سريان مشيت الله و جريان و نفوذ اراده الله است كه بهر نحو بخواهد امر خود را اجرا مى كند و كسى نمى تواند مانع از اراده ى او شود كه:

'لا يسئل عما يفعل و لا يمنع عما يريد بل هو فعال لما يريد و على ما يشاء و على كل شى ء قدير'.

و غير از اين اگر بگوييم كه خدا فقط قادر به احياء و اماته بدون واسطه است اثبات عجز مى شود بلكه چنانكه خدا مى تواند كارى را بلاواسطه انجام دهد با واسطه و وسائط هم مى تواند انجام دهد و همان طور كه آدم را بدون واسطه ى پدر و مادر و عيسى را بدون پدر مى آفريند ديگران را با واسطه ى پدر و مادر آفريده تفاوت نمى كند كه واسطه ى فاعل عاقل مختار باشد يا غير آن و آنچه گفته شد با مثل آيه ى كريمه:

'ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه'. [ سوره ى حج، آيه ى 73. ]

منافى نيست زيرا به قرينه ى آياتى مثل: 'انى اخلق لكم من الطين...' [ سوره ى آل عمران، آيه ى 49. ] معلوم مى شود كه مفاد آن اثبات عجز معبودهاى غير حق است و مورد نفى استقلال آنها در خلقت و خارج از اراده و مشيت و اذن خداست.

بساطت ذات بارى تعالى و نفى تركيب

اين بحث نيز از مباحث مهم توحيدى است. خداوند يگانه و بى جزء و منزه از تركيب است و هيچ گونه تركيبى در او راه ندارد و برهان بر نفى تركيب اين است كه خدا و آن وجودى كه با ادله ى عقلى وجودش ثابت است "و بعضى از ادله وجود او را در اين كتاب از نظر خواننده گرامى مى گذرانيم" محتاج به غير نيست و سلسله ممكنات منتهى به وجود بى نياز قائم بالذات او مى شود و تركيب از دو جهت موجب احتياج است يكى از ناحيه اجزاء كه هر موجود مركب در وجود محتاج به اجزاى خود است چون تا آنها نباشند مركب وجود پيدا نمى كند. و ديگر احتياج به علتى كه آن اجزاء را با هم مركب سازد. بعلاوه اشكال تعدد واجب و قديم و تركيب هر جزء از ما به الامتياز و ما به الاشتراك پيش مى آيد.

بحث توحيد در عبادت

مساله توحيد در عبادت و نفى شريك براى خدا در استحقاق پرستش و عبادت، از مسائل مهم توحيدى و از پايه هاى مهم و با عظمتى است كه بايد به آن معتقد بود و هم بايد در عمل آن را نشان داد و دعوت انبياء و مخصوصا دعوت اسلام بر آن استوار است [ رجوع شود به آياتى مثل آيات: 85 و72 و70 و65 و59 سوره ى اعراف و آيه ى 36 نحل و آيه 64 سوره آل عمران. در اين آيات اين جهت كه فقط بايد خدا پرستش شود به صراحت بيان شده است و در بعض آنها پس از امر به پرستش خدا اين جمله: 'ما لكم من اله غيره'- كه بيان دليل از آن استفاده مى شود- دلالت بر اين دارد كه پرستش مخصوص خداست و چون غير 'الله' خدائى نداريد بايد فقط او را بپرستيد. و احتمال اينكه مراد اين باشد كه 'الله' به معناى معبود مى باشد و مفاد اين است كه 'الله' را بپرستيد چون معبودى غير از او براى شما نيست ضعيف است اولا: از اين جهت كه سابقا گفتيم 'الله' اسم جنس خالق، صاحب، مدبر، مالك و خداى عالم است و معنى مطابقى آن معبود نيست. و ثانيا: اين جمله بدون اضمار و تقدير يا مجاز ادعائى سكاكى اگر 'اله' به معناى معبود باشد خلاف واقع است چون مشركين معبودهاى غير خدا داشتند. و اما اگر 'الله' به معنايى باشد كه گفتيم محتاج به اضمار و تقدير و مجاز ادعائى نيست و جمله به ظاهر خود مورد استفاده است. ] و در كلمه بزرگ و بسيار سنگين و با قدر و ارج 'توحيد' همه ى اين معانى توحيدى از توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادتى درج است. كلمه اى كه شعار مسلمانان و نقطه ى اساسى و هسته ى مركزى رسالت حضرت خاتم الانبياء- صلى الله عليه و آله- و محور و مدار تمام تعاليم اعتقادى و عملى اسلام است و معانى عالى و ارزنده و نجاتبخش و آزادساز آن در رستگارى و سعادت انسانها موثرترين وسيله است.

و اگر گفتن اين كلمه كلاس اول مكتب توحيد و مقدمه ى درك و بينش توحيدى است كلاس هاى عملى و علمى ديگر مكتب اسلام نيز همه درس و شرح اين كلمه و وارد كردن آن در حيات بشر است، كلمه اى است كه بر زبان آسان و در ميزان بسيار سنگين و عمل به آن متضمن تمام خيرات دنيا و آخرت است.

جمله اى است كه فقط از چهار كلمه تركيب يافته است اما معجزاتى از آن صادر مى شود كه از هيچ كلمه ى ديگر صادر نمى شود و تاريخى به وجود آورد كه از آن پرافتخارتر و درخشانتر در صفحات تاريخ وجود ندارد و جامعه و ملتى ساخت كه انسانى تر از آن جامعه اى در عالم بوجود نيامده است و مكتب و مدرسه اى باز كرد كه الى الابد يگانه الهام بخش و راهنماى بشر و توده ها به سوى آزادى و مفاهيم ارجمند و بلند انسانى است و بزرگترين مردان الهى و آزاديخواهان و رجال اصلاح طلب و مجاهد و شهداى راه حقيقت و فضيلت را به دنيا تحويل داد.

كلمه اى كه شفاى امراض و درمان بيماريهاى روحى و جسمى و سياسى و اقتصادى و اجتماعى است.

كلمه اى كه هميشه پناهگاه افراد و جوامع مظلوم و استضعاف شده و ملهم انقلاب عليه اهل باطل و استبداد و طغيان است.

كلمه اى كه وسيله اى خطرناكتر و مخربتر از آن براى ويران ساختن كاخهاى ظلم و بيداد و استكبار و استعمار نيست.

كلمه على، حسن، حسين و ساير امامان و مردانى مانند حمزه، جعفر طيار، زيد بن حارثه، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ميثم تمار، حجر بن عدى و شهداى ميدان جهاد كربلا و موحدان نامى ديگر و بانوانى مانند فاطمه زهرا- عليهاالسلام- و زينب، صديقه صغرى و خديجه ام المومنين.

هيچ كلمه ى ديگر جامع اين همه ارزش و اين همه فايده و رستگارى نيست و هيچ انقلاب چون انقلابى كه اين كلمه در عالم به وجود آورده با مايه و جاودان و مستمر و عظيم و به نفع انسانها نبوده و نخواهد بود، انقلابى كه هيچ وقت واقف و آرام نخواهد شد و همواره نو و در تجدد و گسترش و توسعه است ملت و جامعه مسلمان به هر عزت و پيشرفت و ترقى و هر افتخار و توفيق و سربلندى و آزادى و عدالت اجتماعى و رستگارى رسيد از بركت اين كلمه و درك مفاهيم عالى آن بود و به هر ذلت و شكست و نفاق و اختلاف و پراكندگى و تقسيم و تجزيه به اسمهاى ناميمون و نامبارك جغرافيايى و منطقه اى و وطنهاى جعلى و رژيمهاى غير اسلامى و خسارت و زيان كه گرفتار شده است در اثر فاصله گرفتن از اين كلمه و اكتفا به لفظ آن و جهل به حقايق و مقاصد توحيدى آن است.

اين كلمه تضمين كننده حقوق انسانها و اعلاميه هاى واقعى حقوق بشر و آزادى و برابرى و برادرى و الغاى امتيازات و تبعيضات و فرمان حكومت واحد الهى و جامعه جهانى اسلامى است. رژيمهاى استكبارى و شرك و منطقه اى و جغرافيايى كه براى حفظ منافع اشخاص و سلسله ها يا ملتهاى قوى و متجاوز در طول تاريخ بر پا بود از شوكت و صولت اين كلمه در هم شكسته و بى قدر و اعتبار شد.

اين كلمه است كه امروز هم مثل ديروز و هميشه و در همه ى ازمنه و در هر مكان درمان دردها و مرهم التيام بخش تمام زخمها و جراحات است و مقصود واقعى همه ملتها و انسانهاست.

اين كلمه اعلان نظام اعتقادى، فكرى، سياسى و اجتماعى اسلام و منبع و اساس ايمان به رسالت، امامت و معاد است و اگر چه اعلان عقيده و ايمان است اعلان برنامه و عمل و اخلاص و عبادت نيز مى باشد. [ با دلالت التزام. ]

مفهوم عبادت و پرستش

دانستن معناى عبادت و پرستش، اهميت زياد دارد و فهم صحيح آن از اشتباهات و گمراهيهاى بعضى اشخاص و فرق مثل وهابيها و وهابى مسلك ها جلوگيرى مى كند و سمت و جهت برنامه ى كار و اعمال و رفتار انسان را در هر قسمت مشخص مى سازد. راغب در مفردات مى گويد:

'العبوديه اظهار التذلل و العباده ابلغ منها لانها غايه التذلل و لا يستحقها الا من له غايه الافضال و هو الله تعالى و لهذا قال الا تعبدوا الا اياه'. [ مفردات راغب، ص 319. ]

آنچه بعد از بررسى دقيق در كتب لغت و موارد استعمالات عرفى و شرعى و ملاحظه ى آنها با يكديگر معلوم مى شود اين است كه عبادت و پرستش و پرستيدن در چند معنى اطلاق و استعمال شده است معناى اول: نهايت خضوع و غايت تذلل در مقابل شى ء يا كسى كه خضوع كننده ى او را ولى هر نعمت و هر احسان بداند يا او را خواه جاندار 'مثل انسان' يا بى جان 'مثل بت و مجسمه و تمثال' باشد به عنوان اينكه خدا با آن متحد يا در آن حلول يا ظهور كرده يا وجود تنزيلى و قراردادى و بنائى و اعتبارى اوست بشناسد، بلكه به معنى گسترده تر مطلق خضوع و تذلل و ستايش و نيايش به هر شكل و وصفى در برابر كسى كه او را خدا يا با او متحد يا 'حال' در آن يا وجود تنزيلى آن بداند پرستش و عبادت است بلكه مطلق خضوع و تذلل در برابر كسى كه خضوع كننده بخواهد خود را معتقد به اين كه او داراى اين شان است ارائه دهد، پرستش و عبادت است. لذا مى توان گفت كه سجده اگر چه نهايت خضوع است اگر در برابر كسى انجام شود كه سجده كننده او را خدا نمى داند و نمى خواهد ارائه دهد كه او خدايا با او متحد يا حال در اوست، پرستش و عبادت نيست مانند سجده ى فرشتگان براى آدم يا سجده ى برادران يوسف براى او، زيرا كه آنان و اينان، آدم و يوسف را خدا نمى دانستند و نمى خواستند ارائه دهند كه او خداست و به قصد اطاعت به وى سجده كردند و اين منافاتى هم ندارد با اين مساله كه اين نوع خضوع توقيفى باشد و بدون اذن خدا، نسبت به غير او جايز نباشد و نهى شده باشد.

و انواع ديگر خضوع مثل شكر، سپاس، ستايش، نيايش، قيام و ركوع بلكه هر گونه فرمانبرى و اطاعت و امتثال امر حتى بلند كردن انگشت يا دست گذاردن يا زانو به زمين نهادن، اگر در برابر كسى انجام شود كه خضوع كننده او را خدا يا واجد يكى از اوصاف ذكر شده بداند و يا بخواهد به خود آن كس يا ديگران چنين وانمايد، اين عبادت است. پس اگر در برابر خدا- عز اسمه و عظم شانه- واقع شود عبادت خدا و در برابر غير او، شرك و پرستش غير خداست.

ممكن است با مراجعه به عرف و صور پرستشهاى ملل و امم از معبودهاى باطل و از معبود حق يگانه اين گونه استظهار كرد كه آنچه بالذات پرستش و عبادت است هر عمل و كارى است كه حكمت و فلسفه ى اصل آن عمل با خصوصيات اجزاء و شرايط آن غير قابل درك و بر نوع نامعلوم و فقط نشانه كامل خضوع و تعبد محض و تسليم مطلق و بدون قيد و شرط بودن در برابر غير باشد مثل نماز و روزه و حج. لذا يكى از عاليترين مظاهر تعبد و تسليم مطلق اقدام حضرت ابراهيم به ذبح فرزندش اسماعيل است كه هر دو فقط به عنوان تسليم و اينكه خدا مالك رقبه ى هر شخص و يگانه صاحب اختيار حقيقى است از اين تكليف بزرگ استقبال كردند پس هر عملى كه نشانه تعبد و تسليم محض نسبت به غير و كاشف باشد از اينكه اعتقاد و تعبد و تسليم محض بودن براى او و در برابر او سزاوار است، عبادت است. لذا در قربانى حج هر چه قربانى گرانبهاتر باشد فضيلت آن زيادتر است چون تعبد و تسليم در آن ظاهرتر است.

در سعى بين صفا و مروه اگر به عنوان و به قصد خضوع در برابر كوه باشد شرك است و اگر به عنوان تعظيم شعائر الله و براى تقرب به خدا انجام بگيرد با اينكه از احترام كوه و تقديس و تعظيم آن منفك نيست شرك نيست و عين توحيد عبادت است. از اين تعريفات و بيانات دقيق معلوم مى شود كه احترام و تعظيم از خانه 'كعبه معظمه' و استلام 'حجر الاسود' و احترام به صفا و مروه به سعى بين آنها و از مقام ابراهيم و حجر اسماعيل به نماز در آنها و وقوف در عرفات و مشعر و منى و اعمال ديگر كه به نحو وجوب يا استحباب نسبت به خانه و مسجدالحرام انجام مى شود و احترام از مساجد به نماز تحيت در آنها و همچنين سجده ى ملائكه براى آدم و سجده فرزندان يعقوب براى برادرشان يوسف و زيارت قبور و دعا و نماز در روضه ى پيغمبر اكرم- صلى الله عليه و آله- و مشاهد ائمه- عليهم السلام- و تعظيم پيغمبر اكرم- صلى الله عليه و آله- به صلوات و بلند نكردن صدا بالاى صداى آن حضرت و آن حضرت را مانند افراد عادى نخواندن و احترام اماكنى كه به واسطه شرافت آنها، شرافت يافته اند و مصداق آيه: 'فى بيوت اذن الله ان ترفع...' [ سوره ى نور، آيه ى 36. ] شده اند و سلام كردن بر پيغمبر- صلى الله عليه و آله- بعد از تشهد نماز و در مواقع ديگر و خواندن و خطاب به نبى يا ولى در حال حيات يا ممات و در برابر اوامر و دستورات آنها به فرمان خدا تسليم محض بودن و خود را صاحب اختيار ندانستن، هيچيك از اين امور و نظاير آن شرك در عبادت نيست و عين توحيد عبادت است هر چند انجام اين برنامه ها در اين اماكن و نسبت به اين اشيا از انسان، كوه، بناء، زمين و قبور، از احترام و تقديس آنها انفكاك پيدا نمى كند و عين مفهوم از آيه شريفه ى: 'فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال' [ سوره ى نور، آيه ى 36. ] مى شود كه در حالى كه خانه هايى را كه خدا اذن داده است بلند و رفيع شود همان ياد و تسبيح خدا در آنها احترام آنها و موجب رفعت آنها مى شود.

آن خانه هايى كه از گل و خشت، سنگ و آجر ساخته شده تعظيم مى شود اما اين تعظيم در ضمن اداى برنامه هاى عبادت و پرستش خدا و ذكر و تسبيح او به عمل مى آيد بلكه اصل تعظيم به عنوان تقرب و امتثال امر الهى انجام مى شود مثل سعى بين صفا و مروه و طواف خانه كعبه معظمه و استلام حجر كه نخستين تعظيم آن دو كوه و دوم تعظيم آن بناء و سوم تعظيم آن سنگ است اما به قصد تقرب به خدا و فرمانبرى از اوست.

حاصل اينكه صدور تمام اين افعال از مسلم و موحد، شرك نيست و به هيچ وجه با توحيد عبادت منافات ندارد. زيرا:

اولا: برخى از اين افعال نه بالذات عبادت و پرستش است و نه فاعل اين افعال اين اشياء را از كعبه معظمه و حجرالاسود و صفا و مروه و غير آن خدا يا متحد با او و يا مكان حلول او يا وجود تنزيلى او مى داند. بنابراين، اين افعال، به شرك ربطى ندارند و هر چند فاعل، آن را به قصد خضوع و تذلل در برابر غير خدا انجام دهد و قصد قربت و اطاعت امر خدا هم نكند مثل احترام و خضوع نسبت به پدر و مادر كه قرآن مجيد با تعبير لطيف خود: 'و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه' [ سوره ى اسراء، آيه ى 24. ] در مورد آن بليغ ترين تاكيد را فرموده است با توحيد عبادت ناسازگار نيست و از اين قبيل است رفتن به زيارت انبيا و اوليا و بوسيدن ضرايح و قبور و در و ديوار مشاهد آنها و بيوتى كه به آنها و مواقفشان تعلق دارد.

ثانيا: بعض اين افعال اگر چه بالذات عبادت و پرستش باشد مثلا طواف يا سعى بين صفا و مروه يا استلام حجرالاسود مع ذلك از عناوين قصديه است كه بدون قصد خضوع در برابر غير عنوان عبادت بر اين افعال صدق نمى كند مثلا دور خانه گشتن براى انجام كارى يا دست گذاردن به حجر براى آزمايش مساحت آن عبادت نيست و در صدق عنوان عبادت بر اين افعال نيز، قصد دخالت دارد پس اگر اين اعمال را به قصد پرستش و معبود دانستن حجرالاسود و كوه صفا و مروه و خانه كعبه انجام دهد شرك است و اگر به قصد پرستش آنها نباشد بلكه براى خدا و به قصد فرمانبرى و پرستش خدا و اطاعت از شرع و به عنوان شعائر الله انجام دهد مرخص و ماذون فيه و بلكه مامور به و عين توحيد است و تعظيم و احترام از خانه ى كعبه و حجرالاسود و كوه صفا و مروه و طواف و سعى و استلامى است كه انجامش به اين نحو موجب قرب و ثواب مى شود.

پس احترام و تعظيم كعبه و حجرالاسود و مقام ابراهيم و حجر اسماعيل "مدفن جمعى از انبيا از جمله اسماعيل" و صفا و مروه چون به جهت انتساب آنها به خدا و اختصاص آنها به شعائر و براى خدا و يا به عنوان امتثال امر و فرمانبرى او انجام مى گيرد هم احترام و تعظيم اين اشيا و هم عبادت و اطاعت خداست و اگر اذن و امر و شعائر الهى نبود شخص موحد و مسلمان نه سعى بين صفا و مروه مى كرد و نه استلام حجر مى نمود و اگر كسى هم بجا مى آورد به او اعتراض مى كرد و او را از آن باز مى داشت. همچنين است زيارت مشاهد و برنامه هاى شرعى از دعا و خواندن زيارات و توسلات كه در آنجا انجام مى شود.

و اين نكته هم مخفى نماند صدق شرك به نحو حقيقت در بعض موارد مرقومه قابل خدشه بلكه صحت سلب دارد و آنچه مى توان آن را بالحقيقه شرك گفت و به يقين منافى توحيد در عبادت دانست اين است كه شخص عملى را كه بالذات عبادت است مثل مراسمى كه عقل به فلسفه ى آنها يا خصوصيات و تفصيلات اجزاء و شرايط آنها پى نمى برد در برابر غير خدا كه او را خدا يا خدا را حال در او يا متحد با او بداند انجام دهد و در موارد ديگر اگر چه منهى عنه و حرام باشد اطلاق شرك از باب مجاز بر آن صحيح است و در بعض موارد هم اطلاق شرك مجازا هم صحيح نيست مثل سجده براى آدم و يوسف كه با اينكه براى آدم و يوسف بود و نهايت خضوع و تذلل نسبت به آنها مع ذلك شرك نبود چون ملائكه و برادران يوسف آدم و يوسف را واجد اوصافى كه ذكر شد نمى دانستند.

به علاوه به عنوان امتثال امر خدا براى آدم و يوسف سجده كردند و از سجده ى برادران يوسف استفاده مى شود كه سجده براى غير خدا به عنوان خضوع و احترام بالذات شرك نيست زيرا اگر بود خدا نمى فرمود: 'قل ان الله لا يامر بالفحشاء' [ سوره ى اعراف، آيه ى 28. ] و اين البته منافات هم ندارد با اين مطلب كه بدون اذن خدا حرام است. در هر صورت اين نحو احترام از غير در شريعت محمدى كه توحيد در آن به نحو اتم و اكمل تبليغ و تفهيم شده است و تمام راههاى رخنه شرك در آن بسته است، ممنوع و منهى عنه است.