الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۱۰ -


عجز عقول از معرفت حقيقت خدا

يكى از مسائل مهم و ارزنده و عرفان بخش كه در الهيات از آن بحث مى شود مساله ى عدم امكان و محال بودن درك حقيقت و كنه خدا و غير متناهى بودن ذات باريتعالى و اوصاف او و تنزه و تقدس و بلندى او از تشبيه به مخلوقات و موجودات محدود و متناهى و عدم نفاد خزائن نعم و عدم امكان اداى حق مدح و حمد و تعداد نعمتهاى او- جل اسمه- است.

علاوه بر آنكه فطرت، بشر را به خداى عالم بى نياز مطلق و كامل بالذات و قادر و حكيم على الاطلاق رهنمايى مى كند و به فطرت خودش درك مى نمايد كه آن حقيقت و واقعيتى كه وجودش وابسته و متعلق به اوست غير متناهى و نامحدود است و قدرتش و علمش محدود نيست و شناختن حقيقتش ممكن نيست و هر چه را محدود و حقيقتش را قابل ادراك شناخت آن را خدا نمى داند و خدا را غير او مى داند اين مساله از طريق عقل و سمع هر دو ثابت و برهانى و مسلم است زيرا احاطه متناهى بر نامتناهى محال و محال بودن آن از واضحات است و از اينكه بگوييم كوزه اى كه ظرفيت يك من آب بيشتر ندارد ظرفيت تمام آب هاى درياها و اقيانوسها را دارد يا فضائى با چند متر مساحت گنجايش تمام اجرام و منظومه ها و كهكشانها را دارد بطلان و محال بودنش واضحتر است چون آب درياها و وسعت كهكشانها هر چه هم زياد باشد بالاخره محدود و متناهى است.

لذا سخن گفتن در ذات و جستجو از حقيقت به جايى منتهى نمى شود- چنانكه در روايات است- و جز زياد كردن تحير و سرگردانى اثرى ندارد و هر چه بشر در اينجا بگويد و بخواهد ذات و حقيقت باريتعالى را معرفى كند جهل خود را اظهار و گمراهى و ضلالتش را آشكار نموده است. و چنانكه از حضرت باقر- عليه السلام- روايت است مانند مورچه است كه خدا را به اوصاف و شكل خود توصيف بنمايد. آن حضرت فرموده است:

'كلما ميز تموه باوهامكم فى ادق معانيه فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم و البارى تعالى واهب الحياه و مقدر الموت و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالى زبانتين اى قرنين فانهما كمالها و تتصور ان عدمها نقصان لمن لا يكونان له و لعل حال كثير من العقلاء كذلك فيما يصفون الله تعالى'. [ وافى، ط قديم، ج 1، باب النهى عن الصفه بغير ما وصف به نفسه تعالى، ص 73. ط جديد، ص 408. ]

آرى بشر هر چه بيشتر توسن انديشه را در اينجا بسرعت براند از فاصله مقصد چيزى كم نمى شود و قدمى به مقصد نزديك نمى گردد.

در اين وادى مران زنهار زنهار   كه در اول قدم گردى گرفتار
شكار كس نشد عنقا بدوران   چرا دام افكنى اى مرد نادان

[ از گنج دانش مرحوم پدرم آيت الله آخوند ملا محمد جواد صافى گلپايگانى- قدس سره-. ]

تمام درك و علم در اينجا علم به عجز از درك حقيقت ذات و اعتراف به قصور و معرفت عدم امكان معرفت و درك عدم امكان درك است كه ماوراى اين و بالاتر از اين در اينجا معرفتى نيست و از اينجا قدم بيرون گذاردن ممكن نيست چه نيكو گفته است ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه و ريزه خوار خوان معارف على- عليه السلام-:

و الله لا موسى و لا   عيسى المسيح و لا محمد
علموا و لا جبريل و هو   الى محل القدمين يصعد
كلا و لا النفس البسيطه   لا و لا العقل المجرد
من كنه ذاتك غير انك   واحدى الذات سرمد
فلتخساء الحكماء عن   حرم له الا فلاك سجد
من انت يا رسطو و من   افلاط قبلك يا مبلد
و من ابن سينا حين مر   دما بنيت له و شيد
هل انتم الا الفرا   ش راى الشهاب و قد توقد
فدنا فاحرق نفسه   و لواهتدى رشدا لا بعد

[ [ مى گويند: 'نظر يكى از دانشمندان "شايد اينشتين" را درباره ى خدا پرسيدند قريب به اين مضمون جواب داد: اگر مى توانستم براى سخن گفتن با ميكروبها وسيله اى اختراع و با يك ميكروب كوچك كه بر سر موئى از موهاى سر يك انسان نشسته است گفتگو مى كردم و از او مى پرسيدم كه خودش را در چه مكانى مى بيند، تا جايش را براى من تعريف كند او جواب مى داد من اينك برفراز درخت تنومند بزرگى قرار دارم كه بسيار محكم و استوار است و در ارتفاع و بلندى شاخسارهاى آن سر به فلك بركشيده است آيا اگر كسى بخواهد آن ميكروب را آگاه كند كه آنچه تو بر سر آن نشسته اى يك درخت تنومند سر به فلك بركشيده نسيت يك درخت كوچك و يك نهال هم نيست بلكه يك تار مو از مجموعه انبوه موهاى سر يك انسان است و تازه سر انسان يكى از اعضاى بدن اوست و هزاران ميليون انسان در عالم وجود دارد و ميلياردها در طول قرون بوده اند و رفته اند آيا آن ميكروب مى تواند اندام و هيكل يك انسان و خصائص و صفات و اعضاء و حواس او را تصور كند؟، هرگز نمى تواند پس من كه نسبت به خداى بزرگ به مراتب از اين ميكروب كوچكترم و نسبت كوچكى خودم را هر چه نسبت به او بسنجيم باز هم كوچكترم چگونه مى توانم به خدايى كه به همه چيز محيط است احاطه پيدا كنم خدايى كه قدرتش بى پايان و عظمتش بى كرانه و بى منتهاست'. ] ]

بشر در معرفت كنه ذات و كنه صفات و تعداد نعمتهاى او عاجز و از اينكه بتواند خزائن قدرت او را بشمارد ناتوان است.

اعتصام الورى بمغفرتك   عجز الواصفون عن صفتك
تب علينا فاننا بشر   ما عرفناك حق معرفتك

آخرين حد معرفت اين است كه بفهمد: 'ليس كمثله شى ء' [ سوره ى شورى، آيه ى 11. ] و 'كل شى ء هالك الا وجهه' [ سوره ى قصص، آيه ى 88. ] چيزى مثل او نيست نه انسان و نه جانداران ديگر و نه فرشتگان و نه مواد و عناصر و نه هر چه بر او اسم شى ء اطلاق شود و او هم مثل چيزى نيست نه مثل ماده و نه جسم و نه روح و نه نور.

وحده لا شريك له صفتش   و هو الفرد اصل معرفتش
شرك را سوى وحدتش ره نه   عقل از كنه ذاتش آگه نه
جهان متقن بر الهيتش   فرومانده در كنه ماهيتش
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم   نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
نه ادراك بر كنه ذاتش رسد   نه فكرت بغور صفاتش رسد
در اين ورطه فروشد هزار   كه پيدا نشد تخته اى بر كنار
توان در بلاغت به سحبان رسيد   نه در كنه بيچون سبحان رسيد
كه خاصان در اين ره فرس رانده اند   به لا احصى از تك فرومانده اند

شايد براى بعضى اين مساله كه درك كنه و حقيقت ذات و صفات الهى ممكن نيست موجب اشكال گردد كه بگويند: چگونه وجود چيزى را كه حقيقت كنه آن شناخته نمى شود مى توان قبول و باور كرد و به آن ايمان آورد؟

جوابش بسيار ساده است و آن اين است كه مگر شما حقيقت چيزهاى ديگر را كه به وجود آنها ايمان داريد شناخته ايد؟ مگر حقيقت نور، حقيقت ماده و برق، حقيقت روح و حيات را فهميده ايد؟ حقيقت چه مخلوقى بر شما معلوم است كه مى خواهيد به حقيقت خالق مخلوقات پى ببريد آيا شما حقيقت ذات آتش، ذات آب، ذات خاك را شناخته ايد؟ اگر شناخته ايد پس بگوييد چگونه است كه آتش مى سوزاند و آب نمى سوزاند؟ مى گوييد: اين ذاتى آتش است و از سبب ذاتيات اشيا پرسش نمى توان كرد مى گوييم اگر صحيح باشد كه ذاتى آن باشد چطور شده است كه اين عناصر و مواد در اين تركيب آتش شده و آب نشده و اگر تركيبى كه از آن آب به وجود آمده آتش شده بود يا به هر نحو ديگر اين مركبات و عناصر پديد آمده بودند باز هم آن را ذاتى آن مى گفتند.

پس معلومات ما همه مربوط به ظواهر است. و حقايق نيست فقط فرقى كه كنه ذات خداى خالق با مخلوقات دارد اين است كه محال بودن درك كنه ذات خدا با برهان عقلى ثابت است ولى محال بودن درك ذات مخلوق برهانى نيست و عقلا امكان دارد و با تجربه آنچه تا حال ثابت شده است اين است كه حقايق آنها همچنان نامكشوف مانده است، عارف غزنوى سنائى مى گويد:

داند اعمى كه مادرى دارد   ليك چونى بوهم ورنارد
هست در وصف او به وقت دليل   نطق تشبيه و خامشى تعطيل

پس روشن شد كه اين عجز بشر از معرفت كنه خدا امرى است واقعى كه غير از اين نبايد باشد و نمى شود كه باشد و علاوه انسانى كه اشيايى را كه دائما با آنها در تماس است به وسيله چشم، گوش، زبان، قوه ى لامسه و قوه ى شامه با آنها ارتباط دارد نشناخته است بلكه تاكنون حقيقت ذات و هستى خود را نشناخته به طريق اولى از شناخت حقيقت خدا ناتوانتر است.

تو كه در علم خود زبون باشى   عارف كردگار چون باشى

همه آنچه را كه از خود و عالم كون مى دانند ظواهرى بيش نيست، شكل و حجم و وزن و رنگ و بو و خواص و آثار است. همچنين از خدا غير از آثارى كه دليل بر موثر است و از آن يقين به وجود او حاصل مى شود مثل اين عالم كون و دقت و نظم و ترتيب و مناسبت و آيات بسيار كه هر كدام پديده و نشانى و آيه اى است و دليل بر علم و قدرت و صفات كمال اوست چيزى را نمى بينيد و از همين آثار به وجود خدا پى مى برد اما اين آثار هرگز حقيقت خدا را نشان نمى دهند بلكه حقيقت خودشان هم مخفى و پنهان است.

اين عرفان كه انسان بفهمد معرفت كنه ذات باريتعالى شانه براى او واحدى از مخلوقات حاصل نمى شود، عرفان و دركى است كه ارزش آن در معارف الهى بى نظير است زيرا انسان را به پاكى و تنزه خدا از صفات مخلوقين راهبر مى شود و او را به عجز و ناتوانى خود و كبريائى و عظمت خالق ملتفت مى كند و از مركب كبر و غرور فرود مى آورد.

در اينجاست كه انسان ملتفت مى شود نه فقط معرفت 'ذات' ميسر نيست بلكه معرفت آيات الهى، واحصاء آن و تعداد نعمتهاى او و تصور وسعت خزائن نعم او هم ميسر نيست و لذا نه بشر از عهده حمد و شكرش بر مى آيد و نه از عهده احاطه و اطلاع به آيات و نشانيهايش: 'و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله'. [ سوره ى لقمان، آيه ى 27. ]

گفتم همه ملك حسن سرمايه تو است   خورشيد فلك چو ذره در سايه ى تو است
گفتا غلطى زمانشان نتوان يافت   از ما تو هر آنچه ديده اى پايه ى تو است
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست   اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد

اينجاست كه نهايت بيان و منطق آن كس كه خدا در حقش فرمود:

'و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى' [ سوره ى نجم، آيه ى 3 و 4. ] اين است: 'لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك.'

اما سخنان على "ع": سخنان لبريز از معرفت على در اين مساله نيز نورانيت فوق العاده دارد و هر چه تصور شود جالب و پر معنى و با مايه است كه معلوم است از يك روح سرشار از معرفت و خداشناسى و فكر و ذوق الهى تراوش كرده است و نهايت درك عقول را در معرفت نشان مى دهد. و اين بيانات است كه عارف را غرق در لذايذ معنوى و شور و شوق مى نمايد و به عوالم غيب و غيب غيوب ارتباط مى دهد، باور كنيد اگر به فرض محال بيان حقيقت ذات و توصيف كنه وجود او ممكن مى بود لذتى كه عارف از اين بيانات مى برد و آن اندازه كبريائى و عظمت و قدرت كه از او- جل اسمه- در ضمن اين گونه عبارات عرفانى درك مى كند، هرگز از بيان حقيقت ذات درك نمى كرد، ذات محدود و با اندازه و قابل تقدير كجا و ذات نامحدود و بى حد و غير قابل تقدير كجا در اين ميدان هم بعد از كلام خدا و پيغمبر مانندى براى سخنان على در بين سخنان خداشناسان، انبياء، اوليا و فلاسفه يافت نمى شود لذا حتى احمد امين و محمد فريد وجدى و محمد غزالى نويسندگان و دانشمندان معروف مصر هم در اين مساله از سخنان على الهام گرفته و از نقل بيانات او در نهج البلاغه نمى گذرند. [ الاسلام دين الهدايه و الاصلاح، فريد وجدى، ص 24. فيض الخاطر، احمد امين، ج 9، ص 111. عقيده المسلم، محمد غزالى، ص 45. ]

اينك شما و اين بلاغت ناب:

نخستين خطبه نهج البلاغه به اين جمله ها آغاز شده است:

'الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يودى حقه المجتهدون الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن الذى ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 1، ص 22. ]

يعنى: 'حمد مختص به ذات جامع جميع صفات كمال است كه گويندگان به مدحتش نرسند و شمارندگان "و عالمان به علم اعداد" نعمتهاى او را نتوانند شمرد و كوشش كنندگان اداى حق او را نمى كنند، آنكه انديشه هاى عميق و دور، حقيقت او را ادراك نمى نمايند و ژرفاى هوش ها او را درنيابند، آنكه صفتش حد و مرز و اندازه اى ندارد و براى آن نعمت موجود و وقت شمرده شده و زمان معلوم شده نيست'.

در خطبه 49 مى فرمايد: 'لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 49، ص 136. ]

يعنى: 'خردها را بر تحديد صفت خود آگاه نساخت "كه عقلها را به تحديد صفات او راهى نيست" و خردها را از واجب معرفت و شناخت خود "خداشناسى" در پرده و حجاب قرار نداد'.

در خطبه اشباح كه از خطبه هاى جليل است و طبق روايت مسعده بن صدقه از حضرت صادق- عليه السلام- اميرالمومنين- عليه السلام- هنگامى آن را بر منبر كوفه فرمود كه مردى به آن حضرت عرض كرد: پروردگار ما را براى ما چنان توصيف كن مانند آنكه او را بالعيان مى بينيم تا دوستى و معرفت خود را به او زياد نماييم. حضرت غضبناك شدند و اعلان نماز جماعت فرمودند مردم به قدرى اجتماع كردند كه مسجد پر شد امام- عليه السلام- در حالى كه غضبناك و رنگ صورت مباركش تغيير كرده بود به منبر بالا رفت و خطبه اى را كه به خطبه اشباح معروف شده خواندند در ضمن اين خطبه راجع به موضوع اين فصل ما فرمود:

'و الرادع اناسى الابصار عن ان تناله او تدركه [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 90، ص 231. ]، يعنى اوست مانع و بازدارنده مردمك ديده ها را از اينكه به او برسند يا او را ادراك كنند'.

و نيز در ضمن آن فرمود: 'و لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار من فلز اللجين و العقيان و نثاره الدر و حصيد المرجان ما اثر ذلك فى جوده و لا انفد سعه ما عنده و لكان عنده من ذخائر الانعام ما لا تنفده مطالب الانام لانه الجواد الذى لا يغيضه سوال السائلين و لا يبخله الحاح الملحين'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 235. ]

يعنى: 'اگر آنچه را كه به تنفس معادن در كوهها و به خنده ى صدفهاى درياها بروز مى كند از نقره و طلا و در و مرجان ببخشد، اثرى در جود او نمى كند و آنچه را در نزد اوست تمام نمى نمايد نزد او از ذخاير نعمتها آنقدر هست كه خواستهاى مردم آن را تمام نمى كند براى اينكه او بخشنده اى است كه سوال و درخواست سوال كنندگان او را خشمناك نمى سازد و اصرار اصراركنندگان او را بخيل نمى كند'.

سپس فرمود: 'فانظر ايها السائل فما دلك القرآن عليه من صفته فائتم به و استضى ء بنور هدايته و ما كلفك الشيطان علمه مما ليس فى الكتاب عليك فرضه، و لا فى سنه النبى صلى الله عليه و آله و ائمه الهدى اثره فكل علمه الى الله سبحانه فان ذلك منتهى حق الله عليك و اعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغيوب الاقرار بجمله ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فمدح الله تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمى تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا. فاقتصر على ذلك و لا تقدر عظمه الله سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين. هو القادر الذى اذا ارتمت الاوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرا من خطرات الوساوس ان يقع عليه فى عميقات غيوب ملكوته و تولهت القلوب اليه لتجرى فى كيفيه صفاته و غمضت مداخل العقول فى حيث لا تبلغه الصفات لتناول علم ذاته. ردعها و هى تجوب مها وى سدف الغيوب متخلصه اليه- سبحانه- فرجعت اذ جبهت معترفه بانه لا ينال بجور الاعتساف كنه معرفته و لا تخطر ببال اولى الرويات خاطره من تقدير جلال عزته' [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 235. ]

يعنى: 'اى سوال كننده! نظر كن پس آنچه را قرآن تو را بدان از صفات خدا راهنمايى مى كند پيروى كن و به نور هدايت قرآن روشنى طلب نما و آنچه شيطان تو را به دانستن آن وادار مى سازد كه در قرآن دانستن آن بر تو فرض نيست و در سنت رسول خدا- صلى الله عليه و آله- و ائمه هدى- عليهم السلام- اثر آن نيست علم آن را به خدا واگذار كه اين منتهاى حق خدا بر توست. و بدان كه راسخان در علم كسانى هستند كه اقرار به آنچه از تفسير غيب جاهلند آنان را بى نياز مى كند از فرورفتن و وارد شدن در سدهايى كه بر غيبها "مثل كنه ذات و صفات" زده شده است پس خدا آنان را به خاطر اين اعتراف به ناتوانى در چيزى كه به علم آن را در نمى يابند، مدح كرده و ترك غور و تعمق در آنچه را كه مكلف به بحث از كنه و حقيقت آن نيستند استوارى و رسوخ ناميده است. پس بر اين اقتصار و اكتفا كن و عظمت و بزرگى خدا را به قدر عقل "و به عقل" خود نسنج و برايش اندازه معين نكن كه از اهل هلاكت خواهى شد. اوست توانايى كه اگر تمام عقلها متوجه گردند كه پايان قدرت او را دريابند و انديشه اى كه مبرا از خطرات و وسوسه ها باشد بخواهد عمق آنچه را پنهان است از بزرگى و سلطنت او دريابد و دلها شيفته و شايق شوند كه در چگونگى صفاتش به جريان "و انديشه" افتند و "از آنجايى كه" راههاى ورود عقول در رسيدن به كنه صفات او بسته است، خداوند متعال عقلها و همت ها را باز مى دارد و ردع مى كند در حالى كه طى كرده باشند راههاى هلاك و تاريكيهاى عوالم غيبى را براى رسيدن به خدا، پس بازمى گردند اعتراف كنان به اينكه سخت كوشى در راه معرفت و دست يافتن به كنه ذات او، امكان پذير نيست و حتى خطورى از اندازه هاى جلال و عزت او از خاطر انديشمندان نمى تواند گذشت و در انديشه آنان نخواهد گنجيد'.