الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۱۱ -


و در خطبه ى 94 در اين موضوع است: 'فتبارك الله الذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله حدس الفطن الاول الذى لا غايه له فينتهى و لا آخر له فينقضى'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 93، ص 278. ]

يعنى: 'بزرگ و برتر است خدايى كه همتهاى دور او را درك نمى كند و زيركيها و حدسهاى تيزهوشان او را نمى يابد آغازى است كه پايانى براى او نيست تا پايان پذيرد و آخرى براى او نيست تا منقضى شود'.

و در خطبه 109 مى فرمايد: 'و لا يسبقك من طلبت و لا يفلتك من اخذت و لا ينقص سلطانك من عصاك و لا يزيد فى ملكك من اطاعك و لا يرد امرك من سخط قضاءك و لا يستغنى عنك من تولى عن امرك'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 108، ص 327. ]

يعنى: 'آن كس را كه تو طلب كنى از تو پيشى نگيرد و آنكه را تو بگيرى از چنگ "قدرت" تو بيرون نمى رود آن كس كه تو را معصيت كند از سلطنت تو كم نمى كند و آن كس كه اطاعتت كند بر ملك و حكومت تو نمى افزايد آن كس كه به حكم تو خشمناك شود نمى تواند آن را رد كند و آن كس كه به امر تو پشت كند از تو بى نياز نمى شود'.

و در اين خطبه مى فرمايد: 'انت الابد فلا امد لك و انت المنتهى فلا محيص عنك و انت الموعد فلا منجى منك الا اليك بيدك ناصيه كل دابه و اليك مصير كل نسمه سبحانك ما اعظم شانك سبحانك ما اعظم ما نرى من خلقك و ما اصغر كل عظيمه فى جنب قدرتك و ما اهول ما نرى من ملكوتك و ما احقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك و ما اسبغ نعمك فى الدنيا و ما اصغرها فى نعم الاخره'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 108 ص 327. ]

'تو جاويدى و انتهايى براى تو نيست و تو منتهايى "كه بازگشت همه به سوى توست" پس جز "تسليم به حكم و قضاء" تو چاره اى نيست تو آن وعده گاهى "كه همه در محضر تو حاضر مى شوند" پس پناهگاهى از تو "و حساب و كيفر" تو نيست مگر به سوى خودت، اختيار هر جنبنده اى به دست تو و بازگشت هر انسان به سوى توست، منزهى تو! چه بزرگ است شان تو، منزهى تو! چه بزرگ است آنچه را از آفرينش تو مى بينم و چه كوچك است هر بزرگى و عظمتى در جنب قدرت تو و چه هولناك است آنچه را از سلطنت تو مى بينم و چه حقير است آنچه مى بينم در جنب آنچه پنهان است از سلطنت تو كه از ما پنهان است و چه فراوان است نعمتهاى تو در دنيا و چه كوچك است آن نعمت نسبت به نعمتهاى آخرت.

و در خطبه ى 152 مى فرمايد: '... لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السواتر، لافتراق الصانع و المصنوع و الحاد و المحدود و الرب و المربوب'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 152، ص 468. ]

يعنى: 'مشاعر به كنه او پى نمى برد و پرده ها او را در پرده قرار نمى دهد به جهت فرق بين صانع و مصنوع و محدود كننده و محدود و رب و تربيت شده'.

و در خطبه ى 155 مى فرمايد: 'الحمد لله الذى انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته و ردعت عظمته العقول فلم تجد مساغا الى بلوغ غايه ملكوته هو الله الحق المبين احق و ابين مما ترى العيون، لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبها و لم تقع عليه الاوهام بتقدير فيكون ممثلا'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه 154، ص 483. ]

'سپاس مختص خدائى است كه وصفها از حقيقت شناسايى او مانده اند و بزرگى او خردها را بازداشته است كه راهى به سوى رسيدن به پايان ملكوت او بيابند. اوست خداوند حق آشكار كه از آنچه كه چشمها مى بيند راستين تر و آشكارتر است و عقلها به تعيين حدى براى او نرسيده اند تا "به آنچه محدود است" تشبيه شده باشد و وهمها به تقدير و تصوير او راه نيافتند تا به مثل و مانند تمثيل شده باشد'.

و در خطبه 160 فرموده است: 'فلسنا نعلم كنه عظمتك الا انا نعلم انك 'حى قيوم لا تاخذك سنه و لا نوم' لم ينته اليك نظر و لم يدركك بصر، ادركت الابصار و احصيت الاعمال و اخذت 'بالنواصى و الاقدام' و ما الذى نرى من خلقك و نعجب له من قدرتك و نصفه من عظيم سلطانك و ما تغيب عنا منه و قصرت ابصارنا عنه و انتهت عقولنا دونه و حالت ستور الغيوب بيننا و بينه اعظم فمن فرغ قلبه و اعمل فكره ليعلم كيف اقمت عرشك و كيف ذرات خلقك، و كيف علقت فى الهواء سماواتك و كيف مددت على مور الماء ارضك رجع طرفه حسيرا و عقله مبهورا و سمعه و الها و فكره حائرا'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 159، ص 502. ]

'يعنى ما حقيقت عظمت تو را نمى دانيم جز اينكه مى دانيم كه تو زنده و برپا دارنده همه اى، نه خواب آلودگى تو را فرامى گيرد و نه خواب، نظرى و فكرى به حقيقت تو نرسيده و بينش و بصرى تو را درك نكرده است تو ديده ها "يا ديدها" را درك مى كنى و عمل ها را احصا مى نمايى و "كنه كار آن را" به مو و قدم مى گيرى "و مجازات مى دهى" آنچه مى بينيم از آفرينش تو و از توانايى تو در آن به شگفت مى آييم و بزرگى سلطنت تو را در آن وصف مى نماييم و حال آنكه آنچه از خلق تو كه از ما پنهان و ديدگان ما از ديدن آن كوتاه است و عقلهاى ما به آن منتهى

مى شود و نيروهاى غيبى ميان آنها و ميان ما حايل است بسى بزرگتر است. پس هر كس انديشه اش را به كار اندازد تا بداند چگونه عرش را برپا كرده اى و چگونه آفريدگانت را آفريده اى و چگونه در "فضا" آسمانهايت را معلق نگهداشته اى و چگونه زمين خود را بر روى موج آب گسترانيده اى، ديده وى برگردد و بماند و خودش شكست خورد و گوشش از كار افتد و انديشه اش حيران شود!'.

و در خطبه 163 مى فرمايد: 'هيهات ان من يعجز عن صفات ذى الهيئه و الادوات فهو عن صفات خالقه اعجز و من تناوله بحدود المخلوقين ابعد'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 162، ص 524. ]

يعنى: 'بسيار دور است معرفت ذات او زيرا كسى كه از معرفت صفات صاحب صورت و اعضا عاجز است از معرفت صفات آفريننده آن عاجزتر است و از درك او به حدود مخلوقات دورتر و محرومتر است'.

و در خطبه ى 165 پس از آنكه عجز بشر را از وصف خلق طاووس بيان فرموده است مى فرمايد: 'فسبحان الذى بهر العقول عن وصف خلق جلاه للعيون فادركته محدودا، مكونا و مولفا ملونا و اعجز الالسن عن تلخيص صفته و قعد بها عن تاديه نعته'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 164، ص 534. ]

يعنى: 'پاك و منزه است خدايى كه عقلها عاجزند از توصيف خلقتى كه در ديدگان روشن و آشكار گردانيد پس آن را يافت محدود و آفريده شده و مركب و رنگ آميزى شده و "منزه است خدايى كه" زبانها را از بيان خلاصه از صفات او عاجز كرد و از اداى وصف او بنشاند و ناتوان نمود'.

و در خطبه ى 182 مى فرمايد: 'بل ان كنت صادقا ايها المتكلف لوصف ربك فصف جبريل و ميكائيل و جنود الملائكه المقربين فى حجرات القدس مرجحنين متولهه عقولهم ان يحدوا احسن الخالقين فانما يدرك بالصفات ذو و الهيئات و الادوات و من ينقضى اذا بلغ امد حده بالفناء، فلا اله الا هو اضاء بنوره كل ظلام و اظلم بظلمته كل نور'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 592. ]

يعنى: 'اى كسى كه در وصف پروردگارت متحمل مشقت و زحمت مى شوى! اگر راست مى گويى جبرئيل و لشگرهاى فرشتگان مقرب را وصف كن كه در حجره هاى قدس خاضعند و عقلهاشان از اينكه حدى براى احسن الخالقين قرار دهد متحير و همانا به صفتها درك مى شوند صاحبان صورتها و اعضا و هر كس كه مدت او برسد به فنا سپرى مى شود. پس خدايى غير از او نيست كه به نورش هر تاريكى را روشن كرده است و به تاريكى هر نورى را تاريك مى گرداند'.

و در خطبه 185 مى فرمايد: 'لم تحط به الاوهام بل تجلى لها بها و بها امتنع منها و اليها حاكمها ليس بذى كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما و لا بذى عظم تناهت به الغايات فعظمته تجسيدا بل كبر شانا و عظم سلطانا'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص 733. ]

'عقلها ذات خدا را در نيافت و او را احاطه نكرد بلكه هويدا شد براى عقلها به سبب عقلها و به سبب همان عقلها ادراك آن بر عقول ممتنع شد "يعنى عقلها درك كردند كه ادراك آن بر عقول ممتنع است" و به سوى عقلها محاكمه كرد آنها را "يعنى عقلها را در اينكه كنه ذات را نمى توان شناخت به عقلها حواله كرد و محاكمه را به خودشان واگذار كرد و آنان نيز حكم به امتناع كردند" خداوند بزرگ است اما بزرگى او به امتداد نهايات او نيست تا در حالى كه جسم باشد، نهايات او را بزرگ گرداند و داراى عظمتى متناهى نيست تا او را عظيم كرده باشد به تجسيد و در حالى كه صاحب جسد باشد بلكه بزرگ است از حيث شان و عظيم است از جهت سلطنت'.

و در خطبه 192 فرموده است: 'الحمد لله الذى لبس العز و الكبرياء و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمى و حرما على غيره و اصطفاهما لجلاله'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 234، ص 776. ]

يعنى: 'حمد و سپاس خدائى را سزاست كه لباس عزت و كبريايى را پوشيده و آن دو را براى خود نه براى خلق خود اختيار كرده و آن دو را حريم حرمت خود و حرام بر غير خود نمود و برگزيد آن دو را براى جلال خود'.

و خطبه ى 195 را به اين بيانات بليغه آغاز فرموده است: 'الحمد لله الذى اظهر من اثار سلطانه و جلال كبريائه ما حير مقل العقول من عجائب قدرته و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 186، ص 628. ]

يعنى: 'سپاس مختص خدائى است كه از آثار سلطنت و بزرگى و بزرگوارى خود ظاهر فرمود آنچه كه ديدگان عقلها را متحير ساخت از عجايب قدرتش و دفع نمود خطورات و فكرهاى نفوس را از شناختن حقيقت صفتش'.

و در خطبه 213 فرمود: 'الحمدلله العلى عن شبه المخلوقين الغالب لمقال الواصفين الظاهر بعجائب تدبيره للناظرين و الباطن بجلال عزته عن فكر المتوهمين'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، خطبه ى 204، ص 673. ]

يعنى: 'حمد ويژه خدائى است كه برتر است از شباهت به مخلوقات و غلبه دارد بر گفتار توصيف كنندگان و با شگفتيهاى تدبيرش براى نظركنندگان، ظاهر و آشكار است و بخاطر شكوه و عزتش از فكر انديشمندان پنهان است'.

توحيد در نهج البلاغه

از مسائل مهم الهيات، مساله توحيد و اثبات يكتايى و يگانگى و وحدانيت و احديت ذات حق است. توحيد هم به معنى نفى شريك و نفى تعدد و هم به معنى نفى تركيب است. خداوند نه شريك دارد و نه جزء، نه متعدد است و نه مركب، بى شريك و يگانه، بى جزء و واحد و احد و بسيط محض است.

مكتب انبيا همه دعوتشان بر پايه ى توحيد است و همه ى مردم را به اقرار و ايمان به يكتايى و يكى بودن و توحيد خداوند خوانده اند و بطورى كه از بسيارى از آيات قرآن استفاده مى شود دعوت انبيا به جنبه ى عملى اين عقيده كه توحيد در پرستش خداى يگانه و نفى شريك براى خدا در معبوديت و طرد نظامات غير الهى است، نيز توجه بنيادى دارد. مفاهيم و معنى اعتقادى توحيد در جنبه ى فكرى و زيربنايى و پاك كردن فكر از شرك، اهميت دارد در اين ناحيه با مشركين كه براى خدا شريك قائل شده و كسانى كه قائل به مبدا خير و مبدا شر و يزدان و اهريمن و يا قائل به حلول خدا در غير يا قائل به ارباب انواع شده اند و كسانى كه خدا را مركب شمرده اند مانند نصارا [ [ چنانكه از بعضى از آيات سوره ى مائده 17 و 72 و 73 استفاده مى شود: 'لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا'- 'لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم'- 'لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلثه و ما من اله الا اله واحد'. 'نصارى برخى مسيح را خدا و برخى خدا را ثالث ثلاثه مى دانند'. كه ظاهر دو آيه ى اولى اين است كه مسيح را الله و ذات مستجمع جميع صفات كماليه مى گفتند كه سخافت و بطلان آن از بديهيات است. و آيه ى سيم دلالت دارد بر اينكه خدا را مركب مى دانند چون قائل به اقانيم ثلاثه مى باشند و به قول كالفن ذات الوهيت را ثلاثى التوحيد يعنى ثلاثه فى احد مى گويند. "كتاب الله نوشته جيمس كوليبر ترجمه فواد كامل به عربى ص 30". ] ] و بالاخره فرق مجسمه كه از جاهلترين آنها در عصر ما 'وهابيه' هستند سخن گفته مى شود و در ناحيه عمل كه فرع همان عقيده و فكر است آنچه اهميت دارد پرستش خداى يگانه و پرهيز از پرستش و اطاعت غير اوست كه اولى از استقامت و صحت فكر و توحيد و معرف الهى صحيح منبعث مى شود و دومى يعنى شرك در عبادت از شرك فكرى و اعتقادى و عقايد سخيف و باطل برمى خيزد و در حقيقت نهى از عبادت غير خدا نهى از عقايد سخيفه اى كه موجب اين عبادت مى شود نيز هست در قرآن مجيد در آيات متعدد توحيد فكرى و اعتقادى مورد توجه واقع شده است مانند اين آيات:

'قل من يرزقكم من السماء و الارض امن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل افلا تتقون'. [ سوره ى يونس، آيه ى 31. ]

'قل الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى ء الله خير اما يشركون'. [ سوره ى نمل، آيه ى 59. ]

'امن خلق السموات و الارض و انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجه ما كان لكم ان تنبتوا شجرهاء الله مع الله بل هم قوم يعدلون. امن جعل الارض قرارا و جعل خلالها انهارا و جعل لها رواسى و جعل بين البحرين حاجزا ء الله مع الله بل اكثرهم لا يعلمون. امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض ء اله مع الله قليلا ما تذكرون. امن يهديكم فى ظلمات البر و البحر و من يرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ء اله مع الله تعالى عما يشركون. امن يبدوا الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الارض، ءاله مع الله قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين'. [ سوره ى نمل، آيه ى 60 تا 64. ]

و در مثل آيات: 'تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله'. [ سوره ى آل عمران، آيه ى 64. ]

و آيه ى: 'و اعبدوا الله و لا تشركوا به شيئا'. [ سوره ى نساء، آيه ى 36. ]

و آيه ى شريفه ى: 'و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت'. [ سوره ى نحل، آيه ى 36. ]

و آيه ى شريفه ى: 'و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره'. [ سوره ى مومنون، آيه ى 23. ]

جنبه ى عملى كه پرستش و اطاعت از خداى يگانه باشد، از مردم خواسته شده است و چون شرك فعلى و عملى مانند شرك قولى، ظاهرترين نشانه ى شرك فكرى و عقيده اى است از اين جهت نيز يك جنبه ى بسيار مهم دعوت انبياست و هم از اينرو كه اين جنبه عملى توحيد در زندگى بشر و ظهور خاصيت انسانى او و نجات وى از استعباد و استضعاف بسيار موثر است و اطاعت طواغيت و ارباب قدرت را از بين مى برد، انبياء- على نبينا و آله و عليهم السلام- اهتمام داشتند كه جامعه را از آلودگى اين شرك نيز پاك سازند و به آنها آزادى و كرامت انسانى ببخشند و فرعونها و زمامداران جبار و سران استعمارگر جهان و نادانان بت پرست كه با عقيده توحيد به مخالفت برمى خاستند بيشتر از جهت خطرى بود كه جنبه عملى توحيد براى استكبار و استعلاى آنها داشت. و از سوى ديگر اثر عملى شرك نيز بود كه از بس پرستش و خاكسارى از مردم تحويل گرفته بودند آنها را به استكبار عادت داده بود و چنانكه در قرآن آمده است:

'اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون: [ سوره ى صافات، آيه ى 35. ] وقتى به ايشان لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند'.

چون اين كلمه براى استعباد آنها و براى سلطه و اختيارى كه از مردم به دست گرفته و آنان را از حقوق خود محروم كرده بودند خطرى جدى بود زيرا عقيده به توحيد و گفتن كلمه ى توحيد، واجب الاطاعه بودن آنها را ملغى مى ساخت و دستورات و تشريفات و امتيازات آنها را از بين مى برد.

حاصل اينكه قويترين قدرت مادى كه در برابر مكتب توحيد همواره به مخالفت و كارشكنى برخاسته قدرت استضعافگران و استكبار جويان و استبدادمنشان بوده است كه اينان توحيد را به تمام ابعادش براى خود خطرى مى دانستند و دعواى ملك الملوكى و شاهنشاهى و انا ربكم الاعلائى! خود را با آن بى معنى و پوچ مى ديدند. لذا به انكار خدا مى پرداختند و موحدين را مى آزردند و در فشار و شكنجه و تعذيبات اقتصادى و بدنى و قتلهاى فجيع مى گذاردند فرعون بانگ در مى داد كه: 'يا ايها الملاء ما علمت لكم من اله غيرى فاوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لا ظنه من الكاذبين'. [ سوره ى قصص، آيه ى 38. ]

يعنى: 'اى گروه من! براى شما خدايى غير از خود نمى دانم پس برافروز اى هامان برگل "يعنى آجر تهيه كن" پس براى من كوشكى بلند قرار بده شايد به سوى خداى موسى مطلع گردم و من او را از دروغگويان گمان مى كنم'.

قرآن مى گويد: 'و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون'. [ سوره ى قصص، آيه ى 39. ]

بنابراين در اينجا چند مطلب را مورد بحث قرار مى دهيم:

نخست: توحيد ذاتى.

دوم: توحيد صفاتى و افعالى.

سوم: نفى شريك براى خدا در الوهيت و استحقاق پرستش.

چهارم: نفى تركيب و اثبات بساطت ذات.

اما بحث نخستين يعنى مساله توحيد ذاتى:

مقدمتا اين جهت معلوم باشد كه بر تعدد واجب الوجود اقامه برهان ممكن نيست. چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد: 'و من يدع مع الله الها اخر لا برهان له به' [ سوره ى مومنون، آيه ى 117. ] و وحدت ذاتى به معنى امتناع و عدم امكان شبيه و نظير فقط براى ذات باريتعالى و مبدا كل ممكنات كه شبيه و نظير ندارد و ليس كمثله شى ء است ثابت مى باشد و براى غير او از آنچه اهل كفر و شرك و الحاد مى پرستند قابل طرح نيست چون امكان شبيه و نظير و مثل براى هر ممكن الوجودى بديهى است.

مرحله ى سوم در اين بحث اين است كه عدم تعدد ذات حق برهانى است و وحدانيت و يكتايى و بى شبيه و نظير بودن او به دليل عقلى ثابت است. [ بعد از نگارش كتاب، كتاب لمعات الهيه ملا عبدالله زنوزى حكيم "ره" به دستم رسيد در اين كتاب كه به زبان فارسى نوشته شده است در فصل ششم، ص 195 -122 در اثبات توحيد واجب الوجود بالذات و لا شريك له فى وجود يازده برهان عقلى و فلسفى اقامه كرده است. ]

يكى از ادله اى كه بر وحدت ذات واجب الوجود و مبدا عالم اقامه شده اين است كه لازمه دو چيز بودن دو شى ء همانند و متماثل مركب بودن هر يك از آن دو چيز است از ما به الامتياز و ما به الاشتراك، والا اگر ما به الامتياز نداشته باشند دو بودن محقق نمى شود و اگر ما به الاشتراك نداشته باشند تماثل و همانندى بين آنها نخواهد بود. بنابراين اگر دو واجب الوجود و دو مبدا فرض شود ناچار هر يك مركب از ما به الامتياز و ما به الاشتراك مى باشند و تركيب منافى با وجوب وجود و مساوق با امكان و معلول بودن و نياز و احتياج است.

شبهه ى ابن كمونه: اين شبهه اين است كه اثبات متعدد بودن واجب الوجود هر چند ممكن نباشد اما امتناع آن را نمى توان اثبات كرد، زيرا عقلا براى تعدد آن مانعى نمى بينند به اين بيان كه چرا جايز نباشد دو هويت بسيط مجهول الكنه و مختلف و ممتاز از يكديگر به تمام ماهيت وجود داشته باشند و وجوب وجود از نفس ذات آنها انتزاع شود و نه از مرتبه ى متاخر از ذات تا لازم شود كه هر دو در مرتبه ذات واجب الوجود نباشند و با حيثيت ديگر كه صفت وجوب وجود قائم به آن باشد واجب الوجود باشند و علاوه در اتصاف به وجوب وجود محتاج به سبب و علت شود چون اين محذور در صورتى لازم مى آيد كه وجوب وجود را عرضى به معنى محمول بالضميمه و از عوارض وجود بگيريم و اما اگر عرضى به معنى خارج محمول و از عوارض ماهيت گرفته شود معلل نمى شود چون ماهيات و لوازم آنها معلل به علتى نمى شوند چنانكه ممكن در امكاناتش معلل نيست بلكه به نفس ذات خود ممكن است و عرضى بودن به نحو خارج محمول موجب خروج ممكن از امكان و احتياج آن به علت خارج از ذات خود نمى گردد و هم چنين اجناس عاليه عرضيه ممكن مى باشند. و امكان آنها مستلزم تركيب و خروج آنها از بساطت نيست به جهت اينكه امكان اگر چه عرضى آنهاست لكن به معنى خارج محمول نه محمول بالضميمه. بنابراين اشكال و فساد تركيب در فرض تعدد واجب پيش نمى آيد.