الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۹ -


تقرير 3

شكى نيست كه اين جهان متغير است يعنى همواره و على الدوام در آن چيزهايى پديد مى شود و معدوم مى گردد. اين تغييرات و پيدايش پديده ها بعد از عدم و معدوم شدن آنها بعد از وجود، همه حوادث هستند زيرا حادث چيزى است كه مسبوق به عدم باشد و بعد از عدم وجود يافته باشد. بنابراين هر يك از اين حوادث محتاج به موثر و علت محدث است و موثر در حدوث اين حوادث بلااشكال و بالبديهه و بر حسب ادله علمى و فلسفى ذات ماده نيست. پس موثر در هر حادثه اى يا خود آن است يا حادثه ديگر به نحو دور يا تسلسل و هر سه باطل و محال است پس ناچار بايد موثرى قديم و غير حادث باشد كه علت اين حوادث باشد و آن غير از خدا نخواهد بود.

و به اين تقرير هم ممكن است بگوييم كه مجموع اين جهان حادث است اما غير مواد كه بالضروره حدوثش آشكار و محسوس است و مواد هم بر طبق قوانين علمى مثل قانون ترموديناميك "حرارت" و شواهد و قرائن ديگر حادث است [ رجوع شود به كتاب بسوى آفريدگار، نگارش نويسنده اين كتاب، ص 58 -52 و كتاب اثبات خدا، ص 54 و44 و19 و18 و 55. ] پس به همان بيان كه در تقرير قبل گذشت احتياج عالم و تمام حوادثى كه در آن اتفاق مى افتد به موثر و علت حدوث ثابت مى شود.

و اگر كسى بگويد: اين دو تقرير چيزى بيشتر از احتياج حادث به قديم را اثبات نمى كند. جواب مى دهيم چه مانع دارد كه با اين دليل اصل احتياج اين عالم طبيعت و ماده و هر حادثى به ماوراء طبيعت و قديم اثبات شود و با ادله ديگر هم قدم ذاتى و وحدت و ساير صفات كمال او اثبات شود. بعلاوه، مهمترين برخورد بين ماديگرايان و الهيون در همين جاست كه موثر اين عالم ماوراء ماده است يا خود ماده، اگر اين بحث شكافته شود و به پايان رسد، الهيون در ماوراى طبيعت با ماديگراها بحث زيادى ندارند و موثر در عالم طبيعت و ماده اگر قديم بالذات فرض نشود، مستلزم وجود قديم بالذات و واحد احد است و لذا ذهن و فطرت بشر نيز پس از اثبات حدوث عالم، متوجه خداوند قديم بالذات مى شود.

گويى در ذهن و فطرت مردم اين مساله ثابت است كه عالم ماده و طبيعت، يا قديم است و بنابراين دليلى بر وجود خدا از طريق حدوث عالم نيست و يا حادث است و بنابراين محدث آن خداست. و بالاخره اگر بخواهيم اين برهان را از اين سخنان هم فارغ كنيم مى گوييم: مراد از اين حدوثى كه در اين دليل ذكر شده حدوث ذاتى است سپس در همان موثرى كه غير از اين عالم تازه و طبيعت است نقل كلام مى كنيم و مى گوييم: اين موثر اگر حدوث ذاتى ندارد كه واجب الوجود است و اگر حدوث ذاتى دارد هر چند بگويند حدوث زمانى ندارد محتاج به محدث است و آن محدث هم به همين نحو تا منتهى شود به وجود قديم بالذات والا تسلسل لازم شود.

و تقرير ديگر براى اين برهان كه شامل اثبات حدوث تمام ممكنات از ماديات و غير ماديات مى شود، اين است كه عالم كه عبارت از جميع ما سوى الله است حادث است و هر حادث موثر دارد پس عالم موثر دارد. اما اينكه عالم حادث است "صغرى" چون موجود ممكن است و هر موجود ممكن حادث است و دليل امكان عالم "صغرى" اين است كه عالم مركب است و كثير و هر مركبى ممكن است چون محتاج به جزء خود است و هر كثيرى ممكن است به جهت اينكه واجب الوجود واحد است و اما كبرى يعنى اينكه 'كل حادث له موثر' هر حادث موثر دارد. پس به جهت اينكه ممكن متساوى الطرفين است و ترجيح احد طرفين بر ديگر بدون مرجح محال است ناچار بايد مرجح او غير ممكن باشد والا يا دور لازم مى شود يا تسلسل و هر دو باطل است.

بنابراين تقرير اشكالى كه بعض حكما به برهان حدوث كرده اند كه به اين برهان فقط موجود قديم اثبات مى شود پس منافات ندارد كه قديم باشد و واجب الوجود نباشد وارد نيست زيرا بر حسب اين بيان هر چه ممكن و غير واجب الوجود باشد حادث و محتاج به موثر است.

جمله هايى از نهج البلاغه كه بر برهان خلق دلالت داشت بر دليل حدوث نيز قابل تفسير و انطباق است مثل: 'الحمد لله الدال على وجوده بخلقه' [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 152، ص 467. ] يا: 'الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه' [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 107، ص 320. ] چون خلق به معنى مخلوق حادث است و استدلال از مخلوق به وجود خالق با استدلال از حادث به محدث تفاوتى ندارد. و لفظ حدوث و برخى از مشتقات آن نيز در برخى جمله ها آورده شده است:

'فظهرت البدائع التى احدثها آثار صنعته و اعلام حكمته'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 235. ]

'و بحدوث خلقه على وجوده'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص 733. ]

'و لو اجتمع جميع حيوانها من طيرها و بهائمها و ما كان من مراحها و سائمها و اصناف اسناخها و اجناسها و متبلده اممها و اكياسها على احداث بعوضه ما قدرت على احداثها و لا عرفت كيف السبيل الى ايجادها و لتحيرت عقولها فى علم ذلك و تاهت و عجزت قواها و تناهت و رجعت خاسئه حسيره عارفه بانها مقهوره مقره بالعجز عن انشائها مذعنه بالضعف عن افنائها'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 749. ]

يعنى: 'اگر جمع شوند جميع اجناس حيوان از پرندگان و چهارپايان و آنچه لانه دارند و چرنده اند و هر سنخ و جنس و كندفهم و تيزفهم براى ايجاد يك پشه، قادر نخواهند شد و راه ايجاد آن را نخواهند شناخت و خردهايشان متحير و سرگردان خواهد ماند و نيروهاشان عاجز خواهد شد و به پايان مى رسند و برمى گردند. همه آنها در حالى كه خوار و حسرت زده اند خود را مقهور مى بينند و اقرار مى كنند به ناتوانى از ايجاد آن و اعتراف مى نمايند به ناتوانى خود از نابود كردن آن '.

تقرير 4

تقرير چهارم استدلال به امكان صفات اجسام و وضع و صورت و خواص آنهاست كه بگوييم: اتصاف مواد به اوصاف مختلف و تشكل آنها به شكل هاى بسيار و صور گوناگون از عناصر و بسايط و مركبات مثل: انسان، حيوان، سنگ، هوا، آب، كهكشان، خورشيد، زمين و... ممكن است و واجب نيست، زيرا ماده قابل اتصاف بهر يك از آنهاست و متصف شدن ماده به اين صفات مسبوق به عدم است و اين اختصاص مواد و ذرات بهر يك از عناصر يا اختصاص عناصر به اين همه اشياء بسيار و بيشمار و فعل و انفعالات، لازم وجود ماده و اثر ماده نيست، پس اختصاص هر يك از مواد به اين صورتها و به وجود آمدن اين همه صورتها، خواص، رنگ، بو، شكل، حجم و خصوصيات بسيار ديگر لابد به تقدير خداوند عزيز و عليم است. [ [ اختصاص صورت و هيئت هاى نوعى به خواص و آثار مختلف يكى از امورى است كه عقل بشر در آن مات و مبهوت است و اگر آن را به عالم غيب و ماوراى ماده نسبت ندهد و بخواهد به خود ماده نسبت دهد مخالف حس و غلو مفرط در ماده است ما مى بينيم كه همه اشياء از همين عناصر تركيب شده اند. انسان، حيوان، ميوه خوراكى، دارو، گل، گياه، معدن همه و همه با خواص مختلف از همين عناصر فراهم شده اند و اگر اين عناصر را بطور غير مركب به كار ببرند نتيجه و ثمره مركب را نخواهد داشت. مثلا اگر اجزاى سيب و گلابى و پرتقال را بشناسيم و بدانيم كه هر يك از چه اجزائى ساخته شده اند اگر آن اجزاء را با هم بياميزيم فايده، طعم، بو و خواص گلابى را نخواهد داشت. و اگر اجزاى يك ماده سمى را تجزيه كنند و پس از تجزيه آن اجزاء از هم منفصل شده را به كسى بخورانند مسموم نمى شود و اگر الكل را كه مست كننده است تجزيه كنند و پس از تجزيه بخورند مست كننده نيست يا قند و الكل را كه مى گويند به تجربه و تجزيه يافته اند مركب از ذغال و آب است اگر به همان نسبت آب و ذغال مخلوط شود از آن قند و الكل فراهم نمى شود و خواص قند و الكل را هم نخواهد داشت.

پس خاصيت مركبات را نمى توان خاصيت مواد و عناصر و اثر آنها دانست و از اينجا معلوم مى شود مركبات صورت نوعيه و نيروى ديگر دارند كه به آنها از عالم غيب اضافه و افاضه مى شود كه در اثر آن خواص و فوايد تازه اى دارند كه سابقا مواد آنها نداشتند و بدون آن صورت نوعيه هم آن را ندارند و اگر بدون اين صور و هيئت هاى نوعى از خود عناصر خواص مركبات به دست مى آمد به كشاورزى و استخراج معادن احتياج پيدا نمى شد و از عناصر و مواد ساده ى هر چيز يا اجزاء مركب آن بجاى آن چيز استفاده مى شد پس در اين صورتها و هيئت هاى نوعى و تركيبى نيز خواصى افاضى و اضافى هست كه از پيش نبوده و همان خواص و عناصر نمى باشد و بر آن چيزى افزوده شده است اين عناصر هر چند در مركبات باقى هستند كه اگر تجزيه شوند هر يك و جداگانه عرضه مى شوند پس در عين حالى كه صور عناصر محفوظ است صور مركبات نيز بر آن اضافه شده است. و اگر پرسيده شود كه صورت نوعيه انسان و حيوان و اشياء ديگر چيست؟ جواب داده مى شود كه همان است كه اگر نباشد اين اتحاد بين اجزاء و عناصر از بين مى رود و وقتى باشد اتحاد هست. بالاخره اجزاى مركبات با هيئت و صور نوعيه اى كه دارند داراى خواصى هستند كه وقتى اجزاء از هم منفصل شود آن آثار و خواص را ندارند.

مرحوم فاضل معاصر شعرانى در شرح تجريد از شيخ الرئيس ابوعلى در اوايل طبيعيات شفا نقل كرده است كه او اين مطلب را تفصيل داده است و در ضمن مى گويد: سوال مى كنيم كه آيا در خاك زمين اجزائى مخصوص گندم و اجزائى مخصوص جو هست يا هر جزء صلاحيت آن را دارد كه هم گندم شود و هم جو؟ اگر بگويند صلاحيت هر دو را دارد پس در ماده اقتضائى نيست و صورت گندم يا جو كه عارض ماده مى شود به اقتضاى صورت و صورت ساز است كه ماده اى را كه براى هر صورت شايستگى دارد به يك صورت معين اختصاص مى دهد و آن صورت ماده را به شكل خود پرورش مى دهد تا به غايت خود برسد. و اگر اجزاى خاك همه براى هر صورت شايستگى ندارند و اجزائى از آن شايسته گندم است كه ريشه گندم آن را انتخاب مى نمايد و از آن مى گيرد و اجزاى ديگر صالح براى صورت جو است. پس اقتضا از طرف صورت است نه ماده، بارى اين بحث دامنه دار و وسيع است و در قرآن مجيد نيز بيان شده و توجه به آن از نشانه هاى خردمندى شمرده شده است كه مى فرمايد:

'و فى الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون "سوره ى رعد آيه ى 4"'.

و شايد اين بيان، تفسيرى هم از آيه: 'كل يوم هو فى شان "سوره ى الرحمن، آيه ى 29"' باشد و شايد كه از آيه: 'و قالت اليهود يد الله مغلوله غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان "سوره ى مائده آيه 64"' كه رد بر نظر مثل انباذقلس و اتباع او باشد كه در اين جا قائل به اقتضاء ماده شدند، چنانكه از اين آيات نيز استفاده مى شود: 'قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى "سوره ى طه، آيه ى 50"' 'و الذى قدر فهدى "سوره ى اعلى، آيه ى 3"'. ] ]

تقرير 5

تقرير پنجم استدلال به حدوث حدود و اوصاف آنهاست بر وجود محدث، به بيانى نظير بيانى كه در تقرير سوم گفته شد و براى اينكه كلام اطاله پيدا نكند تكرار نمى كنيم فقط توضيح مى دهيم كه در نهج البلاغه در موارد بسيار موضوع صورتهاى نوعى مخلوقات و تركيبات مختلف آنها و دلالت آنها بر وجود صانع حكيم و صفات جماليه او مطرح شده و هر يك از صورتهاى مختلف انواع بطور مستقل از آيات و نشانه هاى وجود واهب الصور و خالق مصور معرفى و انديشه ها به آن جلب شده است. مثلا عمده خطبه 185 كه قبلا مذكور شد مربوط مى شود به شرح صورت مورچه، ملخ و اشاره به آسمان، هوا، باد، آب، ماه، آفتاب، گياه، درخت، سنگ، كوه، دريا و اختلاف صورتهاى آبها كه همه را به حكمت و قدرت و صنعت خداوند صانع مستند فرموده است.

يا در خطبه 165 كه پيش از اين ذكر شد بطور تفصيل در شكل و تركيب طاووس سخن فرموده است و بالاخره در ضمن خطبه هاى بسيار از حيوان، نبات، نجوم و خصايص آنها فرموده و نشان داده است.

سه راه ديگر خداشناسى از نهج البلاغه

يكى از سخنان معرفت بخش مولى العارفين اميرالمومنين- عليه السلام- كه در بخش سوم نهج البلاغه روايت شده است اين كلمه است:

'عرفت الله "سبحانه" بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم'. [ نهج البلاغه ى فيض الاسلام، قصار الحكم 242، ص 1196. نهج البلاغه ى صبحى، قصار الحكم 250، ص 511. ]

در اين بيانات، امام- عليه السلام- براى معرفت و خداشناسى سه راه ارائه فرموده است كه هر يك جداگانه براى رسيدن به معرفت الله كافى است و بزرگانى كه بر نهج البلاغه شرح نوشته اند و شرحهايشان در اختيار اين جانب است دو جمله ى: 'حل العقود' و: 'نقض الهمم' را عطف تفسيرى به جمله: 'فسخ العزائم' شمرده اند. اما به نظر حقير اين سه جمله هر كدام مفادى مستقل دارند و هر يك براى خداشناسى و وجود خدا، راه و دليل مستقلى را نشان مى دهند.

ما نخست مضمون بيان آن بزرگان را- هر چند فشرده و مختصر و طى چند سطر است- بطور مشروح و مفصل بر مى نگاريم و سپس طبق نظر خود هم كلام امام- عليه السلام - را شرح و تفسير مى كنيم.

اين بزرگان فرموده اند: مراد از فسخ عزيمتها و باز شدن گره ها و شكسته شدن همتها كه امام- عليه السلام- مى فرمايد خدا را به آن شناختم صوارفى است كه در قلب پيدا مى شود و انسان را از نيت و عزم و تصميمى كه گرفته است منصرف مى سازد. انسان گاه براى انجام كارى و اجراى نقشه اى تصميم مى گيرد و مى خواهد وارد عمل شود ولى ناگهان خطور خاطره اى در قلب، او را از انجام آن باز مى دارد. و گاه در اثر تجدد و تعاقب اين صارفها و خطور خاطره ها در يك موضوع چندين بار به شكلهاى مختلف نيت انسان عوض مى شود و تغيير مى كند. در اينجا اين عوض شدن نيست و تبدل راى قابل انكار نيست و همه و هر كس آن را در خودش يافته و مى يابد.

اما چگونگى دلالت اين تغيير و تبديل و عوض شدن نيت بر وجود خدا و عالم غيب به اين بيان است كه اخطار خاطره در ذهن بايد مستند به خارج وجود انسان باشد كه آن به غير از عالم غيب و ذات بى زوال الهى به كسى و چيزى قابل استناد نيست به دو دليل:

دليل اول: اين است كه: هر خاطره اى از خاطرات ممكن است يعنى ورودش در قلب و عدم ورودش در قلب ضرورت ندارد و بنابراين امكان وجود و عدم آن مع السوا است و وجود و خطور آن در قلب بدون موثر و علت، ترجيح بدون مرجح و غير معقول است پس بايد مرجحى و علتى داشته باشد و آن اگر خاطره ديگر باشد يا فرض مى شود كه وجودش معلول همان خاطره اى است كه خود، معلول اين خاطره است بنابراين دور و تقدم شى ء بر نفس لازم مى شود و اگر فرض شود كه وجود خاطره ى دوم كه علت خاطره ى اول است نيز معلول خاطره ى سوم و آن هم معلول خاطره ى ديگر تا بودن نهايت تسلسل لازم مى شود.

علاوه بر اينكه انسان وجدانا در هنگام خطور هر خاطره اى بطور تسلسل خاطرات ديگرى نمى يابد كه اين خاطره مسبوق به آنها باشد و بنابراين خاطره اى كه صارف شده موثر و علتش از خارج است و آن جز غيب اين عالم نمى باشد و اگر كسى بگويد : عروض هر خاطره به سبب اين است كه ذهن به وسيله يكى از حواس با عالم خارج ارتباط پيدا مى كند و خارج در ذهن منعكس مى گردد.

پاسخ اين است كه: اولا: همه خاطرات انعكاس خارج در ذهن آن هم به وسيله حس نيست.

ثانيا: در آنچه گفته مى شود انعكاس خارج در ذهن است اگر انعكاس بالفعل و در هنگام عزم بر كارى حاصل شود مثل اينكه شما عزم بر سفرى كرده بوديد و از ديدن جريانى منصرف از آن شديد اين صارف را مى توان انعكاس خارج در ذهن گفت و در اين برهان هم مسئله به نحو موجبه ى كليه كه هر عزمى منفسخ گردد و يا انفساخ هر عزمى به واسطه صوارف غيبى باشد مطرح نيست بلكه مساله به نحو موجبه ى جزئيه مطرح است. بنابراين اينگونه انعكاس ها يا به عبارت صحيحتر صوارفى كه از مثل اين انعكاس خارج در ذهن پيدا مى شود مورد نظر نيست و وجود آنها هم مضربه استدلال نمى باشد.

اما اگر انصراف شما از سفر به واسطه يك انعكاس بالفعل كه مستقيما از خارج باشد نباشد مثل اينكه به احتمال اينكه در سفر به خطرى برخورد كنيد يا از منفعت مادى يا خير دينى و اخروى محروم شويد نيت خود را بهم بزنيد پيدايش اين صارف و اين خاطره در ذهن انعكاس خارج در ذهن نيست و به فرض اينكه بگوييم از غير مستقيم انعكاس خارج است و به واسطه تجربه حسى و اينكه بعض سفرها با خطر مواجه بوده و بعض سفرها بى خطر بوده به اين كليت رسيده ايم كه در هر سفر خطر امكان دارد. اما ورود احتمال صارف را در حالى كه نيت بر فعل يا ترك داريم نمى توانيم به انعكاس خارج در ذهن به وسيله حس نسبت بدهيم.

و ثالثا: سوال مى شود كه اگر خاطره انعكاس خارج در ذهن به وسيله حس است امر مادى است يا مجرد است؟ اگر بگوييد مادى است قابل قبول نيست، زيرا امر مادى بايد به يكى از حواس قابل احساس و درك حسى باشد و به عبارت دقيقتر و استوارتر شى ء مادى آن چيزى است كه محسوس نشدن و ابا از درك حسى لازم هويت او نيست هر چند بالفعل محسوس نباشد و به فرض كه با اكتشافاتى در مغز به كشف اين خاطرات نايل شوند و آنها را بخوانند آنها خاطره نيست بلكه حاكى از خاطره و شرط يا مقدمه تحقق آن است.

و اگر بگوييد خاطره مجرد است و مادى نيست پس چگونه از انعكاس شى ء مادى در ذهن حاصل مى شود و مادى علت مجرد مى گردد و چگونه ماده در ذهن كه مجرد است اثر مى گذارد و ماده فاعل و مجرد منفعل مى شود و بالاخره بايد بين علت و معلول سنخيتى باشد در حالى كه ماده و مجرد ضد يكديگرند و هيچيك از دو ضد معلول يا علت ضد ديگر نخواهد شد.

گفته نشود اگر صدور مجرد از مادى معقول نيست چون ضد يكديگرند و سنخيت لازم بين علت و معلول بين آنها نيست پس صدور مادى از مجرد چگونه معقول مى شود؟ زيرا پاسخ داده مى شود:

اولا: ممكن است كسى بگويد آنچه از مجرد صادر مى شود و جعل به آن اولا و بالذات تعلق مى گيرد وجود است كه مجرد است و به تبع آن جعل به ماهيات تعلق مى گيرد و به عبارت ديگر: وجود اشيا بدون واسطه مجهول است و وجود ماهيات آنها به تبع جعل وجود آنها مجعول مى باشد.

ثانيا: آنچه در باب سنخيت بين علت و معلول مى گويند در باب عالم خلق و ماديات و بلكه كل علل و معلولات ممكنه است. اما در باب عالم امر و آنجا كه علت اراده ازلى خداوند متعال باشد غير از 'انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون' [ سوره ى يس، آيه ى 82. ] حرفى و سخنى نيست و هر كس هم هر چه بگويد بيشتر از اين نخواهد گفت و به مرتبه اى بالاتر از اين در معرفت نخواهد رسيد.

ثالثا: حدوث ماده بر حسب ادله اى قبلا در اين كتاب آورده شد و دلايل ديگر ثابت است و محتاج به علت غير مادى است كه همان مجرد مى باشد. بنابراين صدور ماده از مجرد مسلم است اما دانستن كيفيت آن كه البته به صورتى است كه هيچ گونه اشكال عقلى در آن راه ندارد واجب نيست و قصور فهم ما از درك حقيقت آن هيچ اشكالى را بر آن كه امرى واقع شده و حقيقت است وارد نمى نمايد و از جمله موارد تصرف مجرد در ماده تصرف روح و ملائكه "بنابر قول به تجرد آنها" در جسم و در ماديات است. بهر حال اشكال مرتفع است و 'لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم'.

دليل دوم: دليل دوم بر اينكه صارفى كه موجب تغيير نيت و عوض شدن عزم انسان مى شود مستند است به عالم غيب و دليل بر وجود خداست اين است كه: خطور و خاطره و صارف كه از نيت پيدا مى شود و همچنين خطور خود نيت در قلب يا با توجه به آنهاست و به عبارت ديگر: عملى اختيارى است يا غير اختيارى اگر اختيارى باشد توجه به چيزى كه هنوز وجود ندارد يا اقلا مورد غفلت است امكان ندارد كه به اختيار حاصل شود و توجه به آن عين خطور آن در ذهن است و تحصيل حاصل است. و اگر بى توجه به آن و بدون اختيار حاصل مى شود پس بايد از خارج موثر داشته باشد و آن جز عالم غيب و تقدير الهى نخواهد بود.

آنچه عرض شد توضيح مفصلى بود از نظر شارحان نهج البلاغه كه نبايد ادعا كنم كافى و كامل است و اگر نتوانسته ام بيان آن بزرگان را شرح دهم يا توضيحاتى كه داده ام خارج از روش استدلال آنها باشد به قصور خود اعتراف مى كنم و در پايان اضافه مى نمايم كه نظر اين شارحان بزرگوار با لغت و مفردات كلام امام- عليه السلام- منطبق است. و لذا جمله ى دوم و سوم را عطف تفسيرى شمرده اند.

و اما نظرى كه اين جانب احتمال مى دهم و با لغت و مفردات كلام هم قابل تطبيق است اين است كه از اين بيانات امام- عليه السلام- سه راه براى خداشناسى استفاده مى شود:

1- فسخ عزيمتها.

2- باز شدن گره ها.

3- شكسته شدن همتها.

كه اينك به شرح هر يك مى پردازيم.

فسخ عزيمت ها

بسيار اتفاق مى افتد كه انسان تصميم بر كارى مى گيرد و عزم مى نمايد آن را انجام دهد و به نظر خودش تمام مقدمات آن كار را فراهم مى سازد و چنان است كه از جانب او و از جهت نيتى كه دارد هيچ انصرافى حاصل نشده است و مى خواهد بهر قيمتى و بهر طور شد آن كار را تمام و تصميم خود را عملى سازد و از جهت مقدماتى كه بايد فراهم كند نيز به نظر خودش كوتاهى نكرده است اما ناگهان مانع يا مانعى كه معلوم است جريان غيبى است و به علل مادى نمى توان آن را مستند كرد موجب مى شود كه نقشه او خنثى شود و با اينكه اراده اش محكم بود و مقدمات كار از هر جهت فراهم شده و اطمينان به رسيدن به مقصود بود جلوى نيل به مقصود گرفته مى شود و از آن عمل ممنوع مى گردد.

در تاريخ حوادثى كه گواه اين مطلب است و يكى از آموزنده ترين فصلهاى تاريخ است بسيار است و گاه هم توسلات و صدقات و دعاها موجب شده است كه نقشه هاى صد در صد مورد اطمينان دشمن "نظير جريان بسيار عجيب طبس" شكست بخورد و عزيمت هاشان منفسخ شود.

باز شدن گره ها "حل العقود"

بعضى فرموده اند مراد از 'عقود' نيتهاست و 'حل' فسخ آنها است و چون فسخ عزيمتها را هم به پيدايش صارف قلبى از نيت معنى كرده اند فرموده اند: 'و حل العقود' عطف تفسيرى است اما بنابر اينكه هر جمله مفهوم مستقل داشته باشد اين احتمال نزديك به ذهن است كه مراد از حل عقود باز كردن گره هاى امور و حل مشكلات و دشواريهاست. آرى گره هاى بسته به لطف و عنايت خدا گاهى چنان باز مى شود كه به هيچ چيز جز مدد غيبى و عالم غيب امكان استناد ندارد.

انسان براى رسيدن به مقصودى هر چه طفره مى كند و در توان دارد اقدام مى نمايد اما همه درها را به روى خود بسته مى بيند و سعى و تلاش خود را بى ثمر مى يابد ولى به عنايت الهى و به گونه اى كه در ذهنش خطور نمى كرد درى كه هرگز باز شدنش را احتمال نمى داد به رويش باز مى شود و به مقصد نايل مى گردد در اين دو مورد "فسخ عزيمت ها و باز شدن گره ها" حكايات و سرگذشتها بسيار است [ از خداوند متعال توفيق مى خواهم و همچنين به دوستان و اهل اطلاع و كاوش در تاريخ توصيه مى نمايم كه حكايات مربوط به فسخ عزيمتها و حل عقود را كه براى تقويت بينش و معرفت برخى از استدلالات علمى موثرترند جمع آورى نمايند يقينا كتاب بزرگ و پر فايده اى خواهد شد. ] كه بر افراد تحت فشار و گرفتاران پس از سختيهاى بسيار كار آسان و پس از تنگيها و دشواريها، گشايش نصيبشان گرديد و مضمون اين آيات:

- 'سيجعل الله بعد عسر يسرا' [ سوره ى طلاق، آيه ى 7. ]

- 'فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا' [ سوره ى انشراح، آيه ى 5 و 6. ]

- و 'و من يتوكل على الله فهو حسبه' [ سوره ى طلاق، آيه ى 3. ]

- و 'من يتق الله يجعل له من امره يسرا'. [ سوره ى طلاق، آيه ى 4. ]

در دعاهايى مثل: 'يا من تحل به عقد المكاره و يا من يفثا به حد الشدايد' بر ايشان ظاهر شد چنانكه در اين ابيات كه از امام على- عليه السلام- در ديوان نقل شده است نيز به اين حقيقت اشاره شده است:

و كم لله من لطف حقى   يدق خفاه عن فهم الزكى
و كم ييسراتى من بعد عسر   و فرج كربه القلب الشجى
و كم امر تساء به صباحا   و تاتيك المسره فى العشى
اذا ضافت بك الاحوال يوما   فثق بالواحد الفرد العلى

[ شرح ديوان ميبدى، ص 453. ]

راجع به حل عقود و باز شدن گره ها بعض احتمالات ديگر نيز هست كه بر حسب آن احتمالات نيز خداشناسى كامل مى گردد و همه راهها به سوى او و دليل بر اوست.

شكسته شدن همت ها "نقض الهمم"

هم و همت اگر چه معانى متعدد دارد چنانكه در كتابهاى لغت و تفسير آيه ى شريفه: 'و لقد همت به و هم بها' [ سوره ى يوسف، آيه ى 24. ]

متعرض شده اند و يكى از معانى آن تصميم و عزم است كه بنابراين معنى مضمون جمله سوم همان مضمون جمله اولى: 'عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم' است ولى معناى ديگر آن نيست و قصد كارى مى نمايد نيت ديگر برايش حادث مى شود و خداوند در قلب او صارفى از آن نيت مى اندازد كه از آن نيت برمى گردد و آن را دنبال نمى نمايد و اين همان بيان شارحان نهج البلاغه است در تفسير تمام اين حكمت كه بقدر فهم خود آن را شرح كرديم.

و در پايان براى مزيد فايده، صدر روايتى را كه صدوق- عليه الرحمه- از هشام بن سالم از حضرت صادق- عليه السلام- از پدر بزرگوارش امام محمد باقر- عليه السلام- روايت نموده است در اينجا نقل مى نماييم:

مردى از حضرت اميرالمومنين- عليه السلام- سوال كرد 'يا اميرالمومنين بما عرفت ربك؟، يا اميرالمومنين! به چه چيز "و چه راه" پروردگارت را شناختى؟'

'قال: بفسخ العزم و نقض الهم لما ان هممت فحال بينى و بين همى و عزمت فخالف القضاء عزمى فعلمت ان المدبر غيرى'. [ خصال، ج 1، ب 2، ح 1، ص 33. ]

'فرمود: به فسخ عزم و شكسته شدن هم و نيت "پروردگار را شناختم" چون قصد و نيت كردم، ميان من و ميان هم و نيت من حايل شد و چون عزم كردم قضا "و حكم الهى" با عزم من مخالفت كرد پس دانستم كه تدبيركننده، غير من است "يعنى خداوند متعال است"'.

چنانكه ملاحظه مى فرماييد اين حديث نيز نظر ما را در شرح حديث نهج البلاغه تاييد مى نمايد. و چه نيكو گفته است انورى ابيوردى:

اگر محول حال جهانيان نه قضا است   چرا مجارى احوال بر خلاف رضا است
كسى ز چون و چرا دم همى نيارد زد   كه نقش بند حوادث وراى چون و چرا است
بلى قضا است بهر نيك و بد عنانكش خلق   بدان دليل كه تدبيرها جمله خطا است
هزار نقش برآرد زمانه و نبود   يكى چنانكه در آئينه ى تصور ماست

بنابراين موضوع بخودى خود جالب نظر و حائز اهميت است و به خصائص اختصاصى هر نوع كه در نوع ديگر نيست اشاره فرموده و خلاصه در خداشناسى و دلالت بر وجود خدا به صورت نوعى اشيا تكيه فرموده است. انواع اشياى مركبه مثل: گل، پرنده، دام و دد، ميوه، درخت، شكوفه، كوه و معدن بيشتر از مواد، جالب است آنقدر كه به صورت انسان توجه مى شود به موادى كه پيكر انسان از آن تركيب يافته و تصوير شده است توجه نمى شود لذا در نهج البلاغه خصوص همين صورت انسان را ضمن چندين خطبه بيان فرموده است.

بايد توجه داشته باشيم كه مساله آفرينش صور از بزرگترين مسائل جهان شناسى و انديشه در آن از مهمترين كلاسهاى معرفت اندوزى و خداشناسى است كه هم در قرآن مجيد و هم در نهج البلاغه و هم احاديث شريفه ى ديگر به آن توجه كامل شده است.