و در خطبه 155 مى فرمايد: 'و من لطائف صنعته و عجائب خلقته ما ارانا من غوامض
الحكمه فى هذه الخفافيش التى يقبضها الضياء الباسط لكل شى ء و يبسطها الظلام القابض
لكل حى و كيف عشيت اعينها عن ان تستمد من الشمس المضيئه نورا تهتدى به فى مذاهبها و
تتصل بعلانيه برهان الشمس الى معارفها و ردعها بتلا لو ضيائها عن المضى فى سبحات
اشراقها و اكنها فى مكامنها عن الذهاب فى بلج ائتلاقها فهى مسدله الجفون بالنهار
على حداقها و جاعله الليل سراجا تستدل به فى التماس ارزاقها فلا يرد ابصارها اسداف
ظلمته و لا تمتنع من المضى فيه لغسق دجنته، فاذا القت الشمس قناعها و بدت اوضاح
نهارها و دخل من اشراق نورها على الضباب فى وجارها، اطبقت الاجفان على ماقيها و
تبلغت بما اكتسبته من المعاش فى ظلم لياليها فسبحان من جعل الليل لها نهارا و معاشا
و النهار سكنا و قرارا و جعل لها اجنحه من لحمها تعرج بها عند الحاجه الى الطيران
كانها شظايا الاذان غير ذوات ريش و لا قصب الا انك ترى مواضع العروق بينه اعلاما
لها جناحان لما يرقا فينشقا و لم يغلظا فيثقلا تطير و ولدها لاصق بها لاجى ء اليها
يقع اذا وقعت و يرتفع اذا ارتفعت لا يفارقها حتى تشتد اركانه و يحمله للنهوض جناحه
و يعرف مذاهب عيشه و مصالح نفسه فسبحان البارى ء لكل شى ء على غير مثال خلا من
غيره'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 154، ص 483. ]
ترجمه: 'از لطايف صنعت خدا و شگفتيهاى حكمت او چيزى است كه از حكمتهاى پوشيده
خود در اين شب پره ها به ما نشان داده است كه روشنايى روز كه ديده هر چيز را باز و
گشاده مى گرداند چشم آنها را مى بندد و تاريكى كه ديده ى هر زنده اى را مى بندد،
چشم آنها را باز مى نمايد. چگونه ديدگان آنها ناتوان است از اينكه از آفتاب تابان
مدد بگيرد به نورى كه از آن در راهها راهنمايى يابند و به هنگام آشكار شدن خورشيد
خود را به آنچه مى شناسند برسانند چگونه اين شب پره ها را در اثر تلالوء نور آفتاب
از رفتن به نقاطى كه آفتاب بر آن مى تابد منع كرده است و آنها را عوض رفتن به
جاهايى كه نور آفتاب بر آن تابش دارد در جايگاه خودشان پنهان ساخته است اين شب
پرگان روزها پلكهاى چشمان خود را بر حدقه انداخته و شب را چراغى قرار داده اند كه
از آن براى طلب روزى استفاده مى نمايند نه ديدگان آنها را سختى تاريكى مانع مى شود
و نه از رفتن در شب با وجود تاريكى شديد خوددارى مى نمايند پس آنگاه كه آفتاب پرده
از روى خود انداخت و روشنى هاى روز ظاهر شد و تابش نور آن در لانه هاى سوسمار وارد
شد شب پرگان پلكها بر اطراف ديدگان مى گذارند و به آنچه در تاريكيهاى شبها جهت معاش
كسب كرده اكتفا مى نمايند پس پاك و منزه است آنكه شب را براى او روز و زمينه گذران
زندگى قرار داد و روز را براى او هنگام آرامش و استراحت و براى آنها بالهايى از
گوششان قرار داد تا در هنگام حاجت به پرواز با آن به پرواز آيند گويا بالهاشان
مانند لاله هاى گوش انسان است و بدون پر و استخوان است ولى تو جاى رگها را آشكار مى
بينى براى آنها دو بال است كه نه چنان رقيق است كه هنگام بال زدن پاره شود و نه
چندان كلفت و ستبر است كه سنگين باشد. پرواز مى كند در حالى كه بچه اش به او چسبيده
و پناهنده است هر كجا او فرود آيد فرود آيد و هر كجا بلند شود و پرواز كند از او
جدا شود تا اعضايش قوى و سخت گردد و بالش براى پرواز شايسته شود و به راه زندگى و
مصالح خود شناسا گردد پس منزه است خدايى كه هر چيزى را آفريد بى نمونه و سابقه اى
كه از غير او صادر شده باشد'.
و خطبه ى 163 را به اين جمله ها آغاز فرموده است: 'الحمد لله خالق العباد، و
ساطح المهاد و مسيل الوهاد و مخصب النجاد'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 162،
ص 520. ]
يعنى: 'سپاس مر خداى را سزاست كه آفريننده بندگان و گستراننده ى زمين و جارى
كننده ى آب و روياننده ى گياهان است'.
و در ضمن آن مى فرمايد: 'ايها المخلوق السوى و المنشا المرعى فى ظلمات الارحام و
مضاعفات الاستار، بدئت من سلاله من طين و وضعت فى قرار مكين الى قدر معلوم و اجل
مقسوم تمور فى بطن امك جنينا لا تحير دعاء و لا تسمع نداء ثم اخرجت من مقرك الى دار
لم تشهدها و لم تعرف سبل منافعها، فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى امك و عرفك عند
الحاجه مواضع طلبك و ارادتك، هيهات، ان من يعجز عن صفات ذى الهيئه و الادوات فهو عن
صفات خالقه اعجز و من تناوله بخدود المخلوقين ابعد'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام،
خطبه ى 162، ص 520. ]
يعنى: 'اى آفريده شده ى متساوى و متناسب و معتدل و ايجاد شده در تاريكيهاى ارحام
و پرده هاى متضاعف آغاز شدى از خلاصه اى از گل و گذارده شدى در قرار و جايگاه
استوار تا اندازه ى معلوم و اجل و موت قسمت شده در شكم مادر در حالى كه جنين بودى،
جنبش و اضطراب داشتى نه خواندنى را پاسخ مى دادى و نه ندايى و صدايى را مى شنيدى.
پس از آن از قرارگاه خود خارج شدى به سوى خانه اى كه آن را نديده بودى و راههاى
منافع آن را نمى دانستى پس كى تو را به كشيدن غذا از پستان مادرت راهنمايى كرد و تو
را در هنگام نياز به محلهاى طلب و خواسته تو شناسايى داد.
دريغا! كسى كه ناتوان از شناخت يا توصيف صفات آنكه داراى صورت و اعضا است عاجز
باشد از صفات آفريننده خود ناتوانتر و از درك ذات او كه "حد و نهايت ندارد" به حدود
و نهايتهايى كه مخلوقات دارند دورتر و محرومتر است'.
و در خطبه 165 مى فرمايد: 'ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات و ساكن و ذى
حركات و اقام من شواهد البينات على لطيف صنعته و عظيم قدرته ما انقادت له العقول
معترفه به و مسلمه له و نعقت فى اسماعنا دلائله على وحدانيته و ما ذرا من مختلف صور
الاطيار التى اسكنها اخاديد الارض و خروق فجاجها و رواسى اعلامها من ذات اجنحه
مختلفه و هيئات متباينه مصرفه فى زمام التسخير و مرفرفه باجنحتها فى مخارق الجو
المنفسح و الفضاء المنفرج. كونها بعد اذ لم تكن فى عجائب صور ظاهره و ركبها فى حقاق
مفاصل محتجبه و منع بعضها بعباله خلقه ان يسمو فى الهواء خفوفا و جعله يدف دفيفا و
نسقها على اختلافها فى الاصابيغ بلطيف قدرته و دقيق صنعته فمنها مغموس فى قالب لون
لا يشوبه غير لون ما غمس فيه و منها مغموس فى لون صبغ قد طوق بخلاف ما صبغ به'. [
نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 164، ص 529. ]
يعنى: 'خدا خلق عجيب و شگفت انگيز را از حيوان و جماد و ساكن و متحرك از عدم به
وجود آورد و اقامه كرد از گواه هاى آشكار بر صنعت لطيف و بزرگى قدرت خود آنچه را كه
عقلها منقاد و فرمانبر او گرديدند در حالى كه اعتراف كننده ى به او و تسليم حكم و
فرمان اويند و در گوشهاى ما دلايل وحدانيت او فرياد زد و همچنين برپا داشت از
كوههاى آشكارى آنچه را آفريد از صورتهاى مختلف پرندگان كه آنها را در شكافهاى زمين
و دره ها و سر كوهها مسكن داد. پرندگانى كه صاحب بالها و شكلهايى گوناگون مى باشند
در حالى كه در مهار تسخير الهى در تصريف و گردش هستند و در شكافهاى هواى گشاده و
فسيح و فضاى وسيع پر و بال مى زنند آنها را در صورتهاى عجيب و ظاهر وجود داد بعد از
آنكه نبودند و آنها را در استخوانهاى محكم و مفصلهايى كه در حجاب گوشت و پوست مى
باشند تركيب فرمود و بعضى از آنها را به سنگينى هيكل از اين كه سبك به هوا برخيزند
منع كرد و چنان قرار داد كه نزديك زمين پرواز كنند و به لطف توانايى خود آنها را در
رنگهاى مختلف ترتيب داد. پس بعضى آنها در رنگى فرو رفته و رنگ آميزى شد كه به رنگ
ديگر مشوب و مخلوط نيست و بعضى از آنها در رنگى فرو برده شدند كه به طوقى كه خلاف
آن رنگ است مطوق شده اند'.
سپس سخن را به بيان خلق طاووس و اوصاف و لطايفى كه در آن است بسط داده است و
آثار قدرت و توانايى و عنايت و قصد و اراده حكيمانه را در آن شرح فرموده است.
و در خطبه 182 مى فرمايد: 'بل ظهر للعقول بما ارانا من علامات التدبير المتقن و
القضاء المبرم، فمن شواهد خلقه خلق السماوات موطدات بلا عمد، قائمات بلا سند، دعاهن
فاجبن طائعات مذعنات غير متلكئات و لا مبطئات...' [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه
ى 181، ص 587. ]
يعنى: 'خداوند- عز اسمه و عم نواله- براى خردها "ى ما" ظاهر گرديد به آنچه به ما
نموده است از نشانه هاى تدبير استوار و فرمان جايگير خويش، پس از گواه هاى آفرينش
او آفرينش آسمانهاست استوار بدون ستون و بر پا بدون استناد به چيزى آنها را خواند
پس در حالى كه فرمانبر و معترف بودند بدون درنگ و توقف اجابت كردند'.
و نيز در اين خطبه است: 'جعل نجومها اعلاما يستدل بها الحيران فى مختلف فجاج
الاقطار'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 181، ص 587. ]
يعنى: 'قرار داد ستارگان آسمانها را نشانيهايى كه شخص متحير و سرگردان در راههاى
مختلف و گشاده و اقطار زمين به وسيله آنها استدلال كند "و راه مقصدش را بجويد"'.
و در خطبه 185 مى فرمايد: 'و لو فكروا فى عظيم القدره و جسيم النعمه لرجعوا الى
الطريق و خافوا عذاب الحريق و لكن القلوب عليله و البصائر مدخوله الا ينظرون الى
صغير ما خلق كيف احكم خلقه و اتقن تركيبه و فلق له السمع و البصر و سوى له العظم و
البشر، انظروا الى النمله فى صغر جثتها، و لطافه هيئتها لا تكاد تنال بلحظ البصر و
لا بمستدرك الفكر، كيف دبت على ارضها و صبت على رزقها، تنقل الحبه الى جحرها و
تعدها فى مستقرها، تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها، مكفول برزقها مرزوقه
بوفقها، لا يغفلها المنان و لا يحرمها الديان و لو فى الصفا اليابس و الحجر الجامس،
ولو فكرت فى مجارى اكلها، فى علوها و سفلها و ما فى الجوف من شراسيف بطنها و ما فى
الراس من عينها و اذنها لقضيت من خلقها عجبا و لقيت من وصفها تعبا، فتعالى الذى
اقامها على قوائمها و بناها على دعائمها، لم يشركه فى فطرتها فاطر و لم يعنه على
خلقها قادر و لو ضربت فى مذاهب فكرك لتبلغ غاياته ما دلتك الدلاله الا على ان فاطر
النمله هو فاطر النخله لدقيق تفصيل كل شى ء و غامض اختلاف كل حى و ما الجليل و
اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الا سواء و كذلك السماء و
الهواء و الرياح و الماء، فانظر الى الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و
الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار، و تفجر هذه البحار و كثره هذه الجبال و طول هذه
القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى
185، ص 733. ]
يعنى: 'اگر مى انديشيدند در عظمت قدرت و بزرگى نعمت خدا به يقين به راه راست باز
مى گشتند و از عذاب سوزان مى ترسيدند و ليكن دلها بيمار است و ديدگان معيوب است.
آيا نظر نمى كنيد به سوى آنچه كوچك آفريده است كه چگونه خلقت آن را محكم ساخته است
و تركيب آن را استوار قرار داده و گوش و چشم به آن عطا كرده و استخوان و پوستش را
معتدل نموده است.
نگاه كنيد به سوى مورچه كه با آن جثه ى كوچك و لطافت شكل و هيئت كه نزديك نيست
به چشم ديده شود و نه به انديشه درآيد چگونه روى زمين حركت مى كند و به روزى خود
هجوم مى برد و دانه را به سوى سوراخ خود مى برد و آن را در لانه خود آماده مى نمايد
و در گرما براى هنگام سرما و هنگام توانايى براى موقع ناتوانى گرد مى آورد روزيش
كفايت شده و موافق مزاجش روزى داده شده است. خداوند منان از او غفلت نمى كند و او
را محروم نمى سازد اگر چه مورچه در سنگ صاف و خشك و استوار باشد. و اگر بينديشى در
مجارى غذاى او و بلندى و پستى اعضاى او و آنچه در درون اوست و آنچه در سر اوست از
چشم و گوش، هر آينه تعجب مى كردى و توصيف آن را دشوار مى يافتى. پس بلند است خدايى
كه مورچه
را برپا داشت بر روى دست و پاهايش و ساختمان اندامش را بر ستونهايش بنا نمود. هيچ
آفريننده اى خدا را در آفرينش مورچه شريك نگرديده و هيچ توانمندى او را در خلقت آن
يارى نكرده است. و اگر در فكر خود سير كنى براى اينكه به پايانهاى آن برسى تو را
راهنمايى نكند مگر بر اينكه خالق مورچه خالق درخت خرماست از جهت دقت و لطافت تفصيل
و از جهت دشوارى و غموض اختلاف هر ذى حياتى و كوچك و بزرگ و سنگين و سبك و نيرومند
و ناتوان و آسمان و هوا باد و آب "همه" در آفرينش او مساوى مى باشند. پس بنگر به
سوى آفتاب، ماه، گياه، درخت، آب، سنگ و آمد و شد اين شب و روز و منفجر شدن اين
درياها و بسيارى اين كوهها و بلندى اين قله ها و تفرق و جدايى اين لغتها و زبانهاى
مختلف'.
و در خطبه 186 مى فرمايد: 'ضاد النور بالظلمه و الوضوح بالبهمه، والجمود بالبلل
و الحرور بالصرد. مولف بين متعادياتها، مقارن بين متبايناتها، مقرب بين متباعداتها،
مفرق بين متدانياتها'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 228، ص 741. ]
يعنى: 'نور را با ظلمت و آشكار را با ابهام و خشكى را با رطوبت و گرمى را با
سردى ضد گردانيد، الفت دهنده است ميان اشيايى كه با هم معادات و مخالفت دارند و
مقارن كننده ى چيزهايى است كه از هم جدا مى باشند و نزديك كننده اشياى دور از هم به
يكديگر و دور كننده ى اشياى نزديك بهم از يكديگر است'.
و هم در ضمن اين خطبه مى فرمايد: 'و انشا الارض فامسكها من غير اشتغال و ارساها
على غير قرار و اقامها بغير قوائم و رفعها بغير دعائم و حصنها من الاود و الاعوجاج
و منعها من التهافت و الانفراج، ارسى اوتادها و ضرب اسدادها و استفاض عيونها و خد
اوديتها، فلم يهن ما بناه و لا ضعف ما قواه'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى
228، ص 741. ]
يعنى: 'زمين را آفريد و آن را نگهداشت بى آنكه به نگهدارى آن مشغول گردد و از
كارهاى ديگر بازماند و آن را ثابت كرد بى آنكه بر بالاى چيزى قرار دهد و آن را بر
پا داشت بى آنكه بر چيزى كه بر آن بايستند گذارد و بلند كرد بى آنكه بر ستونى قرار
دهد، آن را از كجى و اعوجاج نگهداشت و از سقوط و پاره شدن منع كرد و ميخهاى زمين
"كوهها" را ثابت گردانيد و سدهاى آن را نصب نمود و چشمه هاى آن را جارى گردانيد و
واديهاى آن را شكافت پس آنچه را بنا كرد سست نشد و آنچه را قوت داد ضعيف نگرديد'.
و در خطبه 211 مى فرمايد: 'و كان من اقتدار جبروته و بديع لطائف صنعته، ان جعل
من ماء البحر الزاخر المتراكم المتقاصف، يبسا جامدا، ثم فطر منه اطباقا ففتقها سبع
سموات بعد ارتتاقها فاستمسكت بامره و قامت على حده و ارسى ارضا يحملها الاخضر
المثعنجر و القمقام المسخر، قد ذل لامره و اذعن لهيبته و وقف الجارى منه لخشيته و
جبل جلاميدها و نشوز متونها و اطوادها فارساها فى مراسيها و الزمها قراراتها، فمضت
رووسها فى الهواء و رست اصولها فى الماء، فانهد جبالها عن سهولها و اساخ قواعدها فى
متون اقطارها و مواضع انصابها، فاشهق قلالها و اطال انشازها و جعلها للارض عمادا و
ارزها فيها اوتادا، فسكنت على حركتها من ان تميد باهلها، او تسيخ بحملها، او تزول
عن مواضعها. فسبحان من امسكها بعد موجان مياهها و اجمدها بعد رطوبه اكنافها، فجعلها
لخلقه مهادا و بسطها لهم فراشا فوق بحر لجى راكد لا يجرى و قائم لا يسرى تكركره
الرياح العواصف و تمخضه الغمام الذوارف ان فى ذلك لعبره لمن يخشى'. [ نهج البلاغه،
فيض الاسلام، خطبه ى 202، ص 670. ]
يعنى: 'از اقتدار و جبروت و توانايى او بر جبر و اجراى اراده اش "نسبت به هر چيز
و هر موجود و در هر مورد و موضوع" و بديع لطايف صنعت او اين است كه در آب درياى
سرشار و مواج و روى هم انباشته شى ء خشك و جامد قرار داد و سپس از آن طبقاتى را
آفريد و سپس آن را باز كرد و از هم گشود به هفت آسمان بعد از آنكه بهم متصل و
پيوسته بود. پس آسمانها به امر خدا خود را نگاهداشتند و بر حد و جايى كه بر ايشان
مقرر كرده است ايستادند و زمينى را كه آب نبود با سيلان و درياى تسخير شده حمل كرد
آن دريا رام فرمان او و مطيع هيبت و جلالت اوست و با بيم از وى، آب جارى، فرو مى
ايستد، از تخته سنگهاى بزرگ و تپه هاى بلند كوهها را برآورد و آنها را در جاى خود
استوار كرد بدانگونه كه قله ها به آسمان برافراشت و بيخها و پايه ها در آب قرار
گرفت پس كوهها را از هموارى زمين مرتفع ساخت و اساس آنها را در متن قطرهاى آن
فروبرد و در مواضع علامات آن، پس بلند گردانيد قله هاى كوه ها را و ارتفاع آنها را
از زمين فراتر برد و كوهها را براى زمين ستون قرار داد و آنها را ميخ وار در زمين
ثابت كرد. سپس زمين گر چه در حركت بود از اينكه اهل خود را بلرزاند يا از موضع خود
منهدم گردد يا اهل خود را فروبرد، ساكت و آرام گشت.
پس تنزيه مى كنم و به پاكى ياد مى كنم كسى را كه زمين را بعد از موج زدن آبهاى
آن نگاه داشت و آن را بعد از آنكه رطوبت داشت خشك گردانيد پس آن را براى خلق خود
آرامگاه ساخت و آن را گسترانيد برايشان تا فرش و بساطشان باشد بر فراز دريايى بزرگ
و ساكن و غير جارى و ايستاده و غير سارى در حالتى كه برمى گرداند و بهم مى زند آن
را بادهاى تند و حركت مى دهد آن را ابرهاى ريزان و همانا در اين براى كسى كه مى
ترسد عبرت است'.
و در حكمت 8 مى فرمايد: 'اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم و يتكلم بلحم و يسمع
بعظم و يتنفس من خرم'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، قصار الحكم 7، ص 1091. ]
يعنى: 'به شگفت آييد براى اين انسان كه با پيه اى نگاه مى كند و با گوشتى سخن مى
گويد و با استخوانى مى شنود و از شكافى نفس مى كشد "چشم و زبان و گوش و بينى"'.
موضوعى كه پيرامون اين خطبه ها بايد يادآورى شود اين است كه در چگونگى آفرينش
عالم و تفصيلات آن اگر چه سخن بسيار گفته شده است اما هر يك از نظرهايى كه در اين
موضوع عرضه شده نظم و قصد و عنايت و تناسب را در سازمان اين جهان تاييد مى كند و هر
چه اين آرا قطعى نباشد همه در اين كه نظم اين جهان را قصد و عنايت برقرار كرده و
قصد و عنايت آن را اداره مى نمايد اتفاق دارند ، لذا ما در اينجا به تطبيق بيانات
اميرالمومنين- عليه السلام- با آراى علماى طبيعت و زمين شناس و كيهان شناس و ديگران
نيازى نداريم، زيرا بسيارى از اين آرا صورت فرضيه دارند و قطعى نيستند و دور از
احتياط است كه ما كلام حضرت مولى- عليه السلام- را در مواردى كه ظهور عرف پسند در
معنايى ندارد يا با بعضى نظرها موافق به نظر نمى رسد بر آن معنى و آن نظر حمل كنيم،
چه بهتر كه باز هم انتظار بكشيم تا علم به پيشرفتهاى بيشترى نايل شود و حقايق برخى
بيانات كه بسا امروز در نظر ما در صورت متشابه جلوه كند روشن گردد، چنانكه حقايق
بسيار ديگرى تاكنون آشكار شده است. اما اگر جمله اى و بيانى با يك مطلب مسلم و
قاعده اى علمى كه نفى آن سر از جواز اجتماع نقيضين درآورد به ظاهر موافق نباشد خود
قرينه مى شود كه آن ظاهر اراده نشده و بلكه سبب مى شود كه كلام در معناى موافق
قاعده ظهور پيدا كند.
به هر حال بحث ما در اين جا در اصل نظام و برهان قصد و عنايت است كه مى بينيم
اين خطبه ها همه با بيانى رسا آن را در كل جهان و در واحدهاى مختلف آن شرح مى دهند
و بديهى است كه اين بحث و بيان تفصيل نظام و شواهد قصد و عنايت و تناسب بقدرى دامنه
دار است كه هر چه بحث از آن بيشتر گسترش مى يابد وسعت ميدان آن بيشتر جلوه مى كند-
فسبحان الذى جعل هذا النظام الحكيم الدقيق واتقنه و احكمه.
برهان تغيير و خلق و حدوث و فعل: پيش از اين در مقدمه اين فصل اين برهان شرح
داده شد و در اينجا اجمالا اين برهان با بيانات ذيل تقرير مى شود:
1- عالم به تمام مواد و صور گوناگون و حوادث از وزش باد و باران و... در فعل و
كار است و هر كار و فعل فاعلى دارد پس عالم نيز فاعل دارد. اما كبراى دليل كه هر
فعلى فاعلى دارد ضرورى و بديهى است و فعل و كار بدون فاعل تصور نمى شود. نظير ابوت
و بنوت، فوقيت و تحتيت، نوشته و نويسنده، دوخته و دوزنده. و صغراى دليل نيز بديهى
است مثل فعل بودن كتاب و نوشته و ماشين و بنا و... و چنانكه شك در فعل بودن كتاب و
نوشته و صنعت جايز نيست شك در فعل بودن جهان و پديده هاى مرتبط و منظم آن جايز نمى
باشد.
و ممكن است اين فرمايش از خطبه 108 نيز اشاره به اين وجه باشد: 'الحمد لله
المتجلى لخلقه بخلقه، [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 107، ص 320. ] يعنى سپاس
خداى را كه تجلى كرد از براى خلقش بخلقش' اگر خلق دوم به معنى مصدرى مراد باشد و
خلق اول به معنى اسم مصدرى و اشاره به مخلوقات و اشياء خلق شده باشد معنى اين مى
شود كه حمد مختص آن خدايى است كه ظاهر شد از براى مخلوقات با آفرينش همان مخلوقاتش
اگر مرجع ضمير در 'بخلقه' خلق باشد. و اگر مرجع آن 'الله' باشد معنا اين است كه
سپاس خداى راست كه تجلى كرد از براى مخلوقاتش به آفرينشش پس مفاد اين مى شود كه
تجلى و ظهور خدا براى هر چيزى بخلق آن چيز و بخلق اشياء ديگر است بنابراين مظهر خدا
براى خلق خدا همان فعل خداست و اما اگر خلق دوم نيز به معنى اسم مصدرى و مخلوقات
باشد ظهور خدا از براى مخلوقاتش به مخلوقاتش كه اثر فعل اوست خواهد بود.
و همچنين اين جمله: 'الحمد لله الدال على وجوده بخلقه' [ نهج البلاغه فيض
الاسلام، خطبه ى 152، ص 467. ] نيز محتمل است اشاره به اين معنى باشد كه خدا به فعل
و كار خودش كه خلق و آفرينش است دلالت كننده بر وجود خود است و به دقت معلوم مى شود
كه فرق است بين اينكه گفته شود خدا دلالت كننده بر وجود خود است 'بمخلوق' خودش يا
اينكه بگوييم دلالت كننده است بر وجود خود 'بخلق' خودش كه در اينجا نظر فقط به فعل
خداست و به مخلوق و چيز ديگر نظر نيست و اگر چه اين دو جمله هر دو صحيح است و خلق و
مخلوق هر دو دلالت بر وجود او دارند چون خلق فعل اوست و مخلوق هم به يك نظر اثر فعل
او و به نظر ديگر خود فعل است. اما اين وجه كه مراد از خلق فعل باشد وجيه تر است
زيرا در اثبات و دلالت غير از فعل مدلول عليه واسطه اى واقع نشده است.
2- عالم با تمام اجزاء و هر جزء و كلى در آن، مخلوق است و هر مخلوقى نيازمند به
خالق تواناست اما اينكه هر مخلوقى نيازمند به خالق است بديهى و مسلم است چنانكه
مخلوق بودن عالم و اجزاء آن نيز بديهى است و شك در آن مثل شك در نوشته بودن كتاب و
نوشته و مصنوع بودن صنايع مختلفه است و نيز اگر مخلوق نباشد لازم مى شود "با اينكه
احتمال وجود و عدم نسبت به آن مساوى است" بدون علت و مرجحى وجود يافته باشد و بطلان
آن بديهى است.
اشاره به اين نحو برهان نيز در نهج البلاغه زياد است مثل:
'عجبت لمن شك فى الله و هو يرى خلق الله'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، قصار
الحكم 121، ص 1145. ]
و بطور كلى در هر كجا خلق و مخلوق يا خالقيت خدا مطرح شده است به اين برهان نيز
بطور مستقل يا در ضمن مطلبى توجه و التفات حاصل مى شود مانند اين جمله:
'ابتدعهم خلقا عجيبا من حيوان و موات'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 164،
ص 529. ]
و اين جمله: 'انشا الخلق انشاء'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 25. ]
و اين جمله: 'و من اعجبها خلقا الطاووس الذى اقامه فى احكم تعديل'. [ نهج
البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 164 ص 532. ]
كه هم به برهان خلق اشاره است و هم به برهان نظم.
و مثل اين جمله: 'الحمد لله خالق العباد'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى
162، ص 520. ]
و اين جمله: 'الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته'. [ نهج
البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 107، ص 320. ]
و اين كلام بلند و بليغ: 'الحمد لله الدال على وجوده بخلقه'. [ نهج البلاغه فيض
الاسلام، خطبه ى 152، ص 467. ]
بنابراين كه مراد از خلق در 'بخلقه' در اين دو جمله مخلوق باشد و حتى مثل اين
جمله: 'فطر الخلائق بقدرته' [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 22. ] اگر چه
شايد اصل نظر به مطلب ديگر باشد ولى بطور كلى از الفاظ خلق و خلايق و خليقه و مخلوق
و ساير مشتقات اين ماده برهان خلق و اثبات خالق استفاده مى شود و اصل مطلب كه عالم
و تمام اجزاء آن مخلوق است در اين جمله ها يك امر بديهى و غير قابل انكار شمرده شده
است. بنابراين خالقى و آفريننده اى هم غير از خدا ندارند و عالم را به غير او نسبت
دادن و خلق غير او شمردن معنى ندارد و اگر از كسى كه خالقيت خدا را انكار كند
بپرسند كه پس تو بگو خالق خلايق كيست؟ جوابى ندارد غير از اينكه بگويد: 'خدا'
چنانكه خدا در قرآن مجيد مى فرمايد:
'و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله'. [ سوره ى لقمان، آيه ى 25.
]
خلاصه اين سخن اينكه همانطور كه مردم وقتى صنعتى و اختراعى را ببينند بر چهار
صنفند:
يك صنف فقط صنعت را مى بينند و از وصف صنعت بودن آن غافلند مثل كسى كه لباس و
غذاى پخته شده و كتاب و فرش و تلفن و چيزهاى ديگر را مى بيند اما از اينكه پارچه
لباس بافته شده و دوخته شده و كتاب نوشته شده و تلفن ساخته شده غفلت دارد. اين گونه
افراد اگر چه بسيارند ولى تا كسى آنان را متوجه نكند ملتفت نمى شوند و هيچ گونه
لجاج و اصرارى بر انكار اظهار نمى نمايند.
صنف ديگر افرادى هستند كه اول صنعت را مى بينند و پس از آن صانع را.
برخى هم صنعت و صانع را با هم مى بينند چون ديد واقعى صنعت به وصف صنعت از ديد
صانع جدا نيست.
و بعضى صانع را مى بينند و به غير او توجه ندارند مثل كسى كه در آينه مى بيند و
به وجود آينه التفات ندارد.
در توجه به خلق و مخلوق نيز مردم بر همين چهار صنفند و جز كسانى كه غافل محض و
اسير ظواهر و كسانى كه نظر عبرت ندارند و از ظاهر به باطن و از عالم شهادت به غيب
آگاه نمى گردند ديگران همه ضرورت وجود خالق را قبول دارند و به غير از 'الله' تعالى
احدى را نمى توانند به اين وصف معرفى نمايند.