الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۷ -


چگونگى استدلال بر وجود خدا در نهج البلاغه

آنچه تا اينجا بيان شد- هر چند مفصل و طولانى شد- براى موضوع بحث ادله ى وجود خدا در نهج البلاغه عنوان مقدمه دارد. اما در اصل موضوع در نهج البلاغه استدلال بر وجود خدا بطور مستقل كمتر مطرح شده است در بعضى از خطبه ها كسانى را كه انكار مبداء مقدر و مدبر را مى نمايند توبيخ فرموده يا از كسانى كه شك در وجود خدا مى نمايند با اينكه آفرينش و خلق خدا را مى بينند اظهار تعجب كرده است مثل: 'فالويل لمن انكر المقدر و جحد المدبر'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص 737. ] يا: 'و عجبت لمن شك فى الله و هو يرى خلق الله'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، قصار الحكم 121، ص 1145. ]

و در مجموع خطبه ها و بياناتى كه در اين كتاب مقدس پيرامون الهيات است بيشتر تذكر اوصاف و افعال خدا و تصحيح عقيده ى آنانكه قائل به وجود خدا هستند و تنزيه خدا از نقايص و آنچه منافى با كمال است مورد عنايت امام- عليه السلام- قرار گرفته است و اين به دو جهت است:

يكى اين كه: اصل وجود 'الله' و خالق جهان، اگر چه مورد انكار برخى قرار گرفته است ولى وقتى بشر به فطرت خود رجوع كند، در آن جاى اظهار شك و ترديد نمى بيند و آن را يكى از بديهياتى مى شناسد كه هر كس كه پاكى فطرتش محفوظ مانده باشد بر آن گواهى مى دهد، كه اين از مسائل دشوار و پيچيده و فكرى و عميق الهيات نيست و اگر نبود كه شدت ظهور شى ء موجب خفا و قرب در آخرين درجه مانع رويت است شايد از الحاد اثرى نبود. ولى شدت ظهور ذات الهى موجب خفاى آن شده است كه 'الشى ء اذا جاوز حده انعكس ضده'.

اى تو مخفى در ظهور خويشتن   وى رخت پنهان به نور خويشتن
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال   نهانى از همه عالم ز بس كه پيدائى
چندين هزار ذره سراسيمه مى روند   در آفتاب و غافل از آن كافتاب چيست

و چه خوب گفته است شاعر:

لقد ظهرت و لا تخفى على احد   الا على اكمه لا يعرف القمر
لكن بطنت بما اظهرت محتجبا   فكيف يعرف من بالعرف استترا

در دعاى عرفه است:

'متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الا ثارهى التى توصل اليك عميت عين لا تراك و لا تزال عليها رقيبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبك نصيبا': [ مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين- عليه السلام- در روز عرفه، ص 569. ]

'كى پنهان بودى تا نيازمند باشى به دليل و راهنمايى كه دلالت بر تو كند و كى دور بودى تا نشانه ها وسيله ى وصول و رسيدن به تو گردد. كور باد چشمى كه تو را نمى بيند و حال آنكه تو پيوسته بر او نگهبانى و زيان كند سوداى بنده اى كه به او از دوستى خودت نصيبى ندادى'. [ در مثل مى گويند: ماهيان دريا نزد ماهى دانا و آگاهى حاضر شدند و به او گفتند: مى گويند زندگى ما از آب است، آب را به ما نشان بده. ماهى دانا به آنها پاسخ داد: شما چيزى غير آب به من نشان بدهيد تا من آب را به شما نشان دهم. ]

و نعم قيل فيما نحن فيه:

غايب نه اى ز ديده كه پيدا كنم تو را   پنهان نگشته اى كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من   با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

'فروغى بسطامى'

و ديگر از جهت اين است كه مخاطب اميرالمومنين- عليه السلام- اشخاصى بوده اند معترف به خدا و سخن با كسى مى فرموده است كه در وجود خدا اظهار شك نمى كردند، ولى نياز داشته اند كه عقايد و معارف آنها در مورد خدا تصحيح و تكميل شود و صفات جلال و جمال و افعال او را بشناسد و به فروغ مباحث الهى بطور تفصيل رهبرى شوند تا معرفت جزء جان آنها گردد و نور فطرت آنها هر چه بيشتر تمام نواحى وجودشان را روشن سازد و آثار عملى معرفت در اعضا و جوارح آنان پيدا شود و حتى اين گونه بيانات و تعبيرات: 'الدال على وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه على ازليته' [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 152، ص 467. ] و همچنين اين جمله: 'الدال على قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه على وجوده' [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 227، ص 733. ] بيان اوصاف فعليه خدا و تمجيد باريتعالى است و اينكه حتى معرفت نيز به دلالت او- جل اسمه- حاصل مى شود.

در قرآن مجيد با اينكه مى فرمايد: 'افى الله شك فاطر السموات و الارض' [ سوره ى ابراهيم، آيه ى 10. ] ، و با اينكه دين حنيف را فطرى معرفى مى نمايد و مى فرمايد:

'فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها'. [ سوره ى روم، آيه ى 30. ]

و مى فرمايد:

'و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله'. [ سوره ى لقمان، آيه ى 25. ]

معذلك در آيات بسيارى رسما و مستقلا بر وجود خدا استدلال شده است مثل اين آيه:

'ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون'. [ سوره ى طور، آيه ى 35. ]

و اين آيات: 'افرايتم ما تحرثون ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون'. [ سوره ى واقعه، آيه ى 63 و 64. ] 'افرايتم ما تمنون ءانتم تخلقونه ام نحن الخالقون'. [ سوره ى واقعه، آيه ى 58 و 59. ]

و مثل استدلال ابراهيم خليل- عليه السلام- چون بر حسب: 'لاندركم به و من بلغ' [ سوره ى انعام، آيه ى 19. ] قرآن با تمام ملل و فرق سخن دارد و كتاب جهانى است يعنى با همه ى اهل جهان از موحد و ملحد و با آنها كه مصداق: 'و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم' [ سوره ى نمل، آيه ى 14. ] مى باشند سخن مى گويد و خطابات عام دارد مثل: 'يا ايها الناس' لذا به هر دو جنبه هم جنبه اصل اعتقاد به خدا و هم جنبه تصحيح اعتقاد معتقدين و مومنين و تكميل معرفت آنان عنايت دارد.

ولى نهج البلاغه بيشتر مطالب عرفانى و الهياتش راجع به تصحيح عقايد و توضيح مفاهيم مباحث و اصطلاحات و الفاظ علم توحيد است چون كسانى كه مخاطب بوده اند به اين رشته بيشتر احتياج داشته و بلكه از اين مباحث از حضرت مولى- عليه السلام- پرسش مى كردند. مع ذلك نمى خواهيم بگوييم كه در نهج البلاغه بحث ادله ى وجود خدا ديده نمى شود، حاشا و كلا! زيرا در اين كتاب عظيم نيز ادله ى خداشناسى بسيار مطرح شده و در ضمن بحث از اوصاف، تنزيه، تقديس و تمجيد حضرت احديث- جل اسمه- ادله ى خداشناسى را نيز امام- عليه السلام- بطور ضمنى كه ارزش آن از بحث استقلالى كمتر نيست گوشزد و براهين محكم، و دلايل متقن بر وجود خدا اقامه فرموده است و در بعض موارد هم اين ادله بطور مستقل مورد توجه واقع شده و حتى به اينكه هر چيز و هر مخلوق حجت از براى او و دليل بر هستى اوست تصريح شده است، چنانكه در خطبه اشباح مى فرمايند:

'فصار كل ما خلق حجه له و دليلا عليه و ان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبير ناطقه و دلالته على المبدع قائمه'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 235. ]

يعنى: 'هر چه را خلق كرده حجت از براى او و دليل بر اوست و اگر چه زبان گويا نداشته باشد تدبير خدا و نظام وجود او حجت گويا بر وجود خداست و دلالت او بر وجود آفريننده قائم و برپا است'.

براهينى مثل برهان وجود، برهان حدوث و خلق و برهان عنايت و قصد و برهان فطرت "كه به آن اشاره شد و چند جمله از نهج البلاغه راجع به آن نوشته آمد" و بعض براهين ديگر در نهج البلاغه مكرر به عبارات و الفاظ و بيانات گوناگون شرح داده شده است كه اگر چه سياق كلام و لفظ حاكى از اين باشد كه گوينده مى خواهد اوصاف و جلال و جمال و صفات كمال او را شرح و تفصيل دهد ظاهر و آشكار است كه در ضمن همين مطالب از مطلب اصلى صرف نظر نشده و آن نيز مورد توجه بوده است، تا در عين حال در ذهن شنونده ادله ى خداشناسى نيز حاضر شود و او را در اين جهت نيز مايه دهد. اينك تفصيل بعض اين موارد را مطالعه مى كنيم:

برهان وجود: بعضى از بزرگان از اهل تحقيق احتمال داده اند كه امثال اين جمله: 'و دلت عليه اعلام الظهور' و جمله ى: 'فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود' [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 49، ص 136. ] اشاره و ارشاد به همان برهان وجود است كه ابوعلى سينا شيخ الرئيس آن را برهان صديقين نام نهاده و آيه ى شريفه: 'او لم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد' [ سوره ى فصلت، آيه ى 53. ] را اشاره به آن دانسته است [ صدرالدين شيرازى به اصطلاح خودش 'برهان صديقين' را به نحو ديگر بر مبناى اصاله الوجود و عدم تباين كثرات وجوديه و اختلاف آن به تشكيك و مراتب و وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت و مبانى ديگر بيان كرده و برهان وجود بوعلى را در رديف ساير براهين شمرده است. ] و اين جمله ها در صورتى كه 'اعلام ظهور'

و 'اعلام وجود' را اشاره به نفس وجود موجودات و واقعيت آنها بگيريم استدلال به وجود خداوند متعال است به نفس وجود موجودات و واقعيت ذوات آنها، خواه لفظ وجود و موجود را مشترك لفظى بدانند [ حكيم ملا رجبعلى تبريزى "متوفى 1070" در رساله اى كه در اثبات واجب نوشته است از معلم اول در اثولوجيا و معلم ثانى در فصول مدنيه و حكيم مسلمه احمد مجريطى قول به اشتراك لفظى وجود و موجود را نقل كرده است. ] بين باريتعالى و مخلوقات و ممكنات يا مشترك معنوى بدانند و خواه ماهيت را مجعول و وجود را امر انتزاعى و اعتبارى يا وجود را مجعول و ماهيت را اعتبارى بگويند.

اما تقرير دليل وجود: در تقرير اين دليل گفته شده است: وقتى نفس وجود را تقسيم مى كنيم بر حسب حصر عقلى يا واجب است يا ممكن.

'واجب' آن وجودى است كه بالذات اقتضاى وجود دارد و به خود قائم است.

و 'ممكن' آن است كه بالذات نه اقتضاى وجود دارد و نه اقتضاى عدم و وجودش بالغير است و به ديگرى برپاست.

قسم سومى در اينجا راه ندارد، پس اگر واجب است مطلوب ثابت است و اگر ممكن است نيازمند به موثر است و وجود آن بدون موثر، محال است.

و چون علت احتياج ممكن به موثر امكان است و آن موثر نيز يا واجب است يا ممكن اگر ممكن باشد باز هم محتاج به موثر است پس با فرض عدم انتهاء به واجب يا دور يا تسلسل لازم مى شود و هر دو باطلند. اما دور براى اينكه لازم شود تقدم هر يك از دو شى ء بر ديگرى از جهت واحد و به عبارت ديگر تقدم هر يك از دو شى ء بر ديگرى كه از همان جهت تقدم اين شى ء بر ديگرى است، آن ديگرى نيز بر اين تقدم داشته باشد و لازمه ى اين تقدم شى ء بر خود شى ء است به دو مرتبه و مستلزم فرض وجود و عدم شى ء است در آن واحد كه اجتماع نقيضين و محال است و اما تسلسل پس بطلانش [ پيش از اين به بعض ادله بطلان تسلسل اشاره شد. ] به اين بيان است كه مجموع اين سلسله نامتناهى موثرات من حيث المجموع ممكن است پس اگر مجموع موثر و علت تامه باشد لازم مى شود كه شى ء علت خود باشد و اگر بعض اجزاء آن علت باشد آن نيز باطل است چون علت تامه ى شى ء علت آن شى ء و علت تمام اجزاء آن شى ء است. والا لازم مى شود علت تامه نباشد بلكه با علت اجزاء با هم علت باشند و علاوه اگر علت مركب علت اجزاى آن باشد لازم مى شود اين جزء مركب كه بنا به فرض علت است علت خودش نيز باشد و در علل سابق خود نيز تاثير كرده باشد و به مراتب غير متناهى بر خود تقدم يافته باشد كه اينها همه بالبداهه باطل است، پس باقى مى ماند اين فرض كه موثر در مجموع يا امر مركب از داخل و خارج باشد و يا امر خارج. اما اول محال است چون همان توالى فاسده اى كه در علت بودن جزء مستقلا وجود مى داشت در اينجا نيز هست و اگر امر خارج از سلسله ممكنات باشد ناچار آن واجب الوجود است و مى گويند اين طريقه عليين و صديقين است كه در آن حاجت به نظر در موجودات و استدلال بر مخلوقات و مصنوعات نيست بلكه به نظر در نفس وجود اثبات واجب الوجود مى شود.

و به عبارت ديگر: ما وقتى به نفس وجود نظر مى كنيم يا واجب است يا ممكن. ممكن آن وجودى است كه محتاج به موثر است و از اينكه به خودى خود باشد ابا دارد پس بايد منتهى به واجب گردد. و از طرفى وجود ممكن "كه ممكن صفت آن باشد نه مضاف اليه" غير قابل انكار است پس بايد وجود واجب "واجب در اينجا صفت وجود است" باشد كه مرجح وجود ممكن گردد و اين مساله ى احتياج ممكن به واجب نيز از اين جا معلوم مى شود كه ما هر چيزى را كه در آن دو احتمال باشد و احتمال بود و نبود آن متساوى باشد، اگر ببينيم يكى از دو احتمال واقع شد از علت آن مى پرسيم، اگر اين درخت ميوه دار شد يا نشد يا اين جنين پسر يا دختر، يا باران يا برف در اين فصل باريد يا كمتر يا زيادتر بود يا اين انسان يا حيوان چاق و فربه بود يا لاغر از علت آن مى پرسيم، زيرا احتمال هر يك از آن دو طرف در آن هست بنابراين شكى نيست كه وجود ممكن كه احتمال بود و نبود آن هر دو متساوى است محتاج به موثر است و آن موثر جز واجب الوجود نيست.

و مخفى نماند كه در اين برهان تفاوت ندارد كه وجود را تقسيم به واجب و ممكن كنيم يا موجود را. بالاخره اين حصر، حصر عقلى است و وجود يا موجود از اين دو قسم بيرون نيست و در اين برهان اشيا و مخلوقات و مصنوعات واسطه در اثبات نشده اند. و نيز مخفى نماند كه برهان صديقين به نحوى كه صدر شيرازى و سبزوارى مطرح كرده اند با اينكه بعضى مبانى آن مورد خدشه ى بعضى است و علاوه از اذهان دور است از مثل اين جمله ى نهج البلاغه: 'و دلت عليه اعلام الظهور' ظاهرا قابل درك نيست چنانكه در دلالت آيه ى شريفه: 'اولم يكف بربك انه على كل شى ء شهيد' [ سوره ى فصلت، آيه ى 53. ] بر برهان وجود به هر يك از اين تقارير "تقرير ابوعلى سينا و صدر شيرازى" نيز تامل است هر چند اگر 'شهيد' به معنى 'مشهود' باشد محتمل است يعنى هر چيز به او شهادت مى دهد و به او احتياج و نياز و تعلق دارد ولى انصاف اين است كه اگر 'شهيد' به معنى 'مشهود' هم باشد ظهور آيه بر ادله ى ديگر كه اشياء و مخلوقات واسطه براى اثبات حق هستند بيشتر است.

اين در صورتى است كه شهيد را به معنى مشهود بگيرند اما اگر به معنى شاهد باشد مفاد آيه با اين براهين ارتباطى پيدا نمى كند بلكه دلالت بر احاطه علم خدا به هر چيز دارد. و اما صدر آيه كه شيخ الرئيس آن را بيان برهان كسانى گرفته است كه به خلق و فعل حق استدلال مى كنند بر حسب بعض تفاسير و آيه قبل از اين آيه نيز مربوط به استدلال بر وجود خدا نيست و ضمير در 'انه الحق' راجع به قرآن است و فرضا هم آن را راجع به حق تعالى شانه بگويند احتمال است و بطور قطع تفسير قرآن در معنايى كه آيه در آن ظاهر نيست جايز نيست، ولى بعض حضرات حكما در مقام تفسير آيات و روايات پيش داورى و هر مطلبى را كه بحث مى كنند، آيه اى از آيات يا حديثى را بر آن منطبق مى نمايند در حالى كه اگر مطلب آنها هم در آن مورد صحيح باشد گاهى مفاد آن آيه آن مطلب نيست، ولى اينان به مجرد يك احتمال بعيد يا تاويلاتى، آيه را از ظاهر خود كه آن نيز صحيح و معقول است منصرف مى سازند و موافق با راى خود نشان مى دهند، چنانكه در بعض موارد اسفار اگر كسى غور و دقت كند اين جرات ديده مى شود 'غفر الله لنا و لهم زلاتنا و هفواتنا'.

برهان قصد و عنايت و نظام و تناسب: در خصوص اين برهان پيش از اين توضيحاتى داده شد و هر كس طالب آگاهى بيشتر باشد به كتابهايى كه در اين خصوص نوشته شده است رجوع نمايد و بطور كلى علوم طب و تشريح، گياه شناسى و زمين شناسى، زيست شناسى و حيوان شناسى، جنين شناسى و كيهان شناسى و وظايف الاعضا و رشته هاى مختلف علمى مربوط به ساختمان بدن انسان و حيوان و هر گونه مطالعه در كاينات اين عالم و روابط آنها با يكديگر همه و همه اين برهان قصد و عنايت را گسترده تر از آنچه تصور مى شود عرضه مى دارد كه شرح آن با نوشتن كتابهاى بسيار هم به پايان نمى رسد.

در نهج البلاغه خطبه هايى هست كه مشحون از برهان قصد و عنايت است از جمله در خطبه ى نخستين مى فرمايد:

'و نشر الرياح برحمته و وتد بالصخور ميدان ارضه.' [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 25. ]

يعنى: 'بادها را به رحمت خود پراكنده و زمينش را به سنگهاى بزرگ و سخت، ميخكوب و استوار كرد'.

و نيز در ضمن همين خطبه مى فرمايد:

'... احال الاشياء لاوقاتها و لام بين مختلفاتها و غرز غرائزها و الزمها اشباحها، عالما بها قبل ابتدائها محيطا بحدودها و انتهائها، عارفا بقرائنها و احنائها...'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 25. ]

يعنى: 'اشيا را جولان داد و به گردش درآورد براى اوقات آنها [ ممكن است مراد اين باشد كه اوقات مختص به خودشان و در نظام وسعت آنها به جريان انداخت. ] تا هر كدام در

وقت مقرر پديد آيند و در وقت مقرر نمو كنند و به رشد و كمال حالات خود برسند. و يا حواله داد اشيا را به وقتهاى آنها و در ميان امور گوناگون آنها سازش و همبستگى قرار داد و هر يك را به غريزه اى اختصاص داد يعنى طبايع و خاصيتهاى آنها را در آنها قرار داد و اشباح و اشخاص آنها را ملازم آنها گردانيد در حالى كه به آنها پيش از آغاز آنها، دانا بود و به حدود و پايان آنها احاطه داشت و به نفوس و جوانب آنها يا به آنهايى كه با هم قرين هستند و اعوجاج دارند شناسا بود. پس از آن، سخن را به افعال الهى "قصد و عنايت از آنها استنباط مى شود" بسط داده است كه شرح و تفصيل و بررسى بياناتى كه فرموده است مربوط به علوم طبيعى، زيست شناسى، كيهان شناسى و... است.

و در خطبه 83 مى فرمايد: 'جعل لكم اسماعا لتعى ما عناها، و ابصارا لتجلو عن عشاها و اشلاء جامعه لاعضائها ملائمه لاحنائها فى تركيب صورها و مدد عمرها بابدان قائمه بارفاقها و قلوب رائده لارزاقها'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 82، ص 189. ]

يعنى: 'براى شما گوشهايى آفريد تا آنچه را برايش مفيد است نگهدارند و ديدگانى تا از كورى جلا و روشنى بخشند و اندامى كه جامع اعضا و قواى باطن و مناسب با هم و تركيب صورتها و مدتهاى عمرشان باشند با بدنهايى كه قائل به منافع و حوائج خود هستند و دلهايى كه طالب روزى هاى خودند'.

و در خطبه 91 مى فرمايد: 'و ارانا من ملكوت قدرته و عجائب ما نطقت به اثار حكمته و اعتراف الحاجه من الخلق الى ان يقيمها بمساك قوته، ما دلنا باضطرار قيام الحجه له على معرفته، فظهرت البدائع التى احدثتها اثار صنعته و اعلام حكمته، فصار كل ما خلق حجه له و دليلا عليه و ان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبير ناطقه و دلالته على المبدع قائمه'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 235 و 240. ]

يعنى: 'به ما نماياند از ملكوت قدرت خود و شگفتيهايى كه آثار حكمت او به

آن ناطق است و اعتراف حاجت خلق را به اينكه آنها را به قوت خود برپا دارد، آنچه را كه دليل و حجت ضرورى و قطعى بر معرفت اوست و ظاهر گرديد در بدايع و آنچه را ابداع كرده آثار صنعت او و نشانيهاى حكمت او پس گرديد هر چه را خلق فرموده حجت از براى او و دليل بر او و اگر چه خلق صامت و خاموش باشد پس حجت او به تدبير او ناطق و گويا است و دلالت او بر وجود پديد آورنده ى قائم و برپاست'.

و هم در اين خطبه مى فرمايد: 'قدر ما خلق فاحكم تقديره و دبره فالطف تدبيره و وجهه لوجهته فلم يتعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته و لم يستصعب اذ امر بالمضى على ارادته'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 235 و 240. ]

يعنى: 'خداوند آنچه را خلق فرموده تقدير كرد "يعنى همه چيز او را به قدر و اندازه مقرر كرد" و تقدير آن را محكم استوار فرمود و عاقبت و مال آن را ملاحظه كرد و در تدبير آن لطف و لطافت به كار برد و او را به سوى وجهه و هدف آن توجيه كرد پس نه از حد و موقعيت و منزلت او تجاوز كرد و نه از آنچه كه او را به مقصد و فايده اش برساند كوتاهى فرمود "يعنى هر چه لازم داشت بى كم و زياد به او عطا كرد" و نه دشوار شمرد وقتى او فرمود "به امر تكوينى" هر مخلوق را به سير و حركت بر طبق اراده او'.

و محتمل است معناى اين سه جمله اين باشد: هر چيزى را به سوى جهتش توجيه فرمود: آن چنانكه از جهت و سمت خود و از حدود منزلت و مكان خود تجاوز نكرد. و از منتهى شدن و رسيدن به غايت و نهايت خود كوتاه نشد و دشوار نگرفت وقتى كه امر شد به سير و جريان بر طبق اراده او "يعنى همه چيز و هر مخلوق را در حد اعتدال قرار داد و همه در مسير معين و هدايت تكوينى او مى باشند و از آن امتناع ندارند و به نهايات و پايانهايى كه برايشان مقرر است خواه و ناخواه مى رسند".

و در اين خطبه است: 'فاقام من الاشياء اودها و نهج حدودها و لاءم بقدرته بين متضادها و وصل اسباب قرائنها و فرقها اجناسا مختلفات فى الحدود و الاقدار و الغرائز و الهيئات بدايا خلائق احكم صنعها و فطرها على ما اراد و ابتدعها'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 240. ]

يعنى: 'انحراف و كجى چيزها را راست گرداند و حدود آنها را روشن قرار داد، و به قدرت خود ميان متضاد آنها ملايمت برقرار كرد. و آنها را بهم پيوستگى داد و به اجناس مختلف در حدود و اندازه ها و غريزه ها و هيئتها از هم جدا و مشخص ساخت'.

و در اين خطبه در وصف آسمان مى فرمايد: 'و نظم بلا تعليق رهوات فرجها و لاحم صدوع انفراجها و وشج بينها و بين ازواجها و ذلل للهابطين بامره و الصاعدين باعمال خلقه حزونه معراجها و ناداها بعد اذ هى دخان فالتحمت عرى اشراجها و فتق بعد الارتتاق صوامت ابوابها و اقام رصدا من الشهب الثواقب على نقابها و امسكها من ان تمور فى خرق الهواء بايده و امرها ان تقف مستسلمه لامره و جعل شمسها ايه مبصره لنهارها و قمرها ايه ممحوه من ليلها و اجراهما فى مناقل مجراهما و قدر سيرهما فى مدارج درجهما ليميز بين الليل و النهار بهما و ليعلم عدد السنين و الحساب بمقاديرهما...'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 242. ]

يعنى: 'راههاى آسمان را بدون اينكه به چيزى بسته شده باشد منظم كرد و شكافهاى گشادگى آن را بهم مرتبط ساخت و ميان آنها و ميان جفتهاى آنها را بهم پيوست و دشوارى فرود آمدن و صعود بر آن را براى آنان كه "فرشتگان" فرود مى آيند و كارهاى خلق را بالا مى برند آسمان فرمود و آن را بعد از آنكه دود بود ندا كرد تا قطعات آن كه از يكديگر فاصله داشتند بهم پيوستند و بعد از بسته بودن درهاى بسته آن را باز كرد و از ستاره هاى درخشان بر راههاى آن نگهبان مقرر كرد و با دست قدرت خود آنها را از سقوط و فروافتادن در شكافهاى هوا نگه داشت و فرمان داد كه در جاى خود قرار داشته باشند "و از مدار خود خارج نگردند" در حالى كه تسليم فرمان او باشند و آفتاب را علامت بيناكننده براى روز و ماه را كه نورش محو شد علامت شب قرار داد و آنها را در محل نقل و حركتشان جريان و حركت بخشيد و سير آنها بر مدارج و مدار مختص به خود مقرر كرد تا بين شب و روز تميز شود و عدد سالها و حساب به مقادير آنها و حركتشان دانسته گردد'.

و هم در اين خطبه مى فرمايد: 'كبس الارض على مور امواج مستفحله و لجج بحار زاخره، تلتطم او اذى امواجها و تصطفق متقاذفات اثباجها و ترغو زبدا كالفحول عند هياجها، فخضع جماح الماء المتلاطم لثقل حملها و سكن هيج ارتمائه اذ وطئته بكلكلها و ذل مستخذيا اذ تمعكت عليه بكواهلها فاصبح بعد اصطخاب امواجه ساجيا مقهورا و فى حكمه الذل منقادا اسيرا و سكنت الارض مدحوه فى لجه تياره و ردت من نخوه باوه و اعتلائه و شموخ انفه و سمو غلوائه و كعمته على كظه جريته، فهمد بعد نزقاته و لبد بعد زيفان و ثباته، فلما سكن هيج الماء من تحت اكنافها و حمل شواهق الجبال الشمخ البذخ على اكتافها، فجر ينابيع العيون من عرانين انوفها و فرقها فى سهوب بيدها و اخاديدها و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها و ذوات الشناخيب الشم من صياخيدها، فسكنت من الميدان لرسوب الجبال فى قطع اديمها و تغلغلها متسربه فى جوبات خياشيمها و ركوبها اعناق سهول الارضين و جراثيمها، و فسح بين الجو و بينها و اعد الهواء متنسما لساكنها و اخرج اليها اهلها على تمام مرافقها ثم لم يدع جرز الارض التى تقصر مياه العيون عن روابيها و لا تجد جداول الانهار ذريعه الى بلوغها حتى انشاء لها ناشئه سحاب تحيى مواتها و تستخرج نباتها الف غمامها بعد افتراق لمعه و تباين قزعه حتى اذا تمخضت لجه المزن فيه و التمع برقه فى كففه و لم ينم و ميضه فى كنهور ربابه و متراكم سحابه، ارسله سحا متداركا، قد اسف هيدبه، تمريه الجنوب درراها ضيبه و دفع شابيبه فلما القت السحاب برك بوانيها و بعاع ما استقلت به من العب ء المحمول عليها، اخرج به من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب فهى تبهج بزينه رياضها و تزدهى بما البسته من ريط ازاهيرها و حليه ما سمطت به من ناضر انوارها و جعل ذلك بلاغا للانام و رزقا للانعام و خرق الفجاج فى افاقها، و اقام المنار للسالكين على جواد طرقها، فلما مهد ارضه و انفذ امره اختار ادم- عليه السلام- خيره من خلقه...'. [ نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 90، ص 257. ]

يعنى [ در اين بيانات امام- عليه السلام- اشاره شده است به وضع زمين و خشكيهاى آن و قسمتهاى آب گرفته آن و درياها و امواج با عظمت و سهمگين آن و كوهها و چشمه ها، نهرها و رودخانه ها، باران و ابر و روئيدنيها و روابط و چگونگى تحولات زمين و پيدايش عمران و آبادى و مسائل بسيار ديگر كه در رابطه با علوم مختلف بايد در آنها سخن گفت و اين گونه سخنان را بايد از معجزات امام شمرد، اين جانب در نظر داشتم كه به ترجمه اين سنخ كلمات امام مبادرت نكنم چون متضمن استعارات و مجازات و تشبيهات و دقايق و لطايفى است كه جز در كلام آن حضرت و آنان كه خود در توصيفشان فرمود 'و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه' يافت نشود و با توجه به مسائل پيچيده فلسفى و علوم و دانشهاى مختلف ديگر كه در فهم اين بيانات اطلاع از آنها لازم است كار ترجمه اين بيانات بسيار دشوار است و اگر نگويم در حد كسى نيست بايد بگويم كه جز افراد نادرى از عهده آن برنمى آيند.

مترجم براى ترجمه اين خطبه بايد از كليه علوم قديم و جديد و فلكيات و الهيات و طبيعيات و غيرها و نظرات و فرضيه هايى كه پيرامون آنها هست لااقل اطلاع فشرده و مختصر داشته باشد تا بتواند از الفاظ و كلمات امام استظهار مناسب را بنمايد هر چند همين اطلاع نيز موجب صعوبت و دشوارى ترجمه مى شود زيرا احتمالات حتى در مقام ترجمه متعدد مى شود و ترجيح آنها بر يكديگر در بسيارى از موارد كار دشوارى است و در عين حال همين احتمالات متعدد از محاسن اين گونه كلمات است كه ترجمه آن نمى تواند اين گونه احتمالات را در ذهن بياورد و كلام را به مسائل و علوم مختلف مرتبط سازد، لذا هر چه يك مبتدى و كم اطلاع كار ترجمه اين كلمات را آسان مى شمارد منتهى هر چه بيشتر جلو رفته باشد آن را دشوارتر مى بيند و نه فقط ترجمه دشوار و پر زحمت است بلكه معنى كردن آن به عربى به طورى كه شرح و تفسير و بيان تحقيقى نباشد نيز به همين اندازه دشوار است.

و بنابراين اگر هر چه در ترجمه هايى كه ديده ايم غور مى كنيم آنها را سطحى و غير مناسب با كلام امام- عليه السلام- بيابيم كه حتما بايد بگوييم هيچ كدام نسخه اى مطابق اصل و جلوه دهنده اصل نيستند به مترجمان هم حق اعتراض نداريم كه بيشتر از اين نتوانسته اند و از نهج البلاغه هر چه درك كرده اند پايه خودشان و نشان دهنده ى ميزان درك و بينش خودشان بوده است به اين ملاحظات من يقين دارم تعهدى را كه يك نفر مترجم در ترجمه گفتارهاى عادى دارد نمى تواند در ترجمه نهج البلاغه داشته باشد و هر كجا ترجمه اى به خوانندگان تقديم نمايم فقط براى اين است كه خواننده اگر زبان عربى نمى داند و فرصت مطالعه شرحهاى مفيد را ندارد به كلى مفاهيم سخنان امام- عليه السلام- برايش مجهول نماند و الا تصديق مى كنيم كه در بيشتر يا بسيارى از موارد ترجمه به معناى صحيح ترجمه نيست و 'لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم'. ]: 'زمين را در جنبش امواج شديد و پر هيجان و لجه هاى درياهاى مملو از آب فرو برد، درياهايى كه امواج عظيم آن متلاطم است و به هم مى خورد، مانند شتران نر كه در هنگام هيجان كف بر لب مى آورند، پس هيجان آب متلاطم به جهت سنگينى زمين خاضع و آرام شد و جهش و برخورد آن ساكن گشت و آب خاضع و فروتن شد وقتى كه زمين بر آن غلتيد و پس از شدت و اضطراب، آرامش و قرار يافت و امواجش از طغيان و هياهو باز ايستاد و در حلقه لجام آهنين محدود و فرمانبر كرد و زمين از نخوت و سركشى آن مانع شد پس آب فرو نشست و دور زمين را گرفت و خداوند متعال كوه هاى بزرگ و بلند را بر آن نصب كرد و چشمه هاى آب را در بيابانها و نهرها ظاهر و جارى نمود و حركات زمين را با كوه ها متعادل ساخت و از اضطراب نگهداشت و بين جو و زمين فسحت و وسعت برقرار كرد و هوا را براى تنفس متناسب ساخت و اهل زمين را با تمام منافع و مصالحشان بيرون آورد و زمين را براى روييدن گياه و نبات در آن آماده ساخت و براى قسمتهايى از زمين كه به واسطه ارتفاع و بلندى آنها آب چشمه ها و رودخانه ها بر آنها نمى نشيند ايجاد ابر فرمود كه زمين هاى مرده را زنده مى سازد و گياه آن را بيرون مى آورد.

و ميان پاره هاى درخشان ابر بعد از آنكه از هم جدا بودند الفت داد و آنها را بهم پيوسته و متصل ساخت تا متحرك گردد و بعد از اتصال به يكديگر بزرگ شود و برق از آن در لمعان آيد، و خدا آن را فرستاد در حالى كه آب بارنده است و به آن از مكان بى گياه زمين و از كوههاى كم گياه، گياه تازه و خرم بيرون آورد پس از آن زمين با طراوت و مزين شود به مرغزار و سبزه ها و شكوفه هاى نورانى و زيبا و خوش بو و خداوند متعال "اين امور و آفرينش ها و ارتباطات و مناسبات و آثار قدرت خود را" وسيله رسيدن مردم به مقاصد و رفع نيازمنديها و روزى چهارپايان قرار داد و در اطراف زمين و بين كوه ها و بلنديها راه ها را گشود و براى رهروان و سالكان علامات و نشانيها قرار داد...