الهیات در نهج البلاغه

لطف الله صافي گلپايگاني

- ۴ -


تحقيق در كلمه الله

چنانكه اشاره شد 'اله' اسم است از براى خدا يعنى خالق و رب و مالك و مدبر و عالم و جامع جميع صفات كمال بدون اينكه تفرد يا تعدد در آن لحاظ شده باشد و اگر هم فرض شود كه در اصل وضع لغوى موضوع له آن واحد و خداى يگانه و يكتا بوده است بر اثر كثرت اطلاق آن بر غير خدا در عرف اهل لغت اين مفهوم، مجرد از تعدد و توحيد است و لذا قرآن مجيد هم به مساله حصر مصداق آن در واحد تاكيد و تصريح نموده است و انحصار مصداق آن را در 'الله' در ضمن دهها آيه تذكر داده است.

و اما 'الله' پس در دلالت آن بر ذات جامع جميع صفات كماليه و خدايى كه مليين و انبيا به آن معتقد و مردم را به آن دعوت نموده اند شكى نيست و در السنه و افواه عرب بر غير او اطلاق نشده است چون مدلولش ذات مستجمع صفات كمال است و از آن جمله واحديت و احديت است خواه اين دلالت از اين جهت باشد كه كلمه 'الله' به وضع تعيينى علم باشد براى او يا اينكه مركب باشد از 'ال' تعريف و 'اله' كه پس از حذف همزه 'اله' 'الله' خوانده شده چنانكه بعضى بزرگان اين را اظهر دانسته اند.

بنابراين با دخول الف و لام تعريف كه در اينجا براى عهد است از آن خداى يگانه و مصداق واحد و حقيقى و منحصر بفرد 'اله' اراده شده و به غلبه به وضع تعينى علم شده براى ذات مقدس الوهيت- جل اسمه- على هذا مفاد كلمه ى توحيد نفى الوهيت غير خدا و اثبات حصر مصداق آن در خداوند متعال است به همان مفهوم عام و كاملى كه الوهيت دارد.

تذكر لازم: از آنچه تحقيق شد نبايد چنان گمان شود كه دعوت انبيا متضمن دعوت به توحيد در عبادت نيست زيرا از دهها آيه ى قرآن كريم استفاده مى شود كه تمام انبيا به توحيد عبادت دعوت كرده اند از جمله در اين آيه: 'و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت'. [ سوره ى نحل، آيه ى 36. ]

و در آيه هاى متعدد نيز بخصوص آياتى كه رسالت پيامبرانى مثل نوح، صالح، شعيب و هود را شرح داده است دعوت آنها را كه به پرستش خداى يگانه بوده به صراحت بيان فرموده است. اما با توجه به آيات ديگر معلوم است كه دعوت انبياء در اين خلاصه نمى شود و در واقع عبادت خدا جنبه عملى دعوت آنهاست كه بر جنبه علمى و عقيدتى دعوت آنها متفرع است لذا معنايش گسترده تر از عبادت و پرستشى است كه اگر براى غير خدا باشد شرك در عبادت و كاشف از شرك اعتقادى و فساد عقيده است بلكه بر پذيرش مطلق اغواى شيطان حتى در ترك واجبات و محرمات نيز عبادت اطلاق مى شود و بر مطلق اطاعت دستورات شرعى اگر چه عبادت عرفى و اصطلاحى نباشد و حتى بر شنيدن سخن ناطق و واعظ نيز اطلاق مى شود.

حاصل اين كه: مفهوم عام عبادت كه شامل اطاعت از شيطان و طاغوتهاى هر زمان كه مدعى خدايى هم نيستند غير از مفهوم خاص آن است كه نسبت به غير خدا شرك و خروج از توحيد عبادت مى شود و در تشخيص موارد آن گاهى اشتباهاتى روى مى دهد، غرض ورزيهايى مى شود كه موحد، مشرك و يا مشرك، موحد شمرده مى شود.

بعض ادله بر اثبات وجود خدا

برهان فطرت

انسان فطره خداشناس است و هدايت فطرى او را به سوى خدا راهنمايى مى كند و اگر چه مطالب اين حق بر اساس قبول فطرى بشر و خواسته هاى او عرضه مى شود و تحميل بر روح و فطرت او نيست، اما خداشناسى از تمام آن مسائل روشنتر است و در بين امور فطرى جاى ديگر و موقعيت و مقام درخشان ديگر دارد، چون مسائل و خواسته هاى فطرت يك درجه نيستند و احتياج انسان به بعض آنها مثل احتياج به هوا و آب و نان بلكه ضرورى تر است و بعض ديگر در درجه ى دوم و سوم يا در حاشيه مساله فطرى ديگر قرار دارند ولى خداشناسى و خداجويى مساله فطرى مستقلى است كه نخستين خواسته فطرت بشر است و از آن محجوب نمى شود و مومن به الحاد نمى گرود مگر آنكه گناه، جنايت، انكار و عناد را ادامه دهد و مصداق: 'لهم قلوب لا يفقهون بها' [ سوره ى اعراف، آيه ى 179. ] و: 'ثم كان عاقبه الذين اساوا السواى' [ سوره ى روم، آيه ى 10. ] گردد و طبع انسانى او بميرد.

بشر مى تواند با يك سير كوتاه و توجه مختصر به خدا مومن شود و روح خود را قانع و مطمئن و آرام كند اما تاكنون نتوانسته است به الحاد مطلق ايمان بياورد، نتوانسته است خود را قانع و قاطع سازد كه ماوراى اين عالم حس و شهادت عالم غيب و مدبر و موثرى نيست ولى توانسته است قبول كند كه 'جهان را صاحبى باشد خدا نام'.

در حقيقت بين يكى از دو حالت قرار دارد يا حالت ايمان به يك امر قابل باور و قبول يا حال شك و ترديد و تحير. باور و ايمان به اينكه عالم و اوضاعى كه بر آن حاكم است بر اساس عدل و نظام متقن و احسن و شعور و اراده پديد شده و اداره مى شود يا شك و تحير در وجود نظام صحيح و مدبر مريد و خالق عليم قدير و احتمال پوچ و پوك بودن عالم يا خوش بينى به عالم و اوضاع آن و ايمان به با معنى بودن اين عالم، يا شك در همه معانى و حقايق از يكى از اين دو حالت خارج نيست و حالت سوم در بين نيست و مساله از همين جهت مهم است كه از دو طرف نقيض آنچه براى بشر قابل قبول شده يك طرف بيشتر نيست آن طرف اثبات و ايجاب است كه دليل مقبول شدن آن همان باور قاطبه خداشناسان در طول تاريخ بشر است ولى طرف سلب به هيچ وجه تا حال قابل قبول نشده و بعدا هم قابل قبول نخواهد شد و از حد احتمال نخواهد گذشت، دليل آن تحير و سرگردانى ملحدين و ناآرامى روحى و اضطرابات وجدان و درون آنهاست كه آخرين نظر محكمشان به گمان خودشان عدم دليل كافى بر وجود جانب ديگر است كه معلوم است عدم دليل، دليل بر عدم نيست و طرف ديگر را تاييد نمى كند و رافع شك نمى باشد.

بالاخره مساله از دو شق خارج نيست يا خداشناسى و با معنى بودن عالم اصل است يا- العياذ بالله- الحاد و پوچ و مسخره بودن عالم. الحاد تاكنون پايه اى پيدا نكرده و مورد اعتماد نيست و از ديد منطقى و عقلى الى الابد هم بر پايه اى نخواهد نشست و علاوه آرامش بخش و مطابق با سير قافله ى كاينات و نواميسى كه بر آن سائد است نيست بلكه با همه مخالف است. اما خداشناسى و ايمان به خدا پذيرفته شده و بر پايه هاى استدلال منطقى و عقلى و ريشه فطرى است و هر كس هم انكار كند انكارش معاندانه و به زبان است و مصداق: 'و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم' [ سوره ى نمل، آيه ى 14. ] مى باشد. و همين نيز شاهد بر صحت نظر الهيين است كه در نفى و اثبات اين مساله با طرفى كه نفى مى كند، فطرت موافقت نداشته يا اقلا درك نفى را ننمايد. اما در طرف اثبات فطرت انسانها با طرف اثبات خدا موافقت دارد و آنان هم كه در شك و تحيرند در يك امر بديهى و فطرى شك مى كنند مثل حسن عدل و احسان كه شك در حسن آن شك در امر فطرى و علامت نامنظم بودن كار وجدان و فطرت است.

باز هم بطور مثال مى گوييم: اين موضوع را كه يك ساختمان، يك كارخانه بانى و سازنده نداشته باشد يا نقشه اى را مهندس نكشيده باشد، يا كتاب، نويسنده و مولف نداشته باشد فطرت بشر نمى تواند بپذيرد و به آن ايمان بياورد هر چه هم اصرار كنند نمى توان آن را بر فطرت تحميل كرد اما جانب اثبات و اينكه بنا بانى و كتاب مولف دارد به آسانى قبول مى شود و فطرت نمى تواند با آن موافق نباشد و نپذيرد.

گفته نشود: چگونه اصل خداشناسى و ايمان به خدا فطرى است در حالى كه بسيارى در الحاد و ترديد و شك گرفتارند، زيرا جوابش اين است كه: فطرت اين اشخاص به واسطه شبهات و شكوك و يا افراط در فرار از زودباورى يا غرور علمى يا تاثير محيط و تلقينات از استقامت منحرف شده و آنها را شكاك كرده كه در مسائل علمى، منطقى و فطرى مثل آدم وسواسى يقين حاصل نمى كنند و حتى به محال بودن اجتماع نقيضين- مثل سوفسطائيها- راى نمى دهند مع ذلك اينان نيز در هنگامى كه از نور فطرتشان برقى مى جهد ناخودآگاه به خدا متوجه مى شوند و نام او را مى برند به خصوص در شدايد، سختيها، مصائب و ياس و نوميدى و كوتاه شدن دست از وسايل مادى، به خدا پناه مى برند و به سوى خدا التجا مى كنند چنانكه قرآن مى فرمايد:

'قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله او آتتكم الساعه اغير الله تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون'. [ سوره ى انعام، آيه ى 40 و 41. ] 'بگو آيا ديده ايد كه چون عذاب خدا يا ساعت "مرگ يا قيامت" به شما برسد آيا غير 'الله' را مى خوانيد اگر راستگويانيد بلكه او را مى خوانيد'.

در آيه ديگر مى فرمايد:

'و اذا مس الناس ضر دعوا ربهم منيبين اليه ثم اذا اذاقهم منه رحمه اذا فريق منهم بربهم يشركون'. [ سوره ى روم، آيه ى 33. ]

'و هر گاه برسد به مردم رنج و حال بدى، خدا را با حال بازگشت به سوى او مى خوانند پس از آن كه خدا به آنها رحمت خود را چشانيد ناگاه گروهى از آنان به پروردگار خود مشرك مى شوند'.

در تفسير حضرت امام حسن عسگرى- عليه السلام- روايت است كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق- عليه السلام- درباره ى خدا پرسيد حضرت در جواب فرمود:

آيا هرگز سوار كشتى شده اى؟

مرد جواب داد: بلى.

آيا كشتى تو شكسته شده است در حالتى كه نه كشتى ديگرى باشد كه تو را نجات دهد و نه شنا بدانى كه تو را بى نياز كند؟

- بلى.

آيا دل تو تعلق گرفت به اينكه چيزى هست كه بتواند تو را نجات دهد از اين ورطه اى كه در آن گرفتار شده اى؟

- بلى.

آن چيز "و آن كس" همان 'الله' است كه توانا بر نجات دادن است هنگامى كه نجات دهنده اى نيست و فرياد رس است هنگامى كه فرياد رسنده اى نيست. [ بحار، ج 3، ص 41. ]

خداوندى كه بيقرن و عديل است   وجود او نه محتاج دليل است
اگر افتى بدام ابتلائى   بجز او از كه مى جويى رهايى

[ از گنج دانش، مرحوم پدرم آيت الله آخوند ملا محمد جواد صافى گلپايگانى- قدس سره. ]

بايد اين افراد شكاك و متحير را كه گاه به زبان، انكار مى كنند به فطرتشان بازگشت داد چنانكه قرآن مى فرمايد:

'و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله'. [ سوره ى لقمان، آيه ى 25. ]

و در آيه ى ديگر مى فرمايد: 'و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله'. [ سوره ى عنكبوت، آيه ى 61. ]

و در آيه ى ديگر مى فرمايد: 'قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموات و الارض'. [ سوره ى ابراهيم، آيه ى 10. ]

نشايد وجود جهان بى خدا   چگونه بود بى خدا ابتدا
از اين خفتگان بامداد قدم   كه سر برگرفتى ز خواب عدم
كه بر نيستان بانگ هستى زدى   چگونه وجود از عدم آمدى

خلاصه ى اين مطالب اين است كه فطرت انسان مى گويد: خدا واقعيت دارد حقيقت است ، اصل است آفريننده است و سر باز زدن از حكم فطرت و تكذيب آن ممكن نيست همانطور كه بشر گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما را احساس مى كند و نمى تواند آن را تكذيب كند فطرتش هم وجود خدا را درك مى نمايد و احتياجش را كه به او پناه ببرد و توكل كند احساس مى نمايد و همه عالم را خاضع و مطيع فرمان او مى شناسد :

'و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون'. [ سوره ى آل عمران، آيه ى 83. ]

نهج البلاغه در قسمت مطالب عرفانى و توحيدى زبان فطرت است اما زبانى كه راستگوتر از آن در بيان درك فطرى نيست، جمله هايش همه از فطرت برخاسته، و فطرت پسند است در اينجا محتاج به آوردن جمله هاى از فطرت برخاسته نهج البلاغه نيستم چون هم سخن به درازا مى كشد و هم در ضمن بحثهاى ديگر جمله هايى كه مورد استشهاد قرار مى گيرد مقصد ما را تامين مى كند. اجمالا جز مواردى كه استدلال عقلى و شرح مقاصد و تفاصيل خلقت است بقيه ى مطالب عرفانى مطابق با فطرت و شرح ادراكات فطرى است با اين همه صريحا هم در نهج البلاغه مساله ى فطرت عنوان شده است كه در آن بيانات گويى فطرت با ما سخن مى گويد و در آن به شان فطرت و به آنچه كه خدا در آن به وديعه گذارده توجه شده است.

از جمله در مساله فايده ى بعثت انبيا كه يكى از افعال الهى است و به اين ملاحظه از مباحث الهيات است و در آينده- ان شاء الله- آن را بررسى مى كنيم در خطبه اول مى فرمايد:

'فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول'. [ 'پس خداوند، رسولان خود را در ميان مردمان برانگيخت و انبياى خود را پى در پى به سوى آنان فرستاد تا از آنان بخواهند كه پيمان فطرت خود را- اقرار به عبوديت را- ادا كنند و براى اينكه نعمت فراموش شده خدا را به يادشان بياورند و برايشان به ابلاغ "وحى الهى" حجت بياورند و خردهايشان را كه در وجودشان "مانند گنج" مدفون است برانگيزانند و بيرون بياورند'. "نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 1 ص 33". ]

كه اين جمله اقتباس از آيه ى: 'انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر' [ سوره ى غاشيه، آيه ى 21 و 22. ] است. در اين جمله غرض از بعثت انبيا را طلب اداى ميثاق فطرت و يادآورى نعمت فراموش شده معرفى فرموده است كه معلوم است ميثاق فطرت به هر نحو كه معنى شود همان است كه مقتضى از براى اقرار به وجود خدا و توحيد و صفات ثبوتيه و سلبيه و مطالب فطرى ديگر است و نعمت فراموش شده هم ظاهرا همين نعمت هدايت فطرى و وجود اصول و مبانى توحيدى و ريشه ى مقاصد عرفانى در فطرت است كه از نعمتهاى بزرگ است.

و در خطبه ى 57 در جمله ى: 'فانى ولدت على الفطره' و در خطبه ى 70 در جمله ى: 'جابل القلوب على فطرتها' اين مساله فطرت آورده شده است: و در خطبه ى 110 كه به اين جمله: 'ان فضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه' آغاز شده است مى فرمايد: 'و كلمه الاخلاص فانها الفطره' [ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه ى 109، ص 338. ] كلمه اخلاص همان: 'لا اله الا الله' است كه دعوت تمام پيغمبران است چنانكه در قرآن مجيد خداوند متعال مى فرمايد:

'و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون'. [ سوره ى انبياء، آيه ى 25. ]

اين كلمه است كه گفتنش، فهم معنا و هدفش، درك آثار و لوازمش و التزام به حقيقت و شرايطش آثار بسيار دارد و بلكه همه چيز و هر خير و سعادت و آزادى و فضيلت در گرو اين كلمه و التفات به معنى و التزام به لوازم آن قرار دارد و ضمير 'فانها' اگر چه راجع به 'كلمه' است و بسا كه توهم شود غرض همان گفتن كلمه ى توحيد است ولى معلوم است كه فطرى بودن آن به ملاحظه ى معناى عالى و مفهوم مقدس و متعالى آن است كه فطرت بشر آن را مى پذيرد و طالب و خواهان آن است و اشاره به همين است كه فطرت بشر از عقيده توحيد استقبال مى كند و از شرك متنفر و گريزان است. آرى، كدام عاقل است كه از دعوتى كه عامل طرد تحير و تفرقه، استبداد و استثمار، استعباد جباران و ستمگران، رافع اختلافات و فاصله ها، مبداء هماهنگى و همصدايى، برابرى و آزادى، محبت و مهر، صفا و تواضع و تعاون است روى بگرداند و از آن استقبال ننمايد.

خداشناسان را در اثبات وجود خدا دلايل بسيار است تا آنجا كه گفته اند: 'عدد الطرق الى الله بعدد نفوس الخلائق'.

و شاعر مى گويد:

ايا عجبا كيف يعصى الا له   ام كيف يجحده الجاحد
ولله فى كل تحريكه   و فى كل تسكينه شاهد
و فى كل شى ء له آيه   تدل على انه واحد

قرآن مى فرمايد:

'و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله'. [ سوره ى لقمان، آيه ى 27. ]

از جمله ادله اى كه خداشناس اقامه مى كند تغيير و حدوث است كه در ضمن بيانات و تعبيرات مختلف تقرير مى شود كه ذيلا بعضى تقريرات آن از نظر خواننده عزيز مى گذرد.