كلام دانشمند بزرگ اهل سنت
ابن ابى الحديد معتزلى كه شرحش بر نهج البلاغه دليل بر اين است كه از نوادر
دانشمندان و علما است با اينكه در مذهب خود 'تسنن' سخت پا مى فشارد و متاسفانه در
موارد بسيارى با همه ى تجليل، تعظيم و تفضيلى كه از على دارد حقايق را متعصبانه
تجزيه و تحليل مى نمايد در شرح خطبه 84 مى گويد:
'... و اعلم ان التوحيد و العدل و المباحث الشريفه الالهيه ما عرفت الا من كلام
هذا الرجل و ان كلام غيره من اكابر الصحابه لم يتضمن شيئا من ذلك اصلا و لا كانوا
يتصورونه و لو تصوروه لذكروه و هذه الفضيله عندى اعظم فضائله- عليه السلام-'. [ نهج
البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 6، خطبه ى 84، ص 346. ]
'بدان كه توحيد و عدل و مباحث شريف الهى شناخته نشده است جز از طريق كلام اين
مرد "على"، و گفتار ديگران از اكابر صحابه اصلا متضمن چيزى از معارف و علوم الهى
نيست و آنها مرد اين ميدان نبودند تا اين معارف و مباحث را تصور كنند "زيرا" اگر
تصور مى كردند به زبان مى آوردند و اين فضيلت نزد من بزرگترين فضيلت على- عليه
السلام- است'.
و در ضمن شرح خطبه 231، اين مرد خبير ضمن مطالبى در فضايل على- عليه السلام- مى
گويد: عدالت كامل بعد از رسول خدا براى احدى جز على حاصل نشد. سپس كلام را به اينجا
مى رساند كه مى گويد: 'حكمت و بحث در امور الهى فن احدى از عرب نبود و در اصاغر و
اكابر آنها سابقه نداشت و نخستين كس از عرب كه در اين علوم خوض كرد 'على' بود كه
مباحث دقيق توحيد و عدل در سخنانش پراكنده است و در كلام احدى از صحابه و تابعين
كلمه اى در معارف الهى نخواهى يافت كه آنها اهل تصور اين حقايق نبودند'. و بعد سخن
را دنبال مى كند و اثبات مى نمايد كه تمام علماى اسلام در اين علوم شاگرد مكتب على
بوده اند.
و در ضمن در شرح اين جمله ى: 'دائم لا بامد' مى گويد: 'اين نيز از دقايق علم
الهى است و عرب كمتر از اين است كه اين را بفهمد يا بگويد، ولى اين مرد "على" از
جانب خدا ممنوح به فيض مقدس و انوار ربانى بوده است.' [ نهج البلاغه ى ابن ابى
الحديد، ج 13، شرح خطبه ى 231، ص 48. ]
و در ضمن شرح خطبه اشباح "خطبه 90" كه از جلائل خطب است و زبان و بيان چون منى
الكن از سخن در عظمت و ارزش اين خطبه است مى گويد:
وقتى اين گونه كلام ربانى و لفظ قدسى على به ميدان بيايد فصاحت عرب باطل مى شود
و نسبت هر فصيحى به او و كلام او نسبت خاك به طلاى خالص مى گردد و اگر هم فرض كنيم
كه عرب بر گفتن مثل اين سخنان و الفاظ فصيح يا شبيه به آن توانا باشد از كجا به اين
مواد و معانى و مضامينى كه اين الفاظ متضمن آنها است دست يابد و از كجا عرب جاهلى
بلكه صحابه رسول خدا- صلى الله عليه و آله- اين معانى غامض آسمانى را مى دانستند كه
بتوانند در قالب الفاظ و كلمات بياورند. عرب جاهلى فصاحتش در وصف شتر، اسب، حمار
وحش، گاو يا كوه ها و فلاتها و امثال اين امور بود و فقط اصحاب رسول خدا- صلى الله
عليه و آله- كسانى كه به فصاحت نام برده شده اند منتهاى فصاحتشان از دو سطر يا سه
سطر در موعظه و ذكر مرگ و مذمت دنيا يا ترغيب و تشويق به جنگ و جهاد تجاوز نمى كرد.
[ نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 6، شرح خطبه ى 90 "اشباح"، ص 425. ] تا اينكه مى
گويد:
'و اقسم هذا الكلام اذا تامله اللبيب اقشعر جلده و رجف قلبه و استشعر عظمه الله
العظيم فى روعه و خلده و هام نحوه و غلب الوجد عليه و كاد ان يخرج من مسكه شوقا و
ان يفارق هيكله صبابه و وجدا.' [ نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 6، شرح خطبه ى 90
"اشباح"، ص 426. ]
'سوگند ياد مى كنم كه هرگاه عاقل در اين سخن تامل كند موى بر بدنش راست خواهد
ايستاد و قلبش تكان مى خورد و به عظمت خدا در ضمير و معبوديت خود شعور پيدا مى كند
و چنان شور و وجد بر او چيره مى گردد كه نزديك مى شود از شدت شوق از پوست خود بيرون
رود'.
و در ضمن شرح خطبه: 'الحمد لله خالق العباد خطبه 164' مى گويد:
'بدان كه اين فن "فن معارف الهى" فنى است كه على- عليه السلام- را از قاطبه عرب
در زمان خودش ممتاز كرده و به واسطه آن بر همه استحقاق تقدم و فضيلت يافته است
همچنان كه ويژگى انسان كه به آن از بهائم امتياز مى يابد 'عقل' و 'علم' است. مگر
نمى بينى كه حيوانات در گوشت و خون و حركت به اراده با انسان شركت دارند پس امتيازى
براى آدمى جز به قوه ى عاقله عالمه نيست و هر چه بهره و نصيب انسان از آن بيشتر
باشد انسانيت او تمامتر است و معلوم است كه اين مرد "على- عليه السلام" در اين فن،
منفرد و يكتا بوده. و اين علم اشرف علوم است چون معلوم آن اشرف تمام معلومات است و
از احدى از عرب غير او در اين فن يك حرف نقل نشده است، نه ذهنهاى آنها به اين معارف
مى رسيده و نه آن را مى فهميده اند و او در اين امر يگانه و در فنون ديگر كه علوم
شرعيه است با ديگران شريك است و بر آنان برترى و رجحان دارد پس كاملترين ايشان است
چون ما بيان كرديم كه اعلم در صورت انسانيت داخلتر است "يعنى انسان تر است" و معنى
افضليت همين است'. [ نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 9، شرح خطبه ى 164، ص 256 و
257. ]
حاصل حرف اين مرد اين است كه الهيات و معارف الهى و ماوراء الطبيعه در بين اصحاب
پيغمبر- صلى الله عليه و آله- فقط فن على است. آرى خطبه هاى توحيدى على عاليترين
تجلى علم آن حضرت است و بهترين رشته هاى علمى و ذوقى و عرفانى نهج البلاغه رشته
'خداشناسى است' كه در اين كتاب به نحو بى نظير پخته و محكم مطرح شده است و در ضمن
جمله هاى كوتاه حقايق بسيار بلند از الهيات را كه درك آن به بررسى هاى عميق، غور،
دقت، مطالعه و ذوق سرشار نياز دارد، در اختيار اهل دانش و ارباب تحقيق و خداوندان
بينش و ايمان گذارده است.
نهج البلاغه متضمن تمام شعب علم الهى و توحيد و صفات ثبوتيه و سلبيه است و منهج
آن جالب و بى سابقه است و با اينكه با الفاظ و بيانات مختلف و در قالب عبارات و
لغات گوناگون، خدا را ستايش و توصيف كرده از مضامين آن معلوم است كه اين خطبه ها و
سخنرانيها همه از يك منبع صادر شده است و به سوى يك حقيقت رهبرى مى كند و درك و فهم
و عرفان گوينده اش از خداى جهان در همه ى مواقف يكسان است چنانكه گويى تمام اين
خطبه ها در يك مجلس و يك وقت انشا شده است. بديهى است مسائلى مثل مسائل الهيات بايد
همين گونه باشد، زيرا واقع و حقيقت آن يكى است و وقتى كسى به همان حقيقت برسد زبانش
و بيانش در همه جا ترجمان آن حقيقت مى شود.
سخنان على در الهيات هر چند با قطعى ترين مبانى علمى و فلسفى مطابق است و حكماى
الهى در برابر آن خاضع اند، فيلسوف مابانه نيست و مانند قرآن است كه منطقش فلسفه و
كلام نيست ولى خردپسندتر از هر سخنى است.
منطق على با منطق فلاسفه و اهل كلام فرق دارد اما فيلسوف و متكلم آن را مى پسندد
و محكمتر و استوارتر از كلام خود مى يابد و در مواردى كه فيلسوف به حقيقت مى رسد
اگر چه با على در آن موقف ملاقات مى كند اما سخن خود را در پايه سخن على نمى بيند
چون سخن على از روح مطمئن و مومن و سرشار از يقين و ايمان و انس و شوق كه هيچ شبهه
و شكى نمى تواند او را به خود مشغول سازد تراوش كرده است ولى سخن فيلسوف يا متكلم
هر چند قاطعانه ادا شود يا از روحى نگران و نا آرام و مجادل و جامد صادر مى گردد يا
از روحى كه به قوت يقين و ايمان نرسيده است زيرا كه او نه لذت انس و خلوت با خدا را
چون على درك كرده و نه شبى را مانند او به عبادت و پرستش به صبح رسانده است. فيلسوف
اگر هم در يك نقطه يقين به حقيقت پيدا كند، در نقاط ديگر و جوانب همان نقطه خود را
سرگردان و گرفتار شك و ترديد مى يابد اما سخنان على- عليه السلام- در الهيات، نبوت،
معاد، عوالم غيب و... لبريز از ايمان و باور است، گويى حقايق غير قابل لمس را لمس
كرده و با آنها تماس و اتصال يافته است.
'جبران خليل' مسيحى مى گويد: 'فى عقيدتى ان على بن ابى طالب اول عربى لازم الروح
الكليه فجاورها و سامرها'.
سخنان و گفتار، اعمال و كردار على شاهد ايمان استوار او به عالم غيب است. عمر بن
الخطاب مى گويد: 'خدا را شاهد مى گيرم كه شنيدم رسول خدا- صلى الله عليه و آله-
فرمود: اگر هفت آسمان و هفت زمين در يك كفه ى ترازو گذاشته شود و ايمان على در كفه
ى ديگر، ايمان على فزونى خواهد داشت'. [ ذخائر العقبى، ص 100. ]
از بيانات على- عليه السلام- در الهيات چه در نهج البلاغه و چه به روايت كتابهاى
ديگر به روشنى برمى آيد كه گوينده ى اين خطبه ها و جمله هاى پرمعنى و شافى و وافى
در حمد و تسبيح و تنزيه و تقديس باريتعالى داراى ايمانى كامل به خدا و از معرفت خدا
و اشتياق به نشستن بر بساط قرب و عبادت و مناجات با او وجودش لبريز بوده است و آن
چنان لذت مى برده است كه اگر احتياجات و تكاليف ديگر نبود سخنى غير از سخن خدا نمى
گفت. و كلامى غير از تسبيح، تمجيد و تنزيه از او شنيده نمى شد. على همان بزرگ عارفى
است كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله- درباره ى او فرمود: 'انه ممسوس فى ذات الله
تعالى'. [ حليه الاولياء، ج 1، ص 68 و در ذخائر العقبى، ص 99 از كتب بن عجره روايت
كرده است كه پيغمبر- صلى الله عليه و آله- فرمود: 'لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات
الله'. ]
فصول و مباحث الهيات در نهج البلاغه
خطبه هاى توحيدى و بيانات عرفانى نهج البلاغه هر يك در بردارنده ى مباحث متعدد و
حاوى بسيارى از فصولى است كه در الهيات مطرح است و خطبه اى كه فقط به يك موضوع از
مباحث الهى اشاره كند در آن نيست. به طور مثال اولين خطبه اى را كه شريف رضى- قدس
سره- در نهج البلاغه آورده و با اين انتخاب، براعت استهلالى بكار برده است اگر چه
به نحو اجمال و اختصار بررسى شود معلوم مى شود كه مسائل و مطالب مهم و متعدد علم
الهى را در بردارد.
لذا با هم در اين بررسى مختصر برخى از اين مباحث را بررسى و به راهنمايى على-
عليه السلام- سفر خود را به سوى خدا آغاز مى كنيم. اللهم سددنا و وفقنا و الهمنا
الخير و العمل به واهدنا سبلك الموصله اليك فانك القائل و قولك حق: 'و الذين جاهدوا
فينا لنهدينهم سبلنا'. [ سوره ى عنكبوت، آيه ى 69. ]
الله محور مطالب و مقاصد قرآن و نهج البلاغه
جهان بينى اسلامى در قرآن و نهج البلاغه
در نهج البلاغه مثل قرآن مجيد اسم جلاله 'الله' بسيار آمده و محور تمام بحثهاى
علم الهى اين دو كتاب اين اسم است زيرا كتاب اول يعنى قرآن مجيد اصل و وحى و كلام
خداست و دوم فرع و كلام بشر و حجت خداست.
قرآن صفات كمال را براى 'الله' اثبات مى نمايد و حمد و تسبيح، تنزيه و ذكر، دعا
و تقرب به او را تعليم مى دهد و افعال را به مسماى اين اسم مستند مى كند 'حمد' ويژه
ى 'الله' رب العالمين "پروردگار جهانيان" است كه كتاب بر بنده اش نازل كرده و
آسمانها و زمين را آفريده و هر چه در آسمانها و زمين است ملك اوست.
'الله' شكافنده دانه و هسته، مالك ملك و مجرى فلك است. زنده را از مرده و مرده
را از زنده بيرون مى آورد. آنچه در آسمان و زمين است تسبيح گوى 'الله' و روزى هر
جنبنده اى در روى زمين با 'الله' است. چيزى در آسمان و زمين از 'الله' پنهان نمى
ماند. غير از 'الله' معبود و الهى نيست. 'الله' است كه آسمان را بى ستون برافراشته
است. 'الله' است كه آسمان و زمين را نگاهداشته و از زوال و سقوط و بيرون رفتن از
مسيرى كه دارند حفظ مى كند و اگر آسمان و زمين متزلزل شوند و از نظام خارج گردند
كسى جز او نيست كه بتواند آنها را نگهدارد و آرام و ثابت سازد. احسن الحديث "قرآن"
را نازل كرده است. آنچه در آسمان و زمين است براى 'الله' سجده مى كنند و 'الله'
خالق هر چيز است. از آنچه ستمگران مى كنند غافل نيست. روزى را بسط مى دهد و تنگ مى
سازد. و براى هر چيز اندازه اى قرار داده است. سينه ى كسى را كه بخواهد هدايت كند
براى اسلام باز مى كند گناهان را مى آمرزد و توبه را مى پذيرد و شديد العقاب است. و
به هر چيزى دانا و به هر كارى تواناست. بى نياز، بردبار و حكيم است، ولى و صاحب
اختيار مومنان است، ستم نمى كند، مهربان است. با پرهيزكاران و با نيكوكاران است،
نيكوكاران را دوست مى دارد. حكم و فرمان، ويژه ى 'الله' است. انبيا را مبعوث كرده
است و هر كس به غير آنچه 'الله' نازل كرده "و به قانون ديگر" حكم كند فاسق و كافر
است. ابرها را مى فرستد و باران نازل مى كند و گياهان را مى روياند. همه ملك 'الله'
هستيم و همه به سوى او باز مى گرديم و...
بالجمله در 2702 مورد در قرآن مجيد جهان بينى قرآنى و اسلامى مشخص شده و اسم
جلاله 'الله' برده شده است و با اين اسم بزرگ و با منطقى كه محور آن 'الله' است
مشركان را عاجز و به ضلالت خودشان متوجه كرده است چنان كه در اين آيه مى فرمايد:
'الله الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم
من شى ء سبحانه و تعالى عما يشركون' [ سوره ى روم، آيه ى 40. ]
يا در اين دو آيه: 'خلق السموات بغير عمد ترونها و القى فى الارض رواسى ان تميد
بكم و بث فيها من كل دابه و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم'.
'هذا خلق الله فارونى ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون فى ضلال مبين'. [ سوره
ى لقمان، آيه ى 10 و 11. ]
يا اين آيه: 'قل ارايتم ما تدعون من دون الله ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم
شرك فى السموات ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثاره من علم ان كنتم صادقين'. [ سوره ى
احقاف، آيه ى 4. ]
بديهى است در برابر اين جهان بينى و منطق محكم جوابى نداشتند و جهت اينكه محور
كلام را با آنها 'الله' قرار داده يكى اين است كه اگر چه آنها وجود 'الله' را قائل
نبودند و به زبان، انكار مى كردند و از آن محجوب شده بودند اما با مراجعه به فطرت
خود در پيش خود نمى توانستند او را انكار كنند. و ديگر آنكه 'الله' و در زبان آنها
مفهومش همان ذات مستجمع صفات كمال بوده است كه يك مسمى بيشتر ندارد و اين افعال و
خلق و رزق و اماته و احياء را بغير او نمى توان مستند كرد.
در نهج البلاغه نيز بر حسب احصاء بعضى [ الكاشف، دكتر مصطفوى، ص 17، ستون 2، ذيل
كلمه ى 'الله'. ] در 1293 مورد اسم جلاله 'الله' وارد شده است و محور بحث الهيات و
حمد و ثناء تسبيحى و تمجيد و دعا و مواعظ 'الله' است. و اگر بر اين 1293 مورد كه به
صراحت كلمه جلاله ذكر شده است مواردى را نيز كه به كنايه و ضمير بارز يا مستتر به
'الله' اشاره شده و محور و موضوع جمله و مطلب قرار گرفته اضافه كنيم مثل: 'لا يبلغ
مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يودى حقه المجتهدون' و مثل: 'كل شى ء
خاشع له و كل شى ء قائم به' و مثل: 'فطر الخلائق بقدرته و نشر الرياح برحمته' از
چندين هزار مورد هم بيشتر مى شود.
محور بحث: چرا محور بحث و مطلب بيشتر اين اسم است؟ چون اين اسم و هر اسمى از هر
لغت كه مرادف با آن باشد- چنانكه گفتيم- اسمى است كه در عرف عرب و اهل هر لسان يك
مسمى بيشتر ندارد و آن ذات مستجمع جميع صفات كمال است، و به احدى و به كسى و چيزى
غير از او صحت اطلاق ندارد و صحت سلب دارد و وقتى اين اسم را بگوييم و يا هر وصفى
از اوصاف كمال را براى آن اثبات نماييم مانند: 'قضايا قياساتها معها' ثابت است و
كسى نمى تواند بگويد: 'الله' اين وصف كمال را ندارد. مثلا خالق، عالم، مالك، رازق،
محيى و مميت نيست و يا اين اوصاف كماليه كه در نهج البلاغه است به 'الله' مربوط
نيست و صفت غير 'الله' است، زيرا كسى كه اين صفات را دارد همان 'الله' است.
به عبارت ديگر: يا اين اسم و اوصاف آن، مسمى و موصوف ندارد- العياذ بالله- در اين
صورت اين اوصاف و افعال، بدون موصوف و فاعل چگونه قابل توجيه و به چه كسى جز 'الله'
قابل استناد است [ اين سوالى است كه جز موحد، احدى نمى تواند پاسخگو باشد. ]؟ و يا
مسمى و موصوف دارد در اين صورت مسمى و موصوف آن، همان 'الله' است و غير او نمى
تواند باشد.
پس اگر معاندى، اصل وجود خدا و مسماى 'الله' را انكار كند از او خواهيم پرسيد
كه: پس موصوف و فاعل اين صفات و افعال كيست؟ و اگر 'الله' را انكار نكند، ديگر نفى
صفتى از صفات كمال او و يا اثبات نقصى بر او، معناى معقول ندارد، زيرا تمام صفات
كمال براى 'الله'، ثابت است و او از نقص مبراست به همين جهت است كه اين لفظ بر غير
او، از كسانى كه خود را به عنوان الوهيت، ربوبيت و مالكيت بر مردم تحميل كرده و
توده را استعباد نموده اند و يا مردم آنها را از روى جهالت، خالق، رب و معبود خود
گرفته اند صحت اطلاق ندارد و در عرف اهل لسان به واسطه ى وضع يا به واسطه ى غلبه
علم از براى الله است و غير او از آن مفهوم نمى شود و بايد صفات خاصه خدا را فقط
براى خدا دانست و كسى را به آن صفات نشناخت كه شرك است و انبيا و موحدين با مشركين
همواره اين بحث را داشته اند كه صفات خاصه ى خدا براى غير او امكان ثبوت ندارد و
محال است.
بنابراين اگر محور بحث در مطالب توحيدى 'الله' باشد "كه جهان بينى اسلام و همه ى
اديان آسمانى از آن درك مى شود" و وجود 'الله' و اوصاف كمالاتش شناخته شود، همه ى
جهالتهاى مشركين و گمراهيهاى كسانى كه به خدايانى غير از 'الله' معتقد شده اند
مرتفع مى شود و چون اصل وجود 'الله' در قلمرو انديشه ها راه يافت، آنگاه مفاد اين
آيه تحقق مى تواند يافت كه:
'قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا
نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله'. [ سوره ى آل عمران، آيه ى
64. ]
و تمام مطلب همين است كه غير خدا پرستش نشود و غير خدا را بدون اينكه خدا به
آنها ولايتى داده باشد، ارباب و صاحب اختيار خود نگيريد چنانكه يهود و نصارا، احبار
و رهبانهاى خود را ارباب خود گرفتند. و چنانكه در زمان ما رهبران به اصطلاح ملى و
انقلابى و حزبى يا رژيمهاى غير الهى را مى پذيرند و حاكم مى دانند.
حاصل سخن در باب اسم جلاله ى 'الله' و اوصافى كه در كلام براى آن آورده مى شود و
فرق آن با اسماء الحسناى ديگر خداوند اين است كه گاهى توصيف 'شى ء' براى تعيين و
تميز آن شى ء از ساير افرادى است كه مفهوم كلى موصوف بر آنها صادق است و گاهى توصيف
آن نه به اين ملاحظه است چون مفهوم لفظ يا شخص معين است يا مفهومى است كه مصداقش
منحصر به فرد است بلكه براى اين توصيف مى شود كه همان مفهوم و مسماى معين يا منحصر
به فرد به نحو تفصيل معرفى شود و التفات و توجه به اوصافش حاصل گردد و دليل اين
تفصيل همان اجمالى است كه از لفظ مفهوم مى شود مثل جامع جميع صفات كمال كه وقتى
پذيرفتيم كه 'الله' اسم براى آن ذات مستجمع جميع صفات كمال است تمام اين صفات كمال
را به تفصيل بايد براى او ثابت بدانيم.
و به عبارت ديگر: گاهى موصوفى كه وصف يا اوصافى برايش ثابت مى كنيم موصوفى است
كه بر حسب مفهوم صادق بر كثيرين است و با اين ملاحظه اوصاف مختلف مى گردد، در اينجا
بايد وصفى بياوريم كه فرد آن موصوف را تعيين كند و گاهى موصوفى است كه صادق بر
كثيرين نيست يا متعدد بودن فرد آن ممتنع است در اينجا وصفى كه براى او مى آوريم خود
او را مى شناساند يا مسمائى را كه بطور مجمل در مقام اسم گذارى تصور شده بطور تفصيل
معرفى مى كند و به نحوى است كه آن موصوف بدون آن صفت وجود پيدا نمى كند مثل لفظ
'الله' پس اگر در نهج البلاغه مى آيد: 'الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون' [
نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه ى 1، ص 22. ] يا 'لا تدركه الشواهد' [ نهج البلاغه،
فيض الاسلام، خطبه ى 227. ] وصف مسمى به 'الله' را به تفصيل مى فرمايد، چون مسمى يا
'الله' و وجود خارجى معين و جامع جميع صفات كماليه است يا مفهومى است كه فردش در
خارج منحصر به فرد است و احتياج به اينكه وصفى براى او آورده شود كه او را از فرد
ديگر متمايز سازد نيست، علاوه بر اينكه چون چنين نيست يعنى محال است كه فرد ديگر
داشته باشد اصلا چنين وصفى كه او را از فرد ديگر متمايز سازد در او تصور نمى شود و
بايد او را از اينكه موضوع چنين وصفى باشد منزه دانست و علاوه بر اين در مثل جمله
'الحمد لله' كلام تمام است و محمود معلوم است. ولى اگر گفتيم 'الحمد للعليم القدير'
يا 'للسميع البصير' هر چند الف و لام عهد است اولا محمود صريحا معلوم و معين نيست و
چون عليم و قدير مفهومش صادق بر كثير است هر وصفى بعد از آن بياوريم آن وصف موصوف
را مشخص و متميز از ساير افراد مفهوم مى كند و فايده اش در اين جا اين مى شود كه
محمود همان 'الله' است و مصداق قادر و عليم در اين كلام خداى قادر عليم است.
پس وقتى مى گوييم 'الحمد لله' مجال اين نيست كه كسى بگويد چرا جنس يا جميع افراد
حمد مختص به 'الله' است چون ذات مستجمع جميع صفات كمال بايد چنين باشد و نفى اين
اختصاص مستلزم نفى اصل مسمى است. اما اگر گفتيم 'الحمد للخبير البصير'، هر چند الف
و لام در الخبير و بصير الف و لام عهد است مجال اين سوال تا حدى باقى است چون سميع
و خبير و بصير بودن خود به خود اين اقتضا را ندارد اما 'الله' اين اسم جامع و در
درجه ى بعد هر اسم ديگر كه از اسماى مختصه باشد اين خصوصيت و صراحت را دارا است لذا
جمله هايى مثل 'الملك لله' و 'لله الامر' و 'لله ملك السموات و الارض' و 'انا لله'
و 'بحول الله و قوته اقوم و اقعد' و 'لا حول و لا قوه الا بالله' و 'قل هو الله احد
الله الصمد' همه و همه در افاده ى معنى اصرح از جمله هاى ديگر است و خود جمله مانند
دليل بر مفاد آن است و فرق بين موضوع و محمول و صفت و موصوف و مبتدا و خبر به اجمال
و تفصيل است.
در خاتمه ى اين بيان كه تا حدى طولانى شد تذكر اين نكته لازم است كه از آيات
شريفه ى قرآن مجيد استفاده مى شود كه 'الله' در عرف لسان عرب و عصر قرآن مفهومش
همان ذات يگانه ى قادر عليم و جامع جميع صفات كمال بوده است:
'قل من يرزقكم من السماء و الارض امن يملك السمع و الابصار و من يخرج الحى من
الميت و يخرج الميت من الحى و من يدبر الامر فسيقولون الله فقل افلا تتقون '. [
سوره ى يونس، آيه ى 31. ]
'قل ارايتم ان جعل الله عليكم الليل سرمدا الى يوم القيامه من اله غير الله
ياتيكم بضياء'. [ سوره ى قصص، آيه ى 71. ]
'قل ارايتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى يوم القيامه من اله غير الله
ياتيكم بليل تسكنون فيه'. [ سوره ى قصص، آيه ى 72. ]
از اين آيات استفاده مى شود كه مشركين نيز در برابر اين سوال كه صاحب اين صفات و
اسما و افعال كيست لااقل بالفطره نمى توانستند چيزى يا كسى را غير از 'الله' معرفى
كنند و 'الله' در عرف آنها اسم براى ذاتى است كه فاعل تمام اين افعال و صاحب تمام
اين صفات كمال است و غير از آن ذات يگانه كسى را مسمى به اين اسم و جامع جميع صفات
كمال نمى دانسته اند. و اين با عدم ايمان بسيارى از آنها به خدا منافاتى ندارد زيرا
ايمان نداشتن به جامع جميع صفات كمال "الله" با حكم فطرت آنها به وجود او و با فهم
اين مطلب كه: '... اطلاق الله به غير او هر كه باشد به دليل اينكه جامع جميع صفات
كمال نيست جايز نمى باشد' قابل جمع است.