انديشه‏هاى اقتصادى در نهج البلاغه

دكتر سيد محسن حائرى‏
ترجمه: عبدالعلى آل بويه لنگرودى

- ۱۲ -


الجود: بخشش Liberality
به معنى كرم و بخشيدن بدون چشمداشت عوض است ، امام على عليه السلام مى فرمايد:
الجود حارس الاءعراف و العلم فدام السفيه ؛ سخاوتمندى ، پاسدارى آبروهاست و بردبارى ، دهانبند بى خرد (642)
العدل يضع الاءمور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها ؛ عدالت هر چيز را بر جاى خود مى نهد و بخشندگى آن را از جاى خود بيرون مى نهد
(643)
الحرث : كشت ، كشاورزى earth the Totill
به معنى جمع و كسب مال است ، الحرث (كشت )، زمينى كه بوسيله بذر پاشيدن ، تخم كاشتن و غرس نهال سرسبز و داراى گياه شود، امام مى فرمايد: المال و النبون حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الاخرة ؛ مال و فرزندان كشته اين جهان اند و عمل صالح كشته آخرت است (644)
الحرص : آزمندى Ambitious
خواستن با تلاش براى رسيدن به چيزى گفته شده : حرص ضد قناعت و زوال نعمت ديگران را خواستن است و نيز به معنى خواستن چيزى كه قسمت انسان نباشد. امام على عليه السلام مى فرمايد: فان البخل و الجبن غرائز شتى ؛ بخل ترس و آزمندى ، خصلتهاى گوناگونى هستند (645)
الحسب : شرافت نسب Descent
به معنى مال و نيز شرافت و بزرگوارى از آباء و اجداد. امام على عليه السلام مى فرمايد:
من اءبطاءبه عمله لم يسرع به حسبه هر كه در كارها درنگ كند، شرف نسب ، سبب سرعت در كارش نشود. (646)
الحسد: حسد ورزيدن ، رشك بردن Grundge
زوال نعمت ديگرى را خواستن . امام على عليه السلام مى فرمايد: و انما طلبوا هذه الدنيا حسدا لمن اءفاءها الله عليه ؛ بر كسى كه خداوند حكومت را بر عهده او نهاده است ، رشك مى برند. (647)
الحق : حق ، درستى ، حقيقت truth The
به معنى نصيب ، بهره نيز هست . و حق حقا: ثابت شد، واجب شد، سزاوار شد. امام على عليه السلام مى فرمايد: و اءعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق ، حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى ؛ بزرگترين حقى كه خداوند تعالى از آن حقوق واجب گردانيده . حق والى است بر رعيت و حق رعيت است بر والى . (648)
الحكرة : احتكار Rondom
اشترى السلع حكرة ؛ كالا را به صورت يكجا و عمده خريد. و گفته شده ، جزافا: كالا را بدون آنكه وزن و مقدار آن معلوم باشد، خريد.
الخراج : ماليات ، خراج Landerenue
الاتاوة (باج و خراج ) است و جمع آن اخراج ، اءخاريج و اءخرجه است . و خراج يعنى آنچه از سود يا كرايه زمين بدست آيد و نيز آنچه را كه حاكم دريافت . و بر ضريبة ، جزيه و مال الفى ء تعلق مى گيرد و غالبا به ماليات زمين اطلاق مى گردد. امام على عليه السلام فرمايد:
هذا ما اءمر به على ...مالك ...حين ولاه مصر... جباية خراجها و جهاد عدوها... اين فرمانى است از بنده خدا، على ...به مالك ...هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد، و با دشمنانش پيكار كند و... (649)
الدرهم : درهم Dirham
كلمه اى فارسى معرب است و جمع آن درهم و دراهيم و عبارت است از شصت عشير و عشير يك دهم قفيز است و قفيز يك دهم جريب و دراهم ، شش دانق است . اين كلمه در زمان اميرالمومنين متداول بوده است ، زيرا امام مى فرمايد: فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم فما فوق ؛ و تو حتى يك درهم - و چه جاى بيش از آن - رغبت نمى كردى كه به بهاى اين خانه دهى (650)
الدولة : دولت ، حكومت ، سرمايه اى كه دست به دست مى گرددState
مالى كه رايج است و به قومى اختصاص دارد. و الدولة : به معنى انتقال از حالت سختى و گرفتارى به حالت رفاه و آسايش است . و از آن جهت دول ناميده مى شود، چون از سوى گروه و جماعات دست به دست مى گردد و هر روز از آن گروهى است ، به معنى رواج مال و سرمايه نيز هست . در يكى از گفتارهاى امام آمده است . فيتخذوا مال الله دولا؛ مال خدا را ميان خود دست به دست گردانند (651)
همچنين به معنى حكومت نيز به كار مى رود و در گفتار امام به مالك آمده است :
يا مالك انى وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور ؛ اى مالك بدان كه تو را به بلادى فرستاده ام كه پيش از تو دولتها ديده ، برخى دادگر و برخى ستمگر (652)
الدين : دين ، بدهكارى Debt
مالى كه بر عهده و ذمه شخص است يا با عقد قرار داد، يا به واسطه استهلاك و يا وام گرفتن و جمع آن ديون است . امام على عليه السلام مى فرمايد: ان الرجل اذا كان له الدين الظنون ، يجب اءن يزكيه ، لما مضى اذا قبضه ؛ هر گاه كسى را دين الظنون باشد، بايد هنگامى كه آنرا مى ستاند زكاتش را بدهد (653)
الدينار: دينار islamicera early of coin Agold
كلمه اى فارسى است كه معرب شده است و اصل آن دنار به تشديد نون است و جمع آن دنانير است و دينار معادل شصت حبه جو يا خردل است و يك مثقال از طلا را دينار گويند. اين لفظ در دوره اوليه اسلامى به معنى مثقال طلا بكار رفته است . امام على عليه السلام مى فرمايد:
بلغنى انك ابتعت دارا بثمانين دينارا؛ شنيده ام خانه اى خريده اى به هشتاد دينار (654)
الذخيرة : پس انداز، اندوخته Reserve
ذخر الشى ء: آن چيز را براى وقت نيازمندى پنهان كرد يا براى دنيا و آخرتش ‍ آماده ساخت . پس انداز مازاد سرمايه ، براى زمان نياز است ، كه اگر به نيت رسيدن به ثواب آخرت باشد، كارى پسنديده است . امام عليه السلام به مالك مى گويد: لا يثقلن عليك شى ء خففت به الموونة عنهم فانه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك ؛ كاستن از خراج بر تو گران نيايد زيرا اندوخته اى شود براى آبادانى بلاد تو باشد و نيز مى فرمايد: فليكن اءحب الذخاير اليك ذخيرة العمل صالح ، بايد بهترين اندوخته هاى نزد تو، اندوخته كار نيك باشد (655)
الذراع : مقياس طول dhar of Plureal
ذرع الثوب : با مقياس ذراع لباس را اندازه گرفت كه شش مشت است .
الذرع وسيله اندازه گيرى است خواه چوب باشد يا فلز. ذراع الرجل : به آن مرد به ذراع فروخت نه به عدد و تخمين . امام على عليه السلام در نامه اش ‍ به معاويه مى نويسد:
اءلا تربع اءيها الانسان على ظلعك و تعرف قصور ذرعك ؛ اى آدمى چرا به جاى خود نمى نشينى و نمى خواهى كاستيهاى خود را بشناسى ؟ (656)
الذهب : زر، طلا God
امام على عليه السلام هر دو لفظ ذهب و تبر را به يك معنى بكار برده است . امام عليه السلام درباره ذهب مى گويد: فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك ؛ پس همچنانكه زر و سيمت را حفظ مى كنى ، زبانت را هم حفظ كن (657)
الربح : بهره ، سود Gain .Interset
قضاوت ميان قيمت هزينه و فروش است كه هنگام فروش بدست مى آيد و بدون فروش ، ربح ناميده نمى شود. مقدار بهره بر اساس رضايت بين طرفين (فروشنده و خريدار) است .
امام على عليه السلام از كاروانسراى ابن ابى محيط كه در آن شتر نگهدارى مى شد، اطلاع يافت و فرمود: يا معاشر السمامرة اءقلوا الاءيمان فانها للسلعة ، ممحقة للربح ؛ اى گروه دلالان كمتر سوگند ياد كنيد كه موجب عدم رواج كالا و از بين رفتن سود است (658)
الربا: ربا Usuay
به معنى ، زيادت و افزونى است ، ربا الماء يربو: زياد شد، بالا آمد، و در شرع زيادتى مال است از عوض شرط براى يكى از دو طرف عقد، و نيز زيادتى مال است و بدون عقد تبايع و در شرع حرام است و گاهى در نتيجه عدم آگاهى به احكام اتفاق مى افتد: من اتجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربا؛ هر كه علم نداند و تجارت كند، در ورطه ربا افتد (659)
الرزق : روزى Sustenace
آنچه را خداوند به حيوان ارزانى دارد تا بخورد و حلال و حرام را در بر مى گيرد و گفته اند؛
الرزق : عطا و بخشش جارى را گويند چه دنيوى باشد چه اخروى ، امام مى فرمايد:
تكفل لكم بالرزق و اءمرتم بالعمل ؛ روزى شما را بر عهده گرفته و شما را به عمل فرمان داده (660)
الرخاء: آسايش ، فراخى نعمت Favour
از ماده رخى (نرم شد، آسان گرديد، سست و شكننده شد) و رخا العيش (زندگى فراخ و آسان شد). اميرالمومنين على عليه السلام در توصيف پيامبر (ص ) مى فرمايد:
اللهم اءجمع بيننا و بينه فى برد العيش و قرار النعمة ...و رخاء الدعة ؛ بار خدايا، ما و او را در يك زندگى خوش و گوارا، در كنار هم قرار ده ، در آنجا كه قرار گاه نعمت توست ...زندگى با فراخى نعمت (661)
الرشوة : رشوه Bribery
داراى دو معنى لغوى است : اءرشى الدلو: به دلو رسن بست . اءرشى القوم فى دمه ، آن گروه در خون وى شريك شدند. و از كسبهاى حرام است . امام عليه السلام درباره كسانى كه نبايد تصدى امور مسلمانان را به او واگذار كرد، مى فرمايد:
و لا المر تشى فى الحكم فيذهب بالحقوق ، و يقف بهادون المقاطع ؛ و نه كسى ، كه در داورى رشوه مى ستاند، تا رشوه گيرنده حقوق مردم را از ميان برده و در بيان احكام و حدود الهى توقف نمايد (662)
الرعى ، Pastor
رعى الامير رعيته ، امير از رعيت خود نگهدارى كرد و امورش را سامان داد. و رعى عليه حرمته ؛ حرمتش را پاس داشت . و جمع راعى ، رعاة و رعيان است . و راعى : هر كسى كه اراده امور قومى را بر عهده داشته باشد. جمع رعيت ، رعاياست . رعايا القوم : عموم مردم كه زير پرچم راعيند. رعية الملك : اشخاص تحت اوامر او را گويند. رعية الاسقف نيز به همين معناست . رعى الماشية ؛ ستور را در علف رها كرد تا بچرد. و هر دو كلمه در گفتار اميرالمومنين عليه السلام وارد شده است : معنى اول اذا اءدت الرعية الى الوالى حقه ؛ زمانى كه رعيت حق خود را نسبت به والى بگذارد (663)
معنى دوم اءتمتلى السائمة من رعيها؛ آيا آن گوسفند از علف اشباع گشته ... (664)
الرياش : جامعه فاخر مال ، اسباب و اثاثيه و جامه فاخر، ارزانى و فراوانى نعمت.Wellcloting
راشه الله و ريشا: ظاهرش نيكو شد و به خير دست يافت چنانكه بر او ظاهر بود. امام على عليه السلام مى فرمايد: اءلبسكم الرياش و اءسبغ عليكم المعاش ؛ خداوندى كه بر شما جامه پوشيد و وجه معاش شما بفراوانى مهيا داشت (665)
الزخرف : زينت ، زيور Flash
به معنى طلاست ، هر چيز زراندود را بدان تشبيه كنند، امام على عليه السلام مى فرمايد:
اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها؛ هر گاه به آن مى نگرم ، به ياد دنيا و زيورها و زينتهايش مى افتم (666)
الزرع : زراع ، كشاورز Gultivator
زرع زرعا: كشت يا بذر را در زمين پاشيد. جمع آن زراع ، زراعون و زراعة : كسى كه بسيار كشت كند.
امام على عليه السلام : يرهبا(الجرادة ) الزراع فى زرعهم ؛ كشاورزان به سبب كشته هاى خود از آن بيما كند (667)
الزكاة : زكات Zakat
در لغت به معنى افزونى ، رشد و نمو و پاكيزگى است ، در اصطلاح شرع عبارت است از: حقى واجب در مالى مخصوص از آن مالكى مخصوص ، امام على عليه السلام مى فرمايد: الزكاة جعلت مع الصلاة قربانا لاءهل الاسلام ؛ زكات را با نماز، سبب تقرب مسلمانان به خدا قرار داده است . (668)
السرف : زياده روى Extrevagancy
تجاوز از حد معين ، امام على فرمايد: اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف ؛ بخشيدن مال به كسى كه حق او نباشد، خود گونه اى از تبذير و اسراف است (669)
السعر: قيمت ، نرخ ، بها Price
جمع آن اءسعار است اءسعروا و سعروا تسعيرا: روى نرخ كالا توافق كردند.
امير المومنين عليه السلام مى فرمايد: وليكن البيع سمحا بموازين عدل و اءسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع ؛ بايد خريد و فروش به آسانى صورت گيرد و بر موازين عدل ، به گونه اى كه در بهانه ، فروشنده زيان بيند و نه بر خريدار اجحاف شود (670)
السعى : تلاش كردن ، كار كردن Traing
سعى الرجل يسعى سعيا: رفت ، دويد، نيز به معنى كاركرد، كسب نمود.
امام على عليه السلام مى فرمايد: فاسع فى كدحك ؛ سخت بكوش (671)
السفتجة : سفته note Promissory
به معنى محكم است . عبارت است از: وام دادن براى رفع خطر راه و نيز به معنى بيمه گفته شده است . و در المصباح المنير آمده است : السفتجه كلمه اى فارسى است كه معرب شده است و بعضى آن را اينگونه تفسير كرده اند: نوشته اى كه صاحب مال به وكيل خود مى نويسد كه مالى را به عنوان وام پرداخت كند تا او را از خطر راه ايمن نگه دارد. (672)
همچنين سفته عبارت است از اينكه شخصى پولى را به عنوان وام ، نه به عنوان وديعه ، در اختيار تاجرى قرار مى دهد تا آن را به دوستش در شهرى ديگر پرداخت نمايد. چون تاجر عين آن مال را نمى دهد، بلكه مالى مثل آن را پرداخت مى كند، از اينرو وديعه نمى باشد. اين مال براى آن پرداخت مى گردد كه وام گيرنده براى رفع خطر راه استفاده كند. به عبارت ديگر، شخصى به كسى وام بدهد، و آن را وام گيرنده در شهرى كه وام دهنده مى خواهد، در اختيارش قرار دهد، تا براى رعف خطر راه استفاده كند. به معنى حواله نيز هست ، و گفته شده كه سفته آن است كه در شهر خود مالى را به كسى كه قصد سفر به شهرى را دارد، بدهى ، و اين شخص در شهر، واسطه اى داشته باشد و تو بتوانى پول را از آن واسطه بگيرى و براى رعف خطر راه از آن استفاده كنى . و كلمه سفاتح جمع سفتجه در كلام اميرالمومنين عليه السلام آمده است : امام مى فرمايد: لا باءس اءن ياءخذ الرجل الدراهم بمكة و تكتب لها سفاتح يعطوها بالكوفة ؛ عيبى ندارد كه شخصى در مكه درهمهايى را بگيرد و براى آن سفته هايى بنويسد و آن درهمها را در كوفه پس دهد. (673)
السفيه : نادان ، كم خرد Silly
در صحاح جوهرى آمده است : السفه ضد حلم است و در اصل به معنى سبكى و حركت است . راغب اصفهانى مى گويد: به معنى سبكى در بدن است و از همين معنى گفته مى شود: زمام سفيه : لگامى كه بسيار مى لرزد. و ثوب سفيه : لباس نامرغوب . و به خاطر كم خردى به خفت و خوارى نفس ‍ به كار رفته است . حكم سفيه آن است كه او را از دخل و تصرف در مالش ‍ مانع شوى . بر اساس آيه و لا توتوا السفهاء اءموالكم ؛ اموالتان را بدست سفيهان ندهيد (674)
امام على عليه السلام مى فرمايد آسى اءن يلى اءمر هزه الامة سفهاوها؛ اندوه من از اين است كه مشتى بيخردان و تبهكاران اين امت ، حكومت را به دست گيرند (675) وقتى شرع اجازه نمى دهد كه اينان اختيار مالشان را داشته باشند، چگونه مى توانند بر جان مردم حاكم باشند.
السلعة : كالا Goods
به معنى كالاست ، كلمه عرض و عين مترادف آن است و به غير از درهم و دينار و پول رايج اطلاق مى گردد. سلع در لغت به معنى مثل و همزاد است . هذا سلع ذاك اين مانند اوست غلامان سلعان دو پسر همسن و سال . و جمع السلعة ، سلع است . به معنى كالا و هر چه كه مورد معامله قرار مى گيرد. امام على عليه السلام فرماييد: ولا سلعة اءنفق بيعا و اءغلى ثمنا من الكتاب ؛ هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از كتاب نيست (676)
السلف : پيش فروش money Hdvance
بيعى است كه ثمن آن مشخص و معلوم باشد و آنرا نقدا در مجلس معامله تحويل دهند و مثمن در آن كلى و مضمون در ذمه و مضبوط و به مدتى معلوم ، مدت دار باشد (677) و همان بيع سلم است .
امام على عليه السلام مى فرمايد: لاباءس بالسلف مايورن فيما يكال و ما يكال فيما يوزن ؛ بيع سلف در مورد كالايى كه پيمانه و وزن معلوم دارند، اشكالى ندارد
السهم : بهره ، سهم Share
بهره و نصيب و جمع آن اءسهم و سهمان و سهام و سهمة است . امام على عليه السلام فرمايد:
لم يمنعهم سهمهم من الاسلام ؛ ولى از سهمى كه اسلام برايشان معين كرده بود، منعشان ننمود.
السمسرة : دلالى Brokevage
سمسار، واسطه ميان فروشنده و خريدار است . جمع آن سماسره است ، سمسار زمين ، يعنى كسى كه نسبت به آن آگاهى دارد. (678) امام على عليه السلام مى فرمايد:
يا معاشر السماسرة ، اءقلوا الاءيمان ؛ اى گروه دلالان ، كمتر سوگند ياد كنيد (679)
السوق : بازار Market
(680)
سوق به صورت مذكر و مونث بكار مى رود. و از سوق الناس (كالاهاى مردم ) گرفته شده است . به محل خريد و فروش كالا گفته مى شود. امام عليه السلام در توصيف منافقين مى فرمايد: قد اءعدوا لكل باب مفتاحا و لكل ليل مصباحا، يتوصلون الى الطمع بالياءس ليقيموا به اءسواقهم ، ينفقوا، ينفقوا اءعلاقهم ...؛ براى هر درى كليدى ، براى هر شبى چراغى ،...مهيا كرده اند. نوميد نمايى را وسيله آزمندى خود سازند، تا بازار خود گرم نگه دارند و كالاى خود به بهايى بيشتر بفروشند... (681)
السوم : عرضه كالا براى فروش Price the ask To
عرضه كالا براى فروش و از ماده سام (بدنبال چيزى رفتن است ) به دو مفهوم مركب بكار مى رود رفتن به همراه خواستن . امام على عليه السلام مى فرمايد: وهم خلالكم يسومونكم ما شاؤ وا؛ خود در ميان شما هستند و هر آزار كه خواهند بر شما روا دارند (682)
الشوح : بخل ، آزمندى (money other from )Avarice
بخل ورزيدن انسان به مال غير خود، و در نهايه آمده است : بخل شديد را گويند و خوددارى و منع در شح شديدتر از بخل است ، نيز به معنى بخل ورزى با حرص است . اميرالمومنين مى فرمايد: فى كثير منهم ضيقا فاحشا و شحا قبيحا ؛ بسيارى از ايشان را روشى ناشايسته است و حريص اند و بخيل (683)
شرطى Policeman
جمع شرط، شرطه است ، آنان گروهى از ياران برگزيده والى اند.
و از شغلهاى نكوهيده است ، امام على عليه السلام درباره نيمه شب مى فرمايد:
انها لساعة لا يدعو فيها عبد الا استجيب له الا اءن يكون عشارا اءو عريفا اءو شرطيا ؛ اين ساعتى است كه هيچ بنده اى به درگاه خداوند دست بر دعا بر ندارد مگر آنكه دعايش مستجاب شود. مگر عشريه بگير(باجگير) يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت يا شرطه گزارش كند يا شرطه . (684)
الشراء: خريدن Sail
شريت المتاع اءشريته : كالا را در ازاى قيمت خريدم يا فروختم . از اضداد است و اسم فاعل آن ، شارى و جمع آن شراة است ، امام على عليه السلام مى فرمايد:
فلم ترغب فى شراء هذه الدار بدرهم و فوقه ؛ تو حتى يك درهم - و چه جاى بيش از آن - رغبت نمى كردى كه به بهاى اين خانه دهى (685)
الشرك : مشاركت Participation
شركت و مشاركت به معنى درهم كردن دو ملك است ، و نيز به معنى آن است كه يك شى ء از آن دو نفر يا بيشتر باشد، خواه مادى باشد خواه معنوى . مانند: مشاركت انسان و حيوان در حيوانيت و شرك به معنى اشتراك در زمين است . و عبارت است از اينكه صاحب زمين آن را در اختيار ديگرى قرار دهد به نسبت يك دوم يا يك سوم يا غير آن .
امام درباره شريكان اموال صدقه مى فرمايد:
و ان لك فى هذه الصدقة نصيبا مفروضا حقا معلوما و شركاء اءهل مسكنة و ضعفاء ذوى فاقة ؛ ترا در اين صدقه نصيبى است ثابت و حقى است معلوم و نيز ناتوانان و بينوايان با تو شريك اند (686)
الشكر: سپاسگزارى Thank
نيكى و سپاسى كه انسان در برابر نعمت اظهار مى دارد، خواه با زبان باشد يا با دست يا با قلب اميرالومنين على عليه السلام مى فرمايد: الشكر زينة الغنى ؛ سپاسگزارى ، آرايش توانگرى است (687)
الصدقة : صدقه Alms
به معنى عطيه بخشش است كه به نيت رسيدن به پاداش الهى پرداخت مى شود. عطيه اى كه به نيت پاداش داده شود نه به منظور احترام و بزرگداشت .
راغب مى گويد: صدقه ، چيزى است كه انسان به قصد تقرب از مالش خارج مى كند مانند زكات ولى صدقه در اصل به چيزى كه از روى اختيار داده شود، اطلاق مى گردد و زكاة براى واجب . امام على عليه السلام مى فرمايد: استنزلوا الرزق بالصدقة ؛ روزه را به صدقه دادن فرود آوريد (688)
الصرف : تبديل پول Exchange
به معنى ، چيزى را از حالتى به حالت ديگر در آوردن ، يا به غير آن تبديل كردن ، مى گويند: صرفته (او را از راه خود باز گردانم ) خداوند مى فرمايد ثم صرفكم عنهم ؛ سپس شما را از آنان باز گردانيد) و از همين ماده است : تصريف الرياح (دگرگونى بادها) تصريف الكلام (دگرگون ساختن كلمات ) تصريف الدراهم (تبديل كردن دينارها) صرف ، عبارت است از تبديل پولى به پولى ديگر، و در شرع فروختن بعضى از اثمان (طلاو نقره ) است در برابر مانند آنها اين معنى در كلام اميرالمومنين على عليه السلام آمده است كه مى فرمايد: لوددت معاوية صار فنى بكم صرف الدينار بالدرهم ؛ دلم مى خواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم كند. (689)
الصلاح : اصلاح Correction
صلاح ضد فساد است ، در بيشتر كاربردها به افعال اختصاص دارد و در گفتارهاى امير المومنين عليه السلام بسيار وارد شده است . از مواردى كه به اين موضوع ارتباط پيدا مى كند، رابطه روزى با اصلاح نفس است . كه فقر و تنگدستى و هر گونه فساد بدى را كه از فقر ناشى مى شود، در انسان از بين مى برد. امام عليه السلام در اين باره به مالك مى گويد: ثم اءسبغ عليهم الاءرزاق فان ذالك قوة لهم اءستصلاح اءنفسهم ؛ در ارزاقشان بيفزاى ، زيرا فراوانى ارزاق ، آنان را بر اصلاح خود نيرو دهد. (690)
صوافى الاسلام : اراضى به غنيمت در آمده Earth Booties
صوافى جمع صافية (زمين به غنيمت گرفته شده است )(691) و صوافى الاسلام(زمينهايى كه به غنيمت در آمدند). اما على عليه السلام مى فرمايد: واجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما كم غلات صوافى الاسلام فىكل بلاد ؛ براى اينان در بيت المال خود، حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضىخالصه اسلام هر شهرى را به آنان اختصاص ده
الصناعة : صنعت Industry
(692)
از ريشه صنع (خوب كار كردن ) است و هر صنعى ، فعل است . ولى هر فعلى ، صنع نيست مكانهاى شريف را مصانع گويند (693): و تتخدون مصانع ، عمارتهاى بلند بنا مى كنيد (694)
و صناعت ملكه نفسانى است كه از آن ، افعال اختيارى بدون انديشه صادر گردد. و گفته شده ، علمى است به كيفيت عمل تعلق دارد، و صناعت حرفه صانع را گويند و كارش را صنعت نامند. صناع ، كيانى اند كه با دستهايشان كار مى كنند.
و كلمه صناعت در سخنان اميرالمومنين به عنوان يكى از مشاغل بكار رفته است .
و منها التجار و اءهل الصناعات ؛ و صنفى از ايشان بازرگانان اند و صنعتگران (695)
الضمان ؛ Insurace
ضمن الشى ء: آن چيز را به او تاوان داد، او را وادار به پرداخت آن كرد.
تضامن العرفاء: در برابر صاحب حق با هم متحد و هم پيمان شدند.
گفته مى شود: هم متكافلون متضامنون به (آنان هم پيمان و ضامن يكديگرند) از اينرو صاحب حق مى تواند حق خود از هر يك از آنان كه بخواهد بگيرد. و ضامن به معنى كفيل و تعهد كننده است . در اصطلاح فقه عقد ضمان عبارت است از اينكه : شخصى مالى را كه بر ذمه ديگرى است به عهده گيرد، و اصل مال يا معادل قيمت آن را بپردازد. اين اصطلاح در سخنان اميرالمومنين على عليه السلام آمده است ، مى فرمايد:
من ضمن تاجرا فليس له الا راس ماله و ليس له من الربح شى ء ؛ هر كس به تاجرى ضمانت دهد، تنها اصل سرمايه از آن تاجر خواهد بود، در سود آن سهمى نخواهد داشت (696)
الطعام : طعام ، خوراك ، غذا Food
اسم جامع همه خوراكيهاست ، انه لطيب المطعم ، خوراكش پاك است .
و به معنى گندم نيز بكار مى رود. هيهات اءن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاءطعمة ؛ هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من ، مرا به گزينش طعمها بكشد (697)
الظلم : ستم Injutice
قرار دادن چيزى در غير خود و در شريعت ؛ به معنى انحراف از حق و گرايش به سوى باطل است ، كه همان جور است . نيز به دست بردن در مال ديگرى و از حد گذشتن نيز معنى مى شود.
امام على عليه السلام مى فرمايد: و لا تظلم كما لا تحب اءن تظلم ؛ بر كسى ستم مكن همانگونه كه نمى خواهى بر تو ستم كنند (698)
العائل : فقير، درويش Poor
به معنى فقير است . عال الرجل علية : فقير شد، اءعال : عيالمند شد. امام على عليه السلام مى فرمايد: ما عال من اءقتصد؛ درويش نشود، آنكس كه زياده روى نكند (699)
العارية : چيز عاريتى ، عاريت Loan
عارية - به تشديد ياء - عاريه - به تخفيف ياء - منسوب به عار(ننگ ) است . از آنجا كه خواستن ننگ است . و يا منسوب به عارة (چيز عاريتى ) مصدر دوم اءعار اعارة مانند: جابة و اجابة است يا از ماده عار( آمد و شد كرد) گرفته شده است بخاطر دست به دست گشتن . يا از تعاور(تداول و رايج بودن ) و از عقود جايز است و به موجب آن اجازه استفاده از عين مال به شخص داده مى شود، به شرطى كه اصل آن باقى بماند. (700) و نيز به معنى سود بردن و به منفعت رسيدن بدون عوض است . امام على عليه السلام فرمايد: المال عارية ؛ مال ، عاريه اى بيش نيست . (701)
العامل : كارگزار، حسابدار worker
عمل در صرف اسلامى گاهى به تلاش و زحمتى كه در مقابل مال انجام مى شود، اطلاق مى گردد. فقهاء بر همين اساس گفته اند عمل المسلم محترم ؛ كار مسلمان محترم است
و گاهى عمل ، به مطلق فعل گفته مى شود كه نتيجه آن ، مسؤ وليت ، ضمانت و مؤ اخذه است ، مانند: تلف كردن و از بين بردن مال ديگران (702). انسانى كه كار را انجام مى دهد عامل نام دارد و در اصطلاح اقتصاد اسلامى به كسى اطلاق مى شود كه حسابها را تنظيم مى كند و مى نويسد. اين لقب در اصل به امير(متولى كار) اطلاق مى گرديد. سپس در عرف براى ، تنظيم كننده و نويسنده حساب بكار رفته و لقب مخصوص او شده است . (703) در نامه اميرالمومنين به مالك نيز به همين معنى بكار رفته است :
ثم انظر فى اءمور عمالك فاستعملهم اءختبارا ؛ در كار كار گزارانت بنگر و پس از آزمايش به كارشان بگمار
(704)، و لا تقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك ؛ و غفلتش سبب نشود كه نامه هاى عاملانت را به تو نرساند
(705)
العدل : عدالت ، دادگرى justice
دو كلمه عدالت و معادلة به معنى مساوات و بين آنها نسبت تضايف برقرار است .
العدل و العدل مترادفند، ولى عدل در امورى كه با بصيرت فهميده شود، بكار مى رود مانند: احكام و عدل و عديل در امورى كه با حواس فهميده مى شود، بكار مى رود. مانند: وزنها، عددها و پيمانه ها. (706)
عبارت است از حد وسط بين افراط و تفريط و در اصطلاح فقيهان ، عدل كسى است كه از گناهان كبيره بپرهيزد و بر انجام گناهان صغيره اصرار نورزد. امام على ع در تشريح معنى عدل و اقسام آن مى فرمايد: و العدل منها على اءربع شعب ، على غائص الفهم و غور العلم و زهرة الحكم و رساخة الحلم فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم و من حلم لم يفرط فى اءمره و عاش فى الناس حميدا ؛ و عدالت را چهار شعبه است : فهمى كه به عمق چيزها رسد، علمى كه حقايق را در يابد، و داورى كردنى نيكو و راسخ بودن در بردبارى ، آنكه نيكو فهم كند به عمق دانايى رسد و هر كه به عمق دانايى رسد از آبشخور احكام دين سيراب بيرون آيد و هر كه بردبارى را شعار خود سازد در كارها تفصير ننمايد و در ميان مردم ، ستوده زيست كند (707)
العدم : فقر، تنگدستى Destitution
الفقر و العدم به معنى از دست دادن و بيشتر براى از دست دادن مال بكار مى رود: امام على عليه السلام مى فرمايد: من وصلك و هو معدم خير لك ممن جفاك و هو مكثر ؛ اگر فقيرى به تو بپيوندد بهتر از پولدارى است كه از تو روى گرداند (708)
العربون : بيعانه ، پيش پرداخت Earnest
از ماده عرب گرفته شده است . و عبارت است از آنكه مرد چيزى را بخرد يا اجاره كند و بخشى از قيمت يا اجاره را بپردازد. سپس بگويد: اگر عقد - اجاره يا خريد - برقرار شد، آنرا حساب مى كنيم وگرنه از آن تو باشد و از تو چيزى از آن را نمى گيرم . (709)
لذا سخنان امام على عليه السلام و نشانگر آن است كه بيعانه در زمان حضرت بسيار به كار مى رفته است : لا يجوز العربون الا اءن يكون نقدا من الثمن ؛ پرداخت بيعانه جايز نيست مگر آنكه جزيى از قيمت و نقدى باشد (710)
العرض : عرضه Offer
عرضه كردن چيزى براى خريداران تا آنرا بخرند ونيز هر چيزى بجز درهم و دينار. و نيز كالاهايى كه پيمانه و وزن در آن دخالتى ندارد. و همچنين حيوان و ملك . اين مفهوم در سخنان اميرالمومنين آمده است : الفقر و الغنى بعد العرض على الله سبحانه ؛ توانگرى و تهى دستى پس از عرضه داشتن كردار است به خداى تعالى (711)
العرطبة : طبل Drum
و آن طنبور است به طبل نيز گفته شده و صاحب چ كسى است كه بر طبل مى زند، امام مى فرمايد: انها لساعة لا يدعو فيها عبد الا استجيب له اءن يكون عشارا اءو عريفا اءو شرطيا اءو صاحب عرطبة ؛ اين ساعتى است كه هيچ بنده اى به درگاه خداوند دست بر دعا بر ندارد، مگر آنكه دعايش ‍ مستجاب شود، مگر عشريه بگير(باجگير) يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت گزارش كند يا شرطه يا صاحب عرطبة - طنبور - باشد. (712)
العريف : جاسوس ، ماءمور مخفى Spy
كسى كه به جستجوى احوال و اسرار مردم بپردازد و آن را به حاكم گزارش ‍ كند.
و در اصل به معنى شناختن احوال مردم و معرفى كردن آن به ديگران ، و از كارهاى نكوهيده محسوب مى گردد. چنانكه از اميرالمومنين ذكر كرديم كه فرمود: انها لساعة لا يدعو فيها عبدالااستجيب له الا اءن يكون عشارا اءو عريفا اءو شرطيا؛ اين ساعتى است كه هيچ بنده اى به درگاه خداوند دست به دعا بر ندارد مگر آنكه دعايش مستجاب شود، مگر عشريه بگير(باجگير) يا كسى كه كارهاى مردم را به حكومت گزارش كند يا شرطه (713)
العشار: عشريه بگير Customduty
كسى كه مسؤ ول گرفتن عشريه از اموال مردم است ، به آن مكاس ( ماليات بگير) نيز مىگويند. (714)
عشار در اصل به كسى گفته مى شد كه كالاهايى را كه كافران در ميدان جنگ با خود داشتند به سرزمين اسلام مى آورد، اگر اين كار را با آن شرط مى كرد. و امام مى توانست به آن كالا بيفزايد يا از آن كم كند و يا اگر مصلحت مى ديد آن را برگرداند. و امام على عليه السلام مى فرمايد: و الا اءن يكون عشارا اءو عريفا اءو شرطيا.
العفو: احسان ، نيكى ، باقيمانده مال pardon
المال ، باقيمانده مال از نفقه را گويند و نيز به معنى بهترين و پاكترين مال است ، قصد كردن براى گرفتن چيزى ، و عفاه و اعتفاه : نزد او آمد تا از او طلب بخشش و احسان كند. (715) و عفو اعمال به معنى باقيمانده مال از نفقه و خرجى است كه بخشيدن آن سبب تنگدستى صاحبش نشود. امام على عليه السلام مى فرمايد: و انما اءمرنا اءن ناءخذ من هم العفو؛ ما ماءموريم كه زيادى مال را از آنان بگيريم .
العمران : آبادانى Building
العمارات (آبادانى ) ضد الخرب (ويرانى ) است . عمر اءرضه يعمرها عمارة ؛ و براى ساختمان (716) و غير آن بكار مى رود. من نعمره ننكسه فى الخلق ؛ هر كه را عمر دراز دهيم در آفرينش دگوگونش كنيم . (717)و عمر، در اينجا به معنى مدت زمانى است كه بدن انسان به حيات و زندگى آبادان است ، و غير بقا است و هنگامى كه گفته مى شود: طال عمره ، يعنى آبادانى بدنش بواسطه روح وى . (718) ابن خلدون در مقدمه تاريخش عمارة و عمران را در مقابل بداوة (باديه نشينى ) به كار برده است و منظورش ‍ تحضر( شهر نشينى ) است . و امام على عليه السلام همين مفهوم را در نامه خود به مالك اشتر آورده است : وليكن نظرك فى عمارة الارض اءبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج ، ولى بايد بيش از تحصيل خراج در انديشه زمين باشى ، زيرا خراج حاصل نشود مگر به آبادانى زمين (719) فان العمران محتمل ما حملته ؛ پس چون بلاد آباد گردد، هر چه بر عهده مردمش نهى ، انجام دهند و منظور عز عمران ، كشاورزى و تاءمين عناصر سياست و رفاه براى مردم است .
العمل : كار، انجام كار Job
عمل هر فعل يا كارى كه از حيوان از روى قصد سر زند و اءخص از فعل است ، چون فعل گاهى به حيواناتى نسبت داده مى شود كه فعل از آنها به غير قصد سر مى زند و گاهى به جمادات هم نسبت داده مى شود و از نظر اقتصادى ، العمل به انجام كار اطلاق مى گردد و جمع آن اعمال است و شامل كار خوب و بد مى گردد و كار خوب ، عمل صالح است و هر كارى كه در آن خير و صلاح انسان و مردم باشد، عمل صالح نام دارد. امام على عليه السلام مى فرمايد:
و العمل الصالح حرث الاخرة ؛ عمل صالح كشته آخرت است . (720)
عيالالرجل : خانواده ، افراد عائله Familly
كسانى هستند كه با انسان زندگى مى كنند، خرج و نفقه آنها را پرداخت مى شود، مانند برده ، همسر و فرزندان خردسال ، امام على عليه السلام مى فرمايد:عليه السلام الخلق عيال الله و اءحب الناس الى الله اءشفقهم على عياله ، مردمان روزيخوار خدايند و محبوبترين مردمان نزد خداوند دلسوزترين آنها نسبت به خانواده خود است . (721)
العين : سكه پول Money
به سكه مس يا طلا يا نقره اطلاق مى گردد ولى راغب اصفهانى مى گويد: طلا داراى عين (چشم ) است ، چون بهترين جواهر است به چشم تشبيه كرده اند. (722)
الغش : خيانت ، دغلكارى ، كلاهبردارى Fraud
اسم مصدر از غش (خيانت ) است و ضد نصح (دوستى خالصانه ) و از: الغشش (آبشخور آلوده و تيره ) گرفته شده است و نيز به معنى تيرگى در هر چيز كينه ، سياهى دل ترشررويى است . با او دوستى خالصانه نكرد و آنچه را كه به مصلحت او نبوده در ديده اش زيبا انگاشت (723) و اين كلمه در كلام اميرالمومنين به مفهوم عام و نيز مفهوم خاص كه در معاملات است ، آمده است . امام عليه السلام مى فرمايد:
به مفهوم عام و اءفظع الغش غش الاءئمة ؛ بزرگترين دغلكارى ، دغلكارى با پيشوايان است (724)
به مفهوم خاص فان المرء المسلم مالم يغش دناءة ؛ مسلمان تا زمانى كه آلوده فرومايگى نشده ...
الغارم : غرامت پرداز، وامدار، بدهكار Debtor
الغرم ، زيانى كه انسان - بدون ارتكاب جنايت يا خيانت در مالش مى بيند و غريم هم به معنى طلبكار و هم بدهكار است . (725) امام مى فرمايد: وليعط منه الفقير و الغارم ؛ و به فقيران و وامداران چيزى عطاكند (726)
الغامر: زمين Glutwater
زمينى كه قابل كشت باشد، اما در آن كشت و زرع نگردد، و چون آب سطح آن را پوشانده است به آن غامر گويند. امام على عليه السلام مى فرمايد: و يعلم ...النينان فى البحار الغامرات ...و آمد و شد ماهيان را در درياهاى ژرف مى داند (727)
الغصب : غصب ، تجاوز Rape
دست يافتن بر مال ديگرى از روى تعدى و تجاوز و در اصطلاح شرع ، دست يافتن بر مالى با ارزش بدون اجازه صاحبش و بطور علنى ، قيد بدون اجازه را براى آن آورده تا شامل وديعه نگردد، و قيد - بطور علنى - را آورده تا شامل سرقت نشود.
امام على عليه السلام درباره عواقب غضب مى فرمايد: الحجر الغصيب فى الدار رهن على خرابها؛ سنگ غصبى كه در بناى خانه بكار رفته باشد، گرو ويرانى آن است .
الغلاء: تجاوز از حد، گرانى Dearness
غلا فى الامر يغلو غلوا(از حد گذشت ) و غلا السعر غلاء ( نرخ بالا رفت )
امام مى فرمايد: ولا اءغلى ثمنا من الكتاب ؛ هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از كتاب خدا نيست (728)
(729)
به معنى غلو و از حد گذشتن - امام مى فرمايد: هلك فى رجلان محب غال و مبغض قال ؛ به سبب من ، دو كس به هلاكت رسيدن : يكى آنكه در دوستى من غلو مى كند و ديگر كسى كه در دشمن من پاى فشرد (730)
غلات : محصولات ، درآمدها Crop
از ماده اءغل است اءغلت الارض ؛ زمين غله داد و زمين غله دار شد. جمع آن غلات و غلال است . همچنين به معنى درآمد از اجاره خانه يا محصول زمين نيز مى باشد. امام على عليه السلام به مالك : و اءجعل لهم قسما من بيت مالك و قسما من غلات صوافى الاسلام فى كل بلد؛ براى اينان در بيت المال خود حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى صالحه اسلام را در هر شهرى به آنان اختصاص ده (731)
الغول : خيانت booties in Traitoraously
غل يغل (خيانت كرد)، خيانت در غنيمت و يا دزدى در غنيمت پيش از آنكه تقسيم گردد. اميرالمومنين مى فرمايد: وقد اءدبرت الحيلة و اءقليت الغلية ، ولى چاره از دست شده و مرگ ناگهانى در رسيده است (732)
الغبن : زيان رساندن ، فريبكارى ، فراموشى Injury
آن است كه به دوست تو در معامله با نوعى پنهانكارى ، زيان رسانى ، اگر در مال باشد، گفته مى شود، غبن فلان (درخريد و فروش فريب خورد) و اگر در راى و نظر باشد، گفته مى شود، غبن و غبنت كذاغبنا؛ آن چيز را از ياد بردم . (733)
الغنى : بى نيازى ، توانگرى ، ثروتمندى Wealth
به ديگرى محتاج نبودن و غنى (توانگرى ، بى نيازى ). امام على عليه السلام مى فرمايد:
الشكر زينة الغنى ، سپاسگزارى آرايش توانگرى است . (734)
الغنيمة : غنيمت Booty
اموالى كه مسلمانان از دشمنان خود در جنگ بدست آوردند و يا زمينهايى كه با اسبان و سواران بر آن تاختند. امام على عليه السلام مى فرمايد: و لا اءدخرت من غنائمها و فرا؛ و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكردم (735)
الفاحش : زشت ، ناشايست Abusive
كردار و گفتار بسيار زشت ، به بخل هم اطلاق مى گردد. و نيز به معنى شخص بسيار بخيل . امام على عليه السلام درباره بعضى از تاجران مى فرمايد: فى كثير منهم ضيقا فاحشا؛ بسيارى از ايشان را روسى ناشايسته است (736)
الفقير: تنگدست ، فقير Poor
در لغت به كسى گوينده كه مهره هاى پشتش شكسته شده باشد. و الفقير، نياز انسان به اشياء ضرورى تا زمانى كه انسان در دنياست همراه اوست . و به معنى نداشتن نيازهاى زندگى است .
امام على عليه السلام : الفقر الموت الاكبر؛ تنگدستى مرگ بزرگتر است ، (737)
الفقر يخرس الفطن غت حجته ؛ زبان زيرك را از بيان حجتش بربندد. (738)
در فصل سوم اين كتاب درباره فقر به تفضيل سخن گفتيم .
الفلز: فلز Metal
به جواهر معدنى مانند: طلا، نقره ، مس و سرب كه در زمين است ، اطلاق مى شود. امام مى فرمايد: وضحكت عنه اءصداف البحار من فلز اللجين و العقيان ؛ هر چه را كه از خنده صدفهاى دريا حاصل مى شود، از سيم و زر ناب (739)
الفى ء: غنيمت جنگى booty - War
آنچه را كه خداوند از جانب مشركين بدون جنگ از آن رسول خود كرد.
آنچه را كه مسلمانان بدون جنگ روى آن مصالحه كرده باشند. در نهايه ابن اثير آمده است :
آنچه كه مسلمانان از اموال كافران بدست آورند . امام على عليه السلام مى فرمايد:
و هذا المال ليس لى و لك و انما هو فى ء للمسلمين ؛ اين نه از آن من است نه از آن تو، غنيمت جنگى همه مسلمانان است (740)
القتر: سختگيرى ، صرفه جويى زياد spare To
كاهش دادن هزينه است و در برابر اسراف قرار دارد و هر دو - قتر و اسراف - نكوهيده است و اصل كلمه از قتار و قتر به معنى دورى كه از گوشت بريان يا چوب متصاعد شود و گويى كه مقتر، مقتر دود هر چيز را مى خورد. (741)
امام مى فرمايد: كن مقدرا ولا تكن مقترا؛ ميانه روباش ، سختگير مباش ‍ (742)
القرض : وام lend .Loan
دادن بخشى از مال به كسى به شرط آنكه عين مال را برگرداند يا مانند آن را بجاى آن بدهد. و آن مالى است كه به ديگرى مى دهى آنرا ادا كند. جمع آن قروض است و از كارهاى پسنديده اى است كه مؤ من به آن دعوت شده است : فقدموا بعضا يكن لكم قرضا؛ بخشى را پيش فرستيد تا از آن سود بريد (743)
القسط: دادگرى ، عدالت Justice
نصف صاع است ، به بهره و نصيبى كه عادلانه تقسيم شده باشد. مانند: النصف و النصفة (دادگرى و انصاف )(744)
امام على عليه السلام درباره مؤ منان مى فرمايد:
و ياءمرون بالقسط و ياءتمرون به ؛ مردم را به عدالت فرمان مى دهند و خود به عدالت كار مى كنند (745)
القسم : تقسيم كردن ، بهره ، سهم Division
تقسيم بهره و سهم هر كسى را به او دادن . قسمت كذا قسما، آنرا بخش ‍ بخش كردم ، و قئمة به معناى سهم الارث است .
امير المومنين على عليه السلام مى فرمايد:فقسم بينهم معايشهم ؛ آنگاه روزيهايشان را ميانشان تقسيم كرد (746)

 

next page

fehrest page

back page