انديشه‏هاى اقتصادى در نهج البلاغه

دكتر سيد محسن حائرى‏
ترجمه: عبدالعلى آل بويه لنگرودى

- ۵ -


سوم :سياست نظارت و بازرسى
بسيارى از تئورهاى پوياى اقتصادى به علت ضعف اجرايى در عمل دچار تزلزل مى شود و بدون نظارت و بازرسى دقيق هيچ سياست اقتصادى نمى تواند در اجرا و عمل موفق باشد امام على عليه السلام در اين مورد بسيار سختگير بودند خود با نظارت و بازرسى دقيق كارهاى مردم در بازار و نيز عملكرد كارگزارانش شخصا به اجراى اين سياست مى پرداختند.
1- امام على عليه السلام شخصا اوضاع بازار را زير نظر داشتند تا از نزديك شاهد جريانهايى باشند كه در بازار مى گذرد نرخها را بررسى مى كردند و بر معاملاتى كه بين مشترى و فروشنده در جريان بود نظارت مى كردند از مختار تمار كه مردى از اهالى بصره بود نقل شده است كه مى گفت :من شبها را در مسجد مى خوابيدم و در آن حوالى قضاى حاجت مى كردم و نان را از بقال تهيه مى كردم روزى به ديدن گوشه اى از بازار كوفه بيرون رفتم ناگهان صدايى مرا به خود كه مى گفت :اى فلان جامه ات را بالا ببر كه هم لباست پاكتر است و هم به تقواى الهى نزديكتر. پرسيدم اين كيست ؟گفتند:او امير المومنين على بن ابى طالب است .او در حالى كه به طرف بازار شتران در حركت بود بدنبالش براه افتادم وقتى بدانجا رسيد در وسط بازار ايستاد و فرمود: يا معشر التجار اياكم و اليمين الفاجرة فانها تنفق السلعة و تمحق البركة ؛ اى گروه تاجران مبادا سوگند دروغ بر زبان رانيد كه آن كالا را تباه كند و بركت را ببرد سپس به بازار پارچه رفت ناگهان به مردى خوش سيما برخورد به او فرمود:اى فلان آيا دو جامه به پنج درهم دارى ؟ مرد از جا پريد و پاسخ داد بلى يا اميرالمومنين وقتى فروشنده او را شناخت امام از آنجا رفت و در جلوى فروشنده جوانى ايستاد و به او فرمود:آيا دو جامه به پنج درهم دارى ؟ جوان گفت :من دو جامه دارم كه يكى از ديگرى بهتر است يكى دو درهم و ديگرى سه درهم فرمود:هر دو را بياور سپس به قنبر گفت :آن جامه را كه سه درهم است بگير.(203)
از ابو جعفر عليه السلام روايت شده است كه فرمود:على عليه السلام هر روز تازيانه بر دوش در يكايك بازارهاى كوفه قدم مى زد اين تازيانه جفت بود وسبيعه نام داست امام عليه السلام در تك تك بازارها مى ايستاد و فرياد بر مى آورد:
يا معشر التجار قدموا الاستخارة و تبركوا بالسهولة و اقتربوا من المبتاعين و تزينوا بالعلم و تناهوا عن الكذب واليمين و تجافوا عن الظلم و اءنصفوا لمظلومين
و لا تقربوا الربا و اءفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين ؛ اى گروه تاجران طلب خير را جلو اندازيد به خريداران نزديك شوند به حلم آراسته گرديد از دروغ و سوگند دورى كنيد از ستم دست بداريد به مظلومان انصاف دهيد و به ربا نزديك نشويد و پيمانه و ترازو را تمام بپردازيد به مردم كم ندهيد و بى باكانه در زمين فساد مكنيد.
و در همه بازارهاى كوفه دور مى زد و سپس مى فرمود.
تفنى اللذائد فمن نال صفوتها من الحرام و يبقى الاثم و العار
تبقى عواقب سوء فى مغبتها لا خير فى لذة من بعدها النار (204) لذتها و خوشيها بگذرد و هر كس به لذت حرام دست يابد گناه و ننگ برايش باقى ماند.
عواقب بدى در پايان لذتها براى او باقى ماند و در لذتى كه آتش بدنبال آورد خير نيست .
2- امام بر كارگزارانش نظارت و حسابرسى دقيقى داشتند و به خاطر يك درهم يا يك كار كوچك آنان را مواخذه مى كردند از اين رو وقتى عثمان بن حنيف در مهمانى يكى از ثروتمندان حاضر مى شود امام براى او نامه اى عتاب آميز مى نويسد:
فاتق الله يابن حنيف و لتكفف اءقراصك ليكون من النار خلاصك (205)
پس اى پسر حنيف از خدا بترس به همان چند قرص نان اكتفا كن تا از آتش ‍ رهايى يابى و به زياد بن ابيه چنين فرمود:
فدع الاسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا و اءمسك من المال بقدر ضرورتك و قدم الفضل ليوم حاجتك اءتر جوا اءن يعطيك الله اءجر المتواضعين و اءنت عنده من المتكبرين و تطمع و اءنت متمرغ فى النعيم يمنعه الضعيف و الارملة اءن يوجب لك ثواب المتصدقين (206)
از زياده روى بپرهيز و ميانه روى پيشه كن امروز به فكر فردايت باش از مال به قدر نيازت نگه دار و آنچه افزون آيد پيشاپيش براى روزى كه بدان نيازمند گردى روانه دار آيا اميد آن دارى كه خداوندت پاداش متواضعان دهد در حالى كه در نزد او از متكبران هستى ؟آيا در حالى كه خود در ناز و نعمت فرو رفته اى و آن را از ناتوانان و بيوه زنان دريغ مى دارى طمع در آن بسته اى كه ثواب صدقه دهندگانت دهند؟
ونيز به او فرمود:
و انى اءقسم بالله قسما صادقا لان بلغنى انك خنت من فى المسلمين شيئا صغيرا اءوكبيرا لا شدن عليك شدة تدعك قليل الوفر ثقيل الظهر ضئيل الامر والسلام .(207) به خدا سوگند مى خورم سوگندى راست كه اگر به من خبر رسد كه در غنايم مسلمانان به اندك يا بسيار خيانت كرده اى چنان بر تو سخت گيرم كه كم مايه مانى و بار هزينه عيال بر دوشت سنگينى كند و حقير و خوار شوى و السلام
از سخنان او به علاءبن زياد حارتى است وقتى كه گستردگى خانه اش را ديد به او فرمود: ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا و اءنت اليها فى الاخرة كنت اءحوج ،(208) سرايى به اين فراخى در دنيا به چه كارت مى آيد و حال آنكه در آخرت نيازت بدان بيشتر است و نيز به يكى از كارگزارانش ‍ نوشت :
اما بعد فقد بلغنى عنك اءمر ان كنت فعلته فقد اءسخطت ربك و عصيت امامك و اءخزيت اءمانتك بلغنى اءنك جردت الارض فاءخذت ما تحت قدميك و اءكلت ما تحت يديك فارفع الى حسابك و اءعلم اءن حساب الله اءعظم من حساب الناس و السلام (209)
از تو خبرى به من رسيد اگر جنان باشد كه خبر داده اند پروردگارت را خشمگين ساخته اى و بر امام خود عصيان ورزيده اى و امانت را هوار و بيمقدار شمرده اى مرا خبر داده اند كه زمين از محصول عارى كرده اى و هر چه در زير پايت بوده برگرفته اى و هر چه بدستت آمده خورده اى حساب خود را نزد من بفرست و بدان كه حساب كشيدن خدا از حساب كشيدن آدميان شديدتر است .
و بدين ترتيب اميرالمومنين عليه السلام از كارگزارانش در مقابل هر چيز كوچك و بزرگ حساب مى كشيد و بر كارهايشان نظارت مى كرد و آنان نيز به سفارشهاى حضرت پايبند بودند و سر سوزنى از دستورات و رهنمودهايش ‍ سر پيچى نمى كردند و به خاطر چنين برخورد و رفتارى بود كه كارگزارنى شايسته و بى نظير تربيت كرد كه در چنين كار دشوارى يارگير او بودند و بدون ترديد وجود يك ساختار ادارى سازمان يافته و مديران منضبط تاءثير بسزائى در اجراى سياستهاى اقتصادى دارد.
گاهى سياست اقتصادى در اثر نداشتن مديران اجرايى متعهد و آگاه با شكست روبرو مى شود و شايد يكى از علتهاى شكست سياستهاى اقتصادى و برنامه هاى توسعه در جهان سوم وجود مديرانى ضعيف باشد كه از آموزشهاى لازم برخوردار نيستند،انضباط دارى ندارند و در نتيجه در جهت عكس اين سياستها و برنامه ها حركت مى كنند.
فصل سوم : فقر غنا
علل ، پيشگيرى ، فقرزدايى
فقر غمبارترين مصيبتى است كه در زندگى دامنگير انسان شده است تلاشهاى بشريت در طول تاريخ دست به دست هم داد تا اين آفت را ريشه كن كند ولى على رغم اين تلاشها و كوششها ريشه كن نشد و همچنان باقى ماند و تا به امروز قربانيان زيادى را از جامعه بشريت در كام خود فرو برده است .
خداوند سبحان پيامبران و رسولان را با معجزه هاى روشنى برانگيخت كه درمان رذليت اجتماعى را با خود داشتند ولى هميشه اين فرستادگان الهى با دسيسه ها و توطئه هاى ثروتمندان روبرو شدند كه در آغاز صف دشمنى با انبياء و رسالتشان حركت مى كردند.
اسلام كه آخرين پيام آسمانى به زمينيان است با خود شيوه و راه استوارى را براى زندگى آورد كه حل همه دشواريهاى بشريت - و در راءس آن - فقر را تضمين كرده و پايه هاى درستى را براى ساختار نظام اقتصادى قرار داده است كه همه وسايل سعادت آسايش و پيشرفت را با خود دارد و همزمان براى رويارويى با خطرات موانعى را براى جلوگيرى از نفوذ آسيبهاى اقتصادى به جامعه اسلامى پيش بينى كرده است خطراتى كه منشاء اصلى آن بيماريهاى اقتصادى چون ثروتمندى تبذير بخل ربا و احتكار است كه منشاء روحى و اجتماعى دارد.
امام على عليه السلام وقتى زمام حكومت را بدست گرفت كه فقر در نتيجه تجمع ثروت نزد طبقه خاصى از بنى اميه در دوران خلافت عثمان به اوج خود رسيده بود و اين امر باعث گرديد كه شكاف عميقى ميان دو طبقه ثروتمندان و تهيدستان به وجود آيد از اين رو مسئوليت سنگينى در ريشه كن كردن اين بيمارى جانكاه بر دوش امام عليه السلام افتاد و نهايت تلاش ‍ خود را صرف كرد تا جامعه اسلامى را به مرز عدالت اسلامى برساند كه در زمان پيامبر(ص ) حمكفرما بود لذا مى بينيم كه امام عليه السلام همه توان خود را در قول و عمل بسيج مى كند تا با اسباب و علل فقر مبارزه كند و شيوه جاودانه اى را براى برپايى جامعه اى عادل پى ريزى كرد كه در آن فقير با غنى برابر بود و حد غنى با تواضع به فقير نزديك مى شد و فقير با عزت نفس خود را به حد غنى بالا مى برد.
شيوه امام عليه السلام از دو جهت قابل بررسى است نخست مى توان سيره عملى امام را بررسى كرد سپس به بحث و بررسى دستورات رهنمودها مواعظ و نصايحى كه امام عليه السلام به منظور دور كردن امت اسلامى از اين پديده ناميمون بر زبان جارى مى ساخت .
از آنجا كه تحقيق ما پيرامون كلام اميرالمومنين على عليه السلام است لذا به بررسى سخنان حضرت كه پديده فقر از زواياى مختلف مورد بررسى قرار داده است بسنده مى كنيم :
اول :اهميت پديده فقر دوم :علل فقر سوم :درمان فقر كه به دو موضوع تقسيم مى شود:
درمان اخلاقى ،درمان اجتماعى چهارم :چگونگى پيشگيرى از فقر
معنى فقر و فقير
كلمه فقر از فقار( مهره هاى پشت ) گرفته شده است فقير - چنانكه در صحاح الغه آمدهاست - به كسى اطلاق مى گردد كه مهره هاى پشتش زير بار گرفتاريهاى ناشى ازفقر(= تنگدستى ) شكسته باشد.(210)
در دايرة المعارف ها معنى اصطلاحى فقير اينگونه آمده است :كسى كه نتواند خود و خانواده اش را از نظر مالى اداره كند و نيازمند مردم باشد.(211)
در اصطلاح فقى فقير كسى است كه از عهده تاءمين هزينه ساليانه اش بر نيايد يا كسى كه در آمدش از يكى از حد نصاب هاى زكات كمتر باشد.(212) هزينه ساليانش شامل تامين خوراك ،پوشاك ،مسكن ،سفر و درمان بيمارى براى خود و خانواده اش و يا خريد هدايا در صورتى كه لازم باشد مى گردد.
حد نصاب هاى زكات عبارت است از:بيست دينار يا دويست درهم يا چهل گوسفند يا پنج بار شتر غله .
سيورى در كنز العرفان تاكيد كرده است كه معنى اولى كه محقق حلى درباره فقير ذكر كرده عبارت است از:
نداشتن مخارج يك سال خود و خانواده .(213)
خطر پديده فقر
فقر در سخنان امام على عليه السلام پديده زشت اجتماعى است كه امام آن را به پست ترين صفتها توصيف مى كند صفتهايى واقعى كه ماهيت و ابعاد زشت آن را بر بشريت منعكس مى كند حال در اين سخنان امام تامل مى كنيم :
1- الفقر الموت الاكبر،(214) تنگدستى مرگ بزرگتر است اين كلام از باب تشبيه نيست بلكه حقيقتى تلخ است فقر خود مرگ است زيرا زندگى براى انسان فقير معنى ندارد چه خداوند انسان را آفريده است تا در اين دنيا سعادتمند شود نه يك عمر را به بدبختى بگذراند و در همين مفهوم امام مى فرمايد:
والفقير خير من الفقر (215) قبر( مردن ) بهتر از فقر و ندارى است .
2- چ يخرس الفطن عن حاجته (216) فقر زيرك را از بيان نيازش ناتوان سازد.
فقر قدرت و توان برخوردهاى اجتماعى را از انسان مى گيرد و فقير جراءت دادوستد رااز دست مى دهد و به انسان بى اراده اى تبديل نى شود كه قدرت انجام هيچ كارى راندارد، حتى اگر از سلامت جسمانى برخوردار باشد و از نظر روحى و روانى اين همانصوت اكبر( مرگ بزرگتر) است كه امام اميرالمومنين عليه السلام از فقر تعبير مى كنند.
به صورت ديگرى نيز روايت شده است :الفقر يخرس الفطن عن حجته ، تنگدستى زبان زيرك را از حجتش بر كند.
فقر انسان را از توان علمى اش تهى سازد حتى اگر شخص از دانشهاى مختلف بهره مند باشد بطوريكه او را به شخصى منزوى و درون گرا بدل مى كند كه قدرت اظهار نظر و استدلال ندارد همچنين انسان را از شجاعت كه در زندگى روزمره علمى و اجتماعى بدان نيازمند است تهى مى سازد.
3- يا بنى انى اءخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه فان الفقر منقصة للدين مدهشة للعقل داعية للمقت (217) اى فرزند بيم دارم كه تو فقير شوى پس ‍ به خدا پناه ببر از فقر زيرا فقر سبب نقص در دين و سرگردانى عقل و ايجاد كننده دشمنى است .
فقر نه تنها بر رفتار اجتماعى انسان فقير اثر مى گذارد بلكه آثار بدى بر دين و عقل انسان بر جاى مى نهد پس اگر اين دو سرمايه مهم از او گرفته شود از نظر اجتماعى فرو مى پاشد و به عنصرى نا مطلوب و بيهوده در جامعه بدل مى شود.
فقر گامى بلند به سوى مرگ است چون فقير تعادل خود را به سبب نياز از دست مى دهد پس دين و عقلش دچار نقصان مى گردد تا آنجا كه در معرض ‍ سقوط در پرتگاه گمراهى قرار مى گيرد و هر چه فقر و نياز آنان زيادتر شود او به سرنوشت مصيبت بارش - يعنى كفر- نزديكتر مى شود اين فقر است از ديدگاه امام عليه السلام يعنى خطرناكترين بيمارى كه جامعه را تهديد مى كند فقر رذيلت اجتماعى است و موجب كفر و نقصان در انسان است همه چيز در مقابلش كوچك است امام امير المومنين على عليه السلام اين پديده اجتماعى را با سخنانى ناپسند توصيف كرده است به همين سبب از آغاز پذيرش زمامدارى حكومت اسلامى با جديت تمام براى ريشه كن كردن فقر آستين بالا مى زند و درست بر خلاف تصور دانشمندان غربى و مقلدان شرقى آنها كه مى گويند دين انسان را به فقر و نادارى تشويق مى كند.
دانشمند غربى توويكو در كتابش به نام اكاذيب مى گويد:(218)
هر چه روحانيون مردم فقير را به درجات آخرت بشارت دهند فقر را در نظر مردم محبوب مى كنند (219).چه كسى گفته است كه دين فقر را در ديده مردم محبوب مى كند؟
پس اگر اين واقعيت دين مسيحيت است اسلام از چنين تهمتهايى بدور است و اين گفتارهاى امام گواه صادق است آرى احاديث و گفتارهاى است كه فقير را به شكيبايى مى خواند تا تعادل خود را از دست ندهد ولى از او نمى خواهد كه فقير باقى بماند بلكه به عكس با اصرار از او مى خواهد كه به سوى ثروت و بى نيازى قدم بردارد.
علل و انگيزه هاى فقر
در اين زمينه سه نظر وجود دارد:نظر اول :معتقد است كه منابع طبيعى محدود است زيرا مساحت اراضى مناسب كشاورزى و حجم ثروتهاى معدنى و حيوانى محدود است و ما نمى توانيم مساحت اراضى را كه بر روى آن زندگى مى كنيم بيشتر كنيم و نيز ثروتهاى محدود ديگر را نمى توانيم افزايش دهيم به همين سبب حجم ثروتهاى حيوانى نيز محدود است و زيادتر نخواهد شد طرفداران اين نظريه مى گويند كه طبيعت از تاءمين نيازهاى همه مردم عاجز است پس فقر پديده حتمى نزد اين گروه است و اين اعتقاد تفكر سرمايه دارى است راههاى ريشه كن كردن فقر از نظر اينها هم قانع كننده نيست به عنوان مثال :
مالتوس به كنترل نسل اعتقاد دارد اين فكر از اينجا نشاءت مى گيرد كه معتقد است ميان افزايش جمعيت و افزايش ميانگين رشد اقتصادى مغايرت وجود دارد و ما در بخشى ديگر از اين كتاب به نقد و بررسى اين نظر خواهيم پرداخت .
نظر دوم معتقد است كه فقر از تناقض ميان شكل توليد و روابط توزيع ناشى مى شود اينان - ماركسيت ها- معتقدند كه هر وقت ميان شكل توليد و روابط توزيع همخوانى و سازگارى بوجود آمد ثبات در جامعه برقرار مى شود.
ديدگاه امام على عليه السلام
اگر ديدگاه سرمايه دارى را با نهج البلاغه مقايسه كنيم خواهيم ديد كه كاملا با هم تفاوت دارند در خطبه 90از نهج البلاغه آمده است :
هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزيد و القسم و عياله الخلائق ، ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم و نهج سبيل الراغبين اليه والطالبين مالديه و ليس بما سئل باءجود منه بمالم يساءل ؛ تنها اوست كه بر بندگان خود به اعطاى نعمت ها و سودها و نصيب ها منت تواند نهاد همه موجودات روزى خوار اويند روزى آنها را ضمانت كرده و قوتشان مقدر فرموده راه آنان را كه شوق و رغبت او دارند و خود ستار چيزهايى هستند كه در نزد اوست گشاده و هموار ساخته است كسى را كه زبان به سوال مى گشايد افزونتر ندهد از آنكه مهر خاموشى بر لب نهاده است .
سپس درباره ثروتهاى زمين و درياها مى گويد:
لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار من فلز اللجين و العقيان و نثارة الدر و حصيد المرجان و ما اءثر دلك فى جوده و لا تنفده سعة ما عنده ولكان عنده من ذخاير الانعام ما لا تنفذه مطالب الانام لانه الجواد الذى لا يغيضه سوال السائلين و لا يبخله الحاح الملحين .(220)اگر ببخشد هر چه را كه از معادن كوهها بيرون مى آيد يا هر چه را كه از خنده صدفهاى دريا حاصل مى شود از سيم و زر ناب و مرواريدهاى غلطان و خوشه هاى مرجان در جود و بخشش او اثر نكند و از وسعت دارايى او نكاهد ذخاير خزاين و به حدى است كه درخواستهاى بندگانش ‍ آن را به پايان نرساند زيرا او بخشنده اى است كه درياى نعمتش به درخواست خواهندگان نقصان نيايد و اصرار شوخ چشمان او را بخيل نگرداند.
پس از آن امام عليه السلام نعمتهاى خداوند سبحان را در زمين تبيين مى كند:
فلما اءلقت السحاب برك بوانيها و بعاع استقلت به من العب ء المحمول عليها اءخرج به من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب فهى تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما اءلبسته من ريط اءزاهيرها و حلية ما سمطت به من نافر اءنوارها و جعل ذالك بلاغا للاءنام ورزقا للاءنعام و خرق الفجاج فى افاقها و اءقام المنار للسالكين على جواد طرقها .(221)
آنگاه كه ابرها مانند شتران گردن و سينه بر زمين فروهشتند و آب فراوانى را كه در درون داشتند بيرون ريختند و از زمينهاى خشك نباتات و از كوهها گياهان تازه برويانيد و زمين كه به مرغزاران خود زينت يافته بود شادمان شد و از جامه اى كه از گلها و شكوفه هاى نورسته و درخشنده بر تن پوشيده بود بر خود بباليد و خداوند آن روييدنيها را توشه مردم و چارپايان گردانيد و در هر سو راهها بگشود و در آن راهها براى روندگان نشانه ها بر پا نمود.
آنگاه در خصوص توزيع ثروت مى فرمايد:
و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها على الضيق و السعة فعدل ليبتلى من اءراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذالك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها (222)
خداى تعالى روزى ها را مقدر ساخت بعضى ها را فراوان و بعضى را اندك در كار برخى گشايش داد و بر برخى تنگ گرفت و تقسيم از روى عدالت بود تا هر كه را كه بخواهد در سختى و آسانى بيازمايد و توانگر و مستمند را در شكر گزارى و شكيبائى امتحان كند.
اين گفتارها زيباى امام بر چند نكته مهم تاءكيد دارد:
1- آفريدگان همه روزيخوار خوان اويند و خداوند روزيشان را تضمين كرده است .
2- خداوند سبحان نعمتهاى خود را در زمين - خشكى و دريا- به وديعت نهاده است كه در شمار نيايد.
3- خداوند سبحان خود مسئول تقسيم روزى ميان بندگان خويش است در جايى نعمت ها را فراوان و در جايى ديگر كم مى كند تا بندگانش را بيازمايد.
4- كار معيار روزى انسان است در نتيجه خود او مسئول فقر و غناى خويش ‍ است امام در اين گفتار از آيات قرآن الهام مى گيرد كه مى فرمايد:
الله الذى خلق السماوات والارض و اءنزل من السماء فاءخرج به من الثمرات رزقا لكم و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر باءمره و سخر لكم الاءنهار و سخر لكم الليل و النهار و اتاكم من كل ما ساءلتموه و ان تعدوا نعمته الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفارٌ (223) خداست كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان باران نازل كرد و بدان باران براى روزى شما ميوه ها رويانيد و كشتيها را رام شما كرد تا به فرمان او در دريا روان شوند و رودها را مسخر شما ساخت و آفتاب و ماه را كه همواره در حركتند رام شما كرد و شب و روز را مسخر شما گردانيد.
آيه كريمه قرآن مقرر مى دارد كه خداوند در اين جهان پهناور همه مصالح و منافع انسان را فراهم كرده و منابع كافى در اختيار او قرار داده است تا از آن منابع كمك بگيرد و نيازهاى مادى اش را بر آورد ولى انسان با ستم و ناسپاسى خود اين فرصتى را كه خداوند به او عطا كرده از دست داده است پس ظلم و ستم انسان در زندگى خود و ناسپاسى او به نعمتهاى الهى دو علت اصلى مشكل اقتصادى در زندگى انسان است .(224)
بنابراين مشكل در كمبود منابع يا چيزهاى مشابه آن كه سرمايه دارى جهانى مطرح مى كند نيست و نظر ماركسيم نيز با نظر امام عليه السلام تفاوت اساسى دارد و هيچ رابطه ميان فقر و گفته آنان وجود ندارد كه اعتقاد دارند تضاد بين شكل توليد و رابطه توزيع موجب بروز فقر مى گردد؛
امام على عليه السلام مى فرمايد:
ان الله سبحانه فرض فى اءموال الاغنياء اءقوات الفقراء فما جاع فقير الابما منع به غنى والله تعالى سائلهم عن ذالك ، خداوند سبحان روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته پس هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آنكه توانگرى حق او را باز داشته است و خداوند تعالى توانگران را بدين سبب باز خواست كند.
مفهوم كلام اميرالمومنين عليه السلام آنست كه :
1- توانگران و ثروتمندان مسئول تاءمين نيازهاى فقيرانند زيرا كه خداوند در اموالشان حقوقى را براى فقيران مقرر داشته است كه بايد ادا كنند.
2-وقتى كه توانگران مانع رسيدن اين حق به مستحقان مى شوند فقر به وجود مى آيند از اين گفتار فهميده مى شود كه توزيع ناسالم از علل مهم فقر است البته به كيفيتى كه امام على عليه السلام مى فرمايد نه آنطور كه ماركسيستها اعتقاد دارند زيرا آنچه را كه ماركسيستها مى گويند با حقيقت تناقض دارد و در سايه نظام سوسياليستى كه اوج تناقض ميان شكل توليد و روابط آن است نبايد پديده اى به نام فقر وجود داشته باشد در حالى كه مامى بينيم كه در عمق وجود مردم نفوذ كرده است اين خود دليل ديگرى برشكست نظريه ماركسيسم است .
و اكنون - با توجه به آنچه گذشت - به بررسى علل و انگيزه هاى فقر از ديدگاه امام على عليه السلام مى پردازيم :
اول :تجمع و انباشته شدن ثروت نزد توانگران و ثروتمندان در اين خصوص ‍ بايد بار ديگر سخن امام را تكرار كنيم كه فرمود:
ما جاع فقير الا بما منع به غنى .
طبيعت مالكيت اقتضا مى كند كه شخص از ثروت خود بهره مند گردد و هر كس ثروت در اختيار داشت آن را مختص خود مى گرداند و ديگران را از آن محروم مى كند اين پديده در نظامهاى سرمايه دارى حاكم بر جهان غرب به وضوح ديده مى شود بطوريكه برخوردارى از ثروت را در زشت ترين صورتش مشاهده مى كنيم و در نتيجه آن بيست درصد از ساكنان كره زمين هفتاد درصد توليد جهانى را مصرف مى كنند در حالى كه براى هشتاد درصد باقيمانده مقدار كمى - تنها- سى درصد- باقى مى ماند.(225)
دوم :انحصار منابع ثروت در دست طبقه خاصى از مردم كه در كشورهاى جهان سوم شاهد آنيم بطوريكه عوامل توليد و فرصت هاى كار منحصر به عده اى از مردم است كه با همديگر نسبت خويشاوندى يا وابستگى دارند و در كنار اين پديده ديگران از داشتن چنين فرصتهايى محرومند و اين امر آنان را در حالت فقر جانكاه قرار مى دهد امام اميرالمومنين عليه السلام سخنانى را درباره پديده انحصار طلبى فرمودند جايى كه بنى اميه و اطرافيانش ‍ ثروتهاى كشور را ميان خود تقسيم مى كردند.
مسعودى درباره سعيد بن عاص كه والى عثمان بن عفان در عراق بود مى گويد:او در اموال دخالت خود سرانه مى كرد و در بعضى اوقات مى گفت اين سرزمين (عراق ) جايگاه قريش است مالك اشتر به او گفت :چيزى را كه خداوند در سايه شمشير و سرنيزه غنيمت ما كرد بستان خودت و قومت مى شمارى .(226)
مسعودى در ادامه مى گويد:موجودى زبير پس از مرگ پنجاه هزار دينار بود و هزار غلام و كنيز داشت .
در طويله عبدالرحمن بن زهرى يكصد اسب بود و هزار شتر و هزار گوسفند داشت پس از وفات يك چهارم يك هشتم مالش هشتاد و چهار هزار دينار بود.
سعيد بن مسيب گويد:وقتى زيد بن ثابت بمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود كه آن را تبر مى شكستند به جز اموال و املاك ديگر كه قيمت آن يكصد هزار دينار بود.(227)
اين وضع پولداران و ثروتمندان بود اما مردم مستضعف از گرسنگى و محروميت رنج مى بردند از آن جمله عبدالله بن مسعود وقتى از حكومت عثمان طرفدارى نكرد سهميه اش از بيت المال قطع شد و آنقدر حالش بد شد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
ابوذر و عمار ياسر نيز از فقر و تنگدستى چنين وضعى داشتند.
هنگامى كه اميرالمومنين عليه السلام به حكومت رسيد با تمام قدرت عزم خود را جزم كرد تا با اين پديده مبارزه كند و در نامه اش به مالك اشتر مى فرمايد:
ثم ان للوايى خاصة و بطانة ،فيهم استئثار و تطاولٌ و قله انصاف فى معاملة فاءحسم ماده اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال و لا تقطعن لا حد من حاشيتك و حامتك قطيعة و لا يطمعن منك فى اعتقاد عقدة ،تضر بمن يليها من الناس فى شرب اءو عمل مشتركٍ يحملون موونته على غيرهم فيكون مهنا ذالك لهم دونك و عيبه عليك فى الدنيا و الاخرة .(228)
بدان كه والى را خويشاوندان و نزديكان است و در ايشان خوى برترى جويى و گردنكشى است و در معاملات با مردم رعايت انصاف نكنند ريشه ايشان را با قطع موجبات آن صفات قطع كن به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده مبادا به سبب نزديكى به تو پيمانى بندند كه صاحبان زمينهاى مجاورشان را در سهمى كه از آب دارند ياكارى به اشتراك انجام دهند زيان برسانند و بخواهند بار زحمت خود را بر دوش ‍ آنان نهند پس لذت و گوارايى نصيب ايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد.
پس با تكيه بر اين رهنمودهاى حضرت بر والى است كه :
1- ميان خويشاوندان و بيگانگان مساوات برقرار كند.
2- در اختيار نزديكان بيش از آنچه استحقاقشان است قرارندهد.
3- با از بين بردن عواملى كه منجر به تشكيل طبقه اى خاص و انحصار طلب مى گردد با اين پديده مبارزه كند.
سوم :بر خور دارى حاكم از ثروت يكى ديگر از عوامل فقر و تجمع ثروت در دست حاكم است كه يكى از علل فقر در زمان به حكومت رسيدن امام اميرالمومنين عليه السلام زيادى نيز به جا گذاشت .(229)
وقتى كه حاكم شيفته مال و ثروت باشد اين خصلت او بر ديگران نيز تاءثير مى گذارد و امام على عليه السلام در اين خصوص مى گويد:
و انما يعوز اءهلها لا شراف اءنفس الولاة على الجمع و مردم زمانى تنگدست گردند كه همت واليان همه گرد آوردن مال بود.(230) به همين جهت سفارش امام به كارگزاران و فرزاندانش اين است كه از پرداختن به خود و انحصار طلبى بپرهيزند و خود را هميشه با ضعيف ترين مردمان مقايسه كنند تا با فقيران و بيچارگان برابر باشند هم اوست كه مى فرمايد:
ان الله تعالى فرض على اءئمة العدل اءن يقدروا اءنفسهم بضعفة الناس لئلا يتبيغ بالفقير فقره ؛
خداوند بر پيشوايان مقرر فرموده كه خود را در معشيت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوايى را رنج بينوايى به هيجان نياورد و موجب هلاكتش ‍ گردد.(231) ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار امام مى فرمايد: بر پيشواى عادل و دادگر واجب است كه خود را در پوشاك و خوراك به ضعيفترين مردمان همانند سازد تا مردمان فقير هلاك نگردند زيرا آنان پيشوايشان را در آن هيئت و آن خوراك ببينند در آنان انگيزه بيشترى براى ترك لذات دنيا و خوددارى از شهوات ايجاد خواهد كرد.(232)
امام على عليه السلام از خودش سخن مى گويد تا از خلال آن ويژگى يك حاكم دادگر را بيان كند:
اءلا و ان لكل ماءموم اماما يقتدى به و يستضى ء بنور علمه اءلا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه اءلا و انكم لا تقدرون على ذالك ولكن اءعينونى بورع و جهاد و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا اءعددت لبالى ثوبى طمرا .(233)
بدان كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مى كند و از نور دانش او فروغ مى گيرد اينك امام شما از همه دنيايش به پيرهنى و ازارى و از همه طعامهايش به دو قرص نان اكتفا كرده است البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى درستى خويش يارى دهيد به خدا سوگند از دنياى شما پاره زرى نيندوخته ام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام و به جاى اين جامه كه كهنه شده است جامه اى ديگر آماده نساخته ام .
وقتى خبرى از كارگزارانش مى رسيد كه مالى را به خود اختصاص داده است به شدت با آنان برخورد مى كرد به اين نامه كه به يكى از كارگزارانش نوشته است دقت كنيد:
اءما بعد فقد بلغنى عنك اءمر ان كنت فعلته فقد اءسسخطت ربك و عصيت امامك و اءخزيت اءمانتك بلغنى انك جردت الارض فاءخذت ما تحت قديمك فارفع الى حسابك و اعلم اءن حساب الله اءعظم من حساب الناس والسلام .(234)
و بر امام خود عصيان ورزيده اى و امانت را خوار و بيمقدار شمرده اى مرا خبر داده اند كه زمين را از محصول كرده اى و هر چه در زير پايت بوده برگرفته اى و هر چه به دستت آمده خورده اى حساب خود را نزد من بفرست و بدان كه حساب كشيدن خدا از حساب كشيدن آدميان شديدتر است .
حاكم راستين حاكمى است كه در گرفتارى و غم امتش شريك باشد و همچون ضعيف ترين آنها زندگى كند امام عليه السلام در اين باره مى فرمايد:
اءقنع بنفسى باءن يقال اميرالمومنين و لا اءشاركهم فى مكاره الدهر اءواءكون اءسوة لهم فى جشوبة العيش فما خلقت ليشغلنى اءكل الطيبات كالبهمية المربوطة همها علفها اءو المرسلة شغلها تقممها تكترش من اءعلافها و تلهو عما يراد بها اءو اءترك سدى اءو اءهمل عابثا اءو اءجر حبل الظلالة اءو اءعتسف طريق المتاهة .(235)
آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المومنين گويند و با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم ؟يا در سختى زندگيشان مقتدايشان نشوم ؟مرا براى آن نيافريده اند كه چون چارپايان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است غذاهاى دلپذير به خود مشغولم دارد يا همانند آن حيوان رها گشته باشم كه چيزى بيابد و شكم از آن پر كند خاكروبه ها را بهم مى زند و غافل از آن است كه از چه دوى فربهش ‍ مى سازند و مرا نيافريده اند كه بى فايده ام واگذارند يا بيهوده ام انگارند يا گمراهم خواهند و در طريق حيرت سرگردانم پسندند؟
وقتى حاكم با خود و كارگزارانش بدين صورت عمل كند فقير و گرسنه اى در جامعه مى ماند زيرا وجود يك نيازمند و تنگدست كافيست كه كيانش را به شدت بلرزاند.
امام در ادامه سخنش با عثمان بن حنيف مى فرمايد:
لو شئت لا هتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذه القمح نسائج هذا القز ولكن هيهات اءن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة و لعل بالحجاز اءو اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهدله بالشبع اءو اءبيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اءكباد حرى اءو اءكون كما قال القائل :

 

و حسبك داء اءن تبيت ببطنةٍ   وحولك اءكباد تحن الى القد (236)

و اگر بخواهيم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه اى ابريشم دست مى يابم ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من ، مرا به گزينش ‍ طعامها بكشد و حال آنكه در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد يا در شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد آيا چنان باشم كه شاعر گويد؟
تو را اين درس كه شب با شكم سير بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغاله اى ؟
چهارم : بيكارى و از دو عامل نشات مى گيرد، عامل اول ، بيرونى است كه عبارت است از عللى كه در بالا ذكر كرديم ، عامل ذاتى و درونى است عبارت است كه از تنبلى و ناتوانى ، انسان را به آسايش عادت مى دهد و شخص در انجام كار سستى مى ورزد و در خصوص چنين شخصى امام عليه السلام مى فرمايد:
1- لكل نعمة مفتاح و يغلاق قمتاحها الصبر و مغلاقها الكسل (237) هر نعمتى را كليد و قفلى است كليدش صبر و قفل آن تنبلى است
و نيز مى فرمايد:
2- اياكم و الكسل فانه من كسل لم يوءد حقا ؛ از تنبلى بپرهيزيد چه هر كس تنبلى حق هيچ كارى را به جا نيارد كار و تلاش حق خداوند بر انسان است زيرا انسان با كار و تلاش زمين را كه خداوند به عنوان امانت به او داده است آباد مى كند بوسيله كار براى خانواده اش كه امانت الهى بر عهده اوست خوراك و شراب و مسكن تاءمين مى كند.
3- من كسل لم يؤ د حقا(238)؛ هر كس تنبلى حق هيچ كارى به جا نيارد اين سخن مشابه مفهوم قبلى است زيرا حق خداوند جامع همه حقوق است .
4- من اءبطابه علمه لم يسرع به حسبه ؛ (239) هر كه در كارها درنگ كند شرف نسب سبب سرعت در كارش نشود ملاك و معيار ارزش شخصيت انسان به كارى است كه انجام مى دهد پس براى انسان تنبل و كم كار ارزشى نيست .
5- العجز افة ،(240)ناتوانى و كم كارى آفت است ناتوانى آفتى اقتصادى است كه جامعه را از هم مى پاشد زيرا كه اعضاى آن را به عناصرى ضعيف و بيكار بدل مى كند ناتوانى وكم كارى خود دو نوع است :
اول :كم كاريى كه ناشى از ناتوانيهاى جسمانى و بيمارى است كه بايد به درمان آن پرداخت .
دوم :كم كاريى كه حالت روانى است و انسان را دچار اوهام مى كند. به عنصرى ضعيف و بيحاصل در جامعه تبديل مى كند و اين همان ناتوانى است كه امام عليه السلام آن را به آفت تعبير كرده اند.
عجز و ناتوانى مفهوم گسترده ترى نيز دارد كه به واقعيت ها مرتبط است كه در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت .
6- ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتج الفقر (241)
آنگاه كه اشياء جفت شوند تنبلى و كم كارى با هم جفت گردند و فقر تولد يابد
فقر از تنبلى كه حالتى روانى است ناشى گردد و ناتوانى كه حالتى جسمانى است مانع از كار شود.
7- من قصر فى العمل ابتلى بالهم ؛ (242) كسى كه در عمل كوتاهى كند به اندوه دچار گردد.
نوع ديگرى از ناتوانى كوتاهى كردن در كارهاست گروهى از مردمانند كه حوصله پرداختن به يك كار را ندارند و هر روز در جايى به كارى مشغولند سرنوشت و پايان كار اينان نيز فقر و تنگدستى است زيرا تا وقتى كه كارى به پايان نرسد نتايجش نيز كامل نخواهد بود.
پنجم :جمع كردن مال كه در اصطلاح به آن بخل مى گوييم عبارت است از جمع كردن ثروت و عدم استفاده آن در توليد و اين موجب از دست رفتن فرصت مى شود؛ فرصتهاى كه مى توان اين سرمايه را به جريان انداخت و به بهترين وجه از آن بهره بردارى كرد به همين جهت مى بينيم كه امام عليه السلام همانطور كه با دشمنان مبارزه مى كرد به مبارزه با اين پديده شوم نيز برخاست .
1- البخل عارٌ(243) بخل ننگ است آثار بخل تنها در زمينه هاى اقتصادى محدود نمى شود بلكه داراى پيامدها اجتماعى نيز هست انسان پولدار بخيل مورد تحقير جامعه است نه احترام و مردم معمولا آدم بخيل را نمى پذيرند زيرا او با بخلش رذيل اخلاقى را براى جامعه به ارمغان مى آورد مردم را از حقوق قانونى محروم مى كند او با بخلش به رزق مقسوم اعتقادى ندارد لذا مى بينيم كه اميرالمومنين على عليه السلام سبب و انگيزه هر زشتى و بدى را بخل مى داند.
2- البخل جامع لمساوى العيوب و هو زمامٌ يقاربه الى كل سوء ؛ (244) بخل صفتى است جامع همه بديها و عيبها بخل مهارتى است كه آدمى را به سوى هر ناشايست مى كشاند.
پس جمع مال يعنى جلوگيرى از رسيدن خير به مردم اگر خير كم شود جامعه به محيطى ناشايست بدل گردد و حركت و فعاليت هر عضو جامعه نيز به بدى گرايش يابد و شيوع بخل جامعه را به پرتگاه بدى ها در افكند جامعه اى كه فرزندانش بخل بورزند در زندگى پيشرفت نخواهد كرد زيرا تنها راه پيشرفت بخشش و سخاوت است .
گاهى بعضى ها تصور مى كنند كه بخل محدود كردن مخارج است پس ‍ نوعى ميانه دوى و صرفه جويى است امام عليه السلام اين تصور اشتباه را رد مى كنند و در يكى از گفتارهاى منسوب به ايشان آمده است :
الفرق بين الاقتصاد و البخل اءن الاقتصاد يمسك الانسان تما فى يده خوفا على حريته و جاهه من المسالة فهو يضع الشى ء موضعه و يصبر عما لا تدعو ضرورة اليه يصل صغير بره بعظيم بشره ولا يستكثر من المودات خوفا من فرط الا حجاف به و البخيل لا يكافى ء على ما يسدى اليه و يمنع اءيضا اليسير من استحق الكثير و يصبر لصغير ما يجرى عليه على كثيرمن الذلة .(245)
تفاوت صرفه جويى و بخل آن است كه صرفه جويى باعث مى گردد كه انسان براى حفظ آزادى و آبروى خويش در برابر خواهش مال را در دست خود نگه دارد و صرفه جويى هر چيز را در جايى خود قرار مى دهد و انسان را در برابر نيازهاى غير ضرورى به صبر و بردبارى وا مى دارد شخص صرفه جو بخشش كم خود را با گشاده روئى كاهش مى دهد بخيل حق آنچه را به او مى بخشند به جا نمى آورد و از كسى كه حق زيادى دارد كم را نيز دريغ مى دارد.
اين تفاوت در موارد زير خلاصه مى شود:
1- صرفه جويى مصرف نكردن معقول سرمايه است كه هدف آن حفظ شخصيت و كرامت است در حالى كه بخل و خست مصرف نكردن بى هدف سرمايه است كه به هدف ثروت اندوزى انجام مى شود.
2- صرفه جويى قراردادن هر چيز در جاى خود است يعنى بين درآمد و هزينه تعادل ايجاد مى كند در حالى كه بخل و خست ورزى اينگونه نيست .
3- شخص صرفه جو حتى مقدار كمى كه در اختيار دارد مى بخشد در حالى كه شخص بخيل و خسيس همين مقدار را هم صرف نمى كند.
4- شخص صرفه جو مقدار كم اعطا مى كند گرچه خوارى بسيار بيند.
صفات بخيل
انسان بخيل موجودى است كه با بقيه انسانها تفاوت دارد فردى با رفتار و شيوه اى اقتصادى خاص خود هدف اصلى او جمع آورى مال و ثروت است او آماده است كه همه چيز را براى رسيدن به اين هدف فدا كند و در يكى از گفتارهاى منسوب به امام على عليه السلام آمده است :
اءبخل الناس بماله اءجودهم بعرضه ،(246) بخيل ترين مردمان نسبت به ثروت بخشنده ترين آنها يسبت به آبرويشان اند پس به خاطر ثروت اندوزى از ناموس خود چشم پوشى مى كند زيرا بخيل در برابر همه چيز كريم است مگر نسبت به مال و ثروت اين پيامد طبيعى بخل است در اينجا خبرى را از مجله گنس نقل مى كنيم كه آخرين ركوردها و آمارها را مى نويسد هنريت گارين (1835-1916م ) كه بدون ترديد خسيس ترين فرد دنياست و سپرده هاى بانكى او تنها در يك بانك به 000/400/31 دلار مى رسد به خاطر دير رساندن پسرش به بيمارستان يك پاى آن را قطع كردند چون به دنبال درمانگاه يا بيمارستانى بود كه فرزندش را به صورت رايگان عمل كنند و در تمام عمر خود براى آنكه پولى براى مصرف گاز ندهد سرد مى خورد (247) امام عليه السلام حق دارد كه از شخص بخيل در شگفت باشد:
عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب و يفوته الغنى الذى اياه طلب فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الاخرة حساب الاغنياء (248)
در شگفتم از بخيل كه فقرى را كه همواره از آن مى گريزد بشتاب مى طلبد و آن توانگرى را كه در طلب اوست از دست مى دهد پس در دنيا زندگيش به بينوايان ماند و در آخرت چون توانگران از او حساب مى كشند البته شگفت نيست زيرا سفاهت انسان را از ادراكات و مشاعر تهى مى سازد و موجب مى گردد كه شخص آنچه را كه پيرامونش مى گذرد احساس نكند و همه چيز در ديدگانش وارونه جلوه مى كند او با مالى كه در اختيار دارد ثروتمند است و چون از اين اموال بهره نمى برد فقير است اين وضع او در حساب پس ‍ مى دهد و اين نهايت سفاهت و نادانى است كه به خاطر ثروت تلاش كند و چون نيازمندان زندگى كند.
امام مى فرمايد:و اجتماع المال عند البخلاء اءحد الجدبين ؛ (249) جمع شدن مال در دست بخيلان يكى از دو عامل قحطى است .
زيرا مالى كه در دست بخيل است سود و فايده اى ندارد و آن مال چون سرزمين بى آب و علف است كه نه كشتى در بردارد و نه محصولى .
كدام زيانبارتر است بخل يا فقر
بخيل كه سرمايه را روى هم انباشته مى كند و مانع بهره بردارى آن در جامعه مى گردد ضررش بيشتر از فقير است زيرا فقير اگر چه مالى در دست ندارد ولى بيكار نيز نمى ماند و تمام تلاشش را صرف كار مى كند و به اين اندازه چرخ اقتصاد را به حركت در مى آورد در حالى كه از فقير اميد هيچ سودى نمى رود نه از تلاشش و نه از مالش به همين سبب آسيبش به جامعه بيشتر است و اين معنى گفتار امام عليه السلام است كه مى فرمايد:
الشح اءضر على الانسان من الفقر لان الفقير اذا وجد اتسع و الشحيح لا يتسع و ان وجد (250)؛ بخل ورزيدن بر انسان زيانبارتر از فقر است زيرا كه اگر فقير بيايد بى نياز مى شود اما بخيل به چيزى دست يابد بى نياز نگردد.

 

next page

fehrest page

back page