مالكيت ثروتهاى طبيعى
از موضوعى كه ديدگاه اسلام درباره آن با ديگر نظامهاى
اقتصادى تفاوت دارد،مساءله مالكيت ثروتهاى طبيعى است از ديدگاه سرمايه دارى ثروتهاى
طبيعى از آن هر كسى است كه آن را در اختيار گيرد و در ديدگاه سوسياليستى از آن
جامعه است و مى تواند در اختيار دولت - كه نماينده جامعه است قرار گيرد.
و ديدگاه اسلام در اين باره مفصل است كه شهيد محمد باقر صدر در كتاب
اقتصاد ما آورده است و ثروتهاى طبيعى را به سه بخش
تقسيم كرده است :
1- زمين 2- معادن 3- آبها
زمين بر سه نوع تقسيم مى گردد:
1- زمينى كه در اثر فتح در اختيار اسلام قرار گيرد.
2- زمينى كه با تبليغ و دعوت در قلمرو اسلام قرار بگيرد.
3- زمينى كه با مصالحه - بدون جنگ و خونريزى - به تصرف اسلام در آيد.
اول :زمينى كه در اثر فتح در اختيار اسلام قرار گيرد دو نوع اول :زمين موات كه ملك
دولت اسلامى است يا در اصطلاح فقه اسلامى به آن ملك امام مى گويند و جزء انفال است
كه در قرآن و در آغاز سوره انفال از آن ياد شده است :
يساءلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ؛ از تو درباره انفال مى پرسند
بگو:انفال از آن خدا و رسول اوست
(106) امام على عليه السلام در توضيح اين آيه مى فرمايد:
ان للقائم باءمور المسلمين الاءنفال التى كانت لرسول الله
قال عزوجل :يساءلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فما كان لله و لرسوله فهو
للامام .
انفالى كه به رسول خداوند اختصاص دارد از آن حاكم اسلامى است خداوند مى فرمايد:
از تو درباره انفال مى پرسند بگو از آن خداوند و فرستاده اوست پس هر چيز كه به
خداوند و فرستاده اش اختصاص دارد از آن امام نيز هست .(107)
شيخ طوسى در مبسوط مى گويد:
شريعت اسلام به شخص اجازه داده است تا در زمين موات براى
احيا و آبادانى آن كار كند و در نتيجه آبادانى در آن حقى دارد و ديگران نمى توانند
براى او در اين زمين مزاحمت ايجاد كنند ولى مالكيت زمين از آن دولت است .اعتقاد
دارد كه زمين موات به مالكيت در نمى آيد و به امام دولت اسلامى اختصاص دارد و اگر
يكى از مسلمانان آن را احيا كند در بهره بردارى از آن امام حق اولويت دارد ولى
مالكيت آن از آن دولت اسلامى است .(108)
البته محقق حلى نظر ديگرى دارد و جايز مى داند كه اشخاص با اجازه امام زمين موات را
به مالكيت خود در آورند و در اين باره مى گويد:و اگر گفته
شود:آن را با اذن امام به مالكيت در آورد خواب است .(109)
شهيد ثانى مالكيت آن را در زمان غيبت امام جايز مى داند و مى گويد:
اءما فى غيبته فيمكها المحيى و در زمان غيبت امام احيا كننده مى تواند آن را زمين
موات را به مالكيت خود در آورد.(110)
اما اگر دست از احياى آن بردارد - به نظر محقق حلى - از مالكيت او خارج مى شود
فقها:درباره حكم زمين احيا شده به گفتار امام عليه السلام استناد مى كند:
من اءحيى اءرضا ميته من المسلمين فليعمرها وليود خراجها من
اءهل بيتى و له ما اءكل منها فان تركها اءو اخربها فاءخذها من المسلمين من بعده
فعمرها و اءحياها فهو اءحق بها من الذى تركها فليود خرجها الى الامام .
(111)
هر كس از مسلمانان زمين مواتى را احيا كند و آن را آباد نگه دارد و خراج آن را به
امام از اهل بيت من بپردازد هر چه از آن سود مى برد مال اوست و اگر زمين را رها كند
يا به آن آسيب برساند مردن از مسلمين آن را پس از او بگيرد و آبادش كند و در احياى
آن بكوشد به آن سزاوارتر است از كسى آن را رها كرده است و بايد خرج آن را به امام
بپردازد.
نوع دوم از زمينهايى كه در اثر فتح در اختيار اسلام قرار گرفته زمينهايى آباد است
كه ملك عموم مسلمانان است در مالكيت آن هيچ مسلمانى نسبت به مسلمان ديگر امتيازى
ندارد در اين باره محقق حلى مى فرمايد:
زمين مفتوح العنوه
(112) ملك عموم مسلمانان است كسى نمى تواند آن را به مالكيت خود در
آورد و خريد و فروش و رهن آن نيز صحيح نيست .(113)
طبيعى است كه منظور زمين آباد است و نه زمين موات شهيد ثانى مى فرمايد:
زمين آباد به هنگام فتح ملك همه مسلمانان است
(114)
امام على عليه السلام در تاءكيد اصل احيا مى فرمايد:
من وجد ماء و ترابا ثم افتقرفاء بعده الله هر كس آب و
خاك در اختيار داشته باشد و نيازمند باشد خداوند او را از رحمت خود دور مى كند.
كلمه تراب ( خاك ) در اين حديث شامل سرزمين آباد و غير آباد مى شود ولى زمين آباد
به مضمون حديث نزديكتر است چون توليد محصول در آن زودتر صورت مى گيرد و در نتيجه
فقرا راحتتر دفع مى گردد گويى كه امام مى فرمايد:
ثروت و بى نيازى به انسان نزديك است و به بيشتر از آب و خاك نياز ندارد تا چرخه
توليد را در اين زمين به گردش در آورد.
دوم
:زمينى كه با دعوت و تبليغ در قلمرو اسلام مى گيرد خود بر دو قسمت تقسيم مى شود:
زمين موات كه حكم زمين موات - كه قبلا از آن سخن گفتم - بر آن جارى است .
زمين آباد كه متعلق به اهل آن است كه از روى ميل اسلام آورند و خراجى نبايد
بپردازند.
سوم :زمينى كه مسلمانان با صاحبانش مصالحه كردند و طبيعتا تابع تصميمات صلح است به
جز بخش موات آن كه ملك امام است يعنى ملك دولت كه احكام آن را در نوع اول ذكر كرديم
.
معدن
معادن بر دو دسته اند معدن ظاهرى معادنى كه در روى
زمين قرار دارند دستيابى به آن نياز به جستجو و كاوش ندارد مانند ياقوت ، سنگ برام
، قير، نفت ، نمك ، گوگرد، سنگهايى آسياب ، خاك غسل (تيمم )
معادنى باطنى معادنى است كه در عمق زمين و جود دارد و دستيابى به آن نيازمند كار و
تلاش است مانند طلا آهن مس سرب بلور و فيروزه .(115)
معادن ظاهرى به عموم مسلمانان تعلق دارد شهيد آيت الله صدر مى فرمايد:
معادن ظاهرى به عموم مردم تعلق دارد اسلام نمى پذيرد كه معدن به يك نفر تعلق داشته
باشد و به مالكيت خصوصى وى در آيد زيرا معادن از ديدگاه اسلام در چهار چوب مالكيت
عمومى قرار دارد و از اين اصل پيروى مى كند و تنها به افراد اجازه مى دهد كه به
مقدار نياز خود از آن ثروت معدنى استفاده كنند بدون آنكه آن را ويژه خود گردانند يا
منابع دست نخورده اش را به مالكيت خود در آورند.(116)
علماى اسلام در اين نظر به گفتار اميرالمومنين عليه السلام استناد مى كنند گفتارى
كه حاكى از حكمت و بينش عميق اقتصادى است امام مى فرمايد:
لا يحل منع الملح و الماء منع استفاده ديگران از نمك و آب حلال نيست
(117)
ملح (نمك ) نمونه و مصداق معادن روباز است كه شامل نفت و گوگرد نيز مى شود و به
وسيله آن انرژى توليد مى شود و اينها به عموم مردم تعلق دارد و هيچ قدرتى - هر كه
باشد - نمى تواند مردم را از آن منع كند زيرا از ابزارهاى اوليه اى است كه انسان مى
تواند بوسيله آن پايه هاى زندگى خود را بنيان گذارد معدن نيازمند انرژى است وهر
دو،دو عنصر مهم در صنعت به شمار مى روند.معادن باطنى ،معادنى است كه با احياى آن مى
تواند در مالكيت كسى در آيد چون در اصل از انفال است و ملك امام (دولت اسلامى
)محسوب مى شود آنچه در خصوص احياى موات گفته شد بر اين نوع معادن نيز صادق است .
از اين رو شخص يا اشخاص مسلمان مى توانند با ايجاد موسسه يا شركت به حفارى و
استخراج معدن طلا يا آهن بپردازند و معدن رابه مالكيت خود در آورند و مالكيت اين
اشخاص به مقدارى از معدن كه استخراج كرده اند محدود مى شود نه به تمام معدن كه در
اعماق زمين گسترده شده است .
شهيد محمد باقر صدر مى گويد:مالكيت معدنى كه احيا كننده به آن دست مى يابد - بر
اساس اين نظر - شامل اعماق زمين و رگه هاى معدنى نمى شود.(118)
مفهوم اين سخن آن است كه شخص يا اشخاص ديگرى مى توانند دست به حفارى بزنند و بخش
ديگرى از معدن را احيا و استخراج كنند شهيد ثانى نظرى مغامير اين دارد و مى گويد:
هر كس كه معدن را مالك شود مالك حريم او نيز است معمولا حريم معدن شامل آخرين رگه
ها و راه معدن است و اگر در كنار معدن - كارهاى مربوط به استخراج را انجام دهد آنجا
نيز جزء حريم معدن است .(119)
آبها
آبها به دو دسته اند:آبهايى كه در روى زمين است مانند:آب رودخانه ها درياها
و چشمه هاى طبيعى .
همه مردم در استفاده از آن برابرند و كسى نمى تواند آن را به مالكيت خود در آورد
زيرا اين كار موجب ضرر اقتصادى ديگران مى شود.
امام على عليه السلام مى فرمايد:من وجد ماء و ترابا ثم افتقرفاء بعده الله ؛
(120) هر كس آب و خاك در اختيار داشته باشد و نيازمند باشد خداوند
او را از رحمت خود دور مى كند.
پيداست كه امام عليه السلام با بيان اين قاعده مى خواهد حداقل نيازهاى يك زندگى
آبرومندانه را بيان كند به همين سبب آب و زمين مناسب كشاورزى حداقل چيزى هستند كه
براى انسان عادى اگر چه آموزش ديده هم نباشد - فراهم است تا بتواند نياز خود را با
كار و تلاش روى زمين تاءمين كند.
پس بايد آب و خاك متعلق به عموم مردم باشد تا همه بتوانند از آن بهره مند
شوند.
در عين حال هر كس در استفاده از آب - آب رود دريا يا چشمه - پيشى بگيرد از حق
اولويت برخوردار است و با نيت تملك نمى تواند آن را در مالكيت خود در آورد.
دسته دوم :آبهاى زير زمينى است كه بايد با ابزارى آن را استخراج كرد و حكم زمين
موات را دارد و هر كس مى تواند با احيا(استخراج ) آن را به مالكيت خويش در آورد پس
هر كس چشمه اى جارى كند يعنى آن را از زمين روان سازد و آن را به درستى اجرا كند مى
تواند با نيت تملك به مالكيت خود در آورد و ديگران تنها در صورت اجازه او مى توانند
از آن استفاده كنند اگر جارى كننده آب جمعى باشند به نسبت كارشان مالك آن مى شوند
نه نسبت به خرجى كه كرده اند .(121)
اين قانون شرعى در خود حكمتى دارد و آن اينكه وسايل ضرورى توليد چون آب زمين و
معادن وقتى در دسترس همگان قرار دارد ملك مشاع است و همگان براى تامين معاش زندگى
حق دارند كه از آن استفاده كنند اما اگر كسى بخواهد از اين منابع بيشتر بهره ببرد
شارع به او اجازه مى دهد كه به احياى زمين موات يا استخراج آبهاى زير زمينى يا
معادن اعماق زمين بپردازد و آنها را به مالكيت خود در آورد و ديگران حق استفاده از
آن را جز از طريق احيا نخواهند داشت بنابراين اگر آن را رها نكند و به احياى آن
مشغول باشد مالك آن مى شود و مى تواند به صورت بهترى از آن بهره بردارى كند.
توليد
امام عليه السلام از آيه و ابتغ فيما اتاك الله الدار الاخره
و لا تنس نصيبك من الدنيا؛ در آنچه كه خداوند به تئ ارزانى داشته سراى آخرت
را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن .الهام مى گيرد تا كار دنيا را به ثواب
آخرت پيوند دهد زيرا اگر كار انسان تنها محدود به دنيا باشد تلاشهاى خود را صرف هيچ
خواهد كرد اما اگر هدفش از كار و تلاش رسيدن به ثواب آخرت باشد؛ به هر دو - پاداش
دنيا و آخرت - دست مى يابد امام على عليه السلام تلاشگران براى دنيا را اينگونه وصف
مى كند:
ان من اءبغض الرجال الى الله تعالى لعبدا وكله الله الى نفسه
جائرا عن قصد السبيل سائراء بغير دليل ان دعى الى حرث الدنيا عمل و ان دعى الى حرث
الاخرة كسل كاءن ما عمل له واجب عليه و كاءن ماونى فيه ساقط عنه ،دشمن ترين
مردان نزد خداوند بنده اى است كه خداوند او را به حال خود واگذارد در حالى كه از
راه راست منحرف گردد و بدون راهنما گام بردارد اگر او را به كار دنيا فرا خوانند
انجام دهد و اگر به كار آخرت فرا خوانند سستى كند گويى آنچه كه براى آن كار مى كند
وظيفه است و در آنچه كه سستى مى ورزد وظيفه است و در آنچه سستى مى ورزد وظيفه اى
ندارد.
در جايى ديگر امام عليه السلام مسلمان متعادل كه ثواب دنيا و آخرت را در خود جمع
كرده است وصف مى كند و كذالك المرء المسلم البرى ء من الخيانة ينتظر من الله احدى
الحسنين اما داعى الله فما عندالله خيرله و اما داعى الله فما عندالله خيرالله
خيرله و اما رزق الله فاذا هوذ و اءهل و مال و معه دينه و حسبه و ان المال و البنين
حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الاخرة و قد جمعها الله تعالى لاءقوام ؛
و همچنين مرد مسلمان كه از خيانت پاك است يكى از دو پاداش را از خداوند انتظار دارد
يا خداوند او را نزد خود مى خواند كه آنچه نزد خداست براى او بهتر است يا روزيش را
مى رساند كه آنگه داراى فرزند و مال و دين و شرف است همانا مال و فرزند پاداش اين
دنيا و كار نيك پاداش آخرت كه خداوند گاهى اين دو را براى قومى فراهم سازد.(122)
توليد اگر در راه خدا باشد يكى از دو پاداش است زيرا انسان در دنيا به خاطر آخرت
كار و تلاش و توليد مى كند توليد دنيا مال و فرزند است و انسان مال و فرزند را براى
پاداش آخرت به كار مى گيرد و به وسيله مال و تلاش فرزندان براى مصالح بشريت مى سازد
و آباد مى كند زمين باير را كشت مى كند كارخانه بنا مى كند و تاءسيسات مى سازد و
هدفش از آن خشنودى خداوند است و در اين صورت خداوند پاداش دنيا و ثواب آخرت را براى
او مى نويسد پس مال و ثروت به تنهايى ارزشى ندارد و از فرزندان تنها هم سودى حاصل
نمى شود و وقتى براى هدفى بالاتر دست به دست هم مى دهند نتيجه اش عمل صالح و كار
نيك است و اين توليد حقيقى است كه خداوند در جاى جاى قرآن ما را بر آن فرا مى خواند
و امام عليه السلام نيز بر آن تاكيد دارد.
سرمايه گذارى
اسلام ديدگاه خود را از دو بعد در خصوص ثروت به روشنى
بيان كرده است .
اول :اندوختن ثروت
دوم :بهره بردارى از ثروت (سرمايه گذارى )
اسلام ثروت اندوزى را حرام مى داند زيرا موجب حبس اموالى مى شود كه بايد در جاهاى
درست هزينه گردد.
ثروت اندوزى جامعه را از سرمايه اى كه بايد در آن جريان يابد محروم مى كند خداوند
مى فرمايد:
والذين يكنزون الذهب و الفضة ولا ينفقونها فى سبيل الله
فبشرهم بعذاب اءليم
كسانى كه زر و سيم مى اندوزد و در راه خدا انفاق نمى كنند آنان را به عذابى سخت
بشارت بده .
بر همين اساس امام على عليه السلام با پديده ثروت اندوزى به شدت مبارزه مى كند و
ثروت اندوزان را مردگانى بيش نمى داند آنگاه كه به كميل مى فرمايد:هلك
خزان الاموال و هم اءحياء(123)
ثروت اندوزان مرده اند اگر چه به ظاهر زنده اند اين نشانگر هلاكتشان در آخرت است
البته در دنيا نيز از هالكين هستند امام مى فرمايد: الشح
اءضر على الانسان من الفقر لان الفقير اذا وجد اتسع و الشحيح اذا وجد
(124) بخل ورزيرن بر انسان زيانبارتر از فقر است چون فقير اگر بيابد
بى نياز مى شود اما بخيل به چيزى دست يابد بى نياز نگردد.
فقير اگر به ثروتى دست يابد از آن بهره مى برد اما بخيل ثروت اندوزى مى كند و آن را
مصرف نمى كند اگر اسلام ثروت اندوزى را حرام كرده امت پس انسان با ثروتش چه كار
كند؟در اينجا نوبت به بهره بردارى از ثروت مى رسد اسلام سه راه براى به جريان
انداختن ثروت و استفاده درست از آن به ما نشان مى دهد:
اول :بخشش به فقرا و نيازمندان زيرا اگر ثروت در اختيار اين قشر قرار گيرد قدرت
خريد آنان بالا مى رود و با جريان خريد و فروش روند اقتصاد شتاب بيشترى مى گيرد و
در نتيجه همگان از بازار بهره مى برند سوال اين است كه از اين كار چه چيزى عايد
صاحبان سرمايه مى شود؟
در پاسخ بايد گفت دو چيز:اول :پاداش الهى .دوم : با تزريق مقدارى از سرمايه به
بازار چرخ آن را به حركت در مى آورد و همه را به تحرك وا مى دارد خود او - صاحب
سرمايه - نيز از اين رهگذر بهره مى برد زيرا رونق بازار درآمد و سود او را نيز
افزايش مى دهد در حالى كه اگر سرمايه اش را مى انباشت بخشى از توان بازار را راكد
مى ساخت اين كار آثار زيانبارى بر اقتصاد مى گذاشت و نتايج آن پس از مدتى بر همگان
آشكار مى شد.
قرآن كريم به انفاق و بخشش تشويق مى كند و مى فرمايد: و ما
اءنفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرزقين
(125)
و هر چه انفاق كنيد عوضش را خواهد داد او بهترين روزى دهندگان است .
واءنفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجون تجارة لن تبور
.
(126)
و از آنچه به آنان داده ايم پنهانى و آشكار انفاق مى كنند اميد به تجارتى دارند كه
هرگز زيان نكند.
و ما تنفقوا من خير فلا نفسكم
(127)
هر چيزى انفاق كنيد ثوابش از آنان خودتان است .
و بر همين اساس امام على عليه السلام خطاب به صاحبان سرمايه مى فرمايد:
طوبى لمن ذل فى نفسه و طاب كسبه و صلحت سريرته و حسنت خلقته
و اءنفق الفضل من ماله
(128) خوشا به حال كسى نفس خويش را به فروتنى وا دارد و كسبش پاك و
شايسته و نيتش پسنديده و خلق و خويش نيكو باشد و زيارى مالش را انفاق كند
يعنى آنچه افزودن بر نياز اوست انفاق كند.
امام همچنين مى فرمايد:و المال تنقصه النفقه
(129)
پس ثروت جز با انفاق كامل نشود بنابراين اگر انسان سرمايه اش را انفاق كند
(130) در مسير رشد قرار مى گيرد البته در اينجا بايد توجه داشته
باشيم كه انفاق از نظر اسلام نوعى بهره بردارى از ثروت است زيرا سود آن در درجه اول
به صاحب سرمايه بر مى گردد بر خلاف اعتقاد سرمايه دارى كه انفاق را موجب هلاك
سرمايه مى داند يعنى بر عكس آنچه امام عليه السلام مى فرمايد:
المال تنقصه النفقه (سرمايه بدون انفاق ناقص است ) يعنى فعل تنقص را مضارع اءنقص كم
داشتن بدانيم و نه نقص كم كردن و بين اين دو تفاوت است امام عليه السلام گفتارش را
با كردارش تبيين مى كند مالش را صدقه مى دهد و در منفعت عمومى مصرف مى كند امام
عليه السلام خانه خود را در مدينه به بنى زريق مى بخشد و مى نويسد:
هذا تصدق به على بن ابى طالب و هو حى سوى ، تصدق بداره التى
فى بنى زريق صدقه لاتباع و لا توهب يرثها الله الذى يرث السموات و الارضين و اسكن
هذه الصدقه ملاء ما عشن و عاش عقبها فاذا نقرضوا فهى لذى الحاجة من المسلمين ؛
(131) اين خانه اى است كه على پسر ابوطالب - در حالى كه زنده و
سلامت است - به عنوان صدقه به بنى زريق بخشيد، صدقه اى كه فروخته نشود و هبه نگردد
تا خداوند كه وارث آسمان و زمين است وارث آن گردد، و تا وقتى كه خود و اعقابشان
زنده اند در آن زندگى كنند آنگاه كه منقرض شدند، اين خانه از آن مسلمانان نيازمند
خواهد بود.
دوم : پرداخت وام ، صاحب سرمايه مى تواند مقدارى از سرمايه اش را به عنوان وام در
اختيار نيازمندان قرار دهد تا كارى را در زمينه هاى اقتصادى شروع كند چه هميشه
انسانهايى هستند كه توانايى انجام كار را دارند ولى سرمايه اى ندارند و اگر سرمايه
اى در اختيارشان قرار گيرد مى توانند توليد كنند به همين اسلام به پرداخت وام قرض
الحسنه بسيار تشويق مى كند.
خداوند مى فرمايد: من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا
(132) كيست كه خداوند قرض الحسنه دهد.
و نيز مى فرمايد ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفرلكم
اگر به خداوند قرض الحسنه دهيد برايتان دو برابرش خواهد داد و شما را مى آمرزد،
امام عليه السلام پس از ذكر آيه : من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا مى فرمايد:
ولم يستقر ضكم من قل ، استقر ضكم وله خزائن السموات و الارض
و هو الغنى الحميد
(133) خداوند از روى تنگدستى و نادارى از شما وام نمى گيرد بلكه در
حالى از شما وام مى گيرد كه گنجينه آسمانها و زمين از آن واست و بى نياز و ستوده
است ، با صداى بلند به صاحبان سرمايه فرياد بر مى آورد:
لله اباوكم فقدموا بعضا يكن لكم قرضا و لا تخلفوا كلا فيكون
فرضا عليكم . خدا بر پدرانتان رحمت آورد بخشى را پيش فرستيد تا از آن سود
بريد و همه را پس از خود مگذاريد تا وزرو و بالتان گردد.(134)
بهتر است كه صندوقهاى قرض الحسنه تاءسيس شود و سرمايه هايى در اختيار افراد بى
سرمايه قرار گيرد تا از آن استفاده بهينه كنند بد نيست به گزارشى كه مدير عامل بانك
جهانى كانادا خانم روى ناك لاسكى تهيه كرده اشاره كنيم اين گزارش حاكى از افزايش
توليد سرانه ملى است و اين پژوهشگر زن اين افزايش را نتيجه كاهش ميانگين بهره مى
داند كه موجب شده است اشخاص سرمايه هاى خود را به جريان بيندازد و از سود آن بهره
مند شود و اگر فرض كنيم كه وامهاى پرداختى بدون بهره باشد مطمئنا افزايش توليد
سرانه ملى خيلى بيشتر از آنچه تصور مى كنيم خواهد بود.(135)
اسلام با ترويج قرض الحسنه در ميان مسلمان زمينه خوبى را براى بكارگيرى سرمايه
فراهم مى كند بويژه براى افرادى كه سرمايه اى در دست ندارند با گرفتن وام بتوانند
از تلاش و تخصص خود نيز بهره ببرند. علاوه بر اين وام قدرت خريد قشر ضعيف را بالا
مى برد و وضع اقتصادى را بهبود مى بخشد اين كارى است كه كشورهاى بزرگ در حال حاضر
انجام مى دهند آنان كشورهاى كوچك را تشويق مى كنند كه براى بالا بردن قدرت خريدشان
وام بگيرند و سود اصلى به كشورهاى بزرگ پرداخت كننده وام و فروشنده فرآورده هاى
صنعتى بر مى گردد.
سوم :سرمايه گذارى مستقيم كه عبارت است از هزينه كردن سرمايه در زمينه هاى اقتصادى
كه به جامعه خدماتى ارايه مى دهند و به مرور زمان سرمايه را افزايش مى دهد زمنيه
هاى كارى را فراهم مى كند كه از قبل قابل پيش بينى نبوده و يا وجود نداشته است
همچنين اين سرمايه گذارى مى تواند با ايجاد اشتغال از ميانگين درصد بيكارى بكاهد
علاقه به سرمايه گذارى ريشه در نهاد انسان دارد زيرا سودش منحصر به يك جانب نيست
بلكه در آن فايده هاى فراوانى نهفته است .
امام على عليه السلام در خصوص انگيزه هاى درونى كه در بعضى از افراد وجود دارد و
آنها را به سوى سرمايه گذارى سوق مى دهد مى فرمايد:
و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام المال ؛ و
گروهى افزونى سرمايه را دوست دارند و كاستى آن را نمى پسندند.
يعنى دوست دارند كه سرمايه شان را با سود و بهره افزايش دهند و كاستى سرمايه را نمى
پسندند و اين گفتار به ما نشان مى دهد و جايى براى شك و ترديد باقى نمى گذارد كه
بهره بردارى به مفهوم اقتصادى در حيات اقتصاد اسلامى معروف بوده است اين امر
گستردگى ديدگاه اسلام به اقتصاد را نشان مى دهد و به ويژه ديدگاه گسترده و همه
جانبه اقتصادى امام على (ع ) را مى رساند شايد سرمايه گذارى از بيشترين چيزهايى
باشد كه اقتصاد دانان در فعاليت در زمان امام على (ع ) نيز بوده و وضعيتى بهتر از
امروز داشته است حاكم اسلامى ديگران را به اين كار به سبب داشتن بهره هاى اقتصادى
مى كرده است .
توزيع
پس از آنكه از مالكيت كار و منابع طبيعى و تاثر متقابلى كه هر يك از اين
عوامل در روند توليد يا بهره بردارى دارند سخن گفتيم اكنون زمان آن رسيده كه از
توزيع كه معيار مقايسه مكتبهاى اقتصادى است سخن بگوييم تا نمودارى را كه براى عوامل
اقتصادى ترسيم كرديم كامل گردد زيرا شيوه اى كه هر نظام اقتصادى براى توزيع در
جامعه در پيش مى گيرد نشانگر ميزان انسانى بودن آن نظام است .
نظام اقتصادى سرمايه دارى سرانه توليد اقتصادى را به شكل پاداشهايى متناسب با عوامل
توليد يعنى سرمايه مواد اوليه كار و كار فرما در اختيار قرار مى دهد اما نظام
سوسياليستى نياز را مبناى توزيع سرانه ثروت مى داند اسلام راه ميانه را بر مى گزيند
ضمن اينكه عوامل توليد را كه در نظام سرمايه دارى است با اندكى اصلاح مد نظر قرار
مى دهد ولى در عين حال از اهميت نياز در توليد هم غافل نيست
مبناى توزيع ثروت از ديدگاه اسلام دو چيز است :اول :كار،دوم :نياز.
عوامل توليد نيز به دو صورت هستند اول سرمايه اى كه براى توليد در اختيار كارگر
قرار مى گيرد و او در سود و زيان سرمايه شريك مى شود و در قالب مضاربه انجام مى
پذيرد و صاحب سرمايه حق ندارد كه باقى ماندن سرمايه اش را شرط كند و اگر شرط كند
كارگر اصل سرمايه را بدو برگرداند ولى مالك حقى در سود سرمايه نخواهد داشت امام على
عليه السلام مى فرمايد:
من ضمن تاجرا فليس له الا راسماله ،كسى كه به تاجر ضمانت مى دهد نصيبى جز سرمايه
نمى برد.(136)
دوم زمين و ديگر وسايلى كه در كشاورزى يا صنعت به كار مى رود و در قالب عقد مضاربه
انجام نمى گيرد تلكه مالك آن حق دارد آن را اجازه دهد مثلا كشاورز زمين را از مالك
در ازاى مبلغى پول اجاره مى كند اگر مضاربه اين صورت باشد كه زمين از مالك و كار از
كشاورز باشد شرعا مردود است مگر اينكه زمين به همراه بذرهايى كه بايد در آن كاشته
شود در اختيار كشاورز قرار گيرد و در اين صورت مزارعه خواهد بود و نه مضاربه به هر
صورت كار در سيستم توزيع حرف اول را مى زند و بر اساس همين تفكر است كه امام عليه
السلام ثروتمندان را متهم مى كند:
ما جاع فقير الا بما منع به غنى
(137) هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آنكه توانگرى حق او را باز داشته
است بسيارى از ثروتمندان سرمايه هايشان را از تلاش فقيران بدست آورده اند هنگامى كه
ثروتمند زمينى در اختيار دارد.و تعدادى كشاورز روى آن كار مى كنند درآمد حاصل از آن
زمين از آن كارگر خواهد بود و مالك تنها از حق اجاره يا چيزى مشابه آن بهره مند مى
شود در حالى كه واقعيت چيز ديگرى است ثروتمندان به خود حق مى دهند كه درآمد حاصل از
زمين را بر دارند مزد ناچيزى به كشاورزان بدهند كه تا بدان سد جوع كنند پس ثروتهايى
كه از اين راه كسب مى كنند در واقع از آن فقر است اين واقعيتى است كه ما در
فعاليتهاى مختلف اقتصادى شاهد آنيم و اينجاست كه امام مى فرمايد:ما جاع فقير الا
بما منع به غنى ، هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آنكه توانگرى حق او را باز داشته است
بنابراين توزيع دو ركن اساسى دارد اول كار كه در آغاز اين مبحث از آن سخن گفتيم و
هنگام بررسى مساءله فقر بار ديگر به آن خواهيم پرداخت .
دوم نياز،زيرا كه اسلام در برابر تامين نيازهاى مردم حتى بيكاران و ناتوانان مسئول
است و اين حقى مشروع و قانونى است كه در بحث تامين اجتماعى از آن سخن خواهيم گفت
ولى آنچه را كه اينجا مى خواهيم بيان كنيم مسئوليت دولت اسلامى در بر آوردن نيازهاى
مردم است كه اگر دولت اين كار را نكند بودجه عمومى با تقاضاهاى زياد و نيازهاى
مضاعف روبرو خواهد شد امام مى فرمايد: من اءجمل فى الطلب
اءتاه رزقه من حيث لا يحتسب .(138)
كسى در خواستن از مردم افراط نورزد خداوند از جايى كه گمان نمى رود او را روزى مى
دهد.
ونيز مى فرمايد:لا تاءلف المساءلة فياءلفك المنع ؛
(139) با در خواست خواهش ماءنوس مباش تا بى نياز از مردم باشى
امام با اين گفتار مى خواهد نيازمند را به كار وا دارد تا خواهش از مردم در او به
عادتى ريشه دار بدل نشود.
ونيز مى فرمايد:الغنى الاكبر الياس عما فى اءيدى الناس ؛
(140) بى نيازى بزرگ آن است كه انسان به آنچه در نزد ديگران است
اميد نبندد.
عدالت
توزيع در نظام اقتصادى اسلام در چهار چوب عدالت صورت مى گيرد و در عين حال
يكى از اهداف اصلى نظام اقتصادى اسلام است كه مى كوشد تا بدان دست يابد و عدالت
بدين معنى است كه همه افراد جامعه از آسايش و رفاه زندگى برخوردار باشند و
تفاوتها و اختلافات شديد طبقاتى از ميان آنان رخت بربندد.
اصل عدالت اسلامى با اصل توزيع اشتراك در نظام كمونيستى تفاوت دارد اين نظام
تفاوتهاى طبيعى حاكم بر افراد و نوع كارهايى را كه مردم بدان مى پردازند ناديده مى
گيرد.
امام على عليه السلام در يكى از خطبه ها به توصيف مردم مى پردازد كه نشانه ديدگاه
جامعه شناختى امام عليه السلام است : و منهم من يطلب الدنيا
بعمل الاخرة بعمل الدنيا قد ظامن من شخصه و قارب من خطوه و شمر من ثوبه و زخرف من
نفسه للامانة و اتخذ سترالله ذريعة الى المعصية و منهم من اءقعد عن طلب الملك ضوولة
نفسه و انقطاع سببه فقصرته الحال عن حالة فتحلى باءسم القناعة و تزين بلباس اءهل
الزهادة ؛
(141)
و از آنان كسانى اند با كار و تلاش براى آخرت دنيا را مى طلبند ولى آخرت را با كار
دنيا نمى جويند خود را فروتن و كوچك مى نمايند گامهايى كوتاه بر مى دارند دامن جامه
فراهم مى چينند خود را به امانتدارى مى آرايند پرده پوشى خداوند را وسيله گناهان
قرار مى دهند گروهى ديگر هم حقارت نفس و در اختيار نداشتى وسيله او را از سلطه جويى
باز مى دارد پس به همان حال محدود مى مانند و با نام قناعت خود را مى آرايند و جامه
پارسايى بر تن مى كنند.
و در نامه اى كه به مالك اشتر مى نويسد جزئيات موضوع را براى او مى شكافد به او مى
فرمايد:
و اعلم اءن الرعية طبقات لا يصلح بعضها الا ببعض و لا غنى
ببعضها عن بعض فمنها جنورالله و منها كتاب العامة و الخاصة و منها قضاة العدل و
منها عمال الا نصاف و المرفق منها اءهل الجزية و الخراج من اءهل الذمة و مسلمة
الناس و منها التجار و اءهل الصناعات و منها الطبقة السفلى من ذوى الحاجة و المسكنة
و كلا قد سمى الله سهمه ؛ بدان نكه توده مردم به دسته هايى تقسيم مى شوند و
كار هيچ دسته بدون ديگرى سامان نمى يابد و از يكديگر بى نياز نيستند برخى از ايشان
سپاهيان خدايند و عده اى ديگر دبيران كه به نوشتن نامه عمومى و خصوصى مى پردازند از
آنان قاضيان داد گسترند و گروهى كارگزاران منصف و اهل مدارا گروهى جزيه پرداز و
خراجگزار از مسلمان و غير مسلمان و جمعى بازرگانان و صنعتگرانند و دسته اى از
قشرهاى پايين حاجتمند و مسكينان خداوند و براى هر يك از آنان سهمى مقرر فرموده است
.(142)
از اين دو گفتار در مى يابيم كه اسلام تفاوت در كارآيى و توانمندى را مى پذيرد زيرا
در جامعه همه گونه آدمى پيدا مى شود ناتوان توانگر معلم نادان يا كسى كه در كشاورزى
سودمندتر اين امرى طبيعى در زندگى است .
و اين تفاوت در كارآيى و قابليت ها به دنبال خود تفاوت در در آمدها را به همراه
دارد و دور از عقل است كه مزد كارگر به ميزان مزد مهندس باشد و هر شغل و حرفه اى از
اعتبار و ارزش خاص برخوردار است و مردم به خاطر ارزش و اعتبار هر شغل به آن روى مى
آورند و اگر اين ارزشها نبود و همه مردم به كارهاى ساده اى كه نيازى به تحصيل و
تلاش ندارد روى مى آوردند.
به همين سبب مى بينيم كه امام عليه السلام به مالك درباره رعايت حقوق مادى قضات با
توجه به ويژگى كه دارد دعوت مى كند.
و افسح له فى البذل ما يزيل علته و تقل معه حاجته الى الناس
(143) در بذل مال به او گشاده دستى به خرج ده تا گرفتاريش بر طرف
شود.
ممكن است اين سوال مطرح گردد كه اگر درآمد هر شخصى متناسب با قابليت و كارآيى اوست
پس چگونه عدالت اسلامى اجرا مى گردد؟
اينجاست كه به مرز ميان كمونيسم و اسلام مى رسيم كمونيسم اعتقادى به تفاوت موجود
بين افراد ندارد و آن را حاصل شرايط اقتصادى مى داند نه استعدادهاى شخصى كه در درون
انسان است البته اين تفاوت تاثير چندانى ندارد بلكه اعتقاد دارد كه در آمدها به طور
مساوى بين همه تقسيم گردد در نتيجه مزد كارگر با مهندس برابر مى شود.
ولى در اسلام دستمزدها بر اساس عواملى كه ذكر كرديم متفاوت است ولى از سوى ديگر
اسلام مى خواهد كه همه افراد جامعه از رفاه و آسايش برخوردار باشند و كسى كه در
آمدش كمتر از مخارج ساليانه اوست مى بايد تفاوت در آمد را از جامعه يا دولت بگيرد و
اين زيباترين شكل عدالت است عدالتى كه حق صاحب حق را محفوظ مى دارد و از حق پزشك
نمى كاهد تا آن را با كارگر برابر بداند در همان حال نمى گذارد كه كارگر به خاطر
درآمد ناچيزش از تنگى معيشت رنج ببرد بلكه براى او امكاناتى فراهم مى آورد تا از
كاروان زندگى عقب نماند و احساس كند كه او و يك پزشك در يك رتبه از انسانيت اند و
گذرا به تاريخ اسلام عظمت عدالت اسلامى برايمان آشكار مى گردد كه چگونه حكومت
اسلامى فقر را ريشه كن مى كند و باعث مى شود كه مدرم عظمت و بزرگى خود را باز يابند
و احساس كرامت كنند.
در اينجا بايد از خود بپرسيم كه اسلام چگونه عدالت را در جامعه اسلامى برقرار مى
كند؟
در پاسخ بايد گفت كه اسلام شيوه اى كامل را در اجراى احكام براى رسيدن به انواع
عدالت در پيش مى گيرد.
اول :دريافت ماليات از اموال ثروتمندان
دوم :مساوات و ايجاد فرصتهاى برابر
سوم :تاءمين اجتماعى
اول :دريافت ماليات
ماليات مقررى است كه شارع اسلامى آن را از اموال ثروتمندان به شكل خمس و
زكات معين كرده است و شخص مسلمان آن را با آرامش خاطر و نيت پاك پرداخت مى كند.
آدم متز در كتاب تمدن اسلامى در قرن چهاردهم هجرى
تصوير زيبايى از پرداخت زكات ارائه مى دهد كه نشانه اوج همدردى هميارى و همبستگى در
جامعه اسلامى است گويند:ابو عبدالله ابوذهل هروى متوفى 378
سفارش مى كرد كه دينارهايى را به وزن يك مثقال و نيم و بيشتر بدهند و مى گفت :موقعى
كه كاغذ تا شده اى به دست فقير مى دهم و گمان مى كند كه در آن درهم است و مى گشايد
و يا از رنگش مى فهمد كه دينار است و بعد از وزن كردن مى بيند كه از مثقال بيشتر
است و دلشاد مى شود من لذت مى برم اين مرد حاصل زياد داشت كه كمتر از يك دهم آن را
به منزل مى آورد و بقيه را بين مستحقان به ويژه آبرومند قسمت مى كرد.
دعلج بن احمد دعلج ابو محمد سجزى (متوفى 351) تاجر و عالم بود يكبار كتاب مسند براى
مطالعه ابن عقده فرستاد و لاى هر دو ورق يك دينار گذاشت .(144)
و گويند يكى از كاتبان را مادرى صالحه بود كه از كودكى عادتش داده بود كه هر شب يك
گرده نان يك رطلى زير سر مى گذاشت و صبح صدقه مى داد و كاتب تمام عمر وصيت مادر به
جاى مى آورد.
كرمان نخلستان بسيار داشت و مردمانش را سنت نيكويى بود كه هر مقدار خرمايى را كه
باد از درخت ريخته بود صاحبش بر نمى چيد و فقرا و فرودستان بر مى چيدند و هر سال كه
باد بسيار مى آمد ديگران از نخلستان بيش از صاحبش بهره مى بردند.(145)
طبيعى است كه پرداخت خمس و زكات در درجه اول براى بى نياز كردن نيازمندان و رساندن
آنان به مرتبه اغنياست .
از ابو بصير روايت شده است كه از امام عليه السلام پرسيد:مردى هشتصد در هم دارد در
حالى كه كم درآمد و عيالمند است آيا چيزى از زكات به او تعلق مى گيرد امام عليه
السلام به او فرمود اى ابا محمد آيا از پولش به اندازه قوت خانواده سود مى برد و
چيزى هم برايش باقى مى ماند؟ابو بصير گفت :بله امام فرمود:اگر به اندازه نصف قوت
برايش باقى بماند زكات به وى تعلق نمى گيرد و اگر كمتر از نصف قوت باشد زكات تعلق
مى گيرد آنچه از زكات بر مى دارد بايد براى خانواده اش هزينه كند تا آنان را به
مرحله بى نيازى برساند.(146)
بنابراين اين هدف از پرداخت خمس و زكات - چنانكه در سخنان امام عليه السلام آمده
است بى نياز كردن مردم است تا اثرى از فقر در جامعه اسلامى باقى نماند پس هدف از
وضع قانون خمس و زكات فقرزدايى و ريشه كن كردن فقر است تا جامعه متعادل و متوازن
گردد امام عليه السلام مى فرمايد:
ما فى الزكاة من صرف ثمرات الارض و غير ذالك الى اءهل
المسكنة و الفقر
(147) چ روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته است .
بر اساس آنچه از كتاب تمدن اسلامى نقل شده ديديم چگونه ثروتمندان براى رفع نياز
مستمندان از يكديگر پيشى مى گرفتند تا شادى را در قلب آنان وارد كنند تا به اين
فرموده امام كه :
نعم الناس عيشا من عاش فى عيشه غيره ، خوبترين مردمان در زندگى كسى است كه ديگران
را با خود شريك سازد جامه عمل بپوشانند.
دوم :مساوات و ايجاد فرصتهاى يكسان
اسلام در همه قوانين سياسى اقتصادى و اجتماعى بر مبناى مساوات و برابرى حركت
مى كند بنابراين رهبر و مردم والى و رعيت هيچ امتيازى بر يكديگر ندارند و همه چون
دندانه هاى شانه با هم برابرند اين اصل بر اين مبناست كه مردم از نسل آدمند و آدم
از خاك است و عرب هيچ برترى بر عجم و سياه هيچ برترى بر سفيد ندارد.
جامعه اسلامى - پس از پيوستن روح رسول خدا به ملكوت اعلى - تا زمان به حكومت رسيدن
امام عليه السلام از تبعيض و بى عدالتى رنج مى برد لذا امام در اولين سخنان خود
اجراى مساوات را به پيش مى كشد و درباره اموالى كه خليفه سوم از بيت المال حيف و
ميل كرده است مى فرمايد:
و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته
فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اءضيق ؛
(148) به خدا سوگند اگر چيزى را كه عثمان بخشيده نزد كسى بيابم آن
را به صاحبش بر مى گردانم هر چند آن را كابين زنان كرده باشند يا بهاى كنيزكان كه
در دادگرى گشايش است آنكس كه از دادگرى به تنگ آيد از ستمى كه بر او مى رود بيشتر
به تنگ آيد.
و از سوى ديگر امام مى كوشد در بين مردم روحيه صادقانه برادرى و اخوت را ايجاد كند
تا مبناى مساوات و برابرى قرار گيرد و به مالك مى فرمايد:
الناس صنفان اما اءخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق
(149)
مردم دو گروهند يا همكيشان تو هستيد يا همانند تو در آفرينش
اسلام در اين زمينه به پند و اندرز بسنده نمى كند بلكه مساوات و برابرى را در عمل
به اجرا در مى آورد مساوات در برابر احكام در برابر قضات و داورى و مساوات در
اقتصاد كه ما اصطلاح مساوات و ايجاد فرصتهاى يكسان را درباره آن به كار برديم اسلام
با قوانينى كه وضع كرده است براى همه فرصت استفاده از مواهب طبيعى را فراهم آورده
است زيرا به فرموده پيامبر اكرم (ص )
الناس شركاء فى الماء والنار و الكلا؛
(150) مردم در استفاده از آب و آتش و گياه با هم شريكند بر اساس اصل
مساوات و برابرى همه حق دارند كار كنند و نيازهاى ضرورى خود را از خوراك و پوشاك
تاءمين كنند تا عدالت كامل اجتماعى برقرار گردد امام على (ع ) در زمينه تقسيم مى
فرمايد:
اءلا ان حق من قبلك قبلنا من المسلمين فى قسمة هذا الفى
سواء؛
(151)
بدان !مسلمانانى كه در نزد تو هستند يا در نزد ما هستند سهمشان از اين غنيمت برابر
است .
و درباره ديگر امور زندگى در نامه اش به اسود بن قطنه فرمانده سپاه حلوان مى
نويسد:فليكن اءمر الناس عندك فى الحق سواء؛
(152) پس بايد كار مردم در حقى كه دارند در نزد تو يكسان باشد و در
عهد نامه خود به محمد ابن ابى بكر مى فرمايد:
و اس بينهم فى اللحظة و النظرة حتى لا يطمع العظماء فى حيفك
لهم و لا يياءس الضعفاء من عدلك عليهم ؛
(153) همه را يكسان بيگر اگر يكى به گوشه چشم نگريستى به ديگرى رو
در رو نگاه مكن تا بزرگان از تو نخواهد كه بر ناتوان ستم كنى و ناتوانان از عدل تو
نوميد نشوند.
و همين مفهوم در نامه ديگرش به برخى از كار گزارانش ديده مى شود:
واس بينهم فى اللحظة و النظرة و الا شارة والتحية ؛
(154) با همگان يكسان باش مبادا يكى را به گوشه چشم نگرى يكى را
روياروى نگاه كنى يكى را به اشارات پاسخ گويى و يكى را با درود تحيت .
سوم :تاءمين اجتماعى
از حديثى كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت
كرده است مى توان حداقل سطح درآمد را براى يك خانواره در جامعه اسلامى تعيين كرد
بنابر فرموده امام شخص بايد يك برابر و نيم مصرف ساليانه اش در آمد داشته باشد پس
اگر فرض كنيم كه مصرف ساليانه يك خانواده هزار دينار باشد بايد ميانگين در آمد چنين
خانواده ايى به هزار و پانصد دينار برسد چنانچه در آمد اين خانواده از اين مقدار
كمتر باشد خانواده فقيرى است و بايد از منابع ويژه اى كه براى انفاق عمومى در نظر
گرفته شده به او كمك مالى كرد و اگر از اين منابع تاءمين نشد وظيفه دولت اسلامى است
كه براى رساندن درآمد شخص به اين سطح مبلغ باقيمانده تا سقف 1500 دينار را به او
پرداخت كند و اين چيزى است كه ما آن را تاءمين اجتماعى ناميديم كه از ويژگيهاى
والاى نظام اقتصادى اسلام است در حالى كه نيازمندان در زير دست و پاى تمدن غرب كه
مى شوند اسلام با آنان مهربان و رئوف است و از آنان مى خواهد كه بدون نياز به
ديگران زندگى كنند و حتى خواهان آن است كه همچون ثروتمندان زندگى كنند تا احساس
نياز موجب نشود كه فرزندانى ناهنجار تحويل جامعه بدهند.
بيشترين علل و انگيزه هاى بيسوادى نادانى و جنايت در جهان از فقر و تنگدستى سرچشمه
مى گيرد فقر پنجره اى بزرگ است كه جامعه را در معرض تند بادهاى سهمناك قرار مى دهد
و آن را از بيخ و بن مى لرزاند اسلام توانست اين پنجره را تا به آخر ببندد و ريشه
هاى نيازمندى و فقر را بخشكاند و با بسيج ثروتمندان و تشويق كردن آنان به بهره
بردارى از ثروت و نهايتا استفاده از بيت المال جامعه را بر اساس عدالت اجتماعى و
اقتصادى باز سازى كند.
امام على عليه السلام به مالك اشتر مى فرمايد:
و اجعل لهم قسما من بيت مالك ،براى اينان در بيت المال خود حقى مقرر دار.
و در نامه اش به تثم بن عباس عامل خود در مكه مى نويسد:
و اءنظر الى ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الى من قبلك
من ذوى العيال و المجاعة مصيبا به مواضع الفاقة و الخلات و ما فضل عن ذلك فاحمله
الينا لنقسمه فيمن قبلنا؛
(155) در مال خدا كه نزد تو گرد مى آيد نظر كن آن را به عيالمندان و
گرسنگانى كه در نزد تو هستند و به محتاجان و فقيران برسان و هر چه افزون آيد نزد ما
روانه اش دار تا ما نيز آن را به محتاجانى كه نزد ما هستند برسانيم .
و بدين ترتيب مى بينيم كه اسلام تفاوت اقتصادى و فقر شايع را همه جانبه مهار مى كند
اگر صدقات نتواند اين پديده - فقر- را از بين ببرد دولت اسلامى با استفاده از بيت
المال با بروز هرگونه حالتى كه موجب پايين آمدن و وضع معيشتى در جامعه اسلامى مى
شود مبارزه مى كند طبيعى است اين هدف بلند جز با بسيج تلاشهاى خير خواهانه كه بر
خاسته از نيت خير و انجام كار خير است ميسر نخواهد بود.