انديشههاى اقتصادى در نهج البلاغه
دكتر سيد محسن حائرى
ترجمه: عبدالعلى آل بويه لنگرودى
- ۲ -
انواع كار
اسلام به همه كارهايى كه ناشى از رابطه طبيعى ميان
ابزارهاى مختلف توليد است بحث كرده است .
و از انواع كار احياى موات را نام مى برد:آن عبارت است از اينكه زمينى را كه قابل
استفاده نيست آماده استفاده و بهره بردارى قرار دهيم .اگر آب ندارد آبش را تامين
كنيم و اگر در آب فرورفته است آبش را خشك كنيم يا اگر شوره زار است آن را اصلاح
كنيم به هر حال انجام كارى كه زمين استفاده را به زمينى آماده كشت و مناسب بهره
بردارى تبديل كند.
- مزارعه :
مصدر باب مفاعله و متضمن معنى مشاركت است كه بايد بين دو طرف انجام گردد.
مزارعه بين عامل و مالك برقرار مى شود عامل (كارگر)به شخم زدن و آبيارى و بذر پاشى
مى پردازد و مالك نيز زمين و سرمايه و ابزار مورد نياز را در اختيار قرار مى دهد
اين معامله بر روى زمين انجام مى گيرد و عامل در مقابل سهمى از محصول زمين مى برد.
- مساقات :
اين كلمه از سقى (آبيارى )گرفته شده است و عبارت است از اينكه شخصى به
آبيارى
نخل يا تاك مى پردازد و در مقابل سهمى را از محصول آن مى برد و اين معامله داراى
اصول ثابتى است .
- مضاربه :
قراردادى است بين دو طرف كه يكى سرمايه گذارى مى كند و ديگرى با آن سرمايه
به تجارت مى پردازد و سود حاصل از آن - بر حسب توافق - بين آندو تقسيم مى گردد.(62)
- شركت :
آنست كه چند مالك يك چيز را به طور مشاع در اختيار داشته باشند.(63)
مانند زمين مشترك چنانكه دو نفر خانه اى را اجاره كنند هر دو در استفاده از خانه
شريكند؛ مانند خيارات مشترك و رهن مشترك
(64)
- اجاره :
عبارت است از مالك شدن يارسيدن به سوداى در ازاى چيزى (عوضى ) معين .
(65) مانند آنكه انسان بگويد: اين خانه را يكسال در ازاى صد هزار
تومان براى سكونت در اختيار تو قرار مى دهيم . صد هزار تومان نشانه آنست كه اين كار
براى سود است . عبارت براى سكونت و
صد هزارتومان نشان ميدهد كه منظور از در اختيار قرار
دادن ، اجاره است .
- جعاله :
مانند آن است كه بگويد: هر كس بنده ام يا گمشده ام را به من برگرداند يا
فلان كار را انجام دهد فلان مقدار از آن اوست و نياز به قبول و پذيرش ندارد.(66)
اينها مجموعه اى از قراردادها و معاملاتى است كه بين دو يا چند نفر براى انجام
فعاليت اقتصادى منعقد مى شود و تفاوتى ندارد كه اين فعاليت در زمينه كشاورزى باشد
يا صنعت يا تجارت و فقها اين تقسيم بندى را در كتابهاى خود آورده اند به تفصيل از
آن سخن گفته اند.و تقسيم بندى ما از كار بر اساس ظاهر و شكل كار است نه رابطه اى كه
ميان آنهاست .و انواع گوناگونى دارد:
1- كشاورزى 2- دامدارى 3- صنعت 4- بازرگانى 5- خدمات
كشاورزى
اسلام براى كشاورزى اهميت ويژه اى قائل است .زيرا عامل اساسى در تامين معاش
اعم از خوراك پوشاك و ديگر وسائل زندگى محسوب مى شود.
كشاورزى نزد اهل مكه از كارهاى ناپسند به شمار مى آمد.پيامبر صلى الله عليه و آله
آمدند تا قيد و بندهاى فكرى و گمراه كننده اى كه آنان را از حركت و پويايى باز مى
داشت بردارند ايشان خطاب جهانيان مى فرمايد:
لا يغرش المسلم غرسا و لا يزرع زرعا فياءكل منه انسان
اءودابة و لا شى الا كانت له صدقة
(67) نهالى كه مسلمان مى كارد و محصولى را كه كشت مى كند تا انسان و
حيوان از آن بخورند همه اين كارها داراى صدقه اند.
اين حديث شريف راه را براى فعاليتهاى مختلف كشاورزى از قبيل شخم زدن ،كاشتن نهال و
كود دادن و سم پاشيدن و ديگر كارهاى كشاورزى باز مى كند كه هدف اصلى آن تهيه
امكانات زندگى براى انسان و حيوان است اسلام به خاطر تلاش و فعاليتش روى زمين
احترام مى گذارد و از كشاورزان به عنوان گنجينه هاى زمين ياد مى كند.امام صادق عليه
السلام مى فرمايد: الزارعون كنوز الله فى اءرضه و ما فى
الاعمال شى احب الى الله من الزارعة و ما بعث الله نبيا الازراعا الا ادريس فانه
كان خياطا.
(68)
(كشاورزان گنجينه هاى الهى در زمينند و هيچ كارى نزد خداوند محبوبتر از كشاورزى
نيست خداوند همه پيامبرانى را كه برانگيخت كشاورز بودند جز ادريس كه خياط بود.)
در سايه اين راهنمايى پر مغز فعاليت كشاورزى پيشرفت زيادى كرد.امام على عليه السلام
نيز با گفتار و كردار خويش از چنين سياستى مى كردند.
و در صحنه كار و تلاش امام عليه السلام به كشاورزى مى پرداخت و در همه زمينه ها
فعاليت مى كرد - چنانكه گفتيم - چاه حفر مى كرد و شخم مى زد و نهال غرس مى كرد و
سرمايه زيادى كه از اين راه بدست مى آورد همه را در راههاى خير هزينه مى كرد.
كشاورز باتجربه
امام اميرالمومنين على عليه السلام هميشه نهال خرما غرس مى كرد. در هر مرتبه
هزاران هسته خرما مى كاشت كه همه آنان به طور كامل و بدون عيب و نقص به نخلهايى پر
محصول در مى آمد.مردى او را با بار شترى از هسته خرما ديد از او پرسيدند:اى
ابوالحسن !چه حمل مى كنى ؟فرمود:صد هزار نهال خرماست .و مرد گفت :امام عليه السلام
همه آن هسته را كاشت و دانه اى هم فرو نگذاشت .
و روزى با كوله بارى از هسته خرما مى رفت به او گفتند:اى ابوالحسن !چه با خود دارى
؟امام فرمودند: اگر خدا بخواهد نخلهاى خرماست !
بادقت در اين دو روايت در مى يابيم كه امام عليه السلام در انتخاب بذر و زمين مناسب
دقت به خرج مى دادند تا روند(فرآيند)كشت نهال در بهترين شرايط انجام گيرد تا هسته
اى بيهوده و بى محصول در زمين كشت نگردد.اين امر نشانه نبوغ و مهارت در به سامان
رساندن اينكار است كه تنها كشاورز با تجربه مى تواند به خوبى از عهده آن بر آيد
امام در سخنانش بر همين نكته تاكيد داشتند و مى فرمودند:
ان الله يحب المحترف الامين ؛ خداوند كارگر(باتجربه )و امانتدار را دوست دارد.(69)
حمايت از كشاورزان
امام عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر،كشاورزان را از ياد نمى برند به
او درباره خراج دهندگان - كشاورزان - سفارش مى كنند. مى فرمايند:
و تفقد امر الخراج بما يصلح اءهله فان فى صلاحه صلاح لمن
سواهم و لا صلاح لمن سواهم الا بهم لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله . وليكن
نظرك فى عمارة الارض اءبلغ من نظرك فى استجلاب الخراج لان ذالك لا يدرك الا
بالعمارة و من طلب الخراج بغير عمارة اءخرب البلاد و اءهلك العباد و لم يستقم اءمره
الا قليلا فان شكوا ثقلا اءو علة اءو انقطاع شرب اءو بالة اءو احالة اءرض اغتمرها
غرق او اءجحف بها عطش خففت عنهم بما ترجو اءن يصلح به اءمرهم و لا يثقلن عليك شيئا
خفت به المؤ ونة عنهم فانه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك و تزيين و لا يتك
.
در خصوص ماليات چنان كن كه حال خراج دهندگان بهبود يابد زيرا با بهبودى خراج و خراج
دهندگان وضع ديگران نيز اصلاح مى شود و كار ديگران جز با بهبود آن سامان نمى پذيرد.
زيرا همه مردم روزى خوار خراج و خراجگزارنند و بايد نظر تو بيشتر در آبادانى زمين
باشد تا گرفتن خراج چون خراج بدون آبادانى ميسر نمى شود و آنكه بدون آبادانى خراج
بخواهد بلاد را ويران مى كند و عباد را هلاك مى سازد و دولتش چند روزى بيش دوام نمى
يابد و اگر مردم از سنگينى ماليات يا آفت زدگى يا كم آبى شكايت كردند به آنان به
اندازه اى كه وضع زندگيشان بهبود يابد تخفيف بده مبادا اين تخفيف بر تو گران و
سنگين تمام شود زيرا اين اندوخته اى است كه با آبادانى و زيبا سازى شهرها به تو باز
مى گردانند.
اين مجموعه سفارشهايى است در خصوص رعايت حال كشاورزان كه بر قلم مبارك امام عليه
السلام جارى مى شود و استاد محمد عبده اين گفتار امام را در خصوص كشاورزان مى داند
و در شرح خود چنين مى گويد:اگر شكايت كنند از سنگينى مالياتى كه براى آنان معين
گرديده يا از گزند آسمانى كه بر كشتهايشان رسيده يا از كم آبى رودخانه يا از كمبود
نزولات آسمانى يا تغييرى كه در زمين پديد آيد يا از آب زيادى كه بذرها را بپوساند
به طورى كه بوى بد و گند از آن به مشام رسد و در نتيجه محصولات كاهش يابد يا در
اثر كم آبى ماده غذايى بذر از بين برود و سبز نگردد پس به هنگام شكايت تو بايد
نيازهايشان را بر آورى !(70)
ولى استاد محمد جواد مغنية و در شرح اين گفتار مى گويد كه :منظور
امام عامه مردمند نه كشاورزان
(71) از آن رنج مى برند همخوانى ندارد و همه اين گفتار از خراج
دهندگان - كسانى كه زمين كار مى كنند - سخن مى گويد و عقيده محمد عبده به صواب
نزديكتر است گفتار امام متضمن نكات زير است :
1- پرداخت وام به كشاورزان زيرا تا زمانى كه در انتظار برداشت محصولند بدهى دارند و
بهتر است كه وامهايشان از حساب ويژه اى باشد كلمه ثقل (سنگينى ) در گفتار امام بر
اين معنى دلالت دارد.
2- مبارزه با حشرات و آفتهايى كه به محصولات آسيب مى رساند كلمه
علت (آفت و گزند)مبين اين معناست .
3- فراهم آوردن امكانات آبيارى و آبرسانى به زمينهاى كشاورزى .
4- آمادگى براى رويارويى با حوادث ناگوار طبيعى مانند سيل و نظاير آن .
امام عليه السلام همواره در مورد كشاورزان به كارگزارانش سفارش مى كرد و در نامه
هايشان در مورد كشاورزان به نيكى سفارش مى كرد واز آنان به عنوان اءكارون - كسانى
كه زمين را شخم مى زنند - ياد نمود.
دامدارى
دامدارى از نظر اهميت همشاءن و همطراز كشاورزى است و در جزيره العرب نيز
رواج داشت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز در دوران جوانى گوسفند پرورش مى
دادند.
با ظهور اسلام سرزمين هاى زارعى فتح شد و به قلمرو اسلام پيوست در نتيجه از اهميت
دامدارى به شكلى كه در جزيره العرب متداول بوده كاسته شد پس از فتح عراق مصر ورى هر
خانواده اى صاحب زمين كشاورزى شد و با در آمدهاى زيادى كه از اين رهگذر بدست مى
آورد آنان را از پرداختن به دامدارى و تحمل سختيهاى آن بى نياز مى كرد و ديگر كسى
حاضر نمى شد وقتش را در امور پرورش دام كه در مقابل كشاورزى در آمد چندانى نداشت
صرف كند.
اينجا بود كه شيوه پرورش دام تغيير يافت به موجب اين تغيير- چنانكه در دستورات امام
عليه السلام آمده است - مسلمانان مى توانستند به جاى آنكه دام را به صحرا ببرند در
داخل مزرعه يا خانه به پرورش آن بپردازند امام علن عليه السلام مى فرمايد:
من كانت فى منزله شاة قدست عليه الملائكة ؛
(72)فرشتگان خانه اى را كه در آن گوسفندى باشد مقدس مى شمارند.
با اين شيوه جديد دامدارى جايگاه واقعى خود را باز يافت و از خطر نابودى و انقراض
در امان ماند؛ خطرى كه با توجه به پيشرفت گسترده اقتصادى در اثر فتوحات اسلامى در
جهان اسلام و روى آوردن مردم به كار در زمينهاى كشاورزى آن را تهديد مى كرد و با
اين روش امام عليه السلام اين فعاليت اقتصادى را از نابودى رهانيد.
صنعت
عربها از صنعت دورى مى كردند و آن را كار بى ارزشى قلمداد مى كردند و اعتقاد
داشتند كه تنها قشرهاى پايين جامعه به آن تن در مى دهند.
ابن خلدون براى اين موضوع دليل مى آورد و مى گويد:زيرا آنها
در باديه نشينى ريشه دار تر و از اجتماع و تمدن كه انسان را به صنايع و ديگر لوازم
شهر نشينى جلب مى كند،دور ترند.(73)
بيشترين صنايع آن روز در سرزمينهاى فارس و روم كه از اعراب باديه نشين متمدن تر
بودند رواج داشت ولى با ظهور اسلام و شروع فعاليتهاى جديد اقتصادى شيوه زندگى در
جزيره العرب دگرگون شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله مردم را به پيروزى از اين
شيوه فرا خواند و رويارويى هاى نظامى با قريش ساختن شمشير، نيزه ، و ديگر ابزارهاى
دفاعى را بر مسلمانان تحميل كرد اين كار موجب گرديد دغدغه روحى كه مانع از پرداختن
مسلمانان به چنين فعاليتهايى مى شد و از نظر اجتماعى هم محكوم بود از بين برود.
از روشهايى كه براى تشويق مردم به كار مى رفت تا به شغلهاى صنعتى روى آورند ذكر
داستانهايى از زندگى پيامبران عليهم السلام و كارهايشان بود امام على عليه السلام
نيز به يارانش مى گفت كه داود عليه السلام به هنگام جنگ زره مى ساخت و به هنگام صلح
حصير و زنبيلهايى از ليف خرما كه براى حمل خرما از جايى به جاى ديگر استفاده مى
شد.طبيعى است كه صنعت در دوران اوليه اسلامى به گستردگى و رونق كشاورزى نمى رسيد
زيرا صنعت در دوران اوليه اسلامى به گستردگى و رونق كشاورزى نمى رسيد زيرا صنعت
محدود بود و تنها براى رفع نيازهاى ضرورى به كار مى رفت ولى كشاورزان همه فعاليت
هاى اقتصادى را تحت شعاع قرار مى دهد درآمدهايى كه از طريق كشاورزى بدست مى آمد
خيلى بيشتر از نياز مردم بود به طورى كه هيچكس وقت خود را صرف فعاليتهايى كه درآمدى
محدود داشت و از نظر اجتماعى هم گسترده نبود، نمى كرد.
حمايت از صنعتگران
در نامه اميرالمومنين عليه اسلام به مالك اشتر در خصوص صنعتگران آمده است :
ثم استوص بالتجار و ذوى الصناعات اءوص بهم خيرا المقيم منهم
و المترفق ببدنه فانهم مواد المغانم و اسباب المرافق
(74) سپس درباره بازرگان و صتعتگران سفارش مرا بپذير، و به ديگران
بسپار كه با آنان به نيكى رفتار كنند اين گروه مردم چه آنانكه مقيم اند چه آنانكه
كالايشان را مى گردانند و بعضى كه كارگرند و با تلاش بدن كسب روزى مى كنند مايه هاى
سودند و ابزارهاى راحتى و آسايش زندگى را فراهم مى آورند،
(75) منظور از مترفق بيدنه همان صتعتگران كه نقش قابل توجهى در
اقتصاد اسلامى نداشتند ولى با وجود آن امام عليه السلام به خاطر اهميت فعاليت به
كارگزار خود سفارش مى كند گذشت زمان صحت نظريه امام در خصوص صتعتگران كه مى فرمود
آنان مايه هاى سودمند به اثبات رساند و چيزى نگذشت كه صنعت جلودار فعاليتهاى
اقتصادى شد تا آنجا كه پيشرفت يا عقب ماندگى يك كشور با حجم در آمدهاى صنعتى آن مى
سنجند.و صنعت توانست با كمك ابزارهاى ماشينى جاى خود را در كشاورزى باز كند و آن را
از حالت سنتى به كشاورزى پيشرفته و مدرن از نظر حجم و كيفيت توليد در آورد.
تجارت
عرب پيش از اسلام فن تجارت را به خوبى مى دانست ،قرآن - در سوره قريش - به
همين نكته اشاره دارد:لا يلاف قريش ايلافهم رحلة الشتاء والصيف
(76)براى الفت دادن قريش - الفتشان به هنگام كوچ زمستان و تابستان
وقتى كه رسول خدا به مدينه منوره مهاجرت كردند تاجران يهودى در اين شغل فعاليت مى
كردند اهل يثرب كشاورزى مى كردند و در كنار رسول خدا تعدادى از مهاجرين بودند كه در
تجارت كار آزموده و مجرب بودند.
وقتى كه پيامبر پيمان برادرى را بين مهاجرين و انصار برقرار كرد مسلمانان بر
شريانهاى اقتصادى مدينه مسلط شدند انصار به كشاورزى مى پرداختند و مهاجرين به تجارت
بنابراين دشمنى يهود با رسول خدا از اينجا شروع شد زيرا اين كار حيات اقتصادى آنان
را به طور جدى تهديد مى كرد به هر حال تجارت پيشرفت زيادى كرد و وقتى كه قلمرو
حكومت اسلامى گسترش يافت و ثروتهاى زيادى در دست مسلمانان جمع شد اسلام به دو
منظور تشويق به تجارت مى كرد:
اول :از اين ثروتها(سرمايه ها) در جاهاى مناسب خود بهره بردارى شود و در يكجا جمع
نگردد و بى مصرف باقى نماند.
دوم :براى صدور اسلام به سرزمينهايى كه با اسلام آشنايى نداشتند زيرا بسيارى از
كشورهاى اسلامى امروز مانند اندونزى به دست تاجران مسلمان به دين اسلام در آمدند.
بر همين اساس اسلام به تجارت اهميت داد و علاوه بر ويژگى اقتصادى به آن وجهه دينى و
تبليغى نيز بخشيد اين دو ويژگى (اقتصادى و تبليغى ) چنان به هم گره خوردند كه جدايى
بين آنان ممكن نبود زيرا تجارت نيازمند روابط اجتماعى بين كشورها بود و اسلام موجب
مى شد كه تاجران مسلمان در آن كشورها پايگاه اقتصادى پيدا كنند.
بدين ترتيب تبليغ در تجارت تاثير گذاشت اما تاءثير تجارت بر تبليغ امرى واضح و روشن
بود زيرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از همان آغاز به اهميت تجارت پى برد به
خصوص كه خود در اين زمينه تجربه شخصى داشت و پيش از بعثت تجارت مى كرد.
امام على عليه السلام نيز به پيروى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله به تجارت
اهميت مى داد و مسلمانان را به آن تشويق مى كرد و مى فرمود:
تعرضوا للتجارة فان فيها غنى لكم عما فى ايدى الناس ؛
به تجارت بپردازيد.كه شما را از آنچه در دست مردم است بى نياز مى گرداند.(77)
مسلمانان غير عرب را نيز به تجارت وامى داشت زيرا آنان از ويژگى زندگى در كشورهاى
ديگر آگاهى داشتند از اين رو مى توانستند به اين كار بپردازند و امام عليه السلام
خطاب به آنان مى فرمايد:
اءتجروا بارك الله لكم فانى سمعت رسول الله (ص ) يقول :الرزق
عشرة اجزاء تسعة اجزاء فى التجارة و واحدها فى غيرها .
تجارت كنيد خداوند به شما خير و بركت دهد من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى
فرمود:روزى ده جزء دارد كه نه جزء آن در تجارت است و يك جزء در ديگر كارهاست
(78) آنگاه امير المومنين زيبايى كار تجارت را ياد آورى مى كند كه
چگونه تاجر براى اينكار به دريا سفر مى كند و توجه همگان را به سياحت لذتبخش جلب مى
كند مى فرمايد:
ما اءجمل فى الطلب من ركب البحر للتجارة ؛ چه زيباست كه انسان براى طلب روزى به
دريا سفر كند و به تجارت بپردازد.(79)
حمايت از تاجران
حكومت اسلامى بايد از تاجران و صنعتگران به يك اندازه حمايت كند زيرا اين دو
كار به هم وابسته است تاجر از كالاى صنعتى بهره مى برد و آن را يا در محل به فروش
مى رساند و يا به شهرهاى ديگر مى برد از آنجا كه تاجران هميشه در معرض خطرند به
همين جهت بايد از حمايت ويژه دولت برخوردار باشند به خصوص كه هر كسى نمى تواند
مانند آنان كالا را از جايى به جاى ديگر ببرد اگر كالا مدتى در دست صاحبش بماند
ممكن است تلف شود و از بين برود همچنين نمى توان كشور توليد كننده و مصرف كننده را
براى خريد و فروش يكجا جمع كرد لذا امام مى فرمايد: فانهم
مواد المنافع و اسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح فى برك و بحرك سهلك و
جبلك و حيث لا يلتئم الناس لمواضعها و لا يجترئون عليها ؛
(80)آنان مايه هاى سودند و ابزار راحتى و آسايش را براى مردم فراهم
مى آورند؛ واز ديار دور و نزديك كشور تو خشكى و دريا و سرزمينهاى هموار و كوهساران
صعب العبور را در مى نوردند و آن كالاها كه در دسترس مردم نيست فراهم مى آورند؛
جاهايى كه مردم با آن آشنايى ندارند و جرات رفتن بدانجا را ندارند.
وقتى ارزاق مردم در دست تجار باشد ممكن است كه دست به اعمال زشت و مخالف با حس
انسان دوستى بزنند پس كارگزار بايد مراقب باشد.امام على (ع ) در اين خصوص به مالك
مى نويسد:
و تفقد اءمورهم بحضرتك و فى حوا شى بلادك و اعلم من ان فى
كثير منهم ضيقا و شحا و احتكار للمنافع و تحكما فى البياعات و ذالك باب مضرة للعامة
و عيب على الولاة ؛
(81) پس به كار آنان چه در مركز حكومت و چه در شهرهاى ديگر كشور
رسيدگى كن و بدان كه بسيارى از آنان در داد و ستد بيش از اندازه سختگيرند و بخلى
زشت دارند و به منظور سودجويى بيشتر كالا را احتكار مى كنند و به دلخواه نرخ گران
مى بندند اين كار به توده مردم آسيب مى رساند. و مايه عيب و ننگ كارگزاران است .
بنابراين ضيق -(سختگيرى در داد ستد)-،شح -(بخل )- واحتكار-(پنهان كردن كالاى اساسى
)- هر سه پديده هايى هستند كه آثارى بدى بر جامعه مى گذارند و بايد با آنها مبارزه
كرد تا ريشه كن شوند اين امر زمانى ممكن خواهد بود كه با نظارت هميشگى كارهاى
تاجران را مورد رسيدگى قرار داد و هشدار؛ راهنمايى لازم را به آنان گوشزد كرد.
خدمات
در جامعه اسلامى فعاليتهايى جريان دارد كه نسبت به فعاليتهاى اقتصادى كه ذكر
كرديم فعاليت ثانوى به شمار مى آيند مانند:بافندگى (حياكه ) دوزندگى (خياطه ) جمع
آورى هيزم (حطابه )و نظاير آن اين كارها تا زمانى كه به حرام آلوده نگردند و خدماتى
را به مردم ارايه دهند،جزء عمل صالح اند چنانكه در احاديث وارد شده است امام على (ع
) هيزم جمع مى كرد و آب مى آورد و جارو مى زد.(82)
پيداست كه امام على عليه السلام اين كارها را در خانه انجام مى دادند بخصوص جارو
زدن با اين وجود براى جمع آورى هيزم - خواه براى استفاده شخصى يا فروش آن - به صحرا
مى رفتند.
زن و كار
بدون ترديد زن در تاريخ اسلام نقش اساسى داشت و به فعاليتهاى اجتماعى و
اقتصادى مى پرداخت تاريخ نامهاى زنانى را برانى ما ذكر مى كند كه عطر مى فروختند:
همچون زينب عطاره و گفته اند كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - خطاب به
او فرمود:
اذا فاءحسنى و لا تغشى فانه اءتقى لله و اءبقى للمال
(83)به هنگام فروش به نيكى بفروش و از غش در آن بپرهيز كه اين كار
به تقواى الهى نزديكتر است و موجب حفظ مال گردد.
تاريخ نويسان ذكر مى كنند كه اميرالمومنين على عليه السلام نيز زن را به كار
ريسندگى تشويق مى كرد و آن از حلال ترين كسبها مى دانست واز ام حسن نخعى نقل شده
است كه مى گفت :اميرالمومنين على بن ابى طالب به من برخورد و گفت :چه كار مى كنى اى
ام حسن ؟گفتم نخ مى ريسم امام فرمود:
نخ ريسى از حلال ترين كسب هاست .(84)
در روايت ابراهيم نخعى آمده است :به زنى به نام ام بكر برخورد كرد كه صبحدم بر در
خانه نشسته بود و در دستش دوك نخ ريسى داشت به او گفت :اى ام بكر!آيا زمان آن
نرسيده كه اين دوك را كنار بگذارى ؟ در پاسخ گفت :چگونه آن را كنار بگذارم در حالى
كه شنيدم امام على عليه السلام مى فرمود:نخريسى از كسبهاى پاك و حلال است .(85)
به نظر مى آيد كه اين زنان در خارج منزل به كار اشتغال داشتند و اين كارها براى
سرگرمى نبوده بلكه منبع درآمد آنان محسوب مى شده است بطوريكه امام عليه السلام از
آنها به عنوان كسبهاى پاك و حلال تعبير مى كند خلاصه آنچه از اين روايات فهميده مى
شود آنست كه اسلام به زن اجازه داده است تا براى تامين هزينه هاى زندگى در شرايط
معينى كار كند و در شرايط عادى نيز اگر اجازه همسر را بدست آورد مى تواند به هر كار
مناسب و يا كارى كه شرع آن را معين كرده بپردازد.
مالكيت
درباره مالكيت و ديدگاه اسلام نسبت به آن سخن بسيار گفته شده است و تا زمانى
كه به اين اصل اعتقاد داشته باشيم كه مالك خداست و انسان تنها امانتدار است و فقط
در محدوده اختياراتى كه خداوند براى او معين نموده مى تواند در اين اموال دخل و
تصرف كند نيازى به تكرار آن گفته و بحثهاى غير ضرورى نيست .
هر كس كه در بحثها و تحليل هاى نظريه پردازان مالكيت تامل كند در مى يابد كه اشكال
اساسى آنان اين است كه مى خواهند اقتصاد اسلامى را از لابه لاى انديشه هاى سرمايه
دارى و ماركيستى بفهمند بهتر است آنان از ارزش و اعتبارى كه براى مالكيت قائلند
بكاهند تا از اين ورطه اى كه در آن فرو غلتيده اند نجات يابند بهتر است كه مسئله
مالكيت را از نگاهى كه اسلام به تملك و مالكيت دارد و آن را براى انسان مالكيت مى
داند مورد نقد و بررسى قرار دهند پذيرش اين اصل ما را از در افتادن به گرداب بحثهاى
بى ثمر نجات مى دهد پس بايد در ديدگاهشان نسبت به مالكيت و نهايتا نسبت به مكتب
اقتصادى اسلام تجديد نظر كنند.
اقتصاددانان اسلامى بر اين اصل اتفاق نظر دارند كه مالكيت بر منابعى از جمله كار
استوار است كار ثروت مى آورد و اين ثروت ممكن است كالا يا ابزار و وسيله يا پولى
باشد كه بتوان با آن ملكى را خريدارى كرد وقتى مالكيت اعتبارى باشد صاحب ثروت نمى
تواند هر طور كه مى خواهد در آن دخل و تصرف كند بلكه مالكيت او حدود و اندازه اى
دارد كه نبايد از آن تجاوز كند و اگر تجاوز كرد كار خلاف دين مرتكب شده و در زمره
گناهكاران قرار مى گيرد همچنين بر او لازم است كه مقدارى از مال خود را در صورتى كه
از نياز ساليانه اش بيشتر باشد بپردازد و دولت حق دارد او را مجبور كند كه از سود
ساليانه اش ماليات قانونى را پرداخت كند.در اينجا راه اسلام از راه كسانى كه اعتقاد
دارند مالكيت براى صاحبش حق قانونى ايجاد مى كند جدا مى شود از اين اعتقاد بر مى
آيد كه مالك مى تواند - هر گونه كه بخواهد - در مالش تصرف كند و در هر راهى كه
بخواهند آن را هزينه كند خواه در كارهاى ضرورى و واقعى خواه در كارهاى غير ضرورى
همچنين مى تواند تبذير يا بخل ورزد؛ يعنى اگر خواست مالش را در صندوقى بگذارد والى
الا بد كارى به آن نداشته باشد يا ربا خوارى كند يعنى به ديگران وام دهد و در مقابل
سودهاى كلانى بگيرد. نگاه اعتبارى به سرمايه به حاكم اسلامى اختيار مى دهد تا بر
سرمايه ها و ثروت ها تسلط داشته باشد و به صاحب سرمايه بگويد تو مى توانى در چهار
چوبى كه براى تو معين مى كنم در مالت تصرف كنى يا اصلا حق تصرف در سرمايه ات را
ندارى و اين طرز تفكر اساس برنامه تربيت اقتصادى قرار مى گيرد برنامه اى كه مى گويد
مال از آن تو نيست بلكه تو امانتدارى مشكلى كه امروز وجود دارد عقيده اشتباه انسان
است كه اعتقاد دارد مال از آن اوست و هر گونه كه بخواهد مى تواند در آن دست ببرد
مثلا مى تواند آن را بسوزاند يا ميكده بسازد و نظاير آن رابطه اى كه اسلام بين فرد
و سرمايه اش ايجاد مى كند رابطه اى پويا است زيرا مال در اصل از آن انسان نيست ولى
خداوند كه اين مال را در اختيار او قرار داده به او حق تصرف آنهم به اندازه داده
است و براى خودش - خداوند - حقى از سودهاى اين سرمايه در نظر گرفته است و اين طرز
تفكر از ثروت ماده اى متحرك و پويا در جامعه ساخته است در حالى كه مى توانست ماده
اى بلا استفاده باقى بماند يا به هدر رود اگر به صاحب سرمايه حق تصرف كامل مى داد.
امام عليه السلام در تبيين اين انديشه مى فرمايد:
فمن اتاه الله مالا فليصل به القربة و ليحسن منه الضيافة و
ليفك به الاسير و العانى و ليطعمنه الفقير و الغارم و ليصبر نفسه على الحقوق
والنوائب ابتغاء الثواب فان فوزا بهذه الخصائل شرف مكارم الدنيا و درك فضائل الاخرة
ان شاءالله ؛ پس كسى كه خداوند به او مالى داده است بايد آن را به
خويشاوندان برساند با آن ميهمانى نيكو دهد زندانى و گرفتار را برهاند به درويش
وامدار ببخشد و خودش را در اداى حقوق و پيشامدهاى ناگوار به شكيبايى وا دارد تا
ثواب بدست آورد و اگر خدا بخواهد با اين خصلتها به شرف مكارم دنيا و فضائل آخرت دست
مى يابد.(86)
اما اگر انسان با سرمايه اش بر اين اساس كه از آن اوست رفتار كيد به طغيان و سركشى
مى انجامد و سرمايه اش را در راه لذتهاى مادى مصرف مى كند زيرا همانطور كه امام على
عليه السلام مى فرمايد:
المال مادة الشهوات ،(87)
اساس خواهشهاى نفسانى ثروت است .
و درباره اسباب و علل سركشى حمكران منحرف امام عليه السلام به مالك مى نويسد!
ولكننى اسى اءن يلى اءمره هذه الامة سفهاوها و فجارها
فيتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا!
(88)
اما اندوه من آن است كه بيخردان و تبهكاران اين امت حاكميت را به دست آورند و مال
خود را دست به دست بگردانند و بندگان او را به خدمت بگيرند.
كسى كه سرمايه اى را جمع مى كند براى ديگران مى گذارد و خود از آن بهره اى نمى
برد:كثرة مال الميت تسلى ورثته عنه - اموال زياد ميت باز ماندگانش را تسلى مى بخشد
(89)
ولى زيانش حتى پس از مرگ براى او مى ماند:
يابن ادم ما كسبت فوق قوتك فاءنت خازن لغيرك
(90) اى فرزند آدم هر چه بيش از روزى هر روزه ات كسب كنى تو خزانه
دار آن براى ديگرى هستى .
از اين رو چنين شخصيتى از ثروتش بهره اى نمى برد بلكه بندگى او به ثروت موجب هلاكتش
در دنيا مى شود چه بسيارند صاحبان سرمايه كه وقتى از زيان و خسارت تجارتشان با خبر
مى شوند در دم جان مى بازند.
واز جمله وصيت امام عليه السلام به كميل اين است :
هلك خزان الاموال و هم اءحياء؛
(91) مرده اند آنان كه گنجوران مالند گرچه به ظاهر زنده اند پس
سرمايه مى تواند انسان را از پاى در آورد يا در صورت استفاده درست از آن او را
سعادتمند گرداند گفتارى را ابن ابى الحديد به امام نسبت مى دهد كه مى توان از آن
درس اقتصادى آموخت :
الملك كالنهر العظيم تستمد منه الجداول فان كان عذابا عذبت و
ان كان ملحا ملحت
(92)
مالكيت چون نهرى بزرگ است كه جويبارها از آبش بهره گيرند اگر آب نهر شيرين آب
جويبارها شيرين خواهد بود و اگر آب نهر شور باشد آب جويبارها نيز شور مى شود.
چه تشبيه زيبايى !مالكيت درست مانند آب جارى است كه هميشه پويا و در حركت است و
توقف نمى شناسد اگر بايستد گنديده مى شود مالكيت درست نيز مالكيتى است كه پويايى
داشته باشد و جريان يابد مال چون آب است اگر در اجراى طرحها و فعاليتهاى متنوع
اقتصادى هزينه شود ريشه درخت جامعه را آبيارى مى كند.
البته نبايد از نظر دور داشت كه مالكيت زمانى شيرين و گوارا است كه صاحب آن از راه
حلال فراهم آورد.در اين صورت جويبارهايش نيز شيرين خواهد بود سرمايه در شريان
اقتصاد جامعه وارد مى شود تا در آن حيات و پويايى ايجاد كند پس اگر سرمايه از طريق
نامشروع جمع گردد ناگوار و شور خواهد بود و جويبارهايش نيز شور مى شود يعنى وقتيكه
اين سرمايه ها در جامه جارى مى شود نتيجه و ثمره اش شور و تلخ است .
چه زيباست اين بيان كه با كمترين الفاظ معنى و مفهوم را به شنونده منتقل مى كند و
چرا چنين نباشد وقتى كه بر زبان مبارك امام على عليه السلام سيد البغاء امام البيان
- جارى مى گردد.
و بالاتر آنكه سخن امام تنها وسيله شناخت دادن و نصيحت كردن مردمان است .و خلاصه
كلام آنكه :
ان لله عبادا يختصهم بالنعم لمنافع العباد فيقرها فى اءيديهم
ما بذلوها فاذا منعوها نزعها منهم ثم حولها الى غيرهم ؛
خداوند بندگانى دارد كه براى سود رساندن به مردم نعمتهاى مخصوصى را در اختيارشان
قرار مى دهد و تا هنگامى دست بخششگر دارند آن نعمتها در دستشان باقى مى گذارد و چون
از بخشش دريغ ورزند نعمت از آنان باز مى گيرد و بدست ديگران مى سپارد.(93)
ثروت
اقتصاد دانان در تعريف ثروت مى گويند:چيز ماديى كه براى انسان سود آور باشد
و ثروت را به چيزهاى مادى محدود مى كنند تا تواناييهاى معنوى انسان را از آن خارج
كنند جيفرسون اقتصاد دان معروف مى گويد:بارها شنيديم كه زمين
سرمايه است هوش سرمايه است و... اين اشتباه فاحش است زيرا اطلاق سرمايه به زمين
هوش و ديگر چيزها معنى ندارد مگر اينكه بگوييم بعضى از مردم از زمين و يا از
چيزهايى كه هوش خود را در آن به كار مى برند روزى مى خورند همانطور كه ساير مردم با
سود سرمايه شان زندگى مى كنند.(94)
اين سخن مرا به شگفتى وا مى دارد چه اگر زمين براى انسان سود آور است چرا آن را
ثروت و سرمايه به شمار نياوريم .
اول :بايد مادى باشد تا ثروتهاى معنوى از قبيل هوش و نظاير آن را از دايره ثروت
خارج كنند.
دوم :سودى در برداشته باشد تا چيزهايى را كه نمى توان از آن سود برد از آن خارج
كنند:مانند صحراها و حيواناتى كه مضرند و سودى نمى رسانند.
سوم :كمياب باشد تا هوا و آب را شامل نگردد زيرا اگر چه آب ماده اى حياتى و سودمند
است ولى بسيار فراوان است و به عنوان ثروت به حساب نمى آيد.
اشكالاتى بر اين نظريه وارد است :
اول :به قابليتها و كار آئى هاى غير مادى توجهى نكرده است زيرا مهارت و تجربه گرچه
امر غير مادى اند ولى سودمندند و مى توان از آنها بهره برد به همين جهت در كنار
چيزهاى مادى ديگر ثروت به شمار مى آيند و همچنين هوش مادى نيست ولى مى توان از آن
سود برد پس هوش نيز ثروت و سرمايه است .
دوم :چنين برداشتى از ثروت مستلزم فاصله زمانى معين و مكان مشخصى است در حالى كه
ممكن است امروز سود و نفعى نرساند ولى پس از مدت زمانى مورد استفاده قرار مى گيرد و
سود مى دهد مانند:زمينهاى بيابانى و يا چيزهايى كه در يك كشور سودى نداشته باشد ولى
در كشور ديگرى بتوان از آن استفاده كرد و سود برد مانند:موش و گربه كه از آنها در
كشورهاى ديگر براى انجام آزمايش استفاده مى كنند.
و اگر ديدگاه اسلام نسبت به ثروت را نيز بر اين نظريه بيفزاييم نكته سومى نيز بر
اين برداشت وارد مى شود:
سوم :هر سودى سود حقيقى نيست بسيارى از چيزهاست كه سود آور به نظر مى رسد ولى چيزى
جز ضرر در بر ندارد مانند شراب كه براى توليدگان خود سودهاى زيادى را به همراه مى
آورد ولى به جامعه آسيب مى رساند و نتيجه نهايى ضرر است نه منفعت .
اينجاست كه بايد همه جانبه به منفعت نگاه كرد مثلا در جامعه امورى در جريانند كه
سودى در بر ندارند ولى در حقيقت ثروت به شمار مى آيند مانند:ساختن مدارس يا برعكس
امورى جريان دارد كه گمان مى رود فايده اى دارند در حالى كه ضررشان بيش از منفعتشان
است مانند:مواد مخدر نظاير آن و بايد به كلمه سود آور در تعريف ثروت عقل و شرع را
نيز اضافه كرد تا تعريف درست در آيد:
هر چيزى كه براى انسان از نظر عقل و شرع سود آور باشد و اين نظر اسلام درباره ثروت
است اسلام مادى بودن سرمايه را شرط نمى داند و سود مادى را نيز در نظر نمى گيرد
بلكه شرط اسلام آن است كه سود در چهار چوب احكام اسلامى باشد زيرا آنچه عقل بدان
حكم كند شرع نيز مى پسندد در اينجا گفتارهايى از امام على عليه السلام مى آوريم تا
نظر امام را درباره ثروت بدانيم مى فرمايد:
لا مال اعود من العقل ،هيچ ثروتى سودمندتر از خرد نيست .(95)يعنى
خرد بزرگترين ثروت و سرمايه انسان است زيرا انسان با به كار گيرى عقل و خرد خويش مى
تواند سرمايه هاى فراوانى بدست آورد و هر كس از نعمت خرد بى بهره باشد از آن سرمايه
ها نيز محروم است و در همين راستا امام مى فرمايد:
لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل ،(96)
هيچ ثروتى چون خرد و هيچ تنگدستى چون نادانى نيست
سخن و كلام نيز ثروت و سرمايه محسوب مى شود چون بخشى از توانايى انسان است .
امام عليه السلام مى فرمايد: احسبوا كلامكم من اءعمالكم و
اءقلوه الا فى الخير .(97)
سخنانتان را از اعمالتان به حساب آوريد و كم بگوييد مگر در خير
پس سخنورى ثروت است و با وجودى كه مادى نيست ولى براى سخنور و خطيب سود و فائده اى
در بر دارد چون از سرمايه سخن بهره مى برد.
اينجاست كه در مى يابيم كه ديدگاه امام عليه السلام از ديدگاه اقتصاد دانان ژرفتر و
عميق تر است از ژرفاى شيرى برخوردار است و اين گستردگى و ژرفا در زندگى اقتصادى
تاثير به سزايى دارد و اگر بخواهيم ثروت و سرمايه امنى را از نگاه اقتصاد دانان بر
شمريم مجبور مى شويم كه تنها چيزهاى مادى و سود آور را ذكر كنيم .
اما در پرتو كلام امام عليه السلام خواهيم ديد كه مردم ثروتها و سرمايه هاى فراوانى
در اختيار دارند.
مفهوم منفعت (سود)
چنانكه ديديم اقتصاد دانان ثروت را تنها به جنبه هاى مادى منحصر مى كنند كه
بايد اين مفهوم را در سايه گفتارهاى امام و ديدگاه همه جانبه ايشان به ثروت تعديل
كرد زيرا هر چيز كه خير جامعه و فرد را در برداشته باشد منفعت و سود به حساب مى آيد
ولى ويژگى هاى وجود دارد كه اگر در سرمايه فراهم شود منفعت را نيز به دنبال خواهد
داشت از جمله مى توان به مروت و جوانمردى اشاره كرد.
امام عليه السلام مى فرمايد:
المال بلامروءة كالكلب الذى يجتنب عقرا و لم يعقر
(98)؛ مال بدون مروت همچون سگى است كه از گزيدن كند و نگزد.
پس همانطور كه سگ گزنده نمى تواند سودى برساند ثروت بدون مروت نيز فايده اى در بر
ندارد.
يكى ديگر از ويژگيهاى آن تدبير - سامان دادن سرمايه از جهت بهره ورى و هزينه كردن
است ؛ اگر صاحب سرمايه تدبير نداشته باشد منفعتى هم در مالش نيست امام عليه السلام
مى فرمايد:
لا مال لمن لا تدبيرله
(99)آنكس كه تدبير ندارد از ثروت بى بهره است .
پس ثروت سودآور ثروتى است كه براى صاحب سرمايه و جامعه سود داشته باشد گاهى ثروت
تنها داراى منفعت مادى براى جامعه است نه براى فرد مانند اموالى كه از طريق صدقات و
اوقاف جمع مى شود براى صدقه دهنده يا وقف كننده منفعت مادى در بر ندارد ولى آيا مى
توانيم بگوييم چون منفعت مادى ندارد بى ارزش است با كمى دقت در مى يابيم كه اگر اين
اموال در امور اقتصادى سرمايه گذارى مى شد منافع مارى آن در برابر منافع معنوى كه
از راه صدقه يا وقف عايد صاحبش مى شود بسيار اندك خواهد بود.
طبيعت
خداوند تبارك و تعالى همه نيازهاى بشر را در آسمان و زمين به وديعت نهد از
آن جمله معادن را آفريد و آن را در درون زمين و در دل كوهه تعبيه كرد تا انسان براى
دستيابى به آن تلاش كند و به انسان معادن كوهستانها و صدفهاى دريا و آنچه از سيم و
زر ناب و مرواريد غلطان و دانه هاى مرجان در درون خود دارند بخشيده است .
لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار
من فلز اللجين و العقيان و نثارة الدرر و حصيد المرجان ما اثر ذالك فى جوده .
(100) هر چه را كه از معادن بيرون مى آيد يا هر چه را كه از خنده
صدفهاى دريا حاصل مى شود از سيم و زر ناب و مرواريدهاى غلطان اگر همه را ببخشد در
جود و بخشش او اثر نكند.
محمد عبده درباره اين سخن امام مى فرمايد:امام عليه السلام تعبيرهاى نو و تازه اى
را به كار مى گيرد از آن جمله وقتى معادن شكافته مى شوند و گوهرهايى را بيرون مى
دهند به نفس كشيدن تعبير مى كند زيرا وقتى كه زمين مواد گداخته درون خود را به
بيرون مى ريزد گويى كه نفس مى كشد يا باز شدن دهان صدف را به خنديدن تعبير مى
نمايد.(101)
- سپس آبها را جارى ساخت و آن را سرچشمه حيات قرارداد.
فلما سكن هيج الماء من تحت اءكنافها و حمل شواهق الجبال
الشمخ البذخ على اءكتافها، فجر ينابيع العيون من عرانين اءنوفها و فرقها فى سهوب
بيدها و اءخاديدها و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها و ذوات الشنا خيب الشم من
صيا خيدها؛
وقتى هيجان آب در گوشه و كنار زمين آرام گرفت كوههاى بلند سر به فلك كشيده را بر
دوش زمين نهاد سرچشمه هاى آب را بر فراز كوهها شكافت و در بيابانها و زمينهاى هموار
جارى ساخت و حركت زمين را با كوههاى پر صخره و كوههاى سر برافراشته و استوار تنظيم
كرد.(102)
سپس به نقشى كه آب در زندگى انسانها دارد مى پردازد و مى فرمايد:
واءعد الهواء متنسما لساكنها،و هوا را آماده ساخت تا بر ساكنين زمين بوزد.
چشمه ها را در بلنديها شكافت تا مهمترين ابزار كشاورزى را در اختيار انسان قرار
دهد.
ثم لم يدع جرز الارض التى تقصر المياة عن دوابيها و لا تجد
جداول الانهار ذريعة الى بلوغها حتى اءنشاءلها ناشئة سحاب تحيى مواتها و تستخرج
نباتها؛
سپس زمينهاى خشك و بى آب و علف را كه آب چشمه به بلنديهاى آن نمى رسيد جوى ها راهى
براى رسيدن آنها نداشتند وا نگذاشت بلكه ابرى آفريد تا زمين مرده را زنده گرداند و
گياهانش را بروياند.(103)
- آنگاه امام عليه السلام به توصيف گردش آب در طبيعت و تاثير آن در زندگى مى
پردازد:
فلما اءلقت السحاب برك بوانيها و بعاع ما استقلت به من العب
ء المحمول عليها و اءخرج به من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب عهى
تبتهج بزينة رياضها و تزدهى بما اءلبسته من ريط اءزاهيرها و حلية ما سمطت به من
ناضر انوارها و جعل ذالك بلاغا للاءنام و رزقا للاءنعام ؛
وقتى كه ابر چون شترى كه سينه خود را بر زمين مى گذارد در هوا گسترده شد و بار
سنگين باران را كه با خود داشت بر زمين نهاد از سرزمين هاى بى گياه روييد و در جاى
جاى كوهها علف تازه سر بر آورد و زمين به زيور مرغزارهاى خود شاد گرديد و از جامه
هاى نازك و نرم كه از شكوفه هاى تازه بر تن كرده بود به خود باليد اين همه را روزى
مردمان و رزق چهارپايان قرار داد.(104)
چه زيبا و دل انگيز است اين توصيف كه حقايق علمى را با وصفى اديبانه بيان مى كند و
منافع حياتى رودها چشمه ها گياهان و درختان را در كنار لذت روحى مى آورد كه انسان
از مشاهده اين مناظر جذاب كه دست طبيعت آنها را در كنار هم قرار داده مى برد اين
ابرها با بار گران آب در هوا گسترده مى شوند چون شترى كه با بار سنگين كه سينه خود
را به زمين مى نهد و قطعات ابر چون پستان شتر كه از خود شير مى دهد باران فرو مى
ريزد.
آبهاى باران در دره ها به راه مى افتد و از آن رودها و جويبارهاى كوچك جريان مى
يابد.و چيزى نمى گذرد كه زمين مرده و بيجان حياتى دوباره مى يابد و بوى خوش زندگى
از آن به مشام مى رسد.
درختان در دشتها و گياهان در كوهها سر بر مى آورند تا انسان و حيوان از آن استفاده
كنند و در اين لحظات است كه انسان به تماشاى اين مناظر زيبا مى نشيند مرغزارهايى كه
سراسر زمين را مى پوشاند گلها كه قطره هاى باران را در آغوش مى كشند و زلال درخشان
آب كه در فرو دست ها جارى مى گردد گويى طبيعت به زيور روشنى از گياه و آب و خاك
آراسته گشته است رنگهاى سبز و آبى و زرد دست به دست هم دادند تا مناظر دل انگيز
بيافرينند چه چشم انداز زيبايى همه جمع شده اند تا انسان از آنها بهره مند شود؛ آرى
طبيعت با مناظر زيبايش انسان را به سوى خود مى كشد تا تلاش كند و روزى خود را از
طبيعت برگيرد.
بدين ترتيب رنگها و تصويرها انسان را به كار و تلاش وا مى دارد تا شيرين ترين لحظات
عمر خويش را در آغوش اين مناظر دلربا سپرى كند به استخراج معدن بپردازد زمين را شخم
كند نهرى را بشكافد و يا گياهى را كشت كند.
سوالى كه پس از اينها به ذهن مى رسد آن است كه آيا اين منابع براى انسان كافيست ؟
امام عليه السلام پس از آنكه نعمت هاى خداوند بر بندگانش را يكى پس از ديگرى مى
شمرد مى فرمايد:
ما اءثر ذالك فى جوده و لا اءنفدسعة ما عنده ولكان عنده من
ذخاير الاءنعام مالا تنفده مطالب الا نام لاءنه الجواد الذى يغيضه سوال السائلين و
لا يبخله الحاح الملحين ؛
او هر چه ببخشد در بخشندگى او اثرى نمى گذارد و از خزانه گسترده او نمى نكاهد
اندوخته نعمتها در نزدش به اندازه اى است كه درخواست جود او نخشكاند اصرار آنان در
طلب او را به تنگ نظرى نكشاند.(105)
آرى پاك و منزه است خداوندى كه نعمتهايش در شمار نمى آيد هر چند درخواست و خواهش
بندگان تكرار شود.
|