انديشه‏هاى اقتصادى در نهج البلاغه

دكتر سيد محسن حائرى‏
ترجمه: عبدالعلى آل بويه لنگرودى

- ۱ -


مقدمه
جمعت فى صفاتك الاضداد
يكى از خصايص و ويژگى هاى امام اميرالمومنين على عليها السلام جامعيت و حتى بالاترازجمع اضداد است .
معمولا انسانهاى عالم وزاهد در امور مالى و اقتصادى تفكر و تبحرى ندارند و آنها كه درجنبه هاى اقتصادى و مالى تخصص دارند از نظر معنوى واخلاقى رشد وشكوفايى ندارند اما انسانهاى كه در اوج معنويت و تقوى باشد ونيز از نظر تفكر و برنامه ريزى اقتصادى و پياده كردن آن اصول موفق و قوى باشد از نوادر روزگار است
اندكى مطالعه و دقت در متى نهج البلاغه انسان را با اين اصول و برنامه هارمونى سازد و به شگفت مى آورد.
بنياد نهج البلاغه در اين راستا با همفكرى و همكارى اساتيد حوزه و دانشگاه در صدد 3كشف و تبيين اين نكات و اصول برجسته بوده است و بحمد الله در آغاز راه موفق گرديد اثرى جالب عرضه كند.
از عموم محققان و صاحب نظران درخواست مى شود اين كتاب را كه حاوى نظرات ارزشمند خود را ارسال رند تا مورد استفاده و تجديد نظر قرار گيرد .
بنياد نهج البلاغه
مقدمه مؤ لف
با نگاهى همه جانبه به نهج البلاغه ديدگاهها و انديشه هاى اين كتاب جاويد مى توانيم اولين گام را در بهره بردارى از انديشه هاى اقتصادى آن برداريم كه در بخش زيادى از خطبه ها، نامه ها و حكمت هاى اميرالمومنين وجود دارد با هدفى كه مادر اين كتاب دنبال مى كنيم منطقى است اگر از خود بپرسيم آيادرنهج البلاغه سخنى از مسائل اقتصادى به ميان آمده است و آيا در آن انديشه اقتصادى نيز وجود دارد پاسخ به اين سوال زمانى ميسر خواهد بود كه با سخنها وگفتارهاى متنوع اين كتاب شريف آشنايى پيدا كنيم تا ما را در پيمودن نيمى از راهى كه در پيش گرفته ايم يارى كند.بر ماست كه نيمى ديگر را با كنكاش در محتوى آن بپيماييم تا بتوانيم به تماشاى آخرين گلهاى بوستان نهج البلاغه بنشينيم .
نهج البلاغه در حقيقت مجموعه اى برگزيده از سخنان امام عليه السلام است و شامل خطبه هانامه هاوكلمات قصار حضرت كه درمناسبت هاى مختلف و زمانهاى متفاوت بر زبان و قلم مباركشان جارى شده است .
ازآنجاكه خطبه هاونامه هاوسخنان حضرت از سيره ايشان در دگرگونى اوضاع امت اسلامى و تحقق سعادت مطلوب براى آنان جدا نيست لذا گفتارهاى نهج البلاغه شكل اسناد سياسى به خود گرفته كه جهت گيريهاى حكومت اسلامى روشهاى اداره كشور و نحوه د با دشواريها را تبيين مى كند و در بر گيرنده خط مشيهاى سياسى است كه بايد در حكومت اسلامى از آنها پيروى كرد.
اميرالمومنين عليه اسلام با تلاش فكرى و عملى به بررسى مشكلات و مسائل حكومت مى پرداخت از يك سو توجه كارگزاران وهمه مسئولين را به اصل مشكل جلب مى كرد واز سوى ديگر با تبيين روشها راه حلهاى مناسب را ارايه مى نمود.
وقتى كه اقتصاد از زندگى مردم جدا نيست طبيعى است كه نهج البلاغه نيز از موضوعات اقتصادى كه به نحوى با حكومت و زندگى در ارتباط است خالى نباشد بنابراين با نگاه به خطبه هانامه هاو سخنان امام گفتارهاى بيشمارى را در برابر ديدگان خودخواهيم ديد كه متضمن انديشه هاى اقتصادى است و لازم است كه دريك محل گردآورى منظم و ساماندهى شود آنگاه به صورت يك ديدگاه و نظريه جامع ارايه گردد.
اين ساماندهى در دو مرحله صورت مى گيرد.
1-استخراج گفتارهاى اقتصادى و گفتارهاى كه در زمينه هاى مختلف اقتصادى مى توان از آن استفاده كرد.
2-دسته بندى اين گفتارها در چهار محور:
الف -نگاهى كلى به اقتصاد اسلامى
ب -سياست هاى اقتصادى
ج -علل پيدايش فقر و راههاى فقرزدايى
د-توسعه همه جانبه
اين موضوعات عناوين اصلى است كه در درون خود موضوعهاى فرعى را در بر دارد كه درفصلهاى مربوط به آنها بدان اشاره خواهيم كرد.
پس از جمع آورى نظريه هاى گوناگون اقتصادى از گفتارهاى پراكنده به بررسى اصطلاحات اقتصادى از گفتارهاى پراكنده به بررسى اصطلاحات اقتصادى كه در نهج البلاغه به كار رفته مى پردازيم كه درواقع گامى است در جهت تكميل كار علمى كه براى استخراج انديشه هاى اقتصادى نهج البلاغه در پيش گرفته ايم زيرا اصطلاحات نقش موثرى را در هماهنگى مفاهيم و دست يابى به انديشه ها در هر دانشى ايفامى كند .دراينجابايد نكته مهمى را درباره منابع اصلى كه گفتارهاى كتاب از آن گرفته شده است بيان كنيم :پيداست كه نهج البلاغه تنها شامل بخشى از خطبه ها و سخنان اميرالمومنين است كه درنظر شريف رضى كه به جنبه بلاغى وا دبى اهتمام مى ورزيده مقبول افتاده است و گروهى از متاخرين ومتقدمين گفتارهاى ديگر حضرت را از كتابهاى مستقل گرد آورده و به نهج البلاغه افزوده اند و قسمتى ازاين گفتارها همچنان در كتابها دست نخورده مانده است كه نياز به كاوشگرى دارد تا آنگونه كه شايسته است مورد استفاده قرار گيرد.
ر اينجا بايد در باره عبارت نهج البلاغه توضيحى بدهم .اين عبارت گاهى به آنچه كه شريف رضى در كتاب خود گرد آورده اطلاق مى شود و گاهى نيز به همه گفتارهاى حضرت خواه در كتاب رضى آمده باشد يا نه و آن نيز شامل نامه ها و سخنان و گفتگوهاى امام عليه السلام است كه در آفرينش بلاغى با برگزيده هاى شريف رضى تفاوتى ندارد.ما نهج البلاغه را به معنى اخير بكار مى بريم .لذاگفتارهاى اين كتاب منحصر به آنچه كه شريف رضى گرد آورده نيست بلكه شامل همه گفتارهاى امام است كه در كتابهاى حديث تاريخ و فقه آمده است .
شيوه بحث
در پژوهشهاى تطبيقى از دو روش استفاده مى شود:
روش اول : تنظيم و فصل بندى متون اسلامى با استفاده از پژوهشهاى جديد، يعنى پژوهشگر با كمك و يارى موضوعات و دستاوردهايى كه دانش جديد به آن رسيده ، وارد بحث مى شود. تنها فايده اين روش آن است كه مى توان به معرفت و شناختى كه هدف دين اسلام است ، منتهى نمى شود و نمى تواند مسلمانان را از منابع اسلامى تغذيه فكرى كند.
روش دوم : ورود به زندگى از چشم انداز متون اسلامى است و تنظيم و تبويب آن بر اساس حيات و پويايى آن و نه بر اساس دستاوردهاى دانش ‍ روز؛ اين روش مى تواند دانشهاى اسلامى را پايه گذارى كند كه از تفسيرهاى نو و بدعت آميز به دور باشد و هيچ عاملى نتواند پايه هاى مستحكم آن را متزلزل سازد.
اما نقش دانشهاى جديد عبارت است از: گشودن افقهاى باز در برابر منابع اسلامى ، تا اين منابع بتواند كامل و بدون نقص به متن زندگى مردم راه يابد، و اين شيوه اى است كه ما در اين پژوهش مختصر، فرا راه خود قرار داده ايم .
دكتر سيد محسن حائرى
مقدمه مترجم
بدون ترديد نهج البلاغه كتابى حياتبخش وار مغانى الهى براى جامعه بشرى است اين كتاب جاويد در عين آنكه بخشى از سخنان و گفتارهاى امام على عليه السلام را در بر مى گيرد بحق حاوى معارفى است كه آن را در جايگاه والا پس از قرآن كريم قرار مى دهد معارفى كه از روح بلند و ملكوتى آن حضرت نشات مى گيرد و هدايتگر انسانها در زندگى است .
با اينكه در خصوص اين كتاب انسان ساز پژوهشهاى زيادى صورت گرفته بايد اعتراف كرد كه هنوز بسيارى از زواياى اين گفتارهاى معنوى ناشناخته مانده است و جا دارد تحقيقات گسترده ترى در جهت شناسايى هرچه بيشتر آن انجام گيرد .
كتاب حاضر را كه ترجمه كتاب الفكر الاقتصادى فى نهج البلاغه تاليف استاد ارجمند جناب آقاى دكتر حائرى موسوى است بايد پژوهشى در همين راه دانست كه سعى دارد مبانى اقتصاد اسلامى را از ديدگاه آن حضرت تبيين كند و راههايى را براى حل مشكلات اقتصادى امروز ارائه دهد .
حقير كه از دير باز شيفته پژوهش و تامل در نهج البلاغه بودم هنگامى كه ترجمه آن از سوى بنياد نهج البلاغه پيشنهاد گرديد .فرصت را غنيمت شمرده در عين اشتغالاتى كه داشتم با شوق فراوان در فرصتى كوتاه آن را به فارسى ترجمه كردم تا گامى هر چند كوچك در مسير شناخت اين كتاب بزرگ بردارم .
در ترجمه عبارات نهج البلاغه -به پيشنهاد بنياد-به خصوص از فصل دوم به بعد از ترجمه استاد آيتى -كه توسط بنياد به چاپ رسيده است -استفاده كردم و ديگر گفتارهاى حضرت را-كه منابع ديگر بود-
خود ترجمه نمودم .شماره خطبه هانامه ها و سخنان كوتاه را بر اساس ‍ ترجمه استاد آيتى ذكر كردم .و دريغم آمد كه ترجمه آيات قرآن را از ترجمه فصيح و زيباى استاد نقل نكنم .
قابل ذكر است الادا ره والنظام الا دارى عند اميرالمومنين عليه السلام ازديگرتاليفات مولف محترم اين كتاب است كه به بررسى مبانى مديريت اسلامى از ديدگاه امام على عليه السلام مى پردازد و ترجمه آن نيز از سوى بنياد محترم نهج البلاغه به اينجانب واگذار گرديده است ان شاءالله در آينده نزديك تقديم شيفتگان معارف اهل بيت خواهد شد.
در خاتمه جا دارد كه از جناب آقاى روح الله بيات مدرس دروس اقتصاد دانشگاه بين المللى امام خمينى ( ره )كه بخشهايى از ترجمه را از نظر محتوا مورد بررسى قراردادند تشكر و قدردانى كنم .
از همه خوانندگان محترم تقاضا دارم كه با پيشنهادها و نظرات سازنده خود يار يگراين جانب باشند.
والله ولى التوفيق
فصل اول : مفهوم كلى اقتصاد
مفهوم اقتصاد
اقتصاد از ريشه قصدبه معنى راستى راه است و مى گويند:
قصدت قصده آهنگ او كردم
اقتصاد در لغت به دو معنى است يكى از آن دو پسنديده است كه حد وسط و ميانه افراط و تفريط است مانند جود كه حد وسط اسراف و بخل محسوب مى شود يا شجاعت كه حد وسط تهور و ترس است و به همين معنى در قرآن به كار رفته است و اقصدفى مشيك (1) در رفتارت ميانه را برگزين ودوم به امرى اطلاق مى گردد كه بين پسنديده وناپسند در نوسان است مانند آنچه كه بين عدل و جور قريب و بعيد فرض ‍ مى شود.
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد(2)بعضى از آنان بر خود ستم كردند و بعضى راه ميانه را برگزيدند)وسفرا قاصدا(3)يعنى سفرى متوسط يا ميانه ونه چندان دراز و گاهى به معنى قريب نيز تفسير مى شود و در اصطلاح اقتصاد حالت ميانه و اعتدال بين زياده روى و خست ورزى است (4) و خداوند مى فرمايد:
والذين اذا انفقوالم يسرفوا لم يقتروا و كان بين ذلك قواما (5)(و آنان كه چون هزينه كنند اسراف نمى كنند و خست نمى ورزند بلكه ميان اين دور اه اعتدال را در پيش مى گيرند)و همين مفهوم در كلام اميرالمومنين در نهج البلاغه به لفظ اقتصاد تعبير شده است :امام مى فرمايد:
ما عال من اقتصد(6)(هركس ميانه روى پيشه كند (صرفه جويى كند)نيازمند نگردد)
نامه حضرت به زياد آمده است :و دع الاسراف مقتصدا(7)(زياده روى بگذار و ميانه رو باش )بنابراين روشن مى شود كه قصد روش معقول ور اه استوار بين افراط و تفريط و بر اساس همين معنى كلمه قصد و مشتقات آن در جاى جاى نهج البلاغه به كار رفته است .
امام عليه السلام مى فرمايد:لن يهلك من اقتصد(8)(آنكس كه ميانه روى در پيش گيرد هرگز هلاك نگردد)و يامن اقتصد خفت عليه الموون (9)هركس ميانه رو باشد (صرفه جويى كند )هزينه اش سبك گردد)ونيز مى فرمايد:العقل انك تقصد فلاتسرف (10)(خرد آن است كه ميانه رو باشى (صرفه جويى كنى ) و از اسراف بپر هيزى )از اين معنى كه به حالت بين افراط و تفريط اشاره دارد بگذريم به كار بردهاى عام تر اين لفظ برمى خوريم كه مورد نظر ماست مى فرمايد:
خذا لقصد فى الامور فمن اخذا لقصد خفت عليه الموون (11)در كارها ميانه روباش هركس ميانه روى در پيش گيرد مخارجش كم و سبك گردد وا ين مفهوم حد وسط بين افراط و تفريط در هرچيز و شامل اخلاق و تفكر و همچنين اقتصاد به معنى اصطلاحى نيز مى شود.
عليكم بالقصد فى المطاعم (12) در خون ميانه رو باش من اراد السلامة فعليه بالقصد(13)(هركس بخواهد سلامت باشد بر اوست كه ميانه رو باشد)ولفظ اقتصاد به اين مفهوم متداول ورايج درنهج البلاغه بسيار به كار رفته است تا بيانگر مفهوم امروزى اين اصطلاح باشد.
امام مى فرمايد:لا هلاك مع الاقتصاد(14)(ميانه روى (صرفه جويى )با هلاكت همراه نيست )و نيز مى فرمايد:الاقتصاد ينمى القليل (15)ميانه روى صرفه جويى اندك را بسيار مى كند.و همچنين از فرمايش ‍ اوست :الاقتصاد نصف المؤ ونه (16)ميانه روى صرفه جويى نيمى از هزينه است امام عليه السلام مفهوم اد را تا آنجا گسترده مى كند كه برنامه هاى زندگى فردى و اجتماعى را در بر مى گيرد آنجا كه مى فرمايد:اذا اراد الله بعبد خيرالهمه الاقتصاد(17)اگر خداوند خير بنده اى را بخواهد ميانه روى را در دل او مى اندازد)آنگاه نتيجه عمل نكردن به اقتصادراتبيين مى كند و مى فرمايد:من لم يحسن الاقتصاد اهلكه الاسراف (18)(هركس ميانه رو نباشد اسراف او را از پاى درمى آورد.)سپس امام عليه السلام اصطلاح اقتصاد را به مفهوم گسترده ترى به كار مى برد و آن را به همه ابعاد زندگى انسان تسرى مى دهد:
اذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك بالاقتصاد والقنوع والتقلل (19)اگر مى خواهى در اصطلاح نفس خود بكوشى ميانه روى قناعت و كم خرجى را پيشه كن )يونانى ها اقتصاد را ايكوس نوموس مى گويند كه به مفهوم تدبير منزل -اداره و تنظيم امور خانه -است (20)جان مارشال جيفنى در تعريف اقتصاد مى گويد:
علمى است كه چگونگى ايجاد توزيع و هزينه كردن ثروت را مورد بررسى قرار مى دهد(21)لو دويك بر اين باور است كه علم اقتصاد علمى است كه به بررسى رابطه انسان بانيازهاى مادى اش كه به رايگان در طبيعت وجود دارد مى پردازد(22)روشنفكران اسلامى كوشيدند كه علم اقتصاد را از مكتب اقتصادى جدا كنند نبهانى اقتصاد را در تنظيم ثروت و تامين وا فزايش آن مى داند و مى گويد:علم اقتصاد درا ين باره بحث مى كند اما چگونگى توزيع ثروت از وظايف سيستم يا نظام اقتصادى و بر اين اساس ‍ تنظيم ثروت علم است و توزيع آن نوعى انديشه (23)وبا استناد به اين تقسيم بندى و در پرتو آنچه كه در نهج البلاغه آمده است درمى يابيم كه گفتار امام على عليه السلام هر دو جنبه را شامل مى شود:تنظيم ثروت علم است و توزيع آن بدين معنى كه هم شامل اصول و سياستهاى علم اقتصاد است وهم پايه ها و اركان مكتب اقتصادى را در بر مى گيرد كه خود نشانگر اهميت دادن اسلام به هر دو جنبه اقتصاد است و اشتباه است - چنانكه بعضى اعتقاد دارند -بپنداريم كه تنها مكتب اقتصادى از ويژگى هاى اسلام است آرى اسلام به توليد و سياستهاى آن نيز پرداخته است آنگاه كه امام عليه السلام درباره ملخ سخن مى گويد اطلاعات و آگاهى سودمندى را ارائه مى دهد: و ان شئت قلت فى الجراده ...الى ان يقول و جعل لها الحس ‍ القوى و نابين بهما تقرض و منجلين بهما يرهبها الزراع فى زرعهم و لا يستطيعون ذبها ولو اجلبوا بجمعهم حتى ترد الحرث فى نزواتها و تقضى منه نزواتها و تقضى منه شهواتها و خلقها كله لا يكون اصبعا (24) مستدقة
اگر بخواهى از ملخ برايت مى گويم :...تا آنجا كه مى گويد و خداوند براى او حسى قوى قرارداد و دو دندان كه به كمك او مى برد و دوپاى داس ‍ مانند كه بدانها چيزى رامى گيرد و كشاورزان دركشت خود از آن مى ترسند وا گر همه كسان خود را جمع كنند توانايى راندن ملخ را ندارند تا آنجا كه با جست وخيز هايش به كشت روى مى آورد و هر چه مى خواهد انجام مى دهد وهمه اندام او به اندازه يك انگشت باريك نيست ...
آيا اين كلام سخن پردازى به شمار مى آيد يا آنكه درسى مى آموزد كه تنها متخصصان آن را مى فهمند و به اهميت و ارزش آن واقفند.توصيف دقيقى كه امام از اندام ملخ بدست مى دهد داراى هدفى روشن است ومى خواهد توجه همگان را به موجودى ويرانگر اقتصاد و چگونگى رويارويى با آن جلب كند اولين مرحله مبارزه شناخت دقيق و كامل آن است لذا اين نمونه اى از اطلاعات سودمندى است كه امام عليه السلام در اختيار دست اندر كاران امر كشاورزى قرارمى دهد و آنان را از اين مشكل آگاه مى كند.
اقتصاد و عقيده
اسلام بر بنيانى رفيع و مستحكم استوار است و آن اعتقاد به آفريدگار جهان هستى است .
و لان سالتهم من خلق السماوات والارض وليقولن الله (25)اگر از آنان بپرسى :چه كسى آسمانها و زمين آفريده است خواهند گفت :خداى يكتا و هموست آفريدگار انسان هو الذى خلق من الما بشرا فجعله نسبا و صهرا (26)اوست كه آدمى را از آب بيافريد و او را نسب و پيوند بخشيد و خداوند همه چيز را به خاطر انسان آفريده است :هو الذى لكم مافى الارض جميعا(27)اوست كه همه چيزهايى را كه در روى زمين است برايتان آفريد)و همه رابامعيارها و اندازه ها ومقياس هاى معينى آفريد كه نشانه حكمت و عدالت الهى است و خلق كل شى فقد ره تقديرا(28)(همه چيز را به اندازه آفريد)و هر آنچه در جهان هستى است به اندازه واز روى حساب آفريده شده و خداوند به زمين استعداد پذيرش ‍ بذر و به بذر استعداد بارورى داده تا رشد يابد و به صورت نهالى در آيد و آبها را جارى ساخت تا بذرها به كمك آن سبز گردند و به صورت درختى پربار درآيند همه اين استعدادها را خداوند در دل اين آفريده ها به وديعت نهاده است و مسئوليت انسان آن است كه بذرها را جمع كند و در دل خاك بگذارد وبا آبيارى آن خود و ديگران را از ميوه آن بهره مند سازد.
آرى خداوند مى فرمايد:( الذى خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا (29)(خدايى كه مرگ و زندگانى را آفريد تا شما را بيازمايد تا كدام نيكوكارتر است )و اوست كه مسئوليت اين هستى را به عهده انسان مى گذارد: لقد رسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس ‍ (30)(ما پيامبران را بادليلهاى روشن فرستاديم وبا آنها كتاب و ترازو رانازل كرديم تا مردم به عدالت عمل كنند و آهن را كه در آن نيرويى سخت و منافعى براى مردم است فرو فرستاديم )و در جايى ديگر مى فرمايد: و اوحينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلاة و ايتاء الزكاة وكانو لنا عابدين (31)(انجام دادن كار نيك و برپاى داشتن نماز و دادن زكات را به آنها وحى كرديم )
ان الله بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون (32)(خداوند به عدل و احسان وبخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد واز فحشا وزشتكارى و ستم نهى مى كند شما را پند مى دهد تا شايد پذيراى پند شويد).در جاى ديگر قران انسان را خليفه مى نامد اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفه (33)آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود:من در زمين خليفه اى قرار مى دهم
شهيد آيه الله صدر در تفسير معنى خلافت آورده است :خلافتى كه آيات قران از آن سخن مى گويد خلافت شخص حضرت آدم نيست بلكه به خلافت نوع انسان اشاره دارد(34)انسان بار امانت را به دوش كشيد بعد از آنكه آسمانها و زمين از تحمل بار اين مسئوليت سرباز زدند(35) انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما و جهولا (36)(ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم از تحمل آن سرباز زدند واز آن ترسيدند)اينكه خداوند جانشين و خليفه اى در زمين قرار داده تنها جانشينى در زمين نيست بلكه شامل تمامى چيزهايى است كه به خداوند برمى گردد.
خداوند پروردگار زمين خوبيها و خيرات آن و نيز پروردگار انسان حيوان و هر جنبنده اى است كه در پهنه گيتى پراكنده اند مفهوم اين سخن آن است كه انسان بعنوان خليفه خداوند در زمين خليفه اى از جانب او بر همه اشياست
در گذشته ذكر كرديم كه خداوند تبارك و تعالى استعداد رشد و بارورى را در زمين به وديعت نهاده است وا ين انسان كه بايد از اين استعدادها بهره مطلوب ببرد و آن را در مسير درست خود قرار دهد و در راه خدمت به خويش و همنوعانش بكار گيرد در اين صورت مى توان گفت كه از عهده امانت خليفة اللهى بر آمده است .امانتى كه كوهها و آسمانها از قبول و پذيرش آن سرباز زدند و شانه خالى كردند امام على عليه السلام نيز - به روش وتر بيت اين آيات - قدرت لايزال الهى و نعمتهاى بيشمار او وصف مى كند: الحمد الله لا يفره المنع والجمود و لا يكديه العطاء والجود اذ كل معط منتقص سواه و كل قانع مذموم ما خلاه و هو المنان به فوائد النعم و عوائد المزيد والقسم عياله الخالائق ضمن ارزاقهم و قدر اوقاتهم و نهج سبيل الراغبين اليه و الطالبين مالديه (37)حمد سزاوار خداوندى است كه نا بخشيدن بردارييش نيفزايد وا گر بخشش كند بينوا نشود.زيرا هر بخشنده اى - جز خداى تعالى - اگر ببخشد از دارائيش كاسته گردد و هر كس جز او از بخشش دست باز دارد نكوهشش كنند تنها اوست كه بر بندگان خود به اعطاى نعمتها و سودها و نصيبها منت تواند نهاد.همه موجودات روزى خوار اويند روزى آنها را ضمانت كرده و قوتشان مقدر فرموده .راه آنان را كه شوق و رغبت او دارند و خواستار چيزهايى هستند كه نزد اوست گشاده و هموار ساخته است سپس مى فرمايد: قدر ما خلق فا حكم تقديره دبره فا لطف تدبيره وجهه لوجهته فلم يتعد حدود ولم يقصردون الا نتهاء الى غايته ولم يستصعب اذا امر بالمضى على ارادته فكيف وا نما صدرت الا مور عن مشيته (38)خداوند بر آنچه خلق كرده اندازه اى مقرر داشت و آن را متين و محكم ساخت و در حقش تدبيرى لطيف روا داشت و به سوى هدفش رهسپار چنانكه از حدود خود پا فراتر نگذاشت و به كمتر از غايت و هدفش كفايت نكرد و ماموريتى كه بر اساس ‍ اراده او به عهده داشت دشوار نپنداشت چون همه امور به خواست و مشيت او انجام پذيرد.
در خطبه اى ديگر مى فرمايد: كل شى ء خاشع له و كل شى ء قائم به غنى كل فقير و عز كل ذليل و قوة كل ضعيف و مفزع كل ملهوف (39)
(هر چيزى در برابر او خاشع است و همه اشياء قائم به اويند بى نياز كننده هر نيازمند عزت بخش هر ذليل نيروى هر ناتوان و پناهگاه هر سوخته دل )
آرى اوست كه جهان ها را آفريد و براى هر چيز قدر و اندازه اى معين نمود و اوست كه انسان را خلق كرد و برايش روزى مقرر داشت تا از گرسنگى از پا در نيايد
قسم ارزاقهم واحصى اثارهم و اعمالهم و اله الخلق ورازقه (40)
(روزى آنان را قسمت كرد كردار و رفتارشان را بر شمرد او آفريننده آفريدگان و روزى دهنده آنان است و از انسان خواست تا براى دستيابى به روزيش ‍ بكوشد و از آنجا كه انسان را اجتماعى آفريده از او خواسته است در زمين به جستجو برخيزد تا روزى خود و همنوعانش را فراهم آورد و بر اساس اين ديدگاه عقيدتى امام على عليه السلام جهان بينى و بينش اقتصادى خود را پايه ريزى مى كند.مسئوليت بلاد(سرزمين ها)و عباد(بندگان )را بر عهده انسان مى گذارد و مى فرمايد: اتقواالله فى عباده و بلاده فانكم مسئوولون حتى عن البقاع والبهائم اطيعوا الله و لا تصوه واذا رايتم الخير فخذوا به و اذا رايتم الشر فاعر ضواعنه (41)(خدا را در نظر بگيريد در حق بندگانش و بلادش زيرا كه شما حتى در حق سرزمين و چهار پايان نيز مسئو وليد اگر خيرى ديديد آن را برگيريد و اگر شرى ديديد آن را واگذاريد
لذا نعمت هاى الهى با كار انسان پيوند مى خورد تا ثمره اش روزى مقررى باشد كه خداوند براى هر آفريده اى در دل زمين جاى داده است .به خاك قدرت بارورى و حاصلخيزى بخشيد و در قبال آن مسئوليت كشت و زرع را به انسان واگذار كرده است معادن را در درون زمين تعبيه كرده و مسئوليت استخراج آن را به عهده انسان گذاشته است آب و هوا و ديگر نعمت ها و عوامل طبيعى - به اندازه - فراهم آورده است و اين انسان است كه بايد با كار و تلاش خود اين نعمتهاى طبيعى را به رزقى پاك مبدل سازد در گفتار امام آمده است شما در قبال سرزمين ها و چهارپايان مسئو وليدبقاع - اراضى متروك و باير است - و بهايم - حيوانات و چهارپايان لذا مسئوليت انسان حد و مرزى ندارد هر جا زمينى باير باشد او مسئول است تا آن را احيا كند و بايد آستين بالا بزند و با جديت براى سازندگى تلاش كند وقتى انسان در برابر مسئوليتى بزرگ قرار مى گيرد - يعنى مسئوليت عباد و بلاد - بايد هميشه آمادگى كامل را براى انجام وظايف گوناگون خود داشته باشد و نيز وظايفى كه در دايره خليفة الهى متوجه اوست .انسان به عنوان خليفة الله مسئول است و مسئوليتش در صورتى پايان مى پذيرد كه زمين آباد گردد و بشريت سعادتمند شود و نيازمندان و مستضعفان از زير يوغ ستم آزاد گردند.اين مسئوليت همه جانبه است يعنى سياسى اجتماعى اقتصادى و فرهنگى است .
و از چشم انداز اين مسئوليت است كه امام عليه السلام عمارة البلاد(آبادانى سرزمين ها) و اسعاد العباد(سعادتمند كردن انسانها) را پيش مى كشد.نظريه اى كه بر دو اصل استوار است و دو ركن اساسى اقتصاد به شمار مى آيد:
اول :طبيعت با نعمتها و ذخايرى كه در درون خود دارد.
دوم :مسئوليت با عمل خيرى كه همراه است .
اكنون پيش از آنكه از اين دو ركن اساسى به تفصيل سخن بگوييم ،جا دارد كه ويژگيها و خصائص اين مسئوليت را از ديدگاه امام على عليه السلام بررسى كنيم و تفاوتهاى آن را بااصل مالكيت كه گروهى از انديشمندان به اسلامى به عنوان بستر نظام اقتصادى طرح مى كنند بيان كنيم .
ركن اول :مسئوليت
امام على عليه السلام ،انديشه اقتصادى خود را بر پايه مسئوليت پذيرى استوار مى كند چه انسان در برابر عباد(مردمان ) و بلاد(سرزمين ها) مسئول است .قلمرو مسئوليت او سرزمين هاى دور و چهارپايان را هم در بر مى گيرد.
او در برابر فقر او مستمندان مسئول است تا غبار تنگدستى را از چهره آنان بزدايد.
او در برابر هر قطعه زمين بايرى مسئول است و بايد آن را احيا كند تا گرسنه اى در جهان باقى نماند.اصل تلاش و جديت بر پايه مسئوليت استوار است ؛ جديت يعنى كار مثمر و نتيجه بخش ،چون مسئوليت با كار همراه است و بدون كار هيچكس مسئوليت نمى پذيرد؛ به همين جهت كار يكى از اركان اقتصاد اسلامى است .ثمره كار،توليد است و ثمره مالكيت ،بهره ورى هر دو از اركان اساسى توزيع ثروت محسوب مى شود.
اين نماى كلى مكتب اقتصادى اسلام از ديدگاه نهج البلاغه است .و ما پس ‍ از يادآورى چند نكته مهم به تفصيل از آن سخن گفت .
برخى از نويسندگانى كه در وادى اقتصاد اسلامى قلم زده اند چنين پنداشته اند كه مالكيت بستر اصلى و خاستگاه اقتصاد اسلامى است .اينان معتقدند كه اسلام به گرايشهاى فطرى انسان ارج مى نهد و در راس اين گرايشها علاقه به مالكيت قرار دارد.و انسان براى بر آوردن اين نياز فطرى اشيا را به تملك خود در مى آورد. و بالاخره اينان با اين اعتقاد نتيجه مى گيرند:مالكيت ركن اصلى نظام اقتصاد اسلامى است .(42) پيش از آنكه درباره اركان و پايه هاى اقتصاد اسلامى سخن بگوييم ناگزيريم كه اين ديدگاه را با الهام از سخنان اميرالمومنين عليه السلام مورد نقد و بررسى قرار دهيم .
اول :نظريه مالكيت با اين اصل - كه مالكيت حقيقى از آن خداوند است و انسان وامدار و حافظ امانتى است كه خداوند به او سپرده است - همخوانى ندارد.خداوند مى فرمايد: الم تعلم اءن الله له ملك السماوات والارض (آيا نميدانى كه مالكيت آسمانها و زمين از آن خداست )(43)(و اتو هم من مال الله الذى اتاكم )(44)(به آنان از مال خداوند كه در اختيار شما قرار داده بپردازيد.)
پس مالكيت الهى همان مالكيت حقيقى است و مالكيت اعتبارى است .
وقتى مالكيت اعتبارى باشد نمى تواند مبناى مكتب اقتصادى اسلام قرار گيرد زيرا اين اشتباه است كه اقتصاد را بر پايه اى اعتبارى و غير واقعى استوار سازيم .
دوم :نظريه مالكيت ، نظريه اى سرمايه دارى است و معتقدين به اين نظريه متاثر از انديشه و تفكر سرمايه دارى هستند كه مشتركات بسيارى كمى با نظام اقتصادى اسلام دارد.طرفداران اين ديدگاه آن را در واكنش نسبت به انديشه سوسياليستى كه در كشورهاى اسلامى حاكم بود و هر نوع مالكيتى را رد مى كرد مطرح كردند اگر چه اسلام مالكيت را به صورت محدود و اعتبارى به رسميت مى شناسد.ولى ما نمى توانيم آن را مبنايى براى اقتصاد قرار دهيم
سوم :اگر مالكيت را بپذيريم ،بايد آزادى اقتصادى را هم قبول كنيم ،بنابراين هر كس مالك باشد آزاد خواهد بود تا در مالش هر طور كه بخواهد تصرف كند و اين آغاز فرو افتادن در دام تفكر سرمايه دارى است ؛ تفكرى كه مالكيت را اساس توزيع و آزادى را اساس مالكيت مى داند.
با اينكه اسلام آزادى مى بخشد و آن را محترم مى شمارد ولى براى آزادى حد و مرزى قائل است لذا راه اسلام از سرمايه دارى اساسا جدا مى شود.زيرا آزادى در سايه تفكر سرمايه دارى حد و مرزى نمى شناسد و حال آنكه اسلام آن را در محدوده احكام شرعى منحصر مى سازد.در اينجا بايد گفت كه اسلام به انسان حق تصرف در اموالش را داده است اما در چهار چوب يك سيستم فراگير.
چهارم :اگر مالكيت را شروع حركت انسان در جهان اقتصاد بدانيم با اصل خليفة اللهى كه اسلام براى انسان در نظر گرفته است سازگار نيست چه انسان جانشين و خليفه خداوند در زمين است و به عنوان امين و مسئول امانتى كه خداوند بر عهده اش گذاشته حركت مى كند؛ يعنى امانت بلاد و عباد در حاليكه مالكيت انگيزه تملك را در انسان بيشتر مى كند و در نتيجه - بر اساس منطق قرآن -بيشتر به انحراف كشيده مى شود:ان الانسان ليطغى ان راه استغنى .(45)(انسان وقتى خود را بى نياز ببيند سركشى مى كند)؛ جز مومنان واقعى كه اندكند.
پنجم :نظريه مالكيت با كيفيتى كه ذكر كرديم با مجموعه ارزشها و انديشه ها و مفاهيم اسلامى سازگار نيست و با جنبه هاى ديگر زندگى نيز هماهنگى ندارد زندگى انسان صرفا وابسته به اقتصاد نيست زيرا داراى زندگى اجتماعى است مسئوليت هاى سياسى نيز در انتظار اوست .وقتى كه اسلام يك مجموعه واحدى است و اعضاى اين مجموعه به هم وابسته اند بسيار سخت است كه قبول كنيم انديشه بيگانه اى محور قسمت اعظمى از حيات اسلامى - كه حيات اقتصادى است - قرار مى گيرد.
ششم :اين نظريه از منطقى و تاريخى نيز درست نيست .زيرا وقتى كه قائل به مالكيت شويم ،اين سوال مطرح مى شود كه چگونه مال در مالكيت انسان قرار گرفت ؟آيا انسان به زور به آن دست يافت ؟يا از نياكانش به ارث برد؟او چگونه بدان دست يافتند؟پس از نظر تاريخى نمى توانيم چيز روشنى از علل و انگيزه هاى مالكيت بگوييم ؟اما از نظر منطقى مى توان گفت كه مالكيت در نتيجه كار بدست آمده است .اگر طرفداران نظريه مالكيت به اين نتيجه برسند در حقيقت اصل كار را به عنوان اساس مالكيت به رسميت شناخته اند.آيا داستان ما شبيه داستان تخم مرغ نيست كه كداميك پيش از ديگرى بوجود آمده است ، آيا داستان مالكيت نيز، در اين نظريه آغازش ‍ نامعلوم است .
هفتم : اين ديدگاه با پيشرفت مطلوب اقتصادى هماهنگ نيست ، زيرا مالكيت نمى تواند يك انگيزه قوى براى كار باشد، بلكه به عكس باعث مى شود كه انسان به تنبلى و بى تحركى روى آورد، چه بسيارى از صاحبان سرمايه تن به كار نمى دهند بلكه زندگيهايش را از راه سود سرمايه و اجاره اموال مى گذارند در حالى كه مسئوليت جهانى انسان ، انگيزه اى بسيار قوى است كه روح نشاط و فعاليت را در او زنده مى كند تا از همه توانايهايش ‍ براى تحقق مسئوليتهاى بزرگى كه بر دوش دارد، استفاده كند مسئوليتهاى كه حد و مرزى نمى شناسد، زيرا كه مسئوليت در برابر همه جهان است هدف ما از نقد و بررسى نظريه مالكيت ارائه نظريه مسئوليت پذيرى از ديدگاه امام عليه السلام بود تا از طرفداران اين نظريه بخواهيم بر راه هدايتى كه امام عليه السلام ترسيم مى كنند قدم بگذارند امامى كه اهل زمانه اش او را درك نكردند ما نيز تا به امروز از درك كامل او عاجز مانديم .
ركن دوم : كار
پيش از اين گفتيم كه جريان اقتصاد بر دو محور مى چرخد: طبيعت با ذخايرى كه در خود دارد و مسئوليت كه بار كار سازنده و هدفدار همراه است ، لذا مى بايست اين دو محور را به خوبى بشناسيم .
در زندگى چيزى مقدستر از كار نيست اگر كار و تلاش نبود زندگى به همراه شكلى كه در زمان آدم عليه السلام بود انسان با كار و تلاش توانسته است سرزمين ها را به آبادى و آبادانى تبديل كند از بذرهاى كوچك درختان ، جنگلها و باغهاى انبوه پديد آورد، انسان تنها با كار توانسته است كه پايه هاى تمدن را بر كره خاكى استحكام بخشد اسلام آمد تا انسان را به كار وادارد عرقى كه از جبين كارگر در اثر كار مى ريزد مبارك و ميمون بداند چه تنها با كار و تلاش است كه كاخ تمدن ها برافراشته مى گردد خداوند مى فرمايد: من عمل صالحا من ذكر اءو انثى و هو مؤ من فاءولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب (46)(هر كس از مرد و زن كه مؤ من باشد و عمل صالحى به جاى آورد به بهشت داخل مى شود و بى حساب روزى اش دهند)
فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا (47)هر كس به ديدار پروردگار خويش اميد دارد بايد كار نيكو كند و هيچكس را در پرستش پروردگارش شريك نگرداند.
هر عملى كه انسان در دنيا و آخرت از آن سود ببرد عمل صالح (كار نيك )است و عمل و كار اقتصادى كارى است كه كسب روزى را به دنبال دارد قرآن كريم انسان را فرا مى خواند تا بر روى زمين در جستجوى روزى سير كند.
فامشوا فى منا كبها و كلوا من رزقه و اليه النشور (48)پس بر روى آن سير كنيد و از روزيش بخوريد.
دستيابى به روزى جز با كار و تلاش ميسر نمى گردد خداوند انسان را آفريد و زندگى راحت را به شرط كار تلاش فراهم كرد. واية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منها حبا فمنه ياءكلون و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون لياء كلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون (49)و زمين مرده برايشان نشانه عبرتى است كه آن را زنده كرديم واز آن دانه هايى را كه مى خورند بيرون آورديم و در آن باغهايى از نخلها و تاكها پديد آورديم و چشمه ها روان ساختيم تا ثمرات آن و دسترنج خويش بخورند آيا باز هم ناسپاسى مى كنند؟كار تنها راه رسيدن به اين نعمتها و دست يابى به خيراتى است كه خداوند سبحان در زمين وصف كرده است .و رسول خدا صلى الله عليه و آله از قرآن الهام مى گيرد و مى فرمايد: لان ياءخذ اءحدكم حبله فيذهب به لاى الجبل فيحتطب ثم به فيحمله على ظهره خير له من اءن يساءل الناس (50) اگر كسى از شما ريسمان را بر دارد و به كوه رود و هيزم جمع كند و آن را بر پشت خود حمل كند.امام على عليه السلام با الهام از قرآن و سنت نبوى امت اسلامى را به كار و تلاش فرا مى خواند:
اولا:درسهايى از زندگى حيوانات
هنگامى كه امام على عليه السلام مورچه را توصيف مى كند با اين كار نمى خواهد قدرت خيال پردازى يارانش را زياد كند يا براى پر كردن اوقات فراغتشان داستانهايى را براى آنان بگويد بلكه هر سخنى كه بر زبان مبارك حضرت جارى مى شود حامل درس و عبرت است نگاه كنيد كه چگونه مورچه را توصيف مى كند:
انظروا الى النملة فى صغر جثتها و لطافة هيئتها،لا تكاد تنال بلمح البصر و لا بمستدرك الفكر كيف دبت على ارضها و صبت على رزقها تنقل الحبة الى حجرها و تعدها فى مستقرها تجمع كيف دبت على ارضها و صبت على رزقها تنقل الحبة الى حجرها و تعدها مستقرها تجمع فى حرها لبردها و فى وردها لصدرها (51) به مورچه بنگريد كه با خردى جثه اش و لطافت اندامش ‍ نه به چشم ديده مى شود و نه با انديشه درك مى گردد چگونه بر روى زمين مى جنبد و روزيش را مى جويد و دانه را به لانه خود مى برد و ندر قرار گاهش آماده مى كند در گرما براى سرما و در ورودش بر خروجش فراهم آورد.
و اين مورچه با جثه كوچكش و وزن كمش براى روزى خود كار مى كند مى كوشد و تلاش به خرج مى دهد و روزيش را در تابستان جمع مى كند و براى زمستان ذخيره مى كند و به ما تلاش و پس انداز را مى آموزد و وقتى مورچه چنين باشد پس چرا انسان كه قدرت و توانايى انجام كار را دارد چنين نباشد؟امام علنه السلام نمونه ديگرى از زندگى را به ما نشان مى دهد اين بار از خفاش سخن مى گويد:او روزيش را مى جويد و مى فرمايد: فهى مسدلة الجفون بالنهار على احداقها و جاعلة الليل سراجا تستدل به فى التماس ارزاقها فلا يرد ابصارها اسداف ظلمته و لا تمتنع من المضى فيه لغسق دجنته فاذا اءلقت الشمس قناعها و بدت اءوضاح نهارها و دخل من اشراق نورها على الضباب فى و جارها اءطبقت الاجفان على ما قيها و تبلغت بما اكتسبته من المعاش فى ظلم لياليها فسبحان من جعل اليل لها نهارا و معاشا و النهار سكنا و قرارا. خفاش به هنگام روز پلكهايش را بر روى حدقه هاى چشمانش فرو مى خواباند و چون شب در رسد تاريكى آن را چونان چراغى براى يافتن روزى خويش به كار مى گيرد تاريكى ديدگانش ‍ را از ديدن مانع نشود و او را از پرواز در اعماق ظلمت باز ندارد.
و چون خورشيد نقاب از روى بر گيرد و سپيدى روز آشكار شود و لانه تنگ سوسماران را روشن نمايد بار ديگر ديدگان بر هم مى نهد و به هر چه در ظلمت شب گرد آورده اكتفا مى كند منزه است خداوندى كه شت را روز او گردانيد تا براى يافتن معاش در حركت آيد و روز را براى او زمان او آرامش و سكون قرار داد.(52)پس اگر مورچه نمونه خوبى از موجودات زنده است كه نيمى از سال را به دنبال روزى است و نيمى ديگر در استراحت خفاش نيز نمونه اى ديگر از جانداران است كه در شب تلاش مى كند و در روز به استراحت مى پردازد همه اين نمونه ها حقايقى از زندگى را برايمان به تصوير مى كشد كه بايد توجه انسان را بدان معطوف داشت تا از آن درس بياموزد و عبرت بگيرد درس كار تنظيم وقت پس انداز و ذخيره كردن و درس آينده نگرى .
ثانيا:درسهايى از زندگى پيامبران
امام على عليه السلام داستانيهايى را از زندگى پيامبران مى آورد با زندگى و جهاد آنان براى همگان درس عبرت باشد پيامبر خدا داود عليه السلام صاحب مزامير و خواننده اهل بهشت از بيت المال مى خورد خدايش او را ملامت كرد و به او چنانچه در نهج البلاغه آمده است - گفت :
يا داود انك نعم العبد لولا انك تاءكل من بيت المال و لا تعمل بيدك شيئا قال فبكى داود اءربعين صباحا فاءوحى الله الى الحديد اءن الن لعبدى داود فلان له الحديد فكان يعمل فى كل نوم درعا. (53)اى داود تو بنده خوبى هستى چرا از بيت المال مى خورى و كارى نمى كنى گفت :داود چهل شبانه روز گريست و خداوند به آهن وحى كرد كه براى بنده ام داود نرم شو و آهن براى او نرم شد و او هر روز يك زره مى ساخت .
وان شئت ثلثت بداود صلى الله عليه صاحب المزامير و قارى اهل الجنة فلقد كان يعمل سفائف الخصوص بيده و يقول لجلسائه ايكم يكيفينى بيعها و ياءكل قرص الشعير من ثمنها (54) و اگر بخواهى سوم از داود صاحب مزامير و خواننده بهشتيان بگويم او كه به دست خود از برگ خرما زنبيل ها مى بافت به همنشينانش مى گفت :چه كسى آن را براى من مى فروشد واز بهاى آن قرص نان جوين مى خورد.
آرى داود عليه السلام بوريا مى بافت از راه فروش آن امرار مى كرد و افتخار مى كرد كه از دسترنج خويش مى خورد.
درسهايى از زندگى امام على عليه السلام
اميرالمومنين على عليه السلام قول را با عمل همراه كرد و از علاقه مندترين افراد به كار بود او از كار خسته و دلزده نمى شد حتى در ايام خلافتش ‍ شيوه اش را تغيير نداد و همچنان كار مى كرد زمين شخم مى زد و چاه حفر مى كرد و به زراعت مى پرداخت مردى اميرالمومنين را با بار شترى از هسته خرما ديد از او پرسيد:چه حمل مى كنى ؟امام فرمود:صد هزار نهال خرماست .(55)امام على عليه السلام با كوله بارى از هسته خرما مى رفت به او گفتند:اى ابوالحسن !چه با خود دارى ؟امام فرمودند:اگر خدا بخواهد نخلهاى خرماست و حضرت همه آن هسته هاى خرما را مى كارد و دانه اى را باقى نمى گذارند و به خاطر تلاش و پشتكارش بى نيازترين شخص زمان خود بود و گفته اند:وى هزار بنده را با دسترنجش آزاد كرد.(56)با وجود كارهاى فراوان و تلاش توانفرسايى كه در مزرعه جامعه و دولت داشت هيچگاه وظيفه تربيتى خود در داخل خانواده فراموش نمى كرد او به خانواده اش در كارهاى خانه كمك مى كرد گفته اند:كه اميرالمومنين عليه السلام هيزم جمع مى كرد و آب مى آورد و جارو مى زد.(57)اميرالمومنين عليه السلام در كنار كارهاى زياد خود در اداره امور كشور وظيفه تامين معاش ‍ خانواده اش را فراموش نمى كرد در حالى كه مى توانست نيازهاى خود را از بيت مال تامين كند.
امام هميشه راه سخت و دشوار را انتخاب مى كرد تا به نسلهاى آينده درسى را بياموزد كه در طول زندگى شان آن را به خاطر داشته باشند امام عليه السلام كار را دوست مى داشت و مى فرمود:
ان الله يحب المحترف الامين (58)؛ خداوند كارگر امين را دوست مى دارد.
و هموست كه مى فرمايد: الداعى بلا عمل كالرامى بلاوتر ان تتعب فى البر فان التعب يزول والبر يبقى (آنكه كه ديگران به كارى فرا خواند و خود بدان عمل نكند مانند تيراندازى است كه از كمان بى زه افكند اگر در خوبى خود را خسته كنى خستگى از بين مى رود و خوبى باقى مى ماند)(59)
با وجود تلاش زياد و خستگى ناشى از كار چنان مى نمايد كه گويى كارى نكرده است و شعار حضرت اين بود:اذا فعلت كل شى ء فكن كمن لم يفعل شيئا؛ هر كارى را كه انجام مى دهى مانند كسى باش كه كارى انجام نداده است .(60)آرى امام عليه السلام پايان راه را آغاز مراحل ديگر قرار مى دهد.و اين نهايت اشتياق و علاقه اى است كه انسان مى تواند نسبت به كار در خود داشته باشد.و چرا نه ؟وقتى كار در بسيارى از اوقات در رديف حسب و نسب بلكه مرتبه اى بالاتر از آن قرار مى گيرد؛
هموست كه مى فرمايد:
من ابطابه عمله لم يسرع به حسبه (61)(آنكس كه عملش او را به جايى نرساند حسب و نسبش او را به جايى نخواهد رساند.)

 

next page

fehrest page

back page