بينش تاريخى نهج البلاغه

يعقوب جعفرى

- ۷ -


پيامبر اسلام آخرين سفير الهى

پيامبران الهى با داشتن خط فكرى واحد هر كدام در مقطع خاصى ظهور كردند و رسالت خود را به انجام رسانيدند و چون همه از يك منبع تغذيه مى‏شدند، هرگز در ميان تعاليم آنان اختلاف جوهرى وجود نداشت. پيامبر قبلى زمينه را براى ظهور پيامبر بعدى آماده مى‏كرد و پيامبر بعدى كار پيامبر قبلى را دنبال مى‏نمود.

با بررسى كارنامه درخشان انبياء به درستى مى‏توان آن‏ها را پدران تمدن انسانى و پايه‏گذاران فرهنگ و علوم بشرى دانست. آموزگارانى كه بى‏اجر و مزد دامن همت به كمر زدند و در تعليم و تربيت انسان‏ها كوشيدند و با تعاليم بيدارگرانه خود زنجيرهاى جهل و نادانى را از دست و پاى آن‏ها بازكردند و راه و بيراهه را به آن‏ها نشان دادند و در اين راه هرگونه خطرى را به جان خريدند و به استقبال آن رفتند.

در ميان پيامبران، اولين آن‏ها در مقام و آخرين آن‏ها در زمان، حضرت محمد بن عبدالله(ص) از موقعيت و منزلت ويژه‏اى برخوردار است. او به عنوان آخرين حلقه از سلسله انبيا در زمانى به رسالت مبعوث شد كه بشريت دوران كودكى را پشت سر گذاشته بود و به آن درجه از رشد و بلوغ رسيده بود كه مى‏توانست مخاطب كاملترين دين الهى و آخرين پيام آسمانى قرار بگيرد. يك نشانه آن اين است كه همه اقوام پيشين كتاب‏هاى آسمانى پيامبران خود را تحريف كردند؛ اما امت محمد(ص) اجازه نداد پس از رحلت پيامبر حتى يك حرف از قرآن جابه‏جا شود.

درست است كه عصر بعثت پيامبر اسلام را عصر جاهليت مى‏ناميم و به طورى كه در بيانات اميرالمؤمنين(ع) خواهيم ديد، مردم در بدترين وضع به سر مى‏بردند و ظلم و جور از حد گذشته بود؛ اما اين امرى عرضى بود و بشر در منطقه‏هايى مانند ايران و روم به انديشه‏هاى قابل توجهى دست يافته بود و در عربستان نيز على‏رغم وضع ظاهرى‏اى كه داشت، جامعه آمادگى پذيرش آخرين پيام الهى را به دست آورده بود. انديشه‏هاى لطيف و ظريفى كه در اشعار جاهلى به چشم مى‏خورد، نشان‏دهنده يك نوع ورزيدگى فكرى است هرچند كه اين اشعار از لحاظ مضمون و سوژه در سطح پايين و از لحاظ محتوا فقير بود. به نظر ما رونق تجارت و شكوفايى ادبيات و بهره‏كشى‏ها و استثمارهاى حساب شده و حتى بت‏پرستى‏هاى آنچنانى دليل بر وجود نوعى بلوغ فكرى است كه صد البته در مسيرى نادرست به كار رفته بود و بدون شك خطر آن از بى‏فرهنگى و سادگى مطلق بيشتر است و همين امر، جامعه جاهلى را دچار فاجعه‏اى كرده بود كه جز تعاليم‏اسلام هيچ چيز ديگرى نمى‏توانست جلوى آن را بگيرد.

در چنين شرايطى پيامبر اسلام مبعوث و انديشه‏ها را به جنبش واداشت و نيروها را در مسير درست خود به حركت درآورد و در عرض كمتر از ربع قرن جامعه‏اى سالم، پيشرو و سعادتمند ساخت كه نمونه آن در تاريخ بشرى سابقه نداشت. اين مدت با توجه به وضع وسايل ارتباطى آن زمان مدت بسيار اندكى است و خود بيانگر آمادگى فكرى و رشد و بلوغ نهان شده آن مردم است.

پيامبر اسلام تمام سنت‏ها و آداب و رسوم نادرستى را كه چون پرده‏اى ضخيم بر روى رشد و بلوغ فكرى مردم كشيده شده بود و زندگى تلخ و نفرت‏انگيزى را بر مردم تحميل كرده بود، از ميان برداشت و به آن‏ها شخصيت و آگاهى داد و در مدت كوتاهى همان جامعه جاهلى، خاستگاه انديشه‏هاى والاى انسانى و كانون حركت هاى سازنده‏اى شد كه موج آن به سرعت در جهان انعكاس يافت.

در خطبه‏هاى اميرالمؤمنين(ع) كه در نهج البلاغه آمده است، مطالب گسترده‏اى درباره پيامبر اسلام و نقش عظيم او در هدايت مردم و وضع اسفبار دوران جاهليت آمده است. بدين ترتيب با مقايسه اوضاع و احوال مردم در زمان پيش از ظهور اسلام و پس از آن نشان داده است كه مردم كجا بودند و به كجا رسيدند؟

قبل از هر چيز اين مطلب را بگوييم كه امام در خطبه‏هاى خود ضمن مطرح كردن خاتميت پيامبر اسلام(ص)، خاطرنشان مى‏سازد كه همه انبياى گذشته از آمدن او خبر داده بودند و زمينه را براى بعثت آخرين سفير الهى آماده ساخته بودند و اساساً خداوند از پيامبران گذشته براى انجام اين كار تعهد گرفته بود:

إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(صلى‏الله عليه وآله وسلم) لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلَادُه.(1)

تا اينكه خداوند براى وفاى به وعده خود و اتمام نبوت، محمد(ص) را مبعوث كرد. كسى كه از همه پيامبران براى بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده بود. نشانه‏هايش مشهور و ميلادش پسنديده بود.

همچنين امام در تشريح وضع عصر جاهلى و حالت مردم قبل از اسلام تابلوهاى زيبايى ساخته است كه مى‏بينيم:

إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى‏الله عليه وآله وسلم) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الآْثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَة.(2)

خداوند محمد(ص) را مبعوث كرد كه جهانيان را بيم دهد و امين وحى او باشد، در حالى كه شما ملت عرب بدترين دين و آيين را داشتيد و در بدترين سرزمين‏ها زندگى مى‏كرديد. در ميان سنگ‏هاى سخت و مارهاى كر بوديد آب‏هاى آلوده مى‏نوشيديد و غذاهاى ناگوار مى‏خورديد و خون يكديگر را مى‏ريختيد و پيوند خويشاوندى را قطع مى‏كرديد. بت‏ها در ميان شما نصب شده بود و گناهان سراسر وجودتان را فراگرفته بود.

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ ظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ.(3)

خداوند هنگامى پيامبر اسلام را فرستاد كه مدت‏ها از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود و ملت‏ها در خواب عميقى فرورفته بودند. فتنه و فساد جهان را گرفته بود، رشته كارها از هم پاشيده بود و آتش جنگ زبانه مى‏كشيد. دنيا بى‏نور و پر از مكر و غرور شده بود. برگ‏هاى درخت زندگى به زردى گراييده و از دادن ميوه خبرى نبود و آب‏ها به زمين فرورفته بود. روشنايى هدايت كم‏سو شده و نشانه‏هاى هلاكت آشكار گشته بود. دنيا با قيافه‏اى زشت به اهل خود مى‏نگرسيت و با چهره‏اى عبوس با آنان روبر و بود. ميوه آن فتنه و طعام آن مردار بود. در درون، وحشت و اضطراب و در برون، شمشير حكومت مى‏كرد.

از اين گونه تابلوها در مورد عصر جاهليت در نهج‏البلاغه بسيار است كه فقط نمونه‏هايى از آن‏ها ذكر شد. اكنون بنگريد كه امام حال مردم را پس از بعثت پيامبر اسلام چگونه توصيف مى‏كند:

فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَيْهِمْ فِي ذُرَى مُلْكٍ ثَابِتٍ فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَى مَنْ كَانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَ يُمْضُونَ الْأَحْكَامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِم.(4)

به مواضع نعمت‏هاى خدا بنگريد هنگامى كه پيامبر اسلام را به سوى آن مردم فرستاد. اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد و بر اساس دعوت خود، آن‏ها را متحد ساخت. بنگريد چگونه نعمت، پر و بال كرامتش را بر آن‏ها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى ساخت و آيين حق با تمام بركاتش آن‏ها را دربرگرفت. درميان نعمت‏ها غرق شدند و در خرمى زندگى قرار گرفتند. امور آها در پرتو قدرت كامل استوار گرديد و در سايه عزتى پيروز قرار گرفتند و حكومتى ثابت و پايدار نصيبشان گرديد، پس آنان حاكم و زمامدار جهانيان شدند و سلاطين روى زمين گشتند و مالك و فرمانرواى كسانى شدند كه قبلا بر آنان حكومت مى‏كردند و قوانين و احكام را درباره كسانى به اجرا گذاشتند كه قبلا آن‏ها درباره اينان اجرا مى‏كردند.

رحمت و غضب خدا

در تاريخ بشرى تمدن‏هاى بسيارى ظهور كرده و پس از مدتى از بين رفته است و امت‏هاى گوناگونى تشكيل جامعه داده‏اند و در زمان معينى سقوط كرده‏اند. اين ظهور و سقوط‏ها و اين اوج و حضيض‏ها، انگيزه‏ها و عوامل مختلفى داشته است كه در فصل‏هاى آينده آن‏ها را بررسى خواهيم كرد.

مطلب قابل ذكر اين است كه گاهى رحمت و لطف خداوندى شامل حال فرد يا جامعه‏اى مى‏شود و آن فرد يا جامعه را بلندمرتبه مى‏كند و از بدبختى‏ها و محروميت‏ها به سوى سعادت و برخوردارى ازنعمت مى‏برد. در مقابل، گاهى هم غضب و نقمت الهى سراغ فرد يا جامعه‏اى مى‏رود و باعث شكست و خذلان آنان مى‏گردد. رحمت و غضب خداوند دو نيروى مهم عمل‏كننده در تاريخ بشرى است كه بايد به آن توجه كرد و به عنوان يك حقيقت با آن‏ها روبرو شد.

وقتى رحمت الهى جامعه‏اى را زير چتر خود قرار داد، آن جامعه قابليت بقا پيدا مى‏كند و هر لحظه به سوى ترقى و تكامل گام برمى‏دارد و در مقابله با دشمنان خود پيروز مى‏شود. در صورت لزوم خداوند نيروهاى غيبى و فرشتگان را به كمك آن‏ها مى‏فرستد به طورى كه در جنگ بدر، فرشتگان به كمك مسلمانان شتافتند و آنان را يارى كردند.(5)

در مقابل، اگر غضب خداوند جامعه‏اى را دربرگرفت، آن جامعه محكوم به نابودى است اگرچه به ظاهر نيرومند باشد و همه مظاهر قدرت مانند ثروت، نيرو، علم و جمعيت را هم داشته باشد مانند فرعون و فرعونيان كه در اوج قدرت به نابودى كشيده شدند.

در اينجا اين سئوال پيش مى‏آيد كه رحمت و غضب خداوند چگونه به سراغ جمعيتى مى‏رود؟ آيا اين امر به طور تصادفى انجام مى‏گيرد و هيچ‏گونه ضابطه‏اى ندارد يا شمول رحمت و غضب الهى براى خود قوانين و ضوابط و معيارهايى دارد؟ بدون شك مورد دوم درست است و رحمت و غضب خداوند، بى‏دليل شامل حال كسى نمى‏شود. اين معيارها چيست و چگونه حاصل مى‏شود؟

اين معيارها همان سنت‏هاى الهى است كه حاكم بر تاريخ است و به زودى در اين باره بحث خواهيم كرد. در اينجا همين قدر مى‏گوييم كه رحمت و غضب خداوند براى خود قوانينى دارد و جامعه‏ها با عملكرد خود زمينه آن‏ها را فراهم مى‏كنند.

اكنون جملاتى را از نهج‏البلاغه مى‏آوريم كه در طى آن امام درباره شمول رحمت و غضب الهى صحبت مى‏كند و متذكر مى‏شود كه پيروزى و شكست از جانب خداست و در ضمت بعضى از معيارها و قوانين اين مسئله را نيز خاطرنشان مى‏سازد. توجه كنيد :

ُ هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاه.(6)

خداوند كسى است كه با وجود وسعت رحمتش، كيفر او بر دشمنانش سخت و سنگين است و با وجود شدت غضبش، رحمت او دوستانش را فراگرفته است هركس كه در كارهاى او دخالت كند مغلوب مى‏شود و هركس با او نزاع كند نابود مى‏شود و كسى كه با او مخالفت كند ذليل مى‏گردد و هركس با او دشمنى كند شكست مى‏خورد.

وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّه.(7)

و خدا را با قلب و دست و زبانش كمك كند، چون خداوند يارى كسى را كه به او كمك كند به عهده مى‏گيرد و كسى را كه او را اعزاز و تكريم كند عزيز مى‏دارد.

وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله عليه و آله) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيما000 فَلَمَّا رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَام.(8)

در ركاب پيامبر آن چنان مخلصانه مى‏جنگيديم كه حاضر بوديم پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش را بكشيم و اين كار بر ايمان و تسليم ما مى‏افزود... هنگامى كه خداوند راستى و اخلاص ما را ديد، خوارى و ذلت را بر دشمنان ما و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا اينكه اسلام در جامعه استقرار يافت.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) شكست و پيروزى از جانب خداست؛ اما كار خدا بى‏دليل و به طور صدفه‏اى انجام نمى‏گيرد؛ بلكه مردم راه خود را آزادانه انتخاب مى‏كنند و گاهى خود را در معرض غضب و نقمت الهى و گاهى در مسير رحمت و نصر خدا قرار مى‏دهند. همه بايد بدانند كه پيروزى دست خداست و اگر كسى شايستگى آن را در خود به وجود آورد، كمك‏هاى الهى شامل حال او خواهد شد.

وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.(9)

و بدان كه پيروزى از جانب خداوند سبحان است.

تمهيل و استدراج

اين دو واژه از واژه‏هايى است كه در قرآن كريم استعمال شده و به تبعيت از آن در نهج‏البلاغه نيز آمده است. منظور از «تمهيل» مدتى است كه گاهى خداوند بنا به مصلحت‏هايى به ستمگران و جباران مى‏دهد و منظور از «استدراج» فراهم آوردن تدريجى زمينه‏هاى هلاك و نابودى براى ستمگران در عين قدرت و برخوردارى است.

گاهى در جامعه عوامل سقوط پديد مى‏آيد؛ اما سقوط آن جامعه به تعويق مى‏افتد و مدتى طول مى‏كشد كه به سرنوشت محتوم خود برسد. اين مهلت دادن بدان جهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند و چهره آنان مشخص‏تر شود تا به عذابى سخت‏تر و دردناك‏تر گرفتار شوند.

در قرآن مى‏خوانيم:

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوآا أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوآا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ(10)

كافران گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مى‏دهيم، به نفع آنهاست. ما به آنان مهلت مى‏دهيم تا بر گناهشان بيفزايند و براى آن‏ها عذابى خواركننده است.

مهلت دادن به ستمگران گاهى با «استدراج» توأم است، يعنى خداوند در ضمن اينكه مهلت مى‏دهد، زمينه‏هاى هلاك را به تدريج و مرحله به مرحله فراهم مى كند اما فرد ظالم يا جامعه ظالم متوجه نيست و نمى‏داند كه پايه‏هاى قدرت او در حال پوسيدن است. او همچنان مست و سرخوش و مغرور، به طغيانگرى و فتنه‏انگيزى خود ادامه مى‏دهد و هنگامى به خود مى‏آيد كه همه چيز از هم پاشيده و فروريخته است.

اين حقيقت را قرآن كريم چنين بيان مى‏كند:

وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ(11)

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از آن راه كه نمى‏دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.

اميرالمؤمنين(ع) درباره «تمهيل» و «استدراج» -كه مى‏توان آن‏ها را دو سنّت از سنّت‏هاى الهى دانست- گفته‏هايى در خور تعمق و تدبر دارد. به عقيده امام، مهلت داد به سمتگران يك قانون عام در تاريخ است و هيچ ستمگرى هلاك نگرديد مگر اينكه قبلاً به او مهلت داده شده بود.

فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْصِمْ جَبَّارِي دَهْرٍ قَطُّ إِلَّا بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ وَ لَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلَاء.(12)

خداوند هرگز جباران دنيا را درهم نشكست، مگر پس از مهلت دادن و فراخى و هرگز استخوان شكسته ملتى را ترميم نكرد، مگر پس از آزمايش و شدت.

مطلب قابل ذكر ديگر اين است كه وقتى خداوند به ظالم مهلت مى‏دهد، چنان نيست كه او را به حال خود رها مى‏كند؛ بلكه همواره در كمين اوست و به موقع او را كيفر خواهد داد:

وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ وَ بِمَوْضِعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِه.(13)

و اگر خداوند به ظالم مهلت بدهد، فرصت مؤاخذه او از دست نمى‏رود و خدا بر سر راه او در كمينگاه است و مى‏تواند گلويش را آن چنان فشار دهد كه نتواند آب دهانش را فرو ببرد.

و در معرفى افراد گمراه مى‏فرمايد:

وَ هُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ يَهْوِي مَعَ الْغَافِلِينَ وَ يَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِينَ بِلَا سَبِيلٍ قَاصِدٍ وَ لا إِمَامٍ قَائِد.(14)

او در اين مهلتى كه خداوند به او داده با غافلان و بيخبران در هواپرستى است و همواره روز خود را با گناهكاران مى‏گذارند بدون آنكه راهى در پيش گيرد كه به مقصد ختم شود يا پيشوايى برگزيند كه او را رهبرى كند.

در مورد «استدراج» جملات روشنگرانه و بيداركننده‏اى در نهج‏البلاغه آمده است و امام با تعبيرهايى لطيف و احساس برانگيز اين مسئله را مطرح مى‏كند و به كسانى كه غرق در نعمت هستند و امكانات بسيارى در اختيار آنهاست، هشدارهاى لازم را مى‏دهد:

كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِ وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَه.(15)

چه بسا افرادى كه به وسيله نعمت غافلگير مى‏شوند و به سبب پرده‏پوشى خدا برگناهانشان مغرور مى‏گردند و در اثر تعريف و تمجيد از آنان فريب مى‏خورند و خداوند هيچ كس را به چيزى مانند مهلت دادن امتحان نكرده است.

وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى وَ رُبَّ مُبْتَلًى مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى.(16)

چه بسا افرادى كه در نعمت هستند، اما اين نعمت باعث هلاك تدريجى آنهاست و چه بسا افرادى كه در بلا و گرفتارى هستند، اما اين بلا موجب ساخته شدن آنهاست.

أَيُّهَا النَّاسُ لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا.(17)

اى مردم بايد خداوند شما را به هنگام نعمت، بيمناك ببيند، همانگونه كه شما را از نقمت هراسناك مى‏بيند؛ زيرا كسى كه در زندگى وسعتى يافته است و آن را «استدراج» نمى‏شمرد، از امرى ترسناك خود را ايمن دانسته است و كسى كه زندگى او به تنگنا افتاده و آن را نوعى امتحان نمى‏داند، پاداش اميدواركننده‏اى را از كف داده است.

بخش چهارم

انگيزه‏هاى تحولات تاريخى

با تدبر و تأمل در تاريخ بشرى، به روشنى درمى‏يابيم كه بشر در طول تاريخ حيات خود روى اين كره خاكى، نشيب و فرازها و اوج و حضيض‏ها و جنگ و ستيزهاى بسيارى ديده است، تمدن‏هاى گوناگونى در نقاط مختلف زمين متولد شده و پس از چندى از بين رفته‏اند. امپراتورى‏هاى بزرگى به وجود آمده و سپس از هم متلاشى شده است. همچنين انسان در طول تاريخ، براى دستيابى به منابع طبيعت و در تلاش معاش به ابزارسازى پرداخته و از عصر حجر به عصر كامپيوتر رسيده است.

جامعه‏هاى بشرى، عصرها و دوره‏هاى مختلفى را پشت سر گذارده است و جامعه‏شناسان جهت سهولت مطالعه و بررسى، اعصار تاريخى بشرى را تقسيم‏بندى‏هاى گوناگونى كرده‏اند. مثلاً از لحاظ ابزارسازى، زندگى انسان را به سه عصر تقسيم كرده‏اند:

- عصر سنگ (كه شامل پارينه سنگى، ميان سنگى و نوسنگى است)؛

- عصر برنز يا مفرغ؛

- عصر آهن.

و از لحاظ اقتصادى و تهيه خوراك بر سه دوره مشخص كرده‏اند:

- دوره گردآورى خوراك؛

- دوره توليد خوراك؛

- دوره توليد ماشينى.

همچنين از لحاظ طبقات اجتماعى و مناسبات توليدى تقسيم‏بندى ديگرى دارند:

- دوره‏هاى اشتراكى اولى؛

- برده‏دارى؛

- زمين‏دارى؛

- سرمايه‏دارى.(18)

اكنون با توجه به دگرگونى‏هاى مهمى كه در تاريخ بشرى روى داده و فراز و نشيب‏هايى كه بشريت به خود ديده و تمدن‏هايى كه به وجود آمده و از بين رفته است، اين پرسش پيش مى‏آيد كه عامل و انگيزه اين دگرگونى‏ها چيست و تاريخ در حركت خود از چه قانونى پيروى مى‏كند؟

دانشمندان علوم اجتماعى و فلسفه تاريخ براى يافتن پاسخ درست به اين پرسش مهم، تلاش فراوانى كرده‏اند و هر كدام به نحوى در سبب‏شناسى و تبيين حركت تاريخ سخنى گفته‏اند و نظرى داده‏اند. پيش از نقل نظريه‏هاى گوناگونى كه در اين زمينه وجود دارد، به دو مطلب مهم اشاره مى‏كنيم:

الف- ما معتقديم كه تاريخ در حركت خود از قوانين خاصى پيروى مى‏كند و قانونمندى حركت تاريخ مسئله‏اى است كه در جاى خود به ثبوت رسيده است. پيش از اين، سخن كارل پوپر كه منكر قانونمندى تاريخ است، نقل و سپس نقد شد.

ب- از فلسفه تاريخ بايد به عنوان يك علم ياد كرد كه براى خود مبادى و قوانين ويژه‏اى دارد و كسانى كه تنگ‏نظرانه علم را در آزمايش و تجربه حسى محدود كرده‏اند، در حقيقت قسمت مهمى از دانش بشرى را بى‏اعتبار كرده‏اند.(19)

نظريه‏هاى گوناگون در تبيين حركت تاريخ

براى يافتن پاسخ به اين پرسش مهم كه عامل يا عوامل حركت تاريخ چيست و چگونه بايد دگرگونى‏هاى تاريخى را توجيه و تبيين كرد، مطالعه در تمدن‏هاى تاريخى و تمدن‏هاى موجود و مقايسه آن‏ها با يكديگر ما را يارى خواهد كرد. افرادى در اين باره مطالعه كرده‏اند و با بررسى جوانب مختلف موضوع به نتيجه‏هايى رسيده‏اند كه حاصل آن را به عنوان يك نظريه ابراز داشته‏اند. شايد متجاوز از بيست نظريه كه درباره تعيين عامل حركت تاريخ از طرف دانشمندان و متفكران ارائه شده است. اكنون ما به طور اجمال و فشرده بعضى از نظريه‏هاى مهم را بدون هيچ‏گونه اظهار نظر و نقض و ابرام درباره آن‏ها ذكر مى‏كنيم. تنها هدف ما از نقل اين ديدگاه‏ها، ايجاد زمينه فكرى براى بررسى نظريه اميرالمؤمنين(ع) است كه در لابلاى سخنان آن حضرت در نهج‏البلاغه آمده است.

اكنون به بعضى از نظريه‏ها در تبيين و تفسير حركت تاريخ توجه فرماييد:

1- تباهى قدرت

«توسيديد» مورخ بزرگ و باستانى يونان معتقد به حركت دايره‏اى تاريخ بود و مى‏گفت كه هر تمدنى متولد مى‏شود، رشد مى‏كند و مى‏ميرد. او عقيده داشت كه قدرت مايه تباهى است و قدرت مطلق هميشه موجب تباهى و فساد مى‏شود. وقتى جامعه‏اى به اوج قدرت رسيد كسانى كه به نمايندگى از مردم قدرت را در دست گرفته‏اند، طبعاً از مردم فاصله مى‏گيرند و به دنبال كسب قدرت بيشتر و بيشترى مى‏افتند و همين امر موجب نارضايى مردم و در نتيجه سقوط آن قدرت مى‏شود.(20)

2- عامل عصبيت

«ابن‏خلدون» كه او نيز از طرفداران گردش دوره‏اى تاريخ است، «عصبيت» را عامل اصلى دگرگونى و تغيير در تاريخ مى‏داند و معتقد است كه وجود عصبيت سبب پيدايش و شكوفايى تمدن و حكومت است و از بين رفتن آن كه از شهرنشينى و رفاه‏زدگى ناشى مى‏شود، همان تمدن را نابود مى‏سازد. منظور ابن‏خلدون از عصبيت نوعى غرور قومى و ملى است كه شجاعت و اخلاق از خصوصيات بارز آن است.

البته ابن خلدون در كنار عامل عصبيت به عوامل ديگرى مانند عامل جغرافيايى و آب و هوا نيز توجه دارد.

3- مبارزه جناح‏هاى مرتجع و پيشرو

«ويلفردو پارتو» يكى ديگر از طرفداران حركت دوره‏اى تاريخ است. به نظر او مهم‏ترين عامل پيدايش تغييرات بنيادى در جامعه مبارزه دائمى جناح مرتجع و محافظه‏كار با جناح پيشرو و تجدد طلب است. او معتقد است كه در اين مبارزه همواره جناح پيشرو پيروز مى‏شود و قدرت را در دست مى‏گيرد، اما پس از آنكه به قدرت رسيد، براى حفظ قدرت خود راه محافظه كارى پيش مى‏گيرد و در مقابل او جناح پيشرو تازه‏اى به وجود مى‏آيد و قدرت حاكم را به مبارزه مى‏طلبد و اين جريان ادامه مى‏يابد.(21)

4- عامل هجوم و دفاع

«آرنولد تاين‏بى» مورخ و متفكر بزرگ انگليسى با مطالعه تطبيقى تمدن‏هاى مختلف بشرى و بررسى و ارزيابى مشابهت‏هاى آن‏ها، درباره عامل حركت تاريخ نظريه‏اى دارد كه خلاصه آن چنين است:

وجود يك محرك يا انگيزه سبب عكس‏العمل در جامعه مى‏شود. مثلا مشكلات ناشى از خشونت و سختى محيط جغرافيايى، ظلم و ستم حاكمان بر جامعه، شكست‏هاى پى در پى، محروميت‏ها و فشارها و انگيزه‏هايى از اين قبيل سبب مى‏شود كه جامعه در جهت دفاع از خود، در مقابل اين محرك‏ها عكس‏العمل نشان بدهد و همين عكس‏العمل موجب پيدايش تمدنى تازه مى‏گردد. بنابراين، تمام تمدن‏ها در واقع عكس‏العملى دفاعى در مقابل هجوم مشكلات گوناگون جغرافيايى و اجتماعى و سياسى است. وقتى تمدنى به اين طريق به وجود آمد به ناچار جامعه جديد به دو دسته تقسيم مى‏شود : اقليت حاكم و برخوردار و اكثريت تحت سلطه. به تدريج شكاف ميان اين دو دسته عميق‏تر مى‏شود و انگيزه جديدى به وجود مى‏آيد كه عكس‏العملى در پى خواهد داشت. عكس‏العمل جديد، نظام جامعه را به هم مى‏ريزد و آن تمدن از بين مى‏رود و نظام تازه‏اى جايگزين آن مى‏شود و اين گردش همچنان تكرار مى‏گردد.(22)

5- اراده الهى

«سنت اگوستن» كشيش معروف در كتابى به نام «شهر خدا» اظهار عقيده كرده كه جريان تاريخ به منزله نوعى كشمكش است كه بين دو عامل عمده جريان دارد: ملكوت زمينى و ملكوت آسمانى كه تقريبا دولت و كليسا، مظاهر آن دو ملكوت به شمار مى‏روند. براى اگوستن غلبه نهايى در اين كشمكش از آنِ ملكوت آسمانى است. غير از اگوستن كسان ديگرى هم مانند «بوسوئه» و «ويكو» مشابه اين نظريه را ابراز داشته‏اند و معتقدند كه تاريخ جلوه‏گاه اراده خداست.(23)

البته در جهان‏بينى اسلامى نيز اراده خدا حاكم بر تاريخ است، اما نه به آن صورت كه اگوستن و ديگران گفته‏اند؛ بلكه به صورت حاكميت سنت‏هاى الهى بر تاريخ كه با آزادى انسان مغايرتى ندارد و انسان در طول اراده الهى و در كادر سنت هاى او از آزادى عمل برخوردار است. شرح مطلب را به زودى خواهيد خواند.

6- جغرافياگرايى

گروهى معتقدند كه شرايط طبيعى و آب و هوا و به طور كلى پديده‏هاى كيهانى از قبيل تغييرات فصلى و جريان‏هاى زير زمينى و جاذبه و جريان رودها و درياها، عواملى هستند كه تأثير قاطع و تعيين‏كننده‏اى در سرنوشت تمدن‏ها و پيدايش حركت‏هاى تاريخى و چگونگى رفتار و خوى آدمى و سازمان‏هاى اجتماعى دارند.(24)

از كسانى كه اين نظريه را ابراز داشته‏اند و عوامل جغرافيايى را مهم‏ترين انگيزه در پيدايش و زوال تمدن‏ها دانسته‏اند، مى‏توان از «مونتسكيو» نام برد كه در كتاب معروف خود روح‏القوانين به بيان آن مى‏پردازد.

7- عنصر زور و عوامل سياسى

«دورينگ» معتقد است كه همه دگرگونى‏هايى كه در جامعه بشرى به وجود آمده است يا مى‏آيد، در اثر اِعمال زور و قدرت از طرف زورمندان است و عنصر تعيين‏كننده در تاريخ «زور» و عوامل سياسى است. دورينگ برخلاف نظريه ماركس كه عامل اقتصادى را زيربنا و مناسبات سياسى را روبنا مى‏داند، معتقد است كه شكل‏بندى مناسبات سياسى در تاريخ تنها عامل بنيادى است و وابستگى‏هاى اقتصادى نتيجه آن است.

اين همان نظريه‏اى است كه «انگلس» در ردّ آن كتابى كه تحت عنوان «آنتى دورينگ» (ضد دورينگ) نوشته است.(25)

8- تكامل ابزار توليد

يكى ديگر از نظريه‏هايى كه در تبيين دگرگونى‏هاى تاريخى وجود دارد، نظريه معروف و بحث‏انگيز «كارل ماركس» و طرفداران اوست. طبق فلسفه ديالكتيكى ماركس كه آن را به همه چيز از جمله تاريخ تعميم داده است، همه دگرگونى‏ها و تغييرات اجتماعى و تاريخى در اثر دگرگونى شيوه توليد و تكامل ابزار آن است.

ماركس مى‏گويد:

«مناسبات اجتماعى با نيروهاى توليد رابطه نزديك دارد. انسان‏ها با به دست آوردن نيروهاى توليدى جديد، شيوه توليد خود را تغيير مى‏دهند و با تغيير شيوه توليد، تمام مناسبات اجتماعى خود را تغيير مى‏دهند. آسياب دستى جامعه‏اى با اربابان فئودال و آسياب بخار آبى جامعه‏اى با سرمايه‏داران صنعتى به وجود مى‏آورد.»(26)

نمونه‏هايى از نظريات مختلف در تبيين حركت تاريخ به طور فشرده ذكر گرديد. البته نظريه‏هاى ديگرى نيز وجود دارد مانند قهرمان‏گرايى، نژادگرايى، عامل احساس، عامل جنسى، عامل عشق و گرسنگى و... كه از ذكر آن‏ها خوددارى مى‏كنيم.

پى‏نوشتها:‌


1- خطبه 1.
2- خطبه 26.
3- خطبه 89.
4- خطبه 192.
5- رجوع شود به: بينش تاريخى قرآن، تاليف نگارند، ص 93.
6- خطبه 90.
7- نامه 53.
8- خطبه 56.
9- خطبه 11.
10- سوره آل‏عمران، آيه 178.
11- سوره اعراف، آيه 182.
12- خطبه 88.
13- خطبه 97.
14- خطبه 153.
15- قصار 116.
16- قصار 273.
17- قصار 358.
18- رجوع شود به: اميرحسين آريانپور: زمينه جامعه‏شناسى، ص 343 به بعد. و نيز گوردون چايلد: تطور اجتماعى، ترجمه احمد صبورى، ص 21 به بعد.
19- تفصيل اين دو مطلب را در كتاب: بينش تاريخى قرآن، تأليف نگارنده، ص 30 و 32 مطالعه فرماييد.
20- رجوع شود به اديب هميلتون: يونان باستان، ترجمه مريم شهروز، ص 180
21- ساموئيل كنيك: جامعه‏شناسى، ترجمه مشفق همدانى، ص 329.
22- تاين‏بى، فلسفه نوين تاريخ، ترجمه بهاءالدين پازارگادى، ص 43 به بعد.
23- عبدالحسين زرين‏كوب، تاريخ در ترازو، ص 200.
24- حميد حميد، علم تحولات جامعه، ص 33.
25- دكتر انور خامه‏اى: تجديد نظر طلبى از ماركس تا مائو، ص 241.
26- كارل ماركس: فقر فلسفه، ترجمه فارسى، ص 116.