پيامبر اسلام آخرين سفير الهى
پيامبران الهى با داشتن خط فكرى واحد هر
كدام در مقطع خاصى ظهور كردند و رسالت خود را به انجام رسانيدند و چون همه از يك
منبع تغذيه مىشدند، هرگز در ميان تعاليم آنان اختلاف جوهرى وجود نداشت. پيامبر
قبلى زمينه را براى ظهور پيامبر بعدى آماده مىكرد و پيامبر بعدى كار پيامبر قبلى
را دنبال مىنمود.
با بررسى كارنامه درخشان انبياء به درستى مىتوان
آنها را پدران تمدن انسانى و پايهگذاران فرهنگ و علوم بشرى دانست. آموزگارانى كه
بىاجر و مزد دامن همت به كمر زدند و در تعليم و تربيت انسانها كوشيدند و با
تعاليم بيدارگرانه خود زنجيرهاى جهل و نادانى را از دست و پاى آنها بازكردند و راه
و بيراهه را به آنها نشان دادند و در اين راه هرگونه خطرى را به جان خريدند و به
استقبال آن رفتند.
در ميان پيامبران، اولين آنها در مقام و آخرين آنها
در زمان، حضرت محمد بن عبدالله(ص) از موقعيت و منزلت ويژهاى برخوردار است. او به
عنوان آخرين حلقه از سلسله انبيا در زمانى به رسالت مبعوث شد كه بشريت دوران كودكى
را پشت سر گذاشته بود و به آن درجه از رشد و بلوغ رسيده بود كه مىتوانست مخاطب
كاملترين دين الهى و آخرين پيام آسمانى قرار بگيرد. يك نشانه آن اين است كه همه
اقوام پيشين كتابهاى آسمانى پيامبران خود را تحريف كردند؛ اما امت محمد(ص) اجازه
نداد پس از رحلت پيامبر حتى يك حرف از قرآن جابهجا شود.
درست است كه عصر بعثت پيامبر اسلام را عصر جاهليت
مىناميم و به طورى كه در بيانات اميرالمؤمنين(ع) خواهيم ديد، مردم در بدترين وضع
به سر مىبردند و ظلم و جور از حد گذشته بود؛ اما اين امرى عرضى بود و بشر در
منطقههايى مانند ايران و روم به انديشههاى قابل توجهى دست يافته بود و در عربستان
نيز علىرغم وضع ظاهرىاى كه داشت، جامعه آمادگى پذيرش آخرين پيام الهى را به دست
آورده بود. انديشههاى لطيف و ظريفى كه در اشعار جاهلى به چشم مىخورد، نشاندهنده
يك نوع ورزيدگى فكرى است هرچند كه اين اشعار از لحاظ مضمون و سوژه در سطح پايين و
از لحاظ محتوا فقير بود. به نظر ما رونق تجارت و شكوفايى ادبيات و بهرهكشىها و
استثمارهاى حساب شده و حتى بتپرستىهاى آنچنانى دليل بر وجود نوعى بلوغ فكرى است كه صد
البته در مسيرى نادرست به كار رفته بود و بدون شك خطر آن از بىفرهنگى و سادگى مطلق
بيشتر است و همين امر، جامعه جاهلى را دچار فاجعهاى كرده بود كه جز تعاليماسلام
هيچ چيز ديگرى نمىتوانست جلوى آن را بگيرد.
در چنين شرايطى پيامبر اسلام مبعوث و انديشهها را به
جنبش واداشت و نيروها را در مسير درست خود به حركت درآورد و در عرض كمتر از ربع قرن
جامعهاى سالم، پيشرو و سعادتمند ساخت كه نمونه آن در تاريخ بشرى سابقه نداشت. اين
مدت با توجه به وضع وسايل ارتباطى آن زمان مدت بسيار اندكى است و خود بيانگر آمادگى
فكرى و رشد و بلوغ نهان شده آن مردم است.
پيامبر اسلام تمام سنتها و آداب و رسوم نادرستى را كه
چون پردهاى ضخيم بر روى رشد و بلوغ فكرى مردم كشيده شده بود و زندگى تلخ و
نفرتانگيزى را بر مردم تحميل كرده بود، از ميان برداشت و به آنها شخصيت و آگاهى
داد و در مدت كوتاهى همان جامعه جاهلى، خاستگاه انديشههاى والاى انسانى و كانون
حركت هاى سازندهاى شد كه موج آن به سرعت در جهان انعكاس يافت.
در خطبههاى اميرالمؤمنين(ع) كه در نهج البلاغه آمده
است، مطالب گستردهاى درباره پيامبر اسلام و نقش عظيم او در هدايت مردم و وضع
اسفبار دوران جاهليت آمده است. بدين ترتيب با مقايسه اوضاع و احوال مردم در زمان
پيش از ظهور اسلام و پس از آن نشان داده است كه مردم كجا بودند و به كجا رسيدند؟
قبل از هر چيز اين مطلب را بگوييم كه امام در خطبههاى
خود ضمن مطرح كردن خاتميت پيامبر اسلام(ص)، خاطرنشان مىسازد كه همه انبياى گذشته
از آمدن او خبر داده بودند و زمينه را براى بعثت آخرين سفير الهى آماده ساخته بودند
و اساساً خداوند از پيامبران گذشته براى انجام اين كار تعهد گرفته بود:
إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ
مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ(صلىالله عليه وآله وسلم) لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ
إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً
سِمَاتُهُ كَرِيماً مِيلَادُه.(1)
تا اينكه خداوند براى وفاى به وعده خود و اتمام نبوت،
محمد(ص) را مبعوث كرد. كسى كه از همه پيامبران براى بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده
بود. نشانههايش مشهور و ميلادش پسنديده بود.
همچنين امام در تشريح وضع عصر جاهلى و حالت مردم قبل
از اسلام تابلوهاى زيبايى ساخته است كه مىبينيم:
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ
مُحَمَّداً(صلىالله عليه وآله وسلم) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى
التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ
مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ
تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ
الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الآْثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَة.(2)
خداوند محمد(ص) را مبعوث كرد كه جهانيان را بيم دهد و
امين وحى او باشد، در حالى كه شما ملت عرب بدترين دين و آيين را داشتيد و در بدترين
سرزمينها زندگى مىكرديد. در ميان سنگهاى سخت و مارهاى كر بوديد آبهاى آلوده
مىنوشيديد و غذاهاى ناگوار مىخورديد و خون يكديگر را مىريختيد و پيوند خويشاوندى
را قطع مىكرديد. بتها در ميان شما نصب شده بود و گناهان سراسر وجودتان را
فراگرفته بود.
أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ
الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ اعْتِزَامٍ مِنَ الْفِتَنِ وَ
انْتِشَارٍ مِنَ الْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوبِ وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ
النُّورِ ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِيَاسٍ
مِنْ ثَمَرِهَا وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ الْهُدَى وَ
ظَهَرَتْ أَعْلَامُ الرَّدَى فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِي
وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ وَ شِعَارُهَا
الْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا السَّيْفُ.(3)
خداوند هنگامى پيامبر اسلام را فرستاد كه مدتها از
بعثت پيامبران پيشين گذشته بود و ملتها در خواب عميقى فرورفته بودند. فتنه و فساد
جهان را گرفته بود، رشته كارها از هم پاشيده بود و آتش جنگ زبانه مىكشيد. دنيا
بىنور و پر از مكر و غرور شده بود. برگهاى درخت زندگى به زردى گراييده و از دادن
ميوه خبرى نبود و آبها به زمين فرورفته بود. روشنايى هدايت كمسو شده و نشانههاى
هلاكت آشكار گشته بود. دنيا با قيافهاى زشت به اهل خود مىنگرسيت و با چهرهاى
عبوس با آنان روبر و بود. ميوه آن فتنه و طعام آن مردار بود. در درون، وحشت و
اضطراب و در برون، شمشير حكومت مىكرد.
از اين گونه تابلوها در مورد عصر جاهليت در
نهجالبلاغه بسيار است كه فقط نمونههايى از آنها ذكر شد. اكنون بنگريد كه امام
حال مردم را پس از بعثت پيامبر اسلام چگونه توصيف مىكند:
فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ
اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ
طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ
عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ
الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي
نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ قَدْ تَرَبَّعَتِ
الْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ
عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ الْأُمُورُ عَلَيْهِمْ فِي ذُرَى مُلْكٍ ثَابِتٍ
فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَى الْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ الْأَرَضِينَ
يَمْلِكُونَ الْأُمُورَ عَلَى مَنْ كَانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَ يُمْضُونَ
الْأَحْكَامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِم.(4)
به مواضع نعمتهاى خدا بنگريد هنگامى كه پيامبر اسلام
را به سوى آن مردم فرستاد. اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد و بر اساس دعوت خود، آنها را متحد ساخت. بنگريد
چگونه نعمت، پر و بال كرامتش را بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان
جارى ساخت و آيين حق با تمام بركاتش آنها را دربرگرفت. درميان نعمتها غرق شدند و
در خرمى زندگى قرار گرفتند. امور آها در پرتو قدرت كامل استوار گرديد و در سايه
عزتى پيروز قرار گرفتند و حكومتى ثابت و پايدار نصيبشان گرديد، پس آنان حاكم و
زمامدار جهانيان شدند و سلاطين روى زمين گشتند و مالك و فرمانرواى كسانى شدند كه
قبلا بر آنان حكومت مىكردند و قوانين و احكام را درباره كسانى به اجرا گذاشتند كه
قبلا آنها درباره اينان اجرا مىكردند.
رحمت و غضب خدا
در تاريخ بشرى تمدنهاى بسيارى ظهور كرده و پس از مدتى
از بين رفته است و امتهاى گوناگونى تشكيل جامعه دادهاند و در زمان معينى سقوط
كردهاند. اين ظهور و سقوطها و اين اوج و حضيضها، انگيزهها و عوامل مختلفى داشته
است كه در فصلهاى آينده آنها را بررسى خواهيم كرد.
مطلب قابل ذكر اين است كه گاهى رحمت و لطف خداوندى
شامل حال فرد يا جامعهاى مىشود و آن فرد يا جامعه را بلندمرتبه مىكند و از
بدبختىها و محروميتها به سوى سعادت و برخوردارى ازنعمت مىبرد. در مقابل، گاهى هم
غضب و نقمت الهى سراغ فرد يا جامعهاى مىرود و باعث شكست و خذلان آنان مىگردد.
رحمت و غضب خداوند دو نيروى مهم عملكننده در تاريخ بشرى است كه بايد به آن توجه
كرد و به عنوان يك حقيقت با آنها روبرو شد.
وقتى رحمت الهى جامعهاى را زير چتر خود قرار داد، آن
جامعه قابليت بقا پيدا مىكند و هر لحظه به سوى ترقى و تكامل گام برمىدارد و در
مقابله با دشمنان خود پيروز مىشود. در صورت لزوم خداوند نيروهاى غيبى و فرشتگان را
به كمك آنها مىفرستد به طورى كه در جنگ بدر،
فرشتگان به كمك مسلمانان شتافتند و آنان را يارى كردند.(5)
در مقابل، اگر غضب خداوند جامعهاى را دربرگرفت، آن
جامعه محكوم به نابودى است اگرچه به ظاهر نيرومند باشد و همه مظاهر قدرت مانند
ثروت، نيرو، علم و جمعيت را هم داشته باشد مانند فرعون و فرعونيان كه در اوج قدرت
به نابودى كشيده شدند.
در اينجا اين سئوال پيش مىآيد كه رحمت و غضب خداوند
چگونه به سراغ جمعيتى مىرود؟ آيا اين امر به طور تصادفى انجام مىگيرد و هيچگونه
ضابطهاى ندارد يا شمول رحمت و غضب الهى براى خود قوانين و ضوابط و معيارهايى دارد؟
بدون شك مورد دوم درست است و رحمت و غضب خداوند، بىدليل شامل حال كسى نمىشود. اين
معيارها چيست و چگونه حاصل مىشود؟
اين معيارها همان سنتهاى الهى است كه حاكم بر تاريخ
است و به زودى در اين باره بحث خواهيم كرد. در اينجا همين قدر مىگوييم كه رحمت و
غضب خداوند براى خود قوانينى دارد و جامعهها با عملكرد خود زمينه آنها را فراهم
مىكنند.
اكنون جملاتى را از نهجالبلاغه مىآوريم كه در طى آن
امام درباره شمول رحمت و غضب الهى صحبت مىكند و متذكر مىشود كه پيروزى و شكست از
جانب خداست و در ضمت بعضى از معيارها و قوانين اين مسئله را نيز خاطرنشان مىسازد.
توجه كنيد :
ُ هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ
عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ
فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ وَ
مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاه.(6)
خداوند كسى است كه با وجود وسعت رحمتش، كيفر او بر
دشمنانش سخت و سنگين است و با وجود شدت غضبش، رحمت او دوستانش را فراگرفته است هركس كه در كارهاى او دخالت كند مغلوب
مىشود و هركس با او نزاع كند نابود مىشود و كسى كه با او مخالفت كند ذليل مىگردد
و هركس با او دشمنى كند شكست مىخورد.
وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ
بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ
بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّه.(7)
و خدا را با قلب و دست و زبانش كمك كند، چون خداوند
يارى كسى را كه به او كمك كند به عهده مىگيرد و كسى را كه او را اعزاز و تكريم كند
عزيز مىدارد.
وَ لَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ
اللَّهِ(صلى الله عليه و آله) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا
وَ أَعْمَامَنَا مَا يَزِيدُنَا ذَلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَ تَسْلِيما000 فَلَمَّا
رَأَى اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا
النَّصْرَ حَتَّى اسْتَقَرَّ الْإِسْلَام.(8)
در ركاب پيامبر آن چنان مخلصانه مىجنگيديم كه حاضر
بوديم پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش را بكشيم و اين كار بر ايمان و
تسليم ما مىافزود... هنگامى كه خداوند راستى و اخلاص ما را ديد، خوارى و ذلت را بر
دشمنان ما و پيروزى و نصر را بر ما نازل كرد تا اينكه اسلام در جامعه استقرار يافت.
به طورى كه ملاحظه مىفرماييد، از ديدگاه
اميرالمؤمنين(ع) شكست و پيروزى از جانب خداست؛ اما كار خدا بىدليل و به طور
صدفهاى انجام نمىگيرد؛ بلكه مردم راه خود را آزادانه انتخاب مىكنند و گاهى خود
را در معرض غضب و نقمت الهى و گاهى در مسير رحمت و نصر خدا قرار مىدهند. همه بايد
بدانند كه پيروزى دست خداست و اگر كسى شايستگى آن را در خود به وجود آورد، كمكهاى
الهى شامل حال او خواهد شد.
وَ اعْلَمْ أَنَّ
النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.(9)
و بدان كه پيروزى از جانب خداوند سبحان است.
تمهيل و استدراج
اين دو واژه از واژههايى است كه در قرآن كريم استعمال
شده و به تبعيت از آن در نهجالبلاغه نيز آمده است. منظور از «تمهيل» مدتى است كه
گاهى خداوند بنا به مصلحتهايى به ستمگران و جباران مىدهد و منظور از «استدراج»
فراهم آوردن تدريجى زمينههاى هلاك و نابودى براى ستمگران در عين قدرت و برخوردارى
است.
گاهى در جامعه عوامل سقوط پديد مىآيد؛ اما سقوط آن
جامعه به تعويق مىافتد و مدتى طول مىكشد كه به سرنوشت محتوم خود برسد. اين مهلت
دادن بدان جهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند و چهره آنان مشخصتر شود تا به عذابى
سختتر و دردناكتر گرفتار شوند.
در قرآن مىخوانيم:
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوآا
أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوآا
إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ(10)
كافران گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مىدهيم، به نفع
آنهاست. ما به آنان مهلت مىدهيم تا بر گناهشان بيفزايند و براى آنها عذابى
خواركننده است.
مهلت دادن به ستمگران گاهى با «استدراج» توأم است،
يعنى خداوند در ضمن اينكه مهلت مىدهد، زمينههاى هلاك را به تدريج و مرحله به
مرحله فراهم مى كند اما فرد ظالم يا جامعه ظالم متوجه نيست و نمىداند كه پايههاى
قدرت او در حال پوسيدن است. او همچنان مست و سرخوش و مغرور، به طغيانگرى و
فتنهانگيزى خود ادامه مىدهد و هنگامى به خود
مىآيد كه همه چيز از هم پاشيده و فروريخته است.
اين حقيقت را قرآن كريم چنين بيان مىكند:
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا
سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ(11)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از آن
راه كه نمىدانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.
اميرالمؤمنين(ع) درباره «تمهيل» و «استدراج» -كه
مىتوان آنها را دو سنّت از سنّتهاى الهى دانست- گفتههايى در خور تعمق و تدبر
دارد. به عقيده امام، مهلت داد به سمتگران يك قانون عام در تاريخ است و هيچ ستمگرى
هلاك نگرديد مگر اينكه قبلاً به او مهلت داده شده بود.
فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْصِمْ
جَبَّارِي دَهْرٍ قَطُّ إِلَّا بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ وَ لَمْ يَجْبُرْ
عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلَاء.(12)
خداوند هرگز جباران دنيا را درهم نشكست، مگر پس از
مهلت دادن و فراخى و هرگز استخوان شكسته ملتى را ترميم نكرد، مگر پس از آزمايش و
شدت.
مطلب قابل ذكر ديگر اين است كه وقتى خداوند به ظالم
مهلت مىدهد، چنان نيست كه او را به حال خود رها مىكند؛ بلكه همواره در كمين اوست
و به موقع او را كيفر خواهد داد:
وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ
يَفُوتَ أَخْذُهُ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ وَ
بِمَوْضِعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِه.(13)
و اگر خداوند به ظالم مهلت بدهد، فرصت مؤاخذه او از
دست نمىرود و خدا بر سر راه او در كمينگاه
است و مىتواند گلويش را آن چنان فشار دهد كه نتواند آب دهانش را فرو ببرد.
و در معرفى افراد گمراه مىفرمايد:
وَ هُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ
يَهْوِي مَعَ الْغَافِلِينَ وَ يَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِينَ بِلَا سَبِيلٍ قَاصِدٍ
وَ لا إِمَامٍ قَائِد.(14)
او در اين مهلتى كه خداوند به او داده با غافلان و
بيخبران در هواپرستى است و همواره روز خود را با گناهكاران مىگذارند بدون آنكه
راهى در پيش گيرد كه به مقصد ختم شود يا پيشوايى برگزيند كه او را رهبرى كند.
در مورد «استدراج» جملات روشنگرانه و بيداركنندهاى در
نهجالبلاغه آمده است و امام با تعبيرهايى لطيف و احساس برانگيز اين مسئله را مطرح
مىكند و به كسانى كه غرق در نعمت هستند و امكانات بسيارى در اختيار آنهاست،
هشدارهاى لازم را مىدهد:
كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالْإِحْسَانِ
إِلَيْهِ وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ وَ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ
وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَه.(15)
چه بسا افرادى كه به وسيله نعمت غافلگير مىشوند و به
سبب پردهپوشى خدا برگناهانشان مغرور مىگردند و در اثر تعريف و تمجيد از آنان فريب
مىخورند و خداوند هيچ كس را به چيزى مانند مهلت دادن امتحان نكرده است.
وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ
مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى وَ رُبَّ مُبْتَلًى مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى.(16)
چه بسا افرادى كه در نعمت هستند، اما اين نعمت باعث
هلاك تدريجى آنهاست و چه بسا افرادى كه در
بلا و گرفتارى هستند، اما اين بلا موجب ساخته شدن آنهاست.
أَيُّهَا النَّاسُ لِيَرَكُمُ اللَّهُ
مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ إِنَّهُ
مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ
أَمِنَ مَخُوفاً وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ
اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولًا.(17)
اى مردم بايد خداوند شما را به هنگام نعمت، بيمناك
ببيند، همانگونه كه شما را از نقمت هراسناك مىبيند؛ زيرا كسى كه در زندگى وسعتى
يافته است و آن را «استدراج» نمىشمرد، از امرى ترسناك خود را ايمن دانسته است و
كسى كه زندگى او به تنگنا افتاده و آن را نوعى امتحان نمىداند، پاداش
اميدواركنندهاى را از كف داده است.
بخش چهارم
انگيزههاى تحولات تاريخى
با تدبر و تأمل در تاريخ بشرى، به
روشنى درمىيابيم كه بشر در طول تاريخ حيات خود روى اين كره خاكى، نشيب و فرازها و
اوج و حضيضها و جنگ و ستيزهاى بسيارى ديده است، تمدنهاى گوناگونى در نقاط مختلف
زمين متولد شده و پس از چندى از بين رفتهاند. امپراتورىهاى بزرگى به وجود آمده و
سپس از هم متلاشى شده است. همچنين انسان در طول تاريخ، براى دستيابى به منابع طبيعت
و در تلاش معاش به ابزارسازى پرداخته و از عصر حجر به عصر كامپيوتر رسيده است.
جامعههاى بشرى، عصرها و دورههاى مختلفى را پشت سر
گذارده است و جامعهشناسان جهت سهولت مطالعه و بررسى، اعصار تاريخى بشرى را
تقسيمبندىهاى گوناگونى كردهاند. مثلاً از لحاظ ابزارسازى، زندگى انسان را به سه
عصر تقسيم كردهاند:
- عصر سنگ (كه شامل پارينه سنگى، ميان سنگى و نوسنگى
است)؛
- عصر برنز يا مفرغ؛
- عصر آهن.
و از لحاظ اقتصادى و تهيه خوراك بر سه دوره مشخص
كردهاند:
- دوره گردآورى خوراك؛
- دوره توليد خوراك؛
- دوره توليد ماشينى.
همچنين از لحاظ طبقات اجتماعى و مناسبات توليدى
تقسيمبندى ديگرى دارند:
- دورههاى اشتراكى اولى؛
- بردهدارى؛
- زميندارى؛
- سرمايهدارى.(18)
اكنون با توجه به دگرگونىهاى مهمى كه در تاريخ بشرى
روى داده و فراز و نشيبهايى كه بشريت به خود ديده و تمدنهايى كه به وجود آمده و
از بين رفته است، اين پرسش پيش مىآيد كه عامل و انگيزه اين دگرگونىها چيست و
تاريخ در حركت خود از چه قانونى پيروى مىكند؟
دانشمندان علوم اجتماعى و فلسفه تاريخ براى يافتن پاسخ
درست به اين پرسش مهم، تلاش فراوانى كردهاند و هر كدام به نحوى در سببشناسى و
تبيين حركت تاريخ سخنى گفتهاند و نظرى دادهاند. پيش از نقل نظريههاى گوناگونى كه
در اين زمينه وجود دارد، به دو مطلب مهم اشاره مىكنيم:
الف- ما معتقديم كه تاريخ در حركت خود از قوانين خاصى
پيروى مىكند و قانونمندى حركت تاريخ مسئلهاى است كه در جاى خود به ثبوت رسيده
است. پيش از اين، سخن كارل پوپر كه منكر قانونمندى تاريخ است، نقل و سپس نقد شد.
ب- از فلسفه تاريخ بايد به عنوان يك علم ياد كرد كه
براى خود مبادى و قوانين ويژهاى دارد و كسانى كه تنگنظرانه علم را در آزمايش و
تجربه حسى محدود كردهاند، در حقيقت قسمت مهمى از دانش بشرى را بىاعتبار كردهاند.(19)
نظريههاى گوناگون در تبيين حركت تاريخ
براى يافتن پاسخ به اين پرسش مهم كه عامل يا عوامل
حركت تاريخ چيست و چگونه بايد دگرگونىهاى تاريخى را توجيه و تبيين كرد، مطالعه در
تمدنهاى تاريخى و تمدنهاى موجود و مقايسه آنها با يكديگر ما را يارى خواهد كرد.
افرادى در اين باره مطالعه كردهاند و با بررسى جوانب مختلف موضوع به نتيجههايى
رسيدهاند كه حاصل آن را به عنوان يك نظريه ابراز داشتهاند. شايد
متجاوز از بيست نظريه كه درباره تعيين
عامل حركت تاريخ از طرف دانشمندان و متفكران ارائه شده است. اكنون ما به طور اجمال
و فشرده بعضى از نظريههاى مهم را بدون هيچگونه اظهار نظر و نقض و ابرام درباره
آنها ذكر مىكنيم. تنها هدف ما از نقل اين ديدگاهها، ايجاد زمينه فكرى براى بررسى
نظريه اميرالمؤمنين(ع) است كه در لابلاى سخنان آن حضرت در نهجالبلاغه آمده است.
اكنون به بعضى از نظريهها در تبيين و تفسير حركت
تاريخ توجه فرماييد:
1- تباهى قدرت
«توسيديد» مورخ بزرگ و باستانى يونان معتقد به حركت
دايرهاى تاريخ بود و مىگفت كه هر تمدنى متولد مىشود، رشد مىكند و مىميرد. او
عقيده داشت كه قدرت مايه تباهى است و قدرت مطلق هميشه موجب تباهى و فساد مىشود.
وقتى جامعهاى به اوج قدرت رسيد كسانى كه به نمايندگى از مردم قدرت را در دست
گرفتهاند، طبعاً از مردم فاصله مىگيرند و به دنبال كسب قدرت بيشتر و بيشترى
مىافتند و همين امر موجب نارضايى مردم و در نتيجه سقوط آن قدرت مىشود.(20)
2- عامل عصبيت
«ابنخلدون» كه او نيز از طرفداران گردش دورهاى تاريخ
است، «عصبيت» را عامل اصلى دگرگونى و تغيير در تاريخ مىداند و معتقد است كه وجود
عصبيت سبب پيدايش و شكوفايى تمدن و حكومت است و از بين رفتن آن كه از شهرنشينى و
رفاهزدگى ناشى مىشود، همان تمدن را نابود مىسازد. منظور ابنخلدون از عصبيت نوعى
غرور قومى و ملى است كه شجاعت و اخلاق از خصوصيات بارز آن است.
البته ابن خلدون در كنار عامل عصبيت به عوامل ديگرى
مانند عامل جغرافيايى و آب و هوا نيز توجه دارد.
3- مبارزه جناحهاى مرتجع و پيشرو
«ويلفردو پارتو» يكى ديگر از طرفداران حركت دورهاى
تاريخ است. به نظر او مهمترين عامل پيدايش تغييرات بنيادى در جامعه مبارزه دائمى
جناح مرتجع و محافظهكار با جناح پيشرو و تجدد طلب است. او معتقد است كه در اين
مبارزه همواره جناح پيشرو پيروز مىشود و قدرت را در دست مىگيرد، اما پس از آنكه
به قدرت رسيد، براى حفظ قدرت خود راه محافظه كارى پيش مىگيرد و در مقابل او جناح
پيشرو تازهاى به وجود مىآيد و قدرت حاكم را به مبارزه مىطلبد و اين جريان ادامه
مىيابد.(21)
4- عامل هجوم و دفاع
«آرنولد تاينبى» مورخ و متفكر بزرگ انگليسى با مطالعه
تطبيقى تمدنهاى مختلف بشرى و بررسى و ارزيابى مشابهتهاى آنها، درباره عامل حركت
تاريخ نظريهاى دارد كه خلاصه آن چنين است:
وجود يك محرك يا انگيزه سبب عكسالعمل در جامعه
مىشود. مثلا مشكلات ناشى از خشونت و سختى محيط جغرافيايى، ظلم و ستم حاكمان بر
جامعه، شكستهاى پى در پى، محروميتها و فشارها و انگيزههايى از اين قبيل سبب
مىشود كه جامعه در جهت دفاع از خود، در مقابل اين محركها عكسالعمل نشان بدهد و
همين عكسالعمل موجب پيدايش تمدنى تازه مىگردد. بنابراين، تمام تمدنها در واقع
عكسالعملى دفاعى در مقابل هجوم مشكلات گوناگون جغرافيايى و اجتماعى و سياسى است.
وقتى تمدنى به اين طريق به وجود آمد به ناچار جامعه جديد به دو دسته تقسيم مىشود :
اقليت حاكم و برخوردار و اكثريت تحت سلطه. به تدريج شكاف ميان اين دو دسته عميقتر
مىشود و انگيزه جديدى به وجود مىآيد كه عكسالعملى در پى خواهد داشت. عكسالعمل
جديد، نظام جامعه را به هم مىريزد و آن تمدن از
بين مىرود و نظام تازهاى جايگزين آن مىشود و اين گردش همچنان تكرار مىگردد.(22)
5- اراده الهى
«سنت اگوستن» كشيش معروف در كتابى به نام «شهر خدا»
اظهار عقيده كرده كه جريان تاريخ به منزله نوعى كشمكش است كه بين دو عامل عمده
جريان دارد: ملكوت زمينى و ملكوت آسمانى كه تقريبا دولت و كليسا، مظاهر آن دو ملكوت
به شمار مىروند. براى اگوستن غلبه نهايى در اين كشمكش از آنِ ملكوت آسمانى است.
غير از اگوستن كسان ديگرى هم مانند «بوسوئه» و «ويكو» مشابه اين نظريه را ابراز
داشتهاند و معتقدند كه تاريخ جلوهگاه اراده خداست.(23)
البته در جهانبينى اسلامى نيز اراده خدا حاكم بر
تاريخ است، اما نه به آن صورت كه اگوستن و ديگران گفتهاند؛ بلكه به صورت حاكميت
سنتهاى الهى بر تاريخ كه با آزادى انسان مغايرتى ندارد و انسان در طول اراده الهى
و در كادر سنت هاى او از آزادى عمل برخوردار است. شرح مطلب را به زودى خواهيد
خواند.
6- جغرافياگرايى
گروهى معتقدند كه شرايط طبيعى و آب و هوا و به طور كلى
پديدههاى كيهانى از قبيل تغييرات فصلى و جريانهاى زير زمينى و جاذبه و جريان
رودها و درياها، عواملى هستند كه تأثير قاطع و تعيينكنندهاى در سرنوشت تمدنها و
پيدايش حركتهاى تاريخى و چگونگى رفتار و خوى آدمى و سازمانهاى اجتماعى دارند.(24)
از كسانى كه اين نظريه را ابراز داشتهاند و عوامل
جغرافيايى را مهمترين انگيزه در پيدايش و زوال تمدنها دانستهاند، مىتوان از
«مونتسكيو» نام برد كه در كتاب معروف خود روحالقوانين به بيان آن مىپردازد.
7- عنصر زور و عوامل سياسى
«دورينگ» معتقد است كه همه دگرگونىهايى كه در جامعه
بشرى به وجود آمده است يا مىآيد، در اثر اِعمال زور و قدرت از طرف زورمندان است و
عنصر تعيينكننده در تاريخ «زور» و عوامل سياسى است. دورينگ برخلاف نظريه ماركس كه
عامل اقتصادى را زيربنا و مناسبات سياسى را روبنا مىداند، معتقد است كه شكلبندى
مناسبات سياسى در تاريخ تنها عامل بنيادى است و وابستگىهاى اقتصادى نتيجه آن است.
اين همان نظريهاى است كه «انگلس» در ردّ آن كتابى كه
تحت عنوان «آنتى دورينگ» (ضد دورينگ) نوشته است.(25)
8- تكامل ابزار توليد
يكى ديگر از نظريههايى كه در تبيين دگرگونىهاى
تاريخى وجود دارد، نظريه معروف و بحثانگيز «كارل ماركس» و طرفداران اوست. طبق
فلسفه ديالكتيكى ماركس كه آن را به همه چيز از جمله تاريخ تعميم داده است، همه
دگرگونىها و تغييرات اجتماعى و تاريخى در اثر دگرگونى شيوه توليد و تكامل ابزار آن
است.
ماركس مىگويد:
«مناسبات اجتماعى با نيروهاى توليد رابطه نزديك دارد.
انسانها با به دست آوردن نيروهاى توليدى جديد، شيوه توليد خود را تغيير مىدهند و
با تغيير شيوه توليد، تمام مناسبات اجتماعى خود را تغيير مىدهند. آسياب دستى
جامعهاى با اربابان فئودال و آسياب بخار آبى جامعهاى با سرمايهداران صنعتى به
وجود مىآورد.»(26)
نمونههايى از نظريات مختلف در تبيين حركت تاريخ به
طور فشرده ذكر گرديد. البته نظريههاى ديگرى نيز وجود دارد مانند قهرمانگرايى،
نژادگرايى، عامل احساس، عامل جنسى، عامل عشق و گرسنگى و... كه از ذكر آنها خوددارى
مىكنيم.
پىنوشتها:
1- خطبه 1.
2- خطبه 26.
3- خطبه 89.
4- خطبه 192.
5- رجوع شود به: بينش تاريخى قرآن، تاليف نگارند، ص 93.
6- خطبه 90.
7- نامه 53.
8- خطبه 56.
9- خطبه 11.
10- سوره آلعمران، آيه 178.
11- سوره اعراف، آيه 182.
12- خطبه 88.
13- خطبه 97.
14- خطبه 153.
15- قصار 116.
16- قصار 273.
17- قصار 358.
18- رجوع شود به: اميرحسين آريانپور: زمينه جامعهشناسى، ص 343 به بعد. و نيز
گوردون چايلد: تطور اجتماعى، ترجمه احمد صبورى، ص 21 به بعد.
19- تفصيل اين دو مطلب را در كتاب: بينش تاريخى قرآن، تأليف نگارنده، ص 30 و 32
مطالعه فرماييد.
20- رجوع شود به اديب هميلتون: يونان باستان، ترجمه مريم شهروز، ص 180
21- ساموئيل كنيك: جامعهشناسى، ترجمه مشفق همدانى، ص 329.
22- تاينبى، فلسفه نوين تاريخ، ترجمه بهاءالدين پازارگادى، ص 43 به بعد.
23- عبدالحسين زرينكوب، تاريخ در ترازو، ص 200.
24- حميد حميد، علم تحولات جامعه، ص 33.
25- دكتر انور خامهاى: تجديد نظر طلبى از ماركس تا مائو، ص 241.
26- كارل ماركس: فقر فلسفه، ترجمه فارسى، ص 116.