بخش سوم
كارهاى خدا در تاريخ
يكى از ويژگىهاى مكتب انبياء كه آن را
از مكتبهاى مادى ممتاز مىسازد، اين است كه در كل نظام آفرينش تنها يك اراده حكومت
مىكند و آن اراده خداوند است . شعار هر فرد الهى «لامؤثر فى الوجود الا الله» است.
در جهان هستى هيچ تأثيرگذارى جز خداوند وجود ندارد. اين مسئله در جهانبينى اسلامى
اساسىترين مسئله است و زيربناى همه اعتقادات و معارف اسلامى همين موضوع مىباشد.
البته به طورى كه خواهيم ديد، حاكميت اراده الهى به دو
گونه صورت مىپذيرد:
الف) به شكل مستقيم و مباشر كه اراده انسان در آن
دخالت و تأثيرى ندارد، مانند اصل خلقت انسان.
ب) به شكل غيرمستقيم و سببى - به صورت قضاياى شرطى -
كه همان سنتهاى خدا در تاريخ است و جامعههاى بشرى مىتوانند خود را در مسير آن
سنتها قرار بدهند و اراده خود را در طول اراده الهى اعمال كنند.
در مورد حاكميت مطلق خدا در كل عالم هستى و خضوع و
انقياد همه پديدههاى عالم در مقابل حضرت حق جلّ و علا، حضرت على(ع) در خطبههاى
مختلف با جملات رسا و گيرايى اين موضوع را عنوان كرده است. به عنوان نمونه به اين
جمله توجه كنيد، مىفرمايد:
فَتَبَارَكَ اللَّهُ الَّذِي يَسْجُدُ
لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاًوَ يُعَفِّرُ لَهُ
خَدّاً وَ وَجْهاً وَ يُلْقِي إِلَيْهِ بِالطَّاعَةِ سِلْماً وَ ضَعْفاً وَ يُعْطِي
لَهُ الْقِيَادَ رَهْبَةً وَ خَوْفا.(1)
بزرگ است خداوندى كه تمام كسانى كه در آسمانها و زمين
هستند، از روى اختيار يا به اجبار در برابرش خضوع مىكنند و صورت و جبين بر خاك
مىسايند و در حال تندرستى و ناتوانى در اطاعت او هستند و از روى ترس و بيم زمام اختيار خود را به
او مىسپارند.
بَانَ مِنَ الْأَشْيَاءِ بِالْقَهْرِ
لَهَا وَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ بَانَتِ الْأَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ
وَ الرُّجُوعِ إِلَيْه.(2)
از موجودات عالم با غلبه و قهر جداست و موجودات به
خاطر خضوع در برابر او و بازگشت به سوى او را از او مباين هستند.
هبوط آدم
به طورى كه پيش از اين اشاره شد، بعضى از افعال خداوند
به طور مستقيم انجام گرفته و اراده انسان هيچگونه تأثير و دخالتى در آن نداشته است.
يكى از آن افعال خلقت آدم و نسل بشر است.
خداوند آدم را آفريد و بنا به مصالحى كه خود مىداند،
او را از بهشت به اين عالم خاكى فرود آورد و پس از اين هبوط رنجآور و دورى انسان
از اصل خويش، دوران كار و فعاليت شروع شد و فرزند آدم با تمايلات و غرايز و
استعدادهاى خاصى كه به او داده شده بود راه سازش با محيط و زندگى جديد را آموخت و
با بهرهبردارى از امكاناتى كه خداوند در طبيعت قرار داده بود، زندگى خود را ادامه
داد و بدينگونه تاريخ بشرى به وجود آمد.
اميرالمؤمنين(ع) درباره اصل خلقت انسان و خمير مايهاى
كه انسان از آن به وجود آمده و نيز درباره ابزاركارى كه خداوند جهت ادامه زندگى در
اختيار انسان گذارده است، خطبهاى دارد كه خواندنى است:
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ
الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ
حَتَّى خَلَصَتْ وَ لاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً
ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّى
اسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ
مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ
يُجِيلُهَا وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا وَ
مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل.(3)
سپس خداوند مقدارى خاك از قسمتهاى سخت و نرم زمين و
شيرين و شورهزار آن گرد آورد و آب بر آن افزود تا اينكه گلى خالص و آماده شد و با
رطوبت آن را به هم آميخت تا به صورت چسبناك درآمد و از آن صورتى داراى اعضا و جوارح
و پيوستگىها و گسستگىها آفريد. آن را جامد كرد تا محكم شود و آن را صاف و محكم و
خشك ساخت تا وقتى معلوم و سرانجامى معين. آنگاه از روح خود بر او دميد، پس به صورت
انسانى درآمد كه نيروى عقل آن را به حركت وامىدارد و فكرى به او داد كه به وسيله
آن در موجودات تصرف كند و جوارحى بخشيد كه در خدمت او باشد و ابزارى داد كه او را
به تلاش وادارد و شناختى كه به وسيله آن ميان حق و باطل تفاوت بگذارد.
در واقع اين خطبه امام تفسير و توضيح اين آيه شريفه
است كه مىفرمايد:
إِنّا خَلَقْنَا الإِْنْسانَ مِنْ
نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعًا بَصيرًا(4)
ما انسان را از نطفه مخلوط آفريديم كه او را آزمايش
كنيم و او را شنوا و بينا قرار داديم.
در خطبهاى ديگر پس از ذكر آدم و اينكه او برگزيده
خداوند در ميان موجودات عالم است، درباره هبوط او به زمين چنين مىفرمايد:
فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ
لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَاده.(5)
پس آدم را پس از توبه به زمين فرود آورد تا زمين خدا
را آباد سازد و به وسيله او حجت را بر بندگان خود تمام
كند.
بدينسان تاريخ بشرى شروع شد و انسان ضمن آباد كردن
زمين و تصرف در طبيعت، به زندگى اجتماعى تن در داد و دست اندركار ساختن تاريخ خود
گرديد.
جبر در «بودن» و آزادى در «شدن»
بىترديد انسان در اصل وجود خود هيچگونه آزادى و
اختيارى ندارد و هرگز با كسى درباره آفرينش و پيدايش او مشورت و نظرخواهى نشده است
و به قول حافظ، قسمت ازلى را به حضور ما كردهاند. انسان درهيچ يك از مراحل پيدايش
و شكلگيرى وجود خود از مرحله انعقاد نطفه تا مراحل جنينى و تولد و شيرخوارگى، قدرت
اختيار و انتخاب و حتى خودآگاهى ندارد و پس از دوران شيرخوارگى هم با وجود رسيدن به
خود آگاهى باز هم در فعاليت ارگانيزم بدن خود اراده و اختيارى ندارد.
أَمْ هَذَا الَّذِي أَنْشَأَهُ فِي
ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ شُغُفِ الْأَسْتَارِ نُطْفَةً دِهَاقاً وَ عَلَقَةً
مِحَاقاً وَ جَنِيناً وَ رَاضِعاً وَ وَلِيداً وَ يَافِعاً.(6)
مگر اين همان نيست كه خداوند او را در تاريكىهاى رحم
و پردههاى تو در تو به صورت نطفه و خون نيمبند آفريد، بعد به صورت جنين درآمد و
سپس كودكى شيرخوار شد و فرزندى خوشمنظر گرديد.
أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ
الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ
الْأَسْتَارِ. بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍوَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ
إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍوَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لا
تُحِيرُ دُعَاءً وَ لا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى
دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا.(7)
اى مخلوقى كه با اندام متناسب و در جايگاه محفوظى از
تاريكىهاى ارحام و پردههاى تو در تو آفريده
شدهاى، آغاز خلقت تو از چكيده خاك و گل بود و در محلى آرام تا زمانى مشخص و مدتى
معين قرار گرفتى. در آن زمان كه جنين بودى، در شكم مادرت حركت مىكردى، نه قدرت
پاسخگويى داشتى و نه صدايى را مىشنيدى. سپس از اين جايگاه به محلى كه آن را مشاهده
نكرده بودى و راههاى جلب منافع آن را نشناخته بودى، آورده شدى.
درست است كه انسان در اصل پيدايش و «بودن» خود
هيچگونه اراده و اختيارى ندارد، اما در مرحله «شدن» و تشكيل ماهيت و شخصيت انسانى
خود كه او را از ديگران متمايز مىسازد آزادى عمل و قدرت انتخاب دارد كه مرحله
دشوارى است.
انسان هميشه دو راه پيش رو دارد و با آزادى اراده و
اختيارى كه در وجود اوست، يكى از آنها را انتخاب مىكند. حال بايد ديد كه انسان بر
اساس چه معيار و ضابطهاى به انتخابى درست دست مىيابد؟
در فلسفه اگزيستانسياليسم از يك طرف هميشه صحبت از
انتخاب و آزادى است و بر آن بسيار تكيه مىشود تا آنجا كه معتقدان به اين نظريه
اصالت بشر را در همين قدرت انتخاب مىدانند. از طرف ديگر همه معيارها و ملاكهاى
انسانى نفى مىشود و بدينسان اين فلسفه از سويى مىخواهد كه انسان، آزادىِ انتخاب
داشته باشد و از سوى ديگر با نفى معيارهاى اخلاقى انسان را دچار سرگشتگى و حيرت
مىسازد. ژان پل سارتر مىگويد:
«بشر در برابر خوبى و بدى آزاد است كه هرچه را خواست
انتخاب كند. در اين ماجرا كسى او را يارى نخواهد كرد. كمك مابعدالطبيعه دروغى بيش
نيست. هيچ اصل مسلم اخلاقى كه از پيش نوشته شده باشد، وجود ندارد.»(8)
با فروريختن همه اصول اخلاقى و تعاليم ماوراء الطبيعى،
ديگر هيچگونه ملاكى براى انتخاب باقى نمىماند و وقتى اصلى
و معيارى از بيرون ذات انسان رسميت نداشته باشد، انسان چارهاى ندارد جز اينكه
براساس لذتجويى و خودخوهى انتخاب كند. اينجاست كه كار جنايتكاران قابل توجيه خواهد
شد و انتخاب ايثار و فداكارى چيزى جز حماقت نخواهد بود.
سارتر براى اينكه معيارى براى انتخاب معرفى كند،
مىگويد:
«انتخاب چنين و چنان در عين حال تأييد ارزش آنچه
انتخاب مىكنيم نيز هست؛ زيرا ما هيچگاه نمىتوانيم بدى را انتخاب كنيم. آنچه
اختيار مىكنيم هميشه خوبى است و هيچچيز براى ما نمىتواند خوب باشد مگر آنكه براى
همگان خوب باشد.»(9)
بدينگونه سارتر برخلاف فلسفه خود، مجبور مىشود اين
اصل اخلاقى را بپذيرد: «آنچه بر خود مىپسندى، بر ديگران نيز بپسند.»
در جهانبينى اسلامى، انتخاب بايد براساس تعهدها و
بصيرتهاى خاصى باشد كه از طريق وحى و تعاليم انبيا به وجود آمده است. اسلام
ملاكها و معيارهايى را تعيين مىكند و از انسان مىخواهد كه زندگى فردى و جمعى خود
را براساس آنها بسازد و همه انتخابهايش را با اين معيارهاى تعيين شده هماهنگ كند.
در قرآن كريم مىخوانيم:
قَدْ جآءَكُمْ بَصآئِرُ مِنْ رَبِّكُمْ
فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ
بِحَفيظٍ(10)
از جانب پروردگارتان بينشها و بصيرتها به سو ى شما
آمده است حال هركس بينا شد به نفع خود او و هركس نابينا گشت به ضرر خود او خواهد
بود.
اميرالمؤمنين(ع) در چندين مورد متذكر شده است كه
خداوند وسايل و امكانات و ابزار فهم و انتخاب درست را
در اختيار انسان گذاشته است تا انسان سرنوشت خوبى را براى خود انتخاب كند و در اين
گزينش خير و صلاح خود را در نظر بگيرد :
وَ لَقَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ
أَبْصَرْتُمْ وَ أُسْمِعْتُمْ إِنْ سَمِعْتُمْ وَ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ وَ
بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِمَا فِيهِ
مُزْدَجَر.(11)
اگر چشم بگشاييد، وسايل بينايى شما فراهم شده است و
اگر بشنويد، مطالب به شما گفته شده و اگر هدايت شويد وسيله هدايت در اختيار شما
گذارده شده است و به راستى به شما مىگويم كه عبرتها در اختيار شماست و از چيزهايى
كه بايد دورى كنيد به شما هشدار داده شده است.
فَقَدْ أَعْذَرَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ
بِحُجَجٍ مُسْفِرَةٍ ظَاهِرَةٍ وَ كُتُبٍ بَارِزَةِ الْعُذْرِ وَاضِحَةٍ.(12)
خداوند با دلايل آشكار و روشن عذرها را قطع كرده و با
كتابهاى خود بهانهها را به روشنى از بين برده است.
از آنجا كه خداوند معيارهاى انتخاب درست را در اختيار
بشر گذاشته است، لذا حضرت على(ع) مسئوليت انتخابهاى نادرست را به عهده افراد
انتخابگر مىگذارد و از عواقب وخيم كارشان خبر مىدهد:
أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ
أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ وَ سَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِمَّنْ
ظَلَمَ مَأْكَلًا بِمَأْكَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَب.(13)
كار را به غير اهلش واگذار كردهايد و آن را در غير
موردش قرار دادهايد به زودى خداوند از ستمگران انتقام مىگيرد خوردنى به خوردنى و
نوشيدنى به نوشيدنى!
انسان در بوته آزمايش
يكى از سنتهاى جارى خداوند در تاريخ بشرى اين است كه
همواره بندگان خود را امتحان مىكند و آنها را در بوته آزمايش قرار مىدهد. اين
حقيقت در آيات متعددى از قرآن كريم آمده است. از جمله در اين آيه:
أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوآا
أَنْ يَقُولُوآا امَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ(14)
آيا مردم گمان مىكنند به صرف اينكه بگويند ايمان
آوردهايم، رها مىشوند و مورد امتحان قرار نمىگيرند؟ ما امتهاى پيشين را هم
امتحان كرديم تا خداوند بداند كه چه كسانى راست مىگويند و چه كسانى دروغگو هستند.
اكنون بايد ديد كه ماهيت امتحان الهى چيست و به چه
منظورى انجام مىگيرد و متعلق آن كدام است؟
1. امتحان الهى در واقع نوعى ايجاد حركت در شخص مورد
امتحان و زمينهسازى براى ترقى و تعالى و قرار دادن شخص در مسير تكامل است. امتحان
الهى فقط وسيلهاى براى آزمايش نيست؛ بلكه نوعى هدف است.
2. منظور خداوند از امتحان بندگان اين نيست كه مراتب
ايمان آنها را به دست آورد زيرا خداوند پيش از امتحان هم آن را مىدانست؛ بلكه
منظور اين است كه مراتب ايمان آنها را آشكار كند و آن را از قوه به فعل درآورد و
اينكه در آيه شريفه آمده است: «خداوند امتحان مىكند تا بداند...» بايد توجه كنيم
كه علم الهى مانند علم ما نيست. وقتى چيزى متعلق علم الهى قرار مىگيرد، حالت
نفسالامرى پيدا مىكند و در خارج محقق مىشود و امور خارجى هم از مراتب علم خداست.
بنابراين منظور از علم خدا در اينجا بروز و ظهور مراتب ايمان و صدق و كذب انسان است.
3. امتحان الهى گاهى با وفور نعمت و برخوردارى و رفاه
است تا فرد يا جامعه ماهيت خود را در حال بىنيازى آشكار كند و گاهى با گرسنگى و
فقر و ابتلاء به ستمگران است تا فرد يا جامعه ايمان و اخلاص و اراده خود را به
نمايش بگذارد.
4. همچنان كه فرد ممكن است مورد امتحان قرار بگيرد،
گاهى جامعه نيز چنين حالتى را پيدا مىكند و امتحان مىشود؛ زيرا جامعه نيز داراى
شخصيتى مستقل است.(15)
اكنون با توجه به اين مطالب به سخنان اميرالمؤمنين(ع)
گوش جان مىسپاريم:
وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِينَ
مِنَ الْمُوءْمِنِينَ قَبْلَكُمْ كَيْفَ كَانُوا فِي حَالِ التَّمْحِيصِ وَ
الْبَلَاءِ أَ لَمْ يَكُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ
الْعِبَادِ بَلَاءً وَ أَضْيَقَ أَهْلِ الدُّنْيَا حَالًا اتَّخَذَتْهُمُ
الْفَرَاعِنَةُ عَبِيداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ جَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ
فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِي ذُلِّ الْهَلَكَةِ وَ قَهْرِ الْغَلَبَةِ لا
يَجِدُونَ حِيلَةً فِي امْتِنَاعٍ وَ لا سَبِيلًا إِلَى دِفَاعٍ حَتَّى إِذَا رَأَى
اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِي مَحَبَّتِهِ وَ
الِاحْتِمَالَ لِلْمَكْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَايِقِ
الْبَلَاءِ فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَكَانَ الذُّلِّ وَ الْأَمْنَ مَكَانَ
الْخَوْفِ فَصَارُوا مُلُوكاً حُكَّاماً وَ أَئِمَّةً أَعْلَاماً.(16)
در حال مؤمنان پيشين تدبر كنيد كه چگونه در حال آزمايش
و امتحان بودند. آيا بيش از همه مشكلات بر دوش آنان نبود؟ و آيا بيش از همه در شدت
و زحمت نبودند؟ و آيا از همه مردم دنيا در تنگناى بيشترى قرار نداشتند؟... تا آنگاه
كه خداوند جديت و صبر و استقامت را در برابر ناملايمات به دليل محبتش و تحمل
ناراحتىها از خوف او را در آنها يافت، لذا از تنگناهاى بلا براى آنها راه نجاتى
قرار داد و ذلت را به عزت و ترس را به امنيت تبديل كرد و آنها حاكمان و زمامداران
و پيشوايان شدند.
لا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ
إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ
مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ
مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ وَ اعْلَمُوا أَنَّما
أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ مَعْنَى ذَلِكَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ
بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ
بِقِسْمِهِ وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ
لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَاب.(17)
هيچ يك از شما نگويد: «خداوندا از امتحان شدن(فتنه) به
تو پناه مىبرم» زيرا هيچكس نيست مگر اينكه او امتحانى دارد. كسى كه مىخواهد به
خدا پناه ببرد، از امتحانهاى گمراهكننده پناه ببرد؛ زيرا خداوند مىفرمايد:
«بدانيد كه اموال و اولاد شما مايه امتحان شما هستند» و معنى اين سخن آن است كه
خداوند مردم را به وسيله اموال و اولادشان آزمايش مىكند تا آن كس كه از روزى خود
ناراضى است از كسى كه از آن رضايت دارد بازشناخته شود. هرچند كه خداوند بيشتر از
خود مردم آنها را مىشناسد، ولى اين امتحان به دليل آن است كه كارهايى كه موجب
استحقاق ثواب يا عقاب مىشود، آشكار گردد.
نقش پيامبران در تكامل انسان
خداوند انسان را آفريد و او را به حال خود رها نكرد.
از درون و برون به كمك او شتافت، راه زندگى را به او نشان داد، هم ابزار كار را در
اختيار او گذاشت و هم طريق استفاده صحيح از آن را به او ياد داد. از يك سو غرايز و
عواطف و تمايلات گوناگون را در وجود او نهاد كه او را به حركت و تلاش وادارد و از
سوى ديگر براى اينكه انسان بتواند اين قواى محركه را به طرز صحيحى به كار اندازد،
او را از درون به وسيله عقل و از برون به وسيله پيامبران
راهنمايى نمود.
وجود غرايز و تمايلات مانند جاهطلبى و مالدوستى و
ديگر شهوات انسانى كه از آنها به عنوان قواى محركه نام برديم، به نوبه خود لازم و
ضرورى است. اما گاهى انسان در اعمال اين غرايز راه افراط را پيش مىگيرد و طغيان
مىكند و به سوى فساد و فحشا و ظلم و تجاوز كشيده مىشود و در نتيجه، از فطرت پاك
خود دور مىشود و از خدا فاصله مىگيرد و از هدف آفرينش خود كه همان رسيدن به تكامل
است بازمىماند. به همين دليل خداوند براى نجات انسان از اين خطرات و تعديل غرايز
بشرى، انبيا را فرستاد تا با ابلاغ پيامهاى خداوند دست انسان را بگيرند و مسير
زندگى او را اصلاح كنند.
در اينجا قصد نداريم درباره لزوم بعثت انبيا صحبت
كنيم، اما اين مطلب را خاطرنشان مىسازيم كه حتى فيلسوفان يونان نيز كه در
عقلگرايى و تجويز نسخه براى بهزيستى و سعادت بشر معروف هستند، در نهايت به اين
نتيجه رسيدهاند كه بشر احتياج به راهنمايىهاى غيبى و ماوراءالطبيعى دارد تا تمدن
بشرى بر اساس درستى پايهريزى شود. افلاطون مىگويد:
«ميل به بقا آدميان را وادار به تشكيل اجتماع و
شهرسازى كرد. اما چون هنوز فن حكومت را نمىدانستند با هم به ستيزه برخاستند و بيم
آن مىرفت كه دچار پراكندگى و نابودى شوند. به همين دليل «زئوس» ترسيد كه نژاد آدمى
منقرض شود، لذا هرمس را نزد آنان فرستاد تا برايشان عفت و عدالت را كه اساس تمدن
شهرهاست هديه ببرد.»(18)
پيامبران در تاريخ بشرى و تحولات جامعههاى انسانى
عمدهترين نقش را داشتند و بهحق مىتوان آنها را معماران بزرگ تاريخ دانست. اگر
تعاليم انبيا نبود، بدون شك انسانها آن چنان دچار اختلاف و هرج و مرج مىشدند كه
جامعههاى بشرى از هم مىپاشيد كه نسل بشر نابود مىشد. در قرآن كريم مىخوانيم:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً
فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّنَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَوَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ
لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ(19)
مردم، امت واحدهاى بودند. پس خداوند پيامبران را
برانگيخت كه هم بشارتدهنده و هم بيمدهنده بودند و با آنها كتاب را به حقيقت نازل
كرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف كردهاند، داورى كنند.
از اين آيه استفاده مىشود كه انسانها در جامعههاى
اوليه كه بر اساس نياز متقابل تشكيل شده بود، بر اساس فطرت خود زندگى مىكردند و
مسئلهاى نداشتند، اما به تدريج اختلاف و تضاد منافع و درگيرى در ميان آنها به
وجود آمد و خداوند پيامبران را فرستاد تا در ميان مردم داورى كنند و حدود و حقوق هر
كسى مشخص باشد.
در نهجالبلاغه در مورد پيامبران مطالب گستردهاى آمده
است كه قسمت مهم آن راجع به پيامبران اولوالعزم بخصوص پيامبر گرامى اسلام(ص) و محيط
اجتماعى و كيفيت دعوت آن حضرت مىباشد بحثهايى هم درباره لزوم بعثت و هدفهاى
انبيا و نقش مهم آنان در بيدارى جامعهها و تكامل انديشههاى بشرى وجود دارد.
از نظر حضرت على(ع) بعثت پيامبران بيشتر براى يادآورى
ميثاق فطرت و به كار انداختن نيروهاى نهفته در درون بشر بوده است. انبيا آمدند تا
گنجينههاى عقول بشرى را كشف و استخراج كنند و تعهد فطرى آنها را درباره خداوند
يادآور شوند:
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ
إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ
مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا
لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَة.(20)
پس در ميان آنان پيامبران خود را مبعوث كرد و رسولان
خود را پى در پى فرستاد تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه كنند و نعمتهاى فراموش
شده را به ياد آنها بياورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آنان تمام كنند و
گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند و آيات قدرت خدا را بر آنان نشان دهند.
طبق اين بيان، خداوند زمينههاى تكامل و سازندگى را در
نهاد انسان گذاشته و امكانات و ابزار مورد نياز را به او ارزانى كرده است منتهى
انسان در اثر به كارگيرى بىرويه غرايز و شهوات از فطرت خود دور مىشود و از
سرمايههاى وجودى خود غفلت مىكند و از آنجا كه لطف الهى همواره شامل حال انسان است
و فيض فياض مطلق هيچگاه قطع نمىشود، خداوند پيامبران را براى اصلاح مسير انسان و
وادار كردن او به استفاده درست از استعدادهاى خود مىفرستد تا آنان پيامهاى الهى
را ابلاغ كنند و انسان را با هدف آفرينش هماهنگ سازد.
همچنين امام درباره انگيزهاى بعثت انبيا عليهمالسلام
مطالب ديگرى دارد كه مىخوانيم:
بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا
خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا
تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ
الصِّدْقِ إِلَى سَبِيلِ الْحَق.(21)
خداوند رسولان خويش را به وسيله وحى كه مخصوص
پيامبرانش بود، مبعوث كرد و آنها را حجت خويش بر بندگانش قرار داد تا اينكه
بهانهاى در برابر خداوند در اثر نفرستادن راهنما نداشته باشند و بدينگونه بندگان
را با زبان راستى به سوى راه حق دعوت نمود.
وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ
رُسُلَهُ لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطَائِهَا وَ لِيُحَذِّرُوهُمْ مِنْ
ضَرَّائِهَا وَ لِيَضْرِبُوا لَهُمْ أَمْثَالَهَا وَ لِيُبَصِّرُوهُمْ عُيُوبَهَا
وَ لِيَهْجُمُوا عَلَيْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ مَصَاحِّهَا وَ
أَسْقَامِهَا وَ حَلَالِهَا وَ حَرَامِهَا وَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لِلْمُطِيعِينَ
مِنْهُمْ وَ الْعُصَاةِ مِنْ جَنَّةٍ وَ نَارٍ وَ كَرَامَةٍ وَ هَوَانٍ.(22)
خداوند رسولان خود را به سوى جن و انس مبعوث ساخت تا
پرده از چهره دنيا برگيرند و آنها را از زيانهايش برحذر دارند و برايشان مثل ها بزنند و عيوب دنياپرستى را نشانشان
دهند و آنچه را كه مايه عبرت است، از صحت و بيمارى و حلال و حرام به آنها گوشزد
كنند و آنچه خداوند بر مطيعان و عصيانگران از بهشت و دوزخ و احترام و تحقير وعده
داده است، برايشان بازگو كنند.
پيامبران رسالت سنگينى بر دوش خود داشتند و در راه
ابلاغ آن زحمتهاى بسيارى را تحمل كردند و گاهى جان خود را در اين راه گذاشتند.
آنها با ارادهاى قوى و با قاطعيتى تمام، ماموريت خود را انجام دادند و در مقابل
زورمندان و نيروهاى شيطانى و مستكبران و جباران، با تمام قدرت ايستادند و هرگز تن
به سازش و تسليم ندادند و از اينكه در آغاز كار پيروان اندك و دشمنان بسيار داشتند،
نهراسيدند.
وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ
رُسُلَهُ أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِيمَا تَرَى الْأَعْيُنُ
مِنْ حَالاتِهِمْ مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غِنًى.(23)
خداوند، پيامبرانش را از نظر عزم و اراده قوى و از
لحاظ ظاهر و در چشمانداز مردم، فقير و ضعيف قرار داد؛ اما توأم با قناعتى كه قلب
ها و چشمها را پر از بىنيازى مىكرد.
رُسُلٌ لا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ
عَدَدِهِمْ وَ لا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُم.(24)
پيامبرانى كه اندك بودن عدد ياران و نه كثرت
تكذيبكنندگان، آنها را وادار به قصور در وظيفه نمىكند.
همچنين پيامبران زندگى ساده و زاهدانهاى داشتند و
رنجهاى ديگران را به خوبى لمس مىكردند و با تودههاى مردم همنوا بودند. امام از
بعضى از پيامبران نام مىبرد و زندگى زاهدانه آنان را بيان مىكند از جمله درباره
حضرت مسيح(ع) مىفرمايد:
وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ
فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ(عليهالسلام) فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ
يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ وَ كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ
سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ وَ ظِلَالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ
وَ مَغَارِبَهَا وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ
لِلْبَهَائِم.(25)
و اگر بخواهى، سرگذشت عيسى بن مريم(ع) را برايت بازگو
مىكنم. او سنگ را بالش خويش قرار مىداد و لباس خشن مىپوشيد و نان خشك مىخورد.
خورشت او گرسنگى و چراغ او در شبها نورمهتاب و مسكنش در زمستان مشرق و مغرب زمين
بود(جلوى آفتاب) و ميوه و گلش گياهانى بود كه زمين براى بهايم مىروياند.
و درباره پيامبر گرامى اسلام(ص) مىفرمايد:
وَ لَقَدْ كَانَ(صلىالله عليه و آله و
سلم) يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ
بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ
الْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَه.(26)
همانا پيامبر اسلام(ص) روى زمين(بدون فرش) غذا مىخورد
و همچون بردگان با تواضع مىنشست و با دست خود كفش خويش را پينهدوزى مىكرد و به
لباسش وصله مىزد و بر مركب برهنه سوار مىشد و در ترك خود كسى را سوار مىكرد.
همين زندگى ساده و بىآلايش پيامبران، نقش مهمى در پيروزى آنها و نفوذ كلامشان
داشت و باعث مىشد كه توده هاى مردم به سوى آنها جذب
شوند و پيامشان را بشنوند و آنها را از خودشان بدانند و احساس بيگانگى نكنند.
پىنوشتها:
1- خطبه 185.
2- خطبه 152.
3- خطبه 1.
4- سورهانسان، آيه 2.
5- خطبه 91.
6- خطبه 83.
7- خطبه 163.
8- به نقل از مصطفى رحيمى: ياس فلسفى، ص 45.
9- اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفى رحيمى، ص 27.
10- سوره انعام، آيه 104.
11- خطبه 20.
12- خطبه 81.
13- خطبه 158.
14- سوره عنكبوت، آيات 1- 3.
15- توضيح اين مطلب را در كتاب بينش تاريخى قرآن، تأليف نگارنده، ص 70 مطالعه
فرماييد.
16- خطبه 192.
17- قصار 93.
18- افلاطون، پنج رساله(پرتاغوراس)، ترجمه محمود صناعى، ص 183.
19- سوره بقره، آيه 213.
20- خطبه 1.
21- خطبه 144.
22- خطبه 183.
23- خطبه 192.
24- خطبه 1.
25- خطبه 160.
26- خطبه 160.