مسئوليت روشنفكران
يكى از گروههايى كه در ساختار تاريخى جامعههاى بشرى
نقش تعيين كنندهاى داشته است، گروه روشنفكران و دانايان جامعه مىباشد. اين گروه
به دليل داشتن علم و آگاهى و درك مصالح و مفاسد جامعه، مسئوليت سنگينى به عهده
دارند و بايد به مردم آگاهى بدهند و فكر و انديشه آنها را در جهت شناخت مصالح
واقعى خود پرورش دهند و راه درست حركت و سازندگى را به آنان ياد بدهند و آنها را
از نيرنگها و شيطنتهاى مخرب و استعمارگر آگاه كنند.
البته همه مردم در مورد جامعه خود مسئوليت دارند.
پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته». همه شما چوپانيد و
همه شما مسئول رعيت خود هستيد.
هيچكس نبايد بىتوجه باشد و هركس به نوبه خود بايد در
مسائل جامعه احساس تعهد كند و حتى اظهارنظر نمايد. به گفته افلاطون:
«وقتى از مسائل مملكت و امور سياست بحث مىشود - كه
عدالت و عفت اساس آن است - هركسى حق سخن گفتن و اظهارنظر دارد. اين امرى طبيعى است
و هركس بايد اين فضايل را دارا باشد وگرنه اجتماع برجا نمىماند.»(1)
حضرت على(ع) در مورد مسئوليت همگانى افراد جامعه
مىفرمايد:
اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ
بِلَادِهِ فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم.(2)
از خدا بترسيد در مورد بندگان و شهرهايش، زيرا شما
مسئول هستيد حتى در قبال ساختمانها و حيوانات.
اين درست است، اما در ميان افراد اجتماع، دانايان و
روشنفكران مسئوليت ويژهاى دارند. آنها بايد با ايجاد خط فكرى صحيح، جامعه را در
مسير سعادت و سازندگى قرار بدهند و نيروى عظيم تودههاى مردمى را كشف و استخراج
كنند و آن را در ساختن جامعهاى آزاد و آباد به
كار گيرند و اگر چنين نكنند به رسالت و تعهد خود عمل نكردهاند و در پيشگاه خدا و
تاريخ مسئول خواهند بود.
اميرالمؤمنين(ع) مسئوليت دانايان و روشنفكران جامعه را
در موارد متعددى گوشزد مىكند و آنها را به انجام رسالتى كه بر عهده دارند فرا
مىخواند. به عقيده امام، خداوند اين رسالت را بر عهده دانايان گذاشته است و شانه
خالى كردن از آن مؤاخذه و مجازات الهى را در پى خواهد داشت:
أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ
بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ
النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى
كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا.(3)
آگاه باشيد سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان
را آفريد، اگر نبود كه جمعيت بسيارى گرد من جمع شدند و با وجود آنها حجت بر من
تمام شد و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانايان جامعه گرفته است كه
در مقابل پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم سكوت نكند، من مهار شتر خلافت را رها مىكردم.
در جاى ديگر حقوقى را كه مردم بر گردن آن حضرت دارند
برمىشمارد كه يكى از آنها دادن آگاهىهاى لازم به مردم و نجات آنها از جهل و
نادانى است، وظيفهاى كه هر عالم و دانايى بر عهده دارد:
فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ
فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ
كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا.(4)
و اما حق شما بر من آن است كه شما را نصيحت كنم و
بيتالمال را در اختيار شما بگذارم و شما را تعليم دهم تا از جهل نجات پيدا كنيد و
تربيتتان كنم تا آگاهى يابيد.
از نظر امام بالاترين خطر براى يك
جامعه، غلبه جهل و نادانى و چيره شدن جاهلان است و افراد روشنفكر و آگاه بايد در
مقابل اين خطر بايستند و از آن بترسند:
لَمْ يُوجِسْ مُوسَى(عليهالسلام)
خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ
الضَّلَال.(5)
موسى بر جان خود نترسيد؛ بلكه از اين ترسيد كه نادانان
و گمراهان غلبه و دولت پيدا كنند.
براى مقابله با خطر چيرگى جهل و نادانى، امام لازم
مىداند كه هر فرد براى خود پيشوا و رهبرى انتخاب كند كه از نور علم او زندگى خود
را روشن سازد و حتى به فرمانداران خود دستور مىدهد كه همواره با علما و حكما و
دانشمندان همنشينى كنند:
أَلا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ
إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِه.(6)
آگاه باشيد براى هر رهروى پيشوايى لازم است كه به او
اقتدا كند و از نور علم او روشنى بگيرد.
وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ
وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلَادِك.(7)
با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين و با حكما و
انديشمندان بسيار صحبت كن. اين بحث و گفتگوها درباره اصلاح وضع كشورت باشد.
حكومت و رهبرى
يكى از پديدههاى بسيار مهم كه نقش اساسى و شايد
اساسىترين نقش را در تحولات جامعه بشرى دارد، مسئله حكومت و رهبرى و نظام حاكم بر
مردم است.
ظهور و سقوط حكومتهاى گوناگون در عين
حالى كه خود بر اثر پيدايش عوامل و شرايط مخصوصى بوده، عامل پيدايش شرايط جديد و
موقعيتهاى تازهاى گرديده و باعث دگرگونى در ارگانهاى مختلف جامعه شده است.
قسمت مهمى از تاريخ مدون بشرى اختصاص به همين موضوع
دارد و نشان مىدهد كه چگونه فردى يا گروهى با استفاده از شرايط موجود يا ايجاد آن
شرايط، حاكميت يافتهاند و جامعه جديدى به وجود آوردهاند و چگونه براى حفظ قدرت يا
گسترش آن با مخالفان داخلى و خارجى خود جنگيدهاند.
لزوم حكومت و تشكيلات حكومتى براى جامعه امرى روشن و
مسلم است و تمام عقلاى عالم با هر نوع طرز تفكرى كه داشتهاند در اين مسئله ترديد
نكردهاند، جز تعدادى اندك از آنارشيستها و نيز گروهى از خوارج كه حكومت را نفى
مىكنند. در حالى كه انسان يك موجود اجتماعى است و همين مسئله ضرورت برقرارى نظام
حكومتى را روشن مىسازد. حتى بعضى از حيوانات زندگى اجتماعى دارند و نوعى حكومت در
ميان آنها برقرار است.
همانگونه كه انسان نمىتواند از فوايد زندگى اجتماعى
صرفنظر كند، بدون داشتن حكومت نيز نمىتواند به زندگى خود ادامه بدهد. حتى در
اجتماع كوچك خانواده بايد يكى از اعضاى خانواده كه معمولاً مرد خانه است، سرپرستى و
گردانندگى خانواده را به عهده بگيرد.
از آنجا كه بشر در طبيعت خود، افزونطلب و خودخواه
است، بدون داشتن حكومت و نظام به طرف ظلم و تجاوز كشيده مىشود. زورمندان ضعفا را
پايمال مىكنند و آنگاه در ميان خود زورمندان هم جنگ و ستيز درمىگيرد. بدين ترتيب،
جامعه دچار هرج و مرج مىشود و قابليت بقا را از دست مىدهد و اگر همهجا چنين
باشد، پايههاى زندگى اجتماعى فرومىريزد و به قول ابن خلدون در نهايت، نسل بشر از
بين مىرود.(8)
اميرالمؤمنين(ع) در مقابل گروه خوارج كه با دادن شعار
«لاحكم الا لله» و
برداشت انحرافى از اين جمله به طور كلى
حكومت و رهبرى را نفى مىكردند، با اين جملات لزوم حكومت براى جامعه بشرى و فوايد
آن را متذكر شده است:
وَ إِنَّهُ لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ
أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُوءْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ
فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ
الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُوءْخَذُ
بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ
فَاجِرٍ.(9)
به ناچار مردم بايد زمامدارى داشته باشند خواه نيكوكار
خواه بدكار، تا مؤمنان در سايه حكومت او به كار خويش مشغول و كافران هم بهرهمند
شوند و خداوند مدت معين را برساند و نيز به وسيله آن حكومت، بيتالمال جمعآورى
گردد و با دشمن جنگ شود. جادهها امن و امان و حق ضعيف از قوى گرفته شود تا اينكه
نيكوكاران در آسايش و از دست بدكاران درامان باشند.
طبق اين بيان، داشتن حكومت فاسد از نداشتن هيچ نوع
حكومتى بهتر است؛ زيرا كه همين حكومت فاسد به هر حال نوعى نظم و ثبات در جامعه
ايجاد مىكند. حال، اينكه مردم بايد براى خود حكومت صالحى را برگزينند، موضوع ديگرى
است.
مطلب ديگرى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه
حكومت و رهبرى از لحاظ شكل و نظام انواع و اقسامى دارد مانند حكومت براساس عقيده
(تئوكراسى)، حكومت اشراف (اريستوكراسى)، حكومت مردم بر مردم (دموكراسى) و در
تقسيمبندى ديگرى حكومت ديكتاتورى، حكومت سلطنتى مشروطه، حكومت جمهورى و مانند
آنها. فيلسوفان و انديشمندان و جامعهشناسان براى هر يك از انواع حكومتها
فايدهها و ضررهايى ذكر كردهاند و هر گروه يكى از آنها را بر ديگرى ترجيح داده
است. اما حقيقت اين است كه شكل
حكومت چندان مهم نيست، آنچه مهم است
عملكرد حكومت و طرز رفتار هيات حاكمه با مردم است؛ زيرا غالبا مردم شكل جمهورى را
بر نظامهاى ديگر ترجيح مىدهند.
در بعضى از كشورها شكل حكومتى سلطنتى است، اما در عين
حال تمام تصميمگيرىها و سياستگذارىها در دست مردم و نمايندگان مردم است و در
بعضى از كشورها شكل حكومت جمهورى است، در عين حال بدترين نوع استبداد و ديكتاتورى
اعمال مىشود و تمام مراكز قدرت در دست يك نفر است. بعضى نيز حكومت مشروطه سلطنتى
را بر انواع ديگر حكومت ترجيح مىدهند اما ديديم كه اين نوع حكومت در كشور ما به چه
استبداد مطلقى كشيده شد.
بنابراين، شكل حكومت مهم نيست؛ زيرا كه قانون هر قدر
هم خوب و مفيد باشد در دست مجريان ناصالح، بىفايده و حتى زيانآور خواهد بود. لذا
در اسلام قالب خاصى براى حكومت از آن نوع كه در كتابهاى فلسفه و جامعهشناسى آمده،
تعيين نشده است. حتى حكومت اسلامى را نمىتوان از نوع تئوكراسى به حساب آورد زيرا
اقليتهاى غيرمسلمان هم مىتوانند در پناه حكومت اسلامى زندگى كنند و آزادانه به
رسوم و آداب دينى خود عمل نمايند. آنچه در اسلام مطرح است صفات حاكم و شرايط ويژه
امام است كه بايد عدالت اجتماعى را برقرار كند و پاسدار حقوق مردم باشد. مىتوان
گفت كه حكومت اسلامى حكومت حق و عدل است، حال به هر شكلى كه اين ارزشها حاكميت
يابد تفاوت نمىكند.
با مراجعه به نهجالبلاغه مىبينيم كه امام درباره
حاكم و والى و زمامدار مسلمين مطالب فراوانى بيان كرده است كه بيشتر آنها راجع به
صفات و ويژگىهاى حاكم و وظايف اوست. اينك به چند عبارت توجه فرماييد.
إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا
الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ
شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِل.(10)
سزاوارترين شخص براى خلافت، قوىترين مردم نسبت به آن
و
داناترين مردم به فرمانهاى خداست. پس
اگر آشوبگرى، فتنهانگيزى كند از او خواسته شود كه به حق بازگردد و اگر امتناع كرد
با او جنگ شود.
وَ لا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا
أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَق.(11)
و اين پرچم را جز افراد بينا و با استقامت و آگاه به
موارد حق بر دوش نكشد.
إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ
إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ
الِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ وَ الْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ وَ إِقَامَةُ
الْحُدُودِ عَلَى مُسْتَحِقِّيهَا وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا.(12)
امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خدا مأمور است
وظيفهاى ندارد: كوشش در دادن پند و اندرز، جديت در خيرخواهى، احياى سنت و اقامه
حدود بر مستحقانش و رساندن حق بر صاحبش.
مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ
إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَكُنْ
تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِه.(13)
كسى كه خودش را در مقام پيشوايى مردم قرار داده، لازم
است پيش از آنكه به تعليم ديگران بپرازد، به تعليم خويش مشغول شود و بايد بيشتر با
عمل خود تأديب كند تا با زبانش.
از ديدگاه امام، حكومت بر مردم به خودى خود چيز مطلوبى
نيست و هيچگونه ارزش و اعتبارى ندارد مگر اينكه با استفاده از قدرت حكومت، حق
مظلومان از ظالمان گرفته شود و باعث اصلاح حال مردم، ايجاد آسايش و رفاه براى آنان،
اجراى حدود الهى و حاكميت دادن به ارزشهاى الهى در ميان مردم باشد. به همين دليل
هنگامى كه مردم با آن حضرت بيعت كردند و حكومت و زمامدارى مسلمين
به عهده ايشان گذاشته شد، بارها نگرش
ويژه خود را درباره حكومت بيان نمود و متذكر شد كه حكومت را هرگز به دليل حب جاه و
رياست نپذيرفته است و حتى آن را بىارزشتر از لنگه كفشى كهنه يا آب بينى گوسفندى
مىداند؛ بلكه حكومت را تنها به دليل خدمت به مردم و اجراى حدود و احياى سنتهاى
الهى قبول كرده است:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ
لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لا الْتِمَاسَ
شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ
نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ
تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك.(14)
پروردگارا تو خود مىدانى آنچه ما انجام داديم نه براى
اين بود كه سلطنتى به دست آوريم و نه براى اينكه از متاع پست دنيا چيزى تهيه كنيم؛
بلكه به اين دليل بود كه نشانههاى از بين رفته دينت را بازگردانيم و شهرهايت را
اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده تو درامان باشند و حدود تعطيل شده تو اقامه گردد.
ابن عباس نقل مىكند: در منزل ذىقار به حضور
اميرالمؤمنين(ع) رسيدم در حالى كه ايشان كفش خود را رفو مىكرد. به من فرمود: «ارزش
اين كفش چقدر است؟» گفتم: «هيچ قيمتى ندارد.» فرمود:
وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ
مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا.(15)
به خدا قسم، اين(چيز بىارزش) براى من از حكومت بر شما
محبوبتر است مگر اينكه حقى را به پا دارم يا باطلى را از بين ببرم.
امام در مورد كسانى كه حكومت را هدف خود قرار دادهاند
و از قدرت آن سوءاستفاده مىكنند و به خودكامگى و جاهطلبى و مالاندوزى
مىپردازند، هشدار مىدهد:
وَ إِنَّمَا يُوءْتَى
خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازأَهْلِهَا وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا
لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ
وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَر.(16)
ويرانى زمين تنها به اين جهت است كه صاحبان آن فقير
شوند و فقر آنها به دليل آن است كه زمامداران به جمع مال و ثروت مىپردازند و به
بقاى حكومتشان بدگمان مىشوند و از عبرتهاى تاريخ كمتر استفاده مىكنند.
وَ انّ مِن أسْخَفِ حالاتِ الوُلاةِ
عِنْدَ صالِحِ النّاسِ اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ
عَلَى الْكِبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ
الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاء.(17)
از بدترين حالات زمامداران در پيشگاه صالحان اين است
كه گمان برده شود آنها فخرفروشى را دوست دارند و كارشان حالت تكبر به خود گرفته
است. من از اين ناراحتم كه حتى در ذهن شما خطور كند كه من مدح و ستايش را دوست دارم
و از شنيدنش لذت مىبرم.
أَلا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ
طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ
تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِم.(18)
حذر كنيد از پيروى آن گروه از بزرگترها و رؤسايتان كه
به دليل موقعيتى كه دارند تكبر مىكنند و خود را بالاتر از نسب خود مىدانند و
كارهاى نادرست را به خداوند نسبت مىدهند.
از نظر امام سعادت يك جامعه و حتى بقاى آن، در گرو
عملكرد حكومت و مردم است كه اگر هر دو به وظايف خود عمل كردند و حقوق متقابل يكديگر
را رعايت نمودند، آن جامعه به سوى ترقى و تعالى پيش خواهد رفت و استعدادها شكوفا
خواهد شد. اما اگر حكومت به وظايف خود عمل نكرد و بناى ستمگرى
گذاشت، يا مردم با حكومت صالح همكارى
لازم را به عمل نياوردند، اين جامعه محكوم به نابودى و فناست و دير يا زود از هم
خواهد پاشيد. به عبارت ديگر اگر جامعه را به يك هرم تشبيه كنيم رأس و قاعده، هر دو
بايد فعال باشند و به وظايف خود عمل كنند.
فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ
إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلاةِ وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ
الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى
الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ
الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلالِهَا
السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ
يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.(19)
رعيت هرگز اصلاح نمىشود جز با اصلاح زمامداران و
زمامداران اصلاح نمىشوند جز با استقامت رعيت. پس هرگاه رعيت حق والى را و والى حق
رعيت را ادا كرد، حق در ميان آنها قوى و نيرومند خواهد شد و جادههاى دين صاف
خواهد گشت و نشانههاى عدل، اعتدال خواهد گرفت و سنتها در مجراى خود قرار خواهد
يافت و بدين ترتيب زمان اصلاح مىشود و بايد به بقاى دولت اميدوار شد و دشمنان
مأيوس خواهند شد.
وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ
وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ
الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ
وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ
كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لا
لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ
الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ.(20)
آنگاه كه رعيت بر والى خود چيره گردد يا والى به رعيت
اجحاف كند، اختلاف كلمه به وجود مىآيد و نشانههاى ظلم آشكار مىگردد و دستبرد در
برنامههاى دينى زياد مىشود و راههاى سنتها متروك
مىماند و مطابق هواى نفس عمل مىشود و
احكام تعطيل مىگردد و بيمارىهاى روحى بسيار مىشود. ديگر مردم از اينكه حق بزرگى
تعطيل شود يا باطل بزرگى رواج يابد، وحشتى نمىكنند. اينجاست كه نيكان خوار و اشرار
عزيز مىشوند و مجازاتهاى الهى پيش مردم عظيم مىگردد.
وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ
مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ
عَلَى الْوَالِي فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُل.(21)
از ميان حقوق خداوند بزرگترين حقى كه واجب شمرده است
حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است. فريضهاى كه خداوند براى هر يك از
زمامداران و رعايا نسبت به يكديگر واجب نموده است.
البته درباره نقش مهم حكومت و ارتباط آن با جامعه در
فصلهاى آينده كتاب باز هم صحبت خواهيم كرد و خواهيم ديد كه يكى از عوامل مهم
دگرگونىهاى تاريخى همين موضوع است. لازم به ذكر است كه از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع)
حاكم بايد قضاوت مردم را درباره عملكرد خود مورد توجه قرار بدهد و مردم را دست كم
نگيرد:
يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ
إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ
أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ
مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَك.(22)
اى مالك تو را به شهرهايى مىفرستم كه پيش از تو
حكومتهايى عادل يا ستمگر بر آنها حكومت كردهاند و مردم درباره اعمال تو همانگونه
قضاوت خواهند كرد كه تو درباره زمامداران پيش از خودت قضاوت مىكنى.
پىنوشتها:
1- افلاطون، پنج رساله(پروتاغوراس)، ترجمه محمود صناعى، ص 184.
2- خطبه 167.
3- خطبه 3.
4- خطبه 34.
5- خطبه 4.
6- نامه 45.
7- نامه 53.
8- ابنخلدون، مقدمه، ص 187.
9- خطبه 40.
10- خطبه 173.
11- خطبه 173.
12- خطبه 105.
13- قصار 73.
14- خطبه 131.
15- خطبه 33.
16- نامه 53.
17- خطبه 216.
18- خطبه 192.
19- خطبه 216.
20- خطبه 216.
21- خطبه 216.
22- نامه 53.