بينش تاريخى نهج البلاغه

يعقوب جعفرى

- ۵ -


مسئوليت روشنفكران

يكى از گروه‏هايى كه در ساختار تاريخى جامعه‏هاى بشرى نقش تعيين كننده‏اى داشته است، گروه روشنفكران و دانايان جامعه مى‏باشد. اين گروه به دليل داشتن علم و آگاهى و درك مصالح و مفاسد جامعه، مسئوليت سنگينى به عهده دارند و بايد به مردم آگاهى بدهند و فكر و انديشه آن‏ها را در جهت شناخت مصالح واقعى خود پرورش دهند و راه درست حركت و سازندگى را به آنان ياد بدهند و آن‏ها را از نيرنگ‏ها و شيطنت‏هاى مخرب و استعمارگر آگاه كنند.

البته همه مردم در مورد جامعه خود مسئوليت دارند. پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد: «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته». همه شما چوپانيد و همه شما مسئول رعيت خود هستيد.

هيچ‏كس نبايد بى‏توجه باشد و هركس به نوبه خود بايد در مسائل جامعه احساس تعهد كند و حتى اظهارنظر نمايد. به گفته افلاطون:

«وقتى از مسائل مملكت و امور سياست بحث مى‏شود - كه عدالت و عفت اساس آن است - هركسى حق سخن گفتن و اظهارنظر دارد. اين امرى طبيعى است و هركس بايد اين فضايل را دارا باشد وگرنه اجتماع برجا نمى‏ماند.»(1)

حضرت على(ع) در مورد مسئوليت همگانى افراد جامعه مى‏فرمايد:

اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم.(2)

از خدا بترسيد در مورد بندگان و شهرهايش، زيرا شما مسئول هستيد حتى در قبال ساختمان‏ها و حيوانات.

اين درست است، اما در ميان افراد اجتماع، دانايان و روشنفكران مسئوليت ويژه‏اى دارند. آن‏ها بايد با ايجاد خط فكرى صحيح، جامعه را در مسير سعادت و سازندگى قرار بدهند و نيروى عظيم توده‏هاى مردمى را كشف و استخراج كنند و آن را در ساختن جامعه‏اى آزاد و آباد به كار گيرند و اگر چنين نكنند به رسالت و تعهد خود عمل نكرده‏اند و در پيشگاه خدا و تاريخ مسئول خواهند بود.

اميرالمؤمنين(ع) مسئوليت دانايان و روشنفكران جامعه را در موارد متعددى گوشزد مى‏كند و آن‏ها را به انجام رسالتى كه بر عهده دارند فرا مى‏خواند. به عقيده امام، خداوند اين رسالت را بر عهده دانايان گذاشته است و شانه خالى كردن از آن مؤاخذه و مجازات الهى را در پى خواهد داشت:

أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا.(3)

آگاه باشيد سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نبود كه جمعيت بسيارى گرد من جمع شدند و با وجود آن‏ها حجت بر من تمام شد و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانايان جامعه گرفته است كه در مقابل پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم سكوت نكند، من مهار شتر خلافت را رها مى‏كردم.

در جاى ديگر حقوقى را كه مردم بر گردن آن حضرت دارند برمى‏شمارد كه يكى از آن‏ها دادن آگاهى‏هاى لازم به مردم و نجات آن‏ها از جهل و نادانى است، وظيفه‏اى كه هر عالم و دانايى بر عهده دارد:

فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا.(4)

و اما حق شما بر من آن است كه شما را نصيحت كنم و بيت‏المال را در اختيار شما بگذارم و شما را تعليم دهم تا از جهل نجات پيدا كنيد و تربيتتان كنم تا آگاهى يابيد.

از نظر امام بالاترين خطر براى يك جامعه، غلبه جهل و نادانى و چيره شدن جاهلان است و افراد روشنفكر و آگاه بايد در مقابل اين خطر بايستند و از آن بترسند:

لَمْ يُوجِسْ مُوسَى(عليه‏السلام) خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَال.(5)

موسى بر جان خود نترسيد؛ بلكه از اين ترسيد كه نادانان و گمراهان غلبه و دولت پيدا كنند.

براى مقابله با خطر چيرگى جهل و نادانى، امام لازم مى‏داند كه هر فرد براى خود پيشوا و رهبرى انتخاب كند كه از نور علم او زندگى خود را روشن سازد و حتى به فرمانداران خود دستور مى‏دهد كه همواره با علما و حكما و دانشمندان همنشينى كنند:

أَلا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِه.(6)

آگاه باشيد براى هر رهروى پيشوايى لازم است كه به او اقتدا كند و از نور علم او روشنى بگيرد.

وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلَادِك.(7)

با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين و با حكما و انديشمندان بسيار صحبت كن. اين بحث و گفتگوها درباره اصلاح وضع كشورت باشد.

حكومت و رهبرى

يكى از پديده‏هاى بسيار مهم كه نقش اساسى و شايد اساسى‏ترين نقش را در تحولات جامعه بشرى دارد، مسئله حكومت و رهبرى و نظام حاكم بر مردم است.

ظهور و سقوط حكومت‏هاى گوناگون در عين حالى كه خود بر اثر پيدايش عوامل و شرايط مخصوصى بوده، عامل پيدايش شرايط جديد و موقعيت‏هاى تازه‏اى گرديده و باعث دگرگونى در ارگان‏هاى مختلف جامعه شده است.

قسمت مهمى از تاريخ مدون بشرى اختصاص به همين موضوع دارد و نشان مى‏دهد كه چگونه فردى يا گروهى با استفاده از شرايط موجود يا ايجاد آن شرايط، حاكميت يافته‏اند و جامعه جديدى به وجود آورده‏اند و چگونه براى حفظ قدرت يا گسترش آن با مخالفان داخلى و خارجى خود جنگيده‏اند.

لزوم حكومت و تشكيلات حكومتى براى جامعه امرى روشن و مسلم است و تمام عقلاى عالم با هر نوع طرز تفكرى كه داشته‏اند در اين مسئله ترديد نكرده‏اند، جز تعدادى اندك از آنارشيست‏ها و نيز گروهى از خوارج كه حكومت را نفى مى‏كنند. در حالى كه انسان يك موجود اجتماعى است و همين مسئله ضرورت برقرارى نظام حكومتى را روشن مى‏سازد. حتى بعضى از حيوانات زندگى اجتماعى دارند و نوعى حكومت در ميان آن‏ها برقرار است.

همانگونه كه انسان نمى‏تواند از فوايد زندگى اجتماعى صرف‏نظر كند، بدون داشتن حكومت نيز نمى‏تواند به زندگى خود ادامه بدهد. حتى در اجتماع كوچك خانواده بايد يكى از اعضاى خانواده كه معمولاً مرد خانه است، سرپرستى و گردانندگى خانواده را به عهده بگيرد.

از آنجا كه بشر در طبيعت خود، افزون‏طلب و خودخواه است، بدون داشتن حكومت و نظام به طرف ظلم و تجاوز كشيده مى‏شود. زورمندان ضعفا را پايمال مى‏كنند و آنگاه در ميان خود زورمندان هم جنگ و ستيز درمى‏گيرد. بدين ترتيب، جامعه دچار هرج و مرج مى‏شود و قابليت بقا را از دست مى‏دهد و اگر همه‏جا چنين باشد، پايه‏هاى زندگى اجتماعى فرومى‏ريزد و به قول ابن خلدون در نهايت، نسل بشر از بين مى‏رود.(8)

اميرالمؤمنين(ع) در مقابل گروه خوارج كه با دادن شعار «لاحكم الا لله» و برداشت انحرافى از اين جمله به طور كلى حكومت و رهبرى را نفى مى‏كردند، با اين جملات لزوم حكومت براى جامعه بشرى و فوايد آن را متذكر شده است:

وَ إِنَّهُ لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُوءْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُوءْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ.(9)

به ناچار مردم بايد زمامدارى داشته باشند خواه نيكوكار خواه بدكار، تا مؤمنان در سايه حكومت او به كار خويش مشغول و كافران هم بهره‏مند شوند و خداوند مدت معين را برساند و نيز به وسيله آن حكومت، بيت‏المال جمع‏آورى گردد و با دشمن جنگ شود. جاده‏ها امن و امان و حق ضعيف از قوى گرفته شود تا اينكه نيكوكاران در آسايش و از دست بدكاران درامان باشند.

طبق اين بيان، داشتن حكومت فاسد از نداشتن هيچ نوع حكومتى بهتر است؛ زيرا كه همين حكومت فاسد به هر حال نوعى نظم و ثبات در جامعه ايجاد مى‏كند. حال، اينكه مردم بايد براى خود حكومت صالحى را برگزينند، موضوع ديگرى است.

مطلب ديگرى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه حكومت و رهبرى از لحاظ شكل و نظام انواع و اقسامى دارد مانند حكومت براساس عقيده (تئوكراسى)، حكومت اشراف (اريستوكراسى)، حكومت مردم بر مردم (دموكراسى) و در تقسيم‏بندى ديگرى حكومت ديكتاتورى، حكومت سلطنتى مشروطه، حكومت جمهورى و مانند آن‏ها. فيلسوفان و انديشمندان و جامعه‏شناسان براى هر يك از انواع حكومت‏ها فايده‏ها و ضررهايى ذكر كرده‏اند و هر گروه يكى از آن‏ها را بر ديگرى ترجيح داده است. اما حقيقت اين است كه شكل حكومت چندان مهم نيست، آنچه مهم است عملكرد حكومت و طرز رفتار هيات حاكمه با مردم است؛ زيرا غالبا مردم شكل جمهورى را بر نظام‏هاى ديگر ترجيح مى‏دهند.

در بعضى از كشورها شكل حكومتى سلطنتى است، اما در عين حال تمام تصميم‏گيرى‏ها و سياست‏گذارى‏ها در دست مردم و نمايندگان مردم است و در بعضى از كشورها شكل حكومت جمهورى است، در عين حال بدترين نوع استبداد و ديكتاتورى اعمال مى‏شود و تمام مراكز قدرت در دست يك نفر است. بعضى نيز حكومت مشروطه سلطنتى را بر انواع ديگر حكومت ترجيح مى‏دهند اما ديديم كه اين نوع حكومت در كشور ما به چه استبداد مطلقى كشيده شد.

بنابراين، شكل حكومت مهم نيست؛ زيرا كه قانون هر قدر هم خوب و مفيد باشد در دست مجريان ناصالح، بى‏فايده و حتى زيان‏آور خواهد بود. لذا در اسلام قالب خاصى براى حكومت از آن نوع كه در كتاب‏هاى فلسفه و جامعه‏شناسى آمده، تعيين نشده است. حتى حكومت اسلامى را نمى‏توان از نوع تئوكراسى به حساب آورد زيرا اقليت‏هاى غيرمسلمان هم مى‏توانند در پناه حكومت اسلامى زندگى كنند و آزادانه به رسوم و آداب دينى خود عمل نمايند. آنچه در اسلام مطرح است صفات حاكم و شرايط ويژه امام است كه بايد عدالت اجتماعى را برقرار كند و پاسدار حقوق مردم باشد. مى‏توان گفت كه حكومت اسلامى حكومت حق و عدل است، حال به هر شكلى كه اين ارزش‏ها حاكميت يابد تفاوت نمى‏كند.

با مراجعه به نهج‏البلاغه مى‏بينيم كه امام درباره حاكم و والى و زمامدار مسلمين مطالب فراوانى بيان كرده است كه بيشتر آن‏ها راجع به صفات و ويژگى‏هاى حاكم و وظايف اوست. اينك به چند عبارت توجه فرماييد.

إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِل.(10)

سزاوارترين شخص براى خلافت، قوى‏ترين مردم نسبت به آن و داناترين مردم به فرمان‏هاى خداست. پس اگر آشوبگرى، فتنه‏انگيزى كند از او خواسته شود كه به حق بازگردد و اگر امتناع كرد با او جنگ شود.

وَ لا يَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَق.(11)

و اين پرچم را جز افراد بينا و با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نكشد.

إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ الِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ وَ الْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى مُسْتَحِقِّيهَا وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا.(12)

امام و پيشوا غير از آنچه از طرف خدا مأمور است وظيفه‏اى ندارد: كوشش در دادن پند و اندرز، جديت در خيرخواهى، احياى سنت و اقامه حدود بر مستحقانش و رساندن حق بر صاحبش.

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِه.(13)

كسى كه خودش را در مقام پيشوايى مردم قرار داده، لازم است پيش از آنكه به تعليم ديگران بپرازد، به تعليم خويش مشغول شود و بايد بيشتر با عمل خود تأديب كند تا با زبانش.

از ديدگاه امام، حكومت بر مردم به خودى خود چيز مطلوبى نيست و هيچ‏گونه ارزش و اعتبارى ندارد مگر اينكه با استفاده از قدرت حكومت، حق مظلومان از ظالمان گرفته شود و باعث اصلاح حال مردم، ايجاد آسايش و رفاه براى آنان، اجراى حدود الهى و حاكميت دادن به ارزش‏هاى الهى در ميان مردم باشد. به همين دليل هنگامى كه مردم با آن حضرت بيعت كردند و حكومت و زمامدارى مسلمين به عهده ايشان گذاشته شد، بارها نگرش ويژه خود را درباره حكومت بيان نمود و متذكر شد كه حكومت را هرگز به دليل حب جاه و رياست نپذيرفته است و حتى آن را بى‏ارزش‏تر از لنگه كفشى كهنه يا آب بينى گوسفندى مى‏داند؛ بلكه حكومت را تن‏ها به دليل خدمت به مردم و اجراى حدود و احياى سنت‏هاى الهى قبول كرده است:

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك.(14)

پروردگارا تو خود مى‏دانى آنچه ما انجام داديم نه براى اين بود كه سلطنتى به دست آوريم و نه براى اينكه از متاع پست دنيا چيزى تهيه كنيم؛ بلكه به اين دليل بود كه نشانه‏هاى از بين رفته دينت را بازگردانيم و شهرهايت را اصلاح كنيم تا بندگان ستمديده تو درامان باشند و حدود تعطيل شده تو اقامه گردد.

ابن عباس نقل مى‏كند: در منزل ذى‏قار به حضور اميرالمؤمنين(ع) رسيدم در حالى كه ايشان كفش خود را رفو مى‏كرد. به من فرمود: «ارزش اين كفش چقدر است؟» گفتم: «هيچ قيمتى ندارد.» فرمود:

وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا.(15)

به خدا قسم، اين(چيز بى‏ارزش) براى من از حكومت بر شما محبوبتر است مگر اينكه حقى را به پا دارم يا باطلى را از بين ببرم.

امام در مورد كسانى كه حكومت را هدف خود قرار داده‏اند و از قدرت آن سوءاستفاده مى‏كنند و به خودكامگى و جاه‏طلبى و مال‏اندوزى مى‏پردازند، هشدار مى‏دهد:

وَ إِنَّمَا يُوءْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازأَهْلِهَا وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَر.(16)

ويرانى زمين تنها به اين جهت است كه صاحبان آن فقير شوند و فقر آن‏ها به دليل آن است كه زمامداران به جمع مال و ثروت مى‏پردازند و به بقاى حكومتشان بدگمان مى‏شوند و از عبرت‏هاى تاريخ كمتر استفاده مى‏كنند.

وَ انّ مِن أسْخَفِ حالاتِ الوُلاةِ عِنْدَ صالِحِ النّاسِ اَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاء.(17)

از بدترين حالات زمامداران در پيشگاه صالحان اين است كه گمان برده شود آن‏ها فخرفروشى را دوست دارند و كارشان حالت تكبر به خود گرفته است. من از اين ناراحتم كه حتى در ذهن شما خطور كند كه من مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدنش لذت مى‏برم.

أَلا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِم.(18)

حذر كنيد از پيروى آن گروه از بزرگترها و رؤسايتان كه به دليل موقعيتى كه دارند تكبر مى‏كنند و خود را بالاتر از نسب خود مى‏دانند و كارهاى نادرست را به خداوند نسبت مى‏دهند.

از نظر امام سعادت يك جامعه و حتى بقاى آن، در گرو عملكرد حكومت و مردم است كه اگر هر دو به وظايف خود عمل كردند و حقوق متقابل يكديگر را رعايت نمودند، آن جامعه به سوى ترقى و تعالى پيش خواهد رفت و استعدادها شكوفا خواهد شد. اما اگر حكومت به وظايف خود عمل نكرد و بناى ستمگرى گذاشت، يا مردم با حكومت صالح همكارى لازم را به عمل نياوردند، اين جامعه محكوم به نابودى و فناست و دير يا زود از هم خواهد پاشيد. به عبارت ديگر اگر جامعه را به يك هرم تشبيه كنيم رأس و قاعده، هر دو بايد فعال باشند و به وظايف خود عمل كنند.

فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلاةِ وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.(19)

رعيت هرگز اصلاح نمى‏شود جز با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمى‏شوند جز با استقامت رعيت. پس هرگاه رعيت حق والى را و والى حق رعيت را ادا كرد، حق در ميان آن‏ها قوى و نيرومند خواهد شد و جاده‏هاى دين صاف خواهد گشت و نشانه‏هاى عدل، اعتدال خواهد گرفت و سنت‏ها در مجراى خود قرار خواهد يافت و بدين ترتيب زمان اصلاح مى‏شود و بايد به بقاى دولت اميدوار شد و دشمنان مأيوس خواهند شد.

وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ.(20)

آنگاه كه رعيت بر والى خود چيره گردد يا والى به رعيت اجحاف كند، اختلاف كلمه به وجود مى‏آيد و نشانه‏هاى ظلم آشكار مى‏گردد و دستبرد در برنامه‏هاى دينى زياد مى‏شود و راه‏هاى سنت‏ها متروك مى‏ماند و مطابق هواى نفس عمل مى‏شود و احكام تعطيل مى‏گردد و بيمارى‏هاى روحى بسيار مى‏شود. ديگر مردم از اينكه حق بزرگى تعطيل شود يا باطل بزرگى رواج يابد، وحشتى نمى‏كنند. اينجاست كه نيكان خوار و اشرار عزيز مى‏شوند و مجازات‏هاى الهى پيش مردم عظيم مى‏گردد.

وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُل.(21)

از ميان حقوق خداوند بزرگترين حقى كه واجب شمرده است حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است. فريضه‏اى كه خداوند براى هر يك از زمامداران و رعايا نسبت به يكديگر واجب نموده است.

البته درباره نقش مهم حكومت و ارتباط آن با جامعه در فصل‏هاى آينده كتاب باز هم صحبت خواهيم كرد و خواهيم ديد كه يكى از عوامل مهم دگرگونى‏هاى تاريخى همين موضوع است. لازم به ذكر است كه از ديدگاه اميرالمؤمنين(ع) حاكم بايد قضاوت مردم را درباره عملكرد خود مورد توجه قرار بدهد و مردم را دست كم نگيرد:

يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَك.(22)

اى مالك تو را به شهرهايى مى‏فرستم كه پيش از تو حكومت‏هايى عادل يا ستمگر بر آن‏ها حكومت كرده‏اند و مردم درباره اعمال تو همانگونه قضاوت خواهند كرد كه تو درباره زمامداران پيش از خودت قضاوت مى‏كنى.

پى‏نوشتها:‌


1- افلاطون، پنج رساله(پروتاغوراس)، ترجمه محمود صناعى، ص 184.
2- خطبه 167.
3- خطبه 3.
4- خطبه 34.
5- خطبه 4.
6- نامه 45.
7- نامه 53.
8- ابن‏خلدون، مقدمه، ص 187.
9- خطبه 40.
10- خطبه 173.
11- خطبه 173.
12- خطبه 105.
13- قصار 73.
14- خطبه 131.
15- خطبه 33.
16- نامه 53.
17- خطبه 216.
18- خطبه 192.
19- خطبه 216.
20- خطبه 216.
21- خطبه 216.
22- نامه 53.