پيشگويىهاى تاريخى
از ديرباز پيشبينى آينده و غيبگويى
حادثههايى كه هنوز اتفاق نيفتاده، مورد توجه و عنايت بشر بوده و انسان همواره در
جهت كسب خبر از حوادث مجهول آينده تلاش كرده است و از هر طريقى حتى از راه خرافات
وارد عمل شده تا از گذشته و حال به آينده نامعلوم دست يابد. درست است كه بشر
توانسته به وسيله علوم رياضى و با استفاده از نجوم و هيأت، بعضى از حوادث طبيعى از
قبيل كسوف و خسوف را پيشبينى كند، اما اين پيشبينىهاى جزئى روح تشنه بشر را
سيراب نكرده است و چه بسا براى اشباع و اقناع حس كنجكاوى خود به كارهايى نظير
رمّالى و فالگيرى روى آورده است.
ما معتقديم كه علم غيب و دانستن حادثههاى آينده در
انحصار خدا و كسانى است كه خداوند اين علم را در اختيار آنها گذارده است و با
وسايل و ابزار مادى و معادلات علمى تنها مىتوان بعضى از حوادث طبيعى را آن هم نه
براى آيندههاى دور، پيشبينى كرد. بنابراين، امكان دستيابى به علم غيب و پيشگويى
رويدادهاى آينده و ظهور و سقوط شخصيتهاى تاريخى در آيندههاى دوردست، وجود ندارد.
ديديم كه حتى پيشبينىهاى بسيار كلى بعضى از فيلسوفان
و جامعهشناسان و سياستمداران امثال هيتلر، ماركس، انگلس و لنين غلط از آب درآمد.
ماركس پيشبينى كرده بود كه به زودى كشورهايى نظير انگلستان و فرانسه وارد مرحله
كمونيستى خواهد شد، اما نه تنها چنين امرى محقق نشد؛ بلكه از هم پاشيدگى نظامهاى
كمونيستى در بلوك شرق كه هماكنون ناظر آن هستيم، سستى و بىپايگى پيشبينىهاى به
اصطلاح علمى او را روشن كرد و ماركسيسم را دچار شرمندگى ساخت.
اما اگر پيشگويى حوادث آينده از منبع وحى و علم الهى
سرچشمه بگيرد، تحقق آن حتمى است و با اطمينان خاطر مىتوان آن را پذيرفت.
پيشگويىهايى كه در قرآن و سخنان معصومين(ع) آمده از همين مقوله است و ترديدى در
درستى آن وجود ندارد. اينگونه پيشگويىها «ملاحم» ناميده مىشود.
اميرالمؤمنين(ع) از بعضى از حادثههاى آينده خبر داده است و چون علم او متصل به درياى علم الهى است، بسيارى از
آنها در تاريخ محقق شده و بعضى ديگر هم كه هنوز واقع نشده، بدون شك در آينده روى
خواهد داد؛ زيرا او وارث علوم اولين و آخرين و درِ شهر علم پيامبر اسلام(ص) است و
آنچه مىگويد از ارتباط او با عوالم غيبى و از كانال وحى پيامبر(ص)نشأت گرفته است.
خود آن حضرت در اين باره مىگويد:
فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ
تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا
بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ
مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ
مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا
وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتا.(1)
پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، آنچه مىخواهيد از من
بپرسيد. سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت اوست، از حادثههايى كه از امروز تا روز
قيامت اتفاق مىافتد و از گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه مىكنند از
من نمىپرسيد، مگر آنكه به شما خبر مىدهم كه رهبر و دعوتكننده و زمامدار آنان
كيست و محل خيمه و خرگاه و مكان اجتماعشان كجاست و از آنها چه كسى كشته مىشود و
چه كسى با اجل طبيعى از دنيا مىرود.
در شرح اين قسمت از سخنان امام، ابن ابىالحديد مطالب
جالبى دارد كه خلاصهاى از آن را مىآوريم:
اين سخن ادعاى خدايى يا نبوت نيست. امام مىگويد كه
پيامبر او را از وقوع اين حادثهها آگاه كرده است و چون اخبار آن حضرت را مطالعه
كرديم، به درستى ادعاى ايشان پى برديم. مانند خبر دادن او از ضربتى كه به سرش وارد
مىآيد و محاسنش با خون سر خضاب مىشود، و نيز كشته شدن فرزندش حسين(ع) و سخن او
راجع به كربلا هنگامى كه از آنجا مىگذشت، از به سلطنت رسيدن معاويه پس از او، از حجاج بن يوسف، از كار
خوارج نهروان، از اينكه كدام يك از اصحاب او كشته مىشود و كدام يك به دار آويخته
مىشود (هنگامى كه براى جنگ به بصره رفته بود)، از عاقبت كار عبدالله بن زبير و
اينكه او مصلوب قريش خواهد بود، از ويرانى بصره يك بار به واسطه غرق شدن در آب و يك
بار به وسيله زنج (كه بعضى آن را تحريف و تصحيف كرده و ريح به معنى باد
خواندهاند)، از پرچمهاى سياهى كه از خراسان ظاهر مىشوند، نام بردن از قومى كه به
«بنىرزيق» معروفند كه همان قبيله طاهر بن حسين از دعاة بنىالعباس بودند، خبردادن
او از تأسيس حكومت علوى در طبرستان، آنجا كه فرمود: «براى آل محمد(ص) گنجى در
طالقان است كه به زودى ظاهر مىشود و به اذن خدا قيام مىكند و به دين خدا دعوت
مىكند»، خبر دادن او از قتل نفس زكيه و خبر دادن او از حكومت علويان در مغرب و...(2)
در نهجالبلاغه چندين مورد از پيشگويىهاى على(ع) آمده
كه نمونههايى را ذكر مىكنيم:
1. پيشگويى درباره بنىاميه
در مورد حكومت بنىاميه و تسلط آنها بر سرنوشت
مسلمانان و كارهاى ناشايستى كه انجام خواهند داد و عاقبت شوم آنها و برچيده شدن
حكومتشان با قهر و خشونت تمام، چنين مىفرمايد:
وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي
أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا
وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لا يَزَالُونَ
بِكُمْ حَتَّى لا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ
بِهِمْ وَ لا يَزَالُ بَلَاوءُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّى لا يَكُونَ انْتِصَارُ
أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ
مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً وَ
قِطَعاً جَاهِلِيَّةً لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لا عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ
أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ ثُمَّ
يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً
وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ
مُصَبَّرَةٍ لا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ وَ لا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْف.(3)
به خدا سوگند، بنىاميه پس از من براى شما زمامداران
بدى خواهند بود. آنها همچون شتر بدخويى هستند كه صاحب خود را دندان مىگيرد و با
دستش به سر او مىكوبد و با پاها وى را دور مىكند و از شير خود او را منع
مىنمايد. همواره با شما خواهند بود تا جايى كه از شما رها نخواهند كرد مگر كسانى
كه برايشان سودى داشته باشند يا لااقل به آنها ضررى نرسانند. شكنجههاى آنها بر
شما آنچنان ادامه خواهد يافت كه پيروزى شما بر آنها به پيروزى يك برده بر مالك
خويش يا همنشين بر كسى كه او را به همنشينى انتخاب كرده، شباهت دارد. فتنههاى آنان
پى در پى با قيافه زشت و ترسناك همانند دوران جاهليت بر شما فرومىبارند. نه نور
هدايتى است و نه پرچم نجاتى. در آن زمان ما اهلبيت پيامبر بركنار خواهيم بود و
رهبرى شما را به عهده نخواهيم داشت تا اينكه پروردگار اين فتنه را مانند جدا شدن
پوست از گوشت از شما دفع خواهد كرد به وسيله كسانى كه خوارى را به آنان مىچشانند و
به سختى آنها را مىرانند و جام بلا به كامشان مىريزند جز شمشير به آنها
نمىدهند و جز لباس خوف چيزى بر آنها نمىپوشانند.
همچنين در جاهاى ديگر به حكومت و مظالم بنىاميه و
سقوط حتمى آنها اشاراتى شده است.(4)
درباره مروان بن حكم از بنى اميه كه در جنگ جمل به
اسارت درآمد و با وساطت حسن وحسين عليهما السلام آزاد شد، فرمود:
أَمَا إِنَّ لَهُ
إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ
وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ يَوْماً أَحْمَر.(5)
آگاه باشيد كه او(مروان) حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت
همانند مقدار زمانى كه سگى بينى خود را با زبانش پاك كند! و او پدر چهار قوچ است و
امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت.
در اين جمله چهار مورد درباره مروان پيشگويى شده كه
همه آنها بعداً اتفاق افتاد: نخست اينكه مروان به حكومت خواهد رسيد، دوم اينكه
حكومت او كوتاه مدت خواهد بود چون حكومت او را به يك بار ليسيدن دماغ سگ به وسيله
خودش تشبيه مىكند كه اشاره به كوتاهى مدت آن است (مروان فقط چهار يا شش ماه حكومت
كرد)، سوم اينكه چهار تن از فرزندان او حكومت خواهند كرد كه وليد و سليمان و يزيد و
هشام، فرزندان عبدالملك فرزند مروان يكى پس از ديگرى خلافت كردند و در تاريخ جز اين
مورد، تا به حال چهار برادر به خلافت نرسيدهاند، چهارم اينكه مروان و فرزندان او
ظلم بسيارى در حق امت اسلامى خواهند كرد و خونهاى زيادى خواهند ريخت كه همه اين
موارد به وقوع پيوست.(6)
2. پيشگويى درباره بصره و كوفه
بصره و كوفه به عنوان دو شهر تاريخساز، در زمان حكومت
اميرالمؤمنين(ع) و پس از آن، موقعيت خاصى از لحاظ سياسى و نظامى و فرهنگى پيدا
كردند. اين دو شهر كه از جمله شهرهاى نوبنياد اسلامى بودند، علاوه بر اينكه مركزيت
سياسى يافتند، محل تلاقى انديشههاى اسلامى و تمدنهاى ايرانى و رومى نيز شدند.
همچنين فرقهها و نحلهها و گروههايى مانند خوارج و معتزله - كه بعدها نقش تعيين كنندهاى در تاريخ اسلام يافتند-
در همين شهرها نشأت گرفتند. همچنين مكتبهاى ادبى و حوزههاى كلامى حاكم بر فرهنگ
مسلمانان، بيشتر در اين دو شهر پايهگذارى شدند.
به هر حال على(ع) از اين دو شهر خاطرات تلخ و شيرينى
دارد و حادثههاى بسيارى ديده است كه آخرين آنها اصابت شمشير ابنملجم بر فرق
مبارك آن حضرت بود. اين دو شهر، بخصوص كوفه شاهد درد دلها و سوز و گدازهاى امام و
رنجنامههايى كه به صورت خطبههاى آن حضرت برجاى مانده است، مىباشند.
امام در مورد بصره و كوفه و كارشكنىهاى مردم آنجا
سخنانى دارد كه در جاى خود خواندنى است و در مواردى هم پيشگويىهايى درباره اين دو
شهر كرده است. به طور مثال درباره بصره مىفرمايد:
فَوَيْلٌ لَكِ يَا بَصْرَةُ عِنْدَ
ذَلِكِ مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اللَّهِ لا رَهَجَ لَهُ وَ لا حَسَّ وَ سَيُبْتَلَى
أَهْلُكِ بِالْمَوْتِ الْأَحْمَرِ وَ الْجُوعِ الْأَغْبَرِ.(7)
در آن زمان، واى بر تو اى بصره! از لشكرى كه به عنوان
كيفر الهى بدون گرد و غبار و بدون سر و صدا(حمله مىكند) و به زودى ساكنانت به مرگ
سرخ و گرسنگى شديد گرفتار خواهند شد.
و درباره كوفه مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ
النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ(صلى الله عليه و آله) مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ وَ لا جَهِلَ
السَّامِعُ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وَ فَحَصَ
بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ
شَكِيمَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ عَضَّتِ الْفِتْنَةُ
أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا وَ بَدَا مِنَ
الْأَيَّامِ كُلُوحُهَا وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ
وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ عُقِدَتْ
رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ
الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ هَذَا وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ
عَاصِفٍ وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ
وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُود.(8)
آنچه به شما خبر مىدهم از پيامبر امى است. نه آن كس
كه به من خبر داده دروغ گفته و نه شنونده نادان بوده است. گويا مىبينم شخص بسيار
گمراهى بر مردم شام نعره زده و پرچمهاى خود را در اطراف كوفه نصب كرده است. پس
هنگامى كه دهان او باز شود و طغيان او شدت گيرد و پاى او در زمين محكم شود، فتنه با
دندانهاى خود فرزندان خود را مىگزد... علاوه بر اين چه توفانهاى سختى كه شهر
كوفه را بشكافد و چه تندبادهايى كه بر آن بوزد و بزودى دستههاى مختلف به جان هم
مىافتند آنها كه سرپا هستند، درو مىشوند و آن ها كه افتادهاند لگدمال مىشوند.
3. پيشگويى درباره خوارج
در جريان جنگ صفين پس از آنكه قبول حكميت به
اميرالمؤمنين(ع) تحميل شد گروهى از سپاهيان آن حضرت كه خود، امام را مجبور به
پذيرفتن حكميت كرده بودند، به طور ناگهانى قبول حكميت را گناهى نابخشودنى و مساوى
كفر دانستند و به همين بهانه از امام جدا شدند و به جاى كوفه به حروراء رفتند.
بدينسان، گروهى به نام خوارج ظهور كردند و روى در روى امام قرار گرفتند.
خوارج، مقدس مآبهاى نادانى بودند كه به نام
عدالتخواهى و دينباورى به جنگ عدل و دين رفتند. البته در جاى خود ثابت شده است كه
سران اين گروه نه مقدس بودند و نه نادان؛ بلكه توطئهگرانى بودند كه با نقشهاى
حساب شده، توانستند بر اسلام و مسلمين ضربه وارد كنند.(9)
على(ع) در محلى به نام نهروان با خوارج جنگيد و آنها
را تار و مار كرد. اما بقاياى آنها به حركتهاى موذيانه خود
ادامه دادند و بالاخره ابنملجم كه يكى از خوارج بود، در مسجد كوفه امام را به
شهادت رسانيد. پس از شهادت امام، خوارج به دليل داشتن عقايد تند و افراطى و
قيامهاى كور عليه خلفا و ايجاد ناامنى در جامعه مسلمانان، همواره مورد تعقيب خلفا
و كارگزاران آنها بودند و سركوبى آنها برنامه اول هر حكومتى بود كه روى كار
مىآمد.
على(ع) درباره خوارج مطالب بسيارى دارد، از جمله آنها
دو پيشگويى بود كه هر دو به واقعيت پيوست. يكى درباره جنگ نهروان و ديگرى درباره
سرنوشت خوارج پس از وفات آن حضرت بود. در مورد جنگ نهروان خطاب به سپاهيان خود
فرمود:
مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ وَ
اللَّهِ لا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَة.(10)
قتلگاه آنان اين سو، كنار نهر است به خدا سوگند از
آنها حتى ده نفر باقى نمىماند و از شما ده نفر كشته نخواهد شد.
در مورد سرنوشت شومى كه خوارج در پيش داشتند خطاب به
آنها فرمود:
أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي
ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ
فِيكُمْ سُنَّةً.(11)
آگاه باشيد، به زودى خوارى و ذلت سراسر وجودتان را
فراخواهد گرفت و گرفتار شمشير برنده خواهيد شد و استبدادى شما را خواهد گرفت كه
ستمگران آن را يك سنت قرار خواهند داد.
4. پيشگويى درباره قوم مغول
قوم مغول و تاتار يكى از طايفههاى زرد پوست ساكن
آسياى مركزى و شرقى بودند كه در اوايل قرن هفتم به رياست چنگيز بر قسمت مهمى از
آسيا تسلط يافتند.
حمله مغول به شهرهاى اسلامى و كشتارهاى
بيرحمانه آنان، يكى از دردناكترين دورههاى تاريخ اسلام است. در اين فاجعه بزرگ،
ميليونها نفر از مسلمانان كشته شدند و شهرهاى اسلامى زير چكمههاى سپاه خونخوار
مغول قرار گرفت. عظمت فاجعه به حدى است كه ابناثير مورّخ معروف كه معاصر با اين
حادثه بود، هنگامى كه مىخواهد جريان حمله مغول را بنويسد، در آغاز مىگويد: چگونه
مىتوان از اين مصيبت اسلام و مسلمين ياد كرد؟ اى كاش مادرم مرا نزاده بود، يا پيش
از اين مرده بودم! مصيبت عظمايى كه تاريخ بشرى نظير آن را نديده است.(12)
اميرالمؤمنين(ع) در يكى از خطبههاى خود از هجوم قومى
خبر مىدهد كه نشانه هاى داده شده از آنها با قوم مغول تطبيق مىكند و شارحان
نهجالبلاغه اين خطبه را به قوم مغول و تاتار حمل كردهاند:
كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ
وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ
يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى
يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ
الْمَأْسُور.(13)
گويا قومى را مىنگرم كه چهرههايشان همچون سپرهاى چكش
خورده است. ديباج و حرير مىپوشند اسبهاى اصيل را يدك مىكشند و آنچنان دستشان در
كشتار باز است كه مجروحان از روى بدن كشتگان حركت مىكنند و فراريان از اسيرشدگان
كمترند.
ابن ابىالحديد كه مانند ابناثير خود شاهد حمله مغول
بوده، خود در شرح اين خطبه مىگويد:
بدان كه تحقق اين غيبگويى على(ع) را ما مشاهده كرديم و
اين واقعه در زمان ما اتفاق افتاد. مردم از اول اسلام انتظار تحقق آن را داشتند تا
اينكه قضا و قدر آن را در زمان ما قرار داد. اين قوم همان قوم تاتار است كه از شرق
دور خروج كردند و لشكر آنها به عراق و شام رسيد و با پادشاهان
خطا و قپجاق و شهرهاى ماوراءالنهر و خراسان و ديگر شهرهاى عجم برخوردى كردند كه
تاريخ بشرى از زمان آدم تاكنون مانند آن را نديده است... سپس ابن ابىالحديد درباره
چنگيز و تاتار و مغول و كارهاى آنها به طور مشروح بحث مىكند.(14)
5. پيشگويى درباره مهدى(عج)
انديشه ظهور مصلح كل و اينكه تاريخ بشرى به سوى حاكميت
مطلق عدل و حق و حكومت صالحان پيش مىرود، يك انديشه اصيل و ديرپاست كه ريشه در عمق
جان و ژرفاى فطرت انسانى دارد. مىتوان گفت كه اساس مطلب، مورد تأييد و تصديق همه
اديان و مذاهب و بسيارى از مكتبهاى جامعهشناسى مادى است. تنها اختلاف در تعيين
فرد مشخصى است كه اين حركت بزرگ و جهانى را رهبرى خواهد كرد. شيعيان با استناد به
روايات معتبرى كه به صورت گستردهاى در كتابهاى احاديث از معصومين عليهمالسلام
نقل شده، معتقدند كه اين شخص، امام دوازدهم حضرت حجةبن الحسن العسكرى(عج) است كه
هم اكنون زنده است و هنگامى كه زمينههاى ظهور ايشان فراهم شد به امر خداوند ظهور
خواهد كرد و با تاسيس حكومت صالحان، وارث خدا روى زمين خواهد شد.
بحث در اين موضوع را به كتابهاى فراوانى كه در اين
زمينه نوشته شده است موكول مىكنيم و در اينجا به تناسب مقام، قسمتى از خطبه
اميرالمؤمنين(ع) را كه در نهجالبلاغه آمده است نقل مىكنيم. طى اين خطبه ظهور
صاحبالزمان(عج) و راه و روشى را كه دنبال خواهد نمود و حتى غيبت طولانى و مستور
بودن ايشان از مردم، پيشبينى شده است.
أَلا وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا
يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ
لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ
يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لا يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ
لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ
لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا
قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ
يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ
بَعْدَ الصَّبُوحِ.(15)
آگاه باشيد آن كس از ما(مهدى(ع)) كه آن فتنهها را
دريابد، با چراغى روشنگر در آن گام مىنهد و بر همان سيره و روش صالحان رفتار
مىكند تا گرهها را بگشايد، بردگان و ملتهاى اسير را آزاد سازد جمعيتهاى گمراه و
ستمگر را پراكنده و حقجويان پراكنده را گرد هم آورد. اين رهبر، پنهان از مردم به
سر مىبرد آنچنان كه جويندگان، اثر قدمش را نبينند هرچند در يافتن او بسيار جستجو
كنند. سپس گروهى براى درهم كوبيدن فتنهها مهيا مىگردند همچون مهيا شدن شمشير به
دست تيرگر. چشم اينها با قرآن روشنى مىگيرد و معانى آيات آن به گوششان افكنده
مىشود و صبح و شام از جام حكمت الهى سيراب مىگردند.
تكرار تاريخ
يكى از مسائل بسيار مهم و زيربنايى در بخشهاى مربوط
به فلسفه تاريخ كه نتيجههاى مهمى از آن حاصل مىشود، مسأله تكرار تاريخ است. آيا
تاريخ از قوانين خاصى پيروى مىكند؟ آيا مىتوان كلياتى را از حوادث تاريخى انتزاع
كرد و آن را تعميم داد؟ يا اينكه تاريخ يك سلسله رويدادهاى منحصر به فردى است كه از
هيچ قانونى تبعيت نمىكند و كشف قاعدههاى كلى جامعهشناسى از رويدادهاى تاريخى،
امكانپذير نيست و كارى بيهوده است.
با بررسى گفتههاى جامعهشناسان و دانشمندان فلسفه
تاريخ معلوم مىشود كه در مورد اين مسئله سه نظريه وجود دارد:
نظريه اول: تاريخ جزء به جزء تكرار مىشود و هرچه
اتفاق افتاده، مجدداً به همان صورت و با همان مشخصات تكرار خواهد شد.
ويرژيل مىگويد: «كل عالم، به عمد يا
تصادف دوباره عيناً به وضعى درخواهد آمد كه در گذشتههاى بسيار دور و فراموش شده
بوده است و آنگاه تمام حادثههايى كه در پى يكديگر آمده بودند جزء به جزء و به
تقديرى جبرى، دوباره تكرار خواهند شد.؟(16)
طرفداران اين نظريه افراطى معتقدند كه تاريخ تنها منبع
تجربى جامعهشناسى است و جامعهشناسى همچون علمى نظرى و تجربى است كه شالوده تجربى
آن از وقايع تاريخى ساخته مىشود.
نظريه دوم: تاريخ چيزى جز يك سلسله اتفاقات جزئى منحصر
به فرد نيست و هرگز نمىتوان از اين رويدادهاى جزئى آشفته به يك قاعده كلى دست
يافت. بنابراين، نه تنها تاريخ تكرار نمىشود؛ بلكه حتى پيدا كردن عامل و انگيزه
براى تبيين حركت تاريخ امكان ندارد.(17)
كارل پوپر از طرفداران سر سخت اين نظريه است و كتاب
فقر تاريخيگرى را در اثبات نظريه خود نوشته است. او مىگويد: «اين اميد كه روزى
بتوانيم قوانين حركت اجتماع را بيابيم - به همان صورت كه نيوتن قوانين حركت اجسام
مادى را يافت - چيزى جز نتيجه همين بدفهمىها نيست چون هيچ حركت اجتماعىاى نيست كه
از هر جهت، مشابه با حركت اجسام مادى باشد. بنابراين چنين قوانينى وجود ندارد.»(18)
همچنين گرهار دايتر مىگويد: «تاريخ سياسى عبارت است
از تاريخ يك پديده واحد و غير مكرر. چنين موضوعات تاريخىاى هرگز مجوّزى براى درك
حقيقتهاى عمومى و كلى نمىباشد، زيرا هميشه تازه و منحصر به فرد است».(19)
طرفداران اين نظريه، ناهمگونىهاى حركتهاى تاريخ را
كه با انگيزههاى متفاوت و نمودهاى گونهگون صورت مىگيرد، دليل بر بىقانونى حوادث
تاريخى مىدانند. گورويچ يكى از آنهاست، او
مىگويد: «در هر جامعهاى مبارزات به صورتهاى مختلفى تظاهر مىكند و براى هر
بحران، راه حلهاى ممكن مختلفى اظهار مىشود. همين حقيقت ساده كافى است كه نظريه
تحوليون را در مظانّ ترديد قرار دهد.»(20)
نظريه سوم: حدى ميان دو نظريه بالاست. طبق اين نظريه،
تاريخ به صورت جزء به جزء و عيناً تكرار نمىشود و چنين سخنى بيش از يك تخيل نيست و
صورت ايدهآليستى غيرواقعبينانهاى دارد، ولى تكرار تاريخ به مفهوم جريان مكرر
قوانين كلى حاكم بر تاريخ، امرى درست است و تاريخ چنين قانونهاى كلى عام را دارد.
طرفداران حركت دورهاى و دايرهاى تاريخ، از قبيل توسيديد، ابنخلدون، اشپنگلر و
تاينبى را بايد از جمله معتقدان به اين نظريه به شمار آورد.
ويل دورانت پس از نقل سخن ويرژيل كه پيش از اين نقل
شد، مىگويد:
«تاريخ فقط در كليات و در قياسى بزرگ تكرار مىشود.
مىتوان عاقلانه انتظار داشت كه در آينده نيز همچون گذشته كشورهاى تازهاى پيدا
شوند و از كشورهاى كهن، بعضى از پاى درافتند. مىتوان انتظار داشت كه تمدنهاى
تازهاى از شبانى و كشاورزى آغاز كنند و كمكم به صورت صنعتى و بازرگانى تحول يابند
و ثروتمند و شكوهمند شوند.»(21)
از آنجا كه فطرت و تمايلات و غرايز انسانى تغييرناپذير
است و تاريخ نمىتواند آنها را دچار دگرگونى سازد، بنابراين امكان اتفاق افتادن
مجدد يك واقعه تاريخى البته با صرفنظر از جزئيات قضيه، كاملا معقول و منطقى است؛
زيرا همان شرايطى كه باعث پيدايش آن حادثه در زمان پيشين شده است، امكان تحقق و
بازسازى دارد. چون غرايز و آرمانها و خواستههاى بشرى از قبيل جاهطلبى و لذتجويى
و كمالخواهى و مانند آنها كه انگيزه وقوع آن حادثه شده است، هنوز هم بر بشريّت
حاكم است و همچنان حاكم خواهد بود. اگرچه ابزار كار و شيوههاى عمل متفاوت باشد.
اگوست كنت پدر جامعهشناسى امروز گفته است: «تاريخ،
طبيعت بشر را عوض نمىكند. تقدمى كه به ايستايى داده شده، در حكم تصديق خصلت
جاودانى تمايلاتى است كه خاص موجود بشرى به عنوان بشر شمرده مىشوند.»(22)
سخن درستى است. انسان امروز در فطرت و طبيعت خود
همانند انسان ديروز است و انسانى كه در يك جامعه ابتدايى زندگى مىكند، طبيعتى
همسان با انسان متمدن دارد.
بنابراين، انكار قانونمندى و قانونمدارى تاريخ، انكار
يك حقيقت انسانى و محروميت از منابع ارزندهاى است كه مىتواند در بسيارى از مسائل
كارساز و راهگشا باشد.
اكنون به نهجالبلاغه بازمىگرديم تا ببينيم
اميرالمؤمنين(ع) درباره موضوع مورد بحث چه نظرى دارد؟
عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ الدَّهْرَ
يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ لا يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ
وَ لا يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ آخِرُ فَعَالِهِ كَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَةٌ
أُمُورُهُ مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلَامُهُ.(23)
بندگان خدا، روزگار بر باقيماندگان همانگونه مىگذرد
كه بر پيشينيان گذشت. آنچه از آن گذشته بازنمىگردد و آنچه در آن است جاويدان
نمىماند. آخرين كارش همچون اولين كار اوست. كارهايش شبيه يكديگر و نشانههايش روشن
و آشكار است.
به طورى كه ملاحظه مىفرماييد، امام عقيده دارد كه
جريان روزگار براى نسل حاضر درست مانند جريان آن بر پيشينيان است و كارها مشابه
يكديگر انجام مىگيرد و اين به معنى تكرار تاريخ است. اما در عين حال خاطر نشان
مىسازد كه آنچه در گذشته اتفاق افتاده، به همان
صورتى كه بوده بازنمىگردد و جزئيات قابل بازگشت نيست (لايعود ما قد ولى منه) اما
در كليت قضيه، جريانهاى عمومى حاكم بر تاريخ كه طبق سنتهاى محتوم الهى اتفاق
مىافتد، نه تنها قابل بازگشت هستند؛ بلكه تكرار مجدد آنها حتمى است:
فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ
غَيْبَةٍ إِيَاب.(24)
براى هر مدتى نوشته و برنامهاى است و براى هر غيبتى
بازگشتى است.
در جاى ديگر نهجالبلاغه خطاب به مردم مىفرمايد:
اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّكُمْ
وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى
قَبْلَكُمْ مِمَّنْ كَانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً وَ أَعْمَرَ دِيَاراً وَ
أَبْعَدَ آثَاراً أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَةً وَ رِيَاحُهُمْ رَاكِدَةً وَ
أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً وَ دِيَارُهُمْ خَالِيَةً وَ آثَارُهُمْ عَافِيَة.(25)
بدانيد اى بندگان خدا، شما و آنچه در آن هستيد از اين
دنيا، در همان راهى قرار دارد كه پيشينيان بودند همانها كه عمرشان از شما
طولانىتر، سرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما بيشتر بود. صداهايشان خاموش و
نيروهايشان بىاثر و اجسادشان پوسيده و سرزمينشان خالى و آثارشان مندرس شده است.
در اين خطبه كه امام در مقام موعظه با مردم سخن گفته
است، اين حقيقت را متذكّر مىشود كه نسل امروز به همان روال نسل ديروز زندگى مىكند
و بر اينان همان خواهد رفت كه بر آنان رفته بود. بنابراين، بايد از تاريخ پند گرفت
و عبرت آموخت و با استفاده از قوانين كلى حاكم بر تاريخ كه به طور مداوم تكرار
مىشود، به نفع خود و جامعه استفاده كرد و با نگرشى حكيمانه به سنتهاى الهى در
تاريخ و با بررسى درست موفقيت فعلى خود، از آنچه
شده است به سوى آنچه بايد باشد ره گشود.
و اين سخن:
اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ
بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ.(26)
از آنچه شده است، به آنچه نشده است پى ببر كه كارها
مشابه يكديگرند.
پىنوشتها:
1- خطبه 93.
2- ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص 47.
3- خطبه 93.
4- مانند خطبههاى 87، 98 و 116 كه تسلط غلامى از بنىثقيف و ستمگرىهاى او
پيشبينى شده كه به احتمال قوى همان حجاج بن يوسف است.
5- خطبه 73.
6- رجوع شود به: سيوطى، تاريخالخلفاء، ص 214 به بعد و دينورى، الاخبارالطوال، ص
285 به بعد.
7- خطبه 102.
8- خطبه 101.
9- براى تحقيق و كسب معلومات بيشتر، رجوع شود به: خوارج
در تاريخ، تأليف نگارنده.
10- خطبه 59.
11- خطبه 58.
12- ابناثير، الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 329.
13- خطبه 128.
14- شرح ابن ابىالحديد، ج 8، ص 218.
15- خطبه 150.
16- ويل دورانت، درسهاى تاريخ، ترجمه احمد بطحائى، ص
130.
17- كارل پوپر، فقر تاريخيگرى، ترجمه احمد آرام، ص 50.
18- همان كتاب، ص 123.
19- حميد حميد، علم تحولات جامعه، ص 202.
20- ژرژ گورويچ، طرح مسائل جامعهشناسى امروز، ترجمه عبدالحسين نيكنگر، ص 64.
21- درسهاى تاريخ، ص 130.
22- ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، ص 114.
23- خطبه 157.
24- خطبه 108.
25- خطبه 226.
26- نامه 31.