بينش تاريخى نهج البلاغه

يعقوب جعفرى

- ۳ -


پيشگويى‏هاى تاريخى

از ديرباز پيش‏بينى آينده و غيبگويى حادثه‏هايى كه هنوز اتفاق نيفتاده، مورد توجه و عنايت بشر بوده و انسان همواره در جهت كسب خبر از حوادث مجهول آينده تلاش كرده است و از هر طريقى حتى از راه خرافات وارد عمل شده تا از گذشته و حال به آينده نامعلوم دست يابد. درست است كه بشر توانسته به وسيله علوم رياضى و با استفاده از نجوم و هيأت، بعضى از حوادث طبيعى از قبيل كسوف و خسوف را پيش‏بينى كند، اما اين پيش‏بينى‏هاى جزئى روح تشنه بشر را سيراب نكرده است و چه بسا براى اشباع و اقناع حس كنجكاوى خود به كارهايى نظير رمّالى و فالگيرى روى آورده است.

ما معتقديم كه علم غيب و دانستن حادثه‏هاى آينده در انحصار خدا و كسانى است كه خداوند اين علم را در اختيار آن‏ها گذارده است و با وسايل و ابزار مادى و معادلات علمى تنها مى‏توان بعضى از حوادث طبيعى را آن هم نه براى آينده‏هاى دور، پيش‏بينى كرد. بنابراين، امكان دستيابى به علم غيب و پيشگويى رويدادهاى آينده و ظهور و سقوط شخصيت‏هاى تاريخى در آينده‏هاى دوردست، وجود ندارد.

ديديم كه حتى پيش‏بينى‏هاى بسيار كلى بعضى از فيلسوفان و جامعه‏شناسان و سياستمداران امثال هيتلر، ماركس، انگلس و لنين غلط از آب درآمد. ماركس پيش‏بينى كرده بود كه به زودى كشورهايى نظير انگلستان و فرانسه وارد مرحله كمونيستى خواهد شد، اما نه تنها چنين امرى محقق نشد؛ بلكه از هم پاشيدگى نظام‏هاى كمونيستى در بلوك شرق كه هم‏اكنون ناظر آن هستيم، سستى و بى‏پايگى پيش‏بينى‏هاى به اصطلاح علمى او را روشن كرد و ماركسيسم را دچار شرمندگى ساخت.

اما اگر پيشگويى حوادث آينده از منبع وحى و علم الهى سرچشمه بگيرد، تحقق آن حتمى است و با اطمينان خاطر مى‏توان آن را پذيرفت. پيشگويى‏هايى كه در قرآن و سخنان معصومين(ع) آمده از همين مقوله است و ترديدى در درستى آن وجود ندارد. اين‏گونه پيشگويى‏ها «ملاحم» ناميده مى‏شود.

اميرالمؤمنين(ع) از بعضى از حادثه‏هاى آينده خبر داده است و چون علم او متصل به درياى علم الهى است، بسيارى از آن‏ها در تاريخ محقق شده و بعضى ديگر هم كه هنوز واقع نشده، بدون شك در آينده روى خواهد داد؛ زيرا او وارث علوم اولين و آخرين و درِ شهر علم پيامبر اسلام(ص) است و آنچه مى‏گويد از ارتباط او با عوالم غيبى و از كانال وحى پيامبر(ص)نشأت گرفته است.

خود آن حضرت در اين باره مى‏گويد:

فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لا تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ وَ لا عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلَّا أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلًا وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتا.(1)

پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، آنچه مى‏خواهيد از من بپرسيد. سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت اوست، از حادثه‏هايى كه از امروز تا روز قيامت اتفاق مى‏افتد و از گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه مى‏كنند از من نمى‏پرسيد، مگر آنكه به شما خبر مى‏دهم كه رهبر و دعوت‏كننده و زمامدار آنان كيست و محل خيمه و خرگاه و مكان اجتماعشان كجاست و از آن‏ها چه كسى كشته مى‏شود و چه كسى با اجل طبيعى از دنيا مى‏رود.

در شرح اين قسمت از سخنان امام، ابن ابى‏الحديد مطالب جالبى دارد كه خلاصه‏اى از آن را مى‏آوريم:

اين سخن ادعاى خدايى يا نبوت نيست. امام مى‏گويد كه پيامبر او را از وقوع اين حادثه‏ها آگاه كرده است و چون اخبار آن حضرت را مطالعه كرديم، به درستى ادعاى ايشان پى برديم. مانند خبر دادن او از ضربتى كه به سرش وارد مى‏آيد و محاسنش با خون سر خضاب مى‏شود، و نيز كشته شدن فرزندش حسين(ع) و سخن او راجع به كربلا هنگامى كه از آنجا مى‏گذشت، از به سلطنت رسيدن معاويه پس از او، از حجاج بن يوسف، از كار خوارج نهروان، از اينكه كدام يك از اصحاب او كشته مى‏شود و كدام يك به دار آويخته مى‏شود (هنگامى كه براى جنگ به بصره رفته بود)، از عاقبت كار عبدالله بن زبير و اينكه او مصلوب قريش خواهد بود، از ويرانى بصره يك بار به واسطه غرق شدن در آب و يك بار به وسيله زنج (كه بعضى آن را تحريف و تصحيف كرده و ريح به معنى باد خوانده‏اند)، از پرچم‏هاى سياهى كه از خراسان ظاهر مى‏شوند، نام بردن از قومى كه به «بنى‏رزيق» معروفند كه همان قبيله طاهر بن حسين از دعاة بنى‏العباس بودند، خبردادن او از تأسيس حكومت علوى در طبرستان، آنجا كه فرمود: «براى آل محمد(ص) گنجى در طالقان است كه به زودى ظاهر مى‏شود و به اذن خدا قيام مى‏كند و به دين خدا دعوت مى‏كند»، خبر دادن او از قتل نفس زكيه و خبر دادن او از حكومت علويان در مغرب و...(2)

در نهج‏البلاغه چندين مورد از پيشگويى‏هاى على(ع) آمده كه نمونه‏هايى را ذكر مى‏كنيم:

1. پيشگويى درباره بنى‏اميه

در مورد حكومت بنى‏اميه و تسلط آن‏ها بر سرنوشت مسلمانان و كارهاى ناشايستى كه انجام خواهند داد و عاقبت شوم آن‏ها و برچيده شدن حكومتشان با قهر و خشونت تمام، چنين مى‏فرمايد:

وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَ لا يَزَالُ بَلَاوءُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّى لا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى وَ لا عَلَمٌ يُرَى نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لا يُعْطِيهِمْ إِلَّا السَّيْفَ وَ لا يُحْلِسُهُمْ إِلَّا الْخَوْف.(3)

به خدا سوگند، بنى‏اميه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود. آن‏ها همچون شتر بدخويى هستند كه صاحب خود را دندان مى‏گيرد و با دستش به سر او مى‏كوبد و با پاها وى را دور مى‏كند و از شير خود او را منع مى‏نمايد. همواره با شما خواهند بود تا جايى كه از شما رها نخواهند كرد مگر كسانى كه برايشان سودى داشته باشند يا لااقل به آن‏ها ضررى نرسانند. شكنجه‏هاى آن‏ها بر شما آنچنان ادامه خواهد يافت كه پيروزى شما بر آن‏ها به پيروزى يك برده بر مالك خويش يا همنشين بر كسى كه او را به همنشينى انتخاب كرده، شباهت دارد. فتنه‏هاى آنان پى در پى با قيافه زشت و ترسناك همانند دوران جاهليت بر شما فرومى‏بارند. نه نور هدايتى است و نه پرچم نجاتى. در آن زمان ما اهل‏بيت پيامبر بركنار خواهيم بود و رهبرى شما را به عهده نخواهيم داشت تا اينكه پروردگار اين فتنه را مانند جدا شدن پوست از گوشت از شما دفع خواهد كرد به وسيله كسانى كه خوارى را به آنان مى‏چشانند و به سختى آن‏ها را مى‏رانند و جام بلا به كامشان مى‏ريزند جز شمشير به آن‏ها نمى‏دهند و جز لباس خوف چيزى بر آن‏ها نمى‏پوشانند.

همچنين در جاهاى ديگر به حكومت و مظالم بنى‏اميه و سقوط حتمى آن‏ها اشاراتى شده است.(4)

درباره مروان بن حكم از بنى اميه كه در جنگ جمل به اسارت درآمد و با وساطت حسن وحسين عليهما السلام آزاد شد، فرمود:

أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ يَوْماً أَحْمَر.(5)

آگاه باشيد كه او(مروان) حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت همانند مقدار زمانى كه سگى بينى خود را با زبانش پاك كند! و او پدر چهار قوچ است و امت اسلام از دست او و پسرانش روز خونينى خواهند داشت.

در اين جمله چهار مورد درباره مروان پيشگويى شده كه همه آن‏ها بعداً اتفاق افتاد: نخست اينكه مروان به حكومت خواهد رسيد، دوم اينكه حكومت او كوتاه مدت خواهد بود چون حكومت او را به يك بار ليسيدن دماغ سگ به وسيله خودش تشبيه مى‏كند كه اشاره به كوتاهى مدت آن است (مروان فقط چهار يا شش ماه حكومت كرد)، سوم اينكه چهار تن از فرزندان او حكومت خواهند كرد كه وليد و سليمان و يزيد و هشام، فرزندان عبدالملك فرزند مروان يكى پس از ديگرى خلافت كردند و در تاريخ جز اين مورد، تا به حال چهار برادر به خلافت نرسيده‏اند، چهارم اينكه مروان و فرزندان او ظلم بسيارى در حق امت اسلامى خواهند كرد و خون‏هاى زيادى خواهند ريخت كه همه اين موارد به وقوع پيوست.(6)

2. پيشگويى درباره بصره و كوفه

بصره و كوفه به عنوان دو شهر تاريخساز، در زمان حكومت اميرالمؤمنين(ع) و پس از آن، موقعيت خاصى از لحاظ سياسى و نظامى و فرهنگى پيدا كردند. اين دو شهر كه از جمله شهرهاى نوبنياد اسلامى بودند، علاوه بر اينكه مركزيت سياسى يافتند، محل تلاقى انديشه‏هاى اسلامى و تمدن‏هاى ايرانى و رومى نيز شدند. همچنين فرقه‏ها و نحله‏ها و گروه‏هايى مانند خوارج و معتزله - كه بعدها نقش تعيين‏ كننده‏اى در تاريخ اسلام يافتند- در همين شهرها نشأت گرفتند. همچنين مكتب‏هاى ادبى و حوزه‏هاى كلامى حاكم بر فرهنگ مسلمانان، بيشتر در اين دو شهر پايه‏گذارى شدند.

به هر حال على(ع) از اين دو شهر خاطرات تلخ و شيرينى دارد و حادثه‏هاى بسيارى ديده است كه آخرين آن‏ها اصابت شمشير ابن‏ملجم بر فرق مبارك آن حضرت بود. اين دو شهر، بخصوص كوفه شاهد درد دل‏ها و سوز و گدازهاى امام و رنجنامه‏هايى كه به صورت خطبه‏هاى آن حضرت برجاى مانده است، مى‏باشند.

امام در مورد بصره و كوفه و كارشكنى‏هاى مردم آنجا سخنانى دارد كه در جاى خود خواندنى است و در مواردى هم پيشگويى‏هايى درباره اين دو شهر كرده است. به طور مثال درباره بصره مى‏فرمايد:

فَوَيْلٌ لَكِ يَا بَصْرَةُ عِنْدَ ذَلِكِ مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اللَّهِ لا رَهَجَ لَهُ وَ لا حَسَّ وَ سَيُبْتَلَى أَهْلُكِ بِالْمَوْتِ الْأَحْمَرِ وَ الْجُوعِ الْأَغْبَرِ.(7)

در آن زمان، واى بر تو اى بصره! از لشكرى كه به عنوان كيفر الهى بدون گرد و غبار و بدون سر و صدا(حمله مى‏كند) و به زودى ساكنانت به مرگ سرخ و گرسنگى شديد گرفتار خواهند شد.

و درباره كوفه مى‏فرمايد:

إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ(صلى الله عليه و آله) مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ وَ لا جَهِلَ السَّامِعُ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي الْأَرْضِ وَطْأَتُهُ عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا وَ بَدَا مِنَ الْأَيَّامِ كُلُوحُهَا وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ هَذَا وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُود.(8)

آنچه به شما خبر مى‏دهم از پيامبر امى است. نه آن كس كه به من خبر داده دروغ گفته و نه شنونده نادان بوده است. گويا مى‏بينم شخص بسيار گمراهى بر مردم شام نعره زده و پرچم‏هاى خود را در اطراف كوفه نصب كرده است. پس هنگامى كه دهان او باز شود و طغيان او شدت گيرد و پاى او در زمين محكم شود، فتنه با دندان‏هاى خود فرزندان خود را مى‏گزد... علاوه بر اين چه توفان‏هاى سختى كه شهر كوفه را بشكافد و چه تندبادهايى كه بر آن بوزد و بزودى دسته‏هاى مختلف به جان هم مى‏افتند آن‏ها كه سرپا هستند، درو مى‏شوند و آن ها كه افتاده‏اند لگدمال مى‏شوند.

3. پيشگويى درباره خوارج

در جريان جنگ صفين پس از آنكه قبول حكميت به اميرالمؤمنين(ع) تحميل شد گروهى از سپاهيان آن حضرت كه خود، امام را مجبور به پذيرفتن حكميت كرده بودند، به طور ناگهانى قبول حكميت را گناهى نابخشودنى و مساوى كفر دانستند و به همين بهانه از امام جدا شدند و به جاى كوفه به حروراء رفتند. بدين‏سان، گروهى به نام خوارج ظهور كردند و روى در روى امام قرار گرفتند.

خوارج، مقدس مآب‏هاى نادانى بودند كه به نام عدالت‏خواهى و دين‏باورى به جنگ عدل و دين رفتند. البته در جاى خود ثابت شده است كه سران اين گروه نه مقدس بودند و نه نادان؛ بلكه توطئه‏گرانى بودند كه با نقشه‏اى حساب شده، توانستند بر اسلام و مسلمين ضربه وارد كنند.(9)

على(ع) در محلى به نام نهروان با خوارج جنگيد و آن‏ها را تار و مار كرد. اما بقاياى آن‏ها به حركت‏هاى موذيانه خود ادامه دادند و بالاخره ابن‏ملجم كه يكى از خوارج بود، در مسجد كوفه امام را به شهادت رسانيد. پس از شهادت امام، خوارج به دليل داشتن عقايد تند و افراطى و قيام‏هاى كور عليه خلفا و ايجاد ناامنى در جامعه مسلمانان، همواره مورد تعقيب خلفا و كارگزاران آن‏ها بودند و سركوبى آن‏ها برنامه اول هر حكومتى بود كه روى كار مى‏آمد.

على(ع) درباره خوارج مطالب بسيارى دارد، از جمله آن‏ها دو پيشگويى بود كه هر دو به واقعيت پيوست. يكى درباره جنگ نهروان و ديگرى درباره سرنوشت خوارج پس از وفات آن حضرت بود. در مورد جنگ نهروان خطاب به سپاهيان خود فرمود:

مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ وَ اللَّهِ لا يُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لا يَهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَة.(10)

قتلگاه آنان اين سو، كنار نهر است به خدا سوگند از آن‏ها حتى ده نفر باقى نمى‏ماند و از شما ده نفر كشته نخواهد شد.

در مورد سرنوشت شومى كه خوارج در پيش داشتند خطاب به آن‏ها فرمود:

أَمَا إِنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي ذُلًّا شَامِلًا وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِيكُمْ سُنَّةً.(11)

آگاه باشيد، به زودى خوارى و ذلت سراسر وجودتان را فراخواهد گرفت و گرفتار شمشير برنده خواهيد شد و استبدادى شما را خواهد گرفت كه ستمگران آن را يك سنت قرار خواهند داد.

4. پيشگويى درباره قوم مغول

قوم مغول و تاتار يكى از طايفه‏هاى زرد پوست ساكن آسياى مركزى و شرقى بودند كه در اوايل قرن هفتم به رياست چنگيز بر قسمت مهمى از آسيا تسلط يافتند.

حمله مغول به شهرهاى اسلامى و كشتارهاى بيرحمانه آنان، يكى از دردناك‏ترين دوره‏هاى تاريخ اسلام است. در اين فاجعه بزرگ، ميليون‏ها نفر از مسلمانان كشته شدند و شهرهاى اسلامى زير چكمه‏هاى سپاه خونخوار مغول قرار گرفت. عظمت فاجعه به حدى است كه ابن‏اثير مورّخ معروف كه معاصر با اين حادثه بود، هنگامى كه مى‏خواهد جريان حمله مغول را بنويسد، در آغاز مى‏گويد: چگونه مى‏توان از اين مصيبت اسلام و مسلمين ياد كرد؟ اى كاش مادرم مرا نزاده بود، يا پيش از اين مرده بودم! مصيبت عظمايى كه تاريخ بشرى نظير آن را نديده است.(12)

اميرالمؤمنين(ع) در يكى از خطبه‏هاى خود از هجوم قومى خبر مى‏دهد كه نشانه هاى داده شده از آن‏ها با قوم مغول تطبيق مى‏كند و شارحان نهج‏البلاغه اين خطبه را به قوم مغول و تاتار حمل كرده‏اند:

كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطَرَّقَةُ يَلْبَسُونَ السَّرَقَ وَ الدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ الْخَيْلَ الْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُور.(13)

گويا قومى را مى‏نگرم كه چهره‏هايشان همچون سپرهاى چكش خورده است. ديباج و حرير مى‏پوشند اسب‏هاى اصيل را يدك مى‏كشند و آنچنان دستشان در كشتار باز است كه مجروحان از روى بدن كشتگان حركت مى‏كنند و فراريان از اسيرشدگان كمترند.

ابن ابى‏الحديد كه مانند ابن‏اثير خود شاهد حمله مغول بوده، خود در شرح اين خطبه مى‏گويد:

بدان كه تحقق اين غيبگويى على(ع) را ما مشاهده كرديم و اين واقعه در زمان ما اتفاق افتاد. مردم از اول اسلام انتظار تحقق آن را داشتند تا اينكه قضا و قدر آن را در زمان ما قرار داد. اين قوم همان قوم تاتار است كه از شرق دور خروج كردند و لشكر آن‏ها به عراق و شام رسيد و با پادشاهان خطا و قپجاق و شهرهاى ماوراءالنهر و خراسان و ديگر شهرهاى عجم برخوردى كردند كه تاريخ بشرى از زمان آدم تاكنون مانند آن را نديده است... سپس ابن ابى‏الحديد درباره چنگيز و تاتار و مغول و كارهاى آن‏ها به طور مشروح بحث مى‏كند.(14)

5. پيشگويى درباره مهدى(عج)

انديشه ظهور مصلح كل و اينكه تاريخ بشرى به سوى حاكميت مطلق عدل و حق و حكومت صالحان پيش مى‏رود، يك انديشه اصيل و ديرپاست كه ريشه در عمق جان و ژرفاى فطرت انسانى دارد. مى‏توان گفت كه اساس مطلب، مورد تأييد و تصديق همه اديان و مذاهب و بسيارى از مكتب‏هاى جامعه‏شناسى مادى است. تنها اختلاف در تعيين فرد مشخصى است كه اين حركت بزرگ و جهانى را رهبرى خواهد كرد. شيعيان با استناد به روايات معتبرى كه به صورت گسترده‏اى در كتاب‏هاى احاديث از معصومين عليهم‏السلام نقل شده، معتقدند كه اين شخص، امام دوازدهم حضرت حجة‏بن الحسن العسكرى(عج) است كه هم اكنون زنده است و هنگامى كه زمينه‏هاى ظهور ايشان فراهم شد به امر خداوند ظهور خواهد كرد و با تاسيس حكومت صالحان، وارث خدا روى زمين خواهد شد.

بحث در اين موضوع را به كتاب‏هاى فراوانى كه در اين زمينه نوشته شده است موكول مى‏كنيم و در اينجا به تناسب مقام، قسمتى از خطبه اميرالمؤمنين(ع) را كه در نهج‏البلاغه آمده است نقل مى‏كنيم. طى اين خطبه ظهور صاحب‏الزمان(عج) و راه و روشى را كه دنبال خواهد نمود و حتى غيبت طولانى و مستور بودن ايشان از مردم، پيش‏بينى شده است.

أَلا وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لا يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ.(15)

آگاه باشيد آن كس از ما(مهدى(ع)) كه آن فتنه‏ها را دريابد، با چراغى روشنگر در آن گام مى‏نهد و بر همان سيره و روش صالحان رفتار مى‏كند تا گره‏ها را بگشايد، بردگان و ملت‏هاى اسير را آزاد سازد جمعيت‏هاى گمراه و ستمگر را پراكنده و حق‏جويان پراكنده را گرد هم آورد. اين رهبر، پنهان از مردم به سر مى‏برد آنچنان كه جويندگان، اثر قدمش را نبينند هرچند در يافتن او بسيار جستجو كنند. سپس گروهى براى درهم كوبيدن فتنه‏ها مهيا مى‏گردند همچون مهيا شدن شمشير به دست تيرگر. چشم اين‏ها با قرآن روشنى مى‏گيرد و معانى آيات آن به گوششان افكنده مى‏شود و صبح و شام از جام حكمت الهى سيراب مى‏گردند.

تكرار تاريخ

يكى از مسائل بسيار مهم و زيربنايى در بخش‏هاى مربوط به فلسفه تاريخ كه نتيجه‏هاى مهمى از آن حاصل مى‏شود، مسأله تكرار تاريخ است. آيا تاريخ از قوانين خاصى پيروى مى‏كند؟ آيا مى‏توان كلياتى را از حوادث تاريخى انتزاع كرد و آن را تعميم داد؟ يا اينكه تاريخ يك سلسله رويدادهاى منحصر به فردى است كه از هيچ قانونى تبعيت نمى‏كند و كشف قاعده‏هاى كلى جامعه‏شناسى از رويدادهاى تاريخى، امكان‏پذير نيست و كارى بيهوده است.

با بررسى گفته‏هاى جامعه‏شناسان و دانشمندان فلسفه تاريخ معلوم مى‏شود كه در مورد اين مسئله سه نظريه وجود دارد:

نظريه اول: تاريخ جزء به جزء تكرار مى‏شود و هرچه اتفاق افتاده، مجدداً به همان صورت و با همان مشخصات تكرار خواهد شد.

ويرژيل مى‏گويد: «كل عالم، به عمد يا تصادف دوباره عيناً به وضعى درخواهد آمد كه در گذشته‏هاى بسيار دور و فراموش شده بوده است و آنگاه تمام حادثه‏هايى كه در پى يكديگر آمده بودند جزء به جزء و به تقديرى جبرى، دوباره تكرار خواهند شد.؟(16)

طرفداران اين نظريه افراطى معتقدند كه تاريخ تنها منبع تجربى جامعه‏شناسى است و جامعه‏شناسى همچون علمى نظرى و تجربى است كه شالوده تجربى آن از وقايع تاريخى ساخته مى‏شود.

نظريه دوم: تاريخ چيزى جز يك سلسله اتفاقات جزئى منحصر به فرد نيست و هرگز نمى‏توان از اين رويدادهاى جزئى آشفته به يك قاعده كلى دست يافت. بنابراين، نه تنها تاريخ تكرار نمى‏شود؛ بلكه حتى پيدا كردن عامل و انگيزه براى تبيين حركت تاريخ امكان ندارد.(17)

كارل پوپر از طرفداران سر سخت اين نظريه است و كتاب فقر تاريخيگرى را در اثبات نظريه خود نوشته است. او مى‏گويد: «اين اميد كه روزى بتوانيم قوانين حركت اجتماع را بيابيم - به همان صورت كه نيوتن قوانين حركت اجسام مادى را يافت - چيزى جز نتيجه همين بدفهمى‏ها نيست چون هيچ حركت اجتماعى‏اى نيست كه از هر جهت، مشابه با حركت اجسام مادى باشد. بنابراين چنين قوانينى وجود ندارد.»(18)

همچنين گرهار دايتر مى‏گويد: «تاريخ سياسى عبارت است از تاريخ يك پديده واحد و غير مكرر. چنين موضوعات تاريخى‏اى هرگز مجوّزى براى درك حقيقت‏هاى عمومى و كلى نمى‏باشد، زيرا هميشه تازه و منحصر به فرد است».(19)

طرفداران اين نظريه، ناهمگونى‏هاى حركت‏هاى تاريخ را كه با انگيزه‏هاى متفاوت و نمودهاى گونه‏گون صورت مى‏گيرد، دليل بر بى‏قانونى حوادث تاريخى مى‏دانند. گورويچ يكى از آنهاست، او مى‏گويد: «در هر جامعه‏اى مبارزات به صورت‏هاى مختلفى تظاهر مى‏كند و براى هر بحران، راه حل‏هاى ممكن مختلفى اظهار مى‏شود. همين حقيقت ساده كافى است كه نظريه تحوليون را در مظانّ ترديد قرار دهد.»(20)

نظريه سوم: حدى ميان دو نظريه بالاست. طبق اين نظريه، تاريخ به صورت جزء به جزء و عيناً تكرار نمى‏شود و چنين سخنى بيش از يك تخيل نيست و صورت ايده‏آليستى غيرواقع‏بينانه‏اى دارد، ولى تكرار تاريخ به مفهوم جريان مكرر قوانين كلى حاكم بر تاريخ، امرى درست است و تاريخ چنين قانون‏هاى كلى عام را دارد. طرفداران حركت دوره‏اى و دايره‏اى تاريخ، از قبيل توسيديد، ابن‏خلدون، اشپنگلر و تاين‏بى را بايد از جمله معتقدان به اين نظريه به شمار آورد.

ويل دورانت پس از نقل سخن ويرژيل كه پيش از اين نقل شد، مى‏گويد:

«تاريخ فقط در كليات و در قياسى بزرگ تكرار مى‏شود. مى‏توان عاقلانه انتظار داشت كه در آينده نيز همچون گذشته كشورهاى تازه‏اى پيدا شوند و از كشورهاى كهن، بعضى از پاى درافتند. مى‏توان انتظار داشت كه تمدن‏هاى تازه‏اى از شبانى و كشاورزى آغاز كنند و كم‏كم به صورت صنعتى و بازرگانى تحول يابند و ثروتمند و شكوهمند شوند.»(21)

از آنجا كه فطرت و تمايلات و غرايز انسانى تغييرناپذير است و تاريخ نمى‏تواند آن‏ها را دچار دگرگونى سازد، بنابراين امكان اتفاق افتادن مجدد يك واقعه تاريخى البته با صرف‏نظر از جزئيات قضيه، كاملا معقول و منطقى است؛ زيرا همان شرايطى كه باعث پيدايش آن حادثه در زمان پيشين شده است، امكان تحقق و بازسازى دارد. چون غرايز و آرمان‏ها و خواسته‏هاى بشرى از قبيل جاه‏طلبى و لذت‏جويى و كمال‏خواهى و مانند آن‏ها كه انگيزه وقوع آن حادثه شده است، هنوز هم بر بشريّت حاكم است و همچنان حاكم خواهد بود. اگرچه ابزار كار و شيوه‏هاى عمل متفاوت باشد.

اگوست كنت پدر جامعه‏شناسى امروز گفته است: «تاريخ، طبيعت بشر را عوض نمى‏كند. تقدمى كه به ايستايى داده شده، در حكم تصديق خصلت جاودانى تمايلاتى است كه خاص موجود بشرى به عنوان بشر شمرده مى‏شوند.»(22)

سخن درستى است. انسان امروز در فطرت و طبيعت خود همانند انسان ديروز است و انسانى كه در يك جامعه ابتدايى زندگى مى‏كند، طبيعتى همسان با انسان متمدن دارد.

بنابراين، انكار قانونمندى و قانون‏مدارى تاريخ، انكار يك حقيقت انسانى و محروميت از منابع ارزنده‏اى است كه مى‏تواند در بسيارى از مسائل كارساز و راهگشا باشد.

اكنون به نهج‏البلاغه بازمى‏گرديم تا ببينيم اميرالمؤمنين(ع) درباره موضوع مورد بحث چه نظرى دارد؟

عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ لا يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لا يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ آخِرُ فَعَالِهِ كَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَةٌ أُمُورُهُ مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلَامُهُ.(23)

بندگان خدا، روزگار بر باقيماندگان همانگونه مى‏گذرد كه بر پيشينيان گذشت. آنچه از آن گذشته بازنمى‏گردد و آنچه در آن است جاويدان نمى‏ماند. آخرين كارش همچون اولين كار اوست. كارهايش شبيه يكديگر و نشانه‏هايش روشن و آشكار است.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، امام عقيده دارد كه جريان روزگار براى نسل حاضر درست مانند جريان آن بر پيشينيان است و كارها مشابه يكديگر انجام مى‏گيرد و اين به معنى تكرار تاريخ است. اما در عين حال خاطر نشان مى‏سازد كه آنچه در گذشته اتفاق افتاده، به همان صورتى كه بوده بازنمى‏گردد و جزئيات قابل بازگشت نيست (لايعود ما قد ولى منه) اما در كليت قضيه، جريان‏هاى عمومى حاكم بر تاريخ كه طبق سنت‏هاى محتوم الهى اتفاق مى‏افتد، نه تنها قابل بازگشت هستند؛ بلكه تكرار مجدد آن‏ها حتمى است:

فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَاب.(24)

براى هر مدتى نوشته و برنامه‏اى است و براى هر غيبتى بازگشتى است.

در جاى ديگر نهج‏البلاغه خطاب به مردم مى‏فرمايد:

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَكُمْ مِمَّنْ كَانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً وَ أَعْمَرَ دِيَاراً وَ أَبْعَدَ آثَاراً أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَةً وَ رِيَاحُهُمْ رَاكِدَةً وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً وَ دِيَارُهُمْ خَالِيَةً وَ آثَارُهُمْ عَافِيَة.(25)

بدانيد اى بندگان خدا، شما و آنچه در آن هستيد از اين دنيا، در همان راهى قرار دارد كه پيشينيان بودند همان‏ها كه عمرشان از شما طولانى‏تر، سرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما بيشتر بود. صداهايشان خاموش و نيروهايشان بى‏اثر و اجسادشان پوسيده و سرزمينشان خالى و آثارشان مندرس شده است.

در اين خطبه كه امام در مقام موعظه با مردم سخن گفته است، اين حقيقت را متذكّر مى‏شود كه نسل امروز به همان روال نسل ديروز زندگى مى‏كند و بر اينان همان خواهد رفت كه بر آنان رفته بود. بنابراين، بايد از تاريخ پند گرفت و عبرت آموخت و با استفاده از قوانين كلى حاكم بر تاريخ كه به طور مداوم تكرار مى‏شود، به نفع خود و جامعه استفاده كرد و با نگرشى حكيمانه به سنت‏هاى الهى در تاريخ و با بررسى درست موفقيت فعلى خود، از آنچه شده است به سوى آنچه بايد باشد ره گشود.

و اين سخن:

اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ الْأُمُورَ أَشْبَاهٌ.(26)

از آنچه شده است، به آنچه نشده است پى ببر كه كارها مشابه يكديگرند.

پى‏نوشتها:‌


1- خطبه 93.
2- ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 47.
3- خطبه 93.
4- مانند خطبه‏هاى 87، 98 و 116 كه تسلط غلامى از بنى‏ثقيف و ستمگرى‏هاى او پيش‏بينى شده كه به احتمال قوى همان حجاج بن يوسف است.
5- خطبه 73.
6- رجوع شود به: سيوطى، تاريخ‏الخلفاء، ص 214 به بعد و دينورى، الاخبارالطوال، ص 285 به بعد.
7- خطبه 102.
8- خطبه 101.
9- براى تحقيق و كسب معلومات بيشتر، رجوع شود به: خوارج در تاريخ، تأليف نگارنده.
10- خطبه 59.
11- خطبه 58.
12- ابن‏اثير، الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 329.
13- خطبه 128.
14- شرح ابن ابى‏الحديد، ج 8، ص 218.
15- خطبه 150.
16- ويل دورانت، درس‏هاى تاريخ، ترجمه احمد بطحائى، ص 130.
17- كارل پوپر، فقر تاريخيگرى، ترجمه احمد آرام، ص 50.
18- همان كتاب، ص 123.
19- حميد حميد، علم تحولات جامعه، ص 202.
20- ژرژ گورويچ، طرح مسائل جامعه‏شناسى امروز، ترجمه عبدالحسين نيك‏نگر، ص 64.
21- درس‏هاى تاريخ، ص 130.
22- ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه جامعه‏شناسى، ترجمه باقر پرهام، ص 114.
23- خطبه 157.
24- خطبه 108.
25- خطبه 226.
26- نامه 31.