عبرت آموزى از گذشتگان
كارشناسان مسائل آموزش وپرورش عقيده دارند كه يكى از
مؤثرترين شيوههاى تربيتى، روش ارائه الگو است. با اين روش مىتوان بلندترين و
ظريفترين مطالب فكرى را القا نمود و شخص يا اشخاص مورد نظر را آسانتر و بهتر به
دريافت مطالب وادار كرد.
اين روش با استفاده از تاريخ و نشان دادن نمونههاى
عينى، در شخص انگيزه ايجاد مىكند و دشوارى مطلب را با شيرينى تاريخ مىآميزد و
اورا وامىدارد بى آنكه فشار زيادى به مغز خود بياورد، مطلب را دريابد و به نتيجه
مورد نظر برسد.
استفاده از تاريخ، در واقع عينيت دادن به معرفتهاى
عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيتهاى انسانى است و شخص با استفاده از آزمونهاى مكررِ
تاريخ، به نتيجههايى مىرسد كه قابل مقايسه با نتيجههايى است كه در آزمايشگاههاى
علوم تجربى به دست مىآيد.
عبرتآموزى و پندگيرى از تاريخ كه در متون مذهبى و
نوشتههاى علماى اخلاق مورد تأكيد قرار گرفته است، گوياى اين واقعيت است كه انسان
بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخىها و شيرينىها و غمها و شادىها و
پستىها و بلندى هاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آنچه بر
پيشينيان رفته است آگاهى يابد و از آن ها عبرت گيرد و پند بياموزد.
واژه «عبرت» كه در قرآن نيز استعمال شده است به معناى
سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه چيزى است و نيز به معناى تفكر و تدبر آمده است.(1)
عبرتآموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را
بسنجد و با دقت و تدبر، ضوابط و معيارهاى كلى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از
آنها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند.
لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ
لاِءُولِى الاْءَلْبابِ.(2)
همانا در داستان آنان عبرتى براى خردمندان است.
در نهجالبلاغه عبرتآموزى از گذشتگان در امور بسيارى
عنوان شده و اين موضوع از جنبههاى گوناگون مورد توجه امام قرار گرفته است.
امام رابطه خاصى ميان «عبرت آموزى» و «تقوا» از يك سو
و «عبرتآموزى» و «هوشيارى» از سوى ديگر مىبيند.
الف- عبرتآموزى و تقوا: امام با قاطعيت و با تأكيد
فراوان متذكر مىشود كه عبرت آموزى، تقواساز است و كسى كه نمونههاى تاريخى را پيش
روى خود داشته باشد و به راستى از آنها عبرت گيرد، اين امر او را از انجام كارهاى
ناروا و ارتكاب گناه بازمىدارد و در او تقوا ايجاد مىكند، به گونهاى كه چنين
شخصى ديگر نمىتواند بىمبالات و بىبند و بار باشد. امام آنچنان به اين مسئله
اعتقاد دارد كه ذمه خود را در گرو آن مىگذارد:
ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ
أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ
مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَات.(3)
ذمهام در گرو سخنى است كه مىگويم و من خود ضامن آن
هستم، كسى كه از اعمال گذشتگان و كيفرهاى آنان به روشنى عبرت بگيرد، تقوا او را از افتادن در شبهات
بازمىدارد.
ب- عبرتآموزى و هوشيارى: همچنين امام هوشيارى و
فرزانگى و داشتن انديشه صحيح و فهم درست را انگيزهاى مىداند كه آدمى را وادار به
عبرت آموزى از گذشتگان مىكند. انسان هوشمند و فرزانه با اين روش آسان و مطمئن،
تجربهاى به وسعت تاريخ و عمرى به درازاى عمر بشرى به دست مىآورد، به صورتى كه
گويا در تمام حوادث گذشته، خود ايفاگر نقش بوده و با همه شخصيتهاى خوب و بد تاريخ
زندگى كرده است:
فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ
تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ
الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِين.(4)
كسى كه هوشيار و بينا باشد، حكمت و دقايق امور براى او
روشن مىشود و كسى كه حكمت بر او روشن شد عبرت مىگيرد و كسى كه عبرت گرفت، گويا كه
هميشه با پيشينيان بوده است.
همچنين در مورد كسانى كه از شنيدن پيام پندآموز تاريخ
ناشنوايند و از محنت ها و تجربهها استفاده نمىبرند، جملههاى بيدار كنندهاى
دارد:
وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ
الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَة.(5)
كر باد گوشى كه نداى بلند پند و اندرز را نشنود و گوشى
كه كر شده است چگونه مىتواند صداى ملايم را بشنود.
وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللَّهُ
بِالْبَلَاءِ وَ التَّجَارِبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْءٍ مِنَ الْعِظَةِ وَ أَتَاهُ
التَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِه.(6)
آن كس كه از بلا و آزمايشها سود نبرد از هيچ موعظهاى
سود نخواهد برد و اين تقصير خود اوست.
مطلب مهم در اين جمله آن است كه كسى كه
از تجربهها سود نبرد، ديگر هيچ موعظهاى در او گارگر نيست و هيچ سخن حقى در او اثر
ندارد و شايد اين حالت بدترين حالت براى يك انسان باشد؛ زيرا كه زمينههاى هدايت و
كمال در انسان از بين مىرود و ارتباط معنوى انسان با حجتهاى خدا قطع مىشود و
انسان به صورت موجودى كه از روح هستى بريده و در كوير طبيعت رها شده است، درمىآيد.
در چنين حالتى است كه آدمى دچار كجفهمى مىشود و بد
را خوب و زشت را زيبا مىبيند و جنايت را كرامت و خيانت را خدمت مىانگارد و مشمول
اين آيه شريفه مىشود كه:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ
بِالاْءَخْسَرينَ أَعْمالاً اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ
هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا(7)
آيا شما را از زيانكارترين مردم از نظر اعمال خبردار
كنم؟ آنها كسانى هستند كه كوشش آنها در زندگى دنيا تباه شده است اما خودشان چنين
مىپندارند كه كار نيكو مىكنند.
اميرالمؤمنين(ع) به چنين افرادى كه از پندآموزى و
موعظهپذيرى و عبرتگيرى از ديگران سرباز مىزنند هشدار مىدهد كه به خود آيند و از
سرگذشت پيشينيان پند گيرند وگرنه خود آنها مايه عبرت آيندگان خواهند بود و چنين
مباد.
وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ
قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُم.(8)
از گذشتگان موعظه بگيريد، پيش از آنكه آيندگان از شما
عبرت و موعظه بگيرند.
براى رسيدن به نتيجههاى سودمند بايد از يك سو به
دگرگونىهاى تاريخ و سرگذشت امتهاى پيشين توجه كرد و از سوى
ديگر به تذكرهاى روشنگرانه پيامبران و داعيان به حق، دل سپرد و سنتهاى الهى را كه
حاكم بر سرنوشت جامعههاست، درنظر گرفت. با تلفيق اينهاست كه انسان به سوى كمال
مطلوب ره مىگشايد و حقيقتها از پشت واقعيتها رخ مىنمايد:
فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ
اعْتَبِرُوا بِالْغِيَرِ وَ انْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ.(9)
به وسيله عبرتها موعظه بگيريد و از دگرگونىها عبرت
بپذيريد و از بيمدهندگان سود بجوييد.
فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ
الْمُسْتَكْبِرِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلاتِهِ وَ
وَقَائِعِهِ وَ مَثُلَاتِه.(10)
از آنچه بر ملتهاى مستكبر پيش از شما از عذاب خدا و
كيفرها و عقوبتهاى او رسيده است، عبرت بگيريد.
پس از اين مطالب كلى و سخنان والا و رهنمودهاى
امام(ع)، اينك توجه خوانندگان گرامى را به قسمتهايى از بيانات آن بزرگوار جلب
مىكنيم كه طى آن زندگى پرفراز و نشيب گذشتگان و تلخىها و ناكامىها و سرانجام كار
آنان را ترسيم مىكند. مطالعه و تدبر در اين سخنان، دل را نرم و روح را آرام و
بصيرت را افزايش مىدهد و ما را با گذشتههاى دور پيوند مىدهد و با دنيايى از
شگفتىها آشنا مىكند. مشروط بر اينكه به راستى به سخن امام دل بسپاريم و چنين
انگاريم كه در مسجد كوفه پاى صحبت امام نشستهايم و صداى ملكوتى او را مىشنويم و
او را مىبينيم كه با سوز و گدازى كه ريشه در عمق جانش دارد، مىفرمايد:
وَ اعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ
مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَ زَالَتْ
أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ وَ انْقَطَعَ
سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الْأَوْلادِ فَقْدَهَا وَ
بِصُحْبَةِ الْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا لا يَتَفَاخَرُونَ وَ لا يَتَنَاسَلُونَ وَ
لا يَتَزَاوَرُونَ وَ لا
يَتَحَاوَرُونَ
فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ حَذَرَ الْغَالِبِ لِنَفْسِهِ الْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ
النَّاظِرِ بِعَقْلِه.(11)
و از آنچه در ميدانهاى نابودى قرنهاى گذشته
ديدهايد، عبرت بگيريد. از آن ها كه اعضايشان از هم گسست و چشمها و گوشهايشان زايل
شد و شرف و عزتشان از بين رفت و شادى و نعمتشان منقطع شد و به جاى قرب اولاد به
فقدان آنها مبتلا شدند و به جاى همدمى همسران به فراق آنها دچار شدند. نه به
يكديگر تفاخر مىكنند و نه توليد نسل دارند و نه به ديدار هم مىروند و نه با هم
سخن مىگويند. پس اى بندگان خدا برحذر باشيد مانند حذر كردن كسى كه بر نفس خود غالب
شده و از شهواتش جلوگيرى كرده و با ديده عقل مىنگرد.
يا مىفرمايد:
وَ لا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ
الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَ
الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا
وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ
أَجْدَاثاً وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ وَ لا
يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُم.(12)
دنيا شما را مغرور نسازد همانطور كه پيشينيان و
امتهاى گذشته را در قرنهاى قبل مغرور ساخت. آنها كه از پستان دنيا شير دوشيدند و
به غفلتهاى آن گرفتار شدند و امكانات آن را فانى كردند و تازههاى آن ها را كهنه
ساختند. منزلهاى آنان گورستان و ثروتهايشان ميراث ديگران شد. كسى را كه به سوى
آنها برود نمىشناسند و كسى را كه بر آنها گريه كند تسلى نمىدهند و كسى را كه
آنها را بخواند، پاسخ نمىگويند.
تا آنجا كه سخن امام اوج مىگيرد و ستمگران تاريخ را
برمىشمرد و مىگويد:
َ وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ
السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ
الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ
الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ
أَطْفَئُوا سُنَنَ
الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا
بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا
الْمَدَائِن.(13)
براى شما در تاريخ قرنهاى گذشته درسهاى عبرت وجود
دارد. كجا هستند عمالقه و فرزندانشان؟ كجا هستند فرعونها و فرزندانشان؟ كجا هستند
ساكنان شهرهاى «رسّ» آنها كه پيامبران را كشتند و چراغ تابناك سنتهاى آنها را
خاموش كردند و راه و رسم جباران را زنده ساختند. كجا هستند كسانى كه با لشكرهايشان
حركت كردند و هزاران نفر را شكست دادند و سپاهيان فراهم كردند و شهرها بنا نهادند؟
آرى، اينها سخنان امام است كه چون از دل برخاسته،
لاجرم بر دل مىنشيند و ما را به مهمانى معانى مىخواند و به تفكر وامىدارد و
تابلوهاى نفيسى از عبرتها را به ما هديه مىكند. اما انسان با شهوتها و غفلتهايش
از امكاناتى كه در اختيارات اوست، كمتر استفاده مىكند و سرمايههاى خود را
بىاستفاده مىگذارد:
مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ
الِاعْتِبَار.(14)
چه بسيار است عبرتها و چه اندك است عبرت گرفتنها.
ارائه نمونههاى عينى
ديديم كه اميرالمؤمنين(ع) با اصرار و تأكيد فراوان،
همه را به عبرتآموزى از تاريخ گذشتگان دعوت نمود. اكنون متذكر مىشويم كه امام
تنها به ذكر كليات بسنده نكرده است؛ بلكه علاوه بر راهگشايى و فراخوانى مردم به
مطالعه و تدبر در احوال پيشينيان، نمونههاى مشخص و روشنى را از تاريخ بشرى ارائه
مىدهد و برداشتهاى خود را از داستان آنها بيان مىكند و به ما نشان مىدهد كه
چگونه از بررسى حادثههاى تاريخى و تلفيق و تركيب چند حادثه با يكديگر، قوانين و
سنت هاى حاكم بر تاريخ را به دست آوريم و از آنها در ساختار جامعه خود بهره گيريم.
با توجه به وسعت اطلاعات تاريخى امام و
عنايت خاصى كه آن حضرت به آثار و اخبار امتهاى گذشته دارد، طبيعى است كه نمونههاى
ارائه شده داراى پيام هاى ويژهاى خواهد بود كه دريافت آنها ارزش و اعتبار بسيارى
خواهد داشت و مشتمل بر عالىترين درسهاى جامعهشناسى خواهد بود. بدون شك على(ع) كه
به گفته خودش آنچنان در تدبر احوال گذشتگان غوطهور شده كه گويا با آنها زندگى
كرده و عمرى به وسعت تاريخ داشته است، بهتر از همه تاريخ را مىشناسد و انگيزههاى
پيدايش و سقوط جامعهها و عوامل ضعف و فتور يا شكوفايى و ترقى ملتهاى پيشين را
مىداند.
بنابراين وقتى آن حضرت نمونهاى تاريخى را نام مىبرد
و از آن استنتاج مىكند و برداشتهاى خود را متذكر مىشود، بايد با تمام وجود سخن
امام را به گوش جان سپرد و آن را به عنوان عالىترين درس زندگى غنيمت شمرد.
اكنون بعضى از نمونههايى را كه اميرالمؤمنين(ع) از
امتهاى قبلى بيان كرده و به تحليل و استنتاج آنها پرداخته است، مىآوريم و براى
درك بهتر سخنان امام داستان مورد نظر را به اختصار توضيح مىدهيم:
1. داستان قوم ثمود
قوم عاد به علت گناهان خود هلاك شدند و خدا سرزمين
ايشان و خانههايشان را به قوم ثمود ارزانى داشت. قوم ثمود جاى ايشان را گرفتند و
بيش از پيش آن سرزمين را آباد كردند. زندگانى آن قوم به ناز و نعمت مىگذشت ولى در
برابر آن همه نعمت سپاس به جا نمىآوردند و روز به روز بر طغيان و عصيان آنها
افزوده مىشد.
خداوند، صالح را به سوى ايشان مبعوث كرد و اين پيامبر
آنها را به سوى توحيد و راستى و درستى دعوت كرد اما آنها دعوت او را نپذيرفتند و
حتى او را مورد استهزا قرار دادند. صالح براى اثبات نبوت خود و به عنوان معجزه،
شترى را به آن قوم معرفى كرد و گفت: «علامت صدق ادعاى من اين شتر است كه يك روز آب مىآشامد و روز ديگر آن را براى شما
مىگذارد. پس او را در استفاده از آب و مرتع، آزاد بگذاريد.» رفتار عجيب آن شتر
عدهاى را به تفكر واداشت و از طرفى هم آن شتر مزاحم شتران ديگر مىشد، لذا تصميم
گرفتند ناقه صالح را بكشند. صالح، آن قوم را از كشتن شتر برحذر داشت اما آنها گوش
نكردند و همچنان در تصميم خود مبنى بر كشتن ناقه صالح پابرجا بودند اما در عين حال
مىترسيدند و جرات نمىكردند. تا اينكه شخصى به نام «قدار بن سالف» به تحريك
معشوقهاش، ناقه را كشت. صالح به قوم خود گفت: «شما را از اين عمل برحذر داشته
بودم، اما قبول نكرديد و آن حيوان را كشتيد، اينك آماده باشيد كه پس از سه روز بلاى
الهى به سراغ شما خواهد آمد.» شايد اين مهلت سه روزه براى اين بود كه آن قوم به خود
آيند و توبه كنند. اما آنها نه تنها توبه نكردند؛ بلكه خواستند صالح و ياران او را
بكشند كه بالاخره عذاب الهى بر آنان نازل شد و همه نابود شدند...(15)
اين خلاصهاى از داستان قوم ثمود بود كه ذكر آن در
قرآن كريم آمده است. اينك به سخنان على(ع) گوش فرادهيم تا بدانيم كه اين داستان را
چگونه تحليل مىكند:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ
النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ
فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ
فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَفَمَا كَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ
بِالْخَسْفَةِ خُوَارَ السِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي الْأَرْضِ الْخَوَّارَة.(16)
اى مردم رضايت و غضب، همه افراد را يك جا جمع مىكند؛
همانا ناقه ثمود را تنها يك نفر پى كرد. اما خداوند عذاب خود را به همه آنها نازل
نمود؛ زيرا همه آنها از پى كردن آن ناقه راضى بودند، لذا خداوند فرمود: «آنها
ناقه را پى كردند و آنگاه پشيمان شدند.» سرزمين آنها مانند آهن گداختهاى كه در
زمين نرم افتاده باشد صدايى كرد و فروكش نمود.
امام در اين بيان خود يكى از سنتهاى
حاكم بر تاريخ را كه به صورت يك قانون كلى بر همه جامعههاى بشرى حاكم است، يادآور
مىشود. به اين صورت كه وقتى عوامل سقوط يك جامعه ظاهر شد و ملتى در اثر طغيان و
عصيان خود را در مسير سقوط قرار داد، آن گروه از مردم كه خود مرتكب عمل ناشايستى
نشدهاند ولى با سكوت و رضايتشان بر طغيانگرىهاى ديگران صحه گذاردهاند نيز جان
سالم بدر نمىبرند و در سرنوشت شومى كه در انتظار آن جامعه است، شريك ديگران خواهند
بود.
2. منطق فرعون
داستان موسى و فرعون از داستانهاى مهم و قابل توجهى
است كه در قرآن كريم به طور مكرر آمده است اين داستان پيامهاى جالب بسيار دارد.
فرعون لقب پادشاهان مصر باستان است. فرعونى كه حضرت موسى براى هدايت او مبعوث شده
بود، رامسيس دوم يا منفتاح نام داشت. هنگامى كه حضرت موسى(ع) از جانب خداوند
ماموريت يافت كه به همراه هارون به كاخ فرعون برود و او را به سوى خداى جهان دعوت
كند، فرعون در اوج قدرت بود و موسى به ظاهر هيچ نيرويى نداشت و فردى از قوم تحقير
شده بنىاسرائيل بود. جريان ملاقات موسى با فرعون و گفتگوهاى آنان به طور تفصيل در
قرآن كريم و كتابهاى تفسير و حديث آمده است. اينك قسمتى از اين گفتگوها را از زبان
اميرالمؤمنين(ع) بشنويم:
وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ
عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ(عليهماالسلام (عَلَى فِرْعَوْنَ وَ
عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَيْدِيهِمَا الْعِصِيُّ فَشَرَطَا لَهُ إِنْ
أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ فَقَالَ أَ لا تَعْجَبُونَ مِنْ
هَذَيْنِ يَشْرِطَانِ لِي دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْكِ وَ هُمَا بِمَا
تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ فَهَلَّا أُلْقِيَ عَلَيْهِمَا
أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقَاراً
لِلصُّوفِ وَ لُبْسِه.(17)
موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون
وارد شدند، در حالى كه لباسهاى پشمى خشن به تن داشتند و در دستشان عصايى بود. با
فرعون شرط كردند كه اگر تسليم شود، حكومت و عزتش باقى بماند. پس او(با تمسخر) گفت:
«آيا از اين دو نفر تعجب نمىكنيد؟ دوام عزت و بقاى ملك مرا تعهد مىكنند در صورتى
كه آنان از لحاظ فقر و ذلت در حالى هستند كه مىبينيد. چرا دستنبدهايى از طلا به
آنان داده نشده است؟» اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمعآورى آن و
تحقير لباس پشمى و پوشيدن آن گفت.
در اينجا نيز منطق هميشگى ستمگران و زرومندان تكرار
مىشود و فرعون سخن موسى را مورد تمسخر و تحقير قرار مىدهد و از اينكه موسى و
هارون با وجود فقر مادى و با آن لباسهاى مندرس از بقا و زوال ملك او سخن مىگويند،
دچار شگفتى مىشود.
همه زورمندان چنين طرز فكرى دارند و به پول و ثروت و
قدرت نظامى خود مغرورند و تعريف و تمجيدهاى متملقان سودجو آن چنان امر را بر آنان
مشتبه كرده كه مىپندارند عقل كل شدهاند و هر چه آنها بگويند حق است. اما
نمىدانند كه خداوند در تاريخ سنتهايى دارد كه هيچ چيز نمىتواند در مقابل آن
ايستادگى كند و گاهى در پشت همين مظاهر قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن نظام رخنه
مىكند و در بطن آن پرورش مىيابد و حتى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى
يك نظام شناخته مىشود، به يك عامل سقوط بدل شود.(18)
ديديم كه فرعون با وجود همه مظاهر قدرت و با برخوردارى
از همه امكانات مادى نتوانست در مقابل سنتهاى محتوم الهى مقاومت كند و آن قدرت
افسانهاى در مدتى كوتاه به آسانى شكسته شد.
3. فرزندان اسماعيل و اسحق و يعقوب
اين سه تن پيغمبرانى بودند كه از نسل آنها جامعههايى
به وجود آمد كه در طول تاريخ دچار نشيب و فرازها و دگرگونىهاى زياد شد. مطالعه
حالات آنها و بررسى عوامل ضعف و قدرتشان، درسهاى مفيدى به ما مىدهد.
اميرالمؤمنين(ع) در يكى از خطبههاى نهجالبلاغه به
تحليل تاريخ آنها مىپردازد و نشان مىدهد كه هرگاه اختلاف و تفرقه ميان آنها
افتاد، دچار بدبختى و ذلت شدند و زير ستم كسرىها و قيصرها و ديگر زورمندان خرد
شدند و بهرهاى جز خوارى و پريشانى و نادانى نبردند. اما هرگاه كه پيامبرى در ميان
آنها مبعوث شد و دعوت او را پذيرفتند و گرد او جمع شدند، به اتحاد و عزت و كرامت و
وفور نعمت دست يافتند. امام مىفرمايد:
فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ
إِسْمَاعِيلَ وَ بَنِي إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (عليهمالسلام) فَمَا
أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا
أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَيَالِيَ كَانَتِ
الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ
الآْفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْيَا إِلَى مَنَابِتِ الشِّيحِ
وَ مَهَافِي الرِّيحِ وَ نَكَدِ الْمَعَاشِ فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِينَ
إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لا
يَأْوُونَ إِلَى جَنَاحِ دَعْوَةٍ يَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لا إِلَى ظِلِّ أُلْفَةٍ
يَعْتَمِدُونَ عَلَى عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَيْدِي
مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِي بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ
مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ
غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ
بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَى
دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ
كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ
بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي
خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ
سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ عِزٍّ غَالِب.(19)
از حال فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق
و فرزندان يعقوب عبرت بگيريد، چقدر حالات ملتها با هم مشابه و صفات و افعالشان
همانند يكديگر است. وضع آنها را در حالى كه دچار تشتّت و تفرقه بودند در نظر
بگيريد. شبهايى كه كسرىها و قيصرها ارباب آنها بودند. آنها را از سرزمينهاى
آباد و از كنارههاى دجله و فرات و از جاهاى سرسبز و خرم گرفتند و به جاهاى بى آب و
علف و محل وزش بادها و مكانهايى كه زندگى در آنها مشكل است تبعيد كردند آنها را
در آنجا مسكين و بيچاره و همنشين شتر ساختند. آن ها ذليلترين ملتها از نظر محل
سكونت بودند و در بىحاصلترين مكان سكونت يافتند. نه كسى داشتند كه آنها را به سوى
حق بخواند و به او پناهنده شوند و نه سايه الفتى بود كه به عزت و شوكت آن اعتماد
كنند. احوال آنها پريشان و قدرتهايشان پراكنده و جمعيت انبوهشان متفرق بود. در
بلايى شديد و در ميان جهالتى متراكم فرورفته بودند. دختران را زنده به گور و بتها
را پرستش مىكردند. پيوند خويشاوندى را قطع و به غارتگرىهاى پىدرپى دست مىزدند.
اما بنگريد كه خدا با بعثت پيامبرى (پيامبر اسلام)
چگونه نعمتهاى خود را به آنان ارزانى داشت. اطاعت آنها را به آيين خود پيوند داد
و با دعوت خود آنها را متحد ساخت. بنگريد كه چگونه نعمت الهى بالهاى كرامت بر
آنها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى نمود و آيين حق با تمام بركاتش
آنها را در بر گرفت پس در نعمتهاى آن آيين غرق شدند و از يك زندگى شادمان
برخوردار گشتند، امور آنان در سايه قدرت كامل استوار شد و به عزت پيروزى دست
يافتند.
پىنوشتها:
1- مفردات راغب، ماده عبر.
2- سوره يوسف، آيه 111.
3- خطبه 16.
4- قصار 31.
5- خطبه 4.
6- خطبه 176.
7- سوره كهف، آيه 103.
8- خطبه 32.
9- خطبه 157.
10- خطبه 192.
11- خطبه 161.
12- خطبه 230.
13- خطبه 182.
14- قصار 297.
15- نقل به اختصار از ابنالثعلبى، قصص الانبياء(العرائس)، ص 42؛ محمد ابوالفضل
ابراهيم، قصص القرآن، ص 33؛ صدر بلاغى، قصص قرآن، ص 38.
16- خطبه 201.
17- خطبه 192.
18-ر.ك به: بينش تاريخى قرآن، تأليف نگارنده، ص102 به بعد.
19- خطبه 192.