بينش تاريخى نهج البلاغه

يعقوب جعفرى

- ۲ -


عبرت آموزى از گذشتگان

كارشناسان مسائل آموزش وپرورش عقيده دارند كه يكى از مؤثرترين شيوه‏هاى تربيتى، روش ارائه الگو است. با اين روش مى‏توان بلندترين و ظريف‏ترين مطالب فكرى را القا نمود و شخص يا اشخاص مورد نظر را آسان‏تر و بهتر به دريافت مطالب وادار كرد.

اين روش با استفاده از تاريخ و نشان دادن نمونه‏هاى عينى، در شخص انگيزه ايجاد مى‏كند و دشوارى مطلب را با شيرينى تاريخ مى‏آميزد و اورا وامى‏دارد بى آنكه فشار زيادى به مغز خود بياورد، مطلب را دريابد و به نتيجه مورد نظر برسد.

استفاده از تاريخ، در واقع عينيت دادن به معرفت‏هاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيت‏هاى انسانى است و شخص با استفاده از آزمون‏هاى مكررِ تاريخ، به نتيجه‏هايى مى‏رسد كه قابل مقايسه با نتيجه‏هايى است كه در آزمايشگاه‏هاى علوم تجربى به دست مى‏آيد.

عبرت‏آموزى و پندگيرى از تاريخ كه در متون مذهبى و نوشته‏هاى علماى اخلاق مورد تأكيد قرار گرفته است، گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخى‏ها و شيرينى‏ها و غم‏ها و شادى‏ها و پستى‏ها و بلندى هاى تاريخ گذشتگان و به طور كلى از آنچه بر پيشينيان رفته است آگاهى يابد و از آن ها عبرت گيرد و پند بياموزد.

واژه «عبرت» كه در قرآن نيز استعمال شده است به معناى سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه چيزى است و نيز به معناى تفكر و تدبر آمده است.(1)

عبرت‏آموزى از تاريخ يعنى اينكه انسان وقايع تاريخى را بسنجد و با دقت و تدبر، ضوابط و معيارهاى كلى را از بطن تاريخ بيرون بكشد و از آن‏ها در تنظيم امور زندگى خود استفاده كند.

لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبابِ.(2)

همانا در داستان آنان عبرتى براى خردمندان است.

در نهج‏البلاغه عبرت‏آموزى از گذشتگان در امور بسيارى عنوان شده و اين موضوع از جنبه‏هاى گوناگون مورد توجه امام قرار گرفته است.

امام رابطه خاصى ميان «عبرت آموزى» و «تقوا» از يك سو و «عبرت‏آموزى» و «هوشيارى» از سوى ديگر مى‏بيند.

الف- عبرت‏آموزى و تقوا: امام با قاطعيت و با تأكيد فراوان متذكر مى‏شود كه عبرت آموزى، تقواساز است و كسى كه نمونه‏هاى تاريخى را پيش روى خود داشته باشد و به راستى از آن‏ها عبرت گيرد، اين امر او را از انجام كارهاى ناروا و ارتكاب گناه بازمى‏دارد و در او تقوا ايجاد مى‏كند، به گونه‏اى كه چنين شخصى ديگر نمى‏تواند بى‏مبالات و بى‏بند و بار باشد. امام آنچنان به اين مسئله اعتقاد دارد كه ذمه خود را در گرو آن مى‏گذارد:

ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَات.(3)

ذمه‏ام در گرو سخنى است كه مى‏گويم و من خود ضامن آن هستم، كسى كه از اعمال گذشتگان و كيفرهاى آنان به روشنى عبرت بگيرد، تقوا او را از افتادن در شبهات بازمى‏دارد.

ب- عبرت‏آموزى و هوشيارى: همچنين امام هوشيارى و فرزانگى و داشتن انديشه صحيح و فهم درست را انگيزه‏اى مى‏داند كه آدمى را وادار به عبرت آموزى از گذشتگان مى‏كند. انسان هوشمند و فرزانه با اين روش آسان و مطمئن، تجربه‏اى به وسعت تاريخ و عمرى به درازاى عمر بشرى به دست مى‏آورد، به صورتى كه گويا در تمام حوادث گذشته، خود ايفاگر نقش بوده و با همه شخصيت‏هاى خوب و بد تاريخ زندگى كرده است:

فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِين.(4)

كسى كه هوشيار و بينا باشد، حكمت و دقايق امور براى او روشن مى‏شود و كسى كه حكمت بر او روشن شد عبرت مى‏گيرد و كسى كه عبرت گرفت، گويا كه هميشه با پيشينيان بوده است.

همچنين در مورد كسانى كه از شنيدن پيام پندآموز تاريخ ناشنوايند و از محنت ها و تجربه‏ها استفاده نمى‏برند، جمله‏هاى بيدار كننده‏اى دارد:

وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَة.(5)

كر باد گوشى كه نداى بلند پند و اندرز را نشنود و گوشى كه كر شده است چگونه مى‏تواند صداى ملايم را بشنود.

وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلَاءِ وَ التَّجَارِبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْءٍ مِنَ الْعِظَةِ وَ أَتَاهُ التَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِه.(6)

آن كس كه از بلا و آزمايش‏ها سود نبرد از هيچ موعظه‏اى سود نخواهد برد و اين تقصير خود اوست.

مطلب مهم در اين جمله آن است كه كسى كه از تجربه‏ها سود نبرد، ديگر هيچ موعظه‏اى در او گارگر نيست و هيچ سخن حقى در او اثر ندارد و شايد اين حالت بدترين حالت براى يك انسان باشد؛ زيرا كه زمينه‏هاى هدايت و كمال در انسان از بين مى‏رود و ارتباط معنوى انسان با حجت‏هاى خدا قطع مى‏شود و انسان به صورت موجودى كه از روح هستى بريده و در كوير طبيعت رها شده است، درمى‏آيد.

در چنين حالتى است كه آدمى دچار كج‏فهمى مى‏شود و بد را خوب و زشت را زيبا مى‏بيند و جنايت را كرامت و خيانت را خدمت مى‏انگارد و مشمول اين آيه شريفه مى‏شود كه:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاْءَخْسَرينَ أَعْمالاً اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا(7)

آيا شما را از زيانكارترين مردم از نظر اعمال خبردار كنم؟ آن‏ها كسانى هستند كه كوشش آن‏ها در زندگى دنيا تباه شده است اما خودشان چنين مى‏پندارند كه كار نيكو مى‏كنند.

اميرالمؤمنين(ع) به چنين افرادى كه از پندآموزى و موعظه‏پذيرى و عبرت‏گيرى از ديگران سرباز مى‏زنند هشدار مى‏دهد كه به خود آيند و از سرگذشت پيشينيان پند گيرند وگرنه خود آن‏ها مايه عبرت آيندگان خواهند بود و چنين مباد.

وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُم.(8)

از گذشتگان موعظه بگيريد، پيش از آنكه آيندگان از شما عبرت و موعظه بگيرند.

براى رسيدن به نتيجه‏هاى سودمند بايد از يك سو به دگرگونى‏هاى تاريخ و سرگذشت امت‏هاى پيشين توجه كرد و از سوى ديگر به تذكرهاى روشنگرانه پيامبران و داعيان به حق، دل سپرد و سنت‏هاى الهى را كه حاكم بر سرنوشت جامعه‏هاست، درنظر گرفت. با تلفيق اينهاست كه انسان به سوى كمال مطلوب ره مى‏گشايد و حقيقت‏ها از پشت واقعيت‏ها رخ مى‏نمايد:

فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ اعْتَبِرُوا بِالْغِيَرِ وَ انْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ.(9)

به وسيله عبرت‏ها موعظه بگيريد و از دگرگونى‏ها عبرت بپذيريد و از بيم‏دهندگان سود بجوييد.

فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَكْبِرِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ صَوْلاتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مَثُلَاتِه.(10)

از آنچه بر ملت‏هاى مستكبر پيش از شما از عذاب خدا و كيفرها و عقوبت‏هاى او رسيده است، عبرت بگيريد.

پس از اين مطالب كلى و سخنان والا و رهنمودهاى امام(ع)، اينك توجه خوانندگان گرامى را به قسمت‏هايى از بيانات آن بزرگوار جلب مى‏كنيم كه طى آن زندگى پرفراز و نشيب گذشتگان و تلخى‏ها و ناكامى‏ها و سرانجام كار آنان را ترسيم مى‏كند. مطالعه و تدبر در اين سخنان، دل را نرم و روح را آرام و بصيرت را افزايش مى‏دهد و ما را با گذشته‏هاى دور پيوند مى‏دهد و با دنيايى از شگفتى‏ها آشنا مى‏كند. مشروط بر اينكه به راستى به سخن امام دل بسپاريم و چنين انگاريم كه در مسجد كوفه پاى صحبت امام نشسته‏ايم و صداى ملكوتى او را مى‏شنويم و او را مى‏بينيم كه با سوز و گدازى كه ريشه در عمق جانش دارد، مى‏فرمايد:

وَ اعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ وَ انْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الْأَوْلادِ فَقْدَهَا وَ بِصُحْبَةِ الْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا لا يَتَفَاخَرُونَ وَ لا يَتَنَاسَلُونَ وَ لا يَتَزَاوَرُونَ وَ لا يَتَحَاوَرُونَ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ حَذَرَ الْغَالِبِ لِنَفْسِهِ الْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ النَّاظِرِ بِعَقْلِه.(11)

و از آنچه در ميدان‏هاى نابودى قرن‏هاى گذشته ديده‏ايد، عبرت بگيريد. از آن ها كه اعضايشان از هم گسست و چشم‏ها و گوشهايشان زايل شد و شرف و عزتشان از بين رفت و شادى و نعمتشان منقطع شد و به جاى قرب اولاد به فقدان آن‏ها مبتلا شدند و به جاى همدمى همسران به فراق آن‏ها دچار شدند. نه به يكديگر تفاخر مى‏كنند و نه توليد نسل دارند و نه به ديدار هم مى‏روند و نه با هم سخن مى‏گويند. پس اى بندگان خدا برحذر باشيد مانند حذر كردن كسى كه بر نفس خود غالب شده و از شهواتش جلوگيرى كرده و با ديده عقل مى‏نگرد.

يا مى‏فرمايد:

وَ لا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ وَ لا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُم.(12)

دنيا شما را مغرور نسازد همان‏طور كه پيشينيان و امت‏هاى گذشته را در قرن‏هاى قبل مغرور ساخت. آن‏ها كه از پستان دنيا شير دوشيدند و به غفلت‏هاى آن گرفتار شدند و امكانات آن را فانى كردند و تازه‏هاى آن ها را كهنه ساختند. منزل‏هاى آنان گورستان و ثروتهايشان ميراث ديگران شد. كسى را كه به سوى آن‏ها برود نمى‏شناسند و كسى را كه بر آن‏ها گريه كند تسلى نمى‏دهند و كسى را كه آن‏ها را بخواند، پاسخ نمى‏گويند.

تا آنجا كه سخن امام اوج مى‏گيرد و ستمگران تاريخ را برمى‏شمرد و مى‏گويد:

َ وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَ أَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا الْمَدَائِن.(13)

براى شما در تاريخ قرن‏هاى گذشته درس‏هاى عبرت وجود دارد. كجا هستند عمالقه و فرزندانشان؟ كجا هستند فرعون‏ها و فرزندانشان؟ كجا هستند ساكنان شهرهاى «رسّ» آن‏ها كه پيامبران را كشتند و چراغ تابناك سنت‏هاى آن‏ها را خاموش كردند و راه و رسم جباران را زنده ساختند. كجا هستند كسانى كه با لشكرهايشان حركت كردند و هزاران نفر را شكست دادند و سپاهيان فراهم كردند و شهرها بنا نهادند؟

آرى، اين‏ها سخنان امام است كه چون از دل برخاسته، لاجرم بر دل مى‏نشيند و ما را به مهمانى معانى مى‏خواند و به تفكر وامى‏دارد و تابلوهاى نفيسى از عبرت‏ها را به ما هديه مى‏كند. اما انسان با شهوت‏ها و غفلتهايش از امكاناتى كه در اختيارات اوست، كمتر استفاده مى‏كند و سرمايه‏هاى خود را بى‏استفاده مى‏گذارد:

مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار.(14)

چه بسيار است عبرت‏ها و چه اندك است عبرت گرفتن‏ها.

ارائه نمونه‏هاى عينى

ديديم كه اميرالمؤمنين(ع) با اصرار و تأكيد فراوان، همه را به عبرت‏آموزى از تاريخ گذشتگان دعوت نمود. اكنون متذكر مى‏شويم كه امام تنها به ذكر كليات بسنده نكرده است؛ بلكه علاوه بر راهگشايى و فراخوانى مردم به مطالعه و تدبر در احوال پيشينيان، نمونه‏هاى مشخص و روشنى را از تاريخ بشرى ارائه مى‏دهد و برداشت‏هاى خود را از داستان آن‏ها بيان مى‏كند و به ما نشان مى‏دهد كه چگونه از بررسى حادثه‏هاى تاريخى و تلفيق و تركيب چند حادثه با يكديگر، قوانين و سنت هاى حاكم بر تاريخ را به دست آوريم و از آن‏ها در ساختار جامعه خود بهره گيريم.

با توجه به وسعت اطلاعات تاريخى امام و عنايت خاصى كه آن حضرت به آثار و اخبار امت‏هاى گذشته دارد، طبيعى است كه نمونه‏هاى ارائه شده داراى پيام هاى ويژه‏اى خواهد بود كه دريافت آن‏ها ارزش و اعتبار بسيارى خواهد داشت و مشتمل بر عالى‏ترين درس‏هاى جامعه‏شناسى خواهد بود. بدون شك على(ع) كه به گفته خودش آنچنان در تدبر احوال گذشتگان غوطه‏ور شده كه گويا با آن‏ها زندگى كرده و عمرى به وسعت تاريخ داشته است، بهتر از همه تاريخ را مى‏شناسد و انگيزه‏هاى پيدايش و سقوط جامعه‏ها و عوامل ضعف و فتور يا شكوفايى و ترقى ملت‏هاى پيشين را مى‏داند.

بنابراين وقتى آن حضرت نمونه‏اى تاريخى را نام مى‏برد و از آن استنتاج مى‏كند و برداشت‏هاى خود را متذكر مى‏شود، بايد با تمام وجود سخن امام را به گوش جان سپرد و آن را به عنوان عالى‏ترين درس زندگى غنيمت شمرد.

اكنون بعضى از نمونه‏هايى را كه اميرالمؤمنين(ع) از امت‏هاى قبلى بيان كرده و به تحليل و استنتاج آن‏ها پرداخته است، مى‏آوريم و براى درك بهتر سخنان امام داستان مورد نظر را به اختصار توضيح مى‏دهيم:

1. داستان قوم ثمود

قوم عاد به علت گناهان خود هلاك شدند و خدا سرزمين ايشان و خانه‏هايشان را به قوم ثمود ارزانى داشت. قوم ثمود جاى ايشان را گرفتند و بيش از پيش آن سرزمين را آباد كردند. زندگانى آن قوم به ناز و نعمت مى‏گذشت ولى در برابر آن همه نعمت سپاس به جا نمى‏آوردند و روز به روز بر طغيان و عصيان آن‏ها افزوده مى‏شد.

خداوند، صالح را به سوى ايشان مبعوث كرد و اين پيامبر آن‏ها را به سوى توحيد و راستى و درستى دعوت كرد اما آن‏ها دعوت او را نپذيرفتند و حتى او را مورد استهزا قرار دادند. صالح براى اثبات نبوت خود و به عنوان معجزه، شترى را به آن قوم معرفى كرد و گفت: «علامت صدق ادعاى من اين شتر است كه يك روز آب مى‏آشامد و روز ديگر آن را براى شما مى‏گذارد. پس او را در استفاده از آب و مرتع، آزاد بگذاريد.» رفتار عجيب آن شتر عده‏اى را به تفكر واداشت و از طرفى هم آن شتر مزاحم شتران ديگر مى‏شد، لذا تصميم گرفتند ناقه صالح را بكشند. صالح، آن قوم را از كشتن شتر برحذر داشت اما آن‏ها گوش نكردند و همچنان در تصميم خود مبنى بر كشتن ناقه صالح پابرجا بودند اما در عين حال مى‏ترسيدند و جرات نمى‏كردند. تا اينكه شخصى به نام «قدار بن سالف» به تحريك معشوقه‏اش، ناقه را كشت. صالح به قوم خود گفت: «شما را از اين عمل برحذر داشته بودم، اما قبول نكرديد و آن حيوان را كشتيد، اينك آماده باشيد كه پس از سه روز بلاى الهى به سراغ شما خواهد آمد.» شايد اين مهلت سه روزه براى اين بود كه آن قوم به خود آيند و توبه كنند. اما آن‏ها نه تنها توبه نكردند؛ بلكه خواستند صالح و ياران او را بكشند كه بالاخره عذاب الهى بر آنان نازل شد و همه نابود شدند...(15)

اين خلاصه‏اى از داستان قوم ثمود بود كه ذكر آن در قرآن كريم آمده است. اينك به سخنان على(ع) گوش فرادهيم تا بدانيم كه اين داستان را چگونه تحليل مى‏كند:

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ‏فَمَا كَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَةِ خُوَارَ السِّكَّةِ الْمُحْمَاةِ فِي الْأَرْضِ الْخَوَّارَة.(16)

اى مردم رضايت و غضب، همه افراد را يك جا جمع مى‏كند؛ همانا ناقه ثمود را تنها يك نفر پى كرد. اما خداوند عذاب خود را به همه آن‏ها نازل نمود؛ زيرا همه آن‏ها از پى كردن آن ناقه راضى بودند، لذا خداوند فرمود: «آن‏ها ناقه را پى كردند و آنگاه پشيمان شدند.» سرزمين آن‏ها مانند آهن گداخته‏اى كه در زمين نرم افتاده باشد صدايى كرد و فروكش نمود.

امام در اين بيان خود يكى از سنت‏هاى حاكم بر تاريخ را كه به صورت يك قانون كلى بر همه جامعه‏هاى بشرى حاكم است، يادآور مى‏شود. به اين صورت كه وقتى عوامل سقوط يك جامعه ظاهر شد و ملتى در اثر طغيان و عصيان خود را در مسير سقوط قرار داد، آن گروه از مردم كه خود مرتكب عمل ناشايستى نشده‏اند ولى با سكوت و رضايتشان بر طغيانگرى‏هاى ديگران صحه گذارده‏اند نيز جان سالم بدر نمى‏برند و در سرنوشت شومى كه در انتظار آن جامعه است، شريك ديگران خواهند بود.

2. منطق فرعون

داستان موسى و فرعون از داستان‏هاى مهم و قابل توجهى است كه در قرآن كريم به طور مكرر آمده است اين داستان پيام‏هاى جالب بسيار دارد. فرعون لقب پادشاهان مصر باستان است. فرعونى كه حضرت موسى براى هدايت او مبعوث شده بود، رامسيس دوم يا منفتاح نام داشت. هنگامى كه حضرت موسى(ع) از جانب خداوند ماموريت يافت كه به همراه هارون به كاخ فرعون برود و او را به سوى خداى جهان دعوت كند، فرعون در اوج قدرت بود و موسى به ظاهر هيچ نيرويى نداشت و فردى از قوم تحقير شده بنى‏اسرائيل بود. جريان ملاقات موسى با فرعون و گفتگوهاى آنان به طور تفصيل در قرآن كريم و كتاب‏هاى تفسير و حديث آمده است. اينك قسمتى از اين گفتگوها را از زبان اميرالمؤمنين(ع) بشنويم:

وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ(عليهماالسلام (عَلَى فِرْعَوْنَ وَ عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَيْدِيهِمَا الْعِصِيُّ فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ فَقَالَ أَ لا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَيْنِ يَشْرِطَانِ لِي دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْكِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ فَهَلَّا أُلْقِيَ عَلَيْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِه.(17)

موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالى كه لباس‏هاى پشمى خشن به تن داشتند و در دستشان عصايى بود. با فرعون شرط كردند كه اگر تسليم شود، حكومت و عزتش باقى بماند. پس او(با تمسخر) گفت: «آيا از اين دو نفر تعجب نمى‏كنيد؟ دوام عزت و بقاى ملك مرا تعهد مى‏كنند در صورتى كه آنان از لحاظ فقر و ذلت در حالى هستند كه مى‏بينيد. چرا دستنبدهايى از طلا به آنان داده نشده است؟» اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمع‏آورى آن و تحقير لباس پشمى و پوشيدن آن گفت.

در اينجا نيز منطق هميشگى ستمگران و زرومندان تكرار مى‏شود و فرعون سخن موسى را مورد تمسخر و تحقير قرار مى‏دهد و از اينكه موسى و هارون با وجود فقر مادى و با آن لباس‏هاى مندرس از بقا و زوال ملك او سخن مى‏گويند، دچار شگفتى مى‏شود.

همه زورمندان چنين طرز فكرى دارند و به پول و ثروت و قدرت نظامى خود مغرورند و تعريف و تمجيدهاى متملقان سودجو آن چنان امر را بر آنان مشتبه كرده كه مى‏پندارند عقل كل شده‏اند و هر چه آن‏ها بگويند حق است. اما نمى‏دانند كه خداوند در تاريخ سنت‏هايى دارد كه هيچ چيز نمى‏تواند در مقابل آن ايستادگى كند و گاهى در پشت همين مظاهر قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن نظام رخنه مى‏كند و در بطن آن پرورش مى‏يابد و حتى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى يك نظام شناخته مى‏شود، به يك عامل سقوط بدل شود.(18)

ديديم كه فرعون با وجود همه مظاهر قدرت و با برخوردارى از همه امكانات مادى نتوانست در مقابل سنت‏هاى محتوم الهى مقاومت كند و آن قدرت افسانه‏اى در مدتى كوتاه به آسانى شكسته شد.

3. فرزندان اسماعيل و اسحق و يعقوب

اين سه تن پيغمبرانى بودند كه از نسل آن‏ها جامعه‏هايى به وجود آمد كه در طول تاريخ دچار نشيب و فرازها و دگرگونى‏هاى زياد شد. مطالعه حالات آن‏ها و بررسى عوامل ضعف و قدرتشان، درس‏هاى مفيدى به ما مى‏دهد.

اميرالمؤمنين(ع) در يكى از خطبه‏هاى نهج‏البلاغه به تحليل تاريخ آن‏ها مى‏پردازد و نشان مى‏دهد كه هرگاه اختلاف و تفرقه ميان آن‏ها افتاد، دچار بدبختى و ذلت شدند و زير ستم كسرى‏ها و قيصرها و ديگر زورمندان خرد شدند و بهره‏اى جز خوارى و پريشانى و نادانى نبردند. اما هرگاه كه پيامبرى در ميان آن‏ها مبعوث شد و دعوت او را پذيرفتند و گرد او جمع شدند، به اتحاد و عزت و كرامت و وفور نعمت دست يافتند. امام مى‏فرمايد:

فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنِي إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ (عليهم‏السلام) فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَيَالِيَ كَانَتِ الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ الآْفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْيَا إِلَى مَنَابِتِ الشِّيحِ وَ مَهَافِي الرِّيحِ وَ نَكَدِ الْمَعَاشِ فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِينَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لا يَأْوُونَ إِلَى جَنَاحِ دَعْوَةٍ يَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لا إِلَى ظِلِّ أُلْفَةٍ يَعْتَمِدُونَ عَلَى عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَيْدِي مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِي بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولًا فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ الْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَى كَنَفِ عِزٍّ غَالِب.(19)

از حال فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب عبرت بگيريد، چقدر حالات ملت‏ها با هم مشابه و صفات و افعالشان همانند يكديگر است. وضع آن‏ها را در حالى كه دچار تشتّت و تفرقه بودند در نظر بگيريد. شب‏هايى كه كسرى‏ها و قيصرها ارباب آن‏ها بودند. آن‏ها را از سرزمين‏هاى آباد و از كناره‏هاى دجله و فرات و از جاهاى سرسبز و خرم گرفتند و به جاهاى بى آب و علف و محل وزش بادها و مكان‏هايى كه زندگى در آن‏ها مشكل است تبعيد كردند آن‏ها را در آنجا مسكين و بيچاره و همنشين شتر ساختند. آن ها ذليل‏ترين ملت‏ها از نظر محل سكونت بودند و در بى‏حاصلترين مكان سكونت يافتند. نه كسى داشتند كه آن‏ها را به سوى حق بخواند و به او پناهنده شوند و نه سايه الفتى بود كه به عزت و شوكت آن اعتماد كنند. احوال آن‏ها پريشان و قدرتهايشان پراكنده و جمعيت انبوهشان متفرق بود. در بلايى شديد و در ميان جهالتى متراكم فرورفته بودند. دختران را زنده به گور و بت‏ها را پرستش مى‏كردند. پيوند خويشاوندى را قطع و به غارتگرى‏هاى پى‏درپى دست مى‏زدند.

اما بنگريد كه خدا با بعثت پيامبرى (پيامبر اسلام) چگونه نعمت‏هاى خود را به آنان ارزانى داشت. اطاعت آن‏ها را به آيين خود پيوند داد و با دعوت خود آن‏ها را متحد ساخت. بنگريد كه چگونه نعمت الهى بال‏هاى كرامت بر آن‏ها گسترد و نهرهاى مواهب خود را به سوى آنان جارى نمود و آيين حق با تمام بركاتش آن‏ها را در بر گرفت پس در نعمت‏هاى آن آيين غرق شدند و از يك زندگى شادمان برخوردار گشتند، امور آنان در سايه قدرت كامل استوار شد و به عزت پيروزى دست يافتند.

پى‏نوشتها:‌


1- مفردات راغب، ماده عبر.
2- سوره يوسف، آيه 111.
3- خطبه 16.
4- قصار 31.
5- خطبه 4.
6- خطبه 176.
7- سوره كهف، آيه 103.
8- خطبه 32.
9- خطبه 157.
10- خطبه 192.
11- خطبه 161.
12- خطبه 230.
13- خطبه 182.
14- قصار 297.
15- نقل به اختصار از ابن‏الثعلبى، قصص الانبياء(العرائس)، ص 42؛ محمد ابوالفضل ابراهيم، قصص القرآن، ص 33؛ صدر بلاغى، قصص قرآن، ص 38.
16- خطبه 201.
17- خطبه 192.
18-ر.ك به: بينش تاريخى قرآن، تأليف نگارنده، ص102 به بعد.
19- خطبه 192.