پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
هنگامى كه «بينش تاريخى قرآن» را نوشتم، آرزو مىكردم
كه توفيقى دست مىداد تا همين كار را كه درباره قرآن انجام دادهام در مورد نهج
البلاغه نيز انجام بدهم. اما چنين فرصتى حاصل نمىشد. تا اينكه جمعى از دوستان و
برادران، انجام اين كار را به من پيشنهاد كردند و من با قبول پيشنهاد آنان خودرا در
مقابل دريايى از معارف و علوم يافتم كه استخراج گوهرهاى آن، همتى بلند و استعدادى
سرشار طلب مىكرد و من خود را شايسته اين كار نمىديدم، اما در عين حال با مددخواهى
از روح بزرگ اميرالمؤمنين(ع) از گستره معارف نهج البلاغه به مقدار توانايى خود
بهرهجويى كردم و نتيجه آن كتابى شد كه ملاحظه مىفرماييد.
در نوشتن اين كتاب نكات زير را مدّ نظر داشتم:
1. سعى شده است كه غير از نهج البلاغه از متون ديگرى
استفاده نشود وفقط در مواردى از آيات قرآنى استفاده شده است و اين بدانجهت بود كه
اصالت و استقلال نهج البلاغه حفظ شود. البته نقل قولهايى كه از كتابهاى
جامعهشناسى و تاريخ شده است، هدف ديگرى را تعقيب مىكند و آن زمينه سازى براى درك
بهتر سخنان امام است.
2. سعى شده است كه انديشههاى پيش ساختهاى به نهج
البلاغه تحميل نشود و آنچه آمده برداشتهاى روشنى است كه نگارنده از سخنان امام
داشته است.
3. شماره خطبههاى نهجالبلاغه در چاپهاى گوناگون
متفاوت است و مثلا خطبه قاصعه كه در اكثر چاپها شماره 190 يا 192 را دارد، در
نهجالبلاغه ابنميثم، به شماره 232 است. شمارههايى در اين كتاب داده شده با نسخه
تصحيح شده آقاى دكتر صبحى صالح مطابقت دارد.
اميد است كه اين كتاب نيز مانند كتاب بينش تاريخى قرآن
مورد توجه صاحبنظران و انديشمندان قرار بگيرد و انگيزهاى براى مطالعه مجدد و
بازخوانى نهجالبلاغه، اين گرامىترين يادگار پيشينيان از سخنان اميرالمؤمنين(ع)
گردد.
1371شمسى
قم- يعقوب جعفرى
بخش اول
كلياتى از تاريخ
نهج البلاغه و طرح مسائل تاريخى
اگر تاريخ تنها به صورت رويدادهايى كه در زمانهاى
پيشين اتفاق افتاده است و مجرد از تجزيه و تحليلهاى علمى و پيدا كردن رابطههاى
منطقى ميان حوادث در نظر گرفته شود، فقط به كار قصهگويان و حكايتگران و نقالان
مىآيد. اما اگر تاريخ به عنوان يك منبع غنى براى مطالعه پديدههاى اجتماعى و به
صورت آيينهاى براى تماشاى كاركرد اقوام پيشين و ابزارى در جهت پژوهش در انگيزههاى
ظهور و سقوط تمدنهاى بشرى مطرح شود، به عنوان بخشى از علوم انسانى قابل مطالعه
است.
آنچه به تاريخ شكل علمى مىبخشد، نگرش عميق به سير
حادثهها و تحليل رويدادها و بررسى انگيزههاى تغييرات پديد آمده در ساختارهاى
تاريخى است. اگر تاريخ را با چنين شيوهاى بررسى كنيم، خواهيم ديد كه تاريخ نه مايه
سرگرمى؛ بلكه نوعى پل ارتباطى ميان نسلهاى بشرى است كه دستيابى به تجربهها و
اندوختههاى گذشتگان را براى ما امكانپذير مىسازد.
مطالعه تطبيقى تمدنهاى گوناگون بشرى و كوشش براى پيدا
كردن رابطههاى على در ميان حادثههاى زنجيرهاى تاريخ و دقت و تعمق در آنچه بر
انسان رفته است، سرمايه عظيمى است كه مىتواند در ساختن جامعههاى نوين مورد
استفاده قرار گيرد و انسان را در تعيين سرنوشت خود و پىريزى آگاهانه يك زندگى سالم
يارى دهد.
بنابراين، يك مصلح اجتماعى و يك رهبر آگاه همواره بايد
تاريخ را پيش روى خود داشته باشد و از منابع عظيم تجربيات انسانى كه در تاريخ موج
مىزند، بهرهبردارى كند و آن را دستمايه خود سازد. به همين دليل، اميرالمؤمنين على
بن ابىطالب(ع)، علاوه بر علم سرشار خود كه از چشمه جوشان وحى منشأ مىگرفت، به
عنوان يك رهبر بزرگ با آرمانهاى بزرگتر، از تاريخ و دادههاى آن چشم
نمىپوشد و در جاى جاى نهجالبلاغه از
تاريخ سخن مىگويد و بر آن تكيه مىكند.
البته طرح مسائل تاريخى در نهجالبلاغه، تنها به دليل
كسب تجربههاى تربيتى، اخلاقى و اجتماعى است و به طورى كه خواهيم ديد، جنبه
عبرتآموزى دارد، آن هم با برداشتهاى سازنده و لطيفى كه مخصوص بيان شيوا و آسمانى
اميرالمؤمنين(ع) است و هرگز تاريخ به صورت قصهگويى و براى تفريح و تفنن مطرح نشده
است و اصولاً چنين كارى در شأن اميرالمؤمنين(ع) و شايسته مقام آن حضرت نيست و
اساساً قصهگويى اگر براى هدفهاى تربيتى نباشد، ناپسند است.
على(ع) با بينش خاصى كه دارد تاريخ را به صورت ابزارى
در جهت شناخت سنتهاى الهى مطرح مىكند. سنتهايى كه بر كل تاريخ بشرى- گذشته، حال
و آينده- حاكميت دارد و تخلفناپذير است. همانطور كه در قرآن نيز مسائل تاريخى براى
بيان همين حقيقت بزرگ عنوان شده است. على(ع) در اين باره مىفرمايد:
وَ فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا
قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ.(1)
در قرآن اخبار پيشينيان و آيندگان و حكم مسائلى كه
ميان شماست، آمده است.
مطلب مهم ديگر اين است كه نهجالبلاغه، تاريخ را نه به
صورت مجرد از تجربههاى شخصى؛ بلكه در كنار آن و همسو با تجربههايى كه فرد يا
جامعه شخصاً به آن دست يافته است، مطرح مىكند و بدينسان آميزهاى از مشاهدهها و
تجربهها و دستاوردهاى شخصى را با قوانين و نتيجههايى كه از تاريخ به دست مىآيد،
فرا راه انسان قرار مىدهد و اين درست همان روشى است كه امروزه جامعهشناسان به
دنبال آن هستند و حتى كسانى مانند «اميل دوركيم» كه براى تجربههاى تاريخى ارزش
علمى قائل نيستند در عين حال توصيه مىكنند كه جامعهشناس بايد تجربههاى خود را با
دادههاى تاريخى تأييد كند.(2)
در نهجالبلاغه در موارد متعددى تلفيق
تجربههاى شخصى و عينى با تجربههاى تاريخى، در جهت رسيدن به نتيجههاى سودمند و
سازنده، مورد توجه قرار گرفته است، روشى كه در ترسيم قوانين حاكم بر جامعه و نشان
دادن چگونگى حركتهاى اجتماعى، بسيار روشنگر است:
فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الاُمُورَ وَ
ضَرَّسْتُمُوهَا وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ ضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ
لَكُمْ وَ دُعِيتُمْ إِلَى الْأَمْرِ الْوَاضِح.(3)
در امور و حوادث تجربه آموختهايد و با وضع گذشتگان
پند و اندرز داده شدهايد . مثلهايى براى شما زده شده و به سوى امرى آشكار دعوت
شدهايد.
به طورى كه ملاحظه مىفرماييد، در اين جمله از
نهجالبلاغه، استفاده از آزمونهاى شخصى، در كنار موعظهپذيرى از تاريخ پيشينيان
قرار داده شده است و اين مطلبى است كه جامعهشناسى امروز، در مسأله روش شناخت و
شيوه تحقيق بر آن تأكيد دارد. به گفته جامعهشناسان، روش شناخت در علوم اجتماعى به
دو بخش اصلى تقسيم مىشود:
1. روشهاى توصيفى كه شامل مشاهده مستقيم نمودهاى
اجتماعى مىشود؛
2. روشهاى سندى كه شامل بررسى اسناد تاريخى و
ساختمانهاى باستانى مىشود.(4)
بعضى از جامعهشناسان اين نوع مطالعه و تفكر در مسائل
و پديدههاى اجتماعى را كه در بيان اميرالمؤمنين(ع) آمده است، روش «مقايسه تاريخى»
ناميدهاند و مىگويند:
«كمتر محققى است كه از مطالعه تاريخى بىنياز باشد.
بديهى است كه حيات اجتماعى كنونى ما از وضع و ساخت قبلى خود ريشه مىگيرد و شناسايى
گذشته، درك بهتر وضع كنونى را باعث مىشود. با مطالعه تاريخ و بررسى كيفيت و نوع حادثه در نقاط مختلف دنيا يك سرى اصول
كلى به دست مىآيد كه بخصوص در شناخت تركيب فعلى سازمانهاى اجتماعى مؤثر است. روش
مقايسه تاريخى امكان مىدهد كه به طور مثال بتوانيم يك پديده را در دو ظرف زمانى با
يكديگر مقايسه كنيم.»(5)
به نظر مىرسد كه در بررسى مسائل اجتماعى، كارآيى اين
روش يعنى تلفيق مشاهدههاى عينى با تجربههاى تاريخى بسيار عالى است و نتيجههاى
درخشانى دارد. لذا، در نهجالبلاغه- به طورى كه در فصلهاى آينده خواهيم ديد- روى
اين روش تأكيد فراوان شده است و جالب اينجاست كه على(ع) ابزار اين روش را كه عبارت
است از چشم براى مشاهده شخصى و گوش براى دريافت دادههاى تاريخى، خاطرنشان مىسازد
و با ظرافت خاصى مىفرمايد:
جَعَلَ لَكُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِيَ مَا
عَنَاهَا وَ أَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا.(6)
خداوند به شما گوشهايى داده كه آنچه را مىشنود حفظ
كند و چشمانى داده تا در تاريكى حقايق را ببيند.
چشم و گوش دو كانال ارتباطى انسان با دنياى خارج از
خويشتن است و انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از ديدهها و شنيدههاى خود در
ساختن زندگى و جامعه بهتر استفاده كند.
به هر حال نهجالبلاغه با طرح مسائل تاريخى به دنيايى
از معرفتها و تجربههاى بشرى نقب مىزند و مجموعهاى از دانستنىها و سرمايههاى
فكرى را پيش روى انسان قرار مىدهد. سرمايههاى با ارزشى كه به قيمت نابودى
ميليونها انسان به دست آمده است و گوياى واقعيتها و حقيقتهاى بىشمارى از آنچه
كه بر انسان رفته است، مىباشد.
اهتمام به تاريخ
تاريخ به عنوان تابلويى از ارزشها و ضد ارزشهايى كه
انسانها در طول قرن ها به تجربه آنها نشستهاند و مجموعه گرانبهايى از حادثههاى
تلخ و شيرين و رخدادهاى زشت و زيبايى كه ارزندهترين درسها را به ما مىدهد، از
اهميت و ارزش فوقالعادهاى برخوردار است.
دادههاى تاريخ در واقع درسهاى زندگى است و انسان در
هر مقطع از تاريخ، ميراثدار فرهنگ و تجربههاى گرانقدر پيشينيان است. ميراث
ارزشمندى كه به قيمت نابودى جامعههاى گوناگون بشرى به دست آمده است. حال انسان تا
چه حد از ميراث پيشينيان خود بهرهگيرى كند، بحث ديگرى است.
تاريخ آيينهاى است كه در آن مىتوان پيدايش و مرگ
تمدنها و جامعههاى مختلف را مشاهده كرد و با پيگيرى و رديابى حادثهها و
اتفاقها، انجام كار ستمگران را به روشنى دريافت و با تفكر در اخبار و سير در آثار
گذشتگان همه تجربههاى آنان را به دست آورد و عمرى به درازاى عمر بشريت كسب نمود.
اميرالمؤمنين(ع) همين معنى را در ضمن وصيتى به فرزندش
چنين مىفرمايد:
أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ
أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ
فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ
بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ
أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ
مِنْ ضَرَرِه.(7)
پسرم! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از
من زيستهاند، عمر نكردهام اما به اعمال آنها نظر كردهام و در اخبارشان
انديشيدهام و در آثارشان سير نمودهام تا جايى كه همانند يكى از آن ها شدهام؛
بلكه به دليل آنچه از تاريخ آنها به من رسيده است، گويا از اول تا آخر با آنها
بودهام؛ پس زلال آن را از كدر و نفع آن را از ضرر آن بازشناختهام.
تاريخ از ديدگاه اميرالمؤمنين ارزش و
اهميت خاصى دارد و امام به تاريخ به عنوان منبعى سرشار از نكتهها و درسها مىنگرد
و به آن بها مىدهد. صد البته اين اهتمام در صورتى است كه حادثههاى تاريخ به صورت
عميقى مورد توجه قرار گيرد و اخبار و آثار و ديار گذشتگان همراه با تفكر و انديشه و
با ديد انتقادى نگريسته شود و شخصيتهاى تاريخى و بازيگران حادثهها شناسايى گردند
و عملكرد آن ها با معيارها و ضابطههاى انسانى سنجيده شود و آنگاه مورد قضاوت و
داورى قرار گيرد. پس از اين داورى است كه انسان مىتواند به نتيجههاى سودمندى دست
يابد و تاريخ را در خدمت فكر و انديشه خود قرار بدهد:
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ
تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا
بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا
بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَه.(8)
آگاه باشيد كه شما هيچگاه راه حق را نخواهيد شناخت،
مگر اينكه كسانى را كه حق را ترك كردهاند بشناسيد و هرگز به پيمان قرآن وفادار
نخواهيد ماند مگر اينكه كسانى را كه آن را نقض كردهاند بشناسيد و به قرآن تمسك
نخواهيد كرد مگر اينكه كسانى را كه آن را پشت سر خود قرار دادهاند بشناسيد.
معادله عجيبى است! حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى و
اهل حق را بشناس تا حق را بشناسى و همينطور باطل. حل اين معادله به اين صورت است
كه انسان بايد به طور اجمالى حق و باطل را بشناسد و اوليات و مسلمات آن دو را به
دست آورد و معيارها و مقياسهاى لازم را در جهت شناخت اجمالى حق و باطل كسب كند و
به كمك آن اهل حق و اهل باطل را بشناسد. پس از اين مرحله نوبت به مرحله تفصيل
مىرسد و با بررسى و مطالعه دقيق عملكرد اهل حق و اهل باطل پى به جزئيات مىبرد و به طور تفصيل حق و باطل
را مىشناسد.
به طور مثال مىتوانيم در طرف حق از اميرالمؤمنين(ع) و
در طرف باطل از معاويه نام ببريم. هر انسان آزاده و بىطرفى كه با حق سرِ عناد و
لجاجت ندارد و به طور اجمال حق و باطل را مىشناسد، مىداند كه از اين دو نفر كدام
حق و كدام باطل است و وقتى هر كدام را در جايگاه خود نشاند، با مطالعه رفتار و
كردار آنها و بررسى ميلها و جهتگيرىها و آرمانها و هدفها و ابزار كار و
برنامههاى حكومتى آنها و شناخت ارزشهايى كه هر يك از اين دو نفر صادقانه مشوق و
مروج آن بودهاند، مىتواند به طور تفصيل و به وضوح حق و باطل را بشناسد.
بدينسان اهميت تاريخ و درسهايى كه مىتوان از آن
آموخت، روشن مىگردد.
در اينجا لازم است به سخن مخالفان تاريخ نيز توجه
كنيم. آنها كه استفاده از تاريخ را غير منطقى و غير اصولى مىدانند و هيچگونه
ارزشى به دادههاى تاريخ قائل نيستند، يا به آن بهاى اندكى مىدهند. آنها معتقدند
كه حوادث تاريخى يك سلسله قضيههاى جزئى هستند كه در ظرف خاص و شرايط زمانى و مكانى
ويژهاى اتفاق افتاده است و بنابراين نمىتوان آنها را تعميم داد و از آنها به
نتيجههاى كلى كه براى جامعههاى كنونى مفيد باشد، دست يافت. مىگويند:
«از آنجا كه اوضاع و احوال مشابه، تنها در محدوده يك
دوره تاريخى خاص حاصل مىشود، نتيجهاى كه از هر تجربه به دست مىآيد معنى و مفهوم
بسيار محدود خواهد داشت. از اين گذشته جدا كردن مصنوعى عوامل، درست سبب حذف شدن
عواملى در جامعهشناسى مىشود كه اهميت بيشتر دارند. رابينسون كروزوئه و اقتصاد
فردى و منعزل او هرگز نمىتواند سرمشق ارزندهاى براى اقتصادى باشد كه مسائل آن از
عمل اقتصادى متقابل افراد و جامعهها در يكديگر برخاسته باشد.»(9)
ملاحظه كنيد كه چگونه خلط مبحث شده است؟ كسى كه از يك
واقعه تاريخى استفاده مىكند، هيچ وقت نمىخواهد آن واقعه را با تمام شرايط ويژهاى
كه دارد بازسازى كند و همه جزئيات آن را در هدف
خود دخالت دهد. بلكه مىخواهد از آن واقعه به يك استنتاج كلى برسد و تجربهاى را به
دست آورد كه در شرايط مشابهى كه همواره پديد آمدن آن امكان دارد، از آن بهرهجويى
كند. البته بديهى است كه توجه به جزئيات و ظروف خاص واقعه تاريخى به فهم درست و
تحليل منطقى آن واقعه كمك مىكند ولى در كسب تجربه تاريخى، جزئيات و شرايط ويژه نقش
چندانى ندارد.
ذكر آن مثال نيز بسيار بىمورد است؛ زيرا داستان
رابينسون كروزوئه يك داستان تخيلى است و امكان واقعيت يافتن آن وجود ندارد، يا
بسيار بعيد است. طرفداران تجربههاى تاريخى نمىخواهند از داستانهايى مانند داستان
رابينسون كروزوئه يا داستان حى بن يقظان كه ساخته و پرداخته فكر يك نويسنده است و
آن را براى بيان مطالب فلسفى خود ساخته است، تجربه تاريخى به دست آورند. رابينسون
شخصى خيالى است كه تنها در جنگل زندگى مىكند و از همه انسانها بريده است و به
آنها دسترسى ندارد.
چنين زندگى غيرطبيعىاى نمىتواند ملاك عمل قرار گيرد،
اما اگر به واقعيت زندگى انسانها توجه كنيم و به طور مثال پيدايش جامعههاى نوين
يا تاريخ مبارزههاى پيامبران و مصلحان با طاغوتها و ستمگران عصر خود را در نظر
بگيريم يا اتفاقاتى مانند انقلاب كبير فرانسه و نهضت علمى اروپا و مانند آنها را
مورد توجه قرار بدهيم، روشن است كه مىتوانيم كلياتى را به دست آوريم كه به عنوان
يك تجربه باارزش از آن استفاده كنيم.
انسانها از آغاز تاكنون داراى غرايز و آرمانهاى
مشتركى بودهاند. شهوت و غضب، خودخواهى و افزونطلبى و ميل به كمال و تفنن هميشه با
انسان بوده و هست و فطرت بشرى هرگز قابل تغيير نيست. انسان امروز فرزند انسان ديروز
است و همين حقيقت است كه دستيابى به تجربههاى تاريخى و استفاده از آنها را
امكانپذير مىسازد.
اميرالمؤمنين(ع) در اين باره بيان ظريفى دارد و
مىفرمايد:
أَ وَ لَسْتُمْ
أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَ الآْبَاءَ وَ إِخْوَانَهُمْ وَ الْأَقْرِبَاءَ تَحْتَذُونَ
أَمْثِلَتَهُمْ وَ تَرْكَبُونَ قِدَّتَهُمْ وَ تَطَئُونَ جَادَّتَهُم.(10)
آيا شما فرزندان و پدران و برادران و خويشاوندان اقوام
گذشته نيستيد كه قدم در جاى قدم آنها نهادهايد و در همان جاده گام برمىداريد كه
آنان گام زدهاند .
از ديدگاه على(ع) بروز حادثههايى مشابه به حادثههاى
گذشته در صورتى كه عوامل آن ايجاد شود، امكانپذير است و انسان بايد همواره
نمونههاى تاريخى را دريابد و سرنوشت اقوام و ملتهايى را كه در اثر اعمال ناشايست
خود هلاك شدند و خداوند عزت و شوكت آنها را گرفت و آنها را درهم كوبيد، پيش روى
خود داشته باشد و وعدههاى الهى و سنتهاى او را كه در تاريخ بشرى جريان دارد، كوچك
نشمارد و دست كم نگيرد:
وَ إِنَّ عِنْدَكُمُ الْأَمْثَالَ مِنْ
بَأْسِ اللَّهِ وَ قَوَارِعِهِ وَ أَيَّامِهِ وَ وَقَائِعِهِ فَلَا تَسْتَبْطِئُوا
وَعِيدَهُ جَهْلًا بِأَخْذِهِ وَ تَهَاوُناً بِبَطْشِهِ وَ يَأْساً مِنْ بَأْسِه.(11)
نزد شما مثلهايى است از عذاب و كيفر الهى و روزها و
حادثههاى او، پس تهديد او را دست كم نگيريد به اين جهت كه از كيفر او آگاه نبوديد
يا در مقابل شدت عمل او سستى مىكرديد يا از خشم او خود را به كنار مىدانستيد.
مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار بگيرد اين
است كه براى كسب تجربه تاريخى، قبلاً بايد صحت و درستى آن واقعه روشن شود. وقايع
تاريخى از دسترس مشاهده ما بيرون است و روايتهاى تاريخى هم به دليل بىدقتىها يا
حب و بغضهاى مورخان قابل اطمينان نيست، بنابراين در صحت واقعههاى تاريخى دچار
مشكل مىشويم.
براى رفع اين مشكل، على(ع) دو راه
پيشنهاد مىكند:
1. مراجعه به معتبرترين و اطمينانآورترين سندى كه
بعضى از واقعههاى تاريخى را با روش خاص خود ذكر كرده است «قرآن»
وَ فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا
قَبْلَكُم.(12)
و در قرآن خبر پيشينيان آمده است.
2. گردآورى قراين و شواهد خارجى و عينى كه روايتهاى
تاريخى را تأييد مىكند، مانند بررسى محل وقوع حادثه و توجه به بناها و اسناد
بازمانده از آن واقعه تاريخى.
وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ
قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ
فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا...(13)
آنچه بر پيشينيان رسيده است به قلب خود يادآورى كن و
در ديار و آثار و نشانههاى آنان سير كن و بنگر كه آنها چه كردهاند و از كجا
منتقل شدهاند و در كجا فرود آمدهاند.
اميرالمؤمنين(ع) در اين سخن مشاهده آثار را- كه همان
بناها و اسناد و مدارك باقيمانده است- توصيه مىكند. اين همان روشى است كه امروزه
جامعهشناسان و تحليلگران تاريخ، از آن استفاده مىكنند و مىگويند:
«ما نمىتوانيم صحت يك اظهار تاريخى را به صرف سنجش آن
با واقعيتى كه به طور مستقل براى ما شناخته شده است، تعيين نماييم. پس چگونه
مىتوانيم اين گونه اظهارها را در بوته آزمايش قرار دهيم؟
پاسخى كه هر مورخ به اين سئوال مىدهد اين است كه براى
اين كار بايد به شواهد تاريخى رجوع نمود. با آنكه گذشته را نمىتوان به طور مستقيم
مورد وارسى و مشاهده قرارداد، ولى همين گذشته به صورت اسناد، بناها، مسكوكات،
نهادهاى اجتماعى، شيوهها و نظاير آن به اندازه
كافى در زمان حال آثار و علايم گذارده است و بر اساس همين آثار و علايم است كه هر
مورخ صاحب عزت نفس، بازسازى تاريخ را استوار مىسازد.»(14)
چنين است كه انسان جستجوگر مىتواند به مدد شواهد و
قراين و مدارك و اسناد، درستى و نادرستى واقعه تاريخى را دريابد و پس از آن با چشمى
باز و بصيرتى نافذ به نقد و تحليل آن بنشيند و به كمك آنچه شده است درباره آنچه
بايد باشد بينديشد.(15)
پىنوشتها:
1- قصار 313.
2- دوركيم، روش جامعهشناسى، ترجمه عليمحمد كاردان، ص 162.
3- خطبه 176.
4- آريانپور، زمينه جامعهشناسى، ص 33- 31.
5- دكتر منوچهر محسنى، جامعهشناسى عمومى، ص 301.
6- خطبه 83.
7- نامه 31.
8- خطبه 147.
9- كارل پوپر، فقر تاريخگيرى، ترجمه احمد آرام، ص 20.
10- خطبه 83.
11- خطبه 192.
12- قصار 313.
13- نامه 31.
14- اچ. والش، مقدمهاى بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علائى، ص 21.
15- براى تفصيل بيشتر رجوع شود به: بينش تاريخى قرآن تأليف نگارنده، ص 11 به بعد.