بينش تاريخى نهج البلاغه

يعقوب جعفرى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

هنگامى كه «بينش تاريخى قرآن» را نوشتم، آرزو مى‏كردم كه توفيقى دست مى‏داد تا همين كار را كه درباره قرآن انجام داده‏ام در مورد نهج البلاغه نيز انجام بدهم. اما چنين فرصتى حاصل نمى‏شد. تا اينكه جمعى از دوستان و برادران، انجام اين كار را به من پيشنهاد كردند و من با قبول پيشنهاد آنان خودرا در مقابل دريايى از معارف و علوم يافتم كه استخراج گوهرهاى آن، همتى بلند و استعدادى سرشار طلب مى‏كرد و من خود را شايسته اين كار نمى‏ديدم، اما در عين حال با مددخواهى از روح بزرگ اميرالمؤمنين(ع) از گستره معارف نهج البلاغه به مقدار توانايى خود بهره‏جويى كردم و نتيجه آن كتابى شد كه ملاحظه مى‏فرماييد.

در نوشتن اين كتاب نكات زير را مدّ نظر داشتم:

1. سعى شده است كه غير از نهج البلاغه از متون ديگرى استفاده نشود وفقط در مواردى از آيات قرآنى استفاده شده است و اين بدانجهت بود كه اصالت و استقلال نهج البلاغه حفظ شود. البته نقل قول‏هايى كه از كتاب‏هاى جامعه‏شناسى و تاريخ شده است، هدف ديگرى را تعقيب مى‏كند و آن زمينه سازى براى درك بهتر سخنان امام است.

2. سعى شده است كه انديشه‏هاى پيش ساخته‏اى به نهج البلاغه تحميل نشود و آنچه آمده برداشت‏هاى روشنى است كه نگارنده از سخنان امام داشته است.

3. شماره خطبه‏هاى نهج‏البلاغه در چاپ‏هاى گوناگون متفاوت است و مثلا خطبه قاصعه كه در اكثر چاپ‏ها شماره 190 يا 192 را دارد، در نهج‏البلاغه ابن‏ميثم، به شماره 232 است. شماره‏هايى در اين كتاب داده شده با نسخه تصحيح شده آقاى دكتر صبحى صالح مطابقت دارد.

اميد است كه اين كتاب نيز مانند كتاب بينش تاريخى قرآن مورد توجه صاحب‏نظران و انديشمندان قرار بگيرد و انگيزه‏اى براى مطالعه مجدد و بازخوانى نهج‏البلاغه، اين گرامى‏ترين يادگار پيشينيان از سخنان اميرالمؤمنين(ع) گردد.

1371شمسى
قم- يعقوب جعفرى

بخش اول

كلياتى از تاريخ

نهج ‏البلاغه و طرح مسائل تاريخى

اگر تاريخ تنها به صورت رويدادهايى كه در زمان‏هاى پيشين اتفاق افتاده است و مجرد از تجزيه و تحليل‏هاى علمى و پيدا كردن رابطه‏هاى منطقى ميان حوادث در نظر گرفته شود، فقط به كار قصه‏گويان و حكايتگران و نقالان مى‏آيد. اما اگر تاريخ به عنوان يك منبع غنى براى مطالعه پديده‏هاى اجتماعى و به صورت آيينه‏اى براى تماشاى كاركرد اقوام پيشين و ابزارى در جهت پژوهش در انگيزه‏هاى ظهور و سقوط تمدن‏هاى بشرى مطرح شود، به عنوان بخشى از علوم انسانى قابل مطالعه است.

آنچه به تاريخ شكل علمى مى‏بخشد، نگرش عميق به سير حادثه‏ها و تحليل رويدادها و بررسى انگيزه‏هاى تغييرات پديد آمده در ساختارهاى تاريخى است. اگر تاريخ را با چنين شيوه‏اى بررسى كنيم، خواهيم ديد كه تاريخ نه مايه سرگرمى؛ بلكه نوعى پل ارتباطى ميان نسل‏هاى بشرى است كه دستيابى به تجربه‏ها و اندوخته‏هاى گذشتگان را براى ما امكان‏پذير مى‏سازد.

مطالعه تطبيقى تمدن‏هاى گوناگون بشرى و كوشش براى پيدا كردن رابطه‏هاى على در ميان حادثه‏هاى زنجيره‏اى تاريخ و دقت و تعمق در آنچه بر انسان رفته است، سرمايه عظيمى است كه مى‏تواند در ساختن جامعه‏هاى نوين مورد استفاده قرار گيرد و انسان را در تعيين سرنوشت خود و پى‏ريزى آگاهانه يك زندگى سالم يارى دهد.

بنابراين، يك مصلح اجتماعى و يك رهبر آگاه همواره بايد تاريخ را پيش روى خود داشته باشد و از منابع عظيم تجربيات انسانى كه در تاريخ موج مى‏زند، بهره‏بردارى كند و آن را دستمايه خود سازد. به همين دليل، اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع)، علاوه بر علم سرشار خود كه از چشمه جوشان وحى منشأ مى‏گرفت، به عنوان يك رهبر بزرگ با آرمان‏هاى بزرگتر، از تاريخ و داده‏هاى آن چشم نمى‏پوشد و در جاى جاى نهج‏البلاغه از تاريخ سخن مى‏گويد و بر آن تكيه مى‏كند.

البته طرح مسائل تاريخى در نهج‏البلاغه، تنها به دليل كسب تجربه‏هاى تربيتى، اخلاقى و اجتماعى است و به طورى كه خواهيم ديد، جنبه عبرت‏آموزى دارد، آن هم با برداشت‏هاى سازنده و لطيفى كه مخصوص بيان شيوا و آسمانى اميرالمؤمنين(ع) است و هرگز تاريخ به صورت قصه‏گويى و براى تفريح و تفنن مطرح نشده است و اصولاً چنين كارى در شأن اميرالمؤمنين(ع) و شايسته مقام آن حضرت نيست و اساساً قصه‏گويى اگر براى هدف‏هاى تربيتى نباشد، ناپسند است.

على(ع) با بينش خاصى كه دارد تاريخ را به صورت ابزارى در جهت شناخت سنت‏هاى الهى مطرح مى‏كند. سنت‏هايى كه بر كل تاريخ بشرى- گذشته، حال و آينده- حاكميت دارد و تخلف‏ناپذير است. همانطور كه در قرآن نيز مسائل تاريخى براى بيان همين حقيقت بزرگ عنوان شده است. على(ع) در اين باره مى‏فرمايد:

وَ فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ.(1)

در قرآن اخبار پيشينيان و آيندگان و حكم مسائلى كه ميان شماست، آمده است.

مطلب مهم ديگر اين است كه نهج‏البلاغه، تاريخ را نه به صورت مجرد از تجربه‏هاى شخصى؛ بلكه در كنار آن و همسو با تجربه‏هايى كه فرد يا جامعه شخصاً به آن دست يافته است، مطرح مى‏كند و بدين‏سان آميزه‏اى از مشاهده‏ها و تجربه‏ها و دستاوردهاى شخصى را با قوانين و نتيجه‏هايى كه از تاريخ به دست مى‏آيد، فرا راه انسان قرار مى‏دهد و اين درست همان روشى است كه امروزه جامعه‏شناسان به دنبال آن هستند و حتى كسانى مانند «اميل دوركيم» كه براى تجربه‏هاى تاريخى ارزش علمى قائل نيستند در عين حال توصيه مى‏كنند كه جامعه‏شناس بايد تجربه‏هاى خود را با داده‏هاى تاريخى تأييد كند.(2)

در نهج‏البلاغه در موارد متعددى تلفيق تجربه‏هاى شخصى و عينى با تجربه‏هاى تاريخى، در جهت رسيدن به نتيجه‏هاى سودمند و سازنده، مورد توجه قرار گرفته است، روشى كه در ترسيم قوانين حاكم بر جامعه و نشان دادن چگونگى حركت‏هاى اجتماعى، بسيار روشنگر است:

فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الاُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ ضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ لَكُمْ وَ دُعِيتُمْ إِلَى الْأَمْرِ الْوَاضِح.(3)

در امور و حوادث تجربه آموخته‏ايد و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده‏ايد . مثل‏هايى براى شما زده شده و به سوى امرى آشكار دعوت شده‏ايد.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرماييد، در اين جمله از نهج‏البلاغه، استفاده از آزمون‏هاى شخصى، در كنار موعظه‏پذيرى از تاريخ پيشينيان قرار داده شده است و اين مطلبى است كه جامعه‏شناسى امروز، در مسأله روش شناخت و شيوه تحقيق بر آن تأكيد دارد. به گفته جامعه‏شناسان، روش شناخت در علوم اجتماعى به دو بخش اصلى تقسيم مى‏شود:

1. روش‏هاى توصيفى كه شامل مشاهده مستقيم نمودهاى اجتماعى مى‏شود؛

2. روش‏هاى سندى كه شامل بررسى اسناد تاريخى و ساختمان‏هاى باستانى مى‏شود.(4)

بعضى از جامعه‏شناسان اين نوع مطالعه و تفكر در مسائل و پديده‏هاى اجتماعى را كه در بيان اميرالمؤمنين(ع) آمده است، روش «مقايسه تاريخى» ناميده‏اند و مى‏گويند:

«كمتر محققى است كه از مطالعه تاريخى بى‏نياز باشد. بديهى است كه حيات اجتماعى كنونى ما از وضع و ساخت قبلى خود ريشه مى‏گيرد و شناسايى گذشته، درك بهتر وضع كنونى را باعث مى‏شود. با مطالعه تاريخ و بررسى كيفيت و نوع حادثه در نقاط مختلف دنيا يك سرى اصول كلى به دست مى‏آيد كه بخصوص در شناخت تركيب فعلى سازمان‏هاى اجتماعى مؤثر است. روش مقايسه تاريخى امكان مى‏دهد كه به طور مثال بتوانيم يك پديده را در دو ظرف زمانى با يكديگر مقايسه كنيم.»(5)

به نظر مى‏رسد كه در بررسى مسائل اجتماعى، كارآيى اين روش يعنى تلفيق مشاهده‏هاى عينى با تجربه‏هاى تاريخى بسيار عالى است و نتيجه‏هاى درخشانى دارد. لذا، در نهج‏البلاغه- به طورى كه در فصل‏هاى آينده خواهيم ديد- روى اين روش تأكيد فراوان شده است و جالب اينجاست كه على(ع) ابزار اين روش را كه عبارت است از چشم براى مشاهده شخصى و گوش براى دريافت داده‏هاى تاريخى، خاطرنشان مى‏سازد و با ظرافت خاصى مى‏فرمايد:

جَعَلَ لَكُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِيَ مَا عَنَاهَا وَ أَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا.(6)

خداوند به شما گوش‏هايى داده كه آنچه را مى‏شنود حفظ كند و چشمانى داده تا در تاريكى حقايق را ببيند.

چشم و گوش دو كانال ارتباطى انسان با دنياى خارج از خويشتن است و انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از ديده‏ها و شنيده‏هاى خود در ساختن زندگى و جامعه بهتر استفاده كند.

به هر حال نهج‏البلاغه با طرح مسائل تاريخى به دنيايى از معرفت‏ها و تجربه‏هاى بشرى نقب مى‏زند و مجموعه‏اى از دانستنى‏ها و سرمايه‏هاى فكرى را پيش روى انسان قرار مى‏دهد. سرمايه‏هاى با ارزشى كه به قيمت نابودى ميليون‏ها انسان به دست آمده است و گوياى واقعيت‏ها و حقيقت‏هاى بى‏شمارى از آنچه كه بر انسان رفته است، مى‏باشد.

اهتمام به تاريخ

تاريخ به عنوان تابلويى از ارزش‏ها و ضد ارزش‏هايى كه انسان‏ها در طول قرن ها به تجربه آن‏ها نشسته‏اند و مجموعه گرانبهايى از حادثه‏هاى تلخ و شيرين و رخدادهاى زشت و زيبايى كه ارزنده‏ترين درس‏ها را به ما مى‏دهد، از اهميت و ارزش فوق‏العاده‏اى برخوردار است.

داده‏هاى تاريخ در واقع درس‏هاى زندگى است و انسان در هر مقطع از تاريخ، ميراث‏دار فرهنگ و تجربه‏هاى گرانقدر پيشينيان است. ميراث ارزشمندى كه به قيمت نابودى جامعه‏هاى گوناگون بشرى به دست آمده است. حال انسان تا چه حد از ميراث پيشينيان خود بهره‏گيرى كند، بحث ديگرى است.

تاريخ آيينه‏اى است كه در آن مى‏توان پيدايش و مرگ تمدن‏ها و جامعه‏هاى مختلف را مشاهده كرد و با پيگيرى و رديابى حادثه‏ها و اتفاق‏ها، انجام كار ستمگران را به روشنى دريافت و با تفكر در اخبار و سير در آثار گذشتگان همه تجربه‏هاى آنان را به دست آورد و عمرى به درازاى عمر بشريت كسب نمود.

اميرالمؤمنين(ع) همين معنى را در ضمن وصيتى به فرزندش چنين مى‏فرمايد:

أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِه.(7)

پسرم! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من زيسته‏اند، عمر نكرده‏ام اما به اعمال آن‏ها نظر كرده‏ام و در اخبارشان انديشيده‏ام و در آثارشان سير نموده‏ام تا جايى كه همانند يكى از آن ها شده‏ام؛ بلكه به دليل آنچه از تاريخ آن‏ها به من رسيده است، گويا از اول تا آخر با آن‏ها بوده‏ام؛ پس زلال آن را از كدر و نفع آن را از ضرر آن بازشناخته‏ام.

تاريخ از ديدگاه اميرالمؤمنين ارزش و اهميت خاصى دارد و امام به تاريخ به عنوان منبعى سرشار از نكته‏ها و درس‏ها مى‏نگرد و به آن بها مى‏دهد. صد البته اين اهتمام در صورتى است كه حادثه‏هاى تاريخ به صورت عميقى مورد توجه قرار گيرد و اخبار و آثار و ديار گذشتگان همراه با تفكر و انديشه و با ديد انتقادى نگريسته شود و شخصيت‏هاى تاريخى و بازيگران حادثه‏ها شناسايى گردند و عملكرد آن ها با معيارها و ضابطه‏هاى انسانى سنجيده شود و آنگاه مورد قضاوت و داورى قرار گيرد. پس از اين داورى است كه انسان مى‏تواند به نتيجه‏هاى سودمندى دست يابد و تاريخ را در خدمت فكر و انديشه خود قرار بدهد:

وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَه.(8)

آگاه باشيد كه شما هيچ‏گاه راه حق را نخواهيد شناخت، مگر اينكه كسانى را كه حق را ترك كرده‏اند بشناسيد و هرگز به پيمان قرآن وفادار نخواهيد ماند مگر اينكه كسانى را كه آن را نقض كرده‏اند بشناسيد و به قرآن تمسك نخواهيد كرد مگر اينكه كسانى را كه آن را پشت سر خود قرار داده‏اند بشناسيد.

معادله عجيبى است! حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى و اهل حق را بشناس تا حق را بشناسى و همين‏طور باطل. حل اين معادله به اين صورت است كه انسان بايد به طور اجمالى حق و باطل را بشناسد و اوليات و مسلمات آن دو را به دست آورد و معيارها و مقياس‏هاى لازم را در جهت شناخت اجمالى حق و باطل كسب كند و به كمك آن اهل حق و اهل باطل را بشناسد. پس از اين مرحله نوبت به مرحله تفصيل مى‏رسد و با بررسى و مطالعه دقيق عملكرد اهل حق و اهل باطل پى به جزئيات مى‏برد و به طور تفصيل حق و باطل را مى‏شناسد.

به طور مثال مى‏توانيم در طرف حق از اميرالمؤمنين(ع) و در طرف باطل از معاويه نام ببريم. هر انسان آزاده و بى‏طرفى كه با حق سرِ عناد و لجاجت ندارد و به طور اجمال حق و باطل را مى‏شناسد، مى‏داند كه از اين دو نفر كدام حق و كدام باطل است و وقتى هر كدام را در جايگاه خود نشاند، با مطالعه رفتار و كردار آن‏ها و بررسى ميل‏ها و جهت‏گيرى‏ها و آرمان‏ها و هدف‏ها و ابزار كار و برنامه‏هاى حكومتى آن‏ها و شناخت ارزش‏هايى كه هر يك از اين دو نفر صادقانه مشوق و مروج آن بوده‏اند، مى‏تواند به طور تفصيل و به وضوح حق و باطل را بشناسد.

بدين‏سان اهميت تاريخ و درس‏هايى كه مى‏توان از آن آموخت، روشن مى‏گردد.

در اينجا لازم است به سخن مخالفان تاريخ نيز توجه كنيم. آن‏ها كه استفاده از تاريخ را غير منطقى و غير اصولى مى‏دانند و هيچ‏گونه ارزشى به داده‏هاى تاريخ قائل نيستند، يا به آن بهاى اندكى مى‏دهند. آن‏ها معتقدند كه حوادث تاريخى يك سلسله قضيه‏هاى جزئى هستند كه در ظرف خاص و شرايط زمانى و مكانى ويژه‏اى اتفاق افتاده است و بنابراين نمى‏توان آن‏ها را تعميم داد و از آن‏ها به نتيجه‏هاى كلى كه براى جامعه‏هاى كنونى مفيد باشد، دست يافت. مى‏گويند:

«از آنجا كه اوضاع و احوال مشابه، تنها در محدوده يك دوره تاريخى خاص حاصل مى‏شود، نتيجه‏اى كه از هر تجربه به دست مى‏آيد معنى و مفهوم بسيار محدود خواهد داشت. از اين گذشته جدا كردن مصنوعى عوامل، درست سبب حذف شدن عواملى در جامعه‏شناسى مى‏شود كه اهميت بيشتر دارند. رابينسون كروزوئه و اقتصاد فردى و منعزل او هرگز نمى‏تواند سرمشق ارزنده‏اى براى اقتصادى باشد كه مسائل آن از عمل اقتصادى متقابل افراد و جامعه‏ها در يكديگر برخاسته باشد.»(9)

ملاحظه كنيد كه چگونه خلط مبحث شده است؟ كسى كه از يك واقعه تاريخى استفاده مى‏كند، هيچ وقت نمى‏خواهد آن واقعه را با تمام شرايط ويژه‏اى كه دارد بازسازى كند و همه جزئيات آن را در هدف خود دخالت دهد. بلكه مى‏خواهد از آن واقعه به يك استنتاج كلى برسد و تجربه‏اى را به دست آورد كه در شرايط مشابهى كه همواره پديد آمدن آن امكان دارد، از آن بهره‏جويى كند. البته بديهى است كه توجه به جزئيات و ظروف خاص واقعه تاريخى به فهم درست و تحليل منطقى آن واقعه كمك مى‏كند ولى در كسب تجربه تاريخى، جزئيات و شرايط ويژه نقش چندانى ندارد.

ذكر آن مثال نيز بسيار بى‏مورد است؛ زيرا داستان رابينسون كروزوئه يك داستان تخيلى است و امكان واقعيت يافتن آن وجود ندارد، يا بسيار بعيد است. طرفداران تجربه‏هاى تاريخى نمى‏خواهند از داستان‏هايى مانند داستان رابينسون كروزوئه يا داستان حى بن يقظان كه ساخته و پرداخته فكر يك نويسنده است و آن را براى بيان مطالب فلسفى خود ساخته است، تجربه تاريخى به دست آورند. رابينسون شخصى خيالى است كه تنها در جنگل زندگى مى‏كند و از همه انسان‏ها بريده است و به آن‏ها دسترسى ندارد.

چنين زندگى غيرطبيعى‏اى نمى‏تواند ملاك عمل قرار گيرد، اما اگر به واقعيت زندگى انسان‏ها توجه كنيم و به طور مثال پيدايش جامعه‏هاى نوين يا تاريخ مبارزه‏هاى پيامبران و مصلحان با طاغوت‏ها و ستمگران عصر خود را در نظر بگيريم يا اتفاقاتى مانند انقلاب كبير فرانسه و نهضت علمى اروپا و مانند آن‏ها را مورد توجه قرار بدهيم، روشن است كه مى‏توانيم كلياتى را به دست آوريم كه به عنوان يك تجربه باارزش از آن استفاده كنيم.

انسان‏ها از آغاز تاكنون داراى غرايز و آرمان‏هاى مشتركى بوده‏اند. شهوت و غضب، خودخواهى و افزون‏طلبى و ميل به كمال و تفنن هميشه با انسان بوده و هست و فطرت بشرى هرگز قابل تغيير نيست. انسان امروز فرزند انسان ديروز است و همين حقيقت است كه دستيابى به تجربه‏هاى تاريخى و استفاده از آن‏ها را امكان‏پذير مى‏سازد.

اميرالمؤمنين(ع) در اين باره بيان ظريفى دارد و مى‏فرمايد:

أَ وَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَ الآْبَاءَ وَ إِخْوَانَهُمْ وَ الْأَقْرِبَاءَ تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ وَ تَرْكَبُونَ قِدَّتَهُمْ وَ تَطَئُونَ جَادَّتَهُم.(10)

آيا شما فرزندان و پدران و برادران و خويشاوندان اقوام گذشته نيستيد كه قدم در جاى قدم آن‏ها نهاده‏ايد و در همان جاده گام برمى‏داريد كه آنان گام زده‏اند .

از ديدگاه على(ع) بروز حادثه‏هايى مشابه به حادثه‏هاى گذشته در صورتى كه عوامل آن ايجاد شود، امكان‏پذير است و انسان بايد همواره نمونه‏هاى تاريخى را دريابد و سرنوشت اقوام و ملت‏هايى را كه در اثر اعمال ناشايست خود هلاك شدند و خداوند عزت و شوكت آن‏ها را گرفت و آن‏ها را درهم كوبيد، پيش روى خود داشته باشد و وعده‏هاى الهى و سنت‏هاى او را كه در تاريخ بشرى جريان دارد، كوچك نشمارد و دست كم نگيرد:

وَ إِنَّ عِنْدَكُمُ الْأَمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَ قَوَارِعِهِ وَ أَيَّامِهِ وَ وَقَائِعِهِ فَلَا تَسْتَبْطِئُوا وَعِيدَهُ جَهْلًا بِأَخْذِهِ وَ تَهَاوُناً بِبَطْشِهِ وَ يَأْساً مِنْ بَأْسِه.(11)

نزد شما مثل‏هايى است از عذاب و كيفر الهى و روزها و حادثه‏هاى او، پس تهديد او را دست كم نگيريد به اين جهت كه از كيفر او آگاه نبوديد يا در مقابل شدت عمل او سستى مى‏كرديد يا از خشم او خود را به كنار مى‏دانستيد.

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد توجه قرار بگيرد اين است كه براى كسب تجربه تاريخى، قبلاً بايد صحت و درستى آن واقعه روشن شود. وقايع تاريخى از دسترس مشاهده ما بيرون است و روايت‏هاى تاريخى هم به دليل بى‏دقتى‏ها يا حب و بغض‏هاى مورخان قابل اطمينان نيست، بنابراين در صحت واقعه‏هاى تاريخى دچار مشكل مى‏شويم.

براى رفع اين مشكل، على(ع) دو راه پيشنهاد مى‏كند:

1. مراجعه به معتبرترين و اطمينان‏آورترين سندى كه بعضى از واقعه‏هاى تاريخى را با روش خاص خود ذكر كرده است «قرآن»

وَ فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُم.(12)

و در قرآن خبر پيشينيان آمده است.

2. گردآورى قراين و شواهد خارجى و عينى كه روايت‏هاى تاريخى را تأييد مى‏كند، مانند بررسى محل وقوع حادثه و توجه به بناها و اسناد بازمانده از آن واقعه تاريخى.

وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا...(13)

آنچه بر پيشينيان رسيده است به قلب خود يادآورى كن و در ديار و آثار و نشانه‏هاى آنان سير كن و بنگر كه آن‏ها چه كرده‏اند و از كجا منتقل شده‏اند و در كجا فرود آمده‏اند.

اميرالمؤمنين(ع) در اين سخن مشاهده آثار را- كه همان بناها و اسناد و مدارك باقيمانده است- توصيه مى‏كند. اين همان روشى است كه امروزه جامعه‏شناسان و تحليل‏گران تاريخ، از آن استفاده مى‏كنند و مى‏گويند:

«ما نمى‏توانيم صحت يك اظهار تاريخى را به صرف سنجش آن با واقعيتى كه به طور مستقل براى ما شناخته شده است، تعيين نماييم. پس چگونه مى‏توانيم اين گونه اظهارها را در بوته آزمايش قرار دهيم؟

پاسخى كه هر مورخ به اين سئوال مى‏دهد اين است كه براى اين كار بايد به شواهد تاريخى رجوع نمود. با آنكه گذشته را نمى‏توان به طور مستقيم مورد وارسى و مشاهده قرارداد، ولى همين گذشته به صورت اسناد، بناها، مسكوكات، نهادهاى اجتماعى، شيوه‏ها و نظاير آن به اندازه كافى در زمان حال آثار و علايم گذارده است و بر اساس همين آثار و علايم است كه هر مورخ صاحب عزت نفس، بازسازى تاريخ را استوار مى‏سازد.»(14)

چنين است كه انسان جستجوگر مى‏تواند به مدد شواهد و قراين و مدارك و اسناد، درستى و نادرستى واقعه تاريخى را دريابد و پس از آن با چشمى باز و بصيرتى نافذ به نقد و تحليل آن بنشيند و به كمك آنچه شده است درباره آنچه بايد باشد بينديشد.(15)

پى‏نوشتها:‌


1- قصار 313.
2- دوركيم، روش جامعه‏شناسى، ترجمه عليمحمد كاردان، ص 162.
3- خطبه 176.
4- آريانپور، زمينه جامعه‏شناسى، ص 33- 31.
5- دكتر منوچهر محسنى، جامعه‏شناسى عمومى، ص 301.
6- خطبه 83.
7- نامه 31.
8- خطبه 147.
9- كارل پوپر، فقر تاريخگيرى، ترجمه احمد آرام، ص 20.
10- خطبه 83.
11- خطبه 192.
12- قصار 313.
13- نامه 31.
14- اچ. والش، مقدمه‏اى بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علائى، ص 21.
15- براى تفصيل بيشتر رجوع شود به: بينش تاريخى قرآن تأليف نگارنده، ص 11 به بعد.