آشنايى با نهج البلاغه امام على و پاسخ به چند شبهه

سيد جعفر حسينى

- ۵ -


»»و در مثال دوم خداوند بر نفاق درونى ثعلبه حكم كرده و فرموده كه او از دروغگويان است.

»»و در مثال سوم بيان فرموده كه وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براى او نجاتى از آتش جهنم نيست. 'او كسى است كه در زمان استانداريش در كوفه نماز صبح را "در اثر مستى" چهار ركعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر مى خوانم' ولى در عين حال برخى از اهل سنت معتقدند كه اين هر سه نفر "عبدالله بن ابى سرح، ثعلبه و وليد بن عقبه" چونكه از صحابه مى باشند پس عادلند و تكذيب آنان جايز نيست، بلكه محكوم به پاكى و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ كدام داخل جهنم نخواهند رفت ، آيا پذيرفتن حكم خدا سزاوارتر است يا تقليد كوركوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:

1 - 'ذوالثديه' كه از صحابه ى ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از كثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه ى جالبى براى تعارض نظريه ى عدالت تمام صحابه با سنت نبوى است زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همواره مى فرمود: او مردى است كه در چهره اش اثرى از شيطان است.

ابن حجر عسقلانى در 'الاصابه فى تمييز الصحابه' ج 1 ص 439. نقل مى كند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر را فرستاد تا او را بكشد، ولى ابوبكر او را در حال نماز ديد و او را نكشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بكشد و او هم نافرمانى كرد و او را نكشت، سپس على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد، لكن على عليه السلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يك "صحابى عادل" اثرى از شيطان است و دستور دهد كه او را به قتل رسانند؟ البته همين 'ذوالثديه' از دشمنان سرسخت على بن ابى طالب عليه السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان كشته شد "به همان گونه اى كه قبلا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابى طالب عليه السلام خبر داده بود".

2 - " احمد بن شعيب نسائى در خصائص اميرالمومنين على بن ابى طالب- كرم الله وجهه- ص 238 "باب 59 حديث 179" از ابوسعيد روايت كرده كه گفت ما نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمى را تقسيم مى كرد، در اين حال ذوالخويصره كه مردى از بنى تميم بود وارد شد و گفت: يا رسول الله به عدالت رفتار كن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ اگر من عدالت نكنم بد عمل كرده ام و زيانكار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بكشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او يارانى دارد كه نماز و روزه ى آنان بگونه ايست كه شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز مى دانيد، اينان قرآن مى خوانند ولى از حنجره و گلويشان تجاوز نمى كند. از اسلام خارج مى شوند همان طورى كه تير از بدن شكار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نكند و اگر تيرانداز به نوك و سر تاسر تير خود نگاه كند چيزى بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهره اى است كه يكى از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتى در حركت است "همان ذوالثديه" اينان بر بهترين مردم خروج مى كنند.

ابوسعيد گويد: شهادت مى دهم كه اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت مى دهم كه على بن ابى طالب عليه السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم "بعد از پايان جنگ" آن حضرت دستور داد در جمع كشته شدگان آن مرد را پيدا كنند، او را پيدا كردند و آوردند من نگاه كردم او را به همان گونه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توصيف كرده بود يافتم.

"مثال سوم" در سيره ى ابن هشام "ج 3 ص 235" آمده است كه گروهى از صحابه در خانه اى گرد آمده بودند و مردم را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باز مى داشتند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه آن خانه را به آتش كشيدند.

"مثال چهارم" 'متقى هندى' در 'كنرالعمال' گويد: 'حكم بن عاص بن اميه عموى عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحكم كسى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را و آنكه در صلب او بود لعن كرد' و فرمود: واى بر امت من از كسانى كه در صلب حكم بن عاص مى باشند.

و در حديث ام المومنين 'عائشه' آمده است كه به مروان گفت: گواهى مى دهم كه رسول خدا پدرت و تو را كه در صلب او بودى لعنت كرد.

حكم بن عاص را رسول خدا از مدينه منوره به 'مرج' در نزديكى طايف تبعيد كرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.

عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول خدا نزد ابوبكر براى عمويش 'حكم بن عاص' شفاعت كرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لكن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت كرد، او نيز نپذيرفت ولى چون عثمان خودش بر اريكه ى قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حكم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيره ى شيخين- به مدينه آورد، يكصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملكرد خود اسباب كشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب 'خيط باطل' يعنى نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفه ى مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.

"مثال پنجم" در سيره ى ابن هشام آمده است 'دوزاده نفر از صحابه كه منافق بودند براى تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند كه اين مسجد را براى رضا و خشنودى خدا ساخته ايم و به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن مركز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.

موارد گذشته كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرديم و دهها مثال ديگر به خوبى بر "نظريه ى عدالت تمام صحابه" خط بطلان مى كشد زيرا قطعا كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مى فرمايد و يا خانه ى آنها را بر سرشان تخريب و آتش مى زند عادل نيستند. و همچنين كسانى كه به گواهى قرآن كريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينكه منافق مى باشند چگونه مى توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوى مخالف است. حال كدام يك را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا تقليد كوركورانه ى مقلدين.

خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريه ى عدالت تمام صحابه شهبه ى گذشته بر نهج البلاغه نيز ساقط مى شود زيرا چه مانعى دارد كه اميرالمومنين عليه السلام بنا به دلايلى از برخى صحجابه ى پيامبر انتقاد كند و از عملكرد آنان ناراضى باشد. و در عين حال آن حضرت از صحابه ى باوفاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تجليل شايانى كرده و عالى ترين توصيف را براى آنان ذكر نموده است.

آنجا كه مى فرمايد: "لقد رايت اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم فما راى احدا يشبههم..." [ نهج البلاغه، خطبه ى 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلين- قم. ] 'همانا ياران محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بگونه اى ديدم كه هيچ كس را همانند آنان نمى نگرم، آنها صبح مى كردند در حالى كه موهاى ژوليده و چهره هاى غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مى گذراندند، و پيشانى و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاك مى ساييدند "گاهى پيشانى و گاهى رخسار خود را روى خاك مى نهادند" از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند كه گويا بر آتش ايستاده اند پيشانى آنان از طول سجده مانند زانوى بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده مى شد چنان مى گريستند كه گريبانهاى آنان تر مى شد و همچون درخت در روز تندباد مى لرزيدند از كيفرى كه از آن بيم داشتند و پاداشى كه به آن اميدوار بودند'.

شبهه ى 2

طولانى بودن برخى از خطبه ها و نامه هاى نهج البلاغه مانند خطبه ى اشباح و خطبه ى قاصعه و عهدنامه ى مالك اشتر و... و چونكه چنين سخنرانيها و نامه نگاريهاى طولانى در صدر اسلام مرسوم نبوده بنابراين در انتساب آن به اميرالمومنين عليه السلام تشكيك مى شود. [ نقل از 'اثر التشيع الادب العربى'، ص 66. ]

پاسخ :

طولانى بودن سخنرانى و يا كوتاه بودن آن و همچنين هميشه يكنواخت صحبت كردن، چيزى نيست كه نياز به حديث و دستورالعمل صحبت كردن، چيزى نيست كه نياز به حديث و دستورالعمل داشته باشد و در صدر اسلام سخنرانان همه رقم سخن مى گفتند برخى بيشتر طولانى و كمتر كوتاه و برخى برعكس آن و اين شخص سخنران بوده كه بر اطاله ى سخن يا كوتاه سخن گفتن برحسب شرايط تصميم مى گرفته است. و حتى خود كسانى كه اين شبهه را مطرح كرده اند به اين حقيقت معترفند كه هيچ دليلى بر نفى خطبه هاى طولانى ندارند و مى گويند:

'ما هيچ وقت نمى گوئيم كه طولانى بودن خطبه به اين اندازه از نظر عقلى ممنوع است...' بلكه 'جاحظ' در "البيان و التبيين ج 1 ص 50" مى گويد: 'روايت كرده اند كه قيس بن خارجه بن سنان، روزى از صبح تا شب خطبه خواند و هيچ يك از سخنانش تكرارى نبود نه در لفظ و نه در معنى'.

زكى مبارك در 'النثر الفنى' جلد 1 ص 59 مى گويد: سحبان وائل [ يكى از سخنرانان معروف زمان معاويه كه در شام مى زيست. ] همان سخنرانى كه طولانى بودن سخنرانيهايش معروف بوده و گاهى نصف روز سخنرانى مى كرده و در عين حال خطبه هاى كوتاهى نيز از او نقل شده است.

بنابراين خطيبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرايط زمانى و مكانى بر اطاله ى سخن يا كوتاهى آن تصميم مى گرفتند. خطبه ها و نامه هاى على بن ابى طالب عليه السلام نيز همين گونه بوده است گاهى همچون عهدنامه ى مالك اشتر در اثر شرايط حاكم بر مصر مصلحت بر اطاله ى سخن است و گاهى شرايط اقتضا مى كند كه كوتاه سخن گويد.

و جاحظ مى گويد: 'عمر اهل خطبه هاى طولانى نبود و صاحب خطبه هاى طولانى على بن ابى طالب است' پس اين شبهه و اشكال نيز نادرست است.

شبهه ى 3

نهج البلاغه داراى سجع و قافيه ى خاصى است و مشتمل بر تقسيمات عددى است نظير 'الاستغفار على سته معان' "استغفار بر شش معنى است" و همچنين 'الايمان على اربع دعائم...' ايمان بر چهار پايه استوار است و مانند آن و كسى در صدر اسلام با آن آشنائى نداشته و پس از سپرى شدن دوران جاهليت و شكوفائى ادبيات عربى جديد در دوران عباسى و شهرت آن ميان مردم. سيد رضى كتاب نهج البلاغه را بر اين منوال تاليف كرده است. [ 'اثر التستيع فى الادب العربى'، ص 56. و 'الامام على' تاليف احمد زكى صفوت ص 131. ]

پاسخ: با سجع و قافيه سخن گفتن اگر طبيعى و بدون تكلف باشد و روان و سليس بوده و بر مستمع گران نيايد دليل بر فصاحت و بلاغت و از محسنات كلام به شمار مى آيد و اگر با سجع و قافيه سخن گفتن عيب و نقص كلام مى بود پس چرا قرآن كريم و احاديث نبوى و كلمات بسيارى از فصيحان و بليغان عرب مشتمل بر آن است.

در قرآن كريم برخى از سوره ها داراى آهنگ و وزن عجيبى است نظير سوره ى والشمس ، والذاريات، والطور، والنجم و... و همچنين بسيارى از سخنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داراى سجع و قافيه ى خاصى است. نظير فرموده ى آن حضرت: "الا ادلكم على خير اخلاق الدنيا و الاخره؟ تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمن ظلمك". "تحف العقول ص 45".

و نيز فرموده: "افشو السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا بالليل و الناس نيام". و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرموده: قيس بن ساعد الايادى گفته است: "ايها الناس اسمعوا وعوا، من عاش مات و من مات فات و كل ما هو آت آت، ليل داج و نهار ساج و سماء ذات ابراج...".

بنابراين با سجع و قافيه بودن نهج البلاغه دليل قوت اسناد آن است و نه دليل ضعف آن. و همچنين وجود تقسيمهاى عددى در نهج البلاغه موجب هيچ اشكالى نيست زيرا در صدر اسلام اينگونه تقسيمها در سخنان فصيحان و بليغان متعارف بوده و در بسيارى از احاديث نبوى نظير آن نقل شده است از آن جمله: در ارشاد القلوب ديلمى ص 233، آمده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده: "سته اشياء حسنه و لكنها من سته احسن، العدل حسن و هو من الامراء احسن و الصبر حسن و هو من الفقراء احسن..." 'شش چيز خوب است ولى آنها از شش گروه بهتر است: عدالت خوب است و آن از حاكمان بهتر است و صبر خوب است و آن از مستمندان بهتر است و پرهيزگارى خوب است و آن از دانشمندان بهتر است و سخاوتمندى خوب است و آن از ثروتمندان بهتر است و توبه خوب است و آن از جوانان بهتر است و حيا "عفت" خوب است و آن از زنان خوبتر است'.

و در حديث ديگرى آمده است: "معشر المسلمين اياكم و الزنا ففيه ست خصال...". اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنيا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنيا است:

1- آبرو را مى ريزد.

2- فقر مى آورد. "موجب تهيدستى مى شود"

3- عمر را كوتاه مى كند.

و اما آنچه در آخرت است:

1- موجب خشم و غضب الهى است.

2- باعث سختگيرى در حساب روز قيامت است.

3- عذاب آتش ابدى را در پى دارد.

در تحف العقول نيز حديثى را مى خوانيم كه در بيان بيست و چهار خصلت آمده كه در آن براى هر خصلت چندين ويژگى و علامت ذكر شده است. در احاديث بسيار ديگرى اينگونه تقسيمهاى عددى آمده است كسانى كه طالب آنها مى باشند به كتاب 'الخصال' تاليف شيخ صدوق رحمه الله و 'المواعظ العدديه' مراجعه كنند. لازم به ذكر است آنچه از اين قبيل تقسيمها در نهج البلاغه آمده داراى سند معتبر و متواتر است، بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.