27- طلحه:
ابو محمد طلحة بن عبيد الله بن عثمان بن عمر بن كعب بن تميم ابن مرة بن
كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة القرشى التميمى، (28) مقتول به
سال (38 هجرى) از صحابه پيامبر بود. پيامبر در مكه و قبل از هجرت ميان او و
زبير عقد برادرى بست. در جنگ احد و جنگهاى بعد از احد شركت داشت. با عراق
بازرگانى گستردهاى داشت. عائلهمندان بنى تميم را تأمين مىكرد و قروض ايشان
را مىپرداخت، در جنگ جمل از ياران عايشه بود. در همان جنگ كشته شد و در بصره
مدفون گرديد.
28- عاصم بن زياد:
عاصم بن زياد، (29) از اصحاب على (عليه السلام) و زاهدى بود وارسته كه از
مردم كناره گرفت و به عبادت پرداخت. برادرش ربيع شكايت حال او را به نزد امير
المؤمنين (عليه السلام) برد كه او خانواده و فرزندانش را اندوهگين كرده است.
امام فرمود عاصم را نزد من آوريد، عاصم را نزد امام آوردند و همين كه امام او
را ديد چهره در هم كشيد و گفت: آيا از خانوادهات شرم نمىكنى به فرزندانت رحم
نمىكنى گمان مىكنى كه خداوند با آنكه نعمتهاى خوب خود را حلال كرده خوش ندارد
تو از آن بهرهمند شوى و تو در نظر خدا كم اهميتتر از اين باشى مگر نه اين است
كه خداوند مىفرمايد: «و الارض وضعها للانام، فيها فاكهه و النخل ذات الاكمام»:
زمين را با ميوه و خرما براى مردم قرار داد سوگند به خدا كه نشان دادن نعمت خدا
به كردار بهتر از نشان دادن آن به گفتار است.
خداوند مىفرمايد: «اما از نعمت پروردگارت سخن بگو» عاصم گفت: اى امير
مؤمنان پس خود چرا در خوراك به غذاى ساده و در پوشاك به لباس خشن بسنده مىكنى.
امام فرمود: واى بر تو، من مانند تو نيستم. خداوند بر امامان عادل واجب كرده
است تا خويشتن را با مردم ناتوان برابر دارند تا فقر فقيران بر آنان سخت نيايد.
عاصم از آن پس عباى خود را به سويى افكند و پيشهاى پيش گرفت و به سوى كسان خود
بازگشت.
29- عباس:
ابو الفضل عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، (30) متوفى به سال (32
هجرى) در نزد پيامبر جايگاهى گرامى داشت. صحابه به فضل او معترف بودند و در
كارها با او مشورت مىكردند.
دو سال از پيامبر بزرگتر بود. در كودكى گم شد. مادرش نذر كرد كه اگر او را
پيدا كند خانه خدا را با حرير بپوشاند و چون او را پيدا كرد خانه خدا را با
حرير پوشانيد و نخستين كسى شد كه خانه خدا را با حرير پوشانيد. عباس در جاهليت
سقايت حاج و سرپرستى خانه خدا را بر عهده داشت و در اكثر جنگها حضور داشت و در
جنگ حنين پايدارى كرد و در مدينه اقامت گزيد و در همان جا درگذشت. از او اشعارى
در تذكرهها نقل شده است.
30- عبد الرحمن بن عتاب:
ابو محمد عبد الرحمن بن عتاب بن اسيد بن ابى العيص بن امية بن عبد
الشمس. (31) وى از ياران عايشه در جنگ جمل بود و در همان جنگ كشته شد. ياران عايشه
در نماز به او اقتدا مىكردند. مادرش «جويريه» دختر ابو جهل بود كه على (عليه
السلام) از او خواستگارى كرده بود و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) او را
از اين وصلت بازداشته بود. آن گاه عتاب با وى ازدواج كرد و عبد الرحمن زاده شد.
31- عبد الرحمن بن عوف:
ابو محمد عبد الرحمن بن عوف بن عبد عوف بن عبد الحارث بن زهرة بن كلاب
بن مرّة القرشى الزهرى، (32) متوفى به سال (31 هجرى). هفتاد و پنج سال زندگى
كرد. نامش در جاهليت «عبد عمر» و به قولى «عبد الكعبه» بود و پيامبر (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) نام او را به عبد الرحمن مبدل ساخت.
وى ده سال پس از عام الفيل زاده شد و پيش از آنكه پيامبر به خانه ارقم در
آيد، به دست ابو بكر اسلام آورد. وى از مهاجران نخستين بود كه به حبشه و نيز به
مدينه هجرت كرد. در جنگ بدر و جنگهاى ديگر شركت كرد و پيامبر او را به دومة
الجندل و كلب فرستاد. عبد الرحمن عضو شوراى شش نفرى بود كه عمر بن خطاب خلافت
را در ميان ايشان نهاد. در يك روز سى بنده آزاد كرد و پس از مرگ طلاى بسيارى از
خود بر جاى نهاد چنانكه طلاهاى او را با تير مىشكستند و دست مردان از تبر زدن
تاول زده بود. از اموال او هزار شتر و يك صد اسب و سيصد گوسفند بود كه در بقيع
مىچريدند. چهار زن داشت كه يكى از آنها را با هشتاد هزار درهم بيرون كرد.
32- عبد الرحمن بن زمعه:
عبد الرحمن بن زمعة بن قيس بن عبد شمس بن عبّدود بن نصر بن مالك بن حسل
بن عامرين لؤى القرشى العامرى، (33) متوفى به سال (...) وى فرزند وليده زمعه بود كه
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در باره او داورى معروف را كرد كه: «فرزند
متعلق به بستر است و براى زانى سنگ.» و اين هنگامى بود كه برادرش عبد بن زمعه و
سعد بن ابى وقاص با هم نزاع كردند. نسب شناسان در نسب او اختلاف زيادى دارند،
چنانكه جمع ميان اقوال ايشان ممكن نباشد.
33- عبد اللّه بن عباس:
ابو العباس عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشى
الهاشمى متوفى به سال (68 هجرى). (34) پسر عموى پيامبر بود. از بسيارى دانش به او
«بحر»: «دريا» و نيز «حبر الأمّة: مركب امّت: قلم امّت» مىگفتند. هنگامى كه
پيامبر و خاندانش در «شعب» مكه بودند،
متولد شد. او را نزد پيامبر آوردند و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با آب
دهانش گلوى او را مالش داد و اين سه سال پيش از هجرت بود. ابن عباس دوبار جبرئيل را
ديد. او از شيعيان و ياران خاص على شناخته مىشود. از بسيارى گريه بر على (عليه
السلام) بينايى خود را از دست داد. ابن عباس پس از كور شدن اين دو بيت را سرود: ان
يذهب اللّه من عيّنى نورهما ففى لسانى و قلبى منهما نور قلبى ذكى و ذهنى غير ذى و
كل و فى فمى صارم كالسيف مشهور يعنى: خداوند اگر نور از چشمان من ببرد، در زبان و
دلم نورشان بر جاى است.
قلبم هشيار است و ذهنم تيز است.
برندهاى چون شمشير آخته در دهان دارم.
عبد اللّه بن عباس گفت: در حالى كه با عمر بن خطاب قدم مىزدم ناگهان به من
گفت:- ابن عباس گمان مىكنم كه به يار تو (امام على (عليه السلام) ستم رفته است با
خود گفتم به خدا من از پيش مىدانستهام كه او مظلوم شده است.
آن گاه به عمر گفتم:- پس، آنچه را كه او در بارهاش ستم ديده بدو باز گردان.
عمر دست خود را از دست من كشيد و در حالى كه زير لب چيزهايى مىگفت گامى چند از
من پيشتر رفت آن گاه ايستاد تا به او رسيدم. به من گفت:- به گمان من چيزى كه او را
از حقش باز داشته كمى سن او بوده است.
با خود گفتم. اين سخن از آن يكى مهمتر است. آن گاه به او گفتم:- به خدا سوگند
هنگامى كه پيامبر بدو فرمود تا سوره «برائة» را از دست يار تو بگيرد، خداوند و
پيامبرش سن او را اندك نمىديدهاند.
مبهوت شد و از پاسخ درماند.
ابن عباس در هفتاد سالگى در طائف درگذشت.
34- عبد اللّه بن عثمان:
ابو بكر، عبد اللّه بن عثمان بن عامر بن عمر بن كعب بن سعد بن تيم بن
مرة بن كعب بن لؤى القرشى التيمى، (35) متوفى به سال (13 هجرى). نامش عبد الكعبه بود
پيامبر نام عبد اللّه را بر او نهاد.
پارهاى گفتهاند كه خانوادهاش نام عبد اللّه بر او نهاد. بدو «عتيق» نيز
گويند. وى در جاهليت از سران قريش و در ميانشان محبوب و سبب همبستگىشان بود.
در سال هفتم بعثت پس از آنكه بيش از پنجاه مرد به اسلام در آمدند، وى نيز اسلام
آورد. مؤيد اين گفته، سخن پيامبر است كه تذكره نويسان و مورخان آنرا صحيح
شمردهاند. پيامبر فرمود: «فرشتگان به مدت هفت سال تنها بر من و بر على درود
مىفرستادهاند، زيرا، نماز مىخوانديم و جز ما كس ديگرى نبود كه با ما نماز
بگزارد» با انتخاب، بيعت، شورى و اجماع بر مسند خلافت و حكومت نشست. ماوردى، در
كتاب خود «الاحكام السلطانية» در اين باره سخنى دارد كه متن آن چنين است: «علما
در تعداد كسانى كه امامت بدانها منعقد مىشود اختلاف كرده در اين باره عقايد
گوناگونى اظهار كردهاند. پارهاى گفتهاند كسانى كه امامت از سوى ايشان تأئيد
مىشود نبايد كمتر از پنج تن باشند يا يكى از آنها با رضايت چهار تن ديگر به
امامت مىرسيد. به دو دليل:
1- بيعت ابو بكر (رضى) از سوى پنج تن كه بر آن صحه گذاشتند صورت پذيرفت و آن
گاه مردم از آنها پيروى كرده و بدو بيعت نمودند. اين پنج تن اينان بودهاند:
1- عمر بن خطاب
2- ابو عبيده جراح
3- اسيد بن حضير
4- بشر بن سعد
5- سالم مولى ابى حذيفه- رضى اللّه عنهم.
2- عمر (رضى) شورى را در شش نفر نهاد تا امامت با رضايت پنج تن از ايشان
براى يكىشان منعقد گردد.» امام الحرمين جوينى متوفى به سال (478 هجرى) در
الارشاد- ص- 434- گويد: امامت از سوى يك تن از اهل حل و عقد، منعقد مىشود
چنانكه در باره ابو بكر چنين شده بود و اجماع در آن شرط نيست. امامت بدون اجماع
امت نيز منعقد مىگردد.
35- عبد اللّه اشعرى:
ابو موسى عبد اللّه بن قيس بن سليم بن حضار بن حرب بن عامر بن عنز بن
بكر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجيه بن جماهر بن اشعر بن ادد بن زيد بن يشجب
اشعرى، (36) متوفى به سال (49 50 52 53 هجرى) از ياران شجاع پيامبر و از واليان و
فاتحان و يكى از دو «حكم» بود كه على (عليه السلام) و معاويه پس از جنگ صفين
بدانها رضا دادند. پس از اسلام آوردن به حبشه هجرت كرد.
آن گاه پيامبر او را بر «زبيد» و «عدن» گماشت و عمر در سال 17 هجرى او را به
ولايت بصره برگزيد و او اهواز و اصفهان را گشود. آن گاه به كوفه منتقل شد و على
(عليه السلام) او را ابقاء نمود.
سپس جنگ جمل در گرفت و على از مردم كوفه يارى خواست ولى ابو موسى مردم را از
يارى باز داشت. على (عليه السلام) او را معزول نمود. در آنجا ماند تا مسئله
«حكميت» به ميان آمد و عمرو بن عاص او را فريب داد. ابو موسى آن گاه به كوفه
بازگشت و در همان جا درگذشت.
36- عبيد اللّه بن ابى رافع:
عبيد اللّه بن ابى رافع، (37) از ياران على (عليه السلام) و دبير و پشتيبان
او بود. «كتاب قضايا امير المؤمنين» و: «كتاب من شهد مع امير المؤمنين (عليه
السلام) الجمل و صفين و النهروان من الصحابه» از اوست. از شيعيان برگزيده بود.
در جنگهاى على هميشه با او بود. و بيت المال امام را در كوفه بر عهده داشت.
37- عبيد اللّه بن عباس:
ابو محمد عبيد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (38) متوفى
به سال (87 يا 58 هجرى)، يا در عهد يزيد بن معاويه. وى پسر عموى پيامبر (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) بود. پيامبر را ديده و از او حديث نگاه داشته است. از برادرش عبد اللّه بن عباس يك سال كوچكتر
بود. از سوى على (عليه السلام) والى يمن شد. در سال 36 و 37 هجرى به فرمان امام
(عليه السلام) راهنماى حجاج در برگزارى حج شد.
در سال 38 هجرى نيز از سوى امام به همين منظور به حج رفت و معاويه از سوى
خود، يزيد بن شجره رهاوى را براى اقامه حج گسيل داشت و اين دو با هم ملاقات
كردند و از در آشتى در آمدند.
وى پس از شهادت على (عليه السلام) به معاويه پيوست البته پس از آنكه معاويه
صد هزار درهم براى او فرستاده بود. او كسى است كه سبب شد تا بيت المال بصره از
دست على (عليه السلام) خارج شود.
38- عثمان بن حنيف:
(39) ابو عبد اللّه عثمان بن حنيف انصارى. وى در عهد معاويه در گذشت. نسب او
را در ذيل نام برادرش سهل بن حنيف آوردهايم در جنگ احد و جنگهاى بعدى حاضر
بود. عمر او را مأمور مساحت مواد عراق كرد و او نيز چنين كرد و خراج آن منطقه
را تعيين نمود. على (عليه السلام) او را عامل بصره كرد و او در آنجا حكومت كرد
تا زمانى كه طلحه و زبير همراه عايشه بدانجا آمده و او را از آنجا بيرون كردند.
آن گاه على (عليه السلام) به بصره آمد و جنگ جمل واقع شد و على (عليه
السلام) پيروز گرديد. و عبيد اللّه بن عباس را بر بصره گماشت و عثمان بن حنيف
در كوفه بماند و در همانجا درگذشت.
39- عثمان بن عفان:
ابو عبد اللّه عثمان بن عفان بن ابى العاص بن امية بن عبد شمس بن عبد
مناف قرشى اموى. (40) در سال (35 هجرى) كشته شد. ابو بكر او را به اسلام دعوت كرد و
اسلام آورد. او سومين خليفه از خلفاى راستين است. در مكه تولد يافت. در جاهليت
مالدار و از شرفاء بود. در سال (23 هجرى) پس از وفات عمر به خلافت رسيد. وى
نخستين كسى است كه بر بناى مسجد الحرام و مسجد الرسول افزود و در روز عيد، خطبه را بر نماز مقدم داشت. و
خانهاى را براى قضاوت در ميان مردم برگزيد. مردم از اين كه عثمان خويشاوندان
خود را كه از بنى اميه بودند، بر ولايت و شهرها مىگمارد بر او معترض شدند.
هيئتها از كوفه و بصره و مصر نزد او آمده از او خواستند تا خويشاوندان خود را
معزول كند و چون نپذيرفت او را در خانهاش محاصره كردند و از او خواستند تا از
خلافت كناره گيرد و او چنين نكرد. در نتيجه چهل روز او را در محاصره نگاه
داشتند و سرانجام، از ديوار بالا رفته و او را كشتند. عثمان نود سال زيست.
40- عقيل بن ابى طالب:
ابو يزيد عقيل بن عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشى
هاشمى، (41) متوفى به سال (...) وى پسر عموى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و
برادر پدرى امام على (عليه السلام) و جعفر بود و از اين دو بزرگتر بود. او از
جعفر ده سال و جعفر از على (عليه السلام) ده سال بزرگتر بود. مادرش فاطمه بنت
اسد بن هاشم بود. وى اسلام آورد و مهاجرت كرد و در غزوه مؤته شركت داشت. آن گاه
بازگشت و بيمار شد. در ساير غزوات نامى از او نيست. حاضر جواب بود و خصم را زود
خاموش مىساخت.
در انساب عرب و نيز از تاريخ جنگهاى عرب از همه مطلعتر بود ولى قريش را
دوست نمىداشت. عيوبشان را بر مىشمرد. فرشى داشت كه آنرا در مسجد پيامبر
مىانداخت و بر آن مىنشست و مردم به گرد او جمع مىشدند و از او انساب و
جنگهاى عرب را مىشنيدند. از بديهاى قريش بسيار مىگفت. و از اين رو با او دشمن
شدند و در بارهاش چيزهاى ناروا گفتند و او را به حماقت نسبت دادند و داستانها
در باره او ساختند. از چيزهايى كه ايشان را بر ضدّ او تأييد مىكرد جدايى او از
برادرش على و رفتنش به شام نزد معاويه بود. گويند روزى معاويه به او گفت:- اين
ابو يزيد اگر نمىدانست كه من براى او از برادرش بهترم در نزد ما نمىماند.
عقيل گفت:- برادرم از لحاظ دين برايم بهتر است و تو از لحاظ دنياى من، من
دنيا را ترجيح دادهام و از خداوند مىخواهم كه پايان كارم را نيكو گرداند.
41- علاء حارثى:
علاء بن زياد حارثى... (42)
در كتب رجال نامى از او نيافتيم. شايد در نامش
تصحيفى روى داده باشد.
42- عمار بن ياسر:
ابو يقطان عمار بن ياسر بن عامر بن مالك بن كنانة بن قيس بن حصين بن
وذيم ابن ثعلبة بن عوف بن حارثة بن عامر الاكبر بن يام بن عنس بن مالك بن ادد
بن زيد بن يشجب مذجحى عنسى، (43)
شهيد به سال (37 هجرى). عمار و پدر و مادرش از
نخستين كسانى بودند كه اسلام آوردند. وى سى و چند روز پس از ظهور دعوت پيامبر
به اسلام در آمد و در راه خدا شكنجه شد، شكنجهاى كه عمار ديد بسيار سخت بود.
در اين كه آيا وى نيز از مهاجران حبشه بوده است يا خير اختلاف است.
همه مفسران نزول آيه: «من كفر باللّه من بعد ايمانه، الا من اكره و قلبه
مطمئن بالايمان» (44)
را در باره عمار مىدانند. مشركان عمار را شكنجه دادند و
دست از او برنداشتند تا ناگزير به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دشنام
گفت و بتهاشان را ستود آن گاه مشركان او را رها ساختند سپس به نزد پيامبر
(صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمد و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از او
پرسيد: «چه خبر» عمار گفت: «خبر بد، يا رسول اللّه، تا هنگامى كه به تو دشنام
نگفتم و خدايانشان را نستودم مرا رها نكردند». پيامبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) پرسيد: «دلت را چگونه مىبينى» گفت «در آرامش ايمان» پيامبر (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) فرمود: «اگر باز چنين كردند تو نيز چنين كن».
نخستين كسى كه در اسلام مسجد ساخت عمار بود. مسجدى كه او ساخت مسجد «قباء»
بود. عمر او را بر كوفه گماشت. آن گاه همواره از ياران على (عليه السلام) بود و
با او در جنگهاى جمل و صفين دلاورانه شركت جست و در صفين شهيد گرديد.
در باره قاتل عمار اختلاف است. پارهاى قاتل او را ابو العاديه
مزنى مىدانند و پارهاى گويند به نيزه جهنى بر خاك افتاد و سپس ديگرى بر او
فرود آمد و سرش را از تن جدا كرد. آن گاه اين دو با هم به خصومت بر خاسته هر
كدام ادعا كردند كه قاتل عمارند. وى در آن روز 94 سال به قولى 93 و به قولى 91
سال داشت. على (عليه السلام) هم با جامه تنش او را به خاك سپرد و ديگر غسلش
نداد.
43- عمر بن خطاب:
ابو حفص عمر بن خطاب بن نفيل بن عبد العزّى بن رباح بن عبد اللّه بن قرط
بن زراح بن عدى بن كعب بن لؤى قرشى عدوى، (45) متوفى به سال (24 هجرى) عمر پس از
اسلام آوردن چهل و پنج مرد و يازده زن، اسلام آورد. وى از اشراف بر جسته قريش
بود. در جاهليت سفارت قريش بر عهده او بوده است. اگر در ميان قريش جنگ مىشد و
يا بين قريش و ديگران جنگ روى مىداد عمر را سفير مىكردند.
و اگر كسى به مفاخره ايشان مىآمد و او را قبول مىكردند، عمر را براى
مفاخره به نزد ايشان مىفرستادند. از او در تذكرهها داستانها و قهرمانىها و
موضعگيرىهاى قاطعى نقل كردهاند.
امام مسلم در صحيح خود رباب تيمم از عبد الرحمن بن ابزى مىآورد: «در نزد
عمر بوديم مردى پيش او آمده گفت: اى امير المؤمنين يك ماه، دو ماه مىگذرد و آب
نمىيابيم. عمر گفت: اما من نماز نمىخوانم تا به آب برسم».
44- عمر مخزومى:
ابو حفص عمر بن ابى سلمة بن عبد الاسد بن هلال بن عبد اللّه بن عمر بن
مخزوم به يقظة بن كعب بن لؤى قرشى مخزومى، (46) متوفى در مدينه به سال (83 هجرى). در
سال دوم هجرت در حبشه تولد يافت. جنگ خندق بود. با على در جنگ جمل شركت كرد.
امام (عليه السلام) او را بر بحرين و فارس گماشت. هنگامى كه او را عزل كرده و
نعمان بن عجلان زرقى را جانشين او كرد به او
نوشت: «بارى، نعمان بن زرقى را بر بحرين گماردهام و تو را بدون
هيچ نكوهشى بر كنار داشتهام. ملامتى بر تو نيست. ولايت را نكو انجام دادهاى و حق امانت را بجاى آوردهاى
بى هيچ گمان بد و بى هيچ ملامت و اتهام و گناه نزد من آى.
عزم حركت به سوى ستمگران شام دارم. دوست مىدارم همراه من باشى زيرا تو از
كسانى باشى كه در جهاد با دشمن و بر پاداشتن ستون دين به خواست خدا پشتيبان من
است.» پارهاى مورخان بر آنند كه عمر مخزومى به سال 37 در صفين شهيد شده است
ولى ابن اثير در اسد الغابه (4: 79) در گذشت او را به سال 83 و در دوره عبد
الملك بن مروان نوشته است.