اعلام نهج البلاغه
شناختی از کسانیکه در نهج البلاغه یاد شده اند

محمد هادی امينی

- ۲ -


12- الحسن السبط (عليه السلام):

(12) الامام ابو محمد الحسن بن امير المؤمنين على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى القرشى الهاشمى، به سال (47 هجرى) مسموم گرديد. او نوه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و پاره تن او از دخترش سرور زنان جهان است. گوشتش از گوشت او و خونش از خون اوست. وى يكى از اصحاب كساء است كه خداوند پليدى را از ايشان دور ساخته و پاك و پاكيزه‏شان داشته است و يكى از كسانى است كه خداوند در «سوره» «هل اتى...» آنان را ستوده و نيز از كسانى است كه خداوند با ايشان به «مباهله» نصاراى نجران رفت و يكى از دو «نقل» است كه پيامبر بزرگ بر جاى نهاده تا امتش بدان تمسك جويند و فرمود: چيزى كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.

13- الحسين الشهيد (عليه السلام):

(13) الامام ابو عبد اللّه الحسين بن الامام امير المؤمنين على (عليهم السلام)، كه به سال (61 هجرى) در كربلا به شهادت رسيد. فداكار بزرگ و مجاهد ظفرمندى كه در راه دين از خود گذشت تا خشونت امويان و سياست درنده خويانه و ضد بشرى و ضد دينى‏شان را و نيز رفتار خشن جاهلى و عادات كفر آميزشان را به امت اسلام اعلام كند و به نسل‏ها بگويد كه اينان چگونه حرمت كلان را پاس نداشتند و به كودكان رحم نكردند و درندگى‏شان حتى در برابر شيرخواران نرمى نگرفت و از خشونت به زنان ابا نكردند. شاخه‏هاى درخت رسالت و گلهاى نبوت و شكوفه‏هاى خلافت را به ميدان نبرد فرستاد و هيچ گوهرى از اين گوهرها را استثناء نكرد و همگى جانشان را در راه اين آرمان پر ارج نهادند.

14- حمزه سيد الشهداء:

ابو عامر حمزه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، (14) كه در سال (سوم هجرت) در جنگ احد شهيد گرديد. وى عم رسول خدا و برادر شيرى او بود و هر دو از پستان «ثويبه» كنيز ابى لهب شير نوشيدند. وى از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دو سال و به قولى چهار سال بزرگتر بود.

حمزه به «سيد الشهداء»: «سرور شهيدان» لقب يافت وى در سال دوم بعثت پيامبر، اسلام آورد. در جنگ بدر با دو شمشير نبرد كرد و در جنگ احد سى و يك تن را كشت. پاى او در حال نبرد لغزيد و از پشت به زمين افتاد و زره از روى شكمش به يك سو رفت، هم در آن لحظه يك حبشى نيزه خود را در شكم او فرو برد و او را كشت. مشركين حمزه و ساير كشتگان اسلام را در آن جنگ مثله (قطعه قطعه) كردند و شكمشان را دريدند. پيامبر همين كه تن او را در آن حال ديد سخت دگرگون شد و فرمود: اگر پيروز شوم هفتاد تن از ايشان را قطعه قطعه خواهم كرد. در اينجا بود كه بدو وحى رسيد كه: «و ان عاقبتم، فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به، و لئن صبرتم، لهو خير للصّابرين، و اصبر و ما صبرك الّا باللّه» (15) يعنى: اگر كيفر مى‏دهيد چنان كنيد كه با شما كرده‏اند. ولى اگر شكيبا باشيد، شكيبائى براى شكيبايان بهتر است صبر كن و جز به يارى خداوند صبر نتوانى كرد.

پيامبر پس از آنكه به مدينه بازگشت ديد كه زنان بر كشتگان انصار نوحه مى‏كنند. فرمود ولى بر حمزه زنى نمى‏گريد انصار چون اين سخن پيامبر را شنيدند به زنان خود گفتند: نخست بر حمزه و آن گاه بر كشتگان خويش توجه كنند. حمزه به هنگام شهادت پنجاه و هفت سال داشت فرزندان او عماره، يعلى، عامر نام داشتند.

15- خباب بن الارّت:

ابو محمد خباب بن الارّت بن جندلة بن سعد بن خزيمة بن كعب بن زيد بن مناة بن تميم‏ الخزاعى، (16) متوفى به سال (37 هجرى). او نخستين صحابى بود كه در پيرامون كوفه مدفون گرديد.

على (عليه السلام) در ترحيم او فرمود: «خداوند خباب را بيامرزد كه با رغبت اسلام آورد و فرمانبردارانه هجرت كرد و مجاهد زيست». وى در جنگ صفين و نهروان حضور داشت و به هنگام مرگ هفتاد و سه ساله بود. قريش آتش بر افروخته و او را بر روى آتش كشيدند و چنانكه آتش با كفل او خاموش گرديد و اثر آتش بر تنش آشكار بود. ابن اثير گويد: زره آهنين بر او پوشانيدند و او را در آفتاب داغ نهادند ولى او به خواستشان تن در نداد.

16- خزيمه ذو الشهادتين:

ابو عمارة خزيمة بن ثابت بن عمارة بن الفاكة بن ثعلبة بن ساعدة بن عامر بن عباد بن عامر بن خطمة الاوسى الخطمى ذو الشهادتين. (17) وى در صفين به شهادت رسيد. او را ذو الشهادتين بدان گفته‏اند كه پيامبر شهادت او را دو شهادت شمرده بود. ابن ابى ليلى گويد: در صفين بودم، مردى را ديدم با ريش سفيد و عمامه بر سر و لثام بر چهره. فقط انتهاى ريش او ديده مى‏شد. سخت مى‏جنگيد. گفتم اى شيخ با مسلمانان مى‏جنگى لثام از چهره برداشت و گفت: بلى، من خزيمه‏ام. از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: «با همه كسانى كه با على مى‏جنگند بجنگ».

17- ذعلب اليمانى:

ذعلب يمانى، (18) از اصحاب على (عليه السلام) شيوا و رسا سخن مى‏گفت. هم اوست كه به على (عليه السلام) گفت: آيا پروردگارت را ديده‏اى و على فرمود: «واى بر تو اى ذعلب من آن نيم كه خدايى را كه نديده‏ام پرستش كنم» و ذعلب گفت: «چگونه او را ديده‏اى على فرمود: «چشمان به ديدن جسمانى ببيندش ولى دلها به حقيقت ايمان او را توانند ديد».

18- زبير:

ابو عبد اللّه الزبير بن العوام بن خويلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤى القرشى الاسدى. (19) وى به سال (36 هجرى) در سن شصت و هفت سالگى كشته شد. در جنگهاى بدر و احد شركت داشت و در جنگ يرموك فرماندهى دسته‏اى از سواران را بر عهده داشت. وى در جنگ «جابيه» حضور داشت. عمر بن خطاب پس از خود او را از نامزدان خلافت اعلام كرد. زبير ثروتمند و بازرگان بود. پس از مرگ، از او املاكى بر جاى ماند كه به چهل ميليون درهم فروخته شد. در كتاب «تاريخ الخميس» (1 172) آمده است كه او را هزار بنده بود.

زبير همان كسى است كه عايشه را به خروج در برابر على (عليه السلام) تحريك كرد و جنگ جمل را سبب گشت كه در آن خونهاى پاكى به زمين ريخته شده بود. ابن الصباغ مالكى (ص 86) مى‏نويسد: شماره كشتگان جنگ جمل از ياران عايشه كه سى هزار تن بودند، به شانزده هزار و هفتصد و نود تن رسيد. از ياران على كه بيست هزار تن بودند هزار و هفتاد تن كشته شدند.

19- زياد بن ابيه:

او زياد بن سميه است. (20) سميه نام مادر اوست. پاره‏اى گفته‏اند كه او فرزند ابو سفيان صخر ابن حرب بن اميه است. ولى ابو سفيان او را به فرزندى پذيرفت. قبلا به او «زياد بن عبيد ثقفى» مى‏گفته‏اند. مادرش سميه كنيزه حارث بن كلده بود. زياد به سال (53 هجرى) درگذشت. وى زمان پيامبر را درك كرد ولى او را نديد. در زمان ابو بكر اسلام آورد او نخست دبير مغيرة بن شعبه و سپس دبير ابو موسى اشعرى در ايامى بود كه ابو موسى امارت بصره را بر عهده داشته است.

آن گاه امام او را به امارت فارس منصوب كرد، و چون على (عليه السلام) به شهادت رسيد زياد از فرمان معاويه سر باز زد و در قلاع فارس موضع گرفت. معاويه پس از آنكه از برادرى خود با زياد آگاه شد به زياد نامه نوشت و او را نيز از اين امر آگاه ساخت و در سال (44 هجرى) او را به نسب خود ملحق نمود. زياد بازوى نيرومند معاويه بود. معاويه او را والى بصره و كوفه و ساير نقاط عراق كرد و در همين سمت به سر برد تا سرانجام مرد.

20- سعد بن ابى وقاص:

ابو اسحاق بن سعد بن ابى وقاص مالك بن اهيب بن عبد مناف القرشى الزهرى، متوفى به سال (55 هجرى) صحابى و اميرى كه عراق را گشود. (21) از كسانى كه از سوى عمر نامزد خلافت شد. در جنگ بدر شركت داشت و قادسيه را گشود و در سرزمين كوفه اقامت كرد و آنرا بين قبايل عرب تقسيم كرد و در آن خانه‏اى ساخت. و از آن پس خانه‏هاى بسيار در آنجا ساخته شد و تا پايان عهد عمر والى كوفه بود. عثمان نيز او را ابقاء در آن مقام كرد، ولى پس از چندى بر كنارش كرد.

آن گاه به مدينه بازگشت و اندكى در آنجا بماند و كور شد. 271 حديث از او در كتابها نقل شده است. ابياتى از شعر او در تذكره‏ها ثبت است. در «عقد الفريد» بخشى از نامه‏اى كه سعد به معاويه نوشت چنين نقل شده است: «اما بعد، عمر كسى را كه قرشى و شايسته خلافت نباشد، وارد شورى نكرده است.

هيچيك از ما بر ديگرى، مگر با راى اكثريت تقدم ندارد، جز على كه امتيازات، در او هست ولى امتيازات او در ما نيست. و اين چيزى است كه آغاز و انجام آن را دوست نداشته‏ايم. اما طلحه و زبير اگر در خانه‏هاى خود بمانند بر ايشان بهتر است. خدا ام المؤمنين را با كارى كه كرده است ببخشايد.» در پاره‏اى منابع ديگر چون «الامامه و السياسته» (1 76) و «جمهرة رسائل العرب» (1 358) و ابن ابى الحديد (1 290) پاسخ معاويه به سعد نيز چنين آمده است. معاويه در پاسخ نامه سعد بن ابى وقاص او را به قيام در راه خونخواهى عثمان دعوت كرد: «سلام بر تو، اما بعد، سزاوارترين مردم در يارى عثمان قرشيان اهل شورى هستند كه حق او را شناختند و او را بر ديگران مقدم داشتند. طلحه و زبير كه شريكان تو در خلافت و شورى و نيز در اسلام مانند تو بوده‏اند به يارى و خونخواهى او برخاسته‏اند و عايشه نيز به آسانى پذيرفته است. پس تو هم از آنچه اينان از آن خشنودند خشنود باش و از آنچه اينان پذيرفته‏اند سرباز مزن، مى‏خواهيم خلافت در ميان مسلمانان به شورى تعيين گردد، والسلام»

پاسخ سعد به معاويه: «اما بعد، عمر جز كسانى را كه شايسته خلافت باشند وارد شورى نكرده است پس در مسئله خلافت هيچيك از ما را بر ديگرى برترى نباشد مگر به آراى اكثريت. ولى در على امتيازى هست كه در ما نيست و هر گاه على خلافت را نخواهد و خانه نشين گردد اعراب هر چند در دور دستهاى يمن به دنبال او خواهند رفت. و اين چيزى است كه آنرا از آغاز تا پايان خوش نمى‏داشته‏ايم. اما طلحه و زبير اگر از خانه‏هاى خود بيرون نيايند بر ايشان بهتر است. خداوند ام المؤمنين را با كارى كه كرده است ببخشايد، و السلام» همين پاسخ به روايت الامامة و السياسة چنين است: «سعد به معاويه نوشت: اما بعد، اعضاى شورى در مسئله خلافت هيچكدامشان را بر ديگرى رجحان نباشد، جز على كه داراى سابقه است و امتيازى كه در اوست، در ما نيست. او در خوبهاى ما با ما شريك است ولى ما در خوبيهاى او شريك نيستيم. او به خاطر علم و ارجش از همه ما نسبت به خلافت سزاوارتر است. ليكن، تقدير خداوند بود كه خلافت را از او گرفت و در جايى كه خواست نهاد. ما دانسته‏ايم كه او نسبت به خلافت از ما شايسته‏تر است. ولى از سخن گفتن و مشاجره كردن گريزى نبوده است. از اين بگذريم. اما كار تو اى معاويه، چيزى است كه از آغاز تا انجام با آن موافق نبوده‏ايم. اما طلحه و زبير اگر در خانه‏هاى خود بمانند براى‏شان بهتر است. خداى تعالى آنچه را كه از ام المؤمنين سر زده است بر او ببخشايد.»

21- سعد بن نمران:

سعيد بن نمران بن نمر الهمدانى الناعطى، (22) متوفى به سال (70 هجرى). رئيس قبيله همدان بود. در جنگ يرموك شركت داشت. ابن عبد البر او را از صحابيان شمرده است. او از ياران حجر بن عدى كندى بود. زياد بن ابيه او را دستگير كرد و براى معاويه فرستاد تا معاويه او را بكشد. ولى حمران بن مالك همدانى از او شفاعت كرد و او را رها ساخت. زيرا او عامل امير المؤمنين (عليه السلام) بر يمن بوده است، او به هنگام حمله بسر بن ارطاه به يمن، مردم يمن بر سعيد شوريدند و او را از يمن راندند و چون به نزد على (عليه السلام) آمد، امام او را به علت ترك جنگ‏ سرزنش كرد و او ادعا كرد كه جنگيده است ولى عبيد الله بن عباس كه عامل او در صنعاء بود از او يارى نكرد و گفت: ما را توان نبرد با اين قوم نيست. سعيد به گرگان كوچيد و در آنجا خانه‏ها ساخت و زمينهايى فراهم آورد. در كتاب «الاصابه» (2 113) گويد: مصعب مى‏خواست منصب قضاء را به او بسپرد ولى برادرش او را از اين تصميم باز داشت چرا كه وى از ياران على بوده است.

22- سلمان فارسى:

ابو عبد الله سلمان فارسى كه به «سلمان الخير»: «سلمان نيكى» نيز معروف است. (23) وى به سال (35 هجرى) در گذشت و سيصد و پنجاه سال عمر كرد وى از كهنسالان است. گفته‏اند كه او زمان عيسى بن مريم را درك كرده و دو كتاب آسمانى را خوانده است. وى سه دختر داشت: يكى در اصفهان و دو دختر در مصر. تذكره نويسان سبب اسلام آوردن او را به تفصيل نوشته‏اند. از ياران كارى پيامبر بود. داراى جسمى نيرومند و رايى صائب بود: در باره اديان و مسائل ديگر دانشمند بود. و هم اوست كه در غزوه احزاب حفر خندق را به مسلمانان آموخت. چنانكه ميان مهاجرين و انصار بر سر او اختلاف افتاد. هر كدام مى‏گفتند كه: سلمان از ماست. تا آنجا كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «سلمان از ما اهل بيت است». سلمان به امارت مداين منصوب گرديد و در آنجا بماند تا سرانجام در همان جا درگذشت. حقوق خود را پس از دريافت تصدق مى‏كرد. ليف خرما مى‏بافت و جوى را كه از بركت دستهاى خود در مزرعه داشت مى‏خورد. در باره او بررسيهاى ويژه‏اى انجام گرفته است در كتب حديث از او شصت حديث آورده‏اند.

23- سهل الانصارى:

ابو سعيد سهل بن حنيف بن وهب بن العكيم بن ثعلبة بن مجدعة بن الحارث بن‏ عمرو بن خنش بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالك بن الاوس. (24) متوفى به سال (38 هجرى). از انصار است. در همه صحنه‏هاى نبرد با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود. در جنگ احد آن گاه كه مردم، پيامبر را وا گذاشتند، سهل در كنار پيامبر ايستادگى كرد. او در آن روز، با پيامبر بيعت مرگ كرده بود.

پس از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از ياران على بود. هنگامى كه على (عليه السلام) از مدينه عازم بصره شد، او را جانشين خويش كرد. سهل در صفين شركت داشت. از سوى على والى بلاد فارس شد ولى مردم فارس او را از خود راندند، آن گاه امام، زياد بن ابيه را بر آنان گماشت. با او ساختند و خراج پرداختند.

24- شريح بن الحارث:

شريح بن الحارث بن قيس بن الجهم بن معاوية بن عامر بن الرائش بن الحارث بن معاوية بن ثور بن مربع بن معاوية بن كنده ابو أمية. (25) متوفى به سال (87 هجرى) وى صد سال عمر كرد. بعضى از صحابيان صد و بيست سال نيز گفته‏اند. شعر خوش مى‏گفت كوسه بود و موى بر صورت نداشت. عمر او را به قضاى كوفه گماشت. شصت سال در آنجا قضاوت كرد. همين كه مختار بن ابى عبيده ثقفى والى كوفه شد شريح را به قريه‏اى كه اهلش يهود بودند از كوفه تبعيد كرد.

و چون مختار كشته شد و حجاج والى كوفه گرديد شريح را كه پيرى فرتوت بود به كوفه باز گردانيد و او را مأمور قضا كرد. ولى او از شرم كارى كه مختار با وى كرده بود، قضا را نپذيرفت و حجاج نيز پافشارى نكرد و شريح از آن پس قضاوت نكرد تا سرانجام بمرد. شريح از كسانى است كه به كفر حجر بن عدى كندى و عصيان او گواهى داد و زياد گواهى شريح و ساير شهود را براى معاويه فرستاد.

25- شريح بن هانى:

ابو المقدام شريح بن هانى بن يزيد بن نهيك بن دريد بن سفيان بن الضباب بن الحارث بن ربيعة بن الحارث بن كعب الحارثى، (26) متوفى به سال (78 هجرى). يك صد و بيست سال عمر كرد.

از اصحاب وفادار و با صفاى على (عليه السلام) بود. در جنگ صفين حضور داشت. فرمانده بخشى از سپاهيانى بود كه تحت فرماندهى زياد بن منذر حارثى بودند و همين كه مالك اشتر بدانها پيوست، امام به اشتر فرمود تا در صورت روبرو شدن با مقدمه لشكر معاويه زياد را بر ميمنه و شريح را بر ميسره بگمارد. چون زياد والى كوفه شد شهادت گروهى را بر كفر و سرپيچى حجر بن عدى براى معاويه نوشت و به دروغ نام ابن شريح را نيز از گواهان آورد. شريح از اين بهتان آگاه شد و از كوفه به «غريّين» رفت و در سر راه پيكها ايستاد و نامه‏اى به آنها داد تا براى معاويه به شام برند. شريح در نامه خود به معاويه نوشت كه: زياد گواهى مرا بر ضد حجر بن عدى براى تو فرستاد ولى من گواهى مى‏دهم كه حجر نمازى بر پاى مى‏دارد و زكات مى‏پردازد و امر به معروف و نهى از منكر مى‏كند. خون و مال او حرام است. اگر بخواهى از او بگذر معاويه گفت: شريح شهادت خود را پس گرفته است. آن گاه شريح براى نبرد به بجستان (سيستان) رفت و در آنجا كشته شد.

26- صخر:

ابو سفيان صخر بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف، متوفى به سال (31 هجرى) صحابى بود و از سران قريش در جاهليت. (27) او پدر معاويه بنيانگذار دولت اموى است. به هنگام ظهور اسلام در جنگ مشركين با اسلام صخر از سران مشركين بود. فرماندهى قريش و كنانه را در جنگ‏هاى احد و خندق بر عهده داشت و با رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى‏جنگيد. روز گشوده شدن مكه به دست مسلمين (سال هشتم هجرت) اسلام آورد. به شام كوچيد ولى سرانجام در مدينه بمرد.