اعلام نهج البلاغه
شناختی از کسانیکه در نهج البلاغه یاد شده اند

محمد هادی امينی

- ۱ -


مقدمه

در توصيف گزافه گويى، و در تعريف زياده روى نيست اگر بگويم كه نهج البلاغه استوارترين پايگاه علمى و نيرومندترين پشتوانه فكرى است كه ميراث فرهنگى عربى و اسلامى را در طول قرنها محفوظ نگاه داشته و تا آن زمان كه زندگى و انسان در طبيعت رو به تكامل است، اين ميراث را همچنان حفظ خواهد كرد. كتابى كه باطل را از هيچ سويى بدو راه نيست... كلامى كه از انديشه فصيح‏ترين عرب و داناترينشان نسبت به زيورهاى سخن تازى پس از همتايش پيامبر اعظم‏تر اويده است. پرداخته امير مؤمنان و سرور مسلمين و خاتم اوصياء و نخستين كسى كه به اسلام گرويد و نسبت به پيمان خدا از همه وفادارتر بود... كسى كه گفته امتيازات او بر همه مى‏چربيد و فرمان خدا را بيش از همه پاس مى‏داشت و به اسلام، از همه آگاه‏تر بود، و اين راهنما و مشعل ايمان، و دروازه حكمت و دانش، امام على بن ابى طالب هاشمى پاك، زاده كعبه و پاك كننده آن از هر خداى دروغين، شهيد در خانه خدا، در مسجد كوفه، و محراب عبادت و نماز خويش به سال (40 هجرى...) كتاب پاك نهج البلاغه به عصر معينى مخصوص و پيرامون مسئله ويژه‏اى نيست. كتابى است در برگيرنده حوادث و مفاهيم گونه‏گون و اصول دانش از تاريخ و اقتصاد و جامعه شناسى، اخلاق، جنگ، سوار كارى، آداب و سنن، تهذيب نفس، و همزمان، متضمن مهمترين فنون فصاحت و وجوه بلاغت كه به همه هدفهاى سخن رسيده، و انديشه را به همه راهها برده است و اين چيزى است كه از توان بشر بيرون است و چنانكه ابو العيناء عبيد الله ابن يحيى بن خاقان وزير متوكل و معتمد گويد: «در وصف برتريهاى تو خويشتن را چونان كسى ديدم كه از روشنايى روز سخن مى‏گويد از ماه تابان سخن مى‏گويد كه بر هيچ بيننده‏اى پنهان نباشد.

از اين رو تو را نمى‏ستايم و سخن گفتن از تو را به آگاهى كه مردم در باره تو دارند وا مى‏گذارم.» يا چنانكه عز الدين مداينى معتزلى معروف به ابن ابى الحديد متوفى به سال (655 هجرى) گويد: «در اين كتاب مقدس تصويرهايى مى‏بينم گويا از جنگهايى در گرفته و حمله‏هايى بى امان و صحنه‏هايى زنده از حق راست درخشان غالب به دست پرچمدار پيروزش امام امير المؤمنين على بن ابى طالب و صحنه‏هايى از فرجام باطل شكست خورده خاموش مغلوب مطرود، و نيز انجمنهايى پر ازدحام از ارواح عالى و نفوس پاك و قلوب صادق كه در جستجوى رستگارى و مقصود گم شده خويش‏اند و در آن، خويشتن را از لغزشگاهها و اوهام به پايگاه فضيلت و درجات انسانيت و كمال يعنى آنجا كه مدينه فاضله و فردوس برين و تجلى‏گاه روشن‏ترين نور است بر مى‏كشند و خويشتن را از شرّ ناپاكى‏ها و از چنگال اوهام مى‏رهانند. و نيز در اين كتاب، طليعه شكوهمندى از دلاورى سخنور حكمت و بنيانگذار فصاحت را مى‏بينيم كه در آن به توحيد كلمه و كلمه توحيد مى‏خواند و راه درست را به جامعه و نسلهاى آينده نشان مى‏دهد و دقايق امور سياست كشور را به ايشان گوشزد مى‏كند و آنان را به طرق آگاهى و مدارج سرورى و سر بلندى تدبير نيك رهنمون مى‏گردد.

حقيقت اين است كه نهج البلاغه از آغاز تأليف يا از هنگامى كه از انديشه تابناك امام تراويد، مطلوب مردمان و گمشده استاد و دانشجو و سخنور و زاهد و سياستمدار و دانشمند بوده و هيچ كس از آن بى نياز نبوده است. از اين رو مى‏بينيم كه شيخ «محمد عبده» نسلها و نيز جوانان را به تأمل در آيات اين كتاب فرا مى‏خواند و از دورى مردم از نهج البلاغه و روى آوردنشان به كتابهاى بيهوده اشك مى‏ريزد. مى‏گويد: «اميدوارم توضيحات كوتاهى كه نوشته‏ام جوانان اين زمان را سودمند افتد. زيرا مى‏بينم كه در راه آموختن زبان عربى بدنبال سليقه‏ها و ملكات لغوى افتاده‏اند و هر كدام در جستجوى زبانى سخنور و خامه‏اى نويسنده است. ولى به دنبال مطالعه «مقامات» و «مراسلات» مى‏افتند. كتابهايى كه نويسندگان بى اصالت نوشته‏اند يا متأخران از ايشان تقليد كرده‏اند و در تحرير آن جز لطافت كلمات و جناس و سجع و ساير زيورهاى لفظى يا به اصطلاح فنون بديعى، به چيز ديگرى توجه نداشته‏اند، و عباراتشان از معانى ارجمند يا شيوه‏هاى عالى خالى بوده است. با اين كه اين گونه سخن گوشه‏اى از ادب عربى نه همه آنست، و اگر سخن همگى از همين دست باشد پست‏ترين نوع سخن است و زيورهايى كه به اواخر واژگان آن آويخته حتى نمى‏تواند آن را به درجه متوسط ارتقاء دهد. اينان اگر به مطالعه آثار اهل زبان به ويژه بلند پايگانشان بگروند دلخواه خود را كه به سوى آن گردن مى‏كشند خواهند يافت... تا زيان همگى بر اين عقيده‏اند كه سخن «امام على بن ابى طالب (عليه السلام)» برترين و رساترين سخن پس از كلام خدا و پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اوست و در محتوى و روش و نيز در ارائه معانى شكوهمند از همه برتر است.» «عبده» سپس، سخن خود را چنين به پايان مى‏برد كه: «براى طالبان زبان ارزشمند و كسانى كه به مقامات عالى سخنورى مى‏انديشند سزاوار آن است كه اين كتاب را به عنوان مهمترين متن و برترين سخن مأثور از بر كنند و معانى و هدفهايى را كه گفتارهاى آن براى آن گفته آمده نيك دريابند و در الفاظ آن با توجه به معانى كه براى دلالت بر آنها برگزيده شده است تأمل كنند تا از اين راه، به هدف عالى و دلخواه خويش دست يابند.» به هر حال، اگر اين دليل چيزى باشد دلالت بر آن دارد كه بزرگداشت نهج البلاغه و برگزارى جشنى بنام اين كتاب، بزرگداشت همه ارزشهاى انسانى و نمونه‏هاى برتر و خصلت‏هاى ارجمند است بالاخره اين علم است كه در طول تاريخ و براى نخستين بار، در شكوفايى جمهورى اسلامى جوان و ظفرمند ايران بر پا داشته مى‏شود، و بنيانگذاران آن گروهى از دانشمندان و استادان ادب و سخنورى و پيشآهنگان فضيلت‏اند كه به يارى تنى چند از نيكان و نكو كاران بدان دست يازيده‏اند.

بنا به دعوت كنگره هزاره نهج البلاغه، نسبت به سهم خود، معرفى كوتاه اعلام دارد در نهج البلاغه را كه ضمن سخنان امام (عليه السلام) از آنها ياد شده است به عنوان موضوع بحث خود برگزيده‏ام. اميدوارم اين بحث به عنوان راهنماى پژوهندگانى گردد كه مايلند در باره رهبران اسلام و پيشروان فكرى كه نامشان در نهج البلاغه آمده است پژوهش كنند. اعلام را به ترتيب الفبايى مى‏آورم و در معرفى ايشان، به منابع مهم تاريخى تكيه مى‏كنم. ضمنا نام پيامبرانى را كه در نهج البلاغه از ايشان ياد شده است مانند: آدم، ابراهيم، داود، عيسى، موسى، هارون و محمد (عليهم السلام) در اين بحث وارد نكرده‏ام. توفيق همه كوشندگان راه خدمت به اين امت را كه بهترين امتها است از خداوند خواستارم و اميدوارم خداوند گامهاى همه خدمت‏گزاران را در راه عزت و سر بلندى و استقلال و رستگارى اين امت استوار دارد. «انه سميع مجيب» تهران- محمد هادى امينى

اعلام نهج البلاغه

1- ابو ذر غفارى:

جندب بن جنادة بن سفيان بن عبيد بن حرام بن غفار،(1)  كه به سال (31 32 هجرى) در زمان عثمان، در «ربذه» درگذشت و ابن مسعود بر جنازه او نماز گزارد. ابو ذر از صحابه پيامبر و يكى از اركان چهارگانه بوده است. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در باره‏اش فرمود: «هيچ درختى در سايه خود و هيچ زمينى بر روى خويش سخنگويى صادقتر از ابو ذر نديده است». ابو ذر را كتابى است به نام «خطبه» وى مردى دانشمند بود و از زهد و پرهيزكارى و فاش كردن حق بر جسته بوده است از على (عليه السلام) در باره شخصيت او پرسيدند فرمود: «وى علمى در سينه داشت كه ديگران از فرا گرفتن آن ناتوان بوده‏اند. آن گاه بر علم خويش تكيه كرد و از مرزهاى آن هرگز پاى فراتر ننهاد».

ابو ذر روزى در برابر در كعبه ايستاد و رو به مردم گفت:- اى مردم من جندب بن سكن غفارى هستم. من صلاح شما را مى‏خواهم و شما را دوست مى‏دارم. بياييد، مردم به گرد او حلقه زدند، آن گاه به مردم گفت:- اگر يكى از شما قصد سفر كند توشه‏اى شايسته كه از آن گزير نباشد با خود بر مى‏دارد.

راه قيامت سزاوارترين راهى است كه براى آن توشه بر مى‏داريد.

مردى ايستاد و به ابو ذر گفت:- اى ابو ذر، راهنماييمان كن.

ابو ذر گفت:

براى كارهاى بزرگ حج بگذاريد و براى نهيب روز رستخيز روزه بداريد و براى وحشت از گور، دو ركعت نماز در تاريكى شب بگزاريد و سخن حقى كه بر زبان مى‏آوريد و سخن زشتى كه از آن خاموش مى‏شويد صدقه‏اى است كه به مسكينان مى‏دهيد چنين كنيد باشد كه از روزى دشوار رهايى يابيد.»

2- ابن تيهان:

ابو الهيثم مالك بن تيهان بن عتيك بن عمرو بن عبد الاعلم بن عامر بن زعوراء ابن جشم بن الحارث بن الخزرج بن مالك بن الاوس الانصارى الأوسى.(2)

وى يكى از نقيبان شب عقبه بود. در جنگ بدر شركت كرد و به سال (37 هجرى) در صفين كشته شد. پاره‏اى گويند وى در جنگ صفين با على (عليه السلام) بود و اندكى پس از آن درگذشت.

وى داراى نخلستان و گوسپندان بسيار بود. برادرش عتيك بن تيهان از بدريان بود و در جنگ احد به شهادت رسيد.

3- الأشعث:

ابو محمد الأشعث بن قيس بن معدى كرب به معاوية بن ثعلبة بن عدى بن ربيعة ابن الحارث بن معاوية بن ثور الكندى.(3)

وى يكى از شصت سوار كندى بود كه در سال دهم هجرى به نزد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمدند و اسلام آوردند. همين كه اسلام آورد. أمّ فروه خواهر ابو بكر را به زنى خواست و موافقت شد. آن گاه به يمن بازگشت و پس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از اسلام روى برگردانيد. ابو بكر سپاهيان خود را به يمن فرستاد آنان اشعث را اسير كرده به نزد ابو بكر آوردند. اشعث به ابو بكر گفت مرا براى جنگ نگاهدار و خواهرت را به عقد من در آور. ابو بكر خواهرش أمّ محمد بن الاشعث را به او داد و چون عقد زناشويى بسته شد با شمشير آخته به بازار شتر رفت و هر شتر نر يا ماده‏اى كه مى‏ديد پى كرد، مردم بانگ برآوردند كه: «اشعث كافر شده است» همين كه از كار شتران فارغ شد شمشير به سويى افكند و رو به مردم گفت: به خدا كافر نشده‏ام. اين مرد خواهر خود را به عقد من در آورده است. ما اگر در ديار خود مى‏بوديم سورى جز اين بر پا مى‏داشته‏ايم. اى مردم مدينه شتران را «نحر» كنيد و بخوريد و شما اى صاحبان اين شتران، بياييد و بهاى شتران را از من بگيريد. سورى مانند سور عروسى اشعث ديده نشد.

اشعث در جنگ يرموك (شام) شركت كرد و چشمانش كور شد. وى همچنين در جنگهاى قادسيه، مداين، جلولاء، و نهاوند شركت داشته است. اشعث در كوفه مقيم شد و در سال (42 هجرى) در همان جا درگذشت و حسن بن على (عليه السلام) بر او نماز گزارد. ابن منده گويد: اين اشتباه است. زيرا حسن بن على در سال 42 نه در كوفه كه در مدينه بوده است.

4- انس:

ابو حمزه انس بن مالك بن النضر بن ضمضم بن زيد بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدى بن النحار بن ثعلبة بن عمرو بن الخزرج بن حارثة الأنصارى الخزرجى،(4)  وى به سال (91 92 93 90 هجرى) در بصره درگذشت و آخرين صحابى بود كه در بصره بدرود حيات گفت.

وى به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خدمت كرد.

نام او را بر خود مى‏نهاد و بدان مى‏باليد. خضاب زرد مى‏بست. بوستانى داشت كه در سال دوبار ميوه مى‏داده است.

ريحانى در باغ داشت كه بوى مشك از آن مى‏آمد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى فزونى مال و فرزند او دعا كرده بود. از پشت خود هشتاد پسر و دو دختر داشت و پس از مرگ، شماره فرزندان و نواده‏هاى او به صد و بيست رسيد. وى از تيراندازان نامى بوده است.

5- برج:

برج بن مسهر بن جلاس بن الارت الطايى. (5) وى از خوارج بود كه در ديار «طى» مى‏زيسته است. ابو تمام در «حماسه» خود ابياتى از شعر او را نيز آورده است. او را داستانى است با سواد ابن قارب دوسى كه پيش از اسلام از كاهنان بوده است.

6- بسر:

ابو عبد الرحمن بسر بن ارطاة بن عمويمر بن عمران بن الحلبس بن سيار بن نزار بن معيص بن عامر بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة، (6) وى در سال (86 هجرى) درگذشت. بسر از سرداران سفاك و جبار و از ياران معاويه بود. در فتح مصر شركت داشت.

معاويه به سال (39 هجرى) او را به سوى مدينه گسيل داشت و او مدينه را زير فرمان آورد، به مكه و سپس به يمن فرستاد و او هر دو جا را گرفت. معاويه به وى دستور داده بود تا از ياران على هر كه را بيابد امان ندهد. او گروه بسيارى از ياران امام را كشت. آن گاه به شام باز گشت و در سال (41 هجرى) معاويه او را والى بصره كرد. اندكى در آنجا بماند و سپس به شام باز گشت. معاويه اين بار او را والى منطقه «بحر» كرد.

با روميان جنگيد و در سال 50 هجرى به قسطنطنيه رسيد. پس از آن در عقلش خلل پديد آمد. با اين حال، معاويه همچنان او را با خود نزديك مى‏داشت تا آنكه در سن نود سالگى در شام درگذشت.

7- جابر:

جابر بن عبد الله بن عمرو بن حرام بن ثعلبة بن حرام بن كعب بن غنم بن كعب بن سلمة بن سعد بن على بن اسد بن ساردة بن تزيد بن جشم بن الخزرج، (7) متوفى به سال (74 77 هجرى) وى در هنگام مرگ نود و چهار سال داشت. در جنگ عقبه دوم و بدر واحد شركت داشت. از او نقل كنند كه گفت: در هفده غزوه به روايتى در هجده غزوه با پيامبر بوده‏ام. در صفين نيز از ياران على (عليه السلام) بود. او در اواخر عمر نابينا شد. شارب خود را بسيار كوتاه مى‏كرد و خضاب زرد مى‏بست. وى آخرين كسى بود از حاضران عقبه كه در مدينه چشم از جهان فرو بست. حديث بسيار مى‏كرد و از حافظان سنت بود.

8- جرير:

ابو عبد الله بن جابر بن مالك بن نصر بن ثعلبة بن جشم بن عوف بن خزيمة بن حرب بن مالك بن سعد بن نذير بن قسر بن عبقر بن انمار بن اراش البجلى، (8) متوفى به سال (51 54 هجرى). چهل روز قبل از رحلت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اسلام آورد. صورت زيبا داشت. عمر بن خطاب در باره او گويد: «جرير يوسف اين امت و سرور قوم خويش است». او در جنگهاى عراق از «قادسيه» و جز آن، تأثيرى عظيم داشت. همه قبيله بجيله پراكنده بودند و عمر ايشان را متحد ساخت و جرير را بر آنان گماشت. وى در كوفه به نزد امام على (عليه السلام) آمد و با او بيعت كرد و از فرمانبرداران او شد. جرير از شاعرانى بود كه كم مى‏سرود. تذكره نويسان پاره‏اى از اشعار او را نقل كرده‏اند.

9- جعفر ذو الجناحين:

جعفر بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى القرشى الهاشمى مقتول به سال (هشتم هجرى). (9) جعفر پسر عموى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و برادر على بن ابى طالب (عليه السلام) بود.

وى جعفر طيار لقب داشت. و در صورت و سيرت شبيه‏ترين مردم به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود. اندكى پس از برادرش اسلام آورد. او را دو هجرت بود: هجرت به حبشه و هجرت به مدينه. پيامبر او را «ابو المساكين»: «پدر مسكينان» مى‏ناميد. جعفر ده سال از على (عليه السلام) و عقيل ده سال از جعفر و طالب ده سال از عقيل بزرگتر بود. در هجرت به حبشه در نزد نجاشى بماند تا هنگامى كه خيبر گشوده شده به نزد پيامبر باز گشت.

پيامبر به ديدار او رفت، او را در آغوش گرفت و بر وسط دو چشمش بوسه زد. پيامبر در آن حال گفته بود: نمى‏دانم به كدامين شادترم: به رسيدن جعفر يا گشودن خيبر. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) او را در كنار مسجد جاى داد. جعفر در جنگ «موته» به شهادت رسيد و دو دست او قطع شد. پس از شهادت هفتاد و چند زخم از شمشير و نيزه بر تن داشت.

آورده‏اند كه چون پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از كشته شدن او آگاه شد به نزد همسرش اسماء بنت عميس رفت و به او تسليت گفت. فاطمه نيز از در در آمد و گريه كنان «وا عمّاه» مى‏گفت: پيامبر فرمود بر كسى چون جعفر بايد كه زنان گريه كنند. پيامبر از كشته شدن جعفر سخت اندوهگين شد. تا آنكه جبرئيل به نزد پيامبر آمد و خبر داد كه خداوند دو بال خونين به جعفر داد تا با فرشتگان در پرواز باشد. جعفر به هنگام مرگ چهل و يك سال داشت.

10- حارث همدانى:

فرهنگ نويسان در ضبط نام او اختلاف دارند. در «تنقيح المقال» (1 242) او «الحارث بن قيس الاعور الهمدانى» (10) و از ياران امير المؤمنين (عليه السلام) است. ديگران معتقدند كه «الحرث» يا «الحارث الهمدانى» مردى جداگانه است كه نام پدرش معلوم نيست. پاره‏اى گفته‏اند كه او «الحارث بن الحوتى الهمدانى» است كه در خلاف ابن زبير در گذشته است. «اعور» (يك چشم) صفت او است نه پدرش. پاره‏اى گويند كه او در صفين كشته شده است. در تاريخ جنگ صفين از «الحارث الاعور» و «الحارث بن مالك الهمدانى» ياد شده است.

در سفينة البحار (1 238) از كسى به نام «الحارث الاعور الهمدانى» ياد شده و در باره‏اش گفته شده است كه از خواص امير مؤمنان و از فقيهان بوده و به سال (65 هجرى) در گذشته است.

11- حرب الشبامى:

وى «حرب بن شرحبيل الشبامى» است. (11) شرح حال او را در فرهنگهاى اعلام نديده‏ام جز اين كه وى از دوست داران امير المؤمنين (عليه السلام) بوده و در جنگ صفين شركت داشته است.

نصر در كتاب «وقعه صفين» در باره‏اش گويد: آن گاه على بر شباميان گذشت. صداى شيون و زارى بلند بود. حرب بن شرحبيل شبامى به سوى امام پيش آمد. على (عليه السلام) فرمود: زنان بر شما چيره‏اند كه نمى‏توانيد از چنين زارى و شيونى بازشان داريد شرحبيل گفت: اى امير مؤمنان اگر يك يا دو يا سه خانه مى‏بود شايد مى‏توانستيم بازشان داريم ولى از اين كوى يك صد و هشتاد تن كشته شده‏اند. خانه‏اى نيست كه در آن صداى گريه بلند نباشد. ولى ما مردان گريه نمى‏كنيم بلكه از شهادت اينان خوشحاليم. على (عليه السلام) گفت: خداوند كشتگان و مردگان شما را رحمت كند. على (عليه السلام) سواره بود و او همراه امام گام بر مى‏داشت. على فرمود: باز گرد آن گاه ايستاد و سپس گفت: باز گرد. زيرا پياده بودن چون تو كسى «والى» را مى‏فريبد و خوارى مؤمنان است. «شبامى» منسوب به «شبام» (به كسر) نام يكى از شاخه‏هاى قبيله «همدان» است كه براى يارى على (عليه السلام) به صفين آمدند.