45- عمرو بن عاص:
ابو عبد اللّه عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن سهم بن عمرو بن
هصيص بن كعب بن لؤى قرشى،(47) متوفى به سال (43 هجرى). از داهيان پنجگانه عرب بود
كه فتنهها از او آغاز مىشد و بدو باز مىگشته است. تبهكارىها و شيطنتهاى او
مشهور است و در ميان منابع اسلامى دست به دست گشته است.
شيخ بزرگ و حجت ما علامه امينى در كتاب خود الغدير، زندگى عمرو بن عاص را
بررسى كرده است بر مبناى صحيحترين روايات در گذشت او به سال (43 هجرى) اتفاق
افتاده است. وى نود و نه سال زيست. يعقوبى (2: 198) گويد: عمرو بن عاص پيش از
مرگ به پسرش گفت: «پدرت دوست مىداشت در جنگ ذات السلاسل مرده بود. من دست به
كارهايى زدهام كه نمىدانم در باره آن چه پاسخى به خداوند بدهم». آن گاه نگاهى
به مال فراوانش افكند و گفت: «اى كاش پشكل شتر مىبودند. اى كاش سى سال پيش از
اين مرده بودم هنگامى كه دنياى معاويه را درست كردم و دين خود را تباه ساختم،
دنياى خود را بر آخرتم ترجيح دادم، در برابر راه رستگارى كور ماندم تا آنكه
اجلم فرا رسيده است. مىبينم كه معاويه اموال مرا گرفته و بد جانشينى براى من
شده است.»
46- قثم بن عباس:
قثم بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (48) شهيد در سال (...) پسر
عموى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. مادرش ام الفضل لبابه هلالى دختر
حارث بن حزن است. نخستين زن است كه پس از خديجه در مكه اسلام آورد.
از ميان كسانى كه داخل قبر پيامبر شده بودند، آخرين كسى بود كه از آن خارج
شد. پس آخرين كسى است كه با پيامبر ديدار داشته است.
على (عليه السلام) او را بر مكه گماشت وى همچنان در مكه بود كه امام (عليه
السلام) شهيد گرديد.
در ايام معاويه همراه سعيد بن عثمان بن عفان به سمرقند رفت و در آنجا به
شهادت رسيد.
شبيه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود. از او اشعارى در فرهنگهاى
اعلام ثبت است.
47- كميل بن زياد:
كميل بن زياد بن نهيك بن هيصم بن سعد بن مالك بن حارث بن صحبان بن سعد
بن مالك بن نخع بن عامر بن علة بن جلد بن مالك بن ادد بن زيد بن يشجب بن عريب
بن زيد بن كهلان بن سبا. (49) در اواخر ذيحجة سال (82 هجرى) به دست حجاج پس از آنكه
مدتى در انتظار مرگ بود كشته شد. مردى شريف و با شهامت، مطاع، موثق، عابد و از
ويژگان امام على (عليه السلام) و پسرش امام حسن (عليه السلام) بود. امام از
قتلش بدو خبر داده بود. وى در جنگ صفين شركت داشت و على (عليه السلام) او را بر
«هيت» گماشت. حجاج او را مانند ساير شيعيان على (عليه السلام) بر سر مذهب كشته
بود. وى در فرمانروايى ضعيف بود. سپاهيان معاويه به اطراف عراق شبيخون مىزدند
و او آنها را دفع نمىكرد و در برابر، مىكوشيد تا ضعف خود را با حمله كردن به
اطراف قلمرو معاويه مانند «قرقيساء و ساير قراء كنار فرات جبران كند. امام
(عليه السلام) اين روش را از او نكوهش كرد و در اين
باره فرمود: «اين عجز آشكار است كه كارگزار، قلمرو خود را فرو
گذارد و دست به كارهايى زند كه وظيفه، او نيست» (50).
از او اخبار و حكايات زيادى بر جاى مانده است. دعاى معروف «كميل» به نام او
است كه امام (عليه السلام) بدو آموخته بود. اين داستان مربوط به اوست كه: شبى
از شبها، امام از مسجد كوفه به خانه مىرفت. كميل نيز با او بود. در راه از
كنار خانهاى مىگذشتند كه در آن مردى با صداى حزين قرآن مىخواند. آيهاى كه
مىخواند اين بود أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً
يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ...(51) (آيا كسى كه در لحظات
شب در حال سجود و قيام به نيايش مشغول است و از آخرت مىترسد و به رحمت
پروردگارش اميدوار است...) كميل را خوش آمد و به حال آن مرد رشك برد بى آنكه
چيزى بر زبان آورد. آن گاه على (عليه السلام) رو به كميل كرد و گفت: «آواى اين
مرد تو را نفريبد. او از دوزخيان است. در آينده به تو خبر خواهم داد.» كميل در
شگفت ماند كه چگونه امام از آنچه در درونش مىگذشته آگاه شده است و آنگهى، او
را با چنين حال نيكى اهل آتش مىداند. زمانى دراز گذشت تا آنكه خوارج كارشان
بدانجا كشيد كه ديدهايم و امام (عليه السلام) با آنها كه بسيارىشان قرآن را
چنانكه فرود آمده بود از بر داشتند، جنگيد. در آن روز كميل در برابر امام (عليه
السلام) ايستاده بود. از شمشيرش خون مىچكيد و سرهاى آن كافران بر زمين ريخته
بود. امام نوك شمشيرش را بر يكى از آن سرها نهاد و فرمود: اى كميل امن هو قانت
آناء الليل... يعنى اين همان شخصى است كه در آن شب اين آيه را مىخوانده و تو
از حال او رشك مىبردهاى. كميل به پاى امام افتاد و بر آن بوسه زد و استغفار
كرد.
48- مالك اشتر:
مالك بن حارث بن عبد يغوث نخعى معروف به اشتر،(52) در سال (37 يا 38 هجرى)
مسموم گرديد و به شهادت رسيد، از اميران و از دليران بزرگ و رئيس قومش بود. وى
جاهليت را درك كرد. در كوفه ساكن شد و از پشت او نسلى در كوفه زيستند. در جنگ
يرموك حاضر بود، هم در اين جنگ بود كه چشم خود را از دست داد. در همه جا با على
(عليه السلام) بود. و در جنگ جمل، محمد بن طلحه را كشت و همه تذكره نويسان او
را ستودهاند او را اشعارى است كه در مراجع ثبت است. امام او را به ولايت مصر
فرستاد و نامهاى همراه او كرد كه: بسم الله الرحمن الرحيم «از بنده خدا على
فرمانرواى مؤمنان به كسانى كه براى خدا به خشم آمدهاند. هنگامى كه ديدهاند از
فرمان خداوند هم در زمينش سر مىپيچند و اين كه ستم همه را از بد و نيك فرا
گرفته از هيچ بدى دست بر نمىدارند و هيچ خيرى نيست كه بدو دل نبندد... درود بر
شما. خدا را كه خدايى جز او نيست مىستايم. بارى، من بندهاى از بندگان خدا را
به سوى شما فرستادهام كه در ايام ترس چشم بر هم نمىنهد و از بيم مصائب، از
دشمن نمىهراسد و بر تبهكاران از آتش سختتر است. او مالك بن حارث از تبار مذحج
است، به او گوش فرا دهيد و از فرمانش اطاعت كنيد، چه او شمشيرى از شمشيرهاى
خداوند است. قوى ضربت و تيز دم است. اگر گسيلتان دارد بكوچيد و اگر فرمان به
ماندن دهد بمانيد، چرا كه اگر اقدام كند يا از اقدام دست بدارد به امر من است.
من شما را بداشتن او بر خود مقدم داشتهام. چه، از خلوص او به شما و سرسختى او
در برابر دشمن شما آگاهم. خداوند شما را در سايه تقوى حفظ كند و در ايمان و
يقين پايدار بدارد، و السلام».
همين كه معاويه از خبر عزيمت مالك به مصر آگاه شد بر او دشوار آمد مردى از
اهل خراج را به سوى او فرستاد و مرد بدو نيرنگ زد و مسموش كرد و كشت. معاويه
چون از مرگ او آگاه شد و خطاب به مردم گفت: «اما بعد، على را دو دست بود يكى در
صفين بريده شد و آن عمار بن ياسر بود و ديگرى امروز كه مالك اشتر است».
49- محمد بن ابى بكر:
محمد بن ابى بكر عبد اللّه بن عثمان. (53) مادرش اسماء بنت عميس خثعمى است.
در حجة الوداع در ذى الخليفه هنگامى كه مادرش به حج رفته بود او را بزاد. عايشه
به او ابو القاسم مىگفت. پس از مرگ ابو بكر، على (عليه السلام) با مادرش
ازدواج كرد. محمد در جنگ جمل همراه على بود و در صفين نيز حضور داشت. محمد بن ابو بكر از جمله كسانى بود
كه در محاصره عثمان شركت داشت و براى كشتنش داخل خانه او شد. امام على (عليه
السلام) در باره او فرمايد: «محمد پسر من از پشت ابو بكر است». پس از كشته شدن
مالك اشتر، امام او را به مصر فرستاد. بر معاويه گران آمد و عمرو بن عاص را به
جنگ او فرستاد. عمرو بن عاص به سوى او حركت كرد و پس از جنگى كه در ميانشان در
گرفت محمد بن حنفيه شكست خورد و در خرابهاى پنهان شد. او را از آنجا بيرون
آوردند، كشتند و در شكم الاغ مردهاى نهاده سوزانيدند پارهاى گفتهاند كه سر
از تنش جدا كرده به نزد معاويه بن ابى سفيان در دمشق بردند و در شهر گردانيدند
و او نخستين كسى است در اسلام كه سرش را چنين بگردانيدند. عايشه چون از خبر قتل
برادرش آگاه شد بسيار غمگين شد و فرزندان و خانوادهاش را به نزد خود آورد و
تربيت ايشان را بر عهده گرفت.
به روايت طبرى (6: 58- 61) و ابن اثير (3: 154) و ابن كثير (7: 313) عايشه
سخت بى تابى كرد چنانكه پس از نماز به معاويه و عمر لعنت مىفرستاد.
50- محمد بن حنفيه:
ابو القاسم محمد بن الامام على بن ابى طالب كه به ابن حنفيه معروف است.
(54) وى به سال (81 هجرى) در گذشت. از دانشمندان زاهدان و عابدان و شجاعان روزگار و
پس از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) برترين فرزندان على (عليه السلام)
بود. «حنفيه» لقب مادر اوست. مادرش «خوله» دختر جعفر بن قيس بن سلمة بن عبد
اللّه بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن دول بن حنفيه بن لجيم و از اسيران اهل
ردّه بود. او را به فروش گذاشته بودند و على (عليه السلام) او را به زنى گرفت و
پسرش محمد بنام او معروف و بدو منسوب شد. در جنگهاى امام (عليه السلام) همراه
او بود در صفين نيز شركت داشت و پس از شهادت على (عليه السلام) از كوفه به
مدينه باز گشت و در آنجا ماند تا سرانجام در سال 80- 81 در شصت و پنج سالگى در
گذشت.
51- مروان بن حكم:
ابو عبد الملك مروان بن حكم بن ابى العاص بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى
اموى. پسر عموى عثمان بن عفان بود در عصر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به
سال دوم هجرت كه هم زمان با جنگ احد و به روايتى جنگ خندق تولد يافت و تولد او در
مكه يا طائف اتفاق افتاد. از كودكى در طايف بود زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم) پدرش «حكم» را به علّت فساد و كفرش به طايف تبعيد كرده بود. گويند كه او در
خانه پيامبر سر مىكشيد و به اسرار پيامبر گوش مىداد. گويند پيامبر يك بار كه حكم
به خانه سر كشيده بود مىخواست كورش كند و گويند كه او راه رفتن و پارهاى حركات
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را تقليد مىكرده است. مروان و پدرش در خارج از
مدينه ماندند و ابو بكر و عمر بازگشت ايشان به مدينه را نپذيرفتند و گفتند ما دستور
پيامبر را نقض نمىكنيم. تا آنكه عثمان خليفه شد و آن دو را باز گردانيد. عثمان
مروان را به دبيرى خود برگزيد و در نزد خود نگاه داشت. روزى على (عليه السلام) رو
به مروان كرد و گفت: «واى بر تو و واى بر امت محمد از تو و از فرزندان تو». به او
«حيظ باطل»: (لعاب خورشيد) مىگفتند. در روز محاصره عثمان ضربتى بر قفاى او وارد شد
و گردنش معيوب گرديد چنانكه از آن پس گردن او كوتاه ماند. پس از مرگ معاويه بن يزيد
بن معاويه از آنجا كه جانشينى براى خود معين نكرد، در شام با مروان بن حكم بيعت
كردند. ضحاك بن قيس فهرى در شام با عبد اللّه بن زبير بيعت نمود اين دو با هم در
«مرج راهط» دمشق جنگيدند و ضحاك كشته شد و كار مروان در شام و مصر راست شد. مروان
با مادر خالد بن يزيد ازدواج كرد تا خالد را كوچك كند. روزى به خالد گفت: «اى پسر
زن پشت خيس» خالد به او گفت: «تو خائن به امانت باشى».
روزى خالد از اين رفتار مروان پيش مادرش شكايت برد. مادرش گفت: «به او نگو كه
اين مطلب را به من گفتهاى» آن گاه همين كه مروان نزد او آمد با كنيزان خود برخاست
و با هم او را خفه كردند.
مروان از معدود كسانى است كه بدست زنان كشته شدهاند.
52 مصقله شيبانى:
مصقله بن هبيرة بن شبل بن يثربى بن امرى القيس بن ربيعة مالك بن ثعلبة
بن عكابة بن صعب بن على بن بكر بن وائل. (55) از اصحاب و ياران على (عليه السلام)
است. ولى سرانجام به سوى معاويه گريخت و به سپاه او پيوست معاويه در آرام كردن
ربيعه هنگامى كه بر او شوريده بودند از مصقله كمك گرفت. مصقله در جنگ صفين شركت
داشت.
53- معاويه:
ابو يزيد معاوية بن صخر بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى
اموى متوفى به سال (60 يا 59 هجرى). (56) مادرش هند دختر عقبة ربيعة بن عبد شمس.
معاويه مؤسس سلسله اموى در شام است. پس از آنكه على (عليه السلام) به خلافت
رسيد ميان دو خاندان اموى و قرشى اختلاف افتاد و مردم يكديگر را به تعصبات
جاهلى خواندند و در رأس كسانى كه به اين آتش دامن مىزدند معاويه بود. او به
خونخواهى عثمان برخاست در حالى كه مردم شام از خلافت چيزى جز حرفهاى شيرين او
نمىدانستند.
بسيارى از شاميان و بيشتر قبايل تكرو عرب و آزمندانشان به گرد معاويه جمع
شدند، در نتيجه از اطاعت على (عليه السلام) سر پيچيده و مدعى خلافت شد. على
ناگزير به جنگ شد. در صفين با او نبرد كرد و به اسير شدن معاويه چيزى نمانده
بود كه عمرو بن عاص براى نجات او نيرنگى سوار كرد. به سپاه خود گفت تا قرآنها
را بر سر نيزه كنند و وانمود كنند كه خواستار داورى قرآن هستند.
آن گاه جنگهاى سخت ديگرى روى داد و معاويه مردم را به بخششها و هدايا و
اموال فريفت و فرماندارى ما دام العمر مصر را به عنوان پاداش به عمرو عاص داد.
زيرا قبلا با هم شرط كرده بودند كه در صورت پيروزى چنين شود. دولت اموى به
مدت نود سال و سه ماه و سه روز بر گردن مسلمين سوار بود. چه خونهاى پاكى كه بر
زمين ريخت و شريعت و سنت را به بازى گرفت و تحريفها پديد آورد و دروغها ساخت
و تهمتها زد.