اعلام نهج البلاغه
شناختی از کسانیکه در نهج البلاغه یاد شده اند

محمد هادی امينی

- ۴ -


45- عمرو بن عاص:

ابو عبد اللّه عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعيد بن سهم بن عمرو بن هصيص بن كعب بن لؤى قرشى،(47)  متوفى به سال (43 هجرى). از داهيان پنجگانه عرب بود كه فتنه‏ها از او آغاز مى‏شد و بدو باز مى‏گشته است. تبهكارى‏ها و شيطنت‏هاى او مشهور است و در ميان منابع اسلامى دست به دست گشته است.

شيخ بزرگ و حجت ما علامه امينى در كتاب خود الغدير، زندگى عمرو بن عاص را بررسى كرده است بر مبناى صحيح‏ترين روايات در گذشت او به سال (43 هجرى) اتفاق افتاده است. وى نود و نه سال زيست. يعقوبى (2: 198) گويد: عمرو بن عاص پيش از مرگ به پسرش گفت: «پدرت دوست مى‏داشت در جنگ ذات السلاسل مرده بود. من دست به كارهايى زده‏ام كه نمى‏دانم در باره آن چه پاسخى به خداوند بدهم». آن گاه نگاهى به مال فراوانش افكند و گفت: «اى كاش پشكل شتر مى‏بودند. اى كاش سى سال پيش از اين مرده بودم هنگامى كه دنياى معاويه را درست كردم و دين خود را تباه ساختم، دنياى خود را بر آخرتم ترجيح دادم، در برابر راه رستگارى كور ماندم تا آنكه اجلم فرا رسيده است. مى‏بينم كه معاويه اموال مرا گرفته و بد جانشينى براى من شده است.»

46- قثم بن عباس:

قثم بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (48) شهيد در سال (...) پسر عموى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است. مادرش ام الفضل لبابه هلالى دختر حارث بن حزن است. نخستين زن است كه پس از خديجه در مكه اسلام آورد.

از ميان كسانى كه داخل قبر پيامبر شده بودند، آخرين كسى بود كه از آن خارج شد. پس آخرين كسى است كه با پيامبر ديدار داشته است.

على (عليه السلام) او را بر مكه گماشت وى همچنان در مكه بود كه امام (عليه السلام) شهيد گرديد.

در ايام معاويه همراه سعيد بن عثمان بن عفان به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسيد.

شبيه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود. از او اشعارى در فرهنگهاى اعلام ثبت است.

47- كميل بن زياد:

كميل بن زياد بن نهيك بن هيصم بن سعد بن مالك بن حارث بن صحبان بن سعد بن مالك بن نخع بن عامر بن علة بن جلد بن مالك بن ادد بن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبا. (49) در اواخر ذيحجة سال (82 هجرى) به دست حجاج پس از آنكه مدتى در انتظار مرگ بود كشته شد. مردى شريف و با شهامت، مطاع، موثق، عابد و از ويژگان امام على (عليه السلام) و پسرش امام حسن (عليه السلام) بود. امام از قتلش بدو خبر داده بود. وى در جنگ صفين شركت داشت و على (عليه السلام) او را بر «هيت» گماشت. حجاج او را مانند ساير شيعيان على (عليه السلام) بر سر مذهب كشته بود. وى در فرمانروايى ضعيف بود. سپاهيان معاويه به اطراف عراق شبيخون مى‏زدند و او آنها را دفع نمى‏كرد و در برابر، مى‏كوشيد تا ضعف خود را با حمله كردن به اطراف قلمرو معاويه مانند «قرقيساء و ساير قراء كنار فرات جبران كند. امام (عليه السلام) اين روش را از او نكوهش كرد و در اين‏ باره فرمود: «اين عجز آشكار است كه كارگزار، قلمرو خود را فرو گذارد و دست به كارهايى زند كه وظيفه، او نيست» (50).

از او اخبار و حكايات زيادى بر جاى مانده است. دعاى معروف «كميل» به نام او است كه امام (عليه السلام) بدو آموخته بود. اين داستان مربوط به اوست كه: شبى از شبها، امام از مسجد كوفه به خانه مى‏رفت. كميل نيز با او بود. در راه از كنار خانه‏اى مى‏گذشتند كه در آن مردى با صداى حزين قرآن مى‏خواند. آيه‏اى كه مى‏خواند اين بود أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ...(51) (آيا كسى كه در لحظات شب در حال سجود و قيام به نيايش مشغول است و از آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است...) كميل را خوش آمد و به حال آن مرد رشك برد بى آنكه چيزى بر زبان آورد. آن گاه على (عليه السلام) رو به كميل كرد و گفت: «آواى اين مرد تو را نفريبد. او از دوزخيان است. در آينده به تو خبر خواهم داد.» كميل در شگفت ماند كه چگونه امام از آنچه در درونش مى‏گذشته آگاه شده است و آنگهى، او را با چنين حال نيكى اهل آتش مى‏داند. زمانى دراز گذشت تا آنكه خوارج كارشان بدانجا كشيد كه ديده‏ايم و امام (عليه السلام) با آنها كه بسيارى‏شان قرآن را چنانكه فرود آمده بود از بر داشتند، جنگيد. در آن روز كميل در برابر امام (عليه السلام) ايستاده بود. از شمشيرش خون مى‏چكيد و سرهاى آن كافران بر زمين ريخته بود. امام نوك شمشيرش را بر يكى از آن سرها نهاد و فرمود: اى كميل امن هو قانت آناء الليل... يعنى اين همان شخصى است كه در آن شب اين آيه را مى‏خوانده و تو از حال او رشك مى‏برده‏اى. كميل به پاى امام افتاد و بر آن بوسه زد و استغفار كرد.

48- مالك اشتر:

مالك بن حارث بن عبد يغوث نخعى معروف به اشتر،(52)  در سال (37 يا 38 هجرى) مسموم گرديد و به شهادت رسيد، از اميران و از دليران بزرگ و رئيس قومش بود. وى جاهليت را درك كرد. در كوفه ساكن شد و از پشت او نسلى در كوفه زيستند. در جنگ يرموك حاضر بود، هم در اين جنگ بود كه چشم خود را از دست داد. در همه جا با على (عليه السلام) بود. و در جنگ جمل، محمد بن طلحه را كشت و همه تذكره نويسان او را ستوده‏اند او را اشعارى است كه در مراجع ثبت است. امام او را به ولايت مصر فرستاد و نامه‏اى همراه او كرد كه: بسم الله الرحمن الرحيم «از بنده خدا على فرمانرواى مؤمنان به كسانى كه براى خدا به خشم آمده‏اند. هنگامى كه ديده‏اند از فرمان خداوند هم در زمينش سر مى‏پيچند و اين كه ستم همه را از بد و نيك فرا گرفته از هيچ بدى دست بر نمى‏دارند و هيچ خيرى نيست كه بدو دل نبندد... درود بر شما. خدا را كه خدايى جز او نيست مى‏ستايم. بارى، من بنده‏اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستاده‏ام كه در ايام ترس چشم بر هم نمى‏نهد و از بيم مصائب، از دشمن نمى‏هراسد و بر تبهكاران از آتش سخت‏تر است. او مالك بن حارث از تبار مذحج است، به او گوش فرا دهيد و از فرمانش اطاعت كنيد، چه او شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است. قوى ضربت و تيز دم است. اگر گسيلتان دارد بكوچيد و اگر فرمان به ماندن دهد بمانيد، چرا كه اگر اقدام كند يا از اقدام دست بدارد به امر من است. من شما را بداشتن او بر خود مقدم داشته‏ام. چه، از خلوص او به شما و سرسختى او در برابر دشمن شما آگاهم. خداوند شما را در سايه تقوى حفظ كند و در ايمان و يقين پايدار بدارد، و السلام».

همين كه معاويه از خبر عزيمت مالك به مصر آگاه شد بر او دشوار آمد مردى از اهل خراج را به سوى او فرستاد و مرد بدو نيرنگ زد و مسموش كرد و كشت. معاويه چون از مرگ او آگاه شد و خطاب به مردم گفت: «اما بعد، على را دو دست بود يكى در صفين بريده شد و آن عمار بن ياسر بود و ديگرى امروز كه مالك اشتر است».

49- محمد بن ابى بكر:

محمد بن ابى بكر عبد اللّه بن عثمان. (53) مادرش اسماء بنت عميس خثعمى است. در حجة الوداع در ذى الخليفه هنگامى كه مادرش به حج رفته بود او را بزاد. عايشه به او ابو القاسم مى‏گفت. پس از مرگ ابو بكر، على (عليه السلام) با مادرش ازدواج كرد. محمد در جنگ جمل همراه على‏ بود و در صفين نيز حضور داشت. محمد بن ابو بكر از جمله كسانى بود كه در محاصره عثمان شركت داشت و براى كشتنش داخل خانه او شد. امام على (عليه السلام) در باره او فرمايد: «محمد پسر من از پشت ابو بكر است». پس از كشته شدن مالك اشتر، امام او را به مصر فرستاد. بر معاويه گران آمد و عمرو بن عاص را به جنگ او فرستاد. عمرو بن عاص به سوى او حركت كرد و پس از جنگى كه در ميانشان در گرفت محمد بن حنفيه شكست خورد و در خرابه‏اى پنهان شد. او را از آنجا بيرون آوردند، كشتند و در شكم الاغ مرده‏اى نهاده سوزانيدند پاره‏اى گفته‏اند كه سر از تنش جدا كرده به نزد معاويه بن ابى سفيان در دمشق بردند و در شهر گردانيدند و او نخستين كسى است در اسلام كه سرش را چنين بگردانيدند. عايشه چون از خبر قتل برادرش آگاه شد بسيار غمگين شد و فرزندان و خانواده‏اش را به نزد خود آورد و تربيت ايشان را بر عهده گرفت.

به روايت طبرى (6: 58- 61) و ابن اثير (3: 154) و ابن كثير (7: 313) عايشه سخت بى تابى كرد چنانكه پس از نماز به معاويه و عمر لعنت مى‏فرستاد.

50- محمد بن حنفيه:

ابو القاسم محمد بن الامام على بن ابى طالب كه به ابن حنفيه معروف است. (54) وى به سال (81 هجرى) در گذشت. از دانشمندان زاهدان و عابدان و شجاعان روزگار و پس از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) برترين فرزندان على (عليه السلام) بود. «حنفيه» لقب مادر اوست. مادرش «خوله» دختر جعفر بن قيس بن سلمة بن عبد اللّه بن ثعلبة بن يربوع بن ثعلبة بن دول بن حنفيه بن لجيم و از اسيران اهل ردّه بود. او را به فروش گذاشته بودند و على (عليه السلام) او را به زنى گرفت و پسرش محمد بنام او معروف و بدو منسوب شد. در جنگهاى امام (عليه السلام) همراه او بود در صفين نيز شركت داشت و پس از شهادت على (عليه السلام) از كوفه به مدينه باز گشت و در آنجا ماند تا سرانجام در سال 80- 81 در شصت و پنج سالگى در گذشت.

51- مروان بن حكم:

ابو عبد الملك مروان بن حكم بن ابى العاص بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى. پسر عموى عثمان بن عفان بود در عصر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به سال دوم هجرت كه هم زمان با جنگ احد و به روايتى جنگ خندق تولد يافت و تولد او در مكه يا طائف اتفاق افتاد. از كودكى در طايف بود زيرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پدرش «حكم» را به علّت فساد و كفرش به طايف تبعيد كرده بود. گويند كه او در خانه پيامبر سر مى‏كشيد و به اسرار پيامبر گوش مى‏داد. گويند پيامبر يك بار كه حكم به خانه سر كشيده بود مى‏خواست كورش كند و گويند كه او راه رفتن و پاره‏اى حركات پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را تقليد مى‏كرده است. مروان و پدرش در خارج از مدينه ماندند و ابو بكر و عمر بازگشت ايشان به مدينه را نپذيرفتند و گفتند ما دستور پيامبر را نقض نمى‏كنيم. تا آنكه عثمان خليفه شد و آن دو را باز گردانيد. عثمان مروان را به دبيرى خود برگزيد و در نزد خود نگاه داشت. روزى على (عليه السلام) رو به مروان كرد و گفت: «واى بر تو و واى بر امت محمد از تو و از فرزندان تو». به او «حيظ باطل»: (لعاب خورشيد) مى‏گفتند. در روز محاصره عثمان ضربتى بر قفاى او وارد شد و گردنش معيوب گرديد چنانكه از آن پس گردن او كوتاه ماند. پس از مرگ معاويه بن يزيد بن معاويه از آنجا كه جانشينى براى خود معين نكرد، در شام با مروان بن حكم بيعت كردند. ضحاك بن قيس فهرى در شام با عبد اللّه بن زبير بيعت نمود اين دو با هم در «مرج راهط» دمشق جنگيدند و ضحاك كشته شد و كار مروان در شام و مصر راست شد. مروان با مادر خالد بن يزيد ازدواج كرد تا خالد را كوچك كند. روزى به خالد گفت: «اى پسر زن پشت خيس» خالد به او گفت: «تو خائن به امانت باشى».

روزى خالد از اين رفتار مروان پيش مادرش شكايت برد. مادرش گفت: «به او نگو كه اين مطلب را به من گفته‏اى» آن گاه همين كه مروان نزد او آمد با كنيزان خود برخاست و با هم او را خفه كردند.

مروان از معدود كسانى است كه بدست زنان كشته شده‏اند.

52 مصقله شيبانى:

مصقله بن هبيرة بن شبل بن يثربى بن امرى القيس بن ربيعة مالك بن ثعلبة بن عكابة بن صعب بن على بن بكر بن وائل. (55) از اصحاب و ياران على (عليه السلام) است. ولى سرانجام به سوى معاويه گريخت و به سپاه او پيوست معاويه در آرام كردن ربيعه هنگامى كه بر او شوريده بودند از مصقله كمك گرفت. مصقله در جنگ صفين شركت داشت.

53- معاويه:

ابو يزيد معاوية بن صخر بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى متوفى به سال (60 يا 59 هجرى). (56) مادرش هند دختر عقبة ربيعة بن عبد شمس. معاويه مؤسس سلسله اموى در شام است. پس از آنكه على (عليه السلام) به خلافت رسيد ميان دو خاندان اموى و قرشى اختلاف افتاد و مردم يكديگر را به تعصبات جاهلى خواندند و در رأس كسانى كه به اين آتش دامن مى‏زدند معاويه بود. او به خونخواهى عثمان برخاست در حالى كه مردم شام از خلافت چيزى جز حرفهاى شيرين او نمى‏دانستند.

بسيارى از شاميان و بيشتر قبايل تكرو عرب و آزمندانشان به گرد معاويه جمع شدند، در نتيجه از اطاعت على (عليه السلام) سر پيچيده و مدعى خلافت شد. على ناگزير به جنگ شد. در صفين با او نبرد كرد و به اسير شدن معاويه چيزى نمانده بود كه عمرو بن عاص براى نجات او نيرنگى سوار كرد. به سپاه خود گفت تا قرآنها را بر سر نيزه كنند و وانمود كنند كه خواستار داورى قرآن هستند.

آن گاه جنگهاى سخت ديگرى روى داد و معاويه مردم را به بخشش‏ها و هدايا و اموال فريفت و فرماندارى ما دام العمر مصر را به عنوان پاداش به عمرو عاص داد.

زيرا قبلا با هم شرط كرده بودند كه در صورت پيروزى چنين شود. دولت اموى به مدت نود سال و سه ماه و سه روز بر گردن مسلمين سوار بود. چه خونهاى پاكى كه بر زمين ريخت و شريعت و سنت را به بازى گرفت و تحريف‏ها پديد آورد و دروغ‏ها ساخت و تهمت‏ها زد.

54- معقل رياحى:

معقل بن قيس رياحى از فرزندان رياح بن يربوع بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم، (57) متوفى به سال (...)، قهرمانى با شهامت و دلير بود. از شيعيان امام على (عليه السلام) و از مدافعان او بوده است. در نبردها از جمله در جنگ صفين شركت داشت. در كوفه رياست داشت و از قهرمانهاى اين شهر بود.

عمار بن ياسر او را با هرمزان همراه با خبر فتح شوشتر به نزد عمر بن خطاب برد و على (عليه السلام) او را با هزار سپاهى مجهز ساخت و گفت به سمت موصل و نصيبين حركت كن و در «رقّه» به ديدار من آى. چون من به آنجا خواهم آمد. مردم را آرام كن و ايمن بدار و جز با كسى كه با تو مى‏جنگد نبرد مكن در «خنكاى» صبح و عصر حركت كن و از زمينهاى پست بگذار، در شب اقامت كن، آرام حركت كن، و در شب راه مبر، زيرا خداوند شب را براى آرميدن قرار داده است. تن خود و سربازانت را در آن آسايش ده و همين كه سحر شد و سپيده گسترش يافت حركت كن.

55- مغيره بن احنث:

مغيرة بن احنث بن شريق بن عمرو بن وهب بن علاج بن ابى سلمة بن عبد العزّى بن غيرة بن عوف بن ثقيف ثقفى،(58)  او با بنى زهره هم پيمان بود. مغيره در واقعه محاصره عثمان بن عفان مبارزه‏اى سخت كرد و با عثمان كشته شد.

56- منذر عبدى:

منذر بن جارود بشر بن عمرو بن خنيس عبدى، (59) متوفى به سال (161 هجرى). از سروران سخاوتمند بود. در عصر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تولد يافت. در جنگ جمل با على (عليه السلام) بود و امام امارت استخر را بدو سپرد ولى بعدها از او چيزهايى ناخوشايند شنيد و او را به موجب نامه‏اى كه به او نوشت بر كنار كرد.

آن گاه از على (عليه السلام) روى برتافت و عبيد اللّه بن زياد او را به حدود هند گمارد و در سال 61 هجرى در آنجا درگذشت. گويند مذهب خوارج داشت و از شاعران به شمار مى‏آمد. اشعار او در منابع ثبت است.

57- نعمان زرقى:

نعمان بن عجلان بن نعمان بن عامر بن زريق بن عبد حارثة بن مالك بن غضب بن جشم بن خزرج انصارى، (60) متوفى به سال (...) شاعر و زبان انصار بود.

على (عليه السلام) او را بر بحرين گمارد. از بنى زريق هر كس كه به نزد او مى‏آمد به او عطايا مى‏داد. در صفين شركت كرد و از اشعار وى در منابع ادب و تذكره‏ها ثبت است.

58- نوف بكالى:

ابو يزيد نوف بن فضاله بكالى، (61) كه از تابعين بود، متوفى به سال (...) از ياران على (عليه السلام) و از شيعيان خاص او بود. در ساحت مسجد كوفه به نزد على (عليه السلام) آمد و گفت مرا پند ده

59- هاشم مرقال:

ابو عمر هاشم بن عتبة بن مالك بن اهيب بن عبد مناف بن زهره قرشى زهرى، (62) مقتول در صفين به سال (37 هجرى) به «مرقال» معروف است. وى پسر برادر سعد بن ابى وقاص است. در كوفه منزل كرد و در روز «فتح» اسلام آورد. قهرمان و دلاور و از نيكان و فاضلان و از ياران على (عليه السلام) بود. امام در صفين رايت را بدو سپرد و چون به سرعت آنرا حمل مى‏كرد به «مرقال» ملقب شد. وى از اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به حساب مى‏آيد. در جنگ يرموك شام چشمش كور شد.

«جلولاء» از سرزمين فارس را او گشود و ايرانيان را مغلوب ساخت. به جنگ جلولاء، فتح الفتوح گفتند. غنايم اين جنگ به هجده ميليون رسيد.

پس از كشته شدن عثمان، هاشم مرقال به نزد ابو موسى اشعرى رفت. در آن وقت امير كوفه بود گفت: اى ابو موسى با على بن ابي طالب (عليه السلام) كه پس از پيامبر بهترين انسان اين امت است بيعت كن ابو موسى گفت: شتاب مكن، بگذار ببينيم مردم چه مى‏كنند و اكثريت با كيست. از نزد او خارج شد در حالى كه دست راست خود را بر دست چپ نهاده مى‏گفت: اين بيعت من با كسى است كه پس از پيامبر بهترين انسان اين امت است.

به خانه آمد و از فرزندان خود آنهايى را كه به سن بلوغ رسيده بودند برداشت و به سوى امام (عليه السلام) در «ذى قار» رفت و نخستين كسى بود كه به امام پيوست و در صفين در كنارش شهيد گرديد. قبل از شهادت دستهاى او قطع شده بود. امام در باره‏اش دعا كرده بود كه: خداوندا... شهادت در راه خويش و نيز مصاحبت پيامبرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را روزى او گردان.

60- همام:

همام بن شريح بن زيد بن مرة بن عمرو بن ضبيعة بن حارث بن دول بن صباح، (63) متوفى به‏ سال (...). از شيعيان و دوستداران و ياران على (عليه السلام) و مردى عابد و وارسته و مجتهد بود. در كوفه مسكن كرد از ملازمان على بود. از مجالس و مواعظ او سود مى‏برد بسيارى از حكم و نوادر امام را در سينه محفوظ داشت.

61- عايشه:

ام عبد اللّه عايشه دختر ابو بكر، (64) در سال (57 يا 58 يا 56 يا 59 هجرى) در شصت سالگى درگذشت و ابو هريره بر او نماز گزارد و در بقيع به خاك سپرده شد از راويان حديث و از صحابه و از همسران پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود. به اقدامات و تحريكات و حوادث خونين دست زد. از آنهاست جنگ جمل كه انسانهاى بى گناهى در آن قربانى شدند و خونهاى پاكى در آن به زمين ريخت.

آن گاه به مدينه بازگشت و زنان مهاجرين و انصار، و حتى صحابيان بزرگى چون مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص و ابن زبير از كار او نكوهش كردند و خوارج نيز خروج او را همراه با سپاه به بصره زشت شمردند.

ثعالبى در «ثمار القلوب» (ص 256) مى‏نويسد: امّ اوفى عبدى به نزد عايشه (رض) رفت و بدو گفت: يا ام المؤمنين چه مى‏گويى در باره زنى كه بچه كودك كوچك خود را كشته است. گفت مستحق آتش است. ام اوفى گفت: كوچكتر از آن است كه فكر مى‏كنى. گفت: مستوجب آتش است. ام اوفى گفت: چه مى‏گويى در باره زنى كه هزاران نفر از فرزندان بزرگ خود را كشته است

62- فاطمه زهراء:

ام الحسنين فاطمه دختر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، (65) در سال دوم بعثت و به روايتى در سال پنجم بعثت متولد شد و در سال يازدهم هجرت شهيد گرديد. پيامبر در باره او سخنانى دارد كه در كتب عامه و خاصه آمده است و اينجا جاى ذكر آنها نيست. در زندگى دردها و دشوارى‏ها و آزارهايى ديد كه انتظار آن نمى‏رفت. با آنكه صحابه پيامبر همگى اين گفته پيامبر را شنيدند كه فرمود: «فاطمه پاره تن من است.» هر كس او را شاد كند مرا شاد كرده و هر كه او را برنجاند مرا رنجانيده است.

«فاطمه عزيزترين مخلوق در نظر من است.»