وعده تخلّف ناپذير الهى
هرگاه انسان، با قلب، دست، زبان و سرانجام با تمام قدرت و نيروى خود به يارى خداوند برخيزد و با قرار گرفتن در مسير نصرت الهى، تمام هدفش برقرارى قوانين الهى و اجراى احكام آيين آسمانى باشد، قطعاً خود نيز از نصرت و يارى خداوند برخوردار خواهد شد; زيرا خداوند، خود در كتاب آسمانى اش به چنين فردى وعده نصرت و يارى داده و فرموده است: {إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ يَنْصُرْكُمْ...} (4).
على (عليه السلام) نيز بر همين مبنا فرموده اند: «فَاِنَّهُ ـ جَلَّ اسْمُهُ ـ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَاِعْزازَ مَنْ اَعَزَّهُ».
در اين وعده الهى، از دو جهت، بيش از جهات ديگر تعمق و ژرف نگرى لازم است:
نخست اين كه وعده دهنده خداست و وعده الهى همانند وعده اكثر ما انسان ها توخالى و پوچ و بى اساس نيست، بلكه وعده اى است حتمى و تخلف ناپذير و زمانى كه خداوند لازم بداند، جامه عمل خواهد پوشيد.
دوّم اين كه يارى كننده خداست و قدرت خدا بى پايان و نامحدود است، و طبيعى است كه اگر خدا با قدرت نامحدودش، انسان محدود را يارى كند، ديگر هيچ قدرتى ياراى مقابله با اين انسانها را نخواهد داشت; (فَلا غالِبَ لَكُمْ)(5).
خودفراموشى
برخى با اين كه مؤمن، متعهد، دلسوز و مسؤوليت پذيرند و به خاطر دلسوزى و ايمان و تعهدشان از مسؤولان و متصديان كشورى انتقاد مى كنند (به استثناى كسانى كه فقط براى ابراز منيّت و نشان دادن روشن فكرى انتقاد مى كنند خودشان هيچ گونه حاضر به پذيرفتن مسؤوليت نيستند) و اعمال و رفتار آنان را با دقت بررسى و موشكافى مى كنند، همين كه به مسند قدرت تكيه مى زنند و خود، زمام امور را به دست مى گيرند، اعمال و كردار خويش را فراموش مى كنند و به خودفراموشى مبتلا مى شوند، گو اين كه با مسؤوليّت پذيرى شان، همه چيز به سامان رسيده و تمام نابسامانى ها مرتفع خواهد گرديد.
على (عليه السلام) براى جلوگيرى از خودفراموشى كه باعث عُجب، خودبزرگ بينى، و خودبهتربينى نيز مى گردد، مالك را به گذشته هاى نه چندان دورش (كه از ديگران انتقاد و خرده گيرى مى كرد) متوجه مى سازد، و گوشزد مى كند كه تا ديروز تو و امثال تو، اعمال و رفتار مسؤولان را زير نظر داشتيد و از آنان انتقاد مى كرديد; امروز، آنان اعمال و رفتار تو را زير سؤال قرار خواهند داد. اين است كه مى فرمايد:
ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاد قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْل وَ جَوْر وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ.
سپس بدان اى مالك، من تو را به شهرهايى فرستادم كه پيش از تو فرمان روايانى داشته كه به عدل و انصاف و جور و ستم رفتار مى كرده اند. مسلّماً مردم به كارهاى تو آن طور مى نگرند كه تو قبلاً در امور زمامداران پيشين مى نگريستى، و درباره تو همان چيزهايى را كه تو نسبت به ديگران مى گفتى، خواهند گفت.
بديهى است اگر مسؤولان، تنها همين سفارش مولا را در نظر بگيرند و قبل از آن كه مردم به حسابشان رسيدگى نمايند و اعمالشان را زير سؤال قرار دهند، خودشان به محاسبه بنشينند و در اين محاسبه تنها خدا را در نظر بگيرند (و نه هواها و خواست هاى نفسانى شان را) آيا اين نابسامانى ها و نارسايى ها برطرف نخواهد شد؟
پاداش صالحان در دنيا
از آن جا كه در مكتب الهى اسلام، هيچ عملى بى پاداش نمى ماند، علاوه بر اين كه به نيكوكاران و صالحان، در قيامت ثواب و پاداش داده مى شود، در همين دنيا نيز، پاداش الهى نصيبشان خواهد شد. پاداش صالحان در دنيا، درود و سلام و صلوات و به قول مشهور نام نيك است. اين پاداش تنها در مدت چندين روزه حكومت و زندگى شان نيست; بلكه در طول تاريخ و در جريان هميشگى جهان هستى است. به همين جهت است كه مى بينيم در آيينه تاريخ و در بستر زمان، ستمگران و طاغوتيان با خدمت گزاران و خداپرستان كاملاً متمايز و در مقابل يكديگرند. اينان (صالحان) در طول تاريخ نامشان با صلوات و سلام و... برده مى شود. و گروه مقابل، دائماً گرفتار لعن و نفرين و... هستند. على (عليه السلام) براى بيان اين پاداش الهى چنين مى فرمايد:
وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ.
از آنچه خداوند در بدى و خوبى اشخاص به دهان مردم مى اندازد، مى توان صالحان را از بزهكاران شناخت. پس بايد محبوب ترين اندوخته در نزد تو، اندوخته عمل صالح باشد.
نام نيك: سند اخروى صالحان
در قيامت كه تك تك اعمال انسان مورد بررسى قرار مى گيرد و به تعبير قرآن(6)، هر انسانى به پاداش و يا كيفر كوچك ترين عمل خود خواهد رسيد، صالحان از ويژگى و امتياز خاصى برخوردار خواهند شد; به اين معنا كه خداوند سبحان ذكر خير و نام نيك آنان را به منزله شهادت، به خوبى آنها قرار مى دهد و وارد جزئيات زندگى شان نخواهد شد و با اين وسيله آزادى صالحان را فراهم مى كند و آنان را از نعمت هاى بهشتى بهره مند خواهد ساخت.
درون گرايى و مالكيت نفس
از آن جا كه حكومت اسلام مى خواهد واليانى وارسته و آزاد از هر گونه تعلّقات نفسانى و... داشته باشد، على (عليه السلام) كه نمونه كامل حكومت اسلام را تشكيل داده و مالك اشتر را به عنوان استاندار، به مصر فرستاده است، خطاب به وى مى فرمايد:
فَامْلِكْ هَوَاكَ.
پس تو [اى مالك] مالك خواسته هاى دلت باش.
حاكميت بر نفس، يكى از اعمال صالحه و از مهم ترين آنهاست. اين اهميت تا آن جايى است كه رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
لَوْلا تَكْثيرٌ في كلامِكُمْ وَتَمْريجٌ في قُلُوبِكُمْ لَرَأَيْتُمْ ما أرى وَلَسَمَعْتُمْ ما اَسْمَعُ.
اگر زياده روى در سخن گفتن و هرزه چرانى در دل شما نبود، هر چه من مى بينم، شما مى ديديد و هر چه مى شنوم، مى شنيديد. [الميزان، ج 5، ص 292]
تعديل غرايز
اسلام برخلاف نظر فرويد كه آزادى جنسى را عامل سازنده تاريخ مى داند و برخلاف مدّعيان دروغين رهبانيت كه وصول به حقيقت را در سركوبى كامل غرايز مى دانند، معتقد است كه تمام غرايز انسانى كه در
وجود انسان از طرف خداى حكيم به وديعه گذارده شده است، مايه شرّ و فساد و مانع از وصول به حقيقت نمى باشد و نيز انسان مى تواند از تمام غرايز به طريق مشروع استفاده كند و از همه لذايذ مادى با رعايت ضوابط اسلامى بهره مند گردد. طبيعى است كه رعايت اصول و ضوابط شرعى، لازمه اش تعديل غرايز و جلوگيرى از بهره مندى هاى نامشروع و مخالف با اصول اسلامى است.
پس در يك كلام، مى توان گفت كه اسلام به تعديل غرايز و نه سركوبى كامل آنها معتقد است. اين است كه مى بينيم اسلام سرسختانه، هم با آزادى مطلق جنسى و بهره مندى هاى مادى مبارزه كرده و هم رهبانيت را مردود دانسته است.
على (عليه السلام) براى بيان حقيقت مى فرمايد:
وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الاِْنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.
و خويشتن را از آنچه برايت حلال نيست، بازدار; زيرا خويشتن دارى در رابطه با چيزهايى كه دوست داشته و يا ناخوش داشته، عين انصاف است.
اسلام و اقليت هاى مذهبى
مدعيان دروغين حقوق بشر كه داعيه رعايت حقوق تمام افراد انسانى را به طور يكسان دارند، در عمل، نه تنها مساوات و برابرى تمام افراد انسانى را رعايت نمى كنند، بلكه براى اقليت هاى كشورشان ذرّه اى ارزش و اهميت قائل نمى باشند; اگر صفحات تاريخ را ورق بزنيم خواهيم ديد در همين قرن حاضر، اشغال گران فلسطين نه تنها خانه و كاشانه و حريم و سرزمين مسلمانان را غصب كرده اند، بلكه براى صاحبان اصلى آن سرزمين، حق زندگى ساده و رنج آميز در كشور خودشان را نيز قائل نيستند و هر چند روز يك بار، عدّه اى از آنها را قتل عام مى كنند و جمعى را اخراج و آواره كوه و بيابان مى سازند.
ولى اسلام اين چنين نيست. گواه صدق اين مدعا، برخورد عملى حكومت جمهورى اسلامى ايران با اقليت هاى مذهبى [كه از مساوات و آزادى راستينى برخوردارند] وكلام مولا على (عليه السلام) است كه ذيلاً مى خوانيم:
وَأَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ وَلاتَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي الاَْمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاّكَ وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَابْتَلاكَ بِهِمْ.
شعار قلبت را مهر به مردم، دوستى آنان و ملاطفت در حقشان قرار ده. براى رعيت چون حيوان درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى; زيرا رعيت بر دو گروه اند: يا برادرانت در دين و يا هم نوعانت در آفرينش اند كه لغزش هايى از ايشان پيش مى آيد و علت هايى بر آنها عارض مى گردد و كارهايى [ناپسند] به سهو يا عمد از آنها سر مى زند. پس همان طور كه تو [نسبت به گناهان خود] از خدا انتظار عفو و گذشت دارى، آنها را هم مورد عفو و گذشت قرار ده; زيرا تو از آنها بالاترى و بالاتر از تو كسى است كه به تو ولايت داده و از او بالاتر خداست و هم اوست كه از تو كفايت امر مردم را خواسته و بدين وسيله تو را مورد آزمايش قرار داده است.
مى بينيم كه چگونه حضرت با تقسيم بندى مردمان تحت حكومت، مالك را توصيه مى كند كه همه افراد جامعه را با يك نگاه و به طور مساوى مدّ نظر بگيرد و حقوق آحاد ملت را به طور يكسان و بدون كوچك ترين تبعيض در اختيار آنان قرار دهد.
انگيزه هاى فساد و آلودگى
از جمله «وَتَعْرِضُ لَهُمُ العِلَلُ» كه در جملات حضرت بيان گرديده است، به انگيزه ها و گرايش هاى آلودگى و گناه و خطا نيز پى مى بريم; چرا كه فساد و آلودگى در افراد انسانى، گرچه بعضاً به طور عمد و بر اساس شقاوت و... به منصه ظهور مى رسد، ولى در مواردى [كه كم هم نيستند]انگيزه ها باعث بروز و ظهور فساد و تباهى ها مى گردند. اگر فى المثل رواج فحشا و آلودگى افراد را به زنا در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه گرچه ضعف ايمان، خود باعث پيدايش زنا وزناكارى است، ولى نقش كمبودهاى عاطفى در خانواده ها و در ميان زن و شوهر و نيز بى توجهى به تفاوت هاى خصلتى و روحى و ازدواج هاى تحميلى و... را [كه هر يك انگيزه اى است براى گرايش به زنا]نبايستى فراموش كرد و آنها را ناديده گرفت.
خشونت با مردم در حكم جنگ كردن با خداست
در ديدگاه على (عليه السلام) خشونت با مردم و ستم بر بندگان خدا، جنگ با خدا تلقى مى گردد و ما در آينده خواهيم گفت كه عاقبت ستم كاران و ظالمان، شكست حتمى و سقوط دائمى آنان است; چرا كه هيچ قدرت مندى را ياراى مقابله با خالق جهان هستى [كه خود نيرودهنده همه قدرت مندان است] و هيچ حاكمى بى نياز از عفو و رحمت الهى نيست:
وَ لا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لا يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لا غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْو وَ لا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَة وَ لا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَة وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً.
با خشونت نسبت به مردم، خود را در موضع جنگ با خدا قرار مده كه تو را نيروى مقاومت در برابر نقمت [و قهر] او نيست و از بخشايش و مهربانى او (خالق يكتا) بى نياز نيستى. هرگز از گذشت و بخشايش [نسبت به رعيت]پشيمان مباش و از كيفر دادن، احساس شادى به خود راه مده و به هيچ وجه در هنگام غضب كه [باعث اقدامات تند و بى مورد مى گردد و] ممكن است چاره و گريزگاهى بيابى، شتاب مكن.
ديكتاتورى
خصلت استكبارى و ديكتاتورى كه از خودباورى، خويشتن گرايى، تشخص طلبى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، انسان را به خودكامگى و استبداد در رأى و تحميل عقيده مى رساند.
حاكمى كه داراى اين خصلت است و با اين روحيه، زمام حكومت مسلمانان را در دست دارد، نه تنها در نهايت به زورمدارى، دروغ، حق كشى و ارعاب متوسل مى گردد; بلكه باعث ويرانى دين [و آيين مقدس اسلام] و بازگشت عزّت مسلمانان به ذلت، و سعادت آنان به شقاوت و بدبختى خواهد شد:
وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ.
مگو من اكنون بر آنان مسلطم، از من فرمان دادن است و از آنها اطاعت كردن; زيرا اين كار، عين راه يافتن فساد در دل، و ضعف در دين، و نزديك شدن به سلب نعمت [الهى] است.
استكبارزدايى
گفتيم كه ديكتاتورى از خويشتن گرايى، تشخّص طلبى، خودمحورى، تفاخر و تفرعن نشأت مى گيرد، و اكنون اضافه مى كنيم كه سرچشمه همه اينها جهل و نادانى انسان است; زيرا اگر انسان، ساخت جسمى و روحى خود را بشناسد و نسبت به عجز و ناتوانى خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى آگاهى يابد و بداند آنچه داشته و دارد همه از او و به سوى اوست و «بِحَوْلِ الله اَقُومُ وَاَقْعُدُ»، از تفرعن و طغيان خود دست بر مى دارد و از سركشى هاى خويش احساس شرم مى كند. على (عليه السلام) براى اين كه مالك را به خويشتن انديشى وادارد و موقعيت و مقامش را در برابر عظمت و جبروت كبريايى خداوند سبحان گوشزد نمايد، مى فرمايد:
وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ.
و هرگاه موقعيت و اقتدارت، در دلت سركشى و خيالبافى پديد آورد، به عظمت قدرت خدا بنگر كه برتر از تو است، و قدرت مافوق او را با خود و با آنچه كه بر آن مسلط نيستى، مقايسه كن، كه اين سنجش بدون شك تو را پايين مى آورد و تندى ات را مهار مى كند و عقلت را به تو باز مى گرداند.
تفرعن و منيّت
مستى هاى قدرت پرستى، چنان انسان را به كورى و بى خبرى مى كشاند كه با وجود اين كه انسان خود مخلوق و آفريده شده خداوند است، قدرت خود را هم سنگ و همسان قدرت لايزال الهى مى پندارد. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) براى سركوبى اين گونه منيّت ها كه انسان را به تباهى و سقوط مى كشاند، مى فرمايد:
إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّار وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَال.
بپرهيز از اين كه خود را در بزرگى و اقتدار با خدا شريك و به او شبيه سازى; [زيرا] خداوند هر متكبر و گردن كشى را پست و زبون مى سازد.
رعايت انصاف و عدالت و مبارزه با ظلم
در اين كه منظور از انصاف با خدا چيست و چگونه است و انصاف با مردم چه مفهومى دارد، ابتدا دنباله فرمان حضرت را مى خوانيم، سپس به بيان مفهوم انصاف با خدا و مردم مى پردازيم:
أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ اِلاّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ.
با خداوند به انصاف رفتار كن و نسبت به مردم نيز چه از جانب خداوند و چه از جانب افراد خاص خاندان و خويشاوندان نزديكت و چه از جانب رعايايى كه بدان ها علاقه و گرايش مخصوص دارى، انصاف را رعايت كن. اگر چنين نكنى، ستم خواهى كرد.
مفهوم انصاف با خدا
در زندگى عادى و روزمرّه كسانى هستند كه با وجود برخوردارى از سلامت جسم و روح،
و نداشتن هر گونه ناراحتى، به ارزش اين نعمت بزرگ فكر نمى كنند
و قدر اين موهبت الهى را نمى دانند. اين كه مى گويند: انسان تا وقتى سالم است، قدر سلامت را نمى داند،
از همين جا مايه مى گيرد; چون به راستى وقتى انسان دندان هاى سالمى دارد و غذاى روزانه اش را
به راحتى و بدون كم ترين مشكلى مى خورد، اين دندان ها چنان كار خود را طبيعى و ساده انجام مى دهند كه
انسان هنگام جويدن لقمه ها اصلاً شايد لحظه اى هم به وجود نعمتى همچون دندان هايى كه در دهان دارد، فكر نكند،
يا وقتى پاهاى سالمى دارد و به راحتى از اين سو به آن سو مى رود و فعاليت و جنبوجوش دارد،
شايد در طول ساعت ها راه پيمايى حتى يك لحظه هم از ذهنش نگذرد كه داشتن پاى سالم چه نعمت عظيمى است.
اما همين كه سلامت يكى از دندان هايش به هم خورد و در عصب آن درد و ناراحتى راه يافت،
آن گاه گويى دنيا در نظرش سياه مى شود. ديگر مسأله فقط اين نيست كه نمى تواند به آسودگى غذا بخورد،
بلكه شدت درد، او را زمين گير مى كند و در يك گوشه مى نشاند و از انجام هر كارى بازش مى دارد،
تا جايى كه بر اثر دندان درد، انسان احساس مى كند گوش هايش هم خوب نمى شنود، چشم هايش هم خوب نمى بيند
و اصلاً مغزش هم خوب كار نمى كند. فقط از درد به خود مى پيچد و تازه به ياد مى آورد كه چه نعمت شگفتى به نام دندان
در دهانش وجود داشته كه قبلاً متوجه آنها بوده و كمتر به ارزش وجودى شان فكر مى كرده است. يا وقتى پاهايش صدمه مى بيند
و ديگر قدرت حركت و راه رفتن را از دست مى دهد و ناچار مى شود از جنبوجوش و فعاليت دست بردارد
و در يك گوشه بنشيند، آن وقت تازه مى فهمد كه وجود دو پاى سالم چه نعمت ارزنده اى بوده است!
همين مختصر اشاره را بگيريد و بقيه را پيش خودتان حساب كنيد. هريك از نعمت هايى را كه امروز داريد،
در نظر بگيريد و آن گاه روزى را مجسم كنيد كه خداى نكرده اين نعمت به كلى از بين برود، يا حتى مختصر اختلال و لطمه اى پيدا كند.
آن وقت حساب كنيد كه در اثر همين امر كوچك، چه مشكلات بزرگ و ويران كننده اى در زندگى شما ـ چه از نظر جسمى
و چه از نظر روحى و معنوى ـ پيدا خواهد شد و چطور شما را از ادامه مسير طبيعى زندگى باز خواهد داشت.
اين جاست كه مسأله انصاف كردن با خدا مطرح مى شود. يك قسمت از انصاف كردن با خدا، به جا آوردن شكر نعمت هاى اوست، و براى اين كار نيز راه اصلى همانا اجراى دستورات و مقرّرات خداوندى است. آيا انصاف است كه انسان با وجود اين همه نعمت ها و مواهب بى شمار كه خداوند به او ارزانى داشته است، باز هم ناسپاسى كند و در برابر مقررات خدا، به تمرّد و سرپيچى دست بزند؟ آن هم مقرراتى كه به صورتى بسيار مختصر و ساده وضع شده و تازه در اين مقررات هم سعادت و رستگارى خود همين انسان ها مورد نظر بوده است;
وگرنه خداوند چه احتياجى به ما دارد و برايش چه فرقى مى كند كه ما موجودات ضعيف و ناچيز، مقرّرات او را انجام بدهيم يا خير؟
نكته قابل توجّه اين كه گاهى ما انسان ها آن مقدار كه در مقابل ساير افراد انسانى احساس شرم و حيا و حق شناسى و شكرگزارى داريم، در برابر خداوند همان مقدار را هم به جا نمى آوريم; مثلاً اگر كسى احسان مختصرى درباره ما روا دارد و در لحظه كوتاهى از زندگى مان كار كوچكى برايمان انجام دهد،
در مقابل او احساس قدردانى و حق شناسى مى كنيم تا جايى كه گاه مى گوييم
وظيفه اخلاقى ايجاب مى كند كه اين احسان را تا پايان عمر فراموش نكنيم و هر جا توانستيم، براى جبران و قدردانى آن تلاش كنيم.
امّا چطور است كه در مقابل اين همه احسان هايى كه از ناحيه خداوند نسبت به ما ارزانى شده و اين همه مواهب
و عنايات و الطاف الهى كه سراسر زندگى مان را از هر طرف پوشانده است، وظيفه اخلاقى احساس نمى كنيم؟
چرا خود را موظف به حق شناسى و شكرگزارى از خدا ـ كه همانا اجراى دستورات او براى خوشبختى و رستگارى خودمان است ـ نمى دانيم؟ آن هم دستوراتى كه از يك سو بسيار ساده بوده و به آسانى انجام پذير است، و از سوى ديگر هيچ نفعى براى خداوند ندارد و انجام و عدم انجامش در پيش گاه كبريايى او يكسان است
و تازه نفع آنها تمام و كمال به خود ما بر مى گردد و فقط در راه تكامل و تعامل انسانى خودمان نقش دارد.
از اين بيان نتيجه مى گيريم كه هرگونه كفران نعمت در مقابل عنايات و الطاف الهى و هر نوع مخالفت و نافرمانى از دستورات خداوند، نوعى بى انصافى نسبت به ساحت قدس الهى است.
مفهوم انصاف با مردم
انصاف در رابطه با مردم، يعنى اين كه حقّ هر كسى همان گونه كه هست ادا شود و حقوق هر انسانى به طور كامل و به گونه اى مساوى رعايت گردد. حاكم در مقام حكومت، از دو جهت بايستى با مردم با انصاف رفتار كند; نخست در رابطه با خود (چه در مسائل حكومتى و چه در مسائل شخصى) و ديگرى در رابطه با خويشان، دوستان و كسانى كه به وى نزديك ترند.
در حكومت اسلامى مثلاً به هنگام تقسيم اموال عمومى، انصاف حاكم به اين صورت است كه همه افراد را به طور يكسان نگريسته و اموال و امكانات را به گونه اى مساوى بين مسلمانان تقسيم نمايد. در حالات شخصى نيز اگر حاكم، به طور مثال، همسايه يكى از رعايا بود، حق ندارد به مقتضاى همسايگى چيزى را به او تحميل كند. اگر مى خواهد جنسى را به او بفروشد يا از او خريدارى كند، حقّ تحميل ندارد و نبايد جنس خود را به گران ترين قيمت بدهد و جنس او را با ارزان ترين قيمت بگيرد. در هر دومورد بايدآنچه راكه عدل وحقّ وانصاف حكم مى كند به اجرا درآورد.
وظيفه استاندار در رابطه با نزديكان و بستگان
تا اين جا دو مورد از موارد انصاف با مردم را مطرح كرديم. مورد سوم در رابطه با بستگان و نزديكان حاكم است. حاكم نبايستى اجازه بدهد كه نزديكان وى به اتكاى اين كه از طرف حاكم حمايت مى شوند، نسبت به مردم بى انصافى كنند; زيرا طبعاً هر كسى نسبت به بستگان و نزديكان خود، به خصوص نسبت به اهل خانه و فرزندانش علاقه خاصى دارد كه گاهى ممكن است به طرفدارى از آنها يا جهت گيرى به سود آنها كشيده شود. حاكم نبايستى چنين باشد و اگر چنين وضعى پيش آمد و او شاهد بى انصافى نزديكانش نسبت به ديگران بود، عدل و انصاف اقتضا مى كند كه از پايمال شدن حقوق مردم جلوگيرى نمايد.
ظلم و نتيجه آن
وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ.
هر كس نسبت به بندگان خدا ستم كند، خداوند از طرف بندگانش خصم (دشمن) او مى شود و هر كه خدا با او مخاصمه كند، خدا منطقش را مى كوبد و چنين شخصى همواره در موضع جنگ با خدا خواهد بود تا آن كه بميرد و دستش از ظلم كوتاه شود، يا توبه كند و به فرمان خداوند بازگردد.
ظالم با چه كسى طرف حساب است؟
از اين بيان حضرت [كه مى فرمايد: «مَنْ ظَلَمَ عِبادَ الله كانَ الله خَصْمَهُ»]مى فهميم كه اگر كسى به بندگان خدا [و مظلومان] ظلم كند، طرف مخاصمه او، خداوند خواهد بود; يعنى خداوند، از جانب بندگان مظلوم، شخص ظالم را مورد قهر و خشم قرار مى دهد و رگبار كيفر و انتقامش را از هر طرف بر سر او فرود مى آورد; زيرا مى دانيم كه اگر كسى به فرزند خردسال و ناتوان و بى دفاع شما ظلم كند، با اين كه به شخص شما ظلم نكرده است، طرف مخاصمه اش شما خواهيد بود; چون از نظر عقلا، وقتى فرزندى مظلوم واقع شد، پدر لبه تيز آن ظلم را متوجه خود و حيثيت و غيرتش مى بيند و در مقام مخاصمه و مقابله با ظالم بر مى آيد و در اصل، مقتضاى رابطه پدرى و فرزندى چنين حكمى را مى كند.
مگر نه اين است كه به تعبير «اَلْخَلْقُ عِيالُ الله»(7)، بندگان خدا جزء خانواده خدا محسوب مى شوند و همه انسان ها تحت تكفّل و حمايت الهى قرار دارند؟ روشن است كه وقتى انسان هايى مورد ستم قرار بگيرند و نتوانند در مقابل ظالم به دفاع و مقابله برخيزند و حقّ خود را بگيرند، خداوند خود با ظالمان و ستمگران مقابله خواهد كرد.
آيا نسبت فرزند به پدر قوى تر است و رشته هاى مستحكم ترى آن دو را به يكديگر پيوند مى دهد، يا نسبت بندگان خدا به خداوند و خالق خود؟
شكست قطعى ظالم
ظالم از آن جا كه با خدا طرف است و تنها بر اساس زور و قلدرى و با چهره اى دروغين با مردم برخورد مى كند، خداوند كه بالاترين قدرت هاست «يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»(8) با افشاى چهره ظالم براى مردم، ثابت مى كند كه ظلم و ستم ظالم بر اساس قلدرى و ستمگرى است، نه بر اساس منطق و دليل عقلايى. پيداست وقتى كه خداوند نقاب از چهره دروغين و حق به جانبِ ظالم برداشت و مردم چهره حقيقى او را كه همان ظلم و ستمگرى بر اساس هواهاى نفسانى است شناختند، با اتكال به خداوند، با ظالم درگير مى شوند و با او به مقابله بر مى خيزند و در اين درگيرى چون خداوند طرف حساب است و دست الهى همراه و همگام مستضعفين مى باشد، مردم، پيروز مى شوند و ظالم شكست خواهد خورد و مصداق عينى كلام حضرت «أَدْحَضَ حُجَّتَهُ» محقق خواهد شد.
توبه ظالم
اسلام علاوه بر اين كه روى ظلم و كراهت و نادرستى و محكوميت آن بسيار تكيه مى كند و آن را از اعمال زشت و گناهانى مى شمارد كه خداوند با سرعت و شدت در مقابل مقابله با آن بر مى آيد، اما باز هم راه را به طور كلى براى ظالم مسدود نمى داند; زيرا خداوندِ بخشاينده مهربان كه با توبه هر گناه كارى، او را مورد عفو و بخشش قرار مى دهد، در اين جا نيز پيشگاه كبريايى و مقدّسش آمادگى گذشت و بخشايش را براى توبه كنندگان دارد.
اين است كه حضرت مى فرمايد همين شخص ظالم، با اين كه تجسّم جنگ با خداست و خودش مصداق عينى جنگ است، باز هم راهِ بازگشت براى او به كلى بسته نيست; زيرا خدا تا جايى طرف مخاصمه اوست كه همچنان به اعمال ظالمانه اش ادامه مى دهد و در مسير توبه و بازگشت قدم نمى گذارد. پس خدا نيز با او مخاصمه مى كند «حَتّى يَنْزِعَ وَيَتُوبَ»; تا دست از ستمگرى بردارد و از ظلم، توبه كند. در اين حالت [و در صورتى كه صادقانه و از صميم قلب باشد] خداوند نيز از گناهش مى گذرد، توبه و رجوعش را مى پذيرد و از مقابله و مخاصمه با او چشم پوشى مى كند.
البته توبه هم در هر موردى مراتب و مدارج خاص خودش را دارد كه بايد كاملاً رعايت شود. اگر كسى حقّ النّاس را پايمال كرده باشد، براى پذيرش توبه اش كافى نيست كه تصميم بگيرد از آن به بعد، حقّ النّاس را پايمال نكند، بلكه بايد تمام توان خود را به كار ببرد و تا آن جايى كه از عهده اش بر مى آيد، حقّ النّاس را به صاحبش برگرداند و رضايت عبادالله و عيال الله را كه مورد ظلم او واقع شده اند، كسب كند; در چنين صورتى، خداوند هم توبه واقعى و توأم با صداقت و صميميّت آن شخص را مى پذيرد.
تأثير ناله مظلوم
در بينش اسلامى، برخى از گناهان باعث تبديل نعمت و عزّت به ذلّت وبدبختى است وبعضى ديگرمسبّب تعجيل عذاب ونزول بلاهاى آسمانى.
در ديدگاه على (عليه السلام) ظلم و ستم به بندگان خدا، نيرومندترين عاملى است كه از يك طرف، نعمت الهى را به نقمت، و عزت را به ذلت و تباهى تبديل مى كند، و از سوى ديگر، باعث تعجيل عذاب و نزول بلاهاى آسمانى مى باشد. حال ممكن است اين عذاب، يا اخروى باشد، يا دنيوى; و در همين جهان هستى تحقق پيدا كند; و ممكن است ظلم باعث تبديل چندين نعمت متعدد باشد و ممكن است منجر به متلاشى شدن هستى ظالم گردد و همه اينها از ناله مظلوم سرچشمه مى گيرد:
وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَة عَلَى ظُلْم فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ.
هيچ عاملى در دگرگونى نعمت هاى خدا [و تغيير دادن نعمت به ذلت و نكبت] و در تعجيل و شتاب خدا براى پياده كردن قهر و خشم و انتقامش، مؤثرتر و وسيع تر از پافشارى و اصرار و مقاومت [ستمگران] بر ستم نيست (يعنى اصرار ستمگران بر ستم كردن نسبت به مردم، سريع تر از هر عامل ديگرى باعث مى شود كه خداوند نعمت هايش را از انسان پس بگيرد و آن را دگرگون كند و خشم و قهر و كيد خود را نشان دهد); چنان كه خداوند دعاها و خواهش هاى مظلومان را به خوبى مى شنود و خودش همواره در كمين ستم پيشگان است.
رعايت حقّ و عدالت، بهترين معيارهاى تصميم گيرى حاكم
در اسلام تصميم گيرى حاكم بايستى بر اساس ضوابط و معيارهاى اسلامى باشد. بر اين اساس، معيار حاكم در پذيرش و جذب نيروها و هرگونه تصميم گيرى حكومتى، برقرارى حق و عدالت و رعايت رفاه و آسايش و رضايت عامّه مردم خواهد بود:
وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ.
و محبوب ترين كارها نزد تو بايد آن امرى قرار گيرند كه معتدل ترين و ميانه ترين در حق، همگانى ترين و فراگيرترين در عدل و جامع ترين و هماهنگ ترين در راه رضايت مردم باشند; چرا كه بى ترديد، خشم توده مردم، رضايت و خشنودى خواص و برگزيدگان جامعه را بى اثر مى سازد; در حالى كه خشم خواص، با رضايت توده مردم بخشوده و جبران خواهد شد.
منظور از رعايت حقّ و عدالت، ايجاد مدينه فاضله خيالى در عالم ذهن نيست كه خود باعث ركود هر گونه تصميم گيرى عملى است و حاكم را به مطلق گويى و ايده آليسم مى كشاند. به همين دليل است كه حضرت با بيان «اَوْسَطَها فِى الْحَقّ»، حاكم را به واقع بينى و رعايت امكانات موجود در جامعه فرا مى خواند و مى فرمايد در جانب دارى از حق، آنچه را كه حتى الامكان به حق، نزديك تر و عملى تر است مراعات كن و با اين بهانه كه حق را به معناى واقعى كلمه نمى توان پياده كرد، شانه از زير بار مسؤوليت خالى نكن.
اين همه تكيه بر رضايت و خشنودى توده مردم، چرا؟
افراد تحت حكومت به دو دسته تقسيم مى شوند:
* اكثريت
* اقليت
اكثريت جامعه را مردم عادى اجتماع و به اصطلاح، همان توده مردم تشكيل مى دهند كه نوعاً
از امكانات رفاهى كمترى برخوردار مى باشند. در مقابل، گروه كوچك ديگرى هستند كه از امكانات مادّى فراوانى برخوردارند
و به همين جهت خود را برگزيدگان و خواص جامعه مى پندارند و براى خود، شخصيت و امتيازى بيش از عامه مردم قائل اند!!
هيچ حاكمى نمى تواند در مقام زمامدارى، به طور صددرصد رضايت اكثريت و اقليت جامعه را كسب نمايد; زيرا
اگر به سود مردم مستضعف جهت گيرى كند، اقليت ناراضى خواهند شد، و اگر در جهت منافع اقليت قدم بردارد،
توده مردم ناخشنود خواهند بود. بديهى است كه در مقام مقايسه، تلاش در جهت تقويت پايگاه مردمى
و جلب رضايت اكثريت عظيم مردم به سود حكومت و به نفع حاكم خواهد بود و نارضايى عده اى قليل، كارى از پيش نخواهد برد.