صد درس اعتقادى از نهج البلاغه

سيد رضا حبوباتي

- ۱۶ -


حرام بودن خمر

و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل

در حكم و كلمات قصار 244 امام "ع" فرمود: خداوند نياشاميدن خمر يعنى هر مست كننده ى پوشاننده عقل را براى محفوظ داشتن عقل "از فساد و بدى" واجب گردانيد.

يكى از ضروريات دين حرمت خمر است خمر در لغت هر مست كننده ى پوشاننده عقل است همچنان كه در المنجد آمده، و در تفسير مجمع البيان خمر را معنى كرده هر آشاميدنى مست كننده اى است كه فاسد كننده عقل باشد. قبل از شروع بآيات و رواياتى كه درباره خمر آمده ابتدا مضرات خمر را اجمالا بيان مى كنيم سپس بذكر آيات و روايات مى پردازيم البته مضرات خمر و مشروبات الكلى از نظر بهداشتى و روانى و اقتصادى و اجتماعى، و اخلاقى بيشتر از آنست كه بتوان در يك درس گرچه بطور اجمال آنها را بيان كرد فقط بپاره ى از آنها اشاره مى كنيم، مطالبى كه از نظرتان مى گذرد مطالب دانشمندان دنياست كه از كتب مختلفه نقل شذده كه با حذف نام آنها به رئوس مطالب مى پردازيم: ادامه و استمرار در خوردن شراب شخص را كند ذهن و از قوه فهم و حافظه مى اندازد و ديگر باعث رعشه مى شود و همچنين باعث جمع شدن و چين چين شدن پوست بدن مى شود و از صاف بودن مى افتد، شراب فاسد و تباه كننده مزاج و قوه مغز سر است، شراب سبب فوقت ناگهانى و خناق و امراض دماغى مثل سكته و صرع و فالج و جنون و سرسام و مانند آنست، مسكرات شاربين خود را بسوى مرضى سوق مى دهد كه موسوم بآلكليسم مى باشد، نصف از حوادث ديوانگى و سفاهت بواسطه مسكرات است، روده ها در نتيجه صرف مسكرات مريض شده سبب اسهال سخت و دفع خون و ضعف زياد مى شود، كبد شخص آلكلى متورم گشته شكم را بزرگ مى كند، يرقان و نزف الدم "پاره شدن شريان و ريختن خون" درونى نتيجه ى آنست، عمر معتادين به مشروبات الكلى نسبت ديگران 25 الى 30 در صد كم ا ست يعنى اگر عمر متوسط اشخاص غير معتاد چهل سال باشد عمر متوسط معتادان بمشروبات سى يا بيست و هشت سال خواهد بود، 25 درصد از مخاطرات و سوانح كار، و 57 درصد از تصادفات اتومبيل در فرانسه بعلت استعمال الكل رخ داده است طبق آمارى كه در سال 1902 ميلادى در انگلستان گرفته شد افرادى كه در اثر خوردن مشروبات الكلى مبتلا بجنون و ديوانگى گرديده اند بدين ترتيب است 2249 نفر مرد و 976 نفر زن، كه تقريبا 95 درصد از ديوانگان بعلت اعتياد بالكل است. مضرات اخلاقى اين سم خطرناك اين است كه شخص معتاد را بسيار بد خود و بى مبالات و بدگمان مى سازد و بافراد فخش و ناسزا مى گويد و انسان را وادار بهر گونه جنايت و عمل خلاف عفت مى نمايد چنانچه طبق يك آمار دقيق در انگلستان در سال 1878 ميلادى معادل 54/348 حكم بر عليه زنانى كه معتاد بمشروب بوده و در اثر ميگسارى مرتكب جرم گرديده اند صادر شد.

خلاصه كم است آنچه از جنايتها كه در عالم رخ مى دهد خمر در آن نقش مستقيم يا غير مستقيم نداشته باشد زيرا شخص مست نمى داند چه مى گويد و چه انجام مى دهد.

اثرات شوم خمر در نسل چنين است كه اطفال آنها غالبا در كوچكى دچار تشنجات شده و در بزرگى كودن و احمق و سست اراده خواهند شد، اطفال مصروع بيشتر از نسل معتادين بالكل مى باشند در كوچكى غالبا مبتلا به حجب دماغى و در بزرگى مسلول مى گردند. دكتر كارل گريفور متخصص امراض عصبى مى گويد: اولاد معتادين بمشروبات الكلى 15 يا 17 درصد مبتلا بامراض دماغى مى شوند در صورتى كه در اشخاص غير معتاد از پنج درصد تجاوز نمى كند. دكتر لاهمان آلمانى مى گويد: يك زن كه در سال 1740 ميلادى متولد و در آغاز قرن نوزده فوت نموده بود در اثر ميگسارى احوال نسل او بدين قرار بود: يكصد و چهل و دو نفر گدا و مسكين، شصت و يك دختر رقاصه، هفتاد و شش نفر مجرم كه قاتل و يا دزد بودند و بزندان دچار شدند.

و بالاخره مضرات اقتصادى و اجتماعى آن هم معلوم است كه در دنياى كنونى مبلغ گزافى صرف اين سم خانمان سوز مى شود و چقدر جامعه را بفلاكت و بدبختى مى كشاند كه فقط بيك قسمت آن اشاره مى كنيم كه اين آمار سالهاى قبل است كه امروزه بمراتب بيش از آنست كه آمريكا در مدت ده سال هيجده هزار ميليون دلار خرج مشروبات نموده و در نتيجه آن صد هزار جوان را به دار المساكين فرستاده و يكصد و پنجاه هزار مجرم بزندان انداخته و يكهزار و پانصد نفر را كشته و دو هزار نفر را بخودكشى واداشته و دويست هزار زن را بيوه نموده و يك مليون طفل را بى پدر گذارده است.

چون اساس احكام اسلام بر هوشيارى و حفظ عقل سليم وضع شده و از كار باطل كننده عقل شديدا نهى كرده بنابر اين خمر را كه شديدترين كارهاى باطل كننده عقل است كه انسانيت را تهديد نموده و سعادت را ريشه كن مى كند حرام نموده، و چون طبع حيوانى مردمان هميشه ميل بلذتهاى شهوت داشته و اعمال شهوانى بين ايشان آشكارتر از حق و حقيقت است و مردم بخوردن آن عادت كرده بودن و ترك آن مشقت داشت بنابر اين خداوند آن را بتدريج در چهار آيه بيان فرمود كه طبق حديث كافى اول آيه اى كه نازل شد در سوره بقره ايه 216 بود كه مى فرمايد يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما "مى پرسند ترا اى محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" از حكم شراب و قمار بگود در اين هر دو گناهى بزرگ است و منافعى هم در آنها براى مردم هست و گناه آن دو بزرگتر است از نفع آنها" اگر چه اين آيه صراحت در حرمت دارد كه اثم در لغت بمعنى گناه آمده كه در المنجد اثم را معنى كرده عمل ما لا يحل "انجام داد چيزى را كه حلال نبود" و در آيه 31 سوره اعراف كه چهارمين آيه بحسب نازل شدن است اثم را حرام فرموده قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم "بگو اى پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" جز اين نيست كه حرام كرده است آفريدگار من زشتيها را و آنچه از افعال و اقوال قبح آن بزرگ است آنچه پيدا و آشكار است از آن و آنچه نهانست و نيز حرام گردانيده اثم را" و گفته شده كه خمر در لغت اثم ناميده شده كه شاعر هم مى گويد:

  • شربت الاثم حتى ضل عقلى كذاك الاثم يصنع بالعقول

  • كذاك الاثم يصنع بالعقول كذاك الاثم يصنع بالعقول

 

آشاميدم خمر را تا ضايع شد و رفت عقلم، اين چنين است عمل خمر با عقلها.

آيه دوم كه بر حرمت خمر نازل شده همچنانكه در حديث كافى است در سوره مباركه مائده آيه 92 مى فرمايد يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلازم رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون "اى گروه مومنان جز اين نيست كه خمر و قمار و بت پرستى و تيرهائى كه طلب قسمت خود بآنها مى كنيد "كه در جاهليت رسم بود" همه اينها پليد و از عمل شيطان است پس اجتناب و دورى كنيد از اين پليديها، باشد كه رستگار شويد" در آيه اول بطور ملايمت منع از خمر فرمود و چون ترك نشد در اين آيه در تحريم آن تاكيد بيشترى فرمود كه آن را با انما كه تاكيد و حصر است شروع فرمود و آنرا رجس يعنى پليدى و نجاست نام گذاشته و بعمل شيطان معرفى فرمود و بعد از همه انيها با صيغه امر اجتنبوه كه اقتضاى وجوب مى كند فرمود كه واجب است از آن اجتناب و دورى كنيد.

آيه سوم در سوره مائده آيه 93 متصل بآيه قبل است كه مى فرمايد انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوه فهل انتم منتهون "جز اين نيست كه مى خواهد شيطان آن كه افكند در ميان شما دشمنى و خصومت را در خوردن خمر و باختن قمار و باز دارد شما را از ياد خدا و از نماز خواندن پس آيا هستيد شما باز ايستادگان" اين آيه تاكيدش از آيه قبل بيشتر است زيرا در اين آيه مقدارى از آثار شوم آن را بيان فرموده، يكى آن كه موجب عداوت و دشمنى مى شود دوم مانع از نماز مى شود كه فرق بين اسلام و كفر است چهارم آن را با استفهام كه معناى آن نهى است و بجهت مبالعه در وعيد و تهديد است خاتمه داده يعنى باز ايستيد از اين امور بعد از آن كه بر معايب آن مطلع شديد. مثل اين كه شما چند مرتبه فرزند خود را از عملى نهى مى كنيد و در مرتبه آخر مى گوئيد آيا اين عمل را ترك مى كنى؟ يعنى اين دفعه اگر انجا دهى شديدا ترا تنبيه مى كنم.

آيه چهارم هم در ضمن ترجمه آيه اول بيان شد كه آيه 31 سوره اعراف مى باشد كه علاوه بر اينكه صراحتا حرمت آن را بيان فرموده آن را با انما كه تاكيد و حصر است شروع فرمود.

اما از نظر احاديث هم در حرمت و مضرات و عذاب اخروى آن از حد تواتر گذشته كه بچند حديث اشاره مى شود.

در وسائل الشيعه اسحاق بن عمار گفت از امام صادق "ع" پرسيدم از شخصى كه يك مرتبه خمر آشامديه؟ فرمود: هشتاد تازيانه زده مى شود "زيرا" كم و زياد آن حرام است. در بسيارى از احاديث آمده كه شارب الخمر دو مرتبه كه حد زده شد مرتبه سوم كشته مى شود، و در بعضى احاديث هم آمده كه مرتبه چهارم كشته مى شود كه مرحوم شيخ حر عاملى آن را حمل كرده بر جايز بودن براى امام كه قتل را تا مرتبه چهارم تايخر بياندازد فقهاء هم فتوا داده اند كه هر گاه دوبار اجراى جد بعمل آيد حد بار سوم اعدام است كه بيك حديث اشاره مى شود بسند صحيح از امام صادق "ع" روايت كرده كه فرمود رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمودند: كسى كه خمر بيآشامد او را تازيانه بزنيد و اگر مرتبه دوم هم خورد باز تازيانه اش بزنيد و اگر مرتبه سوم خورد او را بكشيد. در علل الشرايع بسندش از مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت بامام صادق "ع" عرض كردم: چرا خدا خمر را حرام كرد؟ فرمود: خدا خمر را حرام كرد بواسطه ى فعل و فسادى كه در خورنده آن بوجود مى آيد زيرا خمر در دائم الخمر موجب رعشه در اعضاء او مى شود و نور "صورت" او را مى برد و جوان مردى او را ويران مى كند و او را بر مى انگيزد كه بانجام دادن كارهاى حرام و ريختن خونها و انجام دادن زنا جرات پيدا كند و اعتمادى باو نيست كه چون مست شود به محارم خود تجاوز كند و درك آن را نكند و نفهمد، و آشاميدن آن زياد نمى كند مگر هر بدى را. و در همان كتاب بسندش از اسماعيل بن يسار روايت كرده كه گفت: مردى از امام صادق "ع" از آشاميدن خمر پرسيد كه آيا آشاميدن خمر بدتر است يا ترك نماز؟ فرمود: آشاميدن خمر بدتر از ترك نماز است مى دانى چرا؟ گفت: نه، فرمود: او در حالى مى گردد كه خداى تعالى را نمى شناسد و كسى كه او را آفريده نمى شناسد. در عقاب الاعمال رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: هر كسى در اين جهان شراب نوشد و ميگسارى كند خداوند در جهان ديگر جام آشاميدنى از زهر افعيها و مارهاى سياه و گژدمها براى نوشانيدن بدو آماده سازد كه چون بدهان برد پيش از آن كه بنوشد تمام گوشت صورتش در آن جام ريزد و چون بياشامد همه ى گوشت و پوست بدن او چون مردارى گنديده از هم بگسلد و اهل محشر از پليدى او در زحمت باشند تا اين كه امر شود او را بآتش برند، و باده نوش و باده ساز و باده گير همه در آتش خواهند سوخت، و فروشنده، و خريدار، و باربر، و تحويل دار، و خورنده ى قيمت آن همه در ننگ و گناه آن يكسان باشند آگاه باشيد هر كس آن را به يهودى و نصرانى يا مجوسى يا هر كس ديگر از مردمان بخوراند گناه او با خورنده آن مساوى خواهد بود متوجه باشيد هر كس آن را براى ديگرى بخرد يا بفروشد خداوند از او نپذيرد نه نمازى و نه روزه اى و نه حجى و نه عمره اى، مگر اين كه توبه كند و دست از آن باز دارد و چنانچه پيش از توبه بميرد بر خداوند حق و سزاوار است كه بهر جرعه اى كه در دنيا نوشيده شربتى از چرك و كثافات جهنم باو بنوشاند سپس رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: آگاه باشيد كه خداوند شراب را بخصوص و هر مست كننده ى ديگر را از هر نوع كه باشد حرام كرده است توجه داشته باشيد هر مسكر و مست كننده ى حرام است .

از تفسير روح البيان از على "ع" روايت شده: هر گاه قطره ى شراب در چاهى بيفتد و بعدا در آن محل مناره ى بنا كنند در آن مناره من هرگز اذان نخواهم گفت، و همچين هر گاه قطره ى شراب ميان دريائى بيفتد و آن دريا خشك شود و گياه در محل آن روئيده شود من حيوانات خود را در آن گياه زار نخواهم چرانيد . و از امالى مفيد از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: با شراب خوار مجالست و هم نشينى نكنيد و اگر مرد جنازه او را تشييع نكنيد بدرستى كه شراب خوار مى آيد در روز قيامت با صورت سياه در حالتى كه چشمش برگشته سياهيش بجاى سفيدى رفته، كناره هاى دهانش بطرف بيرون برگشته، آب دهانش بسينه اش مى ريزد زبانش از پشت گردن بيرون آمده "باين شكل منحوس وارد صحراى محشر مى شود".

صله رحم

و صله الحرم فانها مثراه فى المال و منساه فى الاجل

در خطبه 109 مى فرمايد: برترين وسيله تقرب بسوى خدا "يكى از آنها" صله ى رحم است كه آن سبب افزايش مال و طول عمر است.

يكى از ضروريات دين صله رحم است كه آيات قرآنيه صراحت بر آن دارد و احاديث هم درباره آن از حد تواتر گذشته كه بچند آيه و حديث اشاره مى شود. در سوره بقره آيه 77 مى فرمايد و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا و ذى القربى "و ياد كنيد چون

فرا گرفتيم در تورات عهد و پيمان فرزندان يعقوب را و گفتيم بايشان كه مپرستيد مگر خداى را و بر پدر و مادر و بر خويشان نيكوئى كنيد نيكوئى كردنى" احسان فوق عدل است زيرا عدل اين است كه حق خود را مى گيرى و حق ديگرى را مى دهى بدون كم و زياد، اما احسان اين است كه حق ديگرى را بيشتر مى دهى و حق خود را كمتر مى گيرى، پس در اين آيه خداوند مى فرمايد بخويشان خود احسان كنيد يعنى ايشان را برتر از خود بدانيد و بايشان مهربانى كنيد و دعاى خير و انفاق نيكو را در حق ايشان مراعات كنيد. در سوره بقره آيه 172 مى فرمايد و اتى المال على حبه ذوى القربى "و بدهد مال خود را بر دوستى آن مال يعنى با آن كه دوست مى دارد از آن مى گذرد و در راه خدا مى دهد خويشان خود را" در سوره رعد آيه 25 مى فرمايد و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنه و لهم سوء الدار "و آنان كه مى شكنند پيمان خداى را از پس محكم كردن آن باعتراف و قبول، و مى برند آنچه خداى امر فرموده است پيوند بآن را، و تباهى مى كنند در زمين، براى ايشان است دورى از رحمت و بدى سرائى كه دوزخ است يا بدى عاقبت در دنيا و آخرت".

در عيون اخبار الرضا بسندش از حضرت رضا "ع" روايت كرده فرمود كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمودند: كسى كه براى من يك چيز را ضمانت كند من براى او چهار چيز را ضمانت مى كنم صله كند رحمش را پس خدا او را دوست دارد و براى او در رزقش وسعت دهد و در عمرش بيافزايد و او را داخل بهشتى كه ودعده داده بنمايد. در بحار الانوار از امالى طوسى بسندش از داود رقى روايت كرده گفت نزد امام صادق "ع" نشسته بودم آنگاه ابتداء از جانب خودش بمن فرمود: اى داود هر آينه بتحقيق اعمال شما روز پنجشنبه بر من عرضه شد پس در آنچه بر من عرضه شد عمل ترا ديدم كه با پسر عمت فلانى صله كردى پس آن عمل مرا مسرور كرد زيرا من مى دانم كه صله تو براى او سرعت كننده تر است بر نابودى عمر او، و بريدن اجل او. داود گفت: براى من پسر عم عناد كننده و پليدى بود "و در روايت ديگرى ناصبى و پليدى بود" كه از او و از عيال او مرا بدى حال مى رسيد پس چك و حواله اى براى نفقه او قبل از بيرون آمدنم بسوى مكه دادم پس چون بمدينه برگشتم امام صادق "ع" بآن مرا خبر داد. در بحار الانوار از عبدالله بن طلحه روايت شده گفت شنيدم امام صادق "ع" مى فرمايد: كه مردى نزد پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" آمد عرض كرد: اى رسول خدا همانا براى من اهلى است كه ايشان را صله مى كنم و ايشان مرا اذيت مى كنند و تصميم گرفتم ايشان را ترك كنم رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" باو فرمود: آنگاه خدا همگى شما را ترك مى كند عرض كرد: چكار كنم؟ فرمود: عطا مى كنى كسى را كه محرومت كرده، و صله مى كنى كسى را كه از تو بريده، و عفو مى كنى از كسى كه ترا ظلم كرده، پس چون آن را انجام دادى خداى عزوجل بنفع تو بر عليه ايشان ظهير است ابن طلحه گويد عرض كردم بحضرت صادق "ع" ظهير چيست؟ فرمود: يار و مددكار و پشتيبان است. در بحار از عده الداعى و كافى روايت كرده پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم " فرمود: سفارش مى كنم كسانى را كه حاضرند از امتم، و كسانى را كه غائبنداز ايشان و كسانى كه در صلبهاى مردان و رحمهاى زنانند تا روز قيامت باين كه صله رحم كنند اگر چه رحم او بفاصله يكسال راه باشد زيرا بزيارت ايشان رفتن و نامه و هدايا بسوى ايشان فرستادن جزء دين است "يعنى از امورى است كه خدا در دين و قرآن كريم امر بآن فرموده" و فرمود: روز قيامت امانت و رحم در دو طرف صراط مى باشند پس چون صله كننده براى رحم و ادا كننده براى امانت بر صراط گذرد بسوى بهشت رود و چون خائن بامانتت و قطع كننده براى رحم بر صراط گذرد هيچ عملى با وجود اين دو گناه سودش نبخشد و صراط در آتش جهنم سرنگونش كند.

در اصول كافى امام صادق "ع" فرمود: صله رحم خلق را نيكو و دست را با سخاوت و نفس را پاكيزه و روزى را زياد كند و اجل را تاخير اندازد. در همان كتاب امام باقر "ع" فرمود: صله رحم اعمال را پاك كند و بلا را دور نمايد و اموال را بركت دهد و عمر را بتاخير اندازد و طولانى كند و روزيش را وسعت دهد و در ميان خانواده محبوبش سازد پس بايد از خدا پروا كرد و صله رحم نمود. در همان كتاب جهم بن حميد گويد بامام صادق "ع" عرض كردم: خويشاوندانى دارم كه دين مرا ندارند آيا آنها بر من حقى دارند؟ فرمود: آرى، خويشاوندى را چيزى قطع نكند، و هر گاه همدين تو باشند دو حق براى ايشان است حق خويشاوندى و حق اسلام. در همان كتاب امام صادق "ع" فرمود: صله رحم حساب روز قيامت را آسان كند و عمر را طولانى نمايد و از مرگ بدنگه دارد و صدقه دادن در شب خشم پروردگار را خاموش كند. در همان كتاب بسندش روايت كرده كه يكى از اصحاب ما گويد كه بحضرت صادق "ع" عرض كردم: برادران و عمو زادگانم خانه ام را بر من تنگ كرده و از همه ى آن خانه مرا بيك اطاق آن پناهنده كرده اند و من چنانچه در اين باره اقدام كنم آنچه د دست آنهاست مى گيرم؟ گويد: آن حضرت فرمود: صبر كن زيرا خداوند برايت گشايشى فراهم كند، گويد: من منصرف شدم، و در سال صد و سى و يك و بائى آمد بخدا قسم همگى آنها مردند و يك نفر از آنها باقى نماند گويد: "بقصد آن حضرت" بيرون آمدم پس چون بر او وارد شدم فرمود: حال اهل خانه ات چطور است؟ عرض كردم: بخدا قسم همه آنها مردند و يك نفر از آنها زنده نماند، فرمود: اين براى آن كارى بود كه بتو كردند و براى آن آزارى كه بتو رساندند و قطع رحمى كه كردند نابود شدند، آيا مى خواستى كه زنده باشند و بر تو تنگ بگيرند ؟ عرض كردم: آرى بخدا سوگند "يعنى لان تنها شدم و اقوامى ندارم" در بحار از امالى صدوق بسندش از حضرت صادق "ع" روايت كرده كه فرمود: كسى كه دوست دارد كه خداى عزوجل از او سكرات و سختيهاى مرگ را بكاهد پس بايد با نزديك و خويش خود صله كند و بپدر و مادر خود نيكى كند پس چون چنين كرد خدا بر او سكرات مرگ را آسان و سبك كندو در زنده بودنش فقر هرگز باو نرسد. احاديث درباره صله رحم و قطع رحم جدا بسيار است ولى مطلبى كه بايد دانست اين است كه رحم كيست؟ در مفردات راغب گويد: رحم، رحم زن است و از آن استعاره شده رحم براى خويشى براى خارج شدن ايشان از يك رحم. در بحار الانوار مرحوم مجلسى مى فرمايد: علماء اختلاف كرده اند در رحمى كه صله آنها لازم است گفته شده: رحم و خويش پيوستگى ميان دو شخص است و اتصال بين دو خويش است در حالى كه يك رحم آن را جمع مى كند، و گفته شده: رحم عبارتست از خويشى شخص از جهت دو طرف، پدرانش و هر چه بالا روند و اولاد او، و هر چه پائين آيد "يعنى پدر و پدر و جد هر چه بال روند، و فرزند و نوه و نتيجه و نبيره و هر چه پائين آيد" و آنچه متصل بدو طرف مى شود از برادران و خواهرها و اولاد ايشان و عموها و عمه ها، و گفته شده: رحمى كه صله آن واجب مى باشد هر خويشى بين او نفر است كه اگر يكى از آنها مرد باشد با هم نتوانند ازدواج كنند پس اولاد عموها و اولاد خاله ها را داخل نمى شود، و گفته شده: آن عام است در هر صاحب رحمى از صاحب ارحام در حالى كه بنسب معروف باشند چه حرام باشد ازدواج آنها چه حرام نباشد و اگر چه دور باشند كه مرحوم مجلسى مى فرمايد: اين نزديكتر به صواب و درستى است بشرط اين كه در عرف از نزديكان باشند و الا همه ى مردم به آدم و حوا منتهى مى شوند. و شهيد ثانى "ره" فرمود: اصحاب اختلاف كرده اند در اين كه خويشان چه كسانى هستند زيرا نصى كه در تحقيق آن وارد شده باشد نيست پس اكثر آن را بعرف محول كردند و ايشان كسانى هستند كه عادتا بنسب شناخته شده باشند و در آن وارث و غير وارث مساوى است. پس از نقل اين اقوال مجلسى "ره" مى فرمايد: چون اختلاف در رحم را شناختى پس بدانكه شكى در خوبى صله ارحام و لازم و واجب بودن آن فى الجمله نيست و براى آن درجات متفاوتى است كه بعضى از آن درجات برتر از ديگر درجات است و كمترين آنها سخن گفتن و سلام و ترك دورى كردن است كه باختلاف قدرت مالى و احتياج بآن اختلاف پيدا مى كند "كه اگر صله كننده ثروتمند باشد و رحم او حاجتمند، بسخن گفتن و سلام و ترك دورى كردن، صله رحم نكرده مگر باو رسيدگى كند" پس برخى از صله ها واجب است و برخى از آنها مستحب است و فرق بين آن دو مشكل است و احتياط اشكار است "كه همه اقوام را صله كند" و كسى كه بضعى از خويشان را صله كند و دورترها را صله نكند و كسى كه به برخى از آنها كه سزاوار است يا قدرت بر آن را دارد اكتفا كند آيا او صله كننده است يا قاطع رحم؟ در آن نظر است و تميز بين مراتب واجبه و مستحبه در نهايت اشكال است و خدا بحقيقت حال داناتر است و احتياط طريق نجات است.

شيخ شهيد "ره" در قواعدش فرموده: هر رحمى صله مى شود براى اين كه دليل از كتاب "قرآن" و سنت "احاديث پيغمبر و اهل بيت "ع"" و اجماع "اتفاق علماء" بر ترغيب "برغبت آوردن" در صله ارحام است و كلام در آن در چند جاست. اول رحم چيست؟ ظاهر اين است كه آن شناخته شده بخويشاوندى اوست اگر چه دور باشد و اگر چه برخى از آنها تاكيد شده تر از برخى ديگر باشد مرد باشد يا زن. دوم صله ى كه بواسطه آن از جدائى و قطع رحم خارج مى شود چيست؟ جواب: بازگشت آن بعرف است زيرا براى آن حقيقت شرعيه و لغويه نيست و آن باختلاف پيدا مى كند. سوم صله كردن به چيست؟ جواب: فرمايش رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" است كه صله كنيد و بپيونديد ارحامتان را اگر چه بسلام كردن باشد. و در آن هشدار است بر اين كه سلام صله است "عذرى براى آن نداريد" و شكى نيست كه با احتياج برخى ارحام در حالى كه ايشان عمودان "پدران و مادران هر چه بالا روند" و فرزندان هر چه پائين بيايند" باشند صله كردان بواسطه مال واجب مى باشد و براى باقى نزديكان "صله با مال" مستحب است و در وارث مستحب موكد است و آن بتوانائى داشتن نفقه است و با بى نيازى آنها پس بواسطه هديه دادن بخود او در بعضى از مواقع صله كند و بزرگترين صله چيزى است كه بتوسط خود، هديه را باو برساند و در آن اخبار بسيار است پس بدفع ضرر از او كردن، سپس به جلب منفعت اوست سپس بصله كردن كسى كه نفقه او واجب مى باشد اگر چه رحم صله كننده نباشد مانند زن پدر و زن برادر و غلام، و كمترين صله سلام كردن است كه خودش باو سلام كند سپس بواسطه فرستاده خود سلام برساند و دعا كردن پشت سر اوست در حال نبودن او، و مدح و ثنا كردن او در حضورش مى باشد. چهارم آيا صله واجب است يا مستحب؟ جواب اين است كه آن منقسم مى شود بواجب و مستحب، واجب آنست كه بواسطه آن از قطع رحم خارج مى شود زيرا قطع رحم معصيت است بلكه آن از گناهان كبيره است و مستحب مازاد بر آنست.

در خاتمه تذكر اين مطلب لازم است كه بزرگترين صله رحم، صله رحم پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" است و از بزرگترين قطع رحم، قطع نمودن رحم پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" است در بحار الانوار از امالى صدوق بسندش روايت كرده كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: بنده اى ايمان ندارد تا من محبوبتر باشم نزد او از خودش، و اهل و خانواده و فاميل من محبوبتر باشند نزد او از اهل و خانواده و فاميل او، و عترت و ذريه من محبوبتر باشند نزد او از عترت و ذريه خودش، و ذات من "هر چيزى كه منسوب بمن است غير آنها كه ذكر شد" مبحوبتر باشد نزد او از ذات او "و آنچه منسوب باوست". در بحار الانوار از عيون اخبار الرضا و خصال بسندشان از حضرت رضا از پدرانش عليهم السلام روايت كرده فرمود كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمودند: چهار كس را من شفيعم براى ايشان در روز قيامت اگر چه بگناهان اهل زمين مرا بيايند 1- كسى كه يارى اهل بيت مرا كرده 2- كسى كه حاجات ايشان را نزد اضطرارشان بسوى او روا كرده باشد 3- كسى كه ايشان را بقلب و زبانش دوست داشته باشد 4- كسى كه مكروهى را از ايشان بدستش "و قدرتش" درو كرده باشد.

دروغ

جانبوا الكذب فانه مجانب للايمان، الصادق على شفا منجاه و كرامه، و الكاذب على شرف مهواه و مهانه

در خطبه 85 مى فرمايد: از دروغ دورى كنيد كه آن از ايمان دور است شخص راستگو مشرف بنجات و رهائى "از عذاب" و بزرگى و ارجمندى است و شخص دروغگو بر جاى بلندى است كه نزديك بافتادن در گودل هلاكت و ذلت و خوارى است.

يكى از ضروريات دين فضيلت راست گفتنى است كه نفع رساننده بمسلمين باشد و دى بدروغ است مگر دروغى كه فايده بمسلمانى برساند يا ضررى را از مسلمانى دور كند كه مرحوم مجلسى چنين راست و دروغى را از ضروريات دين شمرده كه آيات و روايات دلالت بر آن دارد كه در سوره مائده آيه 119 مى فرمايد قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم "فرمايد خداى كه اين روزى است كه سود مى رساند راستگويان را راست گفتن آنها براى آنها بهشتهائى است كه از زير درختانش نهرها جاريست در حالتى كه جاويد باشند در آن هميشه، خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند اين فوز و رستگارى بزرگ است" و در سوره توبه آيه 120 مى فرمايد يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين "اى گروه مومنان از خدا بترسيد و با صادقان "يعنى آل محمد "صلى الله عليه و آله و سلم"" باشيد".

در اصول كافى امام صادق "ع" فرمود: خداى عزوجل هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود جز با راستگوئى و اداء امانت به نيكوكار و بد كردار "يعنى متصف باين دو صفت بودند يا در شريعت او امر باين دو شده" در حديث ديگر فرمود: بروزه و نماز مردم گول نخوريد زيرا بسا انسان بنماز و روزه شيفته مى شود تا آنجا كه اگر ترك كند به هراس افتد ولى آنها را براستگوئى و اداء امانت بيازمائيد "شرح- گاهى ترس از تكفير مردم يا طمع بمال و تعظيم آنها يا جهات دنيوى ديگر موجب مى شود كه انسان بر نماز و روزه مداومت كند و آنها را ترك ننمايد پس نماز و روزه معيار كامل و هميشگى صلاح و ترس از خدا نيست ولى راستگوئى و اداء امانت چون زيان مالى در بردارد از آن جهات خالى است و باعث و موجبش ترس از خدا و ملكه عدلت و تقوى است علاوه بر اين كه اين دو صفت موجب كمال نفس و صفات نيك ديگر است چنان كه راستگوئى ملازمه عدم نفاق و ريا نكردن و تهمت نزدن و امثال آنست".

در همان كتاب فضيل بن يسار گويد: امام صادق "ع" فرمود: اى فضيل، نخستين كسى كه راستگو را تصديق مى كند خداى عزوجل است كه مى داند او راستگو است و خودش هم خود را تصديق مى كند مى داند كه راست مى گويد. و در حديث ديگر ابوبصير گويد شنيدم امام صادق "ع" مى فرمايد: همانا بنده هر آينه راست مى گويد تا آنجا كه نزد خدا از راستگويان نوشته مى شود و دروغ مى گويد تا آنجا كه نزد خدا از دروغگويان نوشته مى شود پس چون بنده راست گفت خداى عزوجل فرمايد: راست گفت و خوب كرد "و در طاعت من كوشا شد" و چون بنده دروغ گفت خداى عزوجل فرمايد: دروغ گفت و بد كارى كرد "كه اين حديث دلالت مى كند بر بلندى درجه راستگويان نزد خدا".

در بحار الانوار از امالى طوسى بسندش از موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد عليهم السلام روايت كرده فرمود: بهتر از راستى گوينده آنست و بهتر از خير و خوبى انجام دهنده آنست.

در مصباح الشريعه امام صادق "ع" فرمود: صدق و راستى نورى است پرتو افكنده در عالم خود "كه عالم معقول است كه نور او بساير قوا و افعال و اعمال مى تابد و آنها را هم مهذب مى كند" مانند خورشيدكه روشن مى شود بواسطه آن هر چيزى "كه پوشيده و تاريك شده باشد آن" بمعناى خود، بدون نقصانى كه بر معناى آن واقع شود و راستگو حقيقتا كسى است كه هر دروغگوئى را بحقيقت صدقى كه نزد اوست تصديق مى كند و آن معنائى است كه با بودن آن غير او و ضد او "كه دروغ باشد" شنيده نمى شود "يعنى همه را قياس بخود مى كند و راست مى پندارد" مانند حضرت آدم "ع" كه ابليس را در دروغش تصديق كرد زمانى كه قسم دروغ خورد، براى نبودن دروغ در حضرت آدم "ع" كه خداوند عزوجل بآن اشاره فرمود و لم نجد له عزما "و نيافتيم ما آدم را كه اراده ى مخالفت حكم خدا كند اما چو ابليس قسم دروغ خورد گفته ى او را راست پنداشت و كرد آنچه كرد" زيرا ابليس چيزى را بدعت نهاد كه اول كسى بود كه آن را بدعت گذاشت در حالى كه ديده و شناخته شده نبود نه از جهت ظاهر و نه از جهت باطن، پس او بواسطه دروغش زيان كرد بر معنائى كه نفعى عايد او نشد از راستى آدم "ع" بر زيستن ابد و هميشگى، و حضرت آدم "ع" را تصديق كردن دروغ شيطان فايده رساند بواسطه شهادت دادن ملائكه "يا بگواهى دادن خداى عزوجل" كه آن حضرت حقيقتا تصميم بر مخالفت عهد خدا را نداشت و بدين جهت از برگزيدگى و بنوتش چيزى را بواسطه تصديق دروغ شيطان كم نكرد پس صدق و راستى صفت راستگوست و حقيقت صدق چيزى است كه اقتضا مى كند مدخ و ثنا كردن خدا را براى بنده اش، همچنان كه در قيامت از راستى حضرت عيسى "ع" بسبب آنچه اشاره فرمود بسوى آن از صدق آن حضرت به مرآه الصادقين ياد فرمايد، و از "صدق" مردان امت محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" خداى تعالى فرمايد هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم "اين روزى است كه سود مى رساند راستگويان را راست گفتن آنها" و اميرالمومنين "ع" فرمود: راستى شمشير خداست در زمين و آسمان او، هر كجا فرود آيد بواسطه آن قطع مى شود و نفوذ مى كند "يعنى شخص راستگو برندگى زبانش و نفوذ كلامش از همه بيشتر است" پس هر گا خواستى كه بدانى آيا تو متصف براستگوئى هستى يا دروغگوئى، پس نظر كن در قصد آنچه آهنگ آن مى كنى و بدقت با دعاى خود نگر و آن را بترازوى خداى عزوجل بسنج گويا تو در قيامت هستى كه خدى عزوجل فرمايد والو زن يومئذ الحق "و سنجيدن اعمال در آن روز حق است" پس چون آنچه قصد كردى با ادعايت معتدل شد براى تو صدق ثابت است "زيرا ظاهر و باطنت ملازم صدق شده" و كمترين حد صدق اين است كه زبان دل را و دل زبان را مخالفت نكند "ظاهر و باطن يكى باشد" و مثل راستگوئى كه موصوف باشد بآنچه ذكر كرديم مانند محتضرى است كه جان مى كند اگر جان ندهد چه كند؟ "يعنى در آنحال هر چه بماند در ناراحتى است همچنين شهخص راستگو بمردن راضى تر است زيرا در دنيا هميشه بايد مجاهده با نفس نموده و رماقب ظاره و باطن خود باشد كه با همديگر مخالفت نداشته باشد".

اما دروغ گفتن براى دفع ضرر مالى و جانى از خود و مسلمين جايز است حتى قسم دروغ اگر لازم باشد مانعى ندارد و همچنين دروغ گفتن براى اصلاح مسلمين كه آن دو را مرحونم شيخ مرتضى انصارى در مكاسب بتفصيل بيان كرده كه ما در اينجا اجمالا بآن اشاره مى كنيم، هر گاه ما بين دو كار قبيح قرار گرفتيم كه ناچاريم يكى را انجام ديهم بايد آن كه قبح و زشتى آن كمتر است انجام دهيم البته اگر بتوانيم توريه كنيم بايد توريه كنيم "توريه اين است كه اراده مى كند از لفظ معنائى را كه مطابق با واقع است ولى مخاطب خلاف آن را مى فهمد" اگر ما ناچار شديم بين دروغ گفتن و مال و جان خود يا مسلمانى را با راست گفتنمان به خطر انداختن، دروغ را مى گوئيم و جان و مال خود يا مسلمانى را از خطر نجات مى دهيم كه دروغ گفتن در حال ضرورت بدلائل كتاب و سنت و عقل و اجماع ثابت و لازم است كه در سوره نحل آيه 108 مى فرمايد الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان- "مگر آن كه از روى اجبار كافر شود و دلش در ايمان ثابت باشد" كه اى آيه در شان عمار ياسر است كه اهل مكه او را باكراه واداشتند كه برائت بجويد. و اخبار در جايز بودن قسم دروغ براى دفع ضرر مالى و جانى از خود و برادر دينى بحد تواتر است كه اين قاعده كه از قواعد مسلمه و مشهوره است از آنها استفاده شده الضرورات تبيح المخطورات "ضرورتها حرام ها را مباح مى گرداند" كه به چند حديث اشاره مى شود. در مصادقه الاخوان حضرت رضا "ع" فرمود: همان مردى كه ببرادر خود راست مى گويد و از آن زيانى بدو مى رسد نزد خدا كذاب مى باشد و شخصى كه ببرادر خود دروغ مى گويد و بواسطه آن نفع رساندن باو را اراده كرده نزد خدا صادق است. در مكاس از سكونى از حضرت صادق "ع" از پدرش از پدرانش از على عليهم السلام روايت كرده كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمودند: بخدا قسم دروغ بخور و برادرت را از قتل نجات بده. در همان كتاب اسماعيل بن سعد مى گويد از حضرت رضا "ع" درباره كسى كه براى نجات از شر سلطان ظالم قسم بخورد كه فلان مال را ندارم، پرسيدم فرمود: ضررى ندارد. پرسيدم آيا قسم بخورد شخص بر مال برادرش همچنان كه بر مال خودش قسم مى خورد؟ فرمود: آرى. در همان كتاب از امام صادق "ع" روايت شده كه هر گاه مردى از روى تقيه قسم بخورد او را ضرر نزند هر گاه او از روى اكراه و اجبار و اضطرار باشد. و فرمود: نيست چيزى از آنچه خدا حرام فرموده مگر آن را براى كسى كه بآن مضطر شد حلال فرموده.

اما اجماع، در مكاسب مى فرمايد: اجماع ظاهر تر از اين است كه ادعاى اجماع يا نقل اجماع شود. و عقل هم مستقل است بوجودب آن كه گفتيم اگر ناچار شديم كه يكى از دو كار قبيح را بالاجبار انجام دهيم عقل مى گويد آن كه قبح آن كمتر است انجام بده.

و درباره اصلاح بين مردم هم روايات بسيار است كه بدو حديث اشاره مى شود. در اصول كافى حضرت صادق "ع" فرمود: سخن بر سه گونه است راست، دروغ، و اصلاح ميان مردم "راوى" گفت: بآن حضرت عرض شد: قربانت گردم اصلاح ميان مردم چيست؟ فرمود: از كسى سخنى درباره ديگرى مى شنوى كه اگر آن سخن باو برسد بد دل مى شود پس تو او را ديدار مى كنى و باو مى گوئى: از فلانى شنيدمكه درباره ى خوبى تو چنين و چنان مى گفت، بر خلاف آنچه شنيده اى از او. در همان كتاب عيسى بن حسان گفت: از حضرت صادق "ع" شنيدم كه مى فرمود: هر دروغى صاحبش روزى از آن باز پرسى شود جز در سه جا، يكى مردى كه در نبرد خود "با دشمنان دين" نيرنگ زند كه گناهى بر او نيست، ديگر مردى كه ميان دو كس را سازش دهد و اصلاح كند باين برخورد كند بغير آنچه بديگرى برخوردكند و مقصودش از اين كار اصلاح ميانه ى آن دو باشد، سوم مردى كه بزن خود "با خانواده اش" بچيزى وعده دهد و قصد انجام دادن آن را نداشته باشد.

حاصل كلام اين كه دروغ براى دفع ضرر يا شر يا فساد جايز است بشرط اين كه قصد و نيت درست باشد و بايد راست گفتن در آنها با دروغ سنجيده شود كه اگر ضرر جزئى است دروغ كه گناه بزرگ است براى آن نگويد مثلا آن جائى كه دروغ بزن جايز است اگر زن جوراب پا نما مى خواهد كه از نظر شرع جايز نيست كه اگر شوهر بگويد نمى خرم احتمال اختلاف و طالق است پس جايز است باو وعده دروغ بدهد چون فساد طلاق بالاتر از دروغ است البته اين درباره آن زنى است كه حرف منطقى را نمى پذيرد اما زنى كه حرف منطقى را مى پذيرد دروغ جايز نيست و بايد با منطق باو فهماند كه آنچه تو مى خواهى از جهت شرعى گناه است.