غلاه
و قال عليه السلام: هلك فى رجلان، محب غال، و مبغض قال
در كلمات قصار 113 امام عليه السلام فرموده است: دو شخص در راه من تباه شدند
دوستى كه "در دوستيش" از حد تجاوز كند و زياده روى كند "مرا از مرتبه ى ولايت
بالاتر بداند" و دشمنى كه در دشمنى زياده روى كند و بغض شديد داشته باشد "مقام
و منزلت مرا منكر باشد"
از جمله كسانى كه جزء كفار شمرده شده اند غلاه و از حد تجاوز كنندگانند كه قرآن
و احاديث اهل بيت عصمت "ع" بر آن دلالت دارد كه در سوره نساء آيه 169 مى
فرمايد: لا تغلوا فى دينكم "در دينتان غلو نكنيد" كه گفته شده اين آيه خطاب
بيهود و نصارى است كه نصارى درباره مسيح غلو كردند و گفتند او پسر خداست يا
گفتند سومى از سه چيز است اب و ابن و روح القدس ، و يهود گفتند عزيز پسر خداست.
در تفسير منهج از عطا از ابن عباس روايت كرده كه ابن رافع قرظى و سيد نجرانى
گفتند: اى محمد مى خواهى كه ما پرستش تو كنيم؟ فرمود: پناه بخدا مى گيرم از آن
كه غير او را پرستش كنيم و بپرستش غير خدا امر كنيم ، خدا مرا بآن مبعوث نساخته
و باين امر نفرموده، حقتعالى اين آيه را فرستاد ما كان لبشر ان يوتيه الله
الكتاب و الحكم و النبوه ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله "هرگز نباشد
و نسزد مر آدمى را بآن كه خدا باو كتاب و حكم و پيغمبرى را بدهد پس آن كس گويد
بمردم يعنى بامت خود، شما بندگان و پرستندگان من باشيد نه خدا".
در سفينه البحار حديث نبوى "صلى الله عليه و آله و سلم" است كه دو صنف از
امت من هستند كه براى آن دو نصيبى و بهره اى در اسلام نيست غلات و قدريه. و از
امالى طوسى از فضيل بن يسار روايت كرده گفت حضرت صادق "ع " فرمود: جوانهايتان
را از غلات بر حذر داريد تا فاسد نكنند ايشان را، زيرا غلات بدترين خلق خدايند
عظمت خدا را كوچك مى كنند و براى بنده هاى خدا ادعاى ربوبيت مى كنند و بدرستى
كه غلات هر آينه از يهود و نصارى و مجوس و از كسانى كه شرك مى آورند بدترند.
الخ. در سفينه البحار كلام مرحوم مجلسى را در معنى غلو و تفويض نقل مى كند كه
فرمود: بدانكه غلو در پيغمبر و ائمه "ع" جز اين نيست كه بقائل شدن بالوهيت
ايشان مى باشد يا باينكه ايشان شريكها براى خداى تعالى در عبوديت و آفريدن و
رزق هستند يا اينكه خداى تعالى حلول در ايشان كرده يا اينكه ايشان غيب را بدون
وحى و الهام از جانب خداى تعالى، مى دانند يا اينكه قائل باشند كه ائمه "ع"
انبياء هستند و قائل به تناسخ ارواح بعضى از ايشان بسوى بعضى ايشان باشند
"تناسخيه مى گويند روح وقتى از بدن خارج شد در بدن ديگر مى رود و منكر آخرت و
بهشت و دوزخ هستند" يا قول به اينكه معرفت ايشان از جميع طاعات بى نياز مى كند
و با شناخت ايشان تكليف به ترك معصيتها نيست كه قائل شدن به هر يك از اينها
الحاد "از دين برگشتن" و كفر و خارج شدن از دين است همچنان كه دليل هاى عقليه و
آيات و اخبار گذشتگان و غير آنها بر آنها دلالت مى كند و به تحقيق دانستى كه
ائمه "ع" از ايشان بيزارى مى جستند و حكم به كفر ايشان، و امر بكشتن ايشان مى
كردند، و اگر چيزى از اخبار به گوشت رسيد كه به گمان افكننده چيزى از اينهاست
پس آن يا تاويل شده يا از دروغ پردازيهاى غلات است الخ.
در وسائل الشيعه از محمد بن بعقوب بسندش از هشام بن سالم از امام صادق "ع"
روايت كرده فرمود:
گروهى نزد اميرالمومنين عليه الصلوه و السلام آمدند گفتند: السلام عليك يا
ربنا "سلام بر تو اى پروردگار ما" پس حضرت از ايشان خواست كه توبه كنند و توبه
نكردند، پس براى ايشان گودالى كند و در آن آتش افروخت و در پهلوى آن گودالى كند
و بين آن دو را راه داد، پس چون توبه نكردند ايشان را در آن گودال انداخت و از
گودال ديگر آتش افروخت تا مردند. در همان كتاب يا سر خادم گفت شنيدم حضرت على
بن موسى الرضا "ع" مى فرمايد: هر كه خدا را بخلق او تشبيه كند او مشرك است و هر
كه بخدا نسبت دهد چيزى را كه نهى از آن شده او كافر است. و باز فرمود در حديث
ديگر: هر كه گمان كند كه خدا افعال ما را انجام مى دهد "يعنى كارهاى ما جبرى
است" سپس ما را بر آن افعال عذاب مى كند پس بتحقيق قائل بجبر شده، و هر كه گمان
كند كه خدا امر آفرينش و رزق را به حجتهاى خود واگذارده بتحقيق قائل بتفويض
شده، و قائل بجبر كافر و قائل بتفويض مشرك است. درهمان كتاب مرازم گفت امام
صادق "ع" فرمود: به غلات بگو بسوى خد توبه كنيد زيرا شما فساق و كفار و مشركيد.
در اصول كافى سدير گويد بامام صادق "ع" عرض كردم: مردمى عقيده دارند كه شما خدا
و معبوديد، و براى دليل عقيده خود اين آيه را مى خوانند و هو الذى فى السماء
اله و فى الارض اله "اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود است" "اينها
گمان مى كنند كه معبود زمين امامانند" امام فرمود: اى سدير، شنوائى و بينائى
ام، پوست و گوشتم، خون و مويم از اينان بيزار است و خدا از ايشان بيزار باشد
اينان دين من و دين پدران مرا ندارند خدا در روز قيامت مرا با آنها گرد هم
نياورد جز آن كه بر آنها خشمگين باشد. الخ.
در اعتقادات صدقو روايت شده از زراره كه گفت عرض كردم به حضرت صادق "ع " كه
مردى از فرزندان عبدالله بن سبا قائل بتفويض است حضرت فرمود تفويض چيست؟ گفتم
مى گويد كه خداى تعالى محمد و على را آفريد پس امر را بآن دو واگذار كرد، پس آن
دو مى آفرينند و روزى مى دهند و مى ميرانند و زنده مى كنند، حضرت فرمود: دشمن
خدا دروغ مى گويد هر گاه نزد او رفتى بر او اين آيه در سوره رعد را بخوان ام
جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم قل الله خالق كل شى ء و هو
الواحد القهار "يا قرار دادند براى خدا شريكهائى را كه آفريدند چون آفريدن او،
پس مشتبه شد آفريده بر ايشان بگو خدا آفريننده همه چيز است و او خداى يكتائى
است كه همه ى عالم مقهور اراده اوست". اما فرمايش بعضى از علماء درباره ى غلات.
مرحوم مجلسى در رساله اعتقادات و سير و سلوك خود مى فرمايد: و قائل شدن بحلول
خداى تعالى در غير خود همچنان كه برخى صوفيه و غلات قائلند يا اتحاد خدا با غير
خود كه برخى صوفيه قائلند كفر است، و از مرآت العقول راجع به تفويض كه بچند
معنى استعمال مى شود توضيحى نقل شده كه خلاصه اش در بحث ما اين است تفويض در
امر آفرينش و روزى دادن مخلوق و زنده كردن و تربيت و ميراندن آنها، چنانچه
جماعتى عقيده دارند كه خداى تعالى ابتدا پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و
سلم" و ساير اولياء خود را آفريد سپس خلقت و تربيت ساير موجودات را باختيار
ايشان گذاشت پس آنها بيافرينند و روزى دهند و بميرانند، و اين طايفه بنام غلات
يا مفوضه ناميده مى شوند شكى نيست كه اين عقيده كفر است و معتقدين بآن از زمره
مسلمين خارجند مگر اينكه مقصودشان اين باشد كه ائمه علت غائى ايجادند و خدا
آنها را در آسمان و زمين و نسبت بهر چيز فرمانده و مطاع قرار داده و حتى جمادات
از ايشان فرمان برند و هر چه از خدا خواهند انجام دهد ولى آنها جز آنچه خدا
خواهد نخواهند، اين عقيده درست است و اخبارى هم بر آن دلالت دارد.
شيخ صدوق "ره" در رساله اعتقاداتش گويد: اعتقاد ما شيعيان درباره غلات و
مفوضه اين است كه ايشان كافرند و بدتر از يهود و نصارى و مجوس و قدريه و حروريه
"خوارج" و همه بدعت گزاران و گمراهانند، زيرا هيچ كس مانند ايشان خدا را كوچك
نكرده است. تا آنجا كه مى گويد حضرت رضا "ع" در دعايش عرض مى كرد: خدايا من از
هر حول و قوه اى بى زارى مى جويم و بسوى تو گرايم، توان و نيروئى جز از جانب تو
ينست خدايا من بسوى تو بيزارى جويم از كسانى كه درباره ما آنچه را خود نگوئيم
مى گويند، خدايا آفرينش مخصوص تو و روزى از جانب تو است ترا مى پرستيم و از تو
يارى مى جوئيم خدايا تو خالق ما و خالق پدران اولين و پدران آخرين مائى، خداى
ربوبيت جز براى تو سزاوار نيست و خدائى جز ترا نشايد. تا آنجا كه فرمود: خدايا
كسى كه گمان كند كه براى ما آفرينش و رزق است ما بسوى تو از او بيزارى مى جوئيم
مانند بيزارى جستن عيسى بن مريم از نصارى، خدايا ما ايشان را نخوانديم به آنچه
گمان مى كنند پس ما را مواخذه مكن بآنچه مى گويند و ببخش ما را بآنچه گمان مى
كنند رب لا تذر على الارض منالكفارين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا
يلدوا الا فاجرا كفارا "اى پروردگار من باقى مگذار بر زمين از كافران هيچ كس
را، اگر از ا هر كه را باقى گذارى بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و
فرزندى هم جز بد كار و كافر از آنان بظهور نمى رسد".
در شرح نهج البلاغه خوئى از شيخ مفيد نقل شده: غلاتى كه متظاهر با سلام
هستند كسانى كه اميرالمومنين و ائمه عليهم السلا از ذريه آن حضرت را نسبت
الوهيت و بنوت مى دهند و ايشان را در فضيلت دين و دنيا وصف مى كنند تا آنجا كه
از حد در آن تجاوز مى كنند ايشان گمراه و كافرند كه اميرالمومنين "ع" درباره
ايشان حكم بكشتن و سوزاندن بآتش فرمود.
در عروه الوثقى مى فرمايد: اشكالى در نجاست غلتت و خوارج و ناصبيها نيست.
مرحوم فيض كاشانى پس از آنكه چندين سال در ميان فلاسفه و متصوفه بوده و
كتابها نوشته، در اواخر رساله ى نوشت بنام رساله انصاف، كه پس از آن كه در آن
رساله از فلاسفه و متصوفه مطالب انحرافى نقل كرده، حديثى از پيغمبر "صلى الله
عليه و آله و سلم" نقل كرده كه در مجلس پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" ذكر
ارسطاطاليس شد فرمود: اگر او زندگى مى كرد تا مى شناخت آنچه من آن را آوردم. و
متابعت مرا نمى كرد بر دين من نبود. تا آنجا كه مرحوم فيض مى گويد: نه متكلمم و
نه متفلسف، و نه متصوفم و نه متكلف، بلكه مقلد قرآن و حديث پيغمبر و تابع
اهلبيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاى طوائف اربع ملول و بركرانه، و از ما سواى
قرآن مجيد و حديث اهلبيت و آنچه بدين دو آشنا نباشد بيگانه،
من هر چه خوانده ام همه از ياد من برفت
الا حديث دوست كه تكرار مى كنم
و باز مى فرمايد
-
هر جميلى كه بديديم بدو يار شديم
كبرايى حرم حسن تو چون روى نمود پرتو حسن تو چون تافت
برفتيم از هوش در پس پرده پندار بسر مى برديم
شربت لعل لبت بود شفاى دل ما مصحف روى و حديث لبت
از ياد ببرد راه رفتيم بسى تا كه بره پى برديم
در دل و ديده ى ما نور تجلى افروخت سر ز درياى
حقايق چو برون آورديم بر سر اهل سخن
ابر گهربار شديم
-
وصف او را كه شنيديم گرفتار شديم
چار تكبير زديم از همه بيزار شديم چونكه هوش از سرما رفت
خبر دار شديم خفته بوديم زهيهاى تو بيدار شديم
بعبث ما زپى نسخه عطار شديم هر چه خوانديم و دگر بر
سر تكرار شديم كار كرديم كه تا واقف اين كار شديم
تا به نيروى يقين مظهر انوار شديم بر سر اهل سخن
ابر گهربار شديم بر سر اهل سخن ابر
گهربار شديم
تقيه
و ثكلان موجع، قد اخملتهم التقيه
در خطبه 32 پس از اينكه مردم را به چهار صنف تقسيم مى كنند درباره باقيمانده
"كه خوبانند مطالبى مى فرمايد تا باينجا كه": و گروهى "بر اثر جور ستمكاران"
اندوهگين و رنجورند بتحقيق تقيه و پنهان شدن "از دشمنان ايشان را گمنام كرده"
بطورى كه هيچكس آنها را نمى شناسد".
يكى از واجبات در مذب ما تقيه است كه ترك كردن آن مانند ترك نماز است و خارج
شدن از دين اماميه است در صورتى كه آن را قبول نداشته باشد و با خدا و رسول خدا
و ائمه "ع" مخالفت كردن است همچنان كه شيخ صدوق "ره" در كتاب اعتقادات مى
فرمايد: اعتقاد ما در تقيه اين است كه آن واجب است هر كه آن را ترك كند بمنزله
كسى است كه نماز را ترك كرده، گفته شد بامام صادق "ع" يابن رسول الله "صلى الله
عليه و آله و سلم" همانا ما در مسجد مى بينيم كسى را كه آشكار مى كند شنام دادن
بدشمنان شما را و نام ايشان را مى برد فرمود: "جايز" نيست براى او "كه آشكارا
دشنام دهد" خدا او را لعنت كند كه سبب عيب و بدى ما مى شود خداى تعالى فرمود:
لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم "شما مومنان دشنام
به آنان كه غير خدا را مى خوانند مى دهيد تا مبادا آنها نيز از روى دشمنى و
جهالت خدا را دشنام دهند" و حضرت صادق "ع" در تفسير اين آيه فرمود: پس دشنام
ندهيد ايشان را، زيرا ايشان دشنام مى دهند بضرر شما "يعنى بمواليان شما" و حضرت
صادق "ع" فرمود: هر كه دشنام دهد ولى خدا را بتحقيق خداى تعالى را دشنام داده،
و پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" بعلى "ع" فرمود: يا على هر كه ترا دشنام
دهد مرا دشنام داده و هر كه مرا دشنام دهد خداى تعالى را دشنام داده. تقيه واجب
است و برداشتن آن جايز نيست تا خروج حضرت مهدى "عج" پس هر كه آن را ترك كند قبل
از خروج حضرت، از دين خداى تعالى و از دين اماميه خارج است و خدا و رسول خدا
"صلى الله عليه و آله و سلم" و ائمه "ع" را مخالفت كرده. الخ.
البته اين تقيه اى كه ايشان مى فرمايند، تقيه واجب است، زيرا تقيه گاهى واجب
و گاهى حرام و گاهى مستحب و گاهى مكروه و گاهى مباح است همچنان كه محدث قمى از
قواعد شهيد نقل كرده، و باز در سفينه البحار از مجمع البيان طبرسى از شيخ مفيد
نقل كرده، و باز در سفينه البحار از مجمع البيان طبرسى از شيخ مفيد نقل كرده كه
فرمود: تقيه گاهى واجب مى شود كه در آن زمان واجب است و گاهى وجوب ندارد و جايز
است و در وقتى تقيه بهتر از ترك آن است و گاهى ترك آن بهتر است و اگر چه انجام
دهنده آن معذور است و از او گذشت شده.
در اينجا به چند حديث درباره تقيه اشاره مى شود. در اصول كافى از محمد بن
مسلم از امام باقر "ع" روايت شده فرمود: تقيه جز اين نيست براى جلوگيرى از
خونريزى وضع شده پس هر گاه بخون ريزى رسد تقيه نباشد. كه در شرح اين حديث مرحوم
مجلسى گويد: ممكن است معنى خبر اين باشد كه: دستور تقيه براى حفظ جانست پس كسى
كه بداند او را در هر صورت خواهند كشت نبايد تقيه كند "همچنان كه رهبر انقلاب
در زمان طاغوت كه خون مردم ريخته مى شد فرمودند تقيه واجب نيست" در همان كتاب
باز حضرت باقر "ع" مى فرمود: در هر موردى كه آدميزاد به تقيه ناچار شود خدا آن
را برايش حلال ساخته است. و نيز امام صادق "ع" فرمود: تقيه سپر خداست ميان او و
مخلوقش. در همان كتاب عبدالله بن عطا گويد: بامام باقر "ع" عرض كردم: دو نفر از
اهل كوفه را دستگير كرده به آنها گفتند: از اميرالمومنين بيزارى جوئيد، يكى از
آنها بيزارى جست و ديگرى سرپيچى كرد، آن را كه بيزارى جست رها كردند و ديگرى را
كشتند امام فرمود: آنكه بيزارى جسته مرديست دانشمند در دين خود، و اما آنكه
بيزارى نجست مرديست كه بسوى بهشت شتافته است.
در تفسير است كه قريش باذيت و آزار جماعتى از صحابه چون بلال و خباب و عمار
و پدر او ياسر و مادر او سميه رضى الله عنهم مشغول شدند و ايشان را در رجوع
بكفر اكراه كردند آن جمات در طريق ايمان ثابت قدم ورزيده بر جفا و ستم قرش
شكيبائى نمودند تا حدى كه پدر و مادر عمار را بشكنجه عذاب كشيده شربت شهادت
چشانيدند و اين هر دو اول كسى بودند كه در راه اسلام شهيد شدند، و عمار از بى
طاقتى و ضعف بدن طاقت اذيت نداشت و چون مشرف بر هلاك شد بى احتيار كلمه اى كه
رضاى قوم در آن بود بگفت، خبر بحضرت رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" رسيد كه
عمار كيش قوم اختيار كرده، از دين خود بيزار شده، حضرت فرمود: كه نه چنين است
سر تا قدم عمار از ايمان پر است و ايمان بگوشت و خون او آميخته يعنى ايمان چنان
در باطن او متمكن نشده كه بگفتگو و هرزه گوئى تفاوت پذيرد و عمار گريه كنان نزد
حضرت آمد، آن حضرت بدست مبارك اشك او پاك مى كرد و مى فرمود كه ترا چيست اگر
باز گردند بتو باكراه باز گرد بديشان بهمان كلمه، حق سبحانه اين آيه فرستاد من
كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان "نحل آيه 108- هر
كه كافر شود بخدا پس از ايمان خويش و مرتد گردد چون ابن حنظل و طعمه و مقيس و
امثال ايشان در معرض غضب ربانى باشد مگر كسى كه اكراه كرده شود "و به ستم او
وادار بكفر كنند" و حال آن كه دل او آرميده بايمان باشد و عقيده او متغير نگردد
مانند عمار" در سفينه البحار از هدايه صدوق "ره" نقل مى كند كه حضرت صادق "ع"
فرمود: اگر بگويم كه ترك كننده تقيه مانندترك كننده نماز است هر آينه راست گفته
ام، و تقيه در هر چيزى است تا رسيدن بخون، پس هر گاه بخون رسيد "كه انسان را مى
خواهند بكشند" پس تقيه نيست. و باز فرمود: هر كه با ايشان "مخالفين از روى
تقيه" در يك صف نماز بخواند پس گويا با رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم"
در يك صف نماز خوانده، و فرمود: رياء با منافق در خانه او عبادت است و با مومن
شرك "خفى" است. در همان كتاب از بحار نقل مى كند در تقيه جعفر بن محمد "ع" تا
آنجائى كه روزه را افطار كرد از جهت خوف از ابى العباس، و فرمود: اگر روزه
گرفتى روزه مى گيريم و اگر افطار كردى افطار مى كنيم "يعنى حكم باول ماه شوال
اگر دادى قبول مى كنيم" پس گفته شد بآنحضرت، روزى از ماه رمضان را افطار مى
كنيم" پس گفته شد بآنحضرت، روزى از ماه رضمان را افطار مى كنى؟ فرمود: آرى،
بخدا قسم روزى از ماه رمضان را افطار كنم محبوبتر است نزد من تا آن كه گردنم
زده شود.
قرآن كريم
ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفا مصابيحه و سراجا لا يخبو توقده، و بحرا لا
يدرك قعره، و منهاجا لا يضل نهجه، و شعاعا لا يظلم ضووه
در خطبه 189 مى فرمايد: پس قرآن را باو فرستاد، و قرآن آن نور مطلق است كه
غروب و افول بر آن راه ندارد چراغ روشنى است كه بخموشى نمى گرايد آن درياى ژرف
و پهناورى است كه عمق آن پيدا نيست آن راه راست و مستقيمى است كه رهرواونش را
گمراه نمى سازد و پرتو تابانى است كه ظلمت و تاريكى بآن راه ندارد.
قرآن كريم كتاب آسمانى و كلام الهى است كه بر پيغمبرش نازل شده
كه اين اعتقاد ماست، و مسلمانى كه منكر اين حقيقت شود كافر و نجس است همچنان كه
در سوره نحل آيه 104 مى فرمايد قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين
امنوا و هدى و بشرى للمسلمين "بگو اى رسول ما به كافران كه اين آيات را روح
القدس از جانب پروردگار من به حقيقت و راستى نازل كرد تا آنان را كه ايمان
آورده اند ثابت قدم گرداند و براى مسلمين هدايت و بشارت باشد".
پس بر هر مسلمانى واقعى لازم است كه نسبت بفهميدن قرآن و كشف اسرار و رمزو
آن عنايت خاصى داشته و خود را براى پذيرش نور آن آماده سازد كه اگر نور آن بر
دل هر انسانى تجلى كند هرگز خاموش نمى شود، يكى از امتيازات قرآن كريم ابديت
آنست كه فروغ نور او هميشه تابندگى دارد همچنان كه در صدر اسلام تابندگى داشت
در زمان ما هم تابندگى دارد و در آينده هم تابش خواهد داشت بلكه هر چه زمان پيش
مى رود تابش آن بيشتر مى شود همانطور كه انوارى از قرآن كريم براى ما امروزه
روشن شده كه براى مسلمين صدر اسلام روشن نبوده چنانچه استاد احمد امين در راه
تكامل جلد پنجم مى نويسد: 750 آيه در قرآن كريم وجود دارد كه همه ى آنها مربوط
به حقائق و رموز جهان آفرينش است كه اندكى از آن تا عصر حاضر، توسط مكتشفين و
مخترعين كشف شده و احيانا بدان خواهند دست يافت چنان كه ابن عباس گفت: در قرآن
مطالبى نهفته شده كه با گذشت زمان كشف خواهد شد.
در بحار الانوار از عيون اخبار الرضا بسندش از حضرت رضا از پدرش
عليهماالسلام روايت كرده كه مردى از امام صادق "ع" پرسيد: چيست حال قرآن كه
بعلت نشر و درس دادن تازگى "آن" زياد مى شود؟ فرمود: زيرا خداى تبارك و تعالى
آن را براى زمانى غير زمانى و مردى غير مردى يعنى
براى زمان خاص و مردم خاص قرار نداده پس آن در هر زمانى نو، و نزد هر گروهى
تازه است تا روز قيامت.
از اين حديث استفاده مى شود فهميدن قرآن و بكار بستن دستورات آن تازگى دارد
نه فقط خواندن آن باشد كه در اصول كافى از حضرت باقر "ع" روايت شده فرمود: قرآن
خوانان سه گروهند: يكى شخصى كه قرآن را بخواند و آن را سرمايه كسب خود كند و
پادشاهان را بواسطه آن جلب كند و بسوى خود كشد و بمردم بزرگى بفروشد و دوم شخصى
است كه قرآن را بخواند و حروف آن را حفظ كند ولى حدود آن را ضايع سازد و آن را
چون جام آب نگهدارى كند "يعنى بهنگام سود جوئى از آن استفاده كند و در ساير
اوقات پشت سر اندازد چنانكه شخص سواره جام آبش را پشت سرش مى آويزد" خداوند
امثال اينان را در قرآن خوانان زياد نكند. و سوم شخصى كه قرآن را بخواند و
داروى قرآن را بر دل دردمندش نهد و براى "عمل كردن بدستورات" آن شب زنده دارى
كند و روزش را بتشنگى بسر برد "يعنى روزه بگيرد" و بواسطه "خواندن" آن بسوى
مساجدش "براى اقامه نماز" قيام كند و بخاطر آن از بستر خواب "براى نماز شب"
دورى گزيند، و بخاطر اين دسته از مردمان است كه خداى عزيز جبار بلا را دفع كند،
و ببركت ايشان است كه خداى عزوجل شر دشمنان را باز دارد، و سبب ايشان است كه
خداى عزوجل شر دشمنان را باز دارد، و بسبب ايشان است كه خداى عزوجل باران را از
آسمان نازل فرمايد، پس بخدا سوگند اينان در ميان قرآن خوانان از كبريت احمر
كمياب ترند.
در اينجا براى نمونه بيك مطلبى كه در جلد سوم راه تكامل كه نقل از مجله صوت
المبلغين نموده از ميان صدها مطالب اشاره مى شود يكى از دانشمندان اروپائى كه
اسلام را پذيرفته، مى گويد: آيا ممكن است تمام فلاسفه ى جهان يك غلظ در قرآن
پيدا كنند؟ اگر چه از تمام علوم عصر هم استفاده كنند، چنين چيزى ممكن نيست اگر
خطاى كوچكى در قرآن يافته بودند آشكار مى ساختند ولى كى چنين چيزى ممكن است؟
علوم هر لحظه در تغيير و تبدل و هر لحظه معانى تازه اى براى آيات قرآنى ظاهر مى
شود كه ما آنها را بعد از پيشرفت علم مى فهميم. سپس مى گويد: در اين زمينه براى
شما مثلى مى زنم، علماى فلك ادعا مى كردند كه زمين ثابت و خورشيد متحرك است سپس
مدعى شدند كه زمين متحرك و خورشيد ثابت است امروز مى گويند: اكنون فهميديم كه
هر كدام در فلكى شناورند و خورشيد نيز حركت مى كند "چنانچه قرآن مى گويد" از
اينجا مى فهميم كه علوم در حال تغيير و ترقى است و قرآن ثابت است و با حوادث،
دستخوش تغيير نمى شود. آنگاه مى گويد اگر در قرآن آيه اى باشد، كه ما نفهميم،
بايد صبر كنيم تا علم پيشرفت كند و مقصود قرآن روشن گردد و نبايد لحظه اى هم در
صحت قرآن ترديد كنيم... من هنگامى كه در شهر بو تارليه گردش مى كردم با دكتر
جرينه، مسلمان فرانسوى مشهور و عضو مجلس شورا، ملاقات و علت مسلمان شدن او را
سوال كردم، پاسخ داد: من در تمام آيات قرآنى كه در زمينه علوم طبيعى و بهداشتى
و طبى بود مطالعه كردم و آنها را بخوبى فهميدم و با علوم جديد منطبق ديدم از
اين رو مسلمان شدم زيرا يقين كردم كه محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" متجاوز
از هزار سال پيش بدون اينكه معلم بشرى داشته باشد، حق را بيان كرده است اگر هر
عالمى آيات مربوط بعلم خود را در قرآن مطالعه كند و خود را از غرض دور نگه
دارد، بدون ترديد مانند من مسلمان خواهد شد.
اكنون به كلمات دربار حضرت اميرالمومنين "ع" واقف مى شويم كه قرآن كريم
حقيقتا نور خاموش نشدنى و درياى ژرفى است كه قعر آن پيدا نمى گردد و راهى است
كه هر كه در آن سير كند حقيقت را دريابد و از گمراهى بيرون رود.
در خاتمه مطلبى هم از جلد اول كتاب بيان "آيت الله العظمى خوئى قدس سره" نقل
مى كنيم: قرآن تنها كتابى است كه ضامن سعادت انسانها و كفيل اصلاح اجتماع بشرى
مى باشد، كتابى است محكم و روشن و نفع آن عمومى و همگانى. قرآن كتابى است كه
براى ''''لغت شناسان'''' بزرگترين مرجع، براى ''''دانشمندان علم نحو''''
روشنترين راهنما، براى ''''فقيه'''' و دانشمند دينى بهترين مدرك و سند علمى،
براى هر ''''اديب'''' زنده ترين شاهد و برهان، گمشده ى هر ''''فيلسوف'''' الهام
بخش هر ''''خطيب'''' توانا و واعظ گويا، مقصد و مقصود علماى ''''علم اخلاق''''
و بالاخره براى هر دانشمندى در رشته ى تخصصى وى پشتوانه ى استوار و راهنماى
روشنى است. علوم اجتماعى و سياسى، آئين زندگى و اداره ى شئون جوامع بشرى يا
بهترين و ساده ترين وجه از همان قرآن استفاده مى گردد و رشته هاى مختلف علوم
دينى بر پايه ى آن پى ريزى و استوار گرديده است همان قرآن است كه از اسرار و
قوانين دقيق جهان خلقت و رموز شگفت انگيز آفرينش پرده برداشته است. قرآن، معجزه
ى جاويدى است براى يك آئين زنده و جاودان، برنامه ى عالى و منظمى است براى يك
دين آسمانى عاليتر.
در اصول كافى معاويه بن عمار گويد: امام صادق "ع" بمن فرمود: هر كه قرآن
بخواند او بى نياز شود و نيازى پس از آن نيست و گرنه "اگر قرآن بى نيازش نكند"
هيچ چيز او را بى نياز نكند.
قرآن كريم
و ان القران ظاهره انيق، و باطنه عميق، لا تفنى عجائبه، و لا تنقضى غرائبه،
و لا تكشف الظلمات الا به در كلام 18 مى فرمايد: و همانا قرآن ظاهرش شگفت آور و
نيكو، و باطنش ژرف و بى پايان است و عجائب و غرائب آن "نكات و اسرار آن" پايانى
ندارد و تاريكيها "جهل و شك و حيرت و شبهات" رفع نمى گردد مگر بوسيله ى آن.
دنباله بحث راجع بقران كريم، كه در درس قبل درباره نزول آن و نورانيت قرآن
اشاره اى كرديم در اين درس هم درباره ظاهر و باطن و عجائب و غرائب آن، و اينكه
بر طرف كننده تاريكيهاى جهل و شك و حيرت است اجمالا بحث مى شود. البته اين بى
ادبى است كه مخلوق ناچيزى بخواهد درباره قرآن كريم و كلام الهى مطلبى بگويد،
زيرا مخلوق سراپا عجز و ناتوانى چگونه مى تواند درباره كلام نامتناهى معبود
سخنى بگويد، جائى كه آورنده قرآن رسول اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" درباره
قرآن مى فرمايد،: فضيلت و برترى گفتار خدا بر ساير گفتارها بمانند برترى خود
پروردگار است بر مخلوقاتش.
بنابر اين ما از زبان راسخين در علونم قرآن يعنى ائمه "ع" كه قرآن ناطقند
بوصف قرآن مى پردازيم كه در اين كلام قرآن ناطق حضرت اميرالمومنين "ع" آمده كه
قرآن كريم ظاهرش شگفت آور و نيكو و باطنش بى پايان است ظاهر قرآن از جهات مختلف
شگفت آور است زيرا معجزه باقيه پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" است از
نظر مباحث عقليه از توحيد و خداشناسى و نبوت و معاد، از نظر فصاحت و بلاغت، از
نظر هماهنگى كه تناقض در آن ديده نمى شود، از نظر تشريع و قانون گذارى و خلل
ناپذير بودن آن، از نظر اخبار غيبى، از نظر اسرار آفرينش و ساير جهات كه براى
هر كدام از آنها بحث جداگانه ايست كه در محل خود مذكور است. فقط در اينجا به دو
سه مطلب از دانشمندان درباره آن از كتاب دكتر و پير اشاره مى كنيم. دكتر لورا و
اكسيا واگليرى پرفسور مشهور ايتاليائى و استاد دانشگاه ناپل در نوشته خود راجع
بقرآن چنين مى نويسد: ما در اين كتاب مخزن ها و ذخائرى از دانش مى بينيم كه
مافوق استعداد و ظرفيت با هوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال
سياست است بدليل تمام اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل نكرده
باشد آنهم مردى كه تمام عمرش را در ميان جامعه غير مهذبى گذرانيده كه از محيط
مردان دانش و دين بسيار دور بوده اند اين مرد كسى بود كه هميشه اصرار مى ورزيد
كه فردى است مانند ساير افراد بشر، و در اين صورت بدون كمك خداوند مقتدر نمى
توانست معجزاتى انجام دهد.
منشا و مصدر قرآن فقط ممكن بود از ساحت آن خدائى سرچشمه گرفت باشد كه علم وى
بآنچه در آسمانها و زمين است احاطه دارد. توماس كارلايل انگليسى كه از
دانشمندان وزين اروپا است در كتاب معروف خود كه كه بنام "الابطال" بعربى ترجمه
شده است در قسمتى از كتابش مى نويسد: وقتى ما در بلاغت قرآن انديشه مى كنيم
گذشته از آن كه اين كتاب مبارك وحى آسمانى و الهى است مى بينيم كه از حيث لفظ و
تركيب بليغ ترين كتابى است كه بزبان عربى تدوين شده است، هيچ كس قرآن پيغمبر
اسلام را با تامل و انديشه نمى خواند مگر آنكه مى بيند حقائق جوهرى بذات خود
نزد وى آشكار و ظاره است باين معنى كه قرآن وابسته باطى حقيقى و پيوسته بمبدئى
عالى و مقدس است، اين نكته واضح است كه هر كلام حقيقى و درست در دلها تسلط و
نفوذ بخصوص دارد و حق آنست كه تمام كتب اعم از آسمانى و غير آن در برابر قرآن،
كوچك و حقيرند و اين كتاب كه كتاب آسمانى پيغمبر اسلام است از هر گونه عيب و
نقص و اصول ناپسنديده پاكيزه و مبرا است. گوته شاعر معروف آلمانى مى نويسد:
ساليان دراز كشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن بحقائق قرآن مقدس و عظمت
آورنده ى آن دور نگه داشته اند اما هر قدر كه ما قدم در جاده علم و دانش گذارده
و پرده ى جهل و تعصب نابجا را دريده ايم، عظمت احكام مقدس اسلام كه قرآن مجموعه
ى آنست بهت و حيرت عجيبى در ما ايجاد نموده است و عنقريب است كه اين كتاب توصيف
ناپذير "قرآن" عالم را بخود جلب نموده و تاثير عميقى در علم و دانش جهان نموده
و بالنتيجه جهان مدار گردد.
مسيوسديو مورخ بزرگ فرانسوى مى گويد: قرآن مجموعه ايست كه از آداب و حكم
چيزى را فرو گذار ننموده است اساس اين كتاب مقدس بر عدل و احسان و حكمت قرار
گرفته و جامعه ى بشريت را بسوى فضائل انسانيت و كمال راهنمائى مى نمايد. معارف
درخشان اسلام و احكام قرآن موجب سرشكستگى بلكه كورى چشم عيب جويان و دشمنان
اوست. در عظمت اين كتاب مقدس و آورده ى آن همين قدر كافى است كه بگوئيم اعراب
وحشى و باديه نشين را با نداشتن هيچ گونه امتياز، و داشتن هر گونه رذائل اخلاقى
بدرجه سعادت، بلكه در رديف معلمين بشريت در آورده است.
و اما باطن قرآن چنان عميق است كه در تفسير منهج الصادقين از ابن عباس او از
اميرالمومنين "ع" روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: اگر بنويسم جميع معانى و
حقايق فاتحه الكتاب را هفتاد شتر از آن پر بار كنم. و باز روايت مى كند كه از
اول شب تا وقت نماز صبح حضرت امير "ع" از تفسير فاتحه الكتاب مى فرمود و هنوز
از تفسير باء بسم الله در نگذشته بود و بعد از آن فرمود من نقطه ام كه در زير
باء است "يعنى نقطه ى مركز علم اولين و آخرينم".
اما راجع به عجائب و غرائب قرآن و اسرر و رموز آن حد و حصرى براى آن نيست
همچنان كه در درس قبل بآن اشاره شد و اما در اين كه قرآن تاريكيهاى جهل و شك و
حيرت و سفسطه و ساير ظلمتهاى انسانى را رفع مى كند بزرگترين شاهد آن تاريخ است
كه قرآن در زمان جاهليت در سرزمينى نازل شده كه دختران را زنده بگور مى كردند و
با همسران پدران ازدواج مى كردند و چنان وحشى بودند كه بر اثر جزئى مال چندين
سال كشت و كشتار مى كردند، بت پرستى در ميان آنها رايج بود، قرآن چنان اين مردم
را از تاريكى نجات داد و چنان بيكديگر مهربان كرد، كه در ميدان جنگ با گرسنگى و
تشنگى مى مردند و آب و خرماى خود را ببردر دينى خود مى دادند، و چنان موحد شدند
كه آنها را در روغن زيتون جوش آمده مى انداختند كه دست از دين خود بردارند دست
برنمى داشتند و خلاصه از جهت علم و تمدن از تمام ممالك پيش افتادند كه استاد
احمد امين در راه تكامل مى نويسد: مورخ بزرگ، لوترب ستو دارد در كتاب دنياى
اسلام كنونى مى نويسد: ممالك اسلامى در سه قرن اول "650... ميلادى" بخوبى
پيشرفت نمودند و از اكثر ممالك جهان از حيث تمدن و عمران و آبادى و مسجد و
دانشگاه جلو افتادند اين ممالك مخزن حكمت و علوم پيشينيان بود و نور خود را طى
اين مدت باروپا مى تابانيد.
در خاتمه حديثى را كه استاد عاليقدر شيخ الواعظين مرحوم حاج شيخ جعفر خندق
آبادى در يكى از سخنرانيهايشان كه در گفتار وعاظ نوشته شده تقرير مى كنيم: روزى
براى يكى از ياران و ارادتمندان پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" كله
گوسفندى از طرف يكى از برادران متمكن او هديه آوردند زن و فرزندش كه مدتها
بواسطه مهاجرت گوشت نخورده بودند از رسيدن اين تحفه و هديه شادمان گرديدند ليكن
آن مرد مسلمان كمى فكر كرد و سپس نام يكى از ياران نبى اكرم را ياد كرد و بزن و
فرزندش گفت كه من مى دانم آن برادر مسلمان ما نيازمند است و باين كله ى گوسنفد
بيش از ما احتياج دارد مدت جريان سختى او از ما طولانى تر است با كمال ميل و
خرمى آن تحفه را براى شخص ديگر هديه بردند او نيز با همين حساب ديگرى را مستحق
تر تشخيص داد و خود و فرزندان را از آن محروم ساخت و براى نفر سومى فرستاد كه
مدتها بود پختنى نخورده بودند و بهمين منوال اين كله تا ده خانه گردش كرد و پس
از آن بخانه ى الوى فرستاده زيرا بنظر آن مسلمان دهمى، استحقاق اولى بيشتر بود
چون همه بر اين قضيه واقف شدند با هم اين كله گوسنفد را مصرف كردند.