صد درس اعتقادى از نهج البلاغه

سيد رضا حبوباتي

- ۱۲ -


خير و شر

ان الله تعالى انزل كتابا هاديا بين فيهالخير و الشر، و فخذوا نهج الخبر تهندوا، و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا

در خطبه 166 مى فرمايد: همانا خداى تعالى كتاب و قرآن كريم را فرستاد كه راهنماى بندگان است و در آن خير و شر و خوبى و بدى "اعتاد و گفتار و كردار" را بيان فرمود، پس راه نيك را پيش گيريد تا هدايت يابيد و از جانب بدى دورى گيريد تا در ميان راه راست "كه شما را بحق و حقيقت مى رساند" راه برويد. مسئله خير و شر، و سعادت و شقاوت، مسئله بسيار مهمى است كه بسيارى از مردم براى اينكه از زير بار عمل شانه خالى كنند بظاهر برخى از آيات و روايات متمسك مى شوند بدون اينكه به تفسير و تاويل و مقدم و موخر آيات توجهى كنند يا بروايات ديگرى كه آن روايات را معنى مى كنند نظر نمايند مى گويند خداوند در سوره ابراهيم آيه 5 مى فرمايد فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء "آنگاه خدا هر كه را خواهد به ضلالت وا مى گذارد و هر كه را خواهد به مقام هدايت مى رساند" و آياتى شبيه اين آيه، و همچنين پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت شده و نيك بخت كسى است كه در شكم مادرش نيك بخت شده. پس سعى و كوشش ما در عبادت و متابعت حق دخالت در هدايت ما ندارد و نافرمانى ما دخالت در گمراهى ما ندارد.

اما جواب، چنان كه در تفسير اين آيه مباركه آمده، اين آيه بيانگر آيات فوق آنست كه مى فرمايد كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم "كتابى است كه فرو فرستاديم آن را بتو تا بيرون آورى مردمان را از تاريكيها بروشنائى باذن پروردگارشان" و اين كه معناى خارج كردنت مرمان را از تاريكيها بنور اين است كه بيان كنى براى ايشان آنچه فرو فرستاده خدا نه زيادتر از آن، و باز مى فرمايد الذين يستحبون الحيوه الدنيا على الاخره و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئك فى ضلال بعيد "آنان كه برمى گزينند زندگانى دنيا را بر آخرت و باز مى دارند از راه خدا و مى خواهند آن را كج آنها را در گمراهى دورند" و بعد مى فرمايد و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم فيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء "و نفرستاديم هيچ رسولى را مگر بزبان قومش تا بيان كند براى ايشان پس گمراه مى گذارد خدا آن را كه مى خواهد و هدايت مى كند آن را كه مى خواهد" كه در تفسير الميزان مى فرمايد اين آيه اشاره است به آنچه اشاره كرديم بآن "در آيات قبل آن" كه امر هدايت و ضلالت بسوى خداست و چيزى از آن دو تحقق پيدا نمى كند مگر بمشيت خداى تعالى جز آنكه خداى سبحان آگاه كرد ما را كه اين مشيت از او گزاف و غير منظم نيست بلكه براى آن نظم ثابت است پس كسى كه متابعت حق را كرد و بر خلاف حق نرفت خدا او را هدايت مى كند و كسى كه انكار كرد او را و متابعت خواهشهاى نفس را كرد خدا او را گمراه و هلاك گرداند.

در معانى الاخبار عبدالله بن فضل هاشمى گويد از امام صادق "ع" از معنى فرمايش خداى عزوجل من يهد الله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا "كسى را كه خدا هدايت كند پس اوست راه يافته و كسى را كه گمراه كند پس هرگز مر او را ياورى ارشاد دهنده نيابى" پرسيدم حضرت فرمود: بدرستى كه خداى تبارك و تعالى ظالمين را رزو قيامت از خانه كرامت خود "بهتشت" گمراه مى كند و اهل ايمان و عمل صالح را بسوى بهشت خود هدايت مى كند همچنان كه خداى عزوجل فرمايد و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء "و خدا ستمكاران را گمراه و هلاك مى كند و آنچه مى خواهد مى كند" و باز مى فرمايد ان الذين امنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعيم "همانا آنان كه ايمان به خدا آورده و نيكو كار شدند پروردگار ايشان بسبب همان ايمانشان آنها را براه سعادت و طريق بهشست رهبرى كند تا به نعمتهاى ابدى بهشتى كه نهرها از زير درختانش جارى است متنعم گردند" در سوره عنكبوت آيه 69 مى فرمايد و الذين جاهدوا فينا لينهدينهم سبلنا "و آنان كه در راه ما بجان و مال جهد و كوشش كردند محققا آنها را براههاى معرفت و لطف خودمان هدايت مى كنيم"

و اما حديث پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" هم معنايش اين است كه شقى و سعيد در شكم مادر سعيد و شقى هستند از جهت علم ذاتى خداوند، كه او مى داند كه اين بچه باختيار خودش سعيد يا شقى مى شود و يا پدر و مادرى كه توجه بدستورات نكردند از جهت غذاى حلال خوردن و دقت در وقت انعقاد نطفه و ساير دستورات، باعث شقاوت بچه مى شود، و اگر مراقبت دستورات را كردند باعث سعادت بچه مى شود چون قرآن كريم مى فرمايد نساءكم حرث لكم "زنان شما كشتزار شمايند" كه اگر زمين و بذر سالم و پاكيزه نباشد ثمر خوب نمى دهد، البته جبر نيست كه آن بچه نتواند سعادتمند شود احتيار است همچنان كه درخت معيوب با پيوند اصيل ميوه خوب مى دهد آن بچه هم اگر متمسك بخاندان وحى و مواليان دين شود هدايت مى شود مانند زنا زاده، كه ممكن است خداوند بايشان ارفاقاتى هم بكند چون مقصر نبودند همچنان كه در كتب كلاميه بتفصيل بيان شده كه خداوند بمظلوم عوض مى دهد و قرآن كريم هم مى فرمايد خداميان بندگانش حكم مى كند و الله اعلم.

كه در بحار الانوار حضرت صادق "ع" مى فرمايد: طوبى لمن كانت امه عفيفه خوب و خوشبخت كسى كه مادرش داراى گوهر گرانبهاى عفت و طهارت فكر باشد. و آن براى اين است كه بسيارى از صفات موروثى را طفل از رحم مادر بهمراه مى آورد زير او ام يعنى اصل و ريشه است كه در فروغ كافى در ضمن حديث صحيحى حضرت امام محمد باقر "ع" فرمود: سپس خداوند بدو فرشته ى مامور ساختمان كودك در رحم مادر، وحى مى كند قضا و قدر و فرمان نافذ مرا درباره ى طفل ثبت نمائيد و براى من شرط بداء قرار دهيد يعنى صفاتى كه ثبت مى كنيد بطور سرنوشت قطعى نيست بلكه در شرائط مخصوصى قابل تغيير است ، فرشتگان مى گويند: چه بنويسيم؟ خداوند وحى مى كند: سر برداريد و پيشانى مادر را ببينيد. در پيشانى مادر، لوحى مشاهده مى كنند كه صورت و قيافه "و تفكر و فهم" و عمر و عهد و پيمان معنوى و سعادت و شقاوت و تمام شئون زندگى طفل در آن نوشته شده است فرشتگان آنچه در لوح ثبت است مى نويسند و قابليت تغيير را در آن قيد مى كنند. در اين حديث دو نكته جالب توجه است اول لوح در پيشانى مادر است نه در اعضاء ديگر، كه اين كنايه از دستگاه معنوى و افكار مغز مادر است بنابر اين مجموعه نوشته هاى تكوينى جسم و فكر مادر زمينه ى ساختمان فرزند است. نكته ى دوم كلمه ى بداء است كه فرشتگان لوح را با شرط بداء ثبت مى كنند كه اين دلالت دارد بر اينكه صفات موروثى شكم مادر سرنوشت قطعى و حتمى نيست و عواملى از جمله محيط و تربيت مى تواند آنها را تغيير دهد كه اگر سنوشت قطعى بود آمدن انبياء و تعاليم مقدس آسمانى آنان، و كليه سازمانهاى تربيتى و اصلاحات اخلاقى جوامع بشر، بى فايده خواهد بود ولى تربيت صحيح طبق دستورات انبياء الهى بر سرنوشتهاى موروثى غلبه دارد، ولى در عين حال مادر در سعادت و شقاوت انسان موثر است كه وقتى ما بمردان بزرگ معنوى چون علامه حليها و مقدس اردبيليها و مجلسيها نگاه مى كنيم مى بينيم مادر آنها نقش مهمى در سعادت آنها داشته، و با تربيت صحيح در مكتب پيغمبر اسلام و ائمه اطهار عليهم السلام كه باز بهمت پدر و مادر آنها بوده توانسته اند بعالى ترين مدارج ترقى و سعادت دارين برسند.

و همچنين زندگى جنايت كاران تاريخ را هم كه مطالعه كنيم مى بينيم مادر آنها نقش مهمى در شقاوت آنها داشته، كه بيك قسمت از تاريخ اشاره مى كنيم، فارغه مادر حجاج بن يوسف ثقفى، قبل از اينكه با يوسف ثقفى پدر حجاج ازدواج كند زن مغيره بو شبى عمر در كوچه هاى مدينه عبور مى كرد شنيد زنى در خانه خود زمزمه مى كند و اين شعر را مى خواند
 

  • هل من سبيل الى خمر فاشربها ام من سبيل الى نصربن حجاج

  • ام من سبيل الى نصربن حجاج ام من سبيل الى نصربن حجاج

آيا راهى هست كه باده اى بدست آورم و بنوشم، يا راهى هست بوصل نصربن حجاج برسم؟ نصر بن حجاج جوان زيبائى بود، يك چنين زنى كه با داشتن شوهر فكر مرد اجنبى در سر مى پروراند و آرزوى مى گسارى مى كند افكار پليد او در بچه اش اثر كرده، فرزندى چون حجاج بن يوسف تحويل جامعه مى دهد . ائمه "ع" هم اين حديث را بطريق اول معنى كرده ان كه در اسرار توحيد صدوق "ره" از محمد بن ابى عمير روايت شده كه گفت از حضرت موسى بن جعفر "ع" از معنى فرمايش رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" كه بدبخت كسى است كه در شكم مادرش بدبخت شده و نيك بخت كسى است كه در شكم مادرش نيك بخت شده، پرسيدم فرمود: كه بدبخت كسى است كه خدا دانسته كه او بزودى اعمال بدبختان را بعمل آورد و حال آنكه او در شكم مادرش باشد و نيك بخت كسى است كه خدا دانسته كه او بزودى اعمال نيك بختان را بعمل آورد و حال آن كه او در شكم مادرش باشد. الخ اگر دقت شود اين حديث منافات با طريق دوم ندارد.

حضرت امير "ع" هم در اين خطبه همين مطلب را بيان فرمودند قرآن كريم كه خداوند فرستاده راهنماى بندگان اوست و در آن كتاب خير و شر بيان شده پس ما اگر راه خير را گرفتيم هدايت مى شويم و خدا ما را هدايت مى فرمايد و اگر را شر را رفتيم بدبخت مى شويم.

مصنف كتاب اسرار توحيد مى گويد: اين حديث را معنى ديگر است و آن اين است كه ام شقى دوزخ است خداى عزوجل فرموده: و اما من خفت موازينه فامه هاويه يعنى و اما هر كه سبك باشد ترازوهاى او پس ماواى او هاويه است كه از همه دركات دوزخ زيرتر است و بدبخت كسى است كه در هاويه قرار داده شود و نيك بخت كسى است كه او را در بهشت ساكن گردانند كه مراد اين است كه هر كه پايان كارش بهشت باشد سعيد است و هر كه پايان كارش جهنم باشد شقى است.

فرق اسلام و ايمان

و قد سئل عن الايمان فقال عليه السلام: الايمان معرفه بالقلب، و اقرار باللسان، و عقل بالاركان.

در كلمات قصار 218 از آن حضرت معناى ايمان را پرسيدند فرمود: ايمان معرفت و شناخت بدل "اعتقاد و باور نمودن" و اعتراف بزبان و انجام دادن با اعضاء و جوارح است.

طبق آيات قرآنيه و كلمات معصوم "ع" مخصوصا نهج البلاغه، بين اسلام و ايمان و مسلم و مومن فرق است كه اگر آنچه در نهج البلاغه درباره آن دو بيان شده بخواهيم شرح دهيم مستقلا كتابى خواهد شد اما در اين درس بحث فشرده درباره آن خواهيم داشت همين قدر كه اجمالات فرق بين آن دو شناخته شود.

در قرآن كريم بين اسلام و ايمان، و مسلم و مومن، فرق گذاشته، كه در شرع مقدس، اسلام دو قسم است يك قسم آن از ايمان پائين تر است كه آن اعتراف بزبان است كه بواسطه آن خونش محفوظ مى ماند و با مسلمين ازدواج مى كند چه اعتقاد قلبى بآن داشته باشد يا نداشته باشد كه قرآن كريم در سوره حجرات آيه 14 مى فرمايد قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم "باديه نشينان گفتند ايمان آورديم و گرويديم بگو ايمان نياورده ايد و ليكن بگوئيد كه اسلام آورده ايم و ايمان در دلهاى شما هنوز داخل نشده"

قسم دوم بالاتر از ايمان است و آن اقرار بزبان و اعتقاد بقلب و وفاء بعمل و گردن نهادن براى خدا در جميع آنچه حكم كرده و مقدر فرموده همچنان كه درباره حضرت ابراهيم "ع" در سوره بقره آيه 125 مى فرمايد اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين "چون گفت مر او را پروردگارش منقاد شو، گفت اسلام آوردم و مقاد شدم مر پروردگار جهانيان را" و در سوره آل عمران ايه 17 مى فرمايد ان الدين عند الله الاسلام "بدرستى كه دين نزد خدا اسلام است" و در سوره مائده آيه 5 مى فرمايد و رضيت لكم الاسلام دينا "و براى شما دين اسلام را پسنديدم" و در سوره آل عمران آيه 60 درباره حضرت ابراهيم "ع" مى فرمايد ولكن كان حنيفا مسلما "وليكن حق گراى مسلم بود" و در سوره يوسف آيه 102 درباره حضرت يوسف "ع" مى فرمايد توفنى مسلما "مرا مسلمان بيمران" كه اين اسلام همان گردن نهادن و منقاد شدن است كه مختص خواص است.

ايمان هم يك مرتبه استعمال مى شود اسمى براى شريعتى كه حضرت محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" آورده كه بواسطه آن وصف مى شود هر كسى كه داخل در شرعيت آن حضرت باشد كه اقرار بخدا و نبوت آن حضرت داشته باشد كه در سوره مائده آيه 73 مى فرمايد ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى "بدرستى كه آنان كه گرويدند و آنان كه يهود شدند و از دينى بدينى روند و ترسايان" و يك مرتبه بر روش مدح استعمال مى شود كه اراده مى شود بآن گردن نهادن نفس براى حق از روى تصديق كه آن اجتماع سه چيز است كه حضرت بيان فرمود معرفت و شناختن بدل كه اعتقاد و باور داشته باشد و اقرار و اعتراف بزبان و انجام دادن با اعضاء و جوارح است كه قرآن كريم فرمود لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا "ايمان نياورده ايد و لكن بگوئيد كه اسلام آورده ايم" يعنى بزبان مى گوئيد و باور نداريد و عمل نمى كنيد. در احاديث اهل بيت "ع" هم اسلام و ايمان را از هم جدا كرده اسلام اقرار بشهادتين بوسيله زبان است و ايمان عقيده قلبى و رفتار عملى طبق موازين و مقررات دين است پس كافر بمحض اين كه شهادتين را گفت جزء مسلمين است اما ثواب و پاداش آخرت مروبط به ايمان و عقيده قلبى و امتثال مقررات شرعى است.

در اصول كافى امام صادق "ع" مى فرمود: بوسيله اسلام خون شخص محفوظ شود و امانت ادا شود و زنا شوئى حلال گردد ولى ثواب در برابر ايمان است. و در همان كتاب امام باقر "ع" يا امام صادق "ع" فرمودند: ايمان اقرار است و عمل و اسلام اقرار بدون عمل. و همچنين در حديث مفصل، سفيان بن سمط از امام صادق "ع" از فرق اسلام و ايمان پرسيد حضرت فرمود: اسلام همين صورت ظاهر است كه مردم دارند يعنى شهادتين گفتن و نماز گزاردن و زكوه دادن و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان، اين اسلام است اما ايمان معرفت اين امر "ولايت" است با اين "صورت ظاهرى كه بيان شد" پس اگر كسى بآنها اقرار كند و باين امر "ولايت" عارف نباشد مسلمان است ولى گمراه است.

پس نسبت بين اسلام و ايمان عموم و خصوص مطلق است يعنى هر مومنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مومن نيست كه در اصول كافى امام صادق "ع" فرمود: ايمان شريك اسلام مى شود ولى اسلام شريك ايمان نمى شود. و سماعه بن مهران گفت از امام صادق "ع" سوال كردم: آيا ميان اسلام و ايمان فرقى است؟ فرمود: مثلش را برايت بزنم؟ عرض كردم: بيان بفرمائيد. فرمود: مثل ايمان و اسلام مثل كعبه الحرام است با حرم مكه، گاهى انسان در حرم است ولى در كعبه نيست ولى در كعبه نمى باشد جز اينكه در حرم باشد همچنين گاهى انسان مسلمان است ولى مومن نيست ولى مومن نباشد جز اينكه مسلمان باشد. عرض كردم: چيزى هست كه انسان را از ايمان خارج كند؟ فرمود: آرى، عرض كردم: او را "كه از ايمان خارج كرد" بكجا مى برد؟ فرمود: بسوى اسلام يا كفر. و فرمود: اگر مردى وارد كعبه شود و ناگاه بولش بريزد از كعبه بيرون رود ولى از حرم بيرون نرود و جامه اش را بشويد و تطهير كند آنگاه داخل شدنش در كعبه مانعى ندارد ولى اگر مردى داخل كعبه شود و از روى عناد و ستيزه در آنجا بول ند از كعبه و حرم اخراج شده گردنش زده شود "توضيح- اگر گناهى از انسان سر زند كه از روى عناد و لجاج با دين بناشد از ايمان خارج مى شود ولى مسلمان است و چون توبه كرد دوباره داخل ايمان مى شود اما اگر از روى عناد و ستيزه با دين، گناهى را مرتكب شود بكلى از اسلام و ايمان خارج شود و مرتد و واجب القتل گردد".

ايمان درجاتى دارد كه زياده و كم مى شود كه بحسب استعدادها و پذيرش مردم و اعمال، اختلاف پيدا مى كند كه خود بحث جداگانه اى دارد كه حضرت امير "ع " در حديث و گفتار پنج خود "مى فرمايد" ايمان در دل چون نقطه ى سفيدى پيدا مى شود هر چند ايمان افزون شود آن نقطه ى سفيد افزون مى شود. در بحار الانوار جلد 69 پس از آنكه مرحوم مجلسى درباره روح ايمان و زياده و نقصان آن آيات و احاديثى را نقل كرده، در انتهاى احاديث بحثى از متكلمين خاصه و عامه بطور تفصيل بيان فرموده، و در آخر بحث نظر خود را چنين بيان مى كند: و حق اين است كه ايمان قبول زياده و نقصان مى كند خواه اعمال اجزاء آن باشد يا شرائط آن يا آثارى كه دلالت بر آن كند، زيرا تصديق قلبى به هر معنائى كه تفسير شود شكى نيست كه آن زياد مى شود و هر گاه زياد شد آثار آن بر اعضاء و جوارح زياد مى شود و در نتيجه آن زيادى و كمى دلالت مى كند بر مراتب ايمان از جهت زيدى و كمى، تا آنجا كه مى فرمايد: خلاصه قول در آن، اين است كه براى ايمان و براى هريك از اعمال ايمانيه افراد بسيار و حقيقت و نور و روحى است مانند نماز، پس بدرستى كه براى آن روحى است كه آن اخلاص است مثلا، پس جون روح از آن جدا شد جسدى بى روح است كه بر آن اثرى مترتب نيست، و از فحشاء و منكر باز نمى دارد، و براى ايمان همچنين مراتبى است كه بر هر مرتبه ى از آن آثارى مترتب مى شود پس زمانى كه مومن مرتكب كبائر و گناهان كبيره شد ايمانش كم مى شود و روح ايمان و حقيقت آن از او جدا مى شود، چگونه مى شو كه ايمان بخدا و معاد و بهشت و دوزخ داشته باشد و مرتكب شود آنچه را كه خداى تعالى خبر داده كه آن موجب داخل شدن آتش است پس نمى باشد آنمرگ براى ضعف در يقين، همچنان كه در اخبار بسيارى وارد شده كه ائمه "ع" بهنگام ادعا كردن ايمان يا يقين اشخاص، مى پرسيدند: حقيقت ايمان تو چيست؟ و حقيقت يقين تو چيست؟ پس براى آن دو حقايق مختلفه اى ظاهر است كه بآثار آن دو ظاهر مى شود.

بداء

و ما تخفى صدورهم من الضمير و مستقرهم و مستود عهم من الارحام و الظهور الى تتناهى بهم الغايات

در خطبه 89 مى فرمايد: و "خدا" آنچه در سينه هاى آنان پنهان است "فكر و انديشه مى كنند" و جاى استقرار و محل آنها را در رحم مادران و ظاهر شدنشان "بدنيا آمدن" تا آخر كار ايشان را دانسته "بجزئى و كلى حالات آنها از ابتدا تا انتهاء داناست"

از دير زمان مسئله بداء بين علماء كلام و فلاسفه مورد بحث بوده و درباره آن گفتگوها كرده اند، ولى مخالفان شيعه بدون رجوع كردن بآن گفتار كه در كتابهاى كلام و فلسفه يا دست كم بشرح احاديث در اين زمينه رجوع كنند بتصور اين كه عقيده شيعه درباره بداء آن طور است كه از معناى ظاهرى اين لفظ استفاده مى شود شيعيان را با داشتن عقيده به بداء مورد نكوهش قرار داده، و دسته اى از آنان از آن معناى ظاهرى براى رسيدن بمقاصد شوم خود استفاده كرده اند در صورتى كه در ميان مذاهب، تنها مذهبى كه در خدا شناسى و صفات او دلائل متقن و محكم و دور از شائبه شرك دارد مذهب شيعه است كه ما در اين درس بطور فشرده بحثى پيرامون بداء مى كنيم تا مخالفان بدانند كه مسئله بداء فقط مختص شيعه نيست كه مبناى حديثى داشته باشد بلكه ريشه قرآنى دارد.

بداء از جهت لغت به معنى پشيمانى و برگشتن از راى اول است يا پيدايش و ظاهر شدن رائى كه از پيش نبوده و نوشدن راى و ظاهر شدن چيزى است كه پيش از آن پوشيده و پنهان باشد، كه علماء ما كه استناد آنها بروايات است اين نوع بداء را مطلقا در پروردگار جايز نمى دانند زيرا تغيير در ذات او جايز نيست و همانطور كه حضرت امير "ع" فرمودند از اولى كه انسان بدنيا مى ايد تا آخر كار او را خدا مى داند، و اگر از معنى لغوى بداء هم بخواهيم طبق عقيده شيعه استفاده كنيم بايد بگوئيم كه خداى تعالى گاهى چيزى را بواسطه يك مصالحى كه علم بشر از فهميدن آنها كوتاه است ظاهر مى كند و نمايش مى دهد بطورى كه انسانى گمان مى كند خدا مى خواهد اين كار را بكند ولى نه آن كار را مى كند و نه از اول مى خواسته آن كار را بكند.

در و اقع بداء نسبت بخدا غير از بداى نسبت بمخلوق است و در هر يك معناى جداگانه دارد، بداء نيست بمخلوق اين است كه شخصى نقشه كارى را طرح مى كند و سود و زيان آن را مى سنجد و چون جانب سود را ترجيح مى دهد وارد آنكار مى شود، در وسط كار بجهتى برخورد مى كند كه قبلا آن را نمى دانست، كه اگر آنكار باتمام برساند آن جهت باو زيان مى رساند از همانجا دست از كار مى كشد و مى گويد برايم بداء حاصل شد كه پيداست چنين بدائى نسبت بخداى تبارك و تعالى محالست، خدا پيش از آفرينش مخلوق همه چيز را مى دانست و سود و زيان هر چيز نزدش هويدا و آشكار

است او هرگز چيزى خلق نكند و فرمانى ندهد كه بعدا پشيمان شود و منصرف گردد، و امر امتحانى در حقيقت امر نيست تا برگشتن از آن دليل پشيمانى باشد و علاوه بر اين، امر از انشاء است كه معانى انشائيه پيش از اداى لفظ در ذهن موجود است نه آنكه در هنگام اداى كلمه موجود شود و انشاء فقط معنى در ذهن دارد نه در خارج، بر خلاف خبر كه هم معنى در ذهن دارد و هم حقيقتى در خارج. پس وقتى خداوند حضرت ابراهيم "ع" را بكشتن فرزندش اسماعيل امر مى كند و پيش از انجام عمل او را نهى مى كند دليل پشيمانى و تغيير راى نيست چون خدا خود مى دانست كه اين حكم را برمى دارد .

معنى ديگر بداء اين است كه برخى امور با برخى ديگر پيوستگى دارد كه يكى كه نفى شد ديگرى حكم ثابت دارد مثلا مى گوئيم اگر با هواپيما بخواهيم بجده برويم دو ساعت در راه هستيم و با اتومبيل سه روز در راه هستيم و از اول مى دانيم كه هواپيما نيست و سه روز بايد در راه باشيم اين را برگشت تصميم نمى گويند چون از اول تصميم نگرفتيم، يا در احاديث مى فرمايد اگر فتنه كربلا برپا نمى شد حسين بن على "ع" قيام مى كرد و عالم را مسخر مى كرد ليكن چون آن فتنه واقع شد كار عقب افتاد، اگر مردم سر امامان را فاش نمى كردند يكى ديگر از امامان در سال صد و چهل نهضت مى كرد و عالم را مى گرفت ليكن آنها سر را فاش كردند مطلب تا وقت ظهور تعويق افتاد، و خداى تعالى از اول مى دانست كه مردم اسرار را فاش مى كنند و واقعه ى كربلا واقع مى شود كه در احاديث ما آمده كه واقعه ى كربلا را خداوند بانبياء گذشته اطلاع داده، و دوازده امام را هم خود پيغمبر " صلى الله عليه و آله و سلم" در حديث لوح فاطمه و احادث ديگر با نام هريك بيان فرمود، پس قرار اين بود كه اگر مردم اسرار را فاش نكنند و واقعه ى كربلا پيش نيايد چنين شود ليكن مى دانست كه هر دو پيش آمد مى كند پس از اول تصميم نگرفت.

يا مى گوئيم چراغى پر از نفت است كه استعداد سوختن يك شبانه روز را دارد مشروط بر اين كه بادى نوزد كودكى آن را نشكند يا ظرف نفت آن سوراخ نشود كه اگر چنين شد از نور دهى مى ماند. در احاديث ما آمده كه عمر كسى مثلا هشتاد سال است مشروط باينمه صدقه دهد و صله رحم نمايد و اگر صدقه نداد و صله رحم نكرد سى سال از عمرش كم مى شود و اگر آنها را انجام داد همان هشتاد سال است و خدا مى داند كه اين شخص آنها را انجام مى دهد يا نمى دهد در اينجا خوب است به چند روايت از ائمه معصومين "ع" اشاره شود. در اصول كافى حمران گويد: از امام باقر "ع" راجع بفرمايش خداى عزوجل قضى اجلا و اجل مسمى عنده "حكم كرد مدتى را و مدتى نانم برده شد نزد اوست" پرسيدم حضرت فرمود: مقصود دو مدت است مدتى حتمى و مدتى مشروط. در حديث ديگر فرمود: بعضى از امور نزد خدا مشروط است هر چه را از آنها كه خواهد پيش دارد و هر چه را كه خواهد پس اندازد. در همان كتاب حضرت صادق "ع" فرمود: بداء نسبت بخدا ناشى از جهل نيست "چنانچه نسبت بمخلوق ناشى از جهل است" و نيز منصور بن حازم گويد از امام صادق "ع" پرسيدم: آيا ممكن است امروز چيزى واقع شود كه ديروز در علم خدا نبوده باشد "يعنى خدا آن را قبل از واقع شدن نداند" فرمود: نه، هر كه چنين گويد خدايش رسوا كند. عرض كردم بفرمائيد آيا نه اين است كه آنچه واقع شده و آنچه تا روز قيامت واقع مى شود در علم خدا هست؟ فرمود: بلى، پيش از آن كه خلق را بيافريند "همه چيز را مى دانست". شيخ صدوق "ره" درباره بداء مى فرمايد: بداء چنان نيست كه جهان مردمان گمان مى كنند كه آن پشيمانى است و خدا از اين برترى دارد برترى بزرگ، وليكن بر ما واجب است كه اقرار و اعتراف كنيم از براى خداى عزوجل باينكه بداء از برايش جايز است تا آنجا كه مى فرمايد: و بداء ناشى از پشيمانى نيست بلكه آن ظاهر شدن امريست عرب گويد كه بدالى شخص فى طريقى "در اين راه شخصى از برايم ظاهر و هويدا شد" و خداى عزوجل فرموده: و بدالهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون "و ظاهر شد از براى ايشان از خدا آنچه نمى پنداشتند" و در هر زمان كه از براى خداى تعالى از بنده اى صله اى درباب رحم و خويش او ظاهر شود در عمرش زياد كند و در هر زمان كه از بنده اى قطع رحم او از برايش ظاهر شود از عمرش كم كند و در هر زمانى كه از برايش زنا ظاهر شود از روزيش كم كند و در هر زمان كه از همان بنده عفت ورزيدن از زنا برايش ظاهر شود در روزى و عمرش بيافزايد "اين ظاهر شده نه اين است كه او نمى دانسته بلكه كم و زياد شدن روزى و عمر مشروط بانجام دادن و ندادن اين اعمال است" و از اين قبيل است فرمايش حضرت صادق "ع" كه ما بدا الله بداء كما بدا فى ابنى اسمعيل "از براى خدا امرى ظاهر نشد چنانچه در باب پسر من اسماعيل ظاهر شد" در هنگامى كه او را پيش از وفات من هلاك كرد تا آن كه بهمين دانسته شود كه او بعد از من امام نيست.

حجاب

و اكفف عليهم من ابصارهن بحجابك اياهن، فان شده الحجاب ابقى عليهن

در نامه 31 كه از وصيتهاى آن حضرت براى امام حسن "ع" است مى فرمايد: و با حجاب و پوشاندنت ايشان را "زنها را" چشمهاى آنها را از ديدار باز دار "مگذار چشمشان بمردها افتد" زيرا سخت گرفتن حجاب "پوشيدگى" براى ايشان پاينده تر است "هر چند در حجاب باشند از تباهكاريها محفوظند".

از جمله چيزهائى كه مسلمان بايد معتقد باشد و انكار آن انسان را بكفر مى كشد ضروريات دين است كه انكار هر يك از آنها با التفات داشتن باين كه آن ضرورى است و انكار آن بانكار رسالت باز مى گردد شخص را كافر مى كند بلكه فقهاء مى فرمايند احتياط مطلقا اجتناب كردن از منكر ضرورى دين است اگر چه به انكار رسالت باز نگردد و متوجه نباشد كه از ضروريات است و ضرورى چيزى است كه بديهى و روشن است كه بيقين جزء دين است. يكى از مسائل مهم اجتماعى كه جلوى فساد جامعه را مى گيرد مسئله حجاب در اسلام است كه از ضروريات است و منكر آن كافر است كه آيت الله خمينى قدس سره "رهبر انقلاب" مى فرمايند: اصل حكم حجاب از ضروريات است و منكر آن حكم منكر ضرورى را دارد و منكر ضرورى محكوم بكفر است مگر اينكه معلوم باشد كه منكر خدا يا رسول نيست. قرآن كريم در چند سوره از جمله سوره نساء و مومنون و نور و احزاب اين مسئله را متذكر شده كه بدو آيه اشاره مى شود در سوره نور آيه 32 مى فرمايد: و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن و ظاهر نسازند مواضع آرايش خود را مگر آنچه از آن زينت ظاهر شده و بايد زنان مقنعهاى خود بر گريبانهاى خويش بزنند يعنى گردنهاى خود را بمقنعه بپوشانند تا موى و بنا گوش و گردن و سينه ايشان پوشيده بماند. در مجمع البيان در معنى آيه آمده: ظاهر نكنند مواضع زينت را از براى غير محرم و هر كه در حكم آنست و مراد خود زينت "آلات" نيست زيرا كه نگاه كردن بآن حلال است "كه درب مغازه زرگرى بسيار است" بلكه مواضع زينت است. و در الميزان هم آمده: مراد مواضع زينت است زيرا خود آن چيزى كه بواسطه آن زينت مى شود مانند گوشواره و دست بند ظاهر كردنش حرام نيست مراد بظاهر كردن زينت، ظاهر كردن مواضع آن، از بدن است.

سيره چنان بوده كه بعد از آيه حجاب زنها صورت خود را هم مى پوشاندند همچنان كه مصحح مجمع آيت الله شيخ ابوالحسن شعرانى "ره" از علامه حلى و ديگران نقل كرده. و حتى اين سيره مستمره بوده تا زمان مادر بزرگان ما ، كه پوشيه بصورت مى زدند و الان هم تك شمار بآن سيره مستمره عمل مى كنند ، و دليل ديگر بر اين سيره حديثى است از اهل سنت كه در تفسير الميزان از عبدالرزاق و احمد و بخارى و عبد بن حميد و مسلم و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مدوديه و بيهقى در الشعب از عايشه نقل كرده كه همين حديث در مجمع البيان و منهج از زهرى از عروه بن زبير و سعيد بن مسيب و غير آن دو روايت شده، در ذيل آيه افك در سوره نور كه حديث بسيار مفصل است شاهد ما، در اين جمله است عايشه گفت كه بعد از آيه حجاب فخمرت وجهى بجلبابى "صورتم را بچادرم پوشانده بودم".

اما آيه دوم در سوره احزاب آيه 59 مى فرمايد: يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المومنين يدنين عليهم من جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلا يوذين اى پيغمبر با زنان و دختران خود و زنان مومنان بگو "كه بوقت بيرون رفتن از خانه" فرو پوشند بر خود از چادرهاشان، كه در تفسير منهج مى فرمايد يعنى وجوه "صورتها" و ابدان را "بدانها را" بدان بپوشند آن پوشيدن سر و روى نزديكتر است بانكه ايشان را بشناسند بصلاح و عفت پس ايذاء كرده نشوند يعنى زانيان بايشان تعرض نكنند.

جلابيب از جهت لغت چادر است كه در صراح اللغه كه در سال 1286 قمرى يعنى 120 سال قبل نوشته شده در ذيل كلمه جلب مى نويسد: جلباب بالكسر چادر، جلابيب جمع، پس جلابيب يعنى چادرها. در الميزان مى نويسد: جلابيب جمع جلباب است و آن جامه ايست كه زن بآن خود را فرا مى گيرد و جميع بدنش را مى پوشد. در منهج الصادقين مى نويسد: ابن عباس فرموده كه جلباب ردائى است "پوششى است" كه ستر بدن مى كند از فوق تا اسفل "از بالا تا پائين".

چادر براى اين است كه تمام بدن زن پوشيده باشد چون لباس اگر تنگ هم نباشد بالاخره ببدن مى چسبد و زينت اندام او ظاهر مى شود كه در آيه فرمود زينت خود را بايد ظاهر نكند كه آيت الله خمينى قدس سره "رهبر انقلاب" هم در فتواى جديد خودشان مى فرمايد: پوشيدن چادر بهتر است و از لباسهائى كه توجه نامحرم را جلب كند بايد اجتناب شود.

در اينجا بچند حديث از ائمه اطهار "ع" اشاره مى كنيم در بعضى تفاسير و در مكارم الاخلاق طبرسى از ام سلمه روايت شده گفت: نزد پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" بودنم و نزد آن حضرت ميمونه بود پس ابن مكتوم درآمد و آن بعد از نزول امر آيه حجاب بود پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: در پرده شويد يعنى پنهان شويد گفتيم: اى رسول خدا ابن مكتوم كور است ما را نمى بيند فرمود: آيا شما هم كوريد و او را نمى بينيد؟. و در همان كتاب امام صادق "ع" فرمود: كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" در مقابل سخنى كه فاطمه عليهاالسلام فرمود: بهترين زنان آن زنانى هستند كه مردان ايشان را نبينند و ايشان هم مردان را نبينند فرمودند: همانا فاطمه از من است. حضرت امير "ع" هم در اين جمله بفرزندش سفارش مى كند كه با پوشاندن ايشان چشمهاى ايشان ر از ديدار باز دار كه بمردها نگاه نكنند و رد جمله بعد آن مى فرمايد و ان استطعت ان لا يعرفن غيرك فافعل و اگر مى توانى كارى كن كه غير ترا نشناسد. در من لا يحضره الفقيه اصبغ بن نباته از اميرالمومنين "ع" روايت كرده گفت شنيدم آن حضرت مى فرمايد: در آخر الزمان و نزديك به قيامت كه آن بدترين زمانهاست زنهائى ظاهر مى شوند كه بى حجاب و برهنه و عريانند و خود را در نظر مردان مى آرايند كه "آنها" خارج از دين و داخل در فتنه هايند ميل بشهوتها دارند و بسوى لذتها سرعت كننده اند محرمات را حلال مى شمارند كه آنها در جهنم داخل شده و مخلد خواهند بود. اين بنده كمترين بعنوان يك برادر مسلمان خير خواه، بخواهران مسلمان نصيحت مى كنم كه خود را براى امرى كه هيچ استفاده اى براى شما ندار جز فاسد كردن يك عده جوان، بجهنم نبردى و فاطمه سلام الله عليها را الگوى خود قرار دهيد كه با وجود اين كه وصيت كرده بود شبانه بدنش را بخاك بسپارند و جز چند نفر از اصحاب مانند سلمان و ابوذر... كسى تشييع كننده نبود حاضر نشد هجم بدنش در شب تاريك از پشت كفن پيدا باشد و اين موضوع او را رنج مى داد تا وقتى كه بشكل تابوت ما برايش درست كردند خوشحال شد، و شما اى خواهران مسلمان اگر سعادت جوانان خود را مى خواهيد اخلاق اسلامى را هم رعايت كنيد و در جلوى فرزندان بالغ خود لباسى كه بدن نماست و كوتاه است و بدون جوراب راه نرويد كه اگر جوانى اعضاء شهوت انگيز مادر و خواهر جوان خود را ديد و تحريك شد و مبتلا به فسادهاى گوناگون شد آن مادر و خواهر مقصرند.