امام زمان
فهو مغترب اذا اغترب الاسلام، و ضرب بعسيب ذنبه، و الصق الارض بجرانه، بقيه
من بقايا حجته، خليفه من خلائف انبيائه
در خطبه 181 مى فرمايد: پس او "امام زمان "ع"" پنهان شود گوشه اى اختيار
نمايد، هر گاه "فتنه زياد شود" اسلام غريب "ضعيف و ناتوان" گردد، و "مانند شترى
كه بهنگام آزار" دم خود را بحركت آورده جلو گردنش را بزمين بچسباند "خلاصه
اسلام چنان ضعيف شود كه از پا فتاده از جا برنخيزد" آن حضرت باقيمانده ى
باقيمانده هاى حجت خدا "ائمه "ع"" و جانشنين جانشينهاى پيغمبران او مى باشد. گ
در اين خطبه هم حضرت اشاره به غيبت امام زمان "عج" نموده، كه زمانى كه اسلام
غريب و ضعيف شد آن باقيمانده حجتهاى خدا و جانشين جانشينهاى انبياء بامر خدا از
پس پرده غيبت بدر آمده و پرچم اسلام را در تمام نقاط عالم باهتزاز درآورد و
اسلام را از غربت و ضعف بيرون آورد.
در درس قبل درباره ى اثبات طول عمر آن حضرت به دو راه عقلى اشاره شد كه گفته
شد راه سوم در درس بعد بنگارش در خواهد آمد.
راه سوم توجه و اختلافى كه بين محال و امور غير طبيعى وجود دارد، كه امور
عالم را مى توان بسه دسته تقسيم كرد 1 محال، 2 طبيعى و عادى، 3 غير طبيعى و غير
عادى.
1- امورى كه انجام آن محال است مانند اجتماع ضدين و نقيضين، كه محال است نور
و ظلمت در يك لحظه و يك مكان اجتماع كنند، و شخصى در يك لحظه و يك مكان هم باشد
هم نباشد.
2- امور طبيعى و عادى مانند بسيارى از حوادث و كارهاى جهان، از تابش خورشيد،
گردش زمين، بهبودى بيمار بوسيله دكتر و دارو، و نظائر آنها.
3- امورى كه غير طبيعى و غير عادى است اما امكان پذير است مانند شفا يافتن
بيمار بدون دكتر و دارو، افتادن شخص از ساختمان چند طبقه و عيب نكردن او، غير
آنها، كه عمر امام زمان "ع" را اگر از امور عادى ندانيم از امور دسته سوم است
كه امكان آن هست ولى غير عادى و غير طبيعى است پس محال نيست بلكه ممكن است كه
قرآن كريم به بسيارى از اين امور كه از طول عمر امام زمان "ع" هم مهمتر است
اشاره فرموده، مثلا براى پيدايش انسان روى حساب عادى و طبيعى وسيله صلب پدر و
رحم مادر است خداوند حضرت آدم "ع" را بدون وسيله عادى آفريد چنانچه در سوره آل
عمران آيه 52 مى فرمايد ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له
كن فيكون "بدرستى كه مثل عيسى نزد خدا چون مثل آدم است از خاك آفريدش سپس او را
گفت بشرى بحد كمال باش هماندم چنان گرديد"
و همچنين حضرت عيسى "ع" را خداوند بدون وسيله پدر آفريد چنانچه در سوره آل
عمران آيه 42 مى فرمايد قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر قال كذلك الله
يخلق ما يشاء اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون "مريم عرض كرد پروردگارا مرا
چگونه فرزند تواند بود و حال آنكه با من مردى نزديك نشده فرمود چنين است كار
خدا، بى نياز از هر گونه سببى است هر چه بخواهد بدون اسباب مى آفريند چون مشيت
او به خلقت هر چيزى قرار گيرد به محض اينكه گويد موجود باش هماندم موجود شود"
آتش طبعش سوزاندن است ولى خداوند آنرا بر خلاف عادت براى پيغمبرش سرد مى كند
كه حضرت موسى "ع" را در بچگى مادرش از ترس مامورين در تنور آتش مى گذارد و نمى
سوزاند و حضرت ابراهيم "ع" را ميان انبوه آتش مى اندازند نمى سوزاند چنانچه در
سوره انبياء آيه 69 مى فرمايد قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم
"گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش"
آبى كه مكان زندگى انسان نيست و او را غرق مى كند و انسان نمى تواند بدون
وسله در آن بماند و شعور ندارد چيزى را حفظ كند، به مادر حضرت موسى "ع" امر مى
شود كه كودك خود را در آب دريا بياندازد و ما بتو بر مى گردانيم كه در سوره قصص
آيه 6 مى فرمايد و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم
و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جا علوه من المرسلين "و به مادر موسى
وحى كرديم كه طفلت را شيرده، و چون از آسيب فرعونيان بر او ترسان شوى به دريا
افكن و ديگر هرگز بر او مترس و محزون مباش كه ما او را بتو باز آوريم و هم از
پيغمبران مرسلش گردانيم".
و آبى كه انسان نمى تواند در آن زندگى كند و انسانى كه اگر چند دقيقه باو
هوا نرسد مى ميرد بر خلاف عادت خداوند حضرت يونس را در دريا در شكم ماهى سه روز
يا چهل روز نگه مى دارد كه در سوره انبياء آيه 87 مى فرمايد و ذاالنون اذ ذهب
مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت
من الظالمين "و ياد آر حال يونس را هنگامى كه از ميان خود غضبناك بيرون رفت و
چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختى نمى افكنيم "تا آنكه بظلمت دريا
و شكم ماهى در شب تار گرفتار شد" آنگاه در آن ظلمتها فرياد كرد كه الها خدائى
بجز ذات يكتاى تو نيست تو از شرك و شريك و هر عيب و آلايش پاك و منزهى و من از
ستمكارانم كه بر نفس خود ستم كردم بحالم رحم فرما".
كارد كارش بريدن است اما بر خلاف عادت حضرت ابراهيم "ع" بگلوى فرزندش مى كشد
نمى برد.
انسان وقتى از دنيا رفت پس از سى سال بدنش خاك مى شود و ديگر تا روز قيامت
زنده نمى شود، اما خداوند براى اين كه بفهماند كه چگونه پس از مرگ همين بدن را
زنده مى كند حضرت عزير را صد سال مى ميراند باز او را زنده مى كند و غذائى كه
چند روز بماند فاسد مى شود بر خلاف عادت صد سال نگه مى دارد كه در سوره بقره
آيه 259 مى فرمايد او كالذى مر على قربه تا آخر آيه "يا بمانند آنكه عزير
بدهكده اى گذر كرد كه خراب و ويران شده بود گفت به حيرتم كه خدا چگونه مردگان
را زنده خواهد كرد پس خداوند او را صد سال ميراند سپس زنده اش برانگيخت بدو
فرمود كه چند مدت درنگ نمودى جواب داد يك روز يا پاره اى از يك روز، خداوند
فرمود نه چنين است بلكه صد سال است كه بخواب مرگ افتادى، نظر كن در طعام و شراب
خود "مفسرين گويند طعامش انگور و انجير و شرابش آب انگور يا شير بود" كه هنوز
تغيير ننموده. الخ"
همچنين اصحاب كهف كه سيصد و نه سال آنها را ميراند بعد زنده فمرود.
روى حساب عادى زن اگر سيده باشد تا شصت سال و اگر سيده نباشد تا پنجاه سال
مى تواند فرزند بيارود، و مرد هم در پيرى نمى تواند فرزند بياورد اما بر خلاف
عادت خداوند به حضرت ابراهيم "ع" در سن 120 سالگى و ساره در سن 90 يا 99 سالگى
فرزند عنايت فرمود كه در سوره هود آيه 72 مى فرمايد قالت يا ويلتى ءالد و انا
عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب "زن چون مژده فرزند شيند گفت كه آيا مى
شود از من با آنكه پيرى سالخورده ام و شوهرم نيز پير و فرتوت است فرزندى پديد
آيد اين چيزى بسيار شگفت انگيز است"
و يا بحضرت ذكريا و خانمش در سن پيرى حضرت يحيى را عنايت فرمود كه در سوره
مريم بيان شده.
و همچنين دهها مطالب ديگر كه در آيات و احاديث بيان شده كه بر خلاف عادت
انجام گرفته، پس طولا عمر امام زمان را اگر عادى ندانيم از اين امور خواهد بود
نه از امور محال، علاوه بر اين دلائل نقليه بسيار بر طول عمر انبياء و غير
انبياء مانند حضرت نوح و خضر و عيسى عليهم السلام مى باشد كه بحث درباره آنها
بطول مى انجامد.
امام زمان
و قال "ع": ليعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها. و تلاعقيب
ذلك: و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم
الوارثين.
در كلمات قصار 200 "درباره ظهور دولت حقه آل محمد عليهم السلام" فرمود: دنيا
بر ما "آل محمد" باز گرد و مهربانى نمايد بعد از دشمنى كردنش، مانند بازگشت شتر
بدخو و گاز گير ببچه ى خويش. و در پى آن اين ايه را تلاوت فرمود "سوره قصص آيه
5" مى خواهيم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند منت نهاده "توانا و
بزرگوارشان گردانيم" آنها را پيشوايان و وارثان "زمامداران دين و دنيا" قرار
دهيم.
در بشر حب مال و حب جاه و مقام و خواسته هاى ديگر وجود دارد كه براى رسيدن
با هداف خود ممكن است از هر گونه ظلمى دريغ نكند اسلام براى اينكه جلوى ظلم و
تعدى را بگيرد و يك عدالت اجتماعى بتمام معنى در جامعه برقرار نمايد بدو اصل
متمسك سده، يكى از باطن انسان شروع كرده و وجدان انسان رادر هر گونه ظلم و تعدى
و نافرمانى از حق بوسيله ترس از خدا ناراحت كرده و جلوگيرى نموده، و دوم بوسيله
قوانين كامل جلوى هر گونه ظلم و تعدى را گرفته است مثلا اسلام پرداخت زكوه و
خمس را به وجدان انسان گذاشته، و شخص با ايمان اگر كوتاهى در دادن آن كند
وجدانش ناراحت است، ولى كسى كه وجدانش حاضر شد كه نسبت زنا بزن عفيفه بدهد چهار
شاهد عادل بايد بيارود اگر نياورد هشتاد تازياته بياد بخورد چون وجدانش از ظلم
كردن ناراحت نمى شود بايد با قانون جلوى او را گرفت، و مجريان قانون ائمه "ع"
هستند و چون در زمان ائمه "ع" ستمگران نگذاشتند كه ائمه "ع" قوانين اسلام را
باجراء در بياورند و حق ايشان را غصب كردند، و بعد از ائمه "ع" هم برخى از امت
اسلام يعنى آنهائى كه وجدانشان بيدار بود و نمى خواستند ظلم و تعدى كنند مظلوم
واقع شده، و روز بروز بر آئها ستم بيشتر شد تا بامروز كه كار شهوت پرستى از جهت
افراط و تفريط بجائى رسيده كه براى سگها و گربه ها بيمارستان مى سازند و
قبرستان درست مى كنند و مجلس عزا برپا مى كنند كه در مجله خوانديهاى شماره 85
تير 1342 نام خانم انگليسى را نوشته كه براى گربه اش كه مرده مجلس سوگوارى
ترتيب داده كه هفت ساعت بطول انجاميده و هفتصد و پنجاه تن از گربه دوستان
انگليسى در آن شركت كرده و مشروبات الكلى فراوان در آنجا مى خورند و هزار ليره
انگليسى خرج مجلس مى شود. يا در اطلاعات هفتگى شماره 1261 مورخه 44/10/17 نام
شخصى را مى برد كه سگهاى او در بانگها حساب مخصوص دارند و براى آنها سفره هاى
رنگين مى چيند "نقل از جلد دوم اولين دانشگاه و آخرين پيامبر". در صورتى كه
هزاران هزار انسانها از گرسنگى مى يمرند و يا پول داروى خود و زن و فرزندانشان
را ندارند. و يا همين افرادى كه براى حيوانات خود چنين مى كنند انسانهاى با
وجدانى را كه نمى خواهند زير سلطه كسى باشند و مى خواهند آزاد زندگى كنند در
شهرهاى بى دفاعشان روى سر پيرو جوان، زن و مرد، كوچك و بزرگشان بمب مى ريزند و
آنها را از بين مى برند. وقتى كار ظلم و جنايت باينجا رسيد همه منتظر منجى عالم
بشريت خواهند بود تا خداوند منتى را كه بر مستضعفان نهاده عملى نموده و آن حضرت
را از پس پرده غيبت بدر آورده تا قوانين محكم قرآن را باجرا در آورد و دنيا را
پر از عدل و داد نمايد، و اين همان معنى كلام حضرت امير "ع" است كه دنيا بر آل محمد باز گردد و مهربانى كند يعنى حق ما و
مظلومين از ظالمان گرفته شود بعد از آنكه بايشان دشمنى و ظلم شده كه ايشان
پيشوايان و وارثان و زمامداران دين و دنيا خواهند شد.
امام زمان
فى حديثه عليه السلام: فاذا كان ذالك ضرب يعسوب الدين بذنبه، فيجتمعون اليه
كما يجتمع قزع الخريف
در گفتار اول آن حضرت عليه السلام است "كه از بزرگى حضرت صاحب الزمان "عج"
خبر داده" چون وقت آن برسد آقاى بزرگوار و پيشواى دين "از پرده غيبت بدر آيد و
بر مقام خلافت خود" مستقر و پا برجا گردد، پس "مومنين از اطراف عالم" نزد آن
بزرگوار جمع شوند چنانكه پاره هاى ابر در فصل پائيز بهم مى پيوندد.
اين فرمايش صريح است كه آن حضرت زنده و از دشمنان پنهان است و هر وقت خدا
بخواهد آشكار شود كه مومنين براى چنين روزى دقيقه شمارى مى كنند و بتكاليفى كه
در غيبت كبرى براى ايشان نسبت بآن حضرت هست مشغولند كه براى ياد آورى به چند
تكليف اشاره مى شود. 1 مهموم بودن براى آن حضرت در ايام غيبت است كه سبب آن
زياد است يكى از از آنها محجوب در ايام غيبت است كه سبب آن زياد است يكى از
آنها محجوب بودن آن جناب، و نرسيدن دست ما بدامان اوست كه در دعاى ندبه مى
خوانيم عزيز على ان ارى الخلق و لا ترى "سخت است بر من كه خلق را ببينم و شما
ديده نشوى يعنى ترا نبينم" 2 انتظار فرج است كه در سفينه البحار از پيغمبر "صلى
الله عليه و آله و سلم" روايت شد فرمود: بهترين اعمال امتم انتظار فرج است. كه
بايد براى تعجيل ظهور دعا بسيار كرد البته كسى كه منتظر فرج است خود را بايد
آماده كند و از معاصى دور نگه دارد زيرا انتظار ظهورش كشيدن كه با تشريف فرمائى
خود ريشه ظلم را بكند و عدل جهانى بياورد با معصيت كردن كه ظلم بنفس يا غير است
منافات دارد. 3 دعا براى حفظ آن حضرت از شرور، و خواندن دعاى اللهم كن لوليك
الخ 4 صدقه دادن براى حفظ آن حضرت به آنچه ممكن است كه در دعاى عديله مى خوانيم
و بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء "و ببركتش خلق روزى خورند و
بوجودش زمين و آسمان برجاست" 5 بنيابت آن حضرت حج كردن است البته بعد از حج
واجب كه انجام دهد در سفر دوم بنيابت حضرت برود كه ثواب آن بسيار بيشتر از آنست
كه براى خود انجام دهد زيرا اين محبت و دوستى را بآن حضرت مى رساند. 6 زارى
كردن درب خانه خدا و بجهت حفظ ايمن و دين از شبهات، از خداوند مسئلت نمايد و
اين دعا را كه در غيبت بخواندن آن توصيه شده، كه امام صادق "ع" آن را تعليم زرا
ره فرمود كه در زمان غيبت و امتحان شيعه بخواند اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم
تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف
حجتك اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى.
7- در شدائد و بلاها و امراض و هر چه چاره ى ندارد استغاثه و استمداد از
حضرت خواستن است كه در پند تاريخ نقل از الكلام يجر الكلام جلد اول نموده مى
نويسد: مرحوم آيت الله آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى نقل كرد كه من با آقا مرزا
على آقا "آقا زاده ميرزاى شيرازى" و آقا سيد محمد سنگلجى در سامرا شب بالاى بام
خدمت مرحوم آقا ميرزا محمد تقى شيرازى درس مى خوانديم در بين درس استاد بزرگ ما
مرحوم سيد محمد فشاركى تشريف آورد، آثار گرفتگى و ناراحتى از چهره اش كاملا
هويدا بود معلوم شد اين انقلاب و گرفتگى بواسطه ى بروز و با در عراق است كه در
همان روزها خبرش منتشر شده بود. فرمود: شما مرا مجتهد مى دانيد؟ همه عرض كرديم:
بلى، سوال كرد عادل مى دانيد؟ جواب داديم: آرى، فرمود: پس من بتمامى شيعيان
سامرا زن و مرد حكم مى كنم كه هريك از آنها يك فقره زيارت عاشورا را بنيابت بى
بى نرجس خاتون والده ى ماجده ى حضرت حجه بن الحسن "ع" بخوانند آن بانوى بزرگ را
پيش فرزندش شفيع قرار دهند تا آن حضرت نزد خداوند عالم شفاعت كند و خدا شيعيان
سامرا را از اين بلا نجات دهد.
اين حكم كه صادر شد چون مقام بيم و ترس نيز بود همه شيعيان اطاعت كرده زيارت
عاشورا را بهمان فراز خواندند بواسطه ى اين، يك نفر شيعه در سامرا تلف نشد با
اينكه هر روز ده تا پانزده نفر از غير شيعه مى مردند.
كاتب الحروف بنده كمترتين مطلب فوق را در گرفتاريهاى مهم خود انجام دادم و
بنتيجه رسيدم و گرفاريهايم برطرف شد، و همچنين در برخى از گرفتاريهايم نامه
براى حضرت نوشتم بكيفيتى كه در كتابهاى دعا و بحار الانوار ثبت است و آن را يا
در حرم يكى از ائمه "ع" و يا در ميان گل پاك گذاشته در نهر آب انداختم و
گرفتاريم برطرف شد، و از جمله توسلاتى كه باز در گرفتاريهايم انجام داده و
نتيجه گرفتم دو ركعت نماز آن حضرت بود كه اياك نعبد و اياك نستعين صد مرتبه
گفته شود بكيفيتى كه در مفاتيح بيان شده كه آن را يا در مسجد جمكران و يا در
حرم شيخ صدوق ابن بابويه قدس سره كه بدعاى حضرت بدنيا آمده خواندم و بزودى
گرفتاريم مرتفع و بهر كسى هم گفتم از آن نتيجه گرفته، و بايد هم چنين باشد زيرا
از خودشان بما رسيده كه در گرفتاريها توسل بايشان پيدا كنيم.
امام زمان
لاتخلو الارض من قائم لله بحجه، اما ظاهرا مشهورا، و اما خائفا مغمورا، لئلا
تبطل حجج الله و بيناته.
در كلام 139 مى فرمايد: زمين خالى و تهى نمى ماند از كسى كه بحجت و دليل دين خدا
را برپا دارد "و آن كس" يا آشكار و مشهور است "مانند يازده امام "ع"" و يا ترسان و
پنهان "مانند امام دوازدهم "ع"" تا حجتها و دليلهاى روشن خدا "احكام دين" از بين
نرود "باقى و برقرار بماند"
ابن ميثم "ره" مى فرمايد: اين فرمايش تصريح است باينكه وجود امام در هر زمانى
بين مردم چندان كه تكليف باقى است واجب و لازم است.
خداوند انسان را كه اشرف مخلوقات است يله و رها نگذاشته، بلكه براى او تكاليفى
قرار داده، و براى اينكه تكاليف باو برسد پيش از آفريدن او، ابتدا خليفه آفريد،
زيرا حكيم كسى است كه ابتدا به مهمتر كند. شيخ صدوق "ره" در كمال الدين روايت كرده
كه امام صادق "ع" مى فرمايد: حجت خدا پيش از خلق بوده، و با خلق مى باشد و بعد از
خلق هم هست. كه مرحوم مجلسى اى حديث را نقل كرده مى گويد: حجت برهان است و مراد بآن
در اينجا امام "ع" است زيرا بواسطه امام حجت خدا بر خلق پيش از آفريدنش اقامه مى
شود مانند حضرت آدم "ع" كه قبل از حوا و فرزندانش بود، و با خلق اقامه مى شود زيرا
زمين خالى از حجت نخواهد بود، و بعد از خلق اقامه مى شود زيرا امام زمان يا
اميرالمومنين "ع" آخرين كسى هستند كه مى ميرند.
پس زمين لحظه ى از حجت خالى نخواهد ماند كه در اصول كافى اسحاق بن عمار گويد
شنيدم امام صادق "ع" مى فرمود: همانا زمين در هيچ حالى از امام خالى نگردد براى آن
كه اگر مومنين چيزى "در اصول يا فروع دين" افزودند آنها را برگرداند و اگر چيزى كم
كردند براى آنها تكميل كند. در بصائر الدرجات حمزه بن طيار گويد شنيدم امام صادق
"ع" مى فرمايد: اگر در زمين باقى نماند مگر دو نفر، هر آينه يكى از اندو بر ديگرى و
يارش حجت است. و باز مى فرمايد: پيوسته در زمين كسى است كه زياده و نقصان را بشناسد
پس چون مسلمين بزياد روى افتادند، زياد روى را "از دين" بياندازد و چون بنقصان
افتادند براى ايشان تمام كند و اگر آن نبود هر آينه امر مسلمين آميخته و تباه مى
شد.
ابليس
فالله الله فى عاجل البغى، و اجل و خامه الظلم، و سوء عاقبه الكبر، فانها مصيده
ابليس العظمى.
در خطبه 234 مى فرمايد: پس از خدا بترسيد، از خدا بترسيد از "كيفر" تباهكارى در
دنيا و از زيان ستمگرى در آخرت، و از بدى پايان خود خواهى و گردنكشى، زيرا تباهكارى
و ستمگرى و گردنكشى بزرگترين دام و فريب ابليس بزرگ است.
ابليس از جهت لغت بر وزن افعيل از ابلس است يعنى مايوس از رحمت خدا، و شيطان هر
سركش و عارى از خير است كه شرش ظاهر است و هر پليد از جن و انس و جنبنده است، و
آنچه از آيات و احاديث استفاده مى شود ابليس خاص است و شيطان عام است يعنى هر شيطنى
ابليس نيست ولى هر ابليسى شيطان است ابليس همان شيطان اوليه بود كه گردن كسى كرد و
بر حضرت آدم "ع" سجده نكرد كه حضرت بآن اشاره فرمود كه گردنكشى بزرگترين دام و فريب
ابليس بزرگ است و در قرآن كريم سوره بقره آيه 32 مى فرمايد و اذ قلنا للملائكه
اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين "و هنگامى كه گفتيم
فرشتگان را كه بر آدم سجده كنيد همه سجده كردند مگر ابليس كه ابا و تكبر و گردنكشى
نمود و از فرقه ى كافران شد"
اما درباره شيطان در آيات و روايات بهر انسان و حيوان و چيز پليد شيطا گفته شد
كه در سوره بقره آيه 13 منافقين را شيطان ناميده و اذا خلوا الى شياطينهم "و هر گاه
خلوت كنند با شيطانهاشان"
د ركتاب محاسن برقى از على بن ابى طالب "ع" روايت شده فرمود كه رسول خدا "صلى
الله عليه و آله و سلم" فرمودند: دستمال چرب را در خانه نگذاريد "بماند و بشوئيد"
زيرا جايگاه شيطان "ميكرب" است.
در همان كتاب اميرالمومنين "ع" فرمود: از كنار دسته و محل شكسته ظرفها و كوزه ها
آب ننوشيد زيرا محل اجتماع شيطان "ميكرب" است. و نيز امام صادق "ع" فرمود:
ظرفهايتان را بدون پوشش نگذاريد "در معرض گرد و غبار قرار ندهيد" زيرا زمانى كه ظرف
پوشش نداشت شيطان "ميكرب" آن را آلوده مى كند و از آنچه در آن "از چربى در كناره
هاى ظرف" مانده آنچه بخواهد مى گيرد "جايگاه خود قرار مى دهد"
اما آنچه ما در باره ابليس بايد معتقد باشيم اين است كه ابليس همان شيطان اوليه
بوده كه سجده بر حضرت آدم "ع" نكرد، و آيا او از جن بوده يا از جنس ملائكه
اختلافست، و اعتقاد اماميه بر آنست كه او از جنس ملائكه نيست بدليل فرمايش حقتعالى
كان من الجن "از جن بود" و اينكه گفته شده جن از اجتنان مشتق شده بمعنى استتار است
پس اطلاق لفظ جن بر ملائكه جايز است چون از ديده ها پنهانند خلاف ظاهر است چون
حقيقت جن حيوانى است داراى جرم شفاف كه از آتش آفريده شده كه بشكلهاى مختلف درمى
آيد و اولاد و ذريه دارد كه در سوره كهف آيه 48 مى فرمايد افتخذونه و ذريته اولياء
من ونى و هم لكم عدو "آيا پس مى گيريد او را "ابليس را" و فرزندانش را دوستان از
غير من و ايشان مر شما را دشمنند" و ملائكه از نور خلق شده اند و زاد و ولد و خوردن
و آشاميدن ندارند و در سوره تحريم آيه 6 مى فرمايد لا يعصون ا لله ما امرهم و
يفعلون ما يومرون "ملائكه خدا را نافرمانى نمى كنند بر آنچه كه ايشان را امر كند، و
انجام مى دهند آنچه را كه امر كرده شوند" اين آيه هم شاهد است بر اينكه ملائكه
نافرمانى نمى كنند پس ابليس از ملائكه نبود كه نافرمانى كرد و در سوره فاطر آيه 1
مى فرمايد جاعل الملائكه رسلا "و فرشتگان را رسولان پيغمبران خود گردانيد" رسولان
منزه از فسقند كه اگر فسق بر آنها روا بود راه ذكب بر ايشان گشوده مى شد و اعتبار
بر قولشان نبود، و آنچه اين مطلب را تاييد مى كند روايتى است كه در فتسير منهج از
ابن بابويه نقل مى كند كه جميل دراج گفت از ابى عبدالله "ع" پرسيدم كه ابليس از
ملائكه بود؟ فرمود: نه ! بلكه از جن بود و با ملائمه مختلط بود و ايشان تصور مى
كردند كه از ايشان باشد و در زمانى كه مامور شدند ملائكه بسجود، و او از آن ابا كرد
دانستند كه او از ايشان نيست.
و از ابن عباس روايت كرده كه ميان ملائكه و جن مقاتله ى واقع شد ملائكه ابليس را
كه در سن صباوت "كودكى" بود برده كردند و او در ميان ايشان مى بود تا امر بسجود
واقع شد ملائكه منقاد شدند و ابليس جهت جنيت ابا نمود و حقتعالى در حق او فرمود كه
الا ابليس كان من الجن "مگر ابليس كه از جن بود"
خداوند زمانى كه او را راند و رجيم فرمود، چون ابليس عبادت كرده بود پروردگار
خود را كه در سفينه البحار نسبت بامام صادق "ع" داده شده كه ابليس خدا را در آسمان،
هفت هزار سال در دو ركعت نماز عبادت كرد پس خداوند او را بسبب عبادتش پاداش عطا
فرمود. پاداش او اين بود كه در سوره حجر آيه 36 مى فرمايد قال رب فانظرنى الى يوم
يبعثون "ابليس گفت اى پروردگار من پس مهلت ده مرا تا روزى كه مردم برانگيخته شوند"
قال فانك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم "در جواب او فرمود بدرستى كه تو از
مهلد داده شدگانى تا رزو وقت دانسته شده" بعد شيطان قسم ياد كرد كه هر آينه براى
آدميان در زمين گناه را بيارايم و همه ايشان را گمراه گردانم مگر بندگان خالص شده
ترا از ايشان، كه مكر و فريب مرا در ايشان اثرى نباشد كه در سفينه البحار در حديث
نبوى "صلى الله عليه و آله و سلم" است "كه پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" به
مخاطب خود فرمود:" و اما دشمنان تو از جن ابليس و لشگريان اوست پس چون آمد ترا و
گفت پسرت مرد، بگو: جز اين نيست خلق زنده شدند براى اين كه بميرند و پاره تن من
داخل بهشت مى شود و مرا خوشحال و مسرور مى كند، پس چون امد ترا و گفت مالت رفت،
بگو: حمد براى خدائى است كه داد و گرفت و از من زكات را برد و بر من زكاتى نيست، و
چون ترا آمد و گفت براى تو كه مردم بتو ظلم مى كنند و تو ظلم نمى كنى، پس بگود: جز
اين نيست عقاب و عذاب روز قيامت براى كسانى است كه بمردم ظلم مى كنند و بر محسنين
عذاب و عقابى نيست، و زمانى كه آمد ترا و گفت بتو چه بسيار است احسان تو، كه اراده
دارد عجب را در تو داخل كند پس بگو: بديهاى من بيش از احسان من است، و چون آمد ترا
و گفت بتو چه بسيار است نماز تو، بگو: غفلت من بيش از نماز من است، و زمانى كه گفت
بتو، چه بسيار مردم را عطا مى كنى، بگو: آنچه مى گيرم بيش از چيزى است كه مى دهم، و
وقتى كه گفت براى تو، چه بسيارند كسانى كه ظلم كردند بتو، بگو: كسانى كه من بايشان
ظلم كردم بيشترند، و چون آمد ترا گفت براى تو، چه بسيار عمل مى كنى، بگو: بمدقارى
كه ظلم و نافرمانى كرده ام.
در بحار الانوار از خصال بسند معتبر از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: كه چون
نوح "ع" از كتشى فرود آمد ابليس عليه اللعنه بمزد او آمد و گفت: هيچ كس در زمين
منتش بر من بزرگتر از تو نيست نفرين كردى براى فاسقان و مرا از شغل گمراه كردن
ايشان راحت كردى، دو خصلت تو را تعليم مى كنم، زنهار كه حسد بر كسى مبر كه حسد با
من كرد آنچه كرد، و زنهار كه حرص مدار كه حرص نمود با آدم آنچه نمود. و در همان
كتاب بسند معتبر از حضرت امام محمد باقر "ع" روايت شده فرمود: كه چون نوح "ع" نفرين
بر قوم خود كرد و ايشان هلاك شدند ابليس لعنه الله بنزد او آمد و گفت تو را بر من
نعمتى است مى خواهم تو را مكافت كنم و پاداش دهم بر آن نعمت، نوح "ع" فرمود: كه من
دشمن دارم را كه بر تو نعمت داتشه باشم، بگو آن نعمت چيست؟ گفت: نعمت آنست كه نفرين
كردى بر قوم خود، و ايشان را غرق كردى و كسى نماند كه من او را گمراه كنم پس براحت
افتادم تا قرن ديگر بهم رسند و آنها را گمراه كنم، نوح "ع" فرمود: مكافات تو چيست؟
گفت: در سه موطن و محل مرا ياد كن كه نزديكترين احوال من، بسوى بنده وقتى است كه در
يكى از اين سه حالت باشد، مرا ياد كن در وقتى كه بغضب آئى، و مرا ياد كن در وقتى كه
ميان دو كس حكم كنى، و مرا ياد كن در وقتى كه با زنى تنها جائى باشى و ديگر با شما
نباشد "كه در اين سه جا شيطن حاضر است و بگناه مى كشاند" در بحار الانوار از تفسير
على بن ابراهيم قمى از حضرت صادق "ع" روايت كرده فرمود: اول كسى كه قياس كرد ابليس
بود و تكبر كرد و تكبر كردن اول معصتى بود كه خداى تعالى بوسيله آن نافرمانى شد،
فرمود: پس ابليس گفت: پروردگارا مرا از سجده كردن براى آدم معاف بدار و من ترا
عبادت مى كننم عبادتى كه ملك مقرب و پيغمبر مرسلى نكرده باشد، خداى تبارك و تعالى
فرمود: مرا حاجت بعبادت تو نيست مى حواهم كه عبادت كرده بشوم از جهتى كه من كه من
اراده كردم "نه از جهتى كه تو اراده كرده اى" پس از سجده كردن ابا كرد و خداى تبارك
و تعالى فرمود فاخرج منها فانك رجيم و ان عليك لعنتى الى ويم الدين "پس بيرون رو از
آن پس بدرستى كه توئى رانده شده، و بدرستى كه بر توست لعنت من تا روز جزا" ابليس
گفت: پروردگارا اين چگونه است در حالى كه تو عادلى كه ظلم و جور نمى كنى؟ پس پاداش
عمل من باطل است؟ فرمود: نه، وليكن بخواه از من از امر دنيا آنچه مى خواهى بجهت
پاداش عملت تا ترا عطا كنم، پس اول چيزى كه خواست باقى ماندن تا روز جزا بود پس
خداى تعالى فرمود: عطا كردم ترا، گفت: مسلط ساز و برگمار مرا بر فرنزد آدم، فرمود:
ملط ساختم ترا، عرض كرد: جارى كن مرا در فرزند آدم بمانند محل عبور خون در رگها،
فرمود: جارى كردم ترا، گفت: ولادت نشود براى ايشان فرزندى مگر براى من دوتا ولادت
شود و من ايشان را ببينم و ايشان مرا نبينند و در هر صورتى كه بخواهم براى ايشان
خودم را مجسم سازم، فرمود: دادم بتو، گفت: پروردگارا زياده كن مرا، فرمود: قرار
دادم براى تو و ذريه تو در سينه هاى ايشان مكانهائى گفت: پروردگارا مرا بس است، پس
گفت ابليس نزد اين حالت فبعزتك لاغوينهم اجمعين، الا عبادك منهم المخلصين "پس بعزت
تو كه هر آينه همه ايشان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان تو از فرزندان او كه پاك
كرده شدگانند" ثم لابينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عم شمائلهم و لا
تجد اكثر هم شاكرين "پس هر آينه مى آيم ايشان را از پيش روى ايشان و از پشت سرشان و
از طرف راستشان و از جانب چپ ايشان، و نخواهى يافت بيشتر ايشان را شكر كنندگان".
اين چند حديث را اجمالا نقل كرديم تا بدانى كه دشمن تو شيطان قسم خورده كه ترا
گمراه كند و بيك مقدار از راههاى اين دشمن پليد هم مطلع
شدى، و اگر بيشتر خواستى بكتاب بحار الانوار جلد 63 مراجعه كن كه بيش از صد و
هشتاد حديث درباره ابليس لعين، مرحوم مجلسى از كتب مختلف نقل كرده و همچنين ساير
كتب احاديث و تفاسير را درباره اين ملعون مطالعه كن، تا براههاى ديگر اين دشمن
بيشتر آگاه شوى، در خاتمه چند حديث هم درباره نجات از اين دشمن و دور شدن او ذكر مى
كنيم.
در بحار الانوار از خصال بسندش از حضرت صادق "ع" روايت كرده كه فرمود: ابليس گفت
پنج چيز است كه براى من قدرت و توانائى بر هر گونه تصرف در اين پنج چيز نيست و ساير
مردم در مشت منند "اول" كسى كه چنگ زند و تمسك جوى بدين خدا و سنت پيغمبر "صلى الله
عليه و آله و سلم" بنيت صادق و توكل بر خدا كند بر جميع امورش. "دوم" كسى كه زياد
تسبيح كند خدا را در شب و روزش. "سوم" كسى كه بپسندد براى برادر مومن خود آنچه براى
خودش مى پسندد. "چهارم" كسى كه چون مصيبتى باو رسيد جزع و بيتابى نكند بر مصيبت.
"پنجم" راضى باشد بآنچه خدا براى او قسمت كرده و براى روزيش غم نخورد.
در بحار الانوار از كفاى بسندش از امام صادق از پدران گرامش عليهم السلام روايت
كرده كه پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" باصحابش فرمود: آيا خبر ندهم و آگاه
نكنم شما را بچيزى كه اگر آن را انجام دهيد شيطان از شما دور شود همچنان كه مشرق از
مغرب دور است؟ گفتند: آرى، فرمود: روزه صورتش را سياه مى كند و صدقه پشتش را مى
شكند و دوستى در راه خدا و همديگر را كمك كردن بر عمل صالح جميع ايشان را قطع مى
كند تا اينكه احدى از ايشان باقى نمى ماند، و آمرزش خواستن و توبه كردن رگ قلبش را
قطع مى كند، و باز از خصال از حضرت صادق "ع" روايت كرده فرمود: ابليس لعنه الله مى
گويد: كدام چيز است كه مرا از گمراه كردن پسر آدم عاجز سازد در امرى از امور و
معصيتى از معاصى، پس عاجز نمى شوم از گمراه كردن او در يكى از اين امور سه گانه، پس
غالبا در يكى از آنها او را گمراه مى سازم، گرفتن مال از غير حلالش، يا منع آن از
حقش، يا قرار دادن آن در غير وجهش.
در بحار الانوار از تفسر رازى درباره قول شيطان ثم لاتينهم من بين ايديهم و من
خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم الخ نقل كرده: اگر گفته شود: پس چرا ذكر نكرد از
بالا و از پائين ايشان را؟ مى گوئيم: اما در تحقيق و رسيدگى و بررسى كردن ذكر كرديم
كه قوائى كه از آنها متولد مى شود آنچه را كه موجب فوت شدن سعادتهاى روحانيه مى شود
آنها قرار داده شده در اين چهار جانب. و اما در ظاهر پس روايت شده كه شيطان چون اين
كلام را گفت قلوب ملائكه بر بشر رقت پيدا كرد گفتند: معبودا چگونه انسان از شيطان
خلاصى پيدا مى كند با مستولى شدن او بر انسان از اين چهار جهت؟ پس وحى فرستاد خداى
تعالى به ايشان كه براى انسان دو جهت باقى است فوق و تحت، بالا و پائين، پس هر گاه
دو دستش را بدعا بلند كند بر طريق خضوع، يا پيشانيش را بر زمين قرار دهد بر طريق
خشوع، براى او گناه هفتاد سال را ببخشم.