امامت و ولايت
عقلوا الدين عقل و عايه و رعايه، لا عقل سماع و روايه، فان رواه العلم كثير،
و رعائه قليل
در خطبه 239 مى فرمايد: آل محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" "يعنى ائمه
"ع"" دين را
شناختند شناختنى كه از روى دانائى و رعايت نمودن و حرمت نگاه داشتن "عمل
كردن" است نه شناختى كه از روى شنيدن و نقل نمودن باشد "كه اگر چنين بود مزيتى
بر ديگران نداشتند" زيرا روايت كنندگان علم بسيارند و رعايت كنندگان آن كمند
"ادعا كنندگان علم بسيارند و عمل كنندگان آن كمند". علم بر دو قسم است 1 ذاتى 2
عرضى، علم ذاتى مختص ذات خداست كه هرگز عرضى در او نيست و ما جز اثبات آن راهى
بر تصور حقيقت آن نداريم. علم عرضى كه مختص آدمى اعم از پيغمبر و امام و ساير
مردم است كه ذاتا داراى علم نبودند و بآنها افاضه شده است بر دو نوع است 1
تحصيلى يا اكتسابى. 2 لدنى. كه هر دو از افاضات حقتعالى است، محصلى كه تحصيل مى
كند تا افاضه حق نباشد زحماتش بجائى نمى رسد مگر با توجهات خداى تعالى، منتها
با اسباب مدرسه رفتن و معلم ديدن كه بمرور ايام بهمان مقدار كه زحمت كشيده كسب
فيض مى كند كه آن را اكتسابى گويند. نوع دوم كه علم لدنى است بدون واسطه، كسب
فيض مى كند يعنى بدون تحصيل از مبدء فيض، عالم مى گردد كه در سوره كهف آيه 64
مى فرمايد و علمناه من لدنا علما "او "خضر "ع"" را از نزد خود علم لدنى "و
اسرار غيبى" بياموختيم" عقيده شيعه بر اين است كه امام بايد علم لدنى داشته
باشد كه ائمه "ع" تماما داراى علم لدنى بودند كه از طفوليت دانا بتمام علوم
بودند كه در اين باره دلائل عقليه و نقليه بسيار است.
از بديهيات عقليه است كه جاهل به چيزى يا به صنعتى يا براهى نمى تواند
راهنماى ديگر بآن چيز يا بان صنعت يا راه باشد همچنين جاهل بدين چگونه مى تواند
هادى بدين باشد و كسى كه بپاره ى از مسائل دانا و بپاره ى جاهل باشد باز نمى
تواند از جانب خدا هادى باشد زيرا نقض غرض مى شود چون غرض خدا هديات بندگان است
و در آن مسائلى كه او جاهل است مردم را بگمراهى مى اندازد پس بايد هادى كه از
جانب پروردگار منسوب مى شود علمش لدنى باشد. مرحوم مجلسى در جلاء العيون در
احوالات امام محمد تقى "ع" مى نويسد: سن شريف آنجناب در وقت و فات والد
بزرگوارش نه ساله بود و بعضى هفت نيز گفته اند، و در هنگام شهادت امام رضا آن
جناب در مدينه بود و بعضى از شيعيان از صغر سن، در امامت آن جناب تاملى داشتند
تا آنكه علماء و افاضل و اشراف و اماثل شيعه از اطراف عالم متوجه حج گرديدند و
بعد از فراغ از مناسك حج بخدمت آن حضرت رسيدند و از وفور مشاهده ى معجزات و
كرامات و علوم و كمالات اقرار بامامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ شك و شبهه از
ائينه خاطرهاى خود زدودند حتى آنكه شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك
مجلس يا در چند روز متوالى سى هزار مسئله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و
فضائل سوال كردند و از همه جواب شافى شنيدند در احتجاج طبرسى از ريان بن شبيب
روايت كرده كه گفت: چون مامون اراده كرد كه دخترش ام الفضل را بامام محمد تقى
"ع" تزويج كند بنى عباس اجتماع كردند و اعتراض كردند... تا اينكه مامون گفت:
اما ابو جعفر محمد بن على را اختيار كردم براى برتريش بر همه اهل فضل در علم و
كمال با صغر سنش، كه در علم و فضل اعجوبه است و من اميد دارم كه آنچه من از او
آن را شناختم براى مردم ظاهر شود تا بدانند كه راى همان چيزى است كه من ديدم.
گفتند: همانا اين جوان اگر سيرت و هيئت او ترا باعجاب و شگفتى مى اندازد زيرا
او بچه است هنوز اكتساب علم و كمال ننموده اگر مهلت دهى او را تا دانش بياموزد
سپس باو مزاوجت نمائى بهتر است، مامون گفت: واى بر شما، همانا من آشناترم باين
جوان از شما، و بدرستى كه اين جوان از اهل بيتى است كه علم ايشان از جانب خدا و
عطاها و الهام اوست پيوسته پدران او از آموختن دانش دين و ادب از همه مردم كه
در كمال ناقصند بى نياز بودند اگر مى خواهيد آنچه را براى شما از حال او وصف
كردم بر شما ظاهر شود ابا جعفر را امتحان كنيد. گفتند: براى تو و خودمان
بامتحان او راضى هستيم پس بين ما و اوء مجلس خلوتى قرار بده، تا كسى را انتخاب
كنيم كه در حضور تو چيزى از فقه شيعه از او بپرسد اگر جواب آن را درست داد براى
ما اعتراضى در حق او نبوده و براى خاص و عام درستى و راستى راى اميرالمومنين
درباره او ظاهر مى شود و اگر از جواب عاجز شد گفتار ما درباره او كافى است كه
حديث مفصل است كه يحيى بن اكثم كه در آن روز قاضى بود آوردند و مسئله اى پرسيد
كه حضرت آن را چندين قسمت كرد كه كدام را اراده دارى، كه متحير شد و بعد از
خطبه عقد، حضرت مسئله اى از او پرسيد نتوانست جواب دهد خود حضرت جواب داد. جائى
كه مامون دشمن اهل بيت بگويد علم ائمه "ع" لدنى است ديگر جاى سخن نيست كه گفته
اند: الفضل ما شهدت به الاعداء فضيلت آنست كه دشمنان ببآن شهادت دهند.
در اصول كافى در اين باره احادث بسيار است كه در يك حديث هشام بن حكم گويد
در منى از حضرت صادق "ع" پانصد مطلب از علم كلام پرسيدم و گفتم "متكلمين عامه"
چنين و چنان مى گويند، امام مى فرمود: تو چنين و چنان بگو. "هشام از حاضر جوابى
حضرت در مسائل علم تعجب كرده گويد" عرض كردم: فدايت شوم مى دانم كه مسائل حلال
و حرام در دست شماست و شما از همه مردم نسبت بان داناتريد ولى اينها علم كلام
است ! بمن فرمود: واى بر تو، اى هشام خداى تبارك و تعالى براى خلقش حجتى مقرر
نمى دارد كه همه احتياجات مردم نزد او نباشد "حجت خدا كسى است كه هر چه پرسند
جواب گويد" در كفايت الموحدين مى نويسد: ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه
روايت كرده است كه چون مردم باميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بيعت
كردند آن حضرت خطبه ى خواند و فرمود: ايها الناس آگاه باشيد كه نيكان از عترت
من و پاكان از قبيله ى من حليم ترين مردم اند در كوچكى، و داناترين مردمند رد
بزرگى، آگاه باشيد كه مائيم اهل بيتى كه علم ما از علم خداست و بحكم خداست حكم
ما، اگر پيورى ما كنيد ببصائر ما هدايت يابيد و اگر نكنيد خدا شما را هلاك
گرداند، و با ماست رايت حق، هر كه پيروى آن كند بما ملحق شود و هر كه از آن پس
ماند هلاك گردد. در صحيفه سجاديه مطالب مهم علمى در لسان دعا و مناجات بيان شده
كه متفكران و دانشمندان را باعجاب برانگيخته، كه پاستور فرانسوى مى گويد: من هر
چه دارم از امام سجاد درام زيرا در بياناتش ديدم كه باهل عراق مى گويد: خدايا
آبهايشان را بوبا مخلوط كن، آب را تجزيه كردم ميكرب امراض را كشف كردم پس از آن
حضرت تشكر دارم.
در تحف العقول روايت كرده ابو حنيفه گويد: در دوران امام صادق "ع" بحج رفتم
و چون بمدينه آمدم بخانه ى آن حضرت در آمدم و در دهليز "راهرو" نشستم بانتظار
اجازه ورود، ناگاه كودك نوپائى بيرون آمدباو گفتم: اى پسر، شخص غريب كه در شهر
شما آيد كجا قضاى حاجت كند؟ "پس از آن كه جواب كامل داد" تا آنجا كه گويد: آنچه
از اين كودك شنيدم مرا بشگفت آورد، باو گفتم: نامت چيست؟ گفت: موسى بن جعفر بن
محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب "ع" باو گفتم: اى پسر گناه از كيست؟
"ابو حنيفه چون عقيده بجرى داشت مى خواست ببيند حضرت چه مى فرمايد" در پاسخ
فرمد: از سه حال بيرون نيست، يا از خداست و حال آن كه از او نيست زيرا سزاوار
نيست پروردگار بنده را بر آنچه نكرده عذاب كند. و يا از خدا و بنده با هم است و
حال آنكه چنين نيست زيرا براى شريك نيرومند نسزد كه شريك ناتوان را ستم كند. و
يا از خود بنده است و "حقيقت" هم از اوست و اگر خدا عفو كند و بگذرد از كرم
وجود اوست و اگر كيفر دهد بگناه و جرم بنده است. ابو حنيفه گويد: امام صادق "ع"
را ملاقات نكرده برگشتم و بدانچه شنديم بى نياز شدم.
پس چنين امامانى كه منسوب از جانب خدا هستند و علم لدنى دارند دين را از روى
دانائى شناختند و معرفت آن را نگاه داشته و بآن عمل مى كنند نه كسانى كه از روى
شنيدن و نقل باشد كه بسيارى از مسائل را از آنها پرسيدند و نتوانستند جواب دهند
و بعلى بن ابيطالب "ع" رجوع كردند و حضرت جواب كافى دادند.
امامت و ولايت
ناصرنا و محبنا ينتظر الرحمه، و عدونا و مبغضنا ينتظر السطوه
در خطبه 108 مى فرمايد: ياران و دوستان ما در انتظار رحمت الهى هستند، و
دشمن و بد خواه ما غضب و خشم خداوند را مهياست "چون دشمن اهل بيت حتما بعذاب
گرفتار خواهد شد پس گويا مهياى عذاب است".
دوست و يارى كننده اهل بيت چون دوستى او براى خداست بايد در انتظار رحمت
الهى باشد و دشمن ايشان هم چون دشمنى او با اولياى خداست بايد در انتظار خشم
خدا باشد زيرا ايمان چيزى جز حب و بغض نيست كه دوستى با دوستان خدا و دشمنى با
دشمنان خداست، پس دشمنى با دوستان خدا بدترين عذاب براى آنست كه در اصول كافى
پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: محكم ترين دستاويزهاى ايمان دوستى
براى خدا و دشمنى براى خدا، و پيروى اولياء خدا، و بيزارى از دشمنان خداست. و
در برخى از احاديث دشمن اهل بيت را خارج از اسلام معرفى كرده اند اگر چه نماز
بخواند و روزه بگيرد و گمان كند كه مسلمان است كه بر مبناى همان احاديث، حضرات
فقهاء فتوى مى دهند : اگر مسلمانى بيكى از دوازده امام دشنام دهد يا با آنان
دشمنى داشته باشد نجس است. كه بيك حديث اشاره مى شود در روضه الواعظين جابربن
عبدالله گويد: رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" براى ما خطبه خواند پس
فرمود: اى مردم، هر كه دشمن بدارد ما اهل بيت را خدا روز قيام او را يهودى
برانگيزد، گويد عرض كردم: اى رسول خدا اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند و گمان
كند كه او مسلمان است؟ فرمود: اگر چه روزه بگيرد و نماز بخواند و گمان كند كه
او مسلمان است.
اما رحمت خدا كه شامل ياران و دوستان اهل بيت مى شود هم در دنياست و هم در
آخرت. كه در روضه الواعظين از رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" روايت شده
كه فرمود: هر كه را خداى تعالى دوستى ائمه از اهل بيت من نصيبش فرمايد محققا
بخير دنيا و آخرت رسيده كه باحدى از اهل بهشت اين خير نمى رسد "مگر محبين ائمه
"ع"" زيرا در دوستى اهل بيت من بيست خصلت است ده خصلت آن در دنيا و ده خصلت در
آخرت است اما در دنيا، زهد و ناخواهانى دنيا، حرص بر علم، ورع و پرهيزكارى در
دين، رغبت و ميل در عبادت، توبه قبل از مرگ، نشاط و شادمانى در برخاستن شب،
نوميد شدن از آنچه در دستهاى مردم است، نگهدارى امر و نهى خدا، نهم دشمنى دنيا،
دهم سخاوت. و اما در آخرت، براى او صحيفه هاى اعمال پخش نمى شود، براى او ميزان
نصب نمى شود، نامه اعمالش بدست راستش داده مى شود، براى او بيزارى از آتش نوشته
مى شود، صورتش سفيد مى شود و او سفيد "رويارو سفيد" است، از زيورهاى بهشتى مى
پوشد، درباره صد نفر از اهل بيتش و خويشانش شفاعت مى كند، خدا بسوى او بنظر
رحمت مى نگرد، از تاجهاى بهشتى بسرش مى گذارند، دهم بدون حساب داخل بهشت مى
شود، پس خوشا بر محبين اهل بيت من.
در الطرائف سيد بن طاوس از ثعلبى روايت كرده "و زمخشرى هم در كشاف كه اين دو
نفر از عامه هستند و از بحار الانوار روايت شده" در تفسير فرمايش خداى تعالى قل
لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى "بگو از شما اجر رسالت نمى خواهم مگر
دوستى در قرابت و خويشان را" بسندش تا بجريربن عبدالله البجلى مى رسد كه گفت:
شنيدم رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" مى فرمود: هر كه بر دوستى آل محمد
بميرد شهيد مرده، آگاه باشيد هر كه بر دوستى آل محمد بيمرد در حال توبه مرده،
بدانيد و آگاه باشيد هر كه بر دوستى آل محمد بميرد در حالى كه ايمان آورده و آن
را كامل كرده مرده، آگاه باشيد هر كه بر حب آل محمد بميرد ملك الموت سپس منكر و
نكير او را به بهشت بشارت دهند، بدانيد هر كه بر دوستى آل محمد بميرد بسوى بهشت
زفاف مى شود همچنان كه عروس به خانه شوهرش زفاف مى شود، آگاه باشيد هر كه بر حب
آل محمد بميرد براى او دو در بسوى بهشت در قبرش گشوده شود، بدانيد هر كه بر
دوستى آل محمد بميرد خدا قبر او را زيارتگاه ملائكه رحمت قرار دهد، بدانيد هر
كه بر حب آل محمد بميرد بر طريقه و روش "ائمه ع" و جماعت "ايشان" مرده، بدانيد
و آگاه باشيد هر كه بر دشمنى آل محمد بميرد روز قيامت مى آيد در حالى كه در
پيشانيش نوشته شده مايوس از رحمت خداست، آگاه باشيد هر كه بر دشمنى آل محمد
بميرد كافر مرده، بدانيد هر كه بر دشمنى آل محمد بميرد بوى بهشت را استشمام
نكند . درباره دشمنى با اهل بيت در روضه الواعظين رسول خدا "صلى الله عليه و
آله و سلم" فرمود: بهشت بر هر كه به اهل بيت من ظلم كند يا ايشان را بكشد يا
قاتلين ايشان را كمك كند يا ايشان را دشنام دهد حرام است و براى اين اشخاص در
آخرت بهره اى نيست و خدا با ايشان سخن نمى گويد و روز قيامت به آنها "از روى
رحمت" نظر نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذاب دردناك است.
در بحار الانوار از كتاب روضه و فضائل از جابربن عبدالله انصارى روايت شده
كه گفت: رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" در مسجد نشسته بود ناگاه على "ع"
در حالى كه حسن از طرف راست او بود و حسين از طرف چپ او بود وارد شد پس پيغمبر
"صلى الله عليه و آله و سلم" ايستاد و على "ع" را بوسيد و به سينه اش چسبانيد و
حسن "ع" را بوسيد و بر ران راست خود نشاند و حسين "ع" را بوسيد و بر ران چپ خود
نشاند سپس آن دو را مى بوسيد و لب آن دو را مى مكيد و مى فرمود: پدرم فداى پدر
شما و مادرم فداى مادر شما. سپس فرمود: اى مردم همانا خداى سبحانه و تعالى
بواسطه اين دو، و بواسطه پدر اين دو، و بواسطه مادر اين دو، و بواسطه نيكوكاران
و صالحين از فرزندان آن دو، به تمام ملائكه مباهات مى كند سپس فرمود: خدايا
بدرستى كه من دوست مى دارم ايشان را، و دست مى دارم كسى را كه ايشان را دوست
بدارد، خدايا كسى كه اطاعت كند مرا درباره ايشان و سفارش مرا حفظ كند رحم كن او
را برحمت خودت اى رحم كننده ترين رحم كنندگان، زيرا ايشان اهل من هستند و
فرمانروايان بدين من، و زنده كنندگان براى سنت منند، و تلاوت كنندگان كتاب
پروردگار منند، پس طاعت ايشان طاعت من و نافرمانى ايشان نافرمانى من است. در
بحار الانوار از كتاب مناقب ابن شاذان استاد كراجكى "ره" بسندش از ابن عباس
روايت شده گفت: رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود
بعلى بن ابيطالب يا على "ع" همانا جبرئيل خبر داد مرا درباره تو به امرى كه
بواسطه آن چشمم روشن شد و قلبم شاد شد، گفت بمن: اى محمد "صلى الله عليه و آله و
سلم" بدرستى كه خداى تعالى فرمود بمن محمد را از جانب من سلام برسان و آگاه كن او
را كه على امام و پيشواى هدايت و چراغ تاريكى و حجت بر اهل دنياست بدرستى كه او
صديق اكبر "يعنى بزرگتر كسى است كه قولش را با عملش راست گردانيده" و فاروق اعظم
"يعنى بزرگتر جدا كننده حق و باطل" است و همانا من به عزتم قسم مى خورم كه داخل آتش
نكنم احدى را كه او را دوست داشته و ولى خود قرار دهد و تسليم براى او، و اوصياء از
بعد او باشد و داخل بهشت نكنم كسى را كه ترك دوستى و ولايت او را كرده و تسليم براى
او و اوصياء از بعد او نباشد و قول حق است از من كه هر آينه پر كنم جهنم و سطح آن
را از دشمنان او، و هر آينه پر كنم بهشت را از دوستان و شيعيان او.
در بحار الانوار از همان كتاب از سمره روايت شده گفت: پيغمبر "صلى الله عليه و
آله و سلم" هر گاه صبح مى شد پيش اصحاب مى آمد و روى خود را به آنها مى نمود و مى
فرمود آيا يكى از شما خواب ديده؟ و همانا پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" صبح
روزى فرمود: در خواب عموى خود حمزه و پسر عمويم جعفر را ديدم در حالى كه نشسته
بودند و در مقابل آنها طبقى انجير بود و از آن مى خوردند پس درنگى نكردند كه انجير
برگشت خرما شد پس از آن مى خوردند، گفتم به آن دو: بهترين اعمال در آخرت چه چيز را
يافتيد؟ گفتند: نماز و دوستى على بن ابيطالب و پنهان داشتن صدقه "يعنى آنچه در راه
خدا به بى نوايان مى دهد كه صدقات مستحبى است پنهانى باشد"
و همچنين در همان كتاب از ايوب سجستانى روايت كرده گفت: طواف مى كردم، در طواف
انس بن مالك كه از من جلوتر مى رفت به من گفت: بشارت بدهم ترا به چيزى كه شاد شوى؟
گفتم: بلى، گفت: در مسجد مدينه مقابل پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" ايستاده
بودم در حالى كه حضرت در روضه "كه مكانى است بين قبر شريف و منبر" نشسته بود به من
فرمود: به سرعت برو، و على بن ابيطالب را بياور، رفتم پس چون به على و فاطمه
عليهماالسلام رسيدم به حضرت عرض كردم كه پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم " شما
را مى خواند، پس على "ع" آمد، پس پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: يا على
بر جبرئيل سلام كن، پس على "ع" گفت: السلام عليك يا جبرئيل، پس جبرئيل جواب سلام را
داد، پس پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود كه جبرئيل مى گويد: بدرستى كه
خدا بر تو سلام مى رساند و مى فرمايد: خير و سعادت و خوشى براى تو و براى شيعه و
محبين تو است و فرا رسيدن شر و بدى و هلاكت و يا چاه در جهنم براى دشمنان توست. چون
روز قيامت شد منادى از وسط عرش ندا كند محمد و على كجايند؟ پس شما را سير مى دهند
بسوى آسمان تا در مقابل قدرت خداى تعالى مى ايستيد، پس خداوند به پيغمبرش مى
فرمايد: على را وارد حوض كن و اين كاسه را به او بده تا محبين و شيعيانش را آب دهد،
و احدى از دشمنانش را آب ندهد و خداوند امر مى كند براى محبين على كه حساب كردنشان
حسابى آسان باشد و امر مى كند ايشان را به بهشت برند.
و باز در همان كتاب عمربن الخطاب گفت شنيدم ابابكر بن ابى قحافه گفت: شنيدم رسول
خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" مى فرمايد: بدرستى كه خداى تعالى از نور صورت على
بن ابى طالب "ع" هفتاد هزار هزار ملك آفريد كه تسبيح و تقديس مى كنند او را، و ثواب
آن را براى محبين آن حضرت و محبين فرزندان آن حضرت مى نويسند.
درباره دوستى اهل بيت و دشمنى با ايشان احاديث از عامه و خاصه از حد تواتر گذشته
كه اين چند حديث بعنوان نمونه بيان شد.
امامت و ولايت
ايها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه، و اعلمهم بامر الله فيه
در خطبه 172 مى فرمايد: اى مردم، سزاوارتر اشخاص بامر خلافت تواناترين مردم بر
آن "از جهت سياست و تدبير جنگ و زد و خورد با دشمن و نظم دادن امور رعيت" و
داناترين آنان در آن بامر "دين" خداوند است.
از مهمترين ويژگيهاى خلافت و جانشينى پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم"
نيرومندى او در حكومت اسلامى، از سياست و جنگ با دشمن و نظم امور رعيت و دانائى او
در امر دين است، زيرا تمام كارهاى پيغمبر اسلام باو محول شده، و پيغمبر "صلى الله
عليه و آله و سلم" فقط براى گفتن احكام شرع فرستاده نشده، بلكه يك حكومت اسلامى بر
مبناى احكام شرع تشكيل داد، كه هشتاد جنگ كرد، و در امور سياسى و قضائى و ساير امور
مملكتى، از فرستادن حاكم بشهرهاى ديگر و مانند آنها تدبيرش بعهده خود آن حضرت بود
كه در سوره مائده آيه 52 مى فرمايد فاحكم بينهم بما انزل الله "پس حكم كن ميانشان
بآنچه فرو فرستاد خدا" پس جانشين پيغمبر بايد قوى ترين مردم در اين امور و داناترين
ايشان در امر دين باشد، و قويترين مردم بعد از پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم"
در اين امور و داناترين ايشان در امر دين جز على بن ابى طالب "ع" كسى ديگر نبود، كه
اعلم بودن آن حضرت از صحابه و قويتر بودن او از جهت سياست و تدبير جنگ، و زد و خورد
با دشمن و نظم دادن امور رعيت، مانند خورشيد وسط آسمان است كه احتياج بدليل ندارد
كه بقول شاعر.
و بمصداق اين شعر كه
بيك مطلب از صدها مطلب اشاره مى شود آن هم از كتب اهل سنت كه در كتاب الطرائف
سيد بن طاوس از كتاب اربعين محمد بن عمر رازى معروف بابن خطيب رى از بزرگترين علماى
اشعريه در فصل پنجم از مسئله سى و نهم در بيان برترين صحابه بعد رسول خدا "صلى الله
عليه و آله و سلم" كه بيست دليل بر اينكه على بن ابيطالب افضل صحابه بعد رسول خدا
بود آورده كه در دليل سوم از آن مى گويد: بدرستى كه على اعلم صحابه بود و اعلم افضل
و برتر است و جز اين نيست گفتيم على اعلم صحابه بود براى اجمال و تفصيل.
اما اجمال، پس نزاعى نيست كه على در اصل خلقت در نهايت تيزى انديشه و هوش و
استعداد براى علم بود و محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" افضل و برترين عقلاء و
عالمترين علماء بود، و على در نهايت حرص در طلب كردن علم بود و محمد صلوات الله
عليه و آله در نهايت حرص در تربيت كردن على و ارشاد او بسوى بدست آوردن فضائل بود،
سپس اينكه على "ع" از اول كودكى اش در كنار محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" پرورش
پيدا كرد و در بزرگيش داماد او گرديده و در همه اوقات بر او وارد مى شد و معلوم است
كه شاگرد زمنى كه در نهايت تيز هوشى و حرص بر حاضر جوابى باشد و استاد هم در نهايت
فضل، و در نهايت حرص بر ياد دادن باشد سپس براى مثل اين شاگرد اتفاق افتد كه از
زمان كودكى بخدمت اين استاد برسد، و اين بخدمت رسيدنش در هر وقتى حاصل باشد پس
همانا استاد، اين شاگرد را در علم بدرجه بزرگى مى رساند.
و اين بيان اجمال است كه على اعلم صحابه بود، اما ابوبكر در زمان پيرى بخدمت او
"صلى الله عليه و آله و سلم" رسيد و همچنين روز و شب بخدمت او نمى رسيد مگر زمانى
اندك، اما على، پس بدرستى كه او از زمان كودكى بخدمت او رسيد كه گفته شده: علم در
خردى مثل نقش در سنگ است و در بزرگى مثل نقش در كلوخ است. پس ثابت شد بآنچه ذكر
كرديم كه على اعلم از ابى بكر بود.
اما تفصيل، پس بر آن وجوهى دلالت مى كند. وجه اول فرمايش آن حضرت "صلى الله عليه
و آله و سلم" است اقضاكم على "حكم كننده ترين شما على است" و حكم كردن احتياج به
جميع علوم دارد پس چون ترجيح داد او را بر همه در حكم كردن لازم مى آمد كه او را
ترجيح داده باشد بر ايشان در جميع علوم، و اما ساير صحابه هر يك از ايشان بر غير
خودش در يك علم ترجيح داشت مانند فرمايش او: عالمترين شما زيد بن ثابت است.
وجه دوم اين كه اكثر مفسرين گردن نهادند كه فرمايش خداى تعالى و تعيها اذن و
اعيه "و گوش شنواى هوشمندان اين پند را تواند شنيد" در حق على بن ابى طالب "ع" نازل
شده و تخصيص او بزيادى فهم دلالت بر اختصاص او بزيادى علم است.
وجه سوم روايت شده كه عمر بسنگسار كردن زنى كه بچه شش ماهه زائيده بود امر كرد
پس على "ع" او را بفرمايش خداى تعالى واقف گردانيد كه و حمله و فصاله ثلاثون شهرا
"و حملش و بريدنش از شير سى ماه است" با فرمايش خداى تعالى و الوالدات يرضعن
اولادهن حولين كاملين "و مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند" بنابر اين
كمترين مدت حمل شش ماه است عمر گفت: اگر على نبود عمر هلاك مى شد. تا آنجا كه در
دليل بيستم مى گويد: بدانكه فضائل يا نفسانيه است يا بدنيه و يا خارجيه، اما فضائل
نفسانيه دو نوع است علميه و عمليه، ما دليل آورديم كه على اعلم از ساير صحابه بود و
از آنچه آن را قوى مى كند روايتى است كه على "ع" فرمود: هزار باب علم رسول خدا "صلى
الله عليه و آله و سلم" مرا آموخت كه از هر باب هزار باب براى من گشوده شد.
اما فضائل نفسانيه "عمليه" اقسامى است برخى از آنها عفت و زهد است كه در ميان
صحابه جمعى از زهاد مانند ابى ذر و سلمان و ابى درداء بودند كه همگى در زهد شاگردان
على "ع" بودند، و از فضائل شجاعت است كه در ميان صحابه جماعتى از شجاعان بودند
مانند ابى دجانه و خالد بن وليد، ولى شجاعت آن حضرت سودمندتر از شجاعت همه بود آيا
نمى بينى كه پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" روز احزاب فرمود: هر آينه يك شمشير
زدن على "بر عمرو بن عبدود" بهتر از عبادت جن و انس است. و على "ع" فرمود: بخدا قسم
در خيبر را بقوت جسمانى نكندم ليكن بقوت الهى كندم. و از فضائيل سخاوت است كه در
ميان صحابه جمعى از سخاوتمندان بودند ولى اخلاص آن حضرت در سخاوتش رسيد به اينكه سه
قرص نان داد خداى تعالى در حق او اين آيه را نازل فرمود و يطعمون الطعام على حبه
مسكينا و يتيما و اسيرا "و طعام را براى دوستى خدا به فقير و يتيم و اسير مى
خورانند" و برخى از فضائل، حسن خلق است كه با نهايت شجاعتش جدا حسن خلق داشت و در
حسن خلق بآنجا رسيد كه دشمنانش او را به دعابه "بسيار مزاح كننده" نسبت دادند، و از
جمله فضائل بعد و دورى از دنياست و ظاهر است كه آن حضرت با گشوده بودن درهاى دنيا
بر او، اظهار مال و ثروت و لذت يفان نكرد و با نهايت شجاعتش هر گاه بنماز شب مشغول
مى شد و وسعت قلبى كه در دعاها و گريه ها بسوى خداى تعالى داشت بجائى رسيد كه احدى
از كسانى كه بعد از او از زهاد آمدند با او برابرى نكردند، و چون ابن ملجم شمشير بر
او فرود آورد گفت فزت و رب الكعبه "بپروردگار كعبه رستگار شدم"
و اما فضائل بدنيه، پس از جمله آنها قوت و شدت است و در هر دو آنها بزرگترين
درجه را داشت تا آنجائى كه گفته شده كه او لشگر عظيم را و پهلوانهاى ايشان را بخاك
مى افكند و اقلام را قطع مى كرد، و برخى از آنها نسب عالى است و معلوم است كه
شريفترين نسبها، آن نزديك بون برسول خداست "صلى الله عليه و آله و سلم" و آن حضرت
نزديكترين مردم در نسب برسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" بود، و اما عباس اگر
چه عموى رسول خدا بود جز اينكه عباس برادرى بود براى عبدالله پدر رسول خدا از پدر
نه از مادر، اما ابوطالب برادر عبدالله از پدر و مادر بود، و همچنين على "ع" هاشمى
بود از پدر و مادر، براى اينكه على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بود از پدر و
همچنين مادر على بن ابيطالب فاطمه بنت اسد بن هاشم بود، و از جمله آنها داماد شدنست
كه براى احدى از خلق نبود دامادى مثل آنچه براى آن حضرت بود، و اما عثمان اگر چه در
بودن دامادى رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" با آن حضرت شريك بود جز اينكه
شريفترين اولاد رسول، فاطمه "ع" بود و بنابر اين فرمود: سيده زنهاى عالمين چهار
كسند و از جمله آنها فاطمه را شمرد، و حاصل نشده مثل اين شرافت براى دو دخترى كه آن
دو زن عثمان بودند، و از جمله آنها اين است كه نبود براى احدى از صحابه اولادى كه
با اولاد آن حضرت در فضيلت مشاركت داشته باشند مانند حسن و حسين كه آن دو، دو آقاى
جوانان اهل بهشت، دو فرزند اويند، پس نظر كن به اولاد حسين " ع" مثل زين العابدين و
باقر و صادق و كاظم و رضا "ع" پس همانا ايشان بزرگانى هستند كه هر مسلمانى بفضيلت و
علو درجه ايشان اقرار دارد. الخ
چگونه صلاحيت دارد كسى كه در جنگهائى كه پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم "
بود مانند جنگ خيبر و حنين و ساير جنگها طبق كتب خودشان گريخت جانشين پيغمبر باشد
كه در سوره انفال آيه 16 مى فرمايد و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او
متحيزا الى فئه فقد باء بغضب من الله و ماويه جهنم و بئس المصير "هر كه در روز جنگ
به آنها پشت نمود و فرار كرد به طرف غضب و خشم خدا روى آورده و جايگاهش دوزخ كه
بدترين منزل است خواهد بود مگر آنكه از ميمنه به ميسره يا از قلب به جناح براى
مصالح جنگى رود و يا از فرقه اى ببارى فرقه ديگر بشتابد" پس كسانى كه در حيات
پيغمبر از جنگ مى گريختند صلاحيت جانشينى او را ندارند بلكه جانشين پيغمبر "صلى
الله عليه و آله و سلم" بايد على بن ابى طالب "ع" باشد كه بنقل از المناقب شافعى
ابن المغازلى كه از سعيد بن مسيب از ابى هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا "صلى
الله عليه و آله و سلم" ابابكر را بسوى خيبر برانگيخت پس براى او فتح نشد سپس عمر
را فرستاد براى او هم فتح نشد فرمود: البته علم را بمردى مى دهم كه پيش رونده و
شجاع است و از جنگ فرار نمى كند كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش هم
او را دوست مى دارند پس على بن ابى طالب "ع" را خواند. الخ
امام زمان
و لا تياسوا من مدبر فان المدبر عسى ان تزل به احدى قائمتيه و تثبت الاخرى و
ترجعا حتى تثبتا جميعا
در خطبه 99 مى فرمايد: و از امام زمان كه غائب است نا اميد نگرديد زيرا ممكن است
يكى از دو پاى او "سلطنت ظاهرى" از جاى در رفته بلغزد و پاى ديگرش "سلطنت باطنى" بر
جاى ماند، و "روزى بيايد كه" هر دو پايش "سلطنت ظاهرى و باطنى" برگردد "آشكار شده"
تا ثابت و استوار باشد "امور دين و دنيا بوجود او منظم شود".
عقيده شيعه طبق احادث بسيار كه از طرق خاصه و عامه روايت شده بر اين است كه امام
زمان "ع" فززند امام حسن عسكرى "ع" است كه از خاصه روايت شده كه در نيمه شعبان سال
255 هجرى قمرى از والده ماجده اش حضرت نرگش خاتون "ع" بدنيا آمد در سال 260 حضرت
امام حسن عسكرى "ع" مسموما دار فانى را وداع گفت و غيبت صغرى شروع شد كه در زمان
غيبت صغرى كه بنقل شيخ صدوق در كمال الدين قريب به 74 سال طول كشيد چهار نايت خصا
كه عثمان بن سعيد عمروى و محمد بن عثمان بن سعيد عمروى و حسين بن روح و على بن محمد
سمرى بودند كه بمنصب سفارت و نيابت خاص از طرف حضرت برقرار شده و جواب مسائل شيعيان
را از حضرت گرفت و بايشان مى گفتند، تا سال 329 هجرى كه على بن محمد سمرى وفات كرد
كه بهنگام وفاتش توقيعى "نامه اى به مهر حضرت "ع"" بيرون آورد و بمردم نشان داد كه
در آن توقيع واقع شدن غيبت كبرى را فرمودند و در توقيع ديگرشان امر فرمودند كه به
فقهاء و مجتهدين كه نيابت عاغم دارند رجوع شود.
اين كه حضرت على "ع" در اين خطبه مى فرمايد نااميد از امام زمان "ع" نشويد كه در
پس پرده غيبت است و سلطنت ظاهرى ندارد اما باطنا بوجود آن حضرت زمين باقى است تا
آنكه از پس پرده غيبت بدر آيد و با سلطنت ظاهرى و باطنى زمين را پر از عدل و داد
نمايد شايد مراد حضرت اين است كه از طول كشيدن غيبت و طول عمر آن حضرت شكى بخود راه
ندهيد كه نا اميد شويد كه بهتر است در اين موضوع عقيدتى بچند دليل عقلى درباره ى
طول عمر بپردازيم تا روح اميد در ما تقويت شده و به بهترين اعمال كه انتظار فرج است
برسيم.
طول عمر را از سه راه مى توان ثابت كرد. اول بررسى عمرهاى مختلف است كه هم اكنون
بين بشر معمول است يك انسانى ده سال عمر مى كند يكى بيست سال سومى به سى سال كه مى
رسد مى ميرد تا بشرى كه در همين قرن دويست و پنجاه سال عمر مى كند كه در سالنامه
پارس صفحه 100 جزء دوم سالنامه 1311 زير عنوان غرائب طبيعت عكس مرد چينى را گراور
كرده مى نويسد: مرد چينى كه 253 سال دارد الخ.
حامل عامل عمر را هر چه بدانيم يا خواست خدا يا نيروى بدن يا آمادگى محيط زندگى
يا رعايت اصول بهداشت و يا چيزهاى ديگر هر چه باشد عامل عمر در اين شخص 250 ساله
نسبت بآن شخص ده ساله بيست و پنج برابر است. بنابر اين بايد گفت عامل عمر هر چه
باشد قابل تقويت است چون عامل تا بيست و پنج برابر يا بيشتر ثابت است و امكان دارد
تا صد برابر و هزار برابر و ده هزار برابر تقويت شود. همانطور كه بشر اوليه با الاغ
و اسب مسافرت مى كرد مدت زيادى در راه بود تا بمقصد برسد در فكر اين افتاد كه عامل
سرعت را تقويت كند اتومبيل ساخت كه سرعت آن در ساعت 50 كيلومتر بود پس بفكر بود كه
عامل سرعت را بيشتر تقويت كند تا بآنجا كه سرعت اتومبيل را در ساعت به 250 كيلومتر
و بيشتر رساند تا هواپيما را اختراع كرد باز سرعت سر هواپيما را تقويت كرد تا بصورت
سرعت جت در آمد، همان عامل سرعت باز تقويت شد تا بما فوق سرعت صورت در آمد باز
تقويت شد تا بصورت سفينه هاى فضائى رسيد ولى با وجود اين همه پيشرفت باز نمى توان
سرعت سير را در سفينه هاى به بيتشر محال دانست بلكه امكان دارد.
دوم استفاده از علم پزشگى است و آزمايشهائى كه دانشمندان اين علم در اين باره
نموده اند كه بيك نمونه اشاره مى شود. در مجله الهلال چاپ مصر شماره 9 صفحه 718 سال
23 سنه ى 1333 مقاله اى تحت عنوان "انسان بزودى هزاران سال زندگى خواهد كرد" چنين
مى نويسد: يكى از استادان دانشگاه هال در آلمان يك گياه را كه بيش از دو هفته عمر
آن گياه نبوده بر اثر امتحاناتى كه در روى اين گياه كرده از حيث غذا و آفتاب و
غيره، توانسته عمر اين گياه را به ششم سال برساند و اين آزمايش مانند آنست كه
ما عمر انسان را از وضع كنونى به 10920 سال برسانيم. در مجله الهلال صفحه 196
جزء دوم سال سى و يكم مثاله بقلم دكتر جوكى بعنوان درازى زندگانى منتشر ساخته
دكتر نامبرده مى نويسد كه مرگ نه از آن رو مى آيد كه زندگانى نابود شده و
بمرحله ى طبيعى خود مى رسد بلكه بسيارى از مردمان مرگشان در اثر مسموم شدن است
بسيارى از ما مسموم مى شويم نه آنكه مى ميريم بلى زندگانى پذيراى هميشگى است و
مى توان آنچه از او كهنه شده است دوباره تازه كرد تا مادامى كه اين قواى تازه
نيز مسموم نشود، لكن ما كوشش مى كنيم كه خود را مسموم سازيم چون آنچه از خوردنى
و نوشيدنى مى خوريم و مى آشاميم آلوده به زهرهاست بيشتر مردمان كه بسن 50 سالگى
مى رسند بتدريج خودكشى مى نمايند و هرگاه پزشك ها از خوراك آنها بپرسند پاسخ مى
گويند در حالى كه خود گورهاى خود را بدندان مى كنند زيرا هر چه دوست دارند مى
خورند و خوراك آنها اندكى از مسمومات با خود دارد كه شرائين را نابود ساخته
بزودى آثار پيرى آشكار مى شود.
دكتر الكسيس كارل در كتاب انسان موجود ناشناخته مى نويسد: اگر يك روز در
هفته را انسان گرسنگى بخورد عمرش بلند مى شود.
در مجله المقطف چاپ مصر جزء سوم سال پنجاه و نهم مقاله ى زير عنوان آيا
انسان هميشه در جهان زيست مى نمايد انتشار داده مى نويسد: يكى از جراحان
توانسته است پاره ى از بدن حيوان را جدا ساخته و او را سالها زنده نگاه دارد كه
خود آن حيوان نمى توانست بدين مدت اين عضو را نگاهدارى كند بدين طريق كه
خورشهائى كه زيست اين جزء بدو است آماده ساخته و از فاسد شدن او جلوگيرى كرده،
و هر گاه اين خورش هميشه بحد كافى موجود باشد براى هميشه مى توان اين عضو را
نگاه داشت نام اين جراح كاس كارل و از جراحانى است كه در يكى از بيمارستانهاى
نيويورك كار مى كند اين آزمايش را در قطعه ى از جوجه مرغ كه هنوز در تخم مى
بوده بكار برده و توانسته است زياده از هشت سال او را نگاه دارى نمايد، اين
جراحان جسم انسان، دل و كليه و پوست و ديگر اعضاء او را آزمايش كرده و دانسته
اند كه تا خورش آنها بدانها برسد مى توانند زنده بمانند و رشد نمايند. باز مى
نويسد: نهايت چيزى كه در اثر آزمايشها بدست آمده است اينكه انسان مى نويسد:
نهايت چيزى كه در اثر آزمايشها بدست آمده است اينكه انسان برسيدن 70 يا 80
سالگى نمى ميرد بلكه اين است كه عوارض خارجى به پاره ى اجزاء وارد شده و آنها
را كشته و نابود مى سازد و چون بين آنها و ديگر اعضاء رشته ارتباط برقرار است
پاره ى بواسطه ديگر خواهند مرد، هر گاه دانش پيروزى يابد كه اين عوارض را نابود
سازد يا از تاثير آن جلوگيرى كند هيچ مانعى نخواهد داشت كه انسان صدها سال
زندگى نمايد همچنانكه پاره ى درختها همين مدت را خواهند زيست. اثبات راه سوم را
در درس بعد مى نگاريم.