امامت و ولايت
و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الامر
در خطبه 119 مى فرمايد: و ابواب علم و معرفت "دانشها و خدا شناسى" و راه
روشن "رستگارى در دين و دنيا" نزد ما اهل بيت "دوازده امام "ع"" مى باشد.
حكم جمع حكمت است كه درباره انسان بمعنى فهم و عقل، دانش حقيقت هر چيز، علم
قرآن ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و مقدم و موخر و حلال و حرام آن، علم شريعت،
اصلاح امور آخرت و دنيا از معارف و علوم نه دنياى مادى، يافتن حق بواسطه علم و
عقل، خطا نكردن در قول و فعل، شناخت موجودات و كارهاى خوب، علمى كه منفعت آن
عظيم و فايده آن جليل باشد آمده، كه آن دو حكمت است حكمت نظرى يا علمى و حكمت
عملى. حكمت عملى بعمل تعلق پيدا مى كند مانند طب، يا مطيع شدن قوه شهويه براى
عقل است كه از امر و نهى او سرپيچى نكند تا انسان از بندگى هواى نفس و هوس خلاص
شود، و حكمت نظرى يا علمى تعلق بعلم پيدا مى كند مانند علم بحقائق موجودات كه
وجود آنها بقدرت و اختيار ما نيست. كسى كه تمام اين معانى در او جمع باشد حكيم
است كه اطلاق لفظ حقيقى آن درباره انسان جز به انبياء و حضرت لقمان، كه در راس
آنها پيامبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" و اهل بيت يعنى چهارده معصوم
قرار دارند بر شخص ديگر روا نيست زيرا درباره ايشان نص صريح است و از خطا و
اشتباه مصونند و غير ايشان هر انسانى داراى خطا و اشتباه است.
در اصول كافى در حديث مفصل كه حضرت رضا "ع" براى عبدالعزيز درباره امامت
فرمود چنين آمده: خدا پيغمبران و امامان را توفيق بخشيده و از خزانه علم و
حكمتهاى خود آنچه بديگران نداده بآنها داده، از اين جهت علم آنها برتر از علم
مردم زمانشان باشد كه خداى تعالى "در سوره يونس آيه 35" فرموده افمن يهدى الى
الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون "آيا كسى كه خلق
را بسوى دين خود هدايت مى كند شايسته تر است كه پيرويش كنند يا كسى كه هدايت و
راه بمعرفت خود نداردو جاهل و نادان به امر دين است مگر آنكه ديگرى او را هدايت
كند چه شده شما را و چگونه قضاوت مى كنيد؟" و گفته ديگر خداى تعالى است "در
سوره بقره آيه 269" و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا "و هر كه را حكمت
دادند خير بسيارى عطا كردند" و باز فرموده حقتعالى درباره ى جناب طالوت است "در
سوره بقره آيه 247" ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه
فى العلم و الجسم و الله يوتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم "همانا خدا او را
بر شما برگزيده و در دانش و توانائى جسم او را فزونى بخشيده خدا ملك خود را به
هر كه خواهد دهد كه خدا بحقيقت توانگر و داناست" و به پيغمبر خويش "صلى الله
عليه و آله و سلم" "در سوره نساء آيه 113" فرمود و نزل الله عليك الكتاب و
الحكمه و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليكم عظيما "و خدا بر تو كتاب و
حكمت فرو فرستاد و آنچه را نمى دانستى ترا آموخت كرم خدا نسبت بتو بزرگ بود"
"در سوره نساء آيه 54" فرمود ام يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله فقد
اتينا ال ابراهيم الكتاب و الحكمه و اتيناهم ملكا عظيما فمنهم من امن به و منهم
من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا "آيا حسد مى ورزند "يهود" با مردم "يعنى با
مسلمين" چون آنها را خداا به فضل خود برخوردار نمود كه البته ما به آل ابراهيم
"حضرت محمد و آل او "صلى الله عليه و آله و سلم"" كتاب و حكمت داديم و بآنها
ملك عظيمى داديم پس كسانى به آنها گرويدند و كسانى از آنها روى گردانيدند و
جهنم آنها را بس افروخته آتشى است" وقتى خدا بخواهد كسى را براى امور بندگانش
انتخاب كند سعه ى صدرى بوى عطا مى كند چشمه هاى حكمت را در قلبش وديعه مى گذارد
علم و دانش را همواره باو الهام مى كند بعد از آن از پاسخ هيچ مشكلى عاجز نيست
و در پيدا كردن راه راست سرگردان نمى شود پس او معصوم است و از جانب خدا مويد و
موفق و مسدد مى باشد از خطا و لغزش مصونيت دارد.
در بحار الانوار از فتسير عياشى از ابى بصير روايت كرده گفت: شنيدم از حضرت
باقر "ع" در تفسير آيه و من يوت الحكمه فقد اوتى خير كثيرا فرمود: حكمت معرفت
است. و از سليمان بن خالد روايت كرده گفت: از حضرت صادق "ع" پرسيدم از فرمايش
خداى تعالى و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا فرمود: همانا حكمت معرفت و
فقيه شدن و علم دين آموختن است پس كسى كه از شما فقيه شد پس او حكيم است و احدى
از مومنين نمى ميرد كه محبوبتر باشد نزد ابليس از موت فقيه. در كتاب كنز
الفوائد مرحوم كراجكى روايت كرده از لقمان "ع" كه بپسرش گفت: اى پسر من، حكمت
را بياموز تا شريف و بزرگوار شوى، زيرا حكمت راه نمائى بر دين مى كند، و بنده
را بر آزاد، بزرگتر و بلند قدرتر گرداند و مسكين را بر غنى برتر گرداند و كوچك
را بر بزرگ مقدم دارد و مسكين را در مجالس پادشاهان نشاند و شريف را شرفش
بيافزايد و آقا را بآقائيش، و غنى را به مجد و جوانمرديش افزايد، و چگونه براى
انسان امر دين و زندگيش بدون حكمت آماده مى شود و هرگز خداى عزوجل امر دنيا و
آخرت را آماده نمى كند مگر بواسطه حكمت، و مثل حكمت بدون طاعت و فرمانبردارى
مانند جسد بدون روح است يا بمانند زمين بدون آب است و همچنانى كه صالح و خير و
نيكى براى جسد بدون روح و زمين بدون آب نيست همچنين خير و نيكى براى حكمت بدون
طاعت و فرمانبردارى نيست. و در مصباح الشريعه حضرت صادق "ع" فرمود: حكمت،
روشنائى و نور معرفت است و يا حكمت نورى است كه حاصل مى شود در قلب بسبب معرفت
يا علومى كه بسيار شود بعد از معرفت، و آن ميراث تقوا و پرهيزكارى و ميوه ى صدق
و راستى است يعنى معرفت بى حكمت بى ور است و تقواى بى حكمت بى فايده، و راستى
بى حكمت بى حاصل و ثمر ندارد و اگر بگويم كه خداوند به بنده ى از بندگانش نعمتى
بزرگتر و نعمت دارتر و بلندتر و بسيار عطا تر و درخشانتر و زيباتر از حكمت
نعمتى نداده هر آينه راست گفته ام، خداى عزوجل فرمود: يوتى الحكمه من يشاء و من
يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب "خدا حكمت را مى
دهد هر كه را مى خواهد و هر كه را حكمت دادند بدرستى كه او را نيكوئى بسيار
داده ان و پند پذير نشوند بآنچه مذكور شد از آيات روشن و موعظه هاى نيكو مگر
صاحبان عقول خالصه از آميختگى خيالها و متابعت هوى و هوسها" حضرت فرمود: يعنى
نمى داند چه وديعه گذاشتم و مهيا نموده ام در قرآن از حكمت مگر كسى كه او را
براى خودم خالص كردم و بحكمت مخصوص گردانيده ام و اختصاص داده ام، و حكمت نجات
دهنده از عذاب الهى است و يا حكمت قرآن عزيز است و صفت حكيم ثبات است نزد اوائل
امور يعنى در اول امر تزلزل و اضطراب از فتنه ها و بلاها و سختيها كه حادث مى
شود در عمل كردن از اعمال خير نداشته باشد و نزد عواقب امور و اواخر آن هم آنچه
از مفاسد دنيويه بر آن مترتب مى شود ايستادگى داشته باشد و او هدايت كننده خلق
خدا بسوى خداست. از معناى حكمت فهميده شد كه وقتى امام "ع" ابواب حكمتها نزد او
باشد راه روشن و رستگارى در دين و دنيا نزد او خواهد بود.
امامت و ولايت
طبيب دوار بطبه، قد احكم مراهمه، و احمى مواسمه، يضع من ذلك حيث الحاجه اليه
در خطبه 107 مى فرمايد: امام "ع" طبيبى است "روحانى" كه بوسيله طب و معالجه
خويش "براى بهبودى خلائق از امراض گوناگون" همواره گردش مى كند و مرهمهايش را
"كه علوم است براى دلهاى مجروح گمراهان" محكم و آماده كرده است و ابزارها را
"بآتش ترسان از عذاب" سرخ كرده و تافته است هر جا كه لازم باشد مرهمها و
ابزارها را بروى آن مى نهد. تمام موجودات اين عالم تكيه گاهى دارند كه اگر
اتكاء آنها قطع شود منهدم مى شوند كره زمين اتكاء آن به نيروى جاذبه است كه اگر
جاذبه قطع شود منهدم مى شود نباتات متكى به ريشه اند كه اگر ريشه آنها قطع شود
از بين مى روند حيوانات تكيه گاهشان معده است كه اگر غذا بآنها نرسد مى ميرند،
انسان هم از جنبه حيوانيت متكى بغداست ولى از جنبه معنويت و قوه عاقله اتكاء
انسان به خدا و پيغمبران و اوصياء پيغمبران است كه اگر انسان تبعيت از فرامين
ايشان نكند از مرحله انسانيت سقوط كرده و از حيوان پست تر خواهد شد زيرا انسان
از دو چيز قسمت يافته، يكى بدن و ديگرى روح انسانى يا نفس ناطقه، كه از براى هر
كدام از آن دو امراضى است كه امراض بدن بوسيله اطباء جسم معالجه مى شود و امراض
روح بوسيله اطباء روح كه انبياء و اوصياء هستند همانطور كه انسان در مرض جسم
بطيبب مراجعه مى كند در مرض روح هم بايد بپيغمبر و امام "ع" مراجعه كن و طبق
دستورات ايشان روحش را از امراض و رذائل حفظ كند اما پيغمبران و امامان "ع" از
بس بزرگوار بودند براى معالجه بيماران خود گردش مى كردند تا آنها را از خطر
سقوط انسانيت و هلاكت نجات داده و بشاهراه سعادت برسانند كه وقتى بنسخه هاى
ايشان كه مرهمهائى است بر دل مجروحان تابعان هواى نفس و در گرداب ضلالت و
گمراهى افتادگان، نگاه مى كنيم مى بينيم كلمات در بارشان روح هر مريضى را شفا
بخشيده و او را بكمال انسانيت مى رسانند كه تمام حكمتها و فلسفه ها و اخلاقها و
آدابها و كمالها و ترقيها و تعاليها و خوبيها و تمدنها و گفتارها و كردارها در
فرمايشات ايشان است كه اگر كسى بيكى از هزارها از آنها عمل نمايد اصل تمدن و
اساس تدين را دريابد و صاحب اخلاق حسنه و اوصاف شريفه شود و بهر مقدار كه عمل
او بفرمايشات ايشان بيشتر شود بر ترقى و تعالى و كمالات او افزوده
شود پس ما همانطور كه جسممان را چكاو مى كنيم كه مبادا در جسم ما مرضى باشد
بايد روحمان را هم چكاو كنيم و آن را به آزمايشگاه پيغمبر "صلى الله عليه و آله
و سلم" و ائمه اطهار "ع" ارائه داده تا اگر مريض رو به نابودى است با نفاس
قدسيه ايشان و عمل بدستورات ايشان آن را شفا بخشيم كه حضرت عبدالعظيم حسنى "ع"
روح خود را در محضر حضرت امام على النقى "ع" چكاو كرده و حضرت او را سالم شناخت
و چنان تكاملى پيدا كرد كه ثواب زيارت او زيارت امام حسين "ع" شد.
اگر چه انبياء الهى و امامان عليهم السلام از آقائى كه داشتند براى معالجه
مريضان روح گردش مى كردند ولى وظيفه مريض است كه براى معالجه خود نزد طبيب رود
و مقام و مرتبه ان مريضى كه براى خود ساختن و تكامل روح خود نزد طبيب روح برود
بمراتب بالاتر از مريضى است كه طبيب روح نزد او برود و شايد مقامى كه حضرت
عبدالعظيم "ع" پيدا كرده براى همين است كه خود را بطبيب روح ارائه داده و
همچنين حضرت سلمان "ره" كه از براى تكامل روح خود مسافت زيادى را مى پيمايد تا
در حضور پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" قبول اسلام كرده و بمعالحه و
پرورش روح خود پرداخته تا بدرجه سلمان منا نائل مى شود كه حضرت صادق "ع" مى
فرمايد: نگو سلمان فارسى وليكن بگو سلمان محمدى. در اينجا به چند نسخه شفا بخش
عمومى ايشان اشاره مى كنيم.
در تحف العقول حضرت اميرالمومنين "ع" فرمودند: در شگفتم از مردمى كه از
خوراكى پرهيز كنند از ترس آزارش چرا از گناه پرهيز نمى كنند از ترس دوزخ؟ در
شگفتم از كسى كه بنده ها را با مالش مى خرد چرا آزادها را با احسان خود نمى خرد
تا دل آنها را بدست آرد. الخ. در مجموعه و رام روايت شده كه از اميرالمومنين
"ع" از علم سوال شد فرمود: علم چهار كلمه است اين كه خدا را عبادت كنى بقدر
حاجتت باو، و اينكه باندازه ى صبر و طاقتت بر آتش او را معصيت كنى "يعنى اگر
صبر بر آتش ندارى از نافرمانى او بپرهيز و اينكه براى دنيايت باندازه ى كه در
آن ميمانى و زيست مى كنى عمل كنى، و اينكه براى آخرتت باندازه ى كه در آن باقى
هستى عمل كنى.
در بحار الانوار از امالى بسندش از ابى حمزه ثمالى روايت كرده گفت: شنيدم
على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمايند: شگفتا بر متكبر بسيار فخر كننده كه
ديروز نطفه بود و او فردا مردار متعفن است "كسى كه اول و آخرش چنين است چرا
تكبر مى كند" و عجب و تمامى شگفتى براى كسى است كه شك در خدا كند در حالى كه
خلق را مى بيند "آفريده را مى بيند چرا در آفريدگار شك مى كند" و عجب و تمامى
عجب براى كسى است كه مرگ را انكار كند و حال آنكه او هر روز و شب مى ميرد "مى
خوابد" و عجب و تمامى شگفتى براى كسى است كه زنده شدن آخرت را انكار مى كند و
حال آنكه زنده شدن اول كه دنياست مى بيند "كه مهمتر از آخرت است زيرا از نيستى
بعالم هستى آمدن است" و عجب و تمامى عجب براى كسى است كه براى دار فناء "دنيا"
كار مى كند و دار بقاء "آخرت" را ترك مى كند.
در تحف العقول در مواعظ حضرت مسيح "ع" است: بحق براى شما مى گويم بمانند
غربال نباشيد كه آرد خوب را بيرون مى دهد و نخاله را نگه مى دارد همچنين شما از
دهانتان حكمت را بيرون مى كنيد و در سينه هاتان كينه بجا ماند.
امامت و ولايت
ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى، فلانان بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض
در خطبه 231 مى فرمايد: اى مردم "از معارف الهيه و احكام شرعيه و آنچه تا قيامت
واقع مى شود" از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد كه من براههاى آسمان
داناترم از راههاى زمين.
كسى مى تواند چنين ادعائى كند كه پرتوى از نور حق روان او را روشن كرده باشد
همانطور كه در جامع السعادات از پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" روايت شده
فرمودند: علم نورى است كه خدا در دل هر كس بخواهد مى تاباند. پس امام كه علمش
از پيغمبر و خداست چنين ادعائى كند كه علم او لدنى است.
در اختصاص "مفيد "ره"" در قسمتى از حديث آمده كه از اصبغ بن نباته روايت مى
كند كه گفت زمانى كه اميرالمومنين "ع" بمسند خلافت "ظاهرى" نشست و مردم با او
بيعت كردند بمنبر تشريف برد فرمود: اى گروه مردم، پيش از آنكه مرا از دست دهيد
از من سوال كنيد اين "سينه ام" صندوق علم است اين چيزى است كه رسول خدا مرا
چشانده پس از من سوال كنيد زيرا دانش گذشتگان و آيندگان پيش من است بخدا سوگند
اگر مسندى براى من آماده مى شد و من بر آن تكيه مى كردم ميان پيروان تورات
بتورات و ميان پيروان انجيل بانجيل و ميان پيروان قرآن بقرآن حكم مى كردم تا هر
كتابى ندا كند كه على درباره ى من بحكم خدا حكم نمود و شما روز و شب قرآن را
تلاوت مى كنيد آيا در ميان شما احدى هست كه آنچه را در قرآن نازل شده بداند و
اگر اين آيه در كتاب خداى عزوجل نبود هر آينه خبر مى دادم شما را بآنچه واقع
شده و آنچه واقع مى شود و آنچه تا روز قيامت واقع خواهد شد و آيه اين است يمحو
الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب "خدا آنچه را بخواهد محو مى گرداند و
اثبات مى كند و اصل كتاب نزد اوست" سپس فرمود: سوال كنيد از من قبل از آنكه مرا
نيابيد قسم بآن خدائى كه دانه را شكافته و بشر را آفريده اگر از آيه آيه "قرآن"
از من بپرسيد كه در شب نازل شده يا در روز، در مكه بوده يا در مدينه، در سفر
بوده يا در حضر، و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن و تاويل "معنى التزامى كه
لفظ بر معناى خارج ا معناى خود دلالت كند" و تنزيل آن "معنى مطابقى كه لفظ بر
تمام معنى موضوع له دلالت كند" هر آينه بآن شما را با خبر كنم.
غير امام "ع" هر كس اين ادعا را كرد رسوا شد كه در تاريخ نام عده اى كه چنين
ادعائى كردند و رسوا شدند ضبط است اما حضرت امير "ع" در موارد مختلف چنين
ادعائى كرد و هر سوالى از او شد جواب فرمود، كه در شبهاى پيشاور از ابن ابى
الحديد و همچنين در راه تكال است كه روزى على "ع" روى منبر فرمو: پيش از آنكه
مرا از دست دهيد از من سوال كنيد... مردى برخاست و گفت از تعداد موى سر و ريش
من، بمن خبر ده، فرمود: خليل من بمن خبر داد كه بر هر تارى از موى سر تو فرشته
ايست كه ترا لعن مى كند و بر هر تارى از ريش تو شيطانى است كه ترا گمراه مى كند
در خانه تو فرزندى است كه فرزند پيغمبر خدا را مى كشد "پسر اين مرد سرانجام
حسين "ع" را كشت نامش سنان پسر انس بو"
همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد در مقابل يك چنين سوال احمقانه ى كه از آن
حضرت شد اگر حضرت يك عددى را مى فرمود باز هم صحت و سقم آن معلوم نمى شد ولى
كلام معجزه آسائى فرمود كه در آينده بوقوع پيوست كه يكى از دانشمندان تاسف مى
خورد كه چرا آن زمان نبوده تا اشكالاتى را كه در مسير دانش او وجود دارد از آن
جضرت بپرسيد كه آن شخص نادان وقتى حضرت مى فرمايداز راههاى آسمان از من بپرسيد
مى گويد تعداد موهاى سر و ريش من چقدر است. در نشريه 1 پاسخ ما آمده: نرسيسان
كه از فضلاى مسيحى است مى گويد: اگر اين خطيب بزرگ "على عليه السلام" در عصر ما
هم اكنون بر منبر كوفه پا مى نهاد مى ديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از
سران و بزرگان اروپا موج مى زد مى آمدند تا از درياى سر زير دانشش روحشان را
سير آب كند.
در راه تكامل جلد سوم است كه بكميل فرمود: اگر مى خواستم از اين آب، نور
بسازم، مى كردم.
كه اين جمله را در زمانى فمرود كه الكتريسته را بشر نمى شناخت ولى ما شيعيان
از اين كلام حضرت چنين استفاده كرديم كه هر كجا آب بريزد مى گوئيم روشنائى است.
در كتاب ينابيع الموده شيخ سليمان بلخى حنفى در باب چهاردهم از موفق بن احمد
خوارزمى و حموينى بسندشان از ابى سعيد بحترى روايت كرده اند كه گفت ديدم على
رضى الله عنه را بر منبر كوفه در حالتى كه جامه ى پشمى رسول خدا صلى الله عليه
و آله و سلم را پوشديه و شمشير آن حضرت را حمايل كرده و عمامه ى او را بر سر
بسته، پس نشست بر منبر، پس گشود شكم مبارك خود را، و فرمود: بپرسيد از من قبل
از آنكه مرا نيابيد پس اين است و جز اين نيست كه در مابين پهلوهاى من علم
بسيارى است اين است صندوق علم، اين است لعاب رسول خدا "صلى الله عليه و آله و
سلم" اين است كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" از دهان خود بدهان من
فرو برده فرو بردنى، پس قسم بخدا كه هر گاه دوتا شود براى من و ساده "پشتى" پس
بنشينم بر آن هر آينه فتوى دهم اهل تورات را بتوارت خودشان، و اهل انجيل را
بانجيل خودشان، تا اينكه خداوند گويا كند تورات و انجيل را پس بگويند راست گفت
على بتحقيق كه فتوى داد شما را بآنچه نازل شده بود در من، و شما مى خوانيد كتاب
را آيا تعقل نمى كنيد. و باز در ينابيع الموده از احمد در مسند و از موفق بن
احمد خوارزمى در مناقب بسندشان از سعيد بن مسيب روايت كرده اند كه گفت نبود
احدى از صحابه كه بگويد سلونى جز اميرالمومنين على بن ابيطالب "ع". و باز از
مناقب خوارزمى بسندش از عامر بن واثله روايت كرده كه گفت خطبه خواند ما را على
رضى الله عنه بر منبر كوفه، پس فرمود: اى مردمان بپرسيد مرا بپرسيد مرا، پس قسم
بخدا سوال نكنيد از آيه ى از كتاب خداوند مگر آنكه حديث كنم شما را از آن آيه
كه در كى نازل شده بشب نازل شده يا بروز، در منزلگاه نازل شده يا در راه، در
زمين هموار يا در كوه، و در حق چه كسى نازل شده، در حق مومن يا منافق، و چه قصد
فرموده بآن خداوند، عام است يا خاص، پس ابن كوا گفت: خبر بده مرا از فرمايش
خداى تعالى ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه "بدرستى كه
آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند آن گروه ايشانند بهترين خلق" پس
فرمود: آنها ما و اتباع ما هستند و در قيامت پيشانى سفيدان و دست و پا سفيدان و
سير آب شوندگان و سير آب كرده شدگان خواهند بود شناخته شوند بسيماى ايشان.
امامت و ولايت
هم عيش العلم، و موت الجهل
در خطبه 239 مى فرمايد: آل محمد "ائمه "ع"" زنده كننده علم و دانائى و از
بين برنده جهل و نادانى هستند "از ايشان علم بدست آمده جهل برطرف مى شود"
در اين كلام بويژه ى درباره ى ائمه "ع" اشاره شده كه حقيقت آن مانند خورشيد
در وسط آسمان است كه حتى منكرين و مخالفين ايشان هم
نتوانستند انكار كنند. حقيقتا ائمه "ع" زنده كننده علم و نابود كننده جهلند كه
آنچه بشر از علوم دارد از سرچشمه ايشان اكتساب كرده كه درباره علوم دينيه در
درسهاى قبل اجمالا بآن اشاره شد اما علوم جديده كه بگفته دانشمندان در تمام
آنها مسلمانان پيش قدم بودند و آنها هم علوم خود را از قرآن و عترت اخذ كردند
كه در راه تكامل جلد سوم مى نويسد: امام صادق "ع" 500 رساله در هزار ورق درباره
خواص شيميائى و طبيعى براى جابرن حيان املاء كرد و شيمى دانهاى پيش از جابر
نظير خالد متوفى سال 85 هجرى قمرى، موازين اين علم را از على "ع" نقل كرده اند،
جابر حيان يكى از بزرگترين دانشمندان علم شيمى است در علومى ديگر نظير طب و
فلسفه نيز نابغه بود 200 كتاب تاليف كرد كه 80 كتاب آن در شيمى بود وى درباره ى
علم شيمى نظرات عجيبى دراد كه صحت آنها از طرف دانشمندان اروپا امضاء شده است
امام صادق "ع" راه بكار بردن مركب درخنشده را براى نگارش ياد داشتهاى گرانبها
را باو ياد داد تا خواندن آنها در تاريكى ممكن باشد و همچنين طريقه ى ساختن
كاغذ نسوز را باو نشان داد و همچنين كيفيت تركيب اسيد سولفوريك و اسيد نيتريك
را باو آموخت.
على "ع" بسيارى از مسائل فيزيكى و رياضى را حل كرد كه بيكى دو مطلب آن اشاره
مى شود در جلد دوم راه تكامل است كه شخصى از على "ع" پرسيد: چه عددى بر 10 9
8 7 6 5 4 3 2 قابل قسمت مى باشد او در حالى كه سوار اسب خود بود بى
درنگ گفت: ''روزهاى سال را در روزهاى هفته ضرب كن'' آنگاه اسب خود را تاخت و
رفت. اگر 360 "كه در آن وقت معروف اين بود كه روزهاى سال 360 روز است" را در 7
ضرب كنيم حاصل ضرب آن 2520 خواهد بود. "كه بتمام اين اعداد قابل قسمت است و
خورده نمى آورد" سه نفرى كه داراى 17 شتر بودند خدمت على "ع" آمدند و خواستند
كه شترها را ميان آنها به نسبت 1/2 و 1/3 و 1/9 تقسيم كند حضرت دستور داد يك
تشر بر شترها افزودند و مجموع 18 شتر گرديد سپس نصف 18 "يعنى 9 شتر بكسى كه 1/2
مى خواست داد و 6 شتر بكسى كه 1/3 مى خواست و 2 شتر بكسى كه 1/9 مى خواست داد "
كه همه از سهم خود اضافه گرفتند و راضى شدند و شترى هم نكشتند" و مجموع 9 و 6 و
2 مى شود 17 شتر كه حضرت شتر خود را هم برداشت. و همچنين دو نفر كه يكى داراى 5
قرص نان و ديگرى داراى سه قرص نان بود موقع خوردن نان، شخص سومى نزد آنها آمد و
با آنها خورد تا تمام شد آنگاه 8 درهم به آنها داد انى دو نفر بر سر تقسيم پول
اختلاف كردند آنكه داراى 5 قرص نان بود بديگرى گفت: 5 درهم براى من و سه درهم
براى تو. ولى او زير بار نرفت و مدعى شد كه بايد پول، نصف شود سرانجام بخدمت
على "ع" آمدند تا ميان آنها حكم كند حضرت بآن مردى كه داراى سه نان بود فرمود:
سه درهم را بگير. عرض كرد: بخدا قسم، جز حق راضى نخواهم شد. حضرت فرمود: حق تو
يك درهم و حق رفيقت 7 درهم است. كه حضرت بدون تامل فرمود اما رياضى دان پس از
فكر باين صورت حل مى كند كه هر كدام 8/3 نانها را خورده اند شخصى كه داراى 5
نان بود 8/3 آن را خورده "يعنى 2-2/3" و 2-1/3 از نانهايش باقى مانده كه نصيب
مرد سومى شده "كه 7/3" مى شود و شخصى كه داراى 3 نان بوده نيز 8/3 آن را خورده
"2-2/3" و 1/3 از سهمش باقى مانده كه نصيب مرد سومى شده است بنابر اين 8 درهم
به نسبت 7/3 و 1/3 تقسيم مى شود و چون مخرجها يكى هستند مجموع سهم ها 178 مى
شود كه يك در هم مال سه قرص نان و 7 درهم مال پنج قرص نان است.
در بحار الانوار از ارشاد مفيد و احتجاج طبرسى روايت كرده كه حضرت صادق "ع"
مى فرمودند: دانستيم غابر و مزبور و نكت در قلوب و نقر در اسماع و گوشها را، و
بدرستى كه نزد ماست جفر احمر و حفر ابيض و مصحف فاطمه عليهاالسلام و نزد ماست
جامعه كه در آنست جميع آنچه مردم بآن احتياج دارند، پس از تفسير اين كلام
پرسيدند فرمود: اما غابر پس علم بآنچه آينده واقع مى شود، و اما مزبور علم
بآنچه در گذشته واقع شده، و اما نكت در قلوب پس آن الهام است، و اما نقر در
گوشها سخن ملائكه عليهم السلام است كه كلام ايشان را مى شنويم و شخص ايشان را
نمى بينيم، و اما جفر احمر ظرفى است كه در آن سلاح رسول خدا "صلى الله عليه و
آله و سلم" مى باشد و هرگز خارج نمى شود تا قائم ما اهل بيت قيام كند، و اما
جفر ابيض ظرفى است كه در آن تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داود و كتابهاى
اوليه خداست، و اما مصحف فاطمه عليهاالسلام در آنست آنچه حادث مى شود و پديد مى
آيد و اسماء كسانى كه سلطنت مى كنند تا اينكه قيامت بر پا شود، و اما جامعه پس
آن نامه ايست طول آن هفتاد زراع است كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم"
املاء و تقرير كرده به دولب مبارك و على بن ابيطالب "ع" بدست مبارك خود آن را
نوشته، در آنست بخدا سوگند جميع آنچه مردم بآن احتياج دارند تا روز قيامت حتى
اينكه در آن ديه ى جراحت و زخم و ديه ى نوع پوست و نصف آن "يعنى پوست صورت باشد
چقدر است و پوست بدن باشد چقدر است"
در وسائل الشيعه روايت كرده كه شخصى اجير شد كه چاهى به عمق ده قامت جهت
شخصى حفر كند و در برابر ده قامت ده درهم بگيرد، وى پس از حفر يك قامت اظهار
ناتوانى كرد "براى تعيين حق او، بامام صادق "ع" مراجعه كردند" امام صادق "ع"
فرمود: ده درهم به پنجاه و پنج قسمت تقسيم مى شود و يك قسمت از آن را باجير مى
دهند. علت اين حكم روشن است زيرا فشار و زحمت بيرون آوردن خاك از عمق دو مترى
دو برابر زحمت بيرون آوردن آن از عمق يك مترى است زيرا خاصيت نيروى جاذبه همين
است چنان كه آن مقدار نيروئى كه جهت بلند كردن يك كيلو تا ارتفاع يك مترى لازم
است درست نصف آن نيروئى است كه براى بلند كردن يك كيلو تا ارتفاع دو مترى بكار
برده مى شود و همچنين فشار زحمت سه مترى سه برابر يك مترى است و همچنين ده مترى
ده برابر يك مترى است پس اگر شما ده را بعلاوه نه بعلاوه هشت بعلاوه هفت بعلاوه
شش بعلاوه پنج بعلاوه چهار بعلاوه سه بعلاوه دو بعلاوه يك كنيد پنجاه و پنج مى
شود پس بايد ده درهم را به پنجاه و پنج قسمت تقسيم كرد و يك قسمت آن را باو
داد. اين قطره اى از درياى علوم جديده ى بود كه ايشان فرمودند كه علماء اماميه
قدس الله اسرارهم احاديث ائمه "ع" را در علوم جديده در كتابهاى جداگانه بنام طب
النبى و طب الرضا و طب الائمه و بسيارى از آن احاديث را در وسائل الشيعه و
مكارم الاخلاق و محاسن برقى و ساير كتابها آورده اند.
امامت و ولايت
يخبركم حلمهم عن علمهم، و ظاهرهم عن باطنهم، و صمتهم عن حكم منطقهم.
در خطبه 239 مى فرمايد: "ائمه "ع"" حلم و بردباريشان از علم و دانائيشان و
ظاهرشان از باطنشان و خاموشيشان از راستى و درستى گفتارشان شما را آگاه مى سازد
"زيرا بردبارى ايشان از روى دانستن مواقع بردبارى، و كردار و گفتار نيكشان بر
كمال اخلاصشان و خاموشى ايشان دليل بر گفتارشان از روى علم و حكمت است". در اين
كلام به سه ويژه از ويژگيهاى ائمه "ع" اشاره شده كه هر كدام از آنها در پيشواى
حق نباشد نمى تواند مردم را بسوى حق دعوت كند، اول حلم و بردبارى است كه در
مفردات راغب مى گويد: حلم ضبط و نگاه داشتن نفس و طبع است از برانگيخته شدن
غضب. و گفته شده: حلم درنگ و پا برجائى در كارهاست و آن از اعتدال قوه غضبيه
حاصل مى شود كه نفس را مانع مى شود كه در مقابل اذيت و آزار و كارهاى ناپسند
ديگران عملى انجام دهد و از آثار آن شكيبائى نفس است نزد امور ترسناك، و خطا
نكردن نفس است در مواخذه، و صادر نشدن حركات نامنظم، و سستى و سهل انگارى نكردن
در نگهدارى آنچه حفظ آن شرعا واجب است نه عقلا. پس از آنكه معنى حلم و آثار آن
را دانستيم آيا امكان دارد كه امام داراى حلم نباشد؟ با فضائلى كه خودشان
درباره حلم فرمودند كه در مصباح الشريعه حضرت صادق "ع" مى فرمايد: حلم چراغ
الهى است كه بواسطه آن صاحبش به جوار رحمت الهى از فيوضات انوار نامتناهى كسب
نور مى كند و حليم نمى باشد مگر آنكه قوى شده بانوار معرفت و توحيد باشد.
در حلم ائمه "ع" مطلب بسيار است كه موارد آن اگر جمع آورى شود مستقلا كتابى
خواهد شد.
دوم- پيشواى حق بايد ظاهر و باطنش يكى باشد بلكه باطنش بهتر از ظاهرش باشد
چون قرآن كرم مومنينى كه ظاهر و باطنشان يكى نباشد مغضوب نزد خدا شمرده، و در
صوره صف ايه 2 و 3 مى فرمايد يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر
مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون "اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى
بزبان مى گوئيد كه در مقام عمل خلاف آن مى كنيد؟ اين عمل كه سخنى بگوئيد و خلاف
آن كنيد بسيار سخت خدا را به خشم و غضب مى آورد" چطور مى شود پيشواى حق كه مبين
قرآن است ظار و باطنش يكى نباشد و ظارهش از باطن پاكش آگاه نسازد و گفتار نيكش
مطابق كردار با خلوصش نباشد.
سوم- پيشواى حق بايد خاموشيش بجا باشد كه دليل بر راستى و درستى و از روى
علم و حكمت صحبت كردن مى باشد چون كسى كه كلامش زياد شد لغزش و خطايش زياد مى
شود و در نتيجه دروغگوئى و بيهوده گوئى او بسيار مى شود و چنين شخصى از راستى و
حكمت دور است كه در اصول كافى از حضرت رضا "ع" روايت شده فرمود: از نشانه هاى
فقاهت بردبارى و علم و خاموشى است همانا خاموشى يكى از درهاى حكمت است همانا
خاموشى محبت مى آورد و راهنماى هر امر خيرى مى باشد "زيرا انسان با تفكر بهر
خير مى رسد كه خاموشى موجب آنست و اينكه فرمود خاموشى محبت مى آورد منظور محبت
خدا يا محبت مخلوق است زيرا عمده اسباب دشمنى بين خلق كلام است از نزاع كردن با
هم و مجادله و فحش و غيبت و سخن چينى و مزاح و غير آنها"
امامت و ولايت
لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه، هم دعائم الاسلام، و لائج الاعتصام.
در خطبه 239 مى فرمايد: "ائمه "ع"" حق را مخالفت نمى كنند "از آن روبر نمى
گردانند" و در آن اختلاف ندارند "گفتارشان يكنواخت است" ايشان ستونهاى اسلام و
پناهگاهها "ى آن" هستند "كه بدانائى خود آن را حفظ نموده و احكامش را بمردم
آموخته آنان را از گمراهى و نادانى مى رهانند"
از جمله ويژگيهاى پيشوايان حق كه از جانب خدا و پيغمبرش منصوص شده اند اين
است كه حق را مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارن زيرا غرض از نصب امام براى
هدايت مردم به اوامر حق و ترك معاصى است و امامانى كه مخالف حق و اختلاف در حق
داشته باشند نمى توانند مردم را هدايت كنند و نقض غرض مى شود، كه اين مخالفت و
اختلاف را در مدعيان باطل مشاهده مى كنيم كه خليفه اول مخالف قرآن گفت اموال
انبياء صدقه است و انبياء ارث نمى گذارند در صورتى كه قرآن مى فرمايد ورث
سليمان داود "حضرت سليمان از داود ارث بر" يا خليفه دوم درباره ميراث جد صد حكم
مختلف كرد، و دو متعه را منع كرد يكى متعه زنان و ديگرى متعه حج، و اجتهادهاى
ديگرى كه كرده، در صورتى كه اجتهاد در مقابل نص باطل است.
در حق اليقين مرحوم مجلسى و در حديقه الشيعه منسوب بمقدس اردبيلى "ره" از
جمله مطاعن خليفه دوم نقل كرده اند و چون در حق اليقين بتفصيل بيان كرده براى
مختصر بودن آن را از حديقه الشيعه نقل مى كنيم: هفدهم از مطاعن او آنكه ابن ابى
الحديد در شرح نهج البلاغه از مطاعن او شمرده و گفته كه تعطيل حد خداى تعالى
نموده، چه مغيره بن شعبه زنا كرده بود و چون گواهان آمدند كه گواهى دهند چون سه
كس گواهى دادند گواه چهارم را تعليم كرد كه گواهى ندهد چون چهارمين بتعليم او
از شهادت ابا نمود آن سه كس را حد زد كه گواهى دروغ داده اند و در اين عمل سه
امر قبيح از او بظهور آمد يكى معطل ساختن امر الله و حد نزدن بر مغيره فاسق
منافق، با آنكه بحسب شرع اجراى حكم الهى بر او واجب بود و يكى آنكه آن سه كس را
كه گواهى داده بودند بى گناه حد زد، و يكى آنكه مانع گواهى مرد چهارم شد. تا
آنجا كه مى نويسد: و بعد از آن تا زنده بود عمر، هر گاه مغيره را مى ديد مى گفت
مى ترسم بواسطه تو سنگى از آسمان بر سر من فرود آيد. و قاضى القضاه كه از اهل
سنت است جواب گفته: كه عمر نخواست كه مغيره در ميان مردم رسوا گردد حيله كرد كه
حمد را از او بگرداند، و سيد مرتضى قدس سره جواب گفته است: كه آيا جايز است كه
بجهت آنكه يك كس رسوا نشود. سه كس را رسوا كنند و سه كس را حد زنند كه يك كس را
از حد خلاص كنند و حدى كه خدا و رسول واجب گردانيده باشد بحيله رفع كنند و سه
تن را بى گناه حد بزنند عذر بدتر از گناه جواب قاضى القضاه است اما چه كند منكر
نمى تواند شد در اكثر تواريخ معتبره اين خبر مذكور است و از طرفين در كتب و
احاديث مسطور است و جواب بهتر از اين ندارد.
و اختلافهائى كه خودشان داشتند كه در فقهشان موجود است كه براى نمونه بيك
مطلب از علماء بزرگشان اشاره مى شود. در شبهاى پيشاور از تفسير كشاف صفحه 301
جلد سيم جارله زمخشرى گويد: اگر از من سوال از مذهبم نمايند فاش نخواهم نمود تا
سالم بمانم زيرا اگر بگويم حنفى هستم مى گويند شراب حرام را حلال مى دانى، و
اگر بگويم مالكى هستم مى گويند گوشت سگ را مباح مى دانى، و اگر بگويم شافعى
هستم مى گويند نكاح دختر را كه "حرامست" حلال مى شمارى، و اگر بگويم حنبلى هستم
مى گويند حلولى مذهب و مجسمه هستى "يعنى خدا در چيزى حلول كرده و جسميت براى
خدا قائل هستى" و اگر بگويم اهل حديث هستم مى گويند گوساله ى است و نمى فهمد
"يعنى اينها فتاوى فقهاء مذاهب اربعه مى باشد"
فقط ائمه اثنى عشر "ع" هستند كه هرگز اختلاف در گفتارشان ديده نشده و ايشان
ستونهاى اسلامند و گفتار ايشان كه حقيقت قرآن است اسلام را از خطر حفظ كرده و
احكام واقعى آن را بمردم آموختند كه دليل روشن آن فقه شيعه است كه نظير ندارد.
امامت و ولايت
فانه من مات على فراشه و هو على معرفه حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات
شهيدا، و وقع اجره على الله، و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله، و قامت النيه
مقام اصلاته لسيفه.
در خطبه 232 مى فرمايد: زيرا از شما هر كه بر خوابگاه خود بميرد در حالى كه
بحق پروردگارش و حق پيغمبر و فرستاده او، و حق اهل بيت آن حضرت آشنا باشد شهيد
مرده و مزد او با خداست، و سزاوار پاداش كردار نيكوئى است كه در انديشه داشته،
و اين انديشه جاى شمشير كشيدن او را مى گيرد.
اصل هدف خلقت بفرمايش قرآن معرفت و شناخت و عبادت است و كسى كه فاقد شناخت
باشد از چهار پايان گمراه تر است و از جمله علومى كه آموختنش واجب عينى است و
هر مكلفى بايد بياموزد علم خدا شناسى و پيغمبر شناسى و امام سناسى است و كسى كه
بحق و درستى خدا و رسول و امام را شناخت مرگ او در بستر شهادت است زيرا تمام
جهادهائى كه پيغمبر و اصحابش و على و حسين "ع" و يارانشان كردند براى شناساند
حق بود كه در كتاب توحيد صدوق است كه در جنگ جمل يكى از باديه نشينان نزد
اميرالمومنين "ع" برخاست و عرض كرد: يا اميرالمومنين آيا مى گوئى كه خدا يكى
است؟ پس مردم بر او حمله كردند و اعتراض نمودند و گفتند: كه اى اعرابى آيا نمى
بينى آنچه را اميرالمومنين در آنست از پريشانى دل و پراكندگى حواس.
اميرالمومنين "ع" فرمود: كه او را واگذاريد و باو كار نداشته باشيد همانا آنچه
اعرابى مى خواهد همانست كه ما آن را از اين گروه مى خواهيم و اين جنگ و جدال بر
سر اين مقال است. الخ.
مطلبى كه در اين كلام مهم است حق شناخت خدا و پيغمبر و امام است كه اگر از
سمير صحيح شناختيم شهيد مرديم و سزاوار پاداشيم كه در اصول كافى اميرالمومنين
"ع" فرمود: خدا را بخدا بشناسيد و رسول را برسالتش و صاحبان فرمان "ائمه "ع""
را بامر بمعروف و دادگرى و نيكوكارى. "كه مرحوم كلينى "ره" فرمايد" معنى سخن
حضرت كه خدا را بخدا بشناسيد اين است كه: خدا اشخاص و انوار و جواهر و اعيان را
خلق فرمود، اعيان پيكرها "موجودات جسمانى" و جواهر روحهاست، و خداى عزوجل
شباهتى با جسم و روح ندارد هيچ كس را در آفريدن روح حساس دراك دستور و وسيله اى
نبوده، خدا در خلقت ارواح و اجسام يكتا بوده است پس چون كسى شبات خدا را با
موجودات جسمانى و روحانى از ميان برد خدا را بخدا شناخته، و چون او را بروح يا
جسم يا نور تشبيه كند خدا را به خدا نشناخته است.
از اين معنا مى توان نتيجه گرفت كه خدا را با معرفى خودش كه توسط پيغمبران و
كتب آسمانى نموده بشناسيد خدا را با استحسان و عقل ناقص خود نشناسيد البته اين
شناخت غير از اثبات صانع است كه با عقل اثبات مى شود بلكه اين شناخت برخى از
صفات سلبيه و صفات جماليه يا فعليه و عدل خداست كه مى بينيم بسيارى از عامه در
شناخت آنها از مسير حق خارج شدند.
اما جمله دوم يعنى پيغمبر را بشون و امتيازات پيغمبرى بشناسيد چون شان
پيغمبر، آوردن معجزه و شريعت مستقيم و دين و كتابى است كه با موازين عقلى و
قوانين فطرى و عدالت و حكمت موافق باشد پس غلو درباره او نبايد كرد و خدايش
ندانست و از مقام واقعيش هم پائين نياورد، همچنين شان امام "ع" امر بمعروف و
اقامه عدل و احسانست كه بايد امام را بوسيله آنها شناخت همانطور كه در سفينه
البحار در قسمتى از حديث
طولانى امام صادق "ع" بمعاويه بن وهب فرمود: كمترين حد شناخت امام اين است كه
او جز در نبوت برابر و همتاى پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" است و وارث
اوست و همانا طاعت او طاعت خدا و طاعت رسول خداست و در هر امرى تسليم او بودن و
بازگشت بسوى او كردن و فرمايش او را گرفتن است و بشناسد كه امام بعد رسول خدا
"صلى الله عليه و آله و سلم" على بن ابيطالب "ع" و پس از او حسن سپس حسين بعد
على بن الحسين سپس محمد بن على پس من سپس بعد از من موسى پسر من و بعد از او
پسرش على و بعد از على پسرش محمد و پس از محمد پسرش على و بعد از على پسرش حسن
و الحجه از فرزند حسن است.
در اصول كافى امام باقر "ع" مى فرمايد: تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و
پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را، و كسى كه خداى عزوجل
را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد غير خدا را شناخته و عبادت كرده اين
چنين "افراد مانند عامه" بخدا قسم گمراهند.
از اين حديث شريف استفاده مى شود خدا شناسى صحيح آنست كه از مسير ائمه "ع"
او را بشناسد و خدائى كه بوسيله غير ائمه "ع" معرفى مى شود جسم است كه قائلين
آن را مجسمه مى نامند و آن جوان خوش سيمائى است يا جوان ساده كه موى سر او بعضى
ساده و برخى مجعد، يا جسمى است نورانى درخشان چون صفحه ى از نقره سفيد كه طول
آن هفت وجب بوجب الهى است آيا كسى كه در راه چنين خدايانى در ميدان جنگ گشته
شود شهيد است يا كسى كه مجاهده با نفس كرده و كوشش كرده امام را شناخته و خدا
را از طريق او شناخته و در رختخواب خود جان داده؟ كه هر عاقلى مى داند كه چنين
شخصى كه خدا را از طريق امام شناخته شهيد نزد خداست.
در بحار الانوار از مجمع البيان از عياشى بسندش از منهال قصاب روايت كرده
گفت: بامام صادق "ع" عرض كردم: از خدا بخواه كه شهادت را روزى من فرمايد،
فرمود: مومن "كسى كه بخدا و پيغمبر و ائمه "ع" ايمان آورده" شهيد است سپس اين
آيه را تلاوت فرمود و الذين آمنوا بالله و رسله اولك هم الصديقون و الشهداء عند
ربهم لهم اجرهم و نورهم "و آنان كه بخدا و رسولش ايمان آوردند ايشان آنانند
صديقان و شهيدان نزد پروردگارشان، مرايشان راست اجرشان و نورشان"
در بحار الانوار از كنز "كراجكى" از حسين بن ابى حمزه از پدرش روايت كرده
گفت: بامام صادق "ع" عرض كردم: فدايت گردم پير شدم و ناتوان، و اجلم نزديك شده
مى ترسم قبل از اين امر "ظهور فرج" مرگ مرا دريابد، گفت حضرت بمن فرمود: اى ابا
حمزه آيا شهيد نمى دانى مگر كه كشته شود؟ عرض كردم: آرى فدايت گردم، فرمود: اى
ابا حمزه كسى كه ايمان بياورد بما و حديث ما را تصديق كند و منتظر امر ما باشد
او مانند كسى است كه زير پرچم قائم بلكه بخدا قسم "مثل كسى است كه" زير پرچم
رسول خدا "ص" كشته شده باشد. و از ابى بصير روايت كرده گفت: حضرت صادق "ع" بمن
فرمود: اى ابا محمد "كنيه ديگر ابوبصير است" بدرستى كه ميت بر اين امر "ولايت
ائمه "ع" را قبول كرده باشد" شهيد است، گفت عرض كردم: فدايت گردم اگر چه در
رختخوابش بميرد، فرمود: و اگر چه در رختخوابش بيمرد پس بدرستى كه او زنده است و
روزى داده مى شود.