صد درس اعتقادى از نهج البلاغه

سيد رضا حبوباتي

- ۷ -


امامت و ولايت

فيهم كرائم القران، و هم كنوز الرحمن، ان نطقوا صدقوا، و ان صمتوا لم يسبقوا

در خطبه 153 مى فرمايد: آيات كريمه قرآن آنچه در مدح و منقبت علم و هدايت و فضائل است درباره ى ايشان "ائمه "ع"" نازل شده و آنان گنجهاى خداوند بخشنده هستند "تمام صفات پسنديده هستند "تمام صفات پسنديده در ايشان است كه" اگر بگفتتر لب گشايند راست گويند و اگر خاموش باشند ديگرى بر آنان پيشى نگيرد "چون سكوتشان از روى حكمت و مصلحت است"

در كتب تفاسير و احاديث بروايات بسيارى برخورد مى كنيم كه بيشتر آيات قرآنيه را كه درباره علم و هدايت و فضائل اخلاق است تفسير آنها راجع به ائمه "ع" است كه اگر اين روايات را از تفاسير و كتب حديث بخواهيم جمع كنيم چندين جلد كتاب خواهد شد كه در اين درس براى نمونه به چند حديث اشاره مى كنيم.

در اصول كافى ابو بصير گويد امام باقر "ع" اين آيه بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتو العلم "عنكبوت آيه 48- بلكه اين قرآن آيات روشن الهى است در لوح سينه ى آنان كه از خدا نور علم و دانش يافتند" را قرائت نمود و سپس فرمود: بخدا اى ابا محمد "كنيه ديگر ابو بصير" خدا نفرمود: قرآن آيه هائى است ميان دو جلد قرآن "تا مردمى گويند قرآن كه حجت خداست بر ما، همين آيات ميان دو جلد است و احتياج به امامى كه آن را تفسير كند نيست" عرض كردم: قربانت گردم كيانند ايشان؟ "دانشمندانى كه حقايق قرآن در سينه آنهاست" فرمود: توقع مى رود كه جز ما چه اشخاصى باشند؟.

در همان كتاب امام باقر "ع" راجع به فرمايش خداى عزوجل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولو الالباب "زمر آيه 9- آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند تنها خردمندان متذكر اين مطلب مى شوند" فرمود: ما هستيم كسانى كه مى دانند و آنها كه نمى دانند دشمنان مايند، و شيعيان ما خردمندانند. در بحار الانوار از كنز الفوائد بطريق خاصه و عامه از ابن عباس روايت شده گفت: اميرالمومنين عليه السلام فرمود: قرآن نازل شده چهار قسم، يك چهارم درباره ما نازل شده و يك چهارم درباره دشمنان ما نازل شده و يك چهارم سنت ها و روشها و مثالهاست "در حديث ديگر حلال و حرام است" و يك چهارم واجبات و احكام است و براى ما كرائم و محاسن قرآن است. كرائم جمع كريمه است و مراد اين است كه آيات كريمه هاى قرآن براى ما و در مدح ما نازل شده، و كريمه مونث كريم است و آن اسمى است براى اخلاق و افعال پسنديده، و اطلاق مى شود بر هر چيزى بر نيكوترين آن، و بر هر چه در باب خودش پسنديده است، و در المنجد مى نويسد: و هو من الاسماء الحسنى و آن از اسمهاى نيكوست "كه هر اخلاق و افعال خوب بآن وصف مى شود" پس تمام اخلاقها و افعال خوبى كه در قرآن آمده در شان ايشان نازل شده.

و اما اينكه فرمود آنان گنجهاى خداوند بخشنده هستند در اين باره هم روايات بسيارى هست كه ائمه "ع" گنجهاى علم و معرفت خدا هستند كه بيك حديث اشاره مى شود. در اصول كافى از امام محمد باقر "ع" روايت شده فرمود: بخدا كه ما خزانه دار خدا در آسمان و زمينش هستيم نه آنها خزانه دار بر طلا و نقره باشيم بلكه خزانه دار علمش هستيم. اما اينكه فرمود اگر بگفتار لب گشايند راست گويند و اگر خاموش باشند ديگرى بر آنان پيشى نگيرد چرا چنين نباشند كه در زيارت جامعه مى خوانيم و اوفى عهدكم و اصدق وعدكم كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوى و فعلكم الخير و عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم و شانكم الحق و الصدق و الرفق و قولكم حكم و حتم و رايكم علم و حلم و حزم ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و ماويه و منتهاه و عهد شما با وفاست و وعده شما راست است سخن شما نور است و امر شما رشد و رسيدن به حق است و سفارش شما تقوى و كار شما خير و شيوه ى شما احسان و داب و طبيعت شما كرم و شان شما درستى و راستى و رفق و نرمى است و گفته شما حكم و حتمى است و راى شما دانش و بردبارى و استوارى است اگر خير نامبرده شود شما آغازگر آن و اصل و شاخه و معدن و مكان و نهايت آن هستيد.

امامت و ولايت

بنا يستعطى الهدى، و يستجلى العمى

در خطبه 142 مى فرمايد: بوسيله ما "ائمه "ع"" هدايت و راهنمائى طلب گردد و بينائى از كورى و گمراهى خواسته مى شود. تمانم موجودات اين عالم يك سير تكوينى و غير اختيارى بسوى كمال مى كنند كه در تحت هدايت الهى بسوى هدف خود مى روند كه هدايت آنها غريزى است كه قوه و استعدادى در آنهاست كه متدرجا رو بكمال مى روند. اما انسان از جهت جسم چنين است كه در نطفه قوه و استعداد انسان شدن دارد. اما از جهت روح، خداوند وسائل هدايت را باو عنايت فرموده كه قدرت انتخاب مسير دلخواه خود را دارد كه هدايتش غريزى نيتس بلكه مخترا خلق شده، كه آن وسائل، پيغمبران و امامان عليهم السلام و عقل است، كه عقل بتنهائى براى هدايت كافى نيست كه اگر كافى بود بين انسانها اختلافى نبود پس اينكه در همه چيز با هم اختلاف دراند دليل است كه عقل بتنهائى نمى تواند انسان را هدايت كند و اگر عقل هم نبود پيغمبران و امامان "ع" نمى توانستند انسان را هدايت كنند كه در اصول كافى روايت شده حضرت موسى بن جعفر "ع" به هشام بن حكم در حديثى فرمود: اى هشام، خدا بر مردم دو حجت دارد، حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامان عليهم السلام و حجت پنهان عقل مردم است.

پس بشر براى راهنمائى خود همانطور كه احتياج به پيغمبر دارد احتياج به امام دارد البته امامى كه از جانب خدا باشد چون هدايت از جانب خداست كه در اصول كافى از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: همانا ائمه و پيشوايان در كتاب خداى عزوجل دو دسته اند خداى تبارك و تعالى مى فرمايد ''در سوره انبياء آيه 73- و آنها را امامانى قرار داديم كه بامر ما هدايت كنند'' نه بامر مردم، امر خداوند را نسبت به امر مردم مقدم دارند و حكم خداوند را پيش از حكم مردم قرار دهند. و باز فرموده است '' در سوره قصص آيه 41- و ما آن قوم "ظالم" را امامانى قرار داديم كه بسوى آتش دوزخ مى خوانند'' امر مردم را نسبت به امر خدا مقدم دارند و حكم مردم را پيش از حكم خدا قرار دهند و بر خلاف آنچه در كتاب خداى عزوجل است طبق هوسها و خواسته هايشان رفتار كنند.

پس انسان موجودى عاقل و مختار آفريده شده اما در زندگى و حركتش يله و رها نيست بلكه خداند براى هدايت او پيشوايانى قرار داده كه امر و حكم خدا را بر امر و حكم مردم مقدم مى دارند كه ايشان دوازده امام "ع" هستند كه بوسيله ايشان هدايت طلب مى شود و بوسيله ايشان انسان از كورى و گمراهى به هدايت و بينش واقعى مى رسد و كسى كه بوسيله ايشان هداى نيافت گرفتار امامان باطل شده كه بجاى پيروى از امر خدا پيروى از هواى نفسانى خود مى كند كه بزرگترين بت و طاغوت در وجود انسان است.

امامت و ولايت

لا يدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه

در خطبه 152 مى فرمايد: داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه آنها را بشناسد "ائمه "ع" را جانشينان پيغمبر بداند و دوست بدارد" و ايشان هم او را بشناسند "كه پيرو آنهاست" و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه منكر آنان باشد و ايشان هم او را انكار كنند و از خود ندانند "بسبب عداوت او با ائمه "ع"".

در درس قبل گفتيم كه هدايت انسان بوسيله عقل و پيشوايان حق است پس اگر ما ايشان را شناختيم و بدستورات ايشان عمل كرديم و ايشان هم ما را از پيروان خود دانستند براه مستقيم هدايت رفته و داخل بهشت مى شويم و اگر ايشان را انكار كرديم و پيروى از طاغوت كرديم در نتيجه گمراه شده و ايشان هم ما را از پيروان خود ندانسته و داخل جهنم خواهيم شد.

در اصول كافى مقرن گفت شنيدم امام صادق "ع" مى فرمايد: ابن كوا نزد اميرالمومنين "ع" آمد و گفت: اى اميرالمومنين "سوره اعراف آيه 46- و بر اعراف مردانى باشند كه همه كس را از رخسارشان شناسند" يعنى چه؟ فرمود: مائيم بر اعراف كه ياران خود را برخسارشان مى شناسيم و مائيم اعراف كه خداى عزوجل جز از طريق معرفت ما شناخته نشود و مائيم اعراف كه خداى عزوجل ما را در روز قيامت بر روى صراط "ميزان" شناخت قرار دهد پس داخل بهشت نشود مگر كسى كه ما او را شناسيم و او ما را شناسد، و بدوزخ نرود مگر كسى كه ما او را انكار كند و نشناسد، همانا خداى تبارك و تعالى اگر مى خواست خودش را به بندگانش مى شناساند ولى ما را درها و راه و طريق معرفت خود قرار داد كه او را "از راه ما" درآيند و بشناسند پس كسانى كه از ولايت ما رو گردانند و ديگران را بر ما ترجيح دهند همانا از صراط مستقيم منحرفند "در قيامت از صراط نگذرند" كسانى كه مردم بآنها چنگ زنند و تمسك جويند در هدايت كردن مساوى نيستند و گر چه مردم "پيروى از ايشان از هم" سبقت گيرند بلكه برخى از ايشان مردم را بسوى باطل و براه گمراهى مى برند و آب مى دهند ايشان را از چشمه هاى آب تيره اندك، كه از چشمه اى بچشمه ديگر ريزد، و برخى از ايشان "ائمه "ع"" هدايتشان بسوى حق و راه مستقيم است و و كسانى كه سوى ما امدند بسوى چشمه هاى صافى آمدند كه آبش بامر پروردگار جاريست و تمام شدن و خشك شدن ندارد. امام صادق "ع" علوم ربانى خودشان را به چشمه صاف هميشگى كه متصل به اقيانوس نامحدود علم خداست كه تمامى ندارد تشبيه فرمود، و علوم رهبران غير خودشان را كه از جانب خدا نيستند به چشمه آب تيره و كم، يعنى علم آنها حقيقى نيست و مخلوط بجهل است كه دست بدست و دهن بدهن مى گردد.

در روضه الواعظين از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: اين دو آيه در اهل دوستان ما و دشمنان ما نازل شده "سوره واقعه آيه 88" فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان" اما اگر از مقربين است پس آسايش و رحمت و رزق است" يعنى در قبرش و جنه نعيم "و بهشت پر نعمت است" در آخرتش و اما ان كان م المكذبين الضالين فنزل من حميم "و اما اگر از منكران و گمراهان است پس نصيبش آب بسيار گرم است" يعنى در قبرش و تصليه جحيم "و جايگاهش آتش دوزخ است" يعنى در آخرت.

كه در اين حديث مقربين را به اهل ولايت و مكذبين را به اهل عداوت تفسير فرموده است.

در بحار الانوار از خصال بسندش روايت كرده كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" بعلى "ع" فرمود: سه چيز است كه در حق آنها قسم مى خورم: همانا تو و اوصياء از بعد از تو عرفاء هستيد "قيم و سرپرستهاى امور مردميد" كه خدا شناخته نمى شود مگر براه معرفت و شناخت شما، و عرفاء هستيد كه داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه بشناسد شما را، و شما هم بشناسيد او را "كه از دوستا شماست" و عرفاء هستيد كه داخل دوزخ نمى شود مگر كسى كه انكار كند شما را و شما هم او را انكار كنيد. در بحار الانوار از قرب الاسناد بسندش از حضرت رضا "ع" روايت كرده فرمود كه حضرت باقر "ع" فرمودند: هر كه مسرور مى كند او را كه بيبن او، و بين خدا حجابى نباشد تا نظر بخدا كند و خدا باو نظر كند پس بايد دوست بدارد و متابعت كند آل محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" را، و بيزارى بجويد از دشمنان ايشان، و اقتدا كند بامام از ايشان، و از ايشان پيروى كند زيرا او هر گاه چنين بود خدا باو نظر مرحمت فرمايد و او بخدا نظر كند يعنى برحمت او و كرامت او، يا باولياء او نظر كند يا بنهايت معرفت حق رسيده بحسب وسع و قابليتش.

امامت و ولايت

انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه، الابلاغ فى الموعظه، و الاجتهاد فى النصيحه و الاحياء للسنه، و اقامه الحدود على مستحقيها، و اصدار السهمان على اهلها.

در خطبه 104 مى فرمايد: بتحقيق بر امام نيست مگر قيام بآنچه پروردگارش باو امر كرده "و آن پيج چيز است" ابلاغ موعظه، و كوشش نمودن در پند و اندرز دادن، و احيا و زنده كردن سنت "رفتار طبق احكام رسول خدا" و اجراى حدود بر مستحقين آن، و سهم و نصيبها را "بيت المال را" به اهلش رسانيدن "چيزى از آن را از ايشان، كم نكند".

ائمه "ع" داراى دو ولايت هستند يكى ولايت تكوينى و ديگر ولايت تشريعى كه از آن تعبير به ولايت شرعيه مى شود كه اگر ولايت تشريعى گفتيم در مقابل ولايت تكوينى است و اگر ولايت شرعيه گفتيم در مقابل ولايت غير شريعه است تشريع مجموعه قوانين و فرمانهاى الهى است كه ولايت شرعيه ائمه "ع" عبارت است از ولايت قضايا ولايت شرعيه بر حكم، ولايت اجراء حدود و تعزيرات، ولايت تصرف در اموال و نفوس، ولايت امر يا ولايت تصرف در امور اجتماعى و سياسى، بيان كردن قرآن و معارف اسلامى كه همان سنت پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" باشد و غير اينها، كه حضرت امير "ع" در اين كلامشان به بعضى از آنها اشاره فرمودند كه كلام آن حضرت را بوسيله كلمات و احاديث فرزندان آن حضرت عليهم السلام تفسير مى كنيم آنهم به يكى دو مطلب از اين پنج امر، نه بتفصيل، بلكه باجمال از آن اكتفا مى كنيم.

يكى از ولايتهائى كه امام داراست ولايت اجراء حدود و تعزيرات يعنى كيفر متخلفين و مجرمين پس از محكوم شدنشان بجرم است كه نوعى سلطه بر اموال و نفوس ديگران است و ثبوت چنين ولايت و سلطه براى كسى دليل مى خواهد. در وسائل الشيعه از كتاب مقنعه شيخ مفيد "ره" نقل مى كند كه فرمود: اقامه حدود مربوط به سلطان اسلام است كه از طرف خدا نصب شده باشد و اينان ائمه هدى از آل محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" مى باشند و نيز هر كس را كه ايشان از امراء و قضات نصب كرده باشند و رسيدگى باين مطلب را تفويض به فقهاء شيعه نموده اند كه تا ممكن است انجام دهند. در همان كتاب امام صادق "ع" فرمود: از قضاوت پرهيز كنيد زيرا كه اين "مقام و منصب" مخصوص به امام است كه عالم بقضاء و عدل گستر در ميان مسلمين باشد يعنى پيغمبر يا وصى پيغمبر. و باز در همان كتاب حفص بن غياث مى گويد از امام صادق "ع" سوال كردم: چه كسى اقامه حدود "اجراء حدود" مى كند آيا سلطان يا قاضى؟ امام "ع" فرمود: اقامه حدود بدست كسى است كه حكم نزد اوست "يعنى عالم به حكم باشد"

اما اينكه حضرت فرمود احياء و زنده كردن سنت يكى از ويژگيهاى امام است زيرا سنت پيغمبر را امام مى داند و مى تواند آن را زنده كند و كسى كه سنت پيغمبر را نمى شناسد و نمى داند چطور مى تواند سنت او را زنده كند. در ارشاد مفيد در حديث طولانى كه از يونس بن يعقوب روايت مى كند كه مرد شامى كه ادعاى علم كلام و فقه مى كرد بامام صادق "ع" عرض كرد كه آمده ام تا با ياران شما بحث كنم امام صادق "ع" با او بحث هائى را مطرح مى كنند تا اينكه حضرت صادق "ع" بمرد شامى فرمود: با اين جوان يعنى هشام بن حكم گفتگو كن، بحث پيرامون امام صادق "ع" مطرح مى شود كه خلاصه بحث چنين است، هشام باو گفت خبر بده مرا: آيا پروردگارت نسبت ببندگانش مهربانتر است يا خود آنان نسبت بخودشان؟ مرد شامى گفت: بلكه پروردگارم ببندگانش مهربانتر است. هشام گفت: او براى بندگانش در دينشان چه مهربانى كرده؟ گفت: راهنما و دليل براى آنها قرار داده است تا اختلاف و تفرقه را از ميان آنها بردارد و وظائف دينى ايشان را بيان دارد. هشام گفت: آن راهنما كه براى ايشان نصب كرده چيست؟ مرد شامى گفت: او رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم " است.

هشام گفت: بعد از رسول خدا كيست؟ گفت: قرآن و سنت. هشام گفت: آيا كتاب و سنت امروز در آنچه ما با هم اختلاف داريم نافع است تا اختلاف را از ما برداشته و اتفاق را جايگزين آن كند؟

مرد شامى گفت: آرى. هشام گفت: پس چرا من و تو با هم اختلاف داريم مگر اين نيست كه تو بر سر همين اختلاف از شام به اينجا آمدى؟ مرد شامى ساكت شد و ديگر چيزى نگفت. امام صادق "ع" از سكوت او پرسيد. مرد شامى گفت: اگر بگويم اختلاف نداريم كه دروغ گفته ام، و اگر بگويم فقط كتاب خدا و سنت پيامبر اختلاف را برطرف مى كند كه باز سخن نادرستى است. سپس هشام گفت: رافع و برطرف كننده اختلاف امام صادق "ع" است. آنگاه امام "ع" او را از آنچه در سفرش گذشته بود باخبر كرد و مرد شامى بامامت آن حضرت ايمان آورد.

اما ولايت تكوينى كه در اصطلاح انجام كار را مى گويند و فرمان كار را ولايت تشريعى مى گويند كه اين ولايت ذاتا براى خداست و براى پيغمبران و اوصياء ايشان "ع" جعلى است كه از جانب خداوند بايشان عنايت شده كه باذن او مرده زنده مى كنند كور مادر زاد و پيس را شفا مى دهند و آنچه درباره پيغمبر ما و ائمه عليهم السلام وارد شده از اطاعت جمادات و نباتات و مسخر شدن ابر براى ايشان، و رد شمس، و تكلم آن و مطيع شدن حيوانات و تكلم كردنشان براى ايشان، و شق القمر، و مرده زنده كردن، و كور مادر زاد را شفا دادن، و هزاران بيمار كه طبيب آنها را جواب كرده هر ساله باذن خدا شفا دادن، و ساير اين امور كه بدست ايشان انجام داده شده كه در جلد 17 و 27 و 39 و 41 و 69 بحار الانوار و در ساير مجلداتى كه درباره ائمه "ع" است به بسيارى از اين معجزات اشاره شده، كه به دو سه مطلب از آنها اشاره مى كنيم. بسندهاى معتبر از امام محمد باقر "ع" و عامه بسندهاى بسيار روايت كرده اند خصوصا ثعلبى در تفسير خود: كه شبى حضرت رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" چون از نماز عشا فارغ شد متوجه قبرستان بقيع شد پس ابوبكر و عمر و عثمان و حضرت اميرالمومنين عليه السلام را طلبيد فرمود: برويد بسوى اصحاب كهف از جانب من سلام بايشان برسانيد، اى ابوبكر تو اول سلام كن كه سن تو بيشتر است بعد تو اى عمر، بعد تو اى عثمان، اگر جواب گفتند يكى از شما را سلام مرا برسانيد، و اگر جواب ايشان نگفتند تو پيش رو، اى على و سلام كن بر ايشان، پس باد را امر فرمود ايشان را برداشت در هوا و بر در غار اصحاب كهف بر زمين گذاشت بروايت ديگر ايشان را بر بساطى نشانيد و باد را امر فرمود ايشان را بغار رسانيد، پس ابوبكر جلو رفت و سلام كرد جواب نشنيد، پس عمر جلو رفت و سلام كرد باز جواب نشنيد، همچنين عثمان سلام كرد جواب نشنيد، پس حضرت اميرالمومنين "ع" پيش رفت و فرمود: السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اى اهل كهف كه ايمان آورديد بپروردگار خود، خدا هدايت شما را زياده گردانيد و دلهاى شما را براى ايمان محكم نمود، من رسولم از جانب رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" بسوى شما، پس آواز بلند كردند اصحاب كهف و گفتند: مرحبا برسول و فرستاده ى او، بر تو باد سلام اى وصى رسول خدا، و رحمت خدا و بركتهاى او، فرمود: چگونه دانستيد من وصى رسول خدايم؟ گفتند: زيرا حجاب بر گوشهاى ما زده اند كه "نشنويم و" سخن نگوئيم مگر با پيغمبر يا وصى پيغمبر، پس چگونه گذاشتى رسول خدا را و شكر و حال او چگونه است؟ مبالغه كردند و بسيار پرسيدند احوال آن حضرت را، و گفتند خبر ده اين رفيقان خود را كه ما سخن نمى گوئيم مگر با پيغمبرى يا وصى پيغمبرى، پس حضرت امير "ع" رو كرد بجانب ايشان و فرمود: شنيديد آنچه اصحاب كهف گفتند؟ گفتند: بلى شنيديم، فرمود: گواه باشيد، پس روهاى خود را بجانب مدينه نمودند باد ايشان را برداشت و در مقابل رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" بر زمين گذاشت و خبر دادند آن حضرت را بآنچه ديده و شنيده بودند، پس حضرت فرمود با ابوبكر و عمر و عثمان كه ديديد و شنيديد پس گواه باشيد، گفتند بلى، حضرت بخانه ى خود برگشت بايشان فرمود: شهادت خود را حفظ نمائيد.

در كتاب اثبات الهداه "شيخ حر عاملى ''ره''" از شيخ زين الدين على بن يونس عاملى در كتاب صراط المستقيم روايت كرده در معجزات اميرالمومنين "ع": روزى از خانه بيرون شد بر در خانه، كورى اصلى و كورى عارضى و زمينگيرى و پيسى ديد گفتند: براى شفا خدمت شما آمده ايم، پس برگشت و جعبه اى را باز كرد و پوست سفيدى كه در آن نوشته ى سفيدى بود در آورد و خواند، پس همه بدون آفت و مرض برخاستند . و باز روايت كرده درخت به خشكى را دعا كرد همان دم سبز و باردار شد و از آن خوردند، و همچنين نستب بدرخت انارى هم دعا كرد و سبز و ميوه دار شد و دوستانش خوردند و دست دشمنانس بآن نرسيد. و باز روايت كرده مردى باو گفت: چيزى از دنيا در دست شما نمى بينم، حضرت مشتى از سنگ ريزه هاى مسجد كوفه برداشت بجواهر مبدل شد سپس ريخت دوباره سنگ ريزه شد.

در كتاب اثبات الهداه از كافى از ابوبصير روايت مى كند كه گفت: بر حضرت باقر "ع" واردشدم و گفتم: شما وارث پيغمبريد؟ فرمود: آرى، گفتم: پيغمبر وارث علوم انبياء بود؟ فرمود: آرى، گفتم: شما مى توانيد مرده زنده كنيد، و كور و پيس را شفا بخشيد؟ فرمود: آرى باذن بخدا، سپس فرمود: اى ابا محمد "كنيه ديگر ابو بصير است" پيش بيا، نزديك رفتم، دست بصورت و چشمان من كشيد بينا شدم و آسمان و خانه ها و هر چه در خانه بود ديدم، آنگه فرمود: مى خواهى بهمين حال بمانى و روز قيامت در نفع و ضرر مثل ديگران باشى يا بحال اول برگردى و بدون عذاب از اهل بهشت باشى؟ گفتم: مى خواهم بحال اول برگردم، پس دست بچشمم كشيد باز نابينا شدم، و قصه را براى ابن ابى عمير گفتم، گفت: شهدت مى دهم كه اين مطلب حق است چنانكه روز حق است . و باز از محمد بن مسلم روايت كرده گفت: روزى خدمت حضرت باقر "ع" بودم كه دو قمرى نر و ماده بر ديوار نشستند و با هم صدا كردند، حضرت باقر "ع" ساعتى جواب آنها را داد "و ميان آن ها حكم كرد" سپس پرواز كردند: گفتم: قربانت شوم، قصه اين مرغ چه بود؟ فرمود: اى ابن مسلم هر مخلوقى از پرنده و چرنده و هر صاحب روحى نسبت بما از فرزند آدم مطيع تر است، اين قمرى بجفت خود بد گمان شده بود، جفتش قسم خورد و گفت: بحكم محمد بن على راضى هستى؟ و بمن راضى شدند، و من باو خبر دادم كه تو در اين تهمت باو ستم كرده اى، قول او را تصديق كرد.

امامت و ولايت

و انما الائمه قوام الله على خلقه، و عرفاوه على عباده.

در خطبه 152 مى فرمايد: و جز اين نيست پيشوايان و ائمه اثنى عشر براى "راهنمائى" خلائق پيرو "امر و نهى" خداوند بوده و او را ببندگانش مى شناسانند "بوسيله ايشان خداوند شناخته مى شود"

همانطور كه پيامبر اكرم براى احياء كلمه توحيد و شناساندن حق ببندگانش قيام كرد و اول كلامش قولوا لا اله الا الله تفلحوا "بگوئيد لا اله الا الله تا رستگار شويد" بود و رفتارش هم طبق آيه قرآن اسوه و سرمشق نيكوئى بود، اوصياء او هم كه ائمه "ع" هستند بايد از اين دو ويژگى برخوردار باشند و امامى كه از جانب خدا منصوب مى شود بايد چنين باشد كه در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم و المثل الاعلى و الدعوه الحسنى "و نمونه برتر و عالى تر و دعوت بهتر و زيباتر هستند" و در فراز ديگر مى خوانيم السلام على محال معرفه الله "درود بر پايگاههاى شناخت خدا" نمونه و الگو چيزى است كه اصل قرار مى گيرد و اشياء از روى آن ساخته مى شود، انسانى كه مى خواهد خود سازى كند بدون نمونه و الگو هرگز نمى تواند خود را بسازد بايد نمونه و الگوئى داشته باشد كه امام نمونه و مثل اعلاى انسانيت است كه وقتى انسان مى بيند تمامى آرمانهايش در وجو انسانى بنام امام تبلور يافته، احساس مى كند كه يله و رهانيست و احساس گرمى مى كند كه مذهبش فقط به بيان خوبيها و راهها نپرداخته، بلكه سرمشق زندگى را در پيش رويش قرار داده. در سفينه البحار از كنز كراجكى از امام صادق "ع" روايت مى كند كه فرمود: روزى حسين بن على "ع" بسوى اصحابش "از منزل" بيرون آمد پس از حمد بر خدا و درود بر پيغمبرش "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: اى مردم: والله خدا بندگان را نيافريد مگر براى اينكه او را بشناسند پس زمانى كه او را شناختند پرستش كنند پس چون پرستش كردند بواسطه پرستش او از پرستش غير او بى نياز شوند، پس مردى بآن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم فدايت اى پسر رسول خدا شناخت خدا چيست؟ فرمود: شناخت اهل هر زمان امامشان را كه طاعت و پيروى او برايشان واجب است.

پس معرفت و شناخت خدا كه از اصول دين است كه هر كس بايد با دليل و برهان، خدا را بشناسد كه متكلمين درباره آن دلائلى ارائه مى دهند حضرت مى فرمايد شناخت خدا شناخت امام است زيرا دليل عقلى هم بايد از راه صحيح آن باشد و در شناخت خدا هم ائمه "ع" الگو هستند همانطور كه ما مى بينيم كسانى كه از در خانه ائمه "ع" رو گردان شده و بامامان باطل روى آوردند در معرفت خدا و صفات او دچار گمراهى شده و جسميت براى خدا قائل شده يا جبرى و قدرى شدند و يا گمرائى هاى ديگر پيدا كردند كه از مسير حق دور شده و به كفر يا شرك كشيده شدند همانطور كه امام صادق "ع" فرمود: قائل به جبر كافر و قائل به تفويض مشرك است.

در بحار الانوار از امالى صدوق بسندش از مفضل از حضرت صادق "ع" روايت كرده فرمود: مصيبت و رنج مردم بزرگ باشد اما بخوانيم ايشان را، ما را اجابت نكنند، و اگر واگذاريم ايشان را، بواسطه غير ما هدايت نشوند. در بحار الانوار از علل الشرايع بسندش از اسحاق بن اسماعيل نيشابورى كه از اصحاب امام حسن عسكرى "ع" است روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى "ع" نوشت باو: بدرستى كه خداى عزوجل به بخشش و مهربانى خود چون واجب كرد بر شما واجبات را، واجب نكر بر شما براى حاجتى كه بآن داشته باشد، بلكه مهربانى از جانب او بر شما بود كه الهى جز او نيست، براى اينكه جدا سازد پليد را از پاكيزه، و تا بيازمايد آنچه در سينه هاى شماست، و تا خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست، و تا سبقت بگيريد بسوى رحمت او، و تا منازل شما در بهشت او بر يكديگر برترى جويد، پس واجب ساخت بر شما حج و عمره و بر پا داشتن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت را و قرار داد براى شما بابى را تا بواسطه آن بابهاى واجبات را بگشائيد، و كليدى قرار داد بسوى طريقش "كه مراد پيغمبر و ائمه عليهم السلام هستند" و اگر محمد و اوصياء از فرزند او عليهم السلام نبودند شما بمانند چهار پايان سرگردان بوديد، واجبى از واجبات را نمى شناختيد، و آيا قريه و دهى را جز از درش مى توان داخل شد؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به برپا داشتن اولياء از بعد از پيغمبرتان، خداى عزوجل فرمود: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "امروز براى شما دينتان را كامل كردم و بر شما نعمت خودم را تمام كردم و براى شما اسلام را دينى پاكيزه از همه ى دينها اختيار كردم" و براى اولياء خود حقوقى را بر شما واجب كرد كه امر كرد شما را بانجام دادن آن حقوق "كه مراد خمس و زكوه است" تا حلال شود براى شما نطفه هاى شما از ازواجتان و اموالتان و خوردنتان و آشاميدنتان، تا بواسطه آن "يعنى دادن خمس و زكوه" بركت و افزايش يافتن و دارائى را بمشا بشناساند و بفهماند، و تا بدان چه كسى از شما بپنهانى او را اطاعت مى كند و خداى تبارك و تعالى فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى "بگو از شما بر تبليغ احكام الهى مزدى نمى خواهم مگر اينكه دوستى نمائيد باهل قرابت من، يا هرگز از شما توقع اجرى بر اداى رسالت و بيان هدايت ندارم وليكن از شما طلب مى كنم كه دوستى نمائيد بخويشان من كه همان خويشان شمايند پس آزار بايشان نرسانيد" پس بدانيد كه كسى كه بخل كند پس جز اين نيست كه بخل مى كند از نفس خود يعنى نفع انفاق را از خود منع مى كند بدرستى كه خدا بى نياز است و شما محتاجانيد بسوى او، الهى جز او نيست، پس عمل كنيد آنچه خواهدى پس بزودى عمل شما را خدا و رسولش و مومنون "ائمه "ع"" مى بينند پس باز گردانيده شود بسوى داناى نهان و آشكار، پس آگاهى دهد شما را بآنچه مى كرديد و عاقبت براى پرهيزكاران است و حمد مر خدا راست كه پروردگار جهانيان است.

على اى ظهور سرمد بملائك و نبيين   على اى على امجد على اى خداى تمكين
دل اگر خدا شناسى همه در رخ على بين   بعلى شناختم من بخدا قسم خدا را

امامت و ولايت

تالله لقد علمت تبليغ الرسالات، و اتمام العدات، و تمام الكلمات

در خطبه 119 مى فرمايد: بخدا سوگند رساندن پيغامها، و وفاى بوعده ها، و همه معانى "تفسير و تاويل قرآن" را "از پيغمبر اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم"" ياد گرفتم.

امامى كه از جانب خداوند منصوب مى شود بايد رساندن پيغامها و وفاى بوعده ها و همه ى معانى و تفسير و تاويل قرآن را از پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" آموخته باشد زيرا امام بيان كننده ى قرآن و معارف اسلامى است و چون قرآن تبيانا لكل شى ء "روشنگر تمامى چيزها" مى باشد بايد بيان كننده آن تمام كلمات را بداند و از پيغمبر آموخته باشد كه درباره كلمات، قرآن كريم در سوره لقمان آيه 26 مى فرمايد و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت كلمات الله "و اگر هر درخت روى زمين "در كف نويسندگان عالم" قلم شود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب گردد باز نگارش كلمات خدا ناتمام بماند"

پس امامى كه عالم باين كلمات است فضائل او هم بمانند همين كلمات است كه خودشان هم چنين فرمودند در احتجاج طبرسى يحيى بن اكثم از ابى الحسن عالم "ع" "حضرت رضا "ع"" پرسيد از فرمايش خداى تعالى سبعه ابر ما نفدت كلمات الله آن چيست؟ "حضرت پس از آنكه نام هفت دريا را برد" فرمود: مائيم كلمات كه فضائل ما ادراك نمى شود و نهايت ندارد. در اصول كافى امام محمد تقى "ع" در قسمتى از حديث مى فرمايد: همانا سال بسال در شب قدر تفسير و بيان كارها بر ولى امر "امام زمان" نازل مى شود در آن شب امام "ع" درباره كار خودش چنين و چنان دستور مى گيرد و راجع بكار مردم هم بچنين و چنان مامور مى شود، و نيز براى ولى امر غير از شب قدر هم در هر روزى كه خداى عزوجل صلاح داند مانند آن شب امر مخصوص و پوشيده و شگفت و گنجينه شده "نزد حق" پديد مى آيد سپس قرائت فرمود: "آيه فوق را" اگر همه درختانى كه در زمين هست قلم شود و دريا و هفت درياى ديگر بكمك آن مركب شود كلمات خدا تمام نشود زيرا كه خدا نيرومند و فرزانه است. مرحوم مجلس گويد: از اين حديث استفاده مى شود كه در شب قدر آيات قرآن توضيح داده مى شود محكم و متشابهش جدا مى شود آيات مجملش بيان مى شود متشابهش تاويل مى شود خلاصه انزال قرآن كامل مى شود تا اينكه فرمود: لازمست كه در زمين عالمى باشد كه آن امر واقعى را بداند و گرنه انزال آن فائده اى ندارد و آن عالم هم جز امام معصومى كه از جانب خدا مويد است نباشد. در شبهاى پيشاور از شش كتاب اهل سنت از خليفه دوم اين حديث را نقل مى كند كه رسول اكرم "صلى الله عليه و آله و سلم" بعلى "ع" فرمود : اگر آب دريا مركب شود و درختها قلم گردد و بنى آدم نويسنده و طايفه جن حساب كننده نمى تواند فضائل تو را اى ابالحسن "كه كينه حضرت على "ع" است" شماره و احصاء كنند. ابن ابى الحديد اين حديث را بشعر درآورده كه بنثر چنين مى شود: بمن مى گويند درباره على "ع" مدائحى بگو كه اگر من او را مدح نكنم گويند معاندى، اگر آب هفت دريا مركب و آسمانها كاغذ و درختان قلم در دست نويسنده شوند و تمام جن و انس نويسنده، و همه آنها يكى پس از ديگرى بنويسند از آن مناقب و فضائل يكى را نتوانند بنويسند. شاعر فارسى زبان هم مى گويد: اشجار شوند از قلم و بحر مدادش- آرند دو صد قلزم و جيحون و فراتى- وانگه ز ازل تا بابد جمله نگارند- از صد يكى اوصاف نگنجد بصفاتى- هرگز نتوانند و نفهمند و نيابند- زان وصف اشاراتى و زان مدح نكاتى. متاسفانه در اين درس فقط بيك كلمه تمام الكلمات اشاره شد.