سيرى در سيره معصومين عليهم السلام
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

- ۸ -


تحليل روحيه اصحاب امام حسين (عليه السلام) و اعوان يزيد و ابن زياد

در ايام كربلا، چند چيز موجب ازدياد مصيبتهاى ابا عبدالله (عليه السلام) مى‏شد كه از همه بالاتر بعضى دنائتها و سخنان نارواى كوفيان بود، ولى دو چيز نيز چشم اباعبدالله (عليه السلام) را روشن و دلش را خرم مى‏داشت كه اصحاب و اهل بيتش بودند. وفادارى‏ها، جان نثارى‏ها، همگامى‏ها و هماهنگى‏هاى آنها دل حضرت را شاد مى‏نمود و آن حضرت مكرر براى آنها دعا مى‏كرد(266).

لازم به ذكراست كه اصحاب امام حسين (عليه السلام) بر بدريون پيغمبر و ياران على (عليه السلام) در صفين ترجيح داده داشتند، چرا كه حضرت بيعت خود را از آنها برداشت، ولى آنها او را تنها نگذاشتند، از خصوصيات همه شهداى كربلا اين بود كه اختيارا مردن را بر زندگى ننگ آور ترجيح دادند. احدى نبود كه راه نجات داشته باشد، ولى آنها جمال اخلاق و زيبايى شهادت و كمال عبوديت را درك كرده بودند و طريق ايمان و ايثار و تعظيم حق را ترجيح دادند. خصوصيت ديگر اصحاب ابا عبدالله (عليه السلام) اين بود كه خودشان را قبل از شهادت بنى هاشم به شهادت رساندند و اين، دليل بر كمال ايمان اينها به رهبرشان بود. اصحاب حضرت فقط براى ايمان و عقيده و حريت جنگيدند و هيچ گاه در مقام عذر و توجيه براى تسليم شدن يا جان سالم به در بردن نيامدند.

يكى ديگر از مظاهر قوت و كمال نهضت حسين اين است كه آنها با آن همه شدت و گرفتارى، هيچ كدامشان به دشمن ملح نشدند، و حتى توانستند از لشكر مقابل به خود خودشان ملحق كنند، و اين بدان جهت بود كه از لحاظ روحى اينها غالب بودند و آنها را تحت تأثير قرار داده بودند. شايد علت اينكه ابا عبدالله (عليه السلام) اصرار داشت هر كه رفتنى است برود، اين بود كه مى‏خواست در ميان آنها فرد ضعيفى وجود نداشته باشد كه در اوج كار سستى نشان دهد. به همين ترتيب اصحاب عمر سعد هم شقى‏تر از بدريون ابوسفيان و صفينيون معاويه بودند، چرا كه همانند بدريون ابوسفيان، طبق قاعده، جنگ نمى‏كردند(267) و مانند صفينيون معاويه هم مثل قتل عثمان سبب اشتباه آنها شده بود، بلكه آنها در حالى كه جنايت مى‏كردند كه نداى وجدانشان بر خلاف عملكرد آنها بود قلوبهم معك و سيوفهم عليك‏(268).

با اين كه حال باز هم تحليل روحيه اعوان ابن زياد كار آسانى نيست؛ اين كه آيا واقعا به اسلام مؤمن بودند يا امام حسين (عليه السلام) را طاغى و ياغى مى‏دانستند و يا آن كه صرفا طمع و حرص و يا جهالت و نادانى آنها را به جنگ وا مى‏داشت، معلوم نيست. اما ظاهر اين است كه عموم آنها خالى از يك نوع ايمان عاميانه نبوده‏اند؛ يعنى در سر ضمير خود كافر و منكر اسلام يا امام نبوده‏اند(269) و مرؤوسين هم صرفا تابع روح تقلى و تبعيت كور كورانه از رؤسا بوند(270).

فرقى كه بين اعوان معاويه و يزيد وجود دارد، اين است كه اعوان معاويه را افرادى زيرك، ولى هواخواه تشكيل مى‏دادند؛ در حالى كه اعوان يزيد عمدتا عده‏اى بودند كه فطرت بشرى آنها بكلى مسخ شده بود، زيرا عواملى، مانند و ترس و طمع و كينه شخصى نمى‏توانند وقايع جنايت‏آميز كربلا را توجيه كنند. بايد گفت كه در ذات كسانى، مثل شمر يك نوع خيانت ذاتى و كينه با حق وجود داشته، به طورى كه با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند. از طرف ديگر در مورد افرادى مثل شمر و مسلم بن عقبه، عبدالله بن زياد گفته شده كه هر كدام از آنها عيبى در بدن يا نسب خود داشتند كه همين امر موجب تلاش بيشتر آنها براى جبران اين نقصان، ولو با متوسل شدن به بدترين راه‏ها مى‏شود، مثلا درباره شمر گفته‏اند كه پيس، زشت و بدقيافه بود و يا در مورد مسلم بن عقبه گفته‏اند كه يك چشم و سپيد موى بود و وقتى راه مى‏رفت، چنان قدم برمى داشت كه گويى دو پايش را مى‏خواهد از گل بيرون بياورد و همين طور در مورد عبدالله بن زياد كه آن زمان 28 ساله بود، گفته كه مجهول النسب بود و پدرش را زياد بن ابيه مى‏خواندند، زيرا پدر او شناخته شده نبود(271).

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه از نظر توجيه علل روحى، حادثه شهادت امام حسين (عليه السلام) حادثه بسيار عجيبى است. بايد ديد كه چه اتفاقى افتاد كه پس از گذشت تنها پنجاه سال از رحلت رسول اكرم (ص) مردمى كه معروف به تشيع و دوستى آل على (عليه السلام) بودند و واقعا هم علاقه داشتند، كمر به قتل فرزند پيامبر (ص) بستند؟ در جواب مى‏توان گفت كه يكى از علل مهم شهادت امام حسين (عليه السلام) و يا مهمترين علت گرويدن مردم به امويان جهالت مردم بود. مقصود از جهالت مردم، بى‏سواد بودن آنها نبود، بكله مقصود عدم توجه و تنبه عقلى آنها بود. مردم اگر در تاريخ شصت ساله خودشان فكر مى‏كردند و جنايات خاندان اموى را فراموش نمى‏كردند و حساب مى‏كردند كه آيا امام حسين (عليه السلام) براى دين و دنياى آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه، هرگز چنين جنايتى واقع نمى‏شد. البته در اين حادثه رعت و ترس و فساد اخلاق رؤسا و رشوه خوارى آنها و حرص طمع به مال و جاه دنيا و اطاعت كور كورانه مردم عوامل از رؤساى قبايل نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود(272).

نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسينى

براى بحث راجع به نقش اهل بيت سيدالشهدا در تبليغ نهضت حسنى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را بايد بيان كرد. يكى اين كه طبق روايات تمام كارهاى سيدالشهدا روى حساب بوده است و علت اين كه على رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بيت را همراه خود به سوى كوفه برد اين است كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به ابا عبدالله (عليه السلام) شد و پيامبر (ص) در عالم رؤيا به ايشان فرمود: ان الله شاء أن يراهن سبايا(273) حضرت فهميد كه اسارت اينها رضاى حق است؛ يعنى حضرت مصلحت تشخيص داد كه اهل بيت خود را همراه ببرد. در حقيقت امام (عليه السلام) با اين كار مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پيام خود را به گوش همگان رساند.

مطلب دوم بحثى درباره نقش زن در تاريخ است، هيچ كس منكر نقش زن در طول تاريخ نيست و لااقل نقش غير مستقيم زن را همه قبول دارند؛ بدين صورت كه زن مرا را مى‏سازد و مرد تاريخ را، و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد خيلى بيش از نقشى است كه مرد در ساختن تاريخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن يا نداشتن در طول تاريخ، به سه دسته تقسيم مى‏شوند:

الف. زنانى كه مثل شى‏ء گرانبها، اما بدون نقش مستقيم بودند، مثل بسيارى از جامعه‏ها كه براى زن جز زاييدن و بچه درست كردن و اداره خانه نقشى قائل نبوده‏اند؛ اما در عين حال زن براى آنها يك شى‏ء - نه شخص - گرانبها بوده است كه بايد در حريم خود محفوظ بماند و به دليل همان گرانبهاييش بود كه بر مرد اثر مى‏گذاشته است. مى‏توان گفت: سازنده چنين جوامعى تنها جنس مذكر بوده است.

ب) در بعضى از جوامع، زن از حالت شى‏ء بودن خارج شده، وارد اجتماع مى‏شود، امام حريم خود را گم مى‏كند و چون در همه جا حضور پيدا كرده، ارزش خود را از دست مى‏دهد و بى‏ارزش مى‏شود. زن در اين جوامع شخص است، اما شخص بى‏ارزش. نمونه اين جوامع ، جامعه اروپايى و غربى است كه از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى، از قبيل علم و اراده و شخصيت اجتماعى و حضور در مشاغل مختلف و... به او شخصيت مى‏دهند و از شى‏ء بودن خارجش مى‏سازند، ولى از طرف ديگر، ارزش او را براى مرد از بين مى‏برند. جزء طبيعت زن اين است كه بارى مرد گرانبها باشد و اگر اين را از او بگيرند، روحيه او متلاشى مى‏شود. سازنده اين جوامع گرچه مذكر - مؤنث است، اما زن، ملعبه مردان است بدون اينكه در نظر هيچ مردى عزت و احترام لايق يك زن را داشته باشند.

ج) از نظر اسلام، زن بايد ارزشمند باشد؛ يعنى از طرفى شخصيت روحى و معنوى داشته باشد، كمالات انسانى، مثل علم و هنر و اراده قوى و شجاعت و خلاقيت و حتى فضايل معنوى در سطح عالى داشته باشد و از طرف ديگر مبتذل نباشد و در جامعه، پس و بى ارزش نشود. قرآن كريم نيز به زنان چنين ارزشى داده است؛ مثلا حوا در بهشت، مثل آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مى‏خواهد كه مثلا به آن درخت نزديك نشوند(274). ساره نيز مانند ابراهيم خليل (عليه السلام) فرشته‏ها را مى‏بيند و با آنها صحبت مى‏كند. مريم (عليه السلام) از خداوند رزق و روزيهايى مى‏گيرد كه زكريا در تعجب فرو مى‏رود و فاطمه زهرا (عليها السلام) كوثر (خير كثير) خوانده مى‏شود.

در تاريخ اسلام بهترين نمونه چنين زنى حضرت زهرا (عليها السلام) است. او كه خوشحال مى‏شود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پيامبر (ص) به او واگذار شود، در مسجد، چنان خطبه‏اى مى‏خواند كه امثال بو على نيز قادر به چنين انشايى در مسائل توحيدى نمى‏باشند. اما در عين حال، آن حضرت خطبه خويش را زا پشت پرده مى‏خواند؛ يعنى در عين حفظ حريم خود با مردان و نشان مى‏دهد كه يك زن چقدر مى‏توان مؤثر در جامعه باشد.

با اين دو مقدمه بايد گفت كه تاريخ كربلا، يك تاريخ مذكر - مؤنث است؛ يعنى زن و مرد هر دو نقش در آن دارند، ولى هر يك در مدار خودش و بودن خارج شدن از حريم خود. نقش مردان كه در حادثه واضح است و نقش زنان خصوصا با حضرت زينب (عليها السلام) از عصر عاشورا به بعد تجلى پيدا مى‏كند و تمام كارها از اين پس به او واگذار مى‏شود. در مقابل پيكر مطهر امام، كارى مى‏كند كه دوست و دشمن به گريه مى‏آيند و در واقع اولين مجلس عزادارى امام حسين (عليه السلام) را بر پا مى‏كند. از امام سجاد (عليه السلام) و ديگر زنان و كودكان، پرستارى مى‏كند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود شجاعت على (عليه السلام) و حياى زنانگى را در هم مى‏آميزد و خطابه‏هاى عالى على (عليه السلام) را به ياد مردم مى‏آرود و مرد كوفه نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مى‏كند. اين است زنى كه اسلام مى‏خواهد. شخصيت رشد يافته اجتماعى در اين حيا و عفت و رعايت حريم‏(275).

بخش هفتم: تحريفات در واقعه كربلا

موضوع بحث تحريفات در واقعه كربلا است كه در چهار فصل خلاصه مى‏شود: 1. معنى تحريف و انواع آن و اشاره به اين كه انواع تحريفها در حادثه تاريخى عاشورا واقع شده است؛ 2. علل و عوامل تحريف؛ 3. توضيحى درباره خصوص تحريفهايى كه در اين حادثه تاريخى صورت گرفته است؛ 4. وظايف ما در برابر اين تحريفها(276).

معنى تحريف و انواع آن

تحريف در زبان عربى از ماده حرف است؛ يعنى منحرف كردن چيزى از مسير و وضع اصلى كه داشته يا بايد داشته باشد؛ نوعى تغيير و تبديل به طورى كه مقصودى غير از معنى اصلى سخن تحريف، فهميده مى‏شود.

تحريف، انواعى دارد كه مهمترين آنها عبارت است از: تحريفات لفظى و تحريف معنوى؛ تحريف لفظى آن است كه ظاهر مطلبى را با كم و زياد كردن يا پس و پيش نمودن عبارات عوض كنند، به طورى كه معنى تغيير كند، ولى در تحريف معنوى، لفظ تغييرى نمى‏كند، اما آن را مطابق مقصود خود معنى مى‏كنيم، نه مطابق مقصود اصلى گوينده، در قرآن كريم تحريف مخصوصا در مورد يهودى‏ها بكار رفته كه در هر دو زمينه تحريف، قهرمان مى‏باشند.

تحريف از لحاظ موضوع هم تفاوت مى‏كند: گاه سخن يا كتابى عادى تحريف مى‏شود كه گرچه خيانت است، اما چندان مؤثر نيست، اما گاه در يك موضوع بزرگ اجتماعى، مثل يك شخصيت اجتماعى با يك حادثه تاريخى كه سند اجتماعى و پشتوانه اخلاقى و تربيتى براى اجتماع با يك حادثه رخ مى‏دهد كه اين نوع تحريف، بسيار مهم و خطرناك است.

حادثه كربلا بدون شك يك حادثه بزرگ اجتماعى است كه در تربيت و خلق و خوى ما بسيار مؤثر است. چنان كه همه ساله ميليونها نفر، زمان و پول بسيار زيادى خرج آن مى‏كنند. متأسفانه در اين حادثه از همه جهت تحريف رخ داده است و همه اين تحريفات، در جهت كم ارزش كردن اين انقلاب عظيم مى‏باشد. حال آنكه كمتر حادثه‏اى مثل تاريخ كربلا دقيق ثبت شده است. كثرت خطبه‏ها، سؤال و جوابها، حضور وقايع نگران و خود امام سجاد (عليه السلام)، رجز خوانيها و اعلام هدف نمودنها و كثرت نامه‏هاى مبادله شده، همگى باعث شده‏اند كه قضاياى كربلا به طور روشنى باقى بماند، اما به عللى كه بعضا ذكر خواهيم كرد باز اين حادثه از تحريف در امان نمانده است‏(277). به عنوان مثالى براى هر يك از دوره‏هاى زمانى اين حادثه و تحريفهاى واقع شده، مى‏توان به قضيه حركت با عظمت و شكوه پادشاهى امام حسين (عليه السلام) از مدينه! (قبل از حادثه) و به ازدواج حضرت قاسم (عليه السلام) (حين حادثه) و به زيات قبر حضرت در اربعين (بعد از حادثه اشاره كرد(278).

عوامل تحريف

عوامل تحريف واقعه كربلا بر دو قسمند: عوامل عمومى - در اكثر تاريخها رخ مى‏دهد و ديگر؛ عوامل مخصوص حادثه كربلا. عوامل عمومى، خود، سه دسته‏اند: عامل عداوت و غرض، عامل اسطوره سازى و عامل دوستى و تمايل. مثال عامل غرض، جعلها و تحريفهاى مسيحيان درباره رسول اكرم (ص) و جعل و تحريفهاى امويان درباره حضرت امير (عليه السلام) است. در خصوص واقعه كربلا هم مى‏بينيم كه امويان و سپس عباسيان به طرق مختلفى سعى در تحريف اين واقعه داشتند و خواستند بگويند كه قيام امام حسين (عليه السلام) به قصد تفرقه افكنى ميان امت اسلامى است و البته در كار خويش و در اين تحريف موفق نشدند، زيرا حتى يك مورخ و صاحبنظر در دنيا پيدا نمى‏شود كه بگويد: حسين بن على - اليعاذ بالله - قيام نابجايى كرد و قصد از بين بردان اتحاد را داشت.

عامل دوم: يعنى اسطوره سازى، در تمام اقوام، مخصوصا ايرانيان يافت مى‏شود كه براى هر قهرمانى افسانه‏اى مى‏سازند. افسانه هايى كه درباره بو على سينا يا شيخ بهايى گفته مى‏شود و يا داستانهايى درباره قدرت على (عليه السلام) و ضربت او بر مرحب در جنگ خندق با بال جبرئيل را هم زخمى كرد و يا اين كه امام حسين (عليه السلام) يك تنه در روز عاشورا سيصد هزار نفر از دشمنان را كشت، همه نمونه هايى از همين اسطوره سازى است.

اما عاملى كه مختص به واقعه عاشوراست اين كه در روايات، ثواب بسيار زيادى براى گريه بر سيدالشهدا (عليه السلام) ذكر دشه و عده‏اى فكر كرده‏اند كه اولا خود اشك گرفتن از مردم موضوعيت دارد و توجه نكردند كه اين گريه كردن و زنده كردن مجلس عزاى حسينى، براى اين است كه مردام با فلسفه قيام حسينى آشنا و به مقامات حسينى عارف شوند، و پنداشتند همين كه مردمى آمدند و نشستند و نفهميده و ندانسته گريه‏اى كردند، ديگر كفاره گناهانشان است! و ثانيا فكر كردند كه از هر راهى مى‏شود از مردم اشك گرفت، خواه تعزيه‏هاى اهانت بار، يا انجام هر معصيتى، همانند اين كه لباس زن به تن مرد بكنيم و يا هر گونه جعل و تحريفى، از هر راهى مى‏شود از مردم اشك گرفت؛ در حالى كه اسلام، شعار هدف، وسله را توجيه مى‏كند را قبول ندارد. زيرا اگر اين حرف صحيح باشد، هر كس مى‏تواند مرتكب برخى گناهان كبيره شود و بگويد: قصد من شاد كردن قلب مؤمنين است!

ملاحسين كاشفى را مى‏توان بنيان گذار بدعتها در واقعه عاشورا ناميد. او حدود پانصد سال پيش اولين كتاب مرثيه فارسى را به نام روضة الشهدا نوشت و در آن به دروغ‏پردازى پرداخت. مرثيه خوآنهاهم كه اغلب بى سواد بودند و نمى‏توانستند از كتابهاى عربى استفاده نمايند، به سوى اين كتاب روى آوردند. بعد هم حدود شصت، هفتاد سال پيش ملاآقا دربندى كتاب اسرار الشهاده را نوشت و كار ملا حسين كاشفى را كامل كرد و امروز حاصل كار آنها اين شده كه مى‏بينيم‏(279).

تحريفات معنوى در حادثه كربلا

گفتيم كه تحريفات دو قسمند: لفظى و معنوى. از آن جا كه تحريفات معنوى، هم تشخيصشان دشوارتر و پيچيده‏تر است و هم اهميتشان بيشتر، لذا لازم است درباره آنها توضيح بيشترى دهيم:

تحريف معنوى بسيار خطرناكتر از تحريف لفظى است و متأسفانه حادثه كربلا از تحريف معنوى هم مصون نمانده است. به طور كلى حوادث و قضايا از دو جنبه مورد تحريف معنوى قرار مى‏گيرند: از جنبه علل و انگيزه‏ها و از جنبه منظور و هدف‏ها؛ و ما شيعيان حادثه كربلا را از هر دو نظر تحريف كرده‏ايم؛ يعنى حسين (عليه السلام) يك انگيزه‏اى داشت، ما چيز ديگرى برايش تراشيديم. حسين (عليه السلام) هدف و منظور خاصى داشت، ما يك هدف و منظور ديگرى براى او تراشيديم. اباعبدالله (عليه السلام) نهضتى كرده است فوق العاده با عظمت و مقدس. تمام شرايط تقدس يك نهضت، در نهضت ابا عبدالله (عليه السلام) نهست كه نظيرش در دنيا وجود ندارد، امام على رغم وجود چنين تقدسى در اين نهضت، مى‏بينيم تمام شؤون آن مورد تحريف واقع شده است؛ مثلا (از جنبه منظور و هدف امام حسين (عليه السلام) براى قيام) عده‏اى مانند مسيحيان فكر مى‏كنند و مى‏گويند: امام حسين (عليه السلام) كشته شده تا كفاره گناهان امت باشد (280). اين عده فكر نمى‏كنند اين حرف با روح اسلام و سخنان خود امام حسين (عليه السلام) سازگار نيست، بلكه تهمت است. سيدالشهدا (عليه السلام) براى مبارزه با گناه و گناهكاران قيام كرد، ولى اين عده ميگويند: قيام كرد تا سنگيرى باشد براى گناهكاران. مكتب او را كه انسان ساز بود، تبديل كردند به مكتبى گناهكار ساز و گفتند: شما هر گناهى خواستيد بكنيد، فقط چند قطره اشك بريزيد، همه پاك مى‏شود(281)!

در واقع بايد گفت: حسين (عليه السلام) سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست يزيديان، شهادت شهرت و نام نيك به دست بعديها بالأخص متوكل عباسى، و شهادت هدف به دست اهل منبر، كه سومى و بزرگترين مرحله شهادت است.

مكتب امام حسين (عليه السلام) مكتب گناهكار سازى نيست، بلكه ادامه مكتب انبياء (عليهم السلام) است و با تجديد ذكرش در هر سال و هر وقت بايد به صورت زنده‏اى باقى بماند. اين مكتب بايد به منزله منبع وحى و الهام، وحى كننده و الهام دهنده مردان بزرگ باشد كه بعدها به صورت مصلحين قيام مى‏كنند(282).

تحريف ديگر (از جنبه علل و انگيزه امام حسين (عليه السلام) براى قيام) در تفسير و توجيه واقعه كربلا رخ داده كه مى‏گويند: مى‏دانيد چرا امام قيام كرد و كشته شد؟ مى‏گويند: قيام عاشورا را يك دستور خصوصى بود، براى امام حسين (عليه السلام) و به دستورات ديگر اسلام مربوط نيست، در حالى كه امام (عليه السلام) فرياد كشيد كه انگيزه قيام من مسائلى است كه منطبق بر اصول كلى اسلام است. اسلام دينى است كه به هيچ مؤمنى اجازه بى تفاوتى در برابر ظلم و ستم و گناه نمى‏دهد. او مكتب اسلام را بيان و اجرا نمود و اين عده مى‏گويند: قيام امام، عملى خارج از مكتب است و با اين ترتيب، اثر آن را از بين مى‏برند(283).

هدف ائمه (عليهم السلام) از تأكيد بر زنده نگه داشتن نام امام حسين (عليه السلام) و نهضت عاشورا نيز در ميان اين تحريفات گم شده است. عده‏اى گفتند: عزادارى عاشورا براى اين است كه تسلى خاطرى براى حضرت زهرا (عليها السلام) باشد. آيا توهينى بالاتر از اين مى‏شود؟! بعضى ديگر گفتند: سيدالشهدا (عليه السلام) بى گناه به دست يك عده متجاوز كشته شد و خونش هدر رفت، پس اين حادثه تأثرآور است‏(284). در دنيا اين همه آدم بى تقصير كشته مى‏شوند، چرا ما فقط براى او گريه مى‏كنيم؟ خير اگر در جهان كسى باشد كه قطره‏اى از خونش هدر نرفت، اوست. آيا كسى كه شهادتش پايه‏هاى كاخ ستمكاران را لرزاند، نفله شد؟ ما نفله شديم كه عمرمان هدر رفت و حقيقت را نفهميديم. او كسى است كه حقش گفته شد: ان لك درجة عندالله لا تنالها الا بالشهادة(285) پس حقيقت، چيز ديگرى است.

ائمه (عليه السلام) با تأييدات خود خواستند مكتب حسين (عليه السلام) زنده بماند تا يك نمونه عملى براى قيامهاى اسلامى باشد؛ خواستند هيهات مناالذلة(286) زنده بماند؛ خواستند مرگ، از زندگى ننگين بهتر است زنده بماند. اگر شما نظير مكتب حسين (عليه السلام) پيدا كرديد، آن وقت بگوييد: چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم؟ نظير آنچه از سوى حسين بن على (عليه السلام) در حادثه عاشورا و آن ابتلا و مصيبت پيدا شد، از ايمان و توحيد، از رضا و تسليم، از صبر و مردانگى و از آزادى خواهى و آزادى‏طلبى، در جهان وجود ندارد. زنده كردن نام و نهضت او براى اين است كه پرتوى از او بر روح ما بتابد و اشكها جارى شود، آن اشك بى نهايت قيمت دارد. آن اشكى قيمت دارد كه براى عظمت و شخصيت حسين (عليه السلام) باشد، نه براى نفله شدن و هدر رفتن خود او.

ائمه (عليهم السلام) خواستند مرد مشاهده كنند كه خاندان پيغمبر (ص) دليل بر صدق خود پيغمبرند. اگر بگويند: فلان مسلمان در فلان جنگ از خود، ايمان و شهامت نشان داد، آن قدر دليل بر حقانيت پيغمبر نيست تا بگويند: فرزند پيغمبر چنين كرد. اين كه خاندان پيامبر (ص) را در نهايت صفا و ايمان مى‏بينيم، مهمترين گواه بر صدق پيغمبر است. حسين (عليه السلام) وقتى ايمان خود را به تعليمات اسلام نشان مى‏دهد، گويى خود پيامبر (ص) جلوه مى‏كند. ارزش اين نهضت به آن است كه آن چيزهايى كه بشر، هميشه به زبان مى‏گويد و كمتر در عمل مى‏آورد، در وجود امام حسين (عليه السلام) ديده مى‏شود. قيام حسين (عليه السلام) براى نمايش عظمت و شكست ناپذيرى روح بشر است، به طورى كه جوانان او جلوى چشمش قطعه قطعه مى‏شوند، كه خاندانش اسير مى‏شوند و خود، در منتهى درجه تشنگى و زخم خوردگى است، باز مى‏گويد: هيهات مناالذلة

عزادارى بر امام حسين (عليه السلام) براى اين است كه، عظمت حسين (عليه السلام) را درك كنيم. آن وقت معرفت امام، باعث تعالى ما مى‏گردد؛ ما را اهل حق و حقيقت مى‏كند. اگر اشك ريختن از روى معرفت باشد، مكتب حسين (عليه السلام) انسان ساز خواهد بود، نه گناهكار ساز(287).

وظيفه ما در برابر تحريفها

قبل از شروع بحث، ذكر دو مقدمه لازم است: اول اينكه مسؤول اين تحريفات كيست و دوم، توجه به خطرات اين تحريفها. اما در اين كه مقصر كيست، علما مى‏گويند: تقصيرعوام است. آن قدر جاهل و نالايقند كه سزاوار همين مهملانند و شايستگى شنيدن حق را ندارند. عوام مى‏گويند: ماهى از سر گنده گردد، نى ز دم تقصير از بى‏توجهى علماست. حقيقت اين است كه هر دو مقصرند: عوام مقصرند؛ چون حقيقت كشى كرده. اشاعه خرافات مى‏دهند؛ مقصرند چون تمايل به شنيدن دروغ دارند و تا دروغ نباشد، شور و واويلا به پا نمى‏كنند. عوام مسؤولند، چون فطرتشان درك مى‏كند. آن جا كه كارى محتاج تحصيل و علم است مسؤول نيستند، اما از اين جا عقل داشتن كافى است. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده: خداوند، عوام قوم يهود را عذاب مى‏كند، زيرا ديدند علمايشان به تقوا دستور مى‏دهند و خود به آن عمل نمى‏كنند و باز از آنها پيروى كردند. تشخيص اين كه آن علما شايسته پيروى نيست نيازمند علم خاصى نبوده و لذا عذر عوام قوم يهود در پيروى از علماى خود پذيرفته نيست. از سوى ديگر، علما نيز مقصرند؛ چون ساكت نشسته‏اند و ميدان را خالى كرده‏اند و حتى گاهى، از نقاط ضعف مردم، براى گرم شدن مجلس خود استفاده مى‏كنند.

خطرات تحريف: تحريف، ضربت غير مستقيم است و از همين رو از ضربت مستقيم، بسيار كارى‏تر است مى‏باشد؛ چرا كه بدين ترتب اگر يك كتاب هدايت باشد، تبديل مى‏شود به كتاب ضلالت، زيرا بكلى حقيقت و اثرش عوض مى‏شود؛ يعنى نه تنها خاصيت مقصود را نمى‏دهد، بلكه اثر معكوس به جا مى‏گذارد. تحريف چون موضوع را عوض مى‏كند و مردم آن را به عنوان حقيقت مى‏گيرند، از آنچه بطلان آن اشكار باشد، بيشتر ضرر مى‏رساند. اگر چهره يك شخصيت اجتماعى تحريف شد، پيروى از او بجاى سودمند بودن، نتيجه معكوس مى‏دهد. پس تحريف، مانند خنجر زدن از پشت است.

وظيفه ما: اول بايد بدانيم كه نمى‏توان با حادثه تحريف شده به مردم خدمت كرد. بزرگترين وظيفه ما اين است كه ببينيم چه تحريفاتى رخ داده تا بتوانيم با آنها مبارزه كنيم. در اين مورد علما به دو دسته‏اند: عده‏اى طبق حديث پيامبر (ص) فقيه فاجر و آفت دينند، اينها چون مبارزه را سخت ديده‏اند از نقاط ضعف عامه استفاده مى‏كنند. اما عده‏اى مصلحند، مبارزه مى‏كنند، هر چن مردم خوششان نيايد؛ چون اين بيمارى روحى مردم بر خلاف بيمارى جسمى است، زيرا در بيمارى روحى، شخص مريض، نه تنهاخود را سالم مى‏پندارد، بلكه به بيمارى خود، علاقه هم دارد. پس بزرگترين وظيفه علما، مبارزه با نقاط ضعف اجتماعى است، زيرا به فرموده پيامبر (ص) عالمى كه در مقابل بدعت سكوت كند، ملعون است‏(288) (289).

از كسانى كه در راه مبارزه با تحريفات كربلا واقعا زحمت كشيده، مرحوم حاجى نورى است كه در كتاب لؤلؤ و مرجان اين تحريفات را تا حد زيادى آشكار نموده است و اساسا اين وظيفه علماست كه حقيقت را پى‏برده بگويند؛ تا حدى كه از موارد جواز غيبت و به نظر بعضى، وجوب غيبت، جرح راوى است؛ يعنى رسوا كردن كسى كه به دروغ، كلامى را به معصوم (عليه السلام) نسبت مى‏دهد.

عامه مردم در مورد عزادارى، دو نقطه ضعف دارند. يكى اين كه هدف هم صاحبان مجالس و هم مستمعين ازدحام جمعيت است، نه آشنا كردن مردم با حقايق. بدين ترتيب گوينده و خطيب در دو راهى قرار مى‏گيرد؛ يا بايد با اين. نقطه ضعف مبارزه كند، هر چند با هدف صاحب مجلس و مستمعين ناسازگار باشد و يا از آن استفاده و بهره‏بردارى كند. نقطه ضعف دوم، مسأله شور و واويلا به پا شدن است. شخص منبرى لازم مى‏داند كارى كند كه آخر مجلس كربلا شود. من نمى‏گويم مجلس نبايد شور و حال داشته باشد، اما اين هدف نيست. اگر از راه صدق چنين شد، كه بسيار خوب است است اما نبايد به امام معصوم (عليه السلام) دروغ ببنديم. پس وظيفه و مسؤوليت عامه مردم هم دو چيز است: يكى اين كه تمايل و انتظار را كه مجلس شلوغ شود و شور و واويلا برپا شود، كنار بگذارند. وظيفه دوم، نهى از منكر است؛ يعنى وقتى مى‏فهمند و مى‏دانند كه مطلبى دروغ است، نبايد در آن مجلس بنشينند، كه حرام است، و به علاوه بايد مبارزه كنند(290).

ضميمه : نمونه‏اى از تحريفات

تحريف در شخصيت پيشوايان دينى

همان طور كه قبلا نيز اشاره شد يك وقت است كه تحريف يك سخن يا در يك شخصيت عادى است، مثل اين كه دو نفر در نقل قول و گفتار يكديگر تحريف كنند و يا حتى در مورد شخصيتهايى همچون شيخ بهايى و بو على سينا تحريف صورت مى‏گيرد. اين تحريف به هيچ جا ضرر نمى‏زند. اما افرادى كه شخصيت آنها، شخصيت پيشوايى است؛ قول آنها، عمل آنها، قيام آنها، نهضت آنها، سند و حجت است؛ نبايد در سخنانشان، در شخصيتشان، در تاريجچه‏شان تحريفى واقع شود(291). اما متأسفانه چنين تحريفهايى در ميان ما مسلمانان زياد صورت گرفته كه در اين جا! نمونه هايى از آن اشاره مى‏كنيم:

پهلوانى حضرت على (عليه السلام):

على (عليه السلام) - شخصيتى با آن عظمت - در نظر بعضى از مردم يك شخصيت تحريف شده عجيبى است. بعضى از مردم على را فقط و فقط به پهلوانى مى‏شناسند و بس! گاهى به وسيله اشخاص بسيار مغرض عكسهايى از على (عليه السلام) منتشر مى‏شود كه شمشيرى مانند زبان مار كه دو زبانه دارد در دست اوست و بازوها و قيافه‏اى براى ايشان درست مى‏كنند كه معلوم نيست از كجا بدست آورده‏اند. اصلا عكس و مجسمه على و پيغمبر قطعا در دنيا نبوده است. يك قيافه‏هاى عجيبى براى ايشان درست مى‏كنند كه انسان باور نمى‏كند كه اين همان على عادل است، اين همان على اى است كه شبها از خوف خدا مى‏گريسته است. چون سيماى يك عابد، سيماى يك متهجد، سيماى كسى كه شبها استغفار مى‏كرده است، سيماى يك حكيم، سيماى يك قاضى، سيماى يك اديب، يك جور ديگر است‏(292).

اغراقها و افسانه‏ها در مورد على (عليه السلام):

درباره اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، ما شيعيان چقدر افسانه گفته‏ايم! در اين كه على (عليه السلام) مرد خارق العاده‏اى بوده بحثى نيست. در شجاعت على (عليه السلام) كسى شك ندارد. دوست و دشمنى اعتراف دارند كه شجاعت على (عليه السلام) شجاعت فوق افراد عادى بوده است. على (عليه السلام) در هيچ ميدان جنگى، با هيچ پهلوانى نبرد نكرد مگر اينكه آن پهلوان را كوبيده و به زمين زد. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همين مقدار قناعت كردند؟! ابدا.

مثلا گفته‏اند: على (عليه السلام) در جنگ خيبر با مرحب خيبرى رو به رو شد، مرحب چقدر فوق العادگى داشت. مورخين نوشته‏اند كه على (عليه السلام) در آن جا كه ضربتش را فرود آورد اين مرد را دو نيم كرد (نمى‏دانم كه اين دو نيم كامل بوده يا نه) ولى در اين جا يك حرفها، و يك افسانه هايى درست كردند كه دين را خراب مى‏كند. مى‏گويند: به جبرئيل وحى شد فورا به زمين برو كه اگر شمشير على فرود بيايد زمين را دو نيم مى‏كند، به گاو و ماهى خواهد رسيد، بال خود را زير شمشير على بگير. رفت گرفت، على هم شمشير را آن چنان فرود آورد كه كه مرحب دو نيم شد و اگر آن دو نيم را در ترازو مى‏گذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئيل از شمشير على آسيب ديد و مجروح شد، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود. وقتى كه به آسمان رفت خدا از او سؤال كر اين چهر روز كجا بودى؟ خدايا در زمين بودم. تو به من مأموريت داده بودى. چرا زود بر نگشتى؟ خدايا با شمشير على كه فرود آمد بالم را مجروح كرد اين چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم!

ديگرى مى‏گويد شمشير على آن چنان سريع و نرم آمد از فرق مرحب گذشت تا به نمد زين اسب رسيد. على كه شمشير را بيرون كشيد خود مرحب هم نفهميد! گفت: على همه زور تو همين بود؟ (خيال كرد ضربت كارى نشده است) همه پهلوانى تو همين بود؟ على گفت: خودت را حركت بده. مرحب خودش را حركت داد، نصف بدنش از يك طرف افتاد و نصف ديگر از طرف ديگر!

شجاعت حضرت ابوالفضل در جنگ صفين:

حاجى نورى، اين مرد بزرگ در كتاب لؤلؤ و مرجان، ضمن انتقاد از جعل اين گونه افسانه‏ها مى‏گويد: براى شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته‏اند كه او در جنگ صفين (كه اصلا شركت حضرت در جنگ صفين قطعى نيست، اگر شركت هم كرده باشد يك بچه پانزده ساله بوده) مردى را به هوا انداخت، ديگرى را انداخت، نفر بعدى را تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را انداخت هنوز نفر اول به زمين نيامده بود! بعد اولى كه آمد دو نيمش كرد، دومى نيز همينطور تا نفر آخر(293)!

امام زين العابدين بيمار: مطلب ديگرى كه مخصوص ما ايرانى هاست اين است كه به امام چهارم (عليه السلام) مى‏گوييم: امام زين العابدين بيمار! غير از زبان فارسى در هيچ زبان ديگرى كلمه بيمار را دنبال اسم امام زين العابدين نمى‏بينيم. در زبان عربى چنين كلمه‏اى نيست. ايشان القاب زيادى دارند، السجاد يكى از القابشان است. ذوالثفنات يكى از القابشان است. آيا شما كتابى در دنيا پيدا مى‏كنيد كه لقبى به زبان عربى به امام داه باشند كه مفهوم بيمار را برساند؟! امام تنها در ايام حادثه عاشورا بيمار بودند (شايد تقدير الهى براى اين كه بايد زنده مى‏ماند و نسل امام حسين از اين طريق محفوظ مى‏شد) و همان بيمارى سبب نجات ايشان شد. چند بار تصميم گرفتند امام را بكشند، امام چون بيمارى او شديد بود، گفتند: چرا او را بكشيم؟ او دارد مى‏ميرد.

در دنيا چه كسى است كه در عمرش بيمار نشده باشد؟ ولى ما امام را به صورت يك بيمار مريض زرد رنگ تب دارى كه هميشه عصا بدستش است و كمر خم كرده و راه مى‏رود و آه مى‏كشد، ترسيم كرده‏ايم!

همين تحريف سبب شده كه بسيارى از اشخاص آه بكشند، ناله كنند، خودشان را به موش مردگى بزنند تا مردم آنها را احترام كنند و بگويند: آقا را ببينيد درست مانند امام زين العابدين بيمار است! اين تحريف است. امام زين العابدين (عليه السلام) با امام حسين (عليه السلام) و با امام باقر (عليه السلام) از نظر مزاج و بنيه هيچ فرقى نداشته است. امام بعد از حادثه كربلا چهل سال زنده بود. مانند همه سالم بود، يا امام صادق (عليه السلام) فرقى نداشته، چرا بگوييم:

امام زين العابدين بيمار؟!

خدا رحمت كند مرحوم آيتى را؛ ايشان درباره اين مسأله مى‏گفت: چندى پيش يكى از مجلات را مى‏خواندم كه در آن نويسنده مقاله‏اى \ از وضع دولت و كارمندان دولت انتقاد كرده بود كه اغلب كارمندان دولت و متصديان امور، يا عرضه دارند و ناپاكند، و يا پاكند و بى‏عرضه. عين عبارت ايشان را نقل مى‏كرد كه نوشته بود: اغلب متصديان امور يا شمرند يا امام زين العابدين بيمار! و حال آنكه ما نيازمنديم به افرادى كه حضرت عباس باشند و كاربر! يعنى شمر كاربر بود، ولى ناپاك، امام زين العابدين بيمار، آدم پاكى بود، ولى متأسفانه كاربر نبود، العياذ بالله عرضه و لياقتى نداشت! حضرت عباس هم پاك بود و هم كاربر. خوب ببينيد، همين يك جريان كوچك چقدر انحراف به وجود مى‏آورد(294).

نمونه هايى از تحريف در حادثه عاشورا

قضاياى كربلا، قضاياى روشنى است و سراسر آن هم افتخارآميز است، ولى ما چهره اين حادثه تابناك تاريخى را تا اين مقدار مشوه و بزرگترين خيانتها را به امام حسين (عليه السلام) كرده‏ايم كه اگر امام حسين (عليه السلام) در عالم ظاهر بيايد و ببيند، خواهد گفت كه شما به كلى قيافه حادثه را تغيير داده‏ايد. آن امام حسينى كه شما در خيال خودتان رسم كرده‏ايد كه من نيستم، آن قاسم بن الحسينى كه شما در خيال خودتان رسم كرده‏ايد كه برادر زاده من نيست، آن على اكبرى كه شما در مخيله خودتان درست كرده‏ايد كه جوان با معرفت من نيست، آن يارانى كه شما درست كرده‏ايد كه جوان با معرفت من نيست، آن يارانى كه شما درست كرده‏ايد كه آنها نيست. ما قاسمى درست كرده‏ايم كه آرزويش فقط دامادى بوده، آرزوى عمويش هم دامادى او بوده‏(295)!

بحث من اين است كه در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا، ما هزاران تحريف وارد كرده‏ايم! هم تحريفهاى لفظى؛ يعنى شكلى و ظاهرى كه راجعه به اصل قضايا، راجع به مقدمات قضايا، راجعه به متن مطلب و راجع به حواشى اين مطلب است، و هم تحريف در تفسير اين حادثه. با كمال تأسف اين حادثه، هم دچار تحريف‏هاى لفظى شده و هم دچار تحريفهاى معنوى. گاهى از اوقات تحريف‏ها لا اقل با اصل مطلب هماهنگى دارد، ولى گاهى وقت‏ها تحريف كوچكترين هماهنگى را ندارد هيچ، قضيه را هم مسخ مى‏كند، قضيه را بكلى واژگون مى‏كند و به شكلى در مى‏آورد كه به صورت ضد خودش در مى‏آيد. باز هم با كمال تأسف بايد بگويم: تحريفهايى كه به دست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است، همه در جهت پايين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده است، در جهت بى خاصيت و بى اثر كردن قضيه بوده است و در اين قضيه، هم گويندگان و علماى امت، و هم مردم تقصير داشته‏اند.

تحريفهاى لفظى

من نمونه هايى از بعضى تحريفهايى كه در لفظ (ظاهر) يعنى در شكل قضيه به وجود آورنده و چيزهايى كه نسبت داده‏اند را ذكر مى‏كنم. مطلب آن قدر زياد است كه قابل بيان كردن نيست، آن قدر زياد است كه اگر بخواهيم روضه‏هاى دروغى را كه مى‏خوانند جمع آورى كنيم شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه‏اى بشود(296).

اين تحريفها بعضى مربوط است به قبل از حادثه، نظير آب آوردن حضرت اباالفضل در كودكى براى امام، بعضى مربوط است به بين راه، مثل خروج امام (عليه السلام) از مكه با زى پادشاهان، بعضى مربوط است به روز عاشورا، مثل داستان ليلى، عروسى قاسم، آمدن زينب در حين احتضار به بالين ابا عبدالله (عليه السلام)، اسب حاضر كردن زينب براى امام، افتادن سكينه روى سم اسب، بوسيدن زير گلو، آمدن هاشم مرقال، آمدن زعفر جنى، و عدد مقتولين؛ و بعضى مربوط است به بعد از اين حادثه مثل حادثه اربعين، بيهوش شدن امام سجاد (عليه السلام)، افتادن امام صادق در كفشكن‏(297).

آب آوردن ابوالفضل (عليه السلام) در كودكى براى امام حسين (عليه السلام):

حاجى نورى در مقدمات قضايا اين جريان را نقل كرده است كه مى‏گويند: روزى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بالاى منبر بود و خطبه مى‏خواند. امام حسين (عليه السلام) فرمود من تشنه‏ام و آب مى‏خواهم حضرت فرمود: كسى براى فرزندم آب بياورد. اولين كسى كه از جا بلند شد، كودكى بود كه همان حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام) بود، ايشان رفتند و از مادرشان يك كاسه آب گرفتند و آمدند. وقتى كه وارد شدند در حالى وارد شدند كه آب را روى سرشان گرفته بودند و قسمتى از آن هم مى‏ريخت كه با يك طول و تفصيلى قضيه نقل مى‏شود. بعد اميرالمؤمنين على (عليه السلام) چشمشان كه به اين منظره افتاد، اشكشان جارى شد. به آقا عرض كردند چرا گريه مى‏كنيد؟ فرمود قضاياى اينها يادم افتاد كه ديگر معلوم است گريز به كجا منتهى مى‏شود.

حاجى نورى در اينجا يك بحث عالى دارد، مى‏گويد: شما كه مى‏گوييد: على در بالاى منبر خطبه مى‏خواند، بايد بدانيد كه على فقط در زمان خلافتش منبر مى‏رفت و خطبه مى‏خواند، پس اين جريان در كوفه بوده است و در آن وقت امام حسين مردى بوده كه سى و سه ساله، در حالى كه پدرش دارد مردم را موعظه مى‏كند و خطابه مى‏خواند، ناگهان وسط خطابه بگويد: آقا من تشنه‏ام آب مى‏خواهم! اگر يك آدم معمولى اين كار را بكند، مى‏گويند: چه آدم بى‏تربيتى است، و از طرفى حضرت ابوالفضل هم در آن وقت كودك نبوده، يك جوان اقلا پانزده ساله بوده است. مى‏بينيد كه چگونه اين قضيه را جعل كرده‏اند. آيا اين قضيه در شأن امام حسين (عليه السلام) است؟ و غير از دروغ بودنش، اصلا چه ارزشى دارد؟ آيا شأن امام حسين (عليه السلام) را بالا مى‏برد يا پايين مى‏آورد؟ مسلم است كه پايين مى‏آورد چون دروغ به امام نسبت داده‏ايم و آبروى امام مردم را برده‏ايم، طورى حرف زده‏ايم كه امام در سطح بى‏ادبترين افراد مردم پايين آورده‏ايم؛ در حالى كه پدرى، مثل على (عليه السلام) مشغول حرف زدن است، تشنه مى‏شود، طاقت نمى‏آورد كه جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همان جا حرف آقا را مى‏برد و مى‏گويد: من تشنه‏ام، براى من آب بياوريد!

خروج از مدينه با جلال و كوكبه پادشاهى:

نمونه ديگرى كه تحريف و جعل كرده‏اند اين است كه قاصدى براى اباعبدالله (عليه السلام) نامه‏اى آورده بود و جواب مى‏خواست. آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من بگير. سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند: امروز عازم رفتن هستند. او هم گفت پس حالا كه آقا مى‏روند، بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و ديد آقا روى يك كرسى نشسته و بنى هاشم روى كرسيها چنين و چنان. بعد محملهايى آوردند، چه حريرها و چه ديباجها، چه چيزها در آن جا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامى سوار اين محمل‏ها كردند. اينها را مى‏گويند و مى‏گويند، تا ناگهان به روز يازدهم محرم گريز مى‏زنند و مى‏گويند: اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند، روز يازدهم هم چه حالى داشتند.

حاجى نورى مى‏گويد: اين حرفها يعنى چه؟ اين تاريخ است كه مى‏گويد: امام حسين (عليه السلام) در حالى كه بيرون مى‏آمد اين آيه را مى‏خواند: فخرج منها خائفا يترقب‏(298)؛ يعنى در اين بيرون آمدن، خودش را به موسى بن عمران كه از فرعون فرار مى‏كرد تشبيه كرده است. قال عسى ربى أن يهدينى سواء السبيل‏(299) يك قافله بسيار بسيار ساده‏اى حركت كرده بود. مگر عظمت اباعبدالله به اين است كه كرسى مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟! يا عمظت خاندان او به اين است كه سوار محملهايى از ديباج و حرير شده باشند؟! اسبها و شترهايشان چطور باشد؛ نوكرهايشان چطور باشد(300)؟!