سيرى در سيره معصومين عليهم السلام
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

- ۹ -


قصه ليلا مادر حضرت على اكبر:

نمونه ديگرى از تحريفها در وقايع عاشورا كه يكى از معروف‏ترين قضايا شده است و حتى يك تاريخ هم به آن گواهى نمى‏دهد، قصه ليلا مادر حضرت على اكبر است. البته ايشان مادرى به نام ليلا داشته‏اند، ولى حتى يك مورخ نگفته كه ليلا در كربلا بوده است. اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و على اكبر داريم، روضه آمدن ليلا به بالين على اكبر. حتى من در قم، در مجلسى كه به نام آية الله بروجردى تشكيل شده بود كه البته خود ايشان در مجلس نبودند، همين روضه را شنيدم كه على اكبر به ميدان رفت، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خيمه خلوت، موهايت را پريشان كن، در حق فرزندت دعا كن، شايد خداوند اين فرزند را سالم به ما برگردان!

اولا ليلايى در كربلا نبوده كه چنين كند. ثانيا اصلا منطق، منطق حسين نيست. منطق حسين در روز عاشورا، منطق جانبازى است. تمام مورخين نوشته‏اند كه هر كس اجازه مى‏خواست، حضرت به نحوى كه مى‏شد، عذر برايش ذكر كند، ذكر مى‏كرد، بجز براى على اكبر فاستاذن فى القتال اباه فاذن له؛ يعنى تا اجازه خواست، گفت: برو. حال چه شعرها كه سروده نشد! از جمله اين شعر كه مى‏گويد:

خيز اى بابا از اين صحرا رويم نك بسوى خيمه ليلا رويم

نمونه ديگرى در همين مورد كه خيلى عجيب است من در همين تهران در منزل يكى از علماى بزرگ اين شهر، در چند سال پيش، از يكى از اهل منبر كه روضه ليلا را مى‏خواند، شنيدم و من در آن جا چيزى شنيدم كه به عمرم نشنيده بودم. گفت: بعد از اين كه حضرت ليلا رفت در آن خيمه و موهايش را پريشان كرد، نذر كرد كه اگر خدا على اكبر را سالم به او برگرداند و در كربلا كشته نشود، از كربلا تا مدينه را ريحان بكارد؛ يعنى نذر كرد كه سيصد فرسخ را ريحان بكارد؛ اين را گفت و يك مرتبه زد زير آواز:

نذر على لئن عادوا و ان رجعوا لا زرعن طريق لطف ريحانا

من نذر كردم كه اگر اينها برگردند، راه طف را ريحان بكارم. اين شعر عربى بيشتر براى من اسباب تعجب شد كه اين شعر از كجا پيدا شده؟ بعد بدنبال آن رفتم و گشتم، ديدم اين طفى كه در اين شعر آمده كربلا نيست، بلكه اين طف، سرزمين مربوط به داستان ليلى و مجنون معروف است كه ليلى در آن سرزمين سكونت داشته و اين شعر مال عامرى است براى ليلى، و اين آدم اين شعر را براى ليلا مادر على اكبر و كربلا مى‏خوانده!

تصور كنيد اگر يك مسيحى با يك يهودى يا يك آدم لا مذهب آنجا باشد و اين قضايا را بشنود، آيا نخواهد گفت كه تاريخ اينها چه مزخرفناتى دارد؟ آنها كه نمى‏فهمند كه اين داستان را اين شخص از خودش جعل كره است، بلكه مى‏گويند: العياذ بالله زنها اينها چقدر بى‏شعور بوده‏اند كه نذر مى‏كردند از كربلا تا مدينه ريحان بكارند. اين حرفها يعنى چه‏(301)؟!

عروسى قاسم:

از اين بالاتر داستان عروسى قاسم است. حاجى نورى مى‏گويد: در همان گرماگرم روز عاشورا كه مى‏دانيد مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف‏(302) خواند و با عجله هم خواند، حتى دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند كه امام (عليه السلام) بتواند اين دو ركعت نماز خوف را بخواند، و تا امام اين دو ركعت نماز را خواندند، اين دو نفر در اثر تيرهاى پياپى كه مى‏آمد از پا در آمدند. مجالى براى نماز خواندن به اينها نمى‏دادند، ولى گفته‏اند: در همان وقت امام فرمود: حجله عروسى را بيندازيد، من ميخواهم عروسى قاسم با يكى از دخترهايم را در اين جا، لا اقل شبيه آن را هم كه شده ببينم، من آرزو دارم، آرزو را كه نمى‏شود به گور برد!

شما را به خدا ببينيد حرفهاى را كه گاهى از افرادى در سطح پايين مى‏شنويم كه مثلا مى‏گويند: من آرزو دارم عروسى پسرم را ببينم، آرزو دارم عروسى دخترم را ببينم، به فردى چون حسين بن على (عليه السلام) نسبت مى‏دهند، آنهم در گرما گرم زد و خورد كه مجال نماز خواندن نيست! و مى‏گويند: حضرت فرمود: من در همين جا مى‏خواهم دختر را براى پسر برادرم عقد بكنم و يك شكل از عروسى هم كه شده است در اين جا راه بيندازم. كى از چيزهايى كه از تعزيه خوانيهاى قديم ما هرگز جدا نمى‏شد، عروسى قاسم نوكد خدا، يعنى نو داماد بود، در صورتى كه اين موضع در هيچ كتابى از كتابهاى تاريخى معتبر وجود ندارد. حاجى نورى مى‏گويد: ملا حسين كاشفى اولين كسى است كه اين مطلب را در كتابى بنام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضيه صد در صد دروغ است. بقول آن شاعر كه گفت:

بس كه ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببينى نشناسيش باز(303)

مسرور شدن زينب از وفاى اصحاب:

تحريف ديگر اين كه حضرت زينب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعدا، در ميان خيمه‏ها سير مى‏كرد براى استخبار حال اقربا و انصار، ديد حبيب بن مظهر اصحاب را در خيمه خود جمع كرده و از آنها عهد مى‏گيرد كه فردا نگذارند احدى از بنى هاشم قبل از ايشان به ميدان برود... آن مخدره مسرور آمد پشت خيمه ابوالفضل، ديد آن جناب نيز بنى هاشم را جمع كرده و به همان قسم از ايشان عهد مى‏گيرد كه نگذارند احدى از انصار پيش از ايشان به ميدان برود. مخدره مسرور در خدمت حضرت رسيد و تبسم كرد. حضرت از تبسم او در اين وقت تعجب كرد و سبب پرسيد آنچه ديده بود عرض كرد(304)...

روضه وداع :

جريان دروغين ديگرى كه در كتاب لؤ لؤ و مرجان از آن ياد شده داستان عزم رفتن ابا عبدالله (عليه السلام) به ميدان جنگ و طلب كردن اسب سوارى است و اين كه كسى نبود اسب را حاضر كند. حاجى نورى مى‏نويسد: پس مخدره زينب رفت و آورد و آن حضرت را سوار كرد. بر حسب تعداد منابر، مكالمات بسيار بين برادر و خواهر ذكر مى‏شود و مضامين آن در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز در آمده و مجالس را به آن رونق دهن و به شور درآورند. ظاهرا از آن جمله است اين كه حضرت زينب هنگام وداع، برادر را متوقف كرد و فرمود: وصيتى از مادرم به يادم افتاد. مادرم به من گفته: در همچو وقتى حسينم رابگير و از طرف من زيرا گلويش را ببوس. از آن جمله است كه اين كه حضرت ديد اسب حركت نمى‏كند، هر چه نهيب مى‏زند، اسب نمى‏رود. يك مرتبه مى‏بيند طفلى خودش را روى سم اسب انداخته است. (اشعار معروف صفى عليشاه در بيان دو جاذبه عشق و عقل مربوط به جريان حضرت زينب در همين وقت است.) بايد توجه نمود كه حضرت زينب حين وفات حضرت زهرا (عليها السلام) تقريبا پنج ساله بوده است‏(305).

آمدن زينب به قتلگاه:

تحريف ديگر اين كه حضرت زينب در حالت احتضار، در قتلگاه به بالين اباعبدالله (عليه السلام) آمد و رأته يجود بنفسه و رمت بنفسها عليه و هى تقل أنت رجاؤنا، انت كهفنا، انت حمانا زينب او را ديد كه مشغول جان دادن است. خود را بر روى بدن او انداخت؛ در حالى كه مى‏گفت: تو برادر منى، تو اميد مايى، تو پناه مايى، تو پشتيبان مايى فرمقها بطرفه فقال لها اخوه: أرجى الى الخيمة فقد كسرت قلبى وردت كربى پس حضرت با گوشه چشم به وى نگاهى انداخت و فرمود: به خيمه بازگردد كه دلم را شكستى و غمم را افزودى‏(306)!

ذكر ياران غير واقعى براى امام حسين (عليه السلام):

ما براى امام حسين (عليه السلام) اصحاب و يارانى ذكر كرده‏ايم كه اصلا چنين اصحاب و يارانى نداشته است؛ مثلا در كتاب محرق القلوب كه اتفاقا نويسنده‏اش هم يك عالم و فقيه بزرگى است، ولى از اين موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است كه يكى از اصحابى كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد، هاشم مرقال بود؛ در حالى كه نيزه هجده ذرعى در دستش بود. آخر يك كسى هم گفته: سنان بن انس كه بنا به قول بعضى سر امام حسين (عليه السلام) را بريد، نيزه‏اى داشت كه شصت ذرع بود. گفتند: نيزه شصت ذرعى كه نمى‏شود! گفت: خدا برايش از بهشت فرستاده بود! در كتاب محرق القلوب هم نوشته كه هاشم بن عتبه مرقال، از اصحاب حضرت امير (عليه السلام) بوده و در بيست سال پيش كشته شده بود. ما براى امام حسين (عليه السلام) يارانى ذكر مى‏كنيم كه چنين يارانى نداشته است. نمونه ديگر اين است كه عده‏اى مى‏گويند: زعفر جنى جزو ياران امام حسين (عليه السلام) بوده

حاجى نورى در اين باره مى‏نويسد: براى ذريه طاهره دوشيزگانى به هم يافتند. بخصوص براى حضرت ابى‏عبدالله (عليه السلام)، بعضى را در مدينه گذاشتند و بعضى را در كربلا شوهر دادند و بعضى را به جهت صدق كلام جبرئيل صغيرهم يميتهم العطش در كربلا از تشنگى كشتند و بعضى را شبيه عبدالله بن الحسن در قتلگاه شهيدشان كردند(307).

تحريف در شخصيت‏هاى شقى:

تحريف در شخصيتهاى شقى هم خود نوعى انحراف و مانع عبرت گرفتن است، مثل اينكه غالبا آنها را يك ولدالزناى هفت جوش معرفى مى‏كنند! و در نتيجه مردم هرگز از معاويه چهارده قرن پيش عبرت نمى‏گيرند؛ مثلا مى‏گويند: شمر، مثل سگ هفت پستان داشت. بعضى هم مى‏گويند: اسمش شيخ عبدالله بوده است‏(308). ملا حسين كاشفى هم در كتاب روضة الشهدا، حتى به ابن زياد و عمر سعد دروغ بسته است! نوشته است به ابن زياد و عمر سعد دروغ بسته است! نوشته است ابن زياد پنجاه خروار زر سرخ به عمر سعد داد كه آمد كربلا و دست به اين كار زد! هر كس بشنود مى‏گويد: پس عمر سعد خيلى هم تقصير نداشته است. پنجاه خروار طلا يعنى پانزده هزار كيلو طلا را به هر كس بدهند دست به اين كار مى‏زند(309).

عدد كشتگان دشمن:

مسعودى كه شيعه و معاصر كلينى است، در كتاب اثبات الوصية عدد كشته شدگان توسط امام را به 1800 تن رسانده است. آن هم به عبارت روى انه قتل بيده ذلك اليوم الفا و ثمان مائة روايت شده كه امام در آن روز به دست خود 1800 تن را به قتل رساند محمد بن ابى طالب اين عدد را به 1950 نفر رسانده است. اما كتابى كه هزار سال بعد نوشته شده، يعنى اسرار الشهادة دربندى، عدد كشته شدگان به وسيله امام را به سيصد هزار و عدد مقتولين حضرت ابوالفضل (عليه السلام) را بيست و پنج هزار و از سايرين را نيز به بيست و پنج هزار نفر رسانده است. همچنين نوشته شده است كه لشكر عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بود. بايد سؤال كرد اينها از كجا پيدا شدند؟ اينها همه در كوفه بودند، مگر چنين چيزى مى‏شود؟! با بمبى كه در هيروشيما انداختند، تازه شصت هزار نفر كشته شدند! و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، كشته شدن سيصد هزار نفر كه به امام نسبت داده شده، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مى‏خواهد! بعد كه ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمى‏آيد، گفتند: روز عاشورا هم هفتاد و دو ساعت بوده است كه البته باز هشتاد و سه ساعت، با روز هفتاد و دو ساعت نيز قابل اصلاح نيست! همين طور درباره حضرت ابوالفضل (عليه السلام) گفته‏اند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت، كه حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مى‏خواهد. بعلاوه جمعيت يك ميليون و ششصد هزار نفر در صحراى كربلا جا نمى‏گيرد. وسايل و اسبابش از كجا فراهم مى‏شود؟ با توجه به اين كه همه از مردم كوفه بودند و از حجاز و شام كسى نبوده، خداوند عقلى بدهد!

پس حرف اين مرد بزرگ حاج نورى را باور كنيم كه مى‏گويد: اگر كسى بخواهد امروز بگريد، اگر كسى بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر مصائب جديد اباعبدالله (عليه السلام) بگريد، بر اين دروغها كه به ابا عبدالله (عليه السلام) نسبت داده مى‏شود گريه كند(310).

هفتاد و دو ساعت بودن روز عاشورا: حاجى نورى در صفحه 168 كتاب لؤلؤ و مرجان مى‏گويد: مرحوم دربندى به صورت شفاهى نقل كرد كه من در ايام سابق شنيدم كه فلان عالم گفت يا روايتى نقل كرد كه روز عاشورا هفتاد و دو ساعت بود و من در آن وقت اين مسأله را غريب شمردم و متعجب شدم، ولكن حال كه در وقايع روز عاشورا تأمل كردم، خاطر جمع شدم يا يقين كردم كه آن نقل راست است و آن همه وقايع نشود، مگر در آن مقدار زمان‏(311)!

بى هوش بودن امام سجاد (عليه السلام) در طول حادثه كربلا:

حاجى نورى كه داستان جعلى و تحريفى ديگرى درباره امام زين العابدين (عليه السلام) نقل مى‏كند. مى‏گويد: در روز عاشورا وقتى كه براى اباعبدالله ياورى باقى نماند، حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فمرمود: پدر جان كار شما و اين مردم به كجا كشيد؟ (يعنى تا آن وقت امام زين العابدين بى خبر بوده است) امام فرمود: پسر جان به جنگ كشيد. امام زين العابدين فرمود: حبيب بن مظاهر چه طور شد؟ قتل. هر كس از اصحاب را كه اسم برد، فرمود كشته شد؟ بعد بنى هاشم را پرسيد. قاسم بن الحسن چه طور شد، قتل. برادرم على اكبر چطور شد؟ قتل. عمويم ابوالفضل چه شد؟ قتل. و فرمود بدان در ميان خيمه‏ها غير از من و تو مردى نمانده است.

حاجى نورى مى‏نويسد: اين قصه است و حواشى بسيار دارد و صريح است در آنكه جناب زين العابدين از اول مقاتله تا وقت مبارزه پدر بزرگوارش ابدا از حال اقربا و انصار و ميدان جنگ خبرى نداشت.

اين جعل است. دروغ است. امام زين العابدين (عليه السلام) كه العياذبالله آن قدر مريض و بيهوش نبوده كه نفهمد چه گذشته است. تاريخ مى‏نويسد: حتى در همان حال حركت كرد و فرمود عمه! عصاى مرا با يك شمشير بياور. اصلا يكى از كسانى كه حاضر در واقعه بود و آن را نقل كرد، شخص امام زين العابدين است‏(312).

بى بى شهر بانو:

تحريف ديگر مربوط به واقعه كربلا اين است كه مى‏گويند: شهربانو مادر حضرت سجاد (عليه السلام) در كربلا بوده است و بعد كه امام حسين (عليه السلام) شهيد شده است، يك مرتبه سوار بر اسبى كه در آن جا بسته بوده شده و شلاق زده به اين اسب و بعد هم لشكر عمر سعد او را تعقيب كرده‏اند، او فرار كرده و آنها آمده‏اند. حالا اگر بگوييم است بى بى شهربانو نظر كرده بوده، ناچار بايد بگوييم اسبهاى لشكر عمر سعد هم نظر كرده بوده‏اند كه صد و پنجاه فرسخ يك نفس آمده‏اند! و تازه آنها نظر كرده‏تر بودند چون وقتى بى‏بى شهربانو به آن كوه رسيد، ديگر اسبش داشت از راه مى‏ماند، آنها داشتند مى‏رسيدند، وقتى كه داشتند او را مى‏گرفتند مى‏خواست بگويد: يا هو مرا بگير، اشتباه كرد گفت: يا كوه مرا بگير و كوه هم گرفت!

عجيب است! گفت: خسن و خسين دختران مغاويه! تاريخ و حديث به ما مى‏گويد: والده مكرمه حضرت سجاد (عليه السلام) در نفاس، يعنى بعد از وضع حمل از دنيا رفت و اساسا در كربلا وجود نداشت. يك مقتل را شما نمى‏بينيد كه گفته باشد: والده حضرت سجاد - حالا يا بى بى شهربانو يا هر كسى ديگر - اصلا در كربلا وجود داشته است. افسانه‏اى است كه افسانه سازها جعل كرده‏اند، يك عده هم به آن اعتقاد داشته‏اند. عده‏اى مى‏گويند: حالا ما چه كار داريم به اين حرف. دروغ است كه دروغ باشد، ولى مردم از همين راه بالاخره ايمان و اعتقادى پيدا كرده‏اند(313).

اربعين: نمونه ديگر اربعين است، كه در آن روز، اين روضه را مى‏خوانند و مردم هم خيال مى‏كنند اين طور است كه اسرا از شام به كربلا آمدند و به دو راهى عراق و مدينه رسيدند و از نعمان بن بشير خواستند كه آنها را به كربلا ببرد و در آنجا به جابر ملاقات كردند و امام سجاد هم با جابر ملاقات كرد.

در صورتى كه بجز در كتاب لهوف (كه آن هم نويسنده‏اش؛ يعنى سيد بن طاووس در كتابهاى ديگرش آن را تكذيب كرده و لا اقل تاييد نكرده است)، در هيچ كتاب ديگر چنين چيزى نيست و هيچ دليل عقيلى هم اين را تأييد نمى‏كند. آنچه در اربعين حقيقت دارد، زيارت جابر و عطيه عوفى است. اما عبور اسرا از كربلا و ملاقات امام سجاد (عليه السلام) با جابر افسانه است. اصلا راه شام از كربلا نيست. راه شام به مدينه از همان شمام جدا مى‏شود، ولى مگر مى‏شود اين قضايايى را كه هر سال گفته مى‏شود از مردم گرفت‏(314)؟!

تسلى دادن ابو حمزه ثمالى به امام سجاد (عليه السلام): افسانه منسوب به ابو حمزه ثمالى اين است كه در خانه امام سجاد (عليه السلام) را كوبيد، كنيزكى آمد. چون فهميد ابو حمزه است خدا را حمد كرد كه او را رساند كه حضرت را تسلى دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بيهوش شدند. پس ابوحمزه داخل و شد و به اينكه شهادت در اين خانواده موروثى است، جد، پدر، عمو، و... همه شهيد شدند تسلى داد. امام فرمود: بلى اسارت در اين خانواده موروثى نبود، آنگاه شمه‏اى از حالات اسيرى عمه‏ها و خواهران را بيان كردند(315).

امام صادق (عليه السلام) در كفشكن: از هشام بن حكم مطلبى نقل كرده‏اند كه خلاصه‏اش اين است: ايامى كه امام صادق (عليه السلام) در بغداد بودند، هشام بايد هر روز به محضر امام مى‏رسيد. روزى يكى از شيعيان، او را به يك مجلس عزا دعوت مى‏كند و او معتذر مى‏شود كه بايد در حضور امام باشم. او مى‏گويد: از امام اجازه بگير و هشام مى‏گويد: اسم اين مطلب را پيش امام نمى‏شود برد كه منقلب مى‏شود. او گفت: بى اجازه بيا. هشام گفت: اين هم ممكن نيست، زيرا امام از من خواهد پرسيد آخر كار هر طور بود هشام را برد. روز بعد امام جويا شد و هشام فاش كرد. امام فرمود: گمان مى‏كنى من در آنجا نبودم يا در چنين مجالسى حاضر نمى‏شوم؟ عرض كرد شما را در آنجا نديدى؟ عرض كرد: جامه‏اى در آن جا افتاده بود. فرمود: من بودم كه عبا بر سر كشيدم و روى زمين افتادم!

نظير اين افسانه‏اى است درباره امام سجاد (عليه السلام) كه در يكى از مجالس عزادارى شركت كرده بود و چراغها را خاموش كردند! و بعد كه مجلس ختم شد و چراغها روشن شد، ديدند امام كفشهاى عزاداران را جفت كرده است‏(316).

غبار زوار امام حسين (عليه السلام)، برات آزادى از جهنم: با اين كه مى‏دانيم اين حكايت افسانه است و افسانه سازها ساخته‏اند، نقل مى‏كنيم كه فلان نصرانى گنهكار بود، چنين و چنان كرده بود. اتفاق افتاد كه در اثر حادثه‏اى با زوار كربلا همراه شد و در بيرون دروازه، زوار از مركبها پايين آمدند و رفتند به زيارت نصرانى چنن مسلمان نبود، وارد شهر نشد، بيرون دروازه مان و روى اثاثيه خوابيد. قافله‏هاى زوار مى‏آمدند و مى‏رفتند و غبار قافله روى بدن اين نصرانى مى‏نشست. نصرانى خواب مى‏ديد كه روز قيامت است و مردم دسته دسته معرفى مى‏كنند كه اينها مثلا دسته سينه زن‏ها، اينها زنجير زنها هستند، اينها قهوه چى مجالس روضه خوانى بوده‏اند، اينها چه بوده‏اند و سيدالشهدا به اينها دسته دسته برات آزادى مى‏دهد تا تمام مى‏شوند و صورتى پيش ملائكه باقى مى‏ماند. بعد حضرت مى‏فرمايد: يك نفر از قلم افتاده كه شما او را معرفى نكرديد. عرض مى‏كنند: خير، كسى باقى نمانده، ما ملائكه هستيم، اشتباه نمى‏كنيم، دفترهاى ما مضبوط است. مى‏فرمايد: خير، اشتباه كرده‏ايد، يك نفر نصرانى دم دروازه خوابيده و در وقتى كه خواب بود قافله زوار عبور كرده‏اند و بر روى لباس‏هاى او گرد و غبار زوار من نشسته و كسى كه گرد و غبار زوار من روى لباسش يا بدنش بنشيند، نبايد به جهنم برود. يك برات آزادى هم به نصرانى مى‏دهند(317)!

تحريفات ديگر:

- داستان شر و فضه كه متأسفانه در كافى نيز آمده است. در منتخب طريحى و اسرار الشهادة دربندى، از يك مرد اسدى نيز نقل شده كه شبها شيرى مى‏آمد اطراف خيمه‏ها و عاقبت معلوم شد كه آن شير على بن ابيطالب (عليه السلام) است - العياذ بالله.

- داستان فاطمه صغرى در مدينه و خبر بردن مرغ به او.

- داستان دختر يهودى كه افليج بود و قطره‏اى از خون اباعبدالله (عليه السلام) به وسيله يك مرغ به بدنش چكيد و بهبود يافت.

- داستان طفلى از امام (عليه السلام) كه در شام از دنيا رفت و بهانه پدر را مى‏گرفت و سر پدر را آوردند و همان جا وفات كرد. (رجوع شود به نفس المهموم)

- روضه هايى كه در آنها اظهار تذلل پيش دشمن است، از قبيل التماس كردن براى آب.

- داستان طفلى كه در حين اسرات، گردنش را بسته بودند و سوار مى‏كشيد تا طفل خفه شود.

- اين كه امام چند بار به دشمن حمله كرد و هر نوبت ده هزار را كشت!

- قصيه زبيده و قاسم ثانى در خاك رى و اطراف آن نيز از خيالات واهيه است. تمام علماى انساب متفقند كه قاسم بن حسن عقب و فرزند ندارد، بلكه صغير بوده است‏(318).

تحريفات معنوى

گفتيم كه تحريف معنوى آن است كه در تفسير و توجيه و تأويل معنى سخن يا حادثه‏اى آن قدر دور مى‏روند و منحرف مى‏شوند كه مثل اين است كه الفاظ را عوض كرده باشند. و گفتيم آنچه سبب شده حادثه بزرگى مانند واقعه كربلا براى ما از اثر و خاصيت بيفتد، تحريفات معنوى است، نه تحريفات لفظى؛ يعنى اثر سوء تحريفات معنوى از تحريفات لفظى بيشتر است. براى تفسير توجيه حادثه كربلا با دو سؤال مواجه هستيم: يكى اين كه چرا امام حسين (عليه السلام) شهيد شد؟ ديگر اين كه چرا ائمه دين دستور دادند كه عزاى امام حسين (عليه السلام) هميشه اقامه شود(319)؟

در مورد هر دو سؤال پاسخهاى نادرستى داده شده كه موجب تفسير و توجيه غلط از حادثه كربلا گرديده است. اين تفسيرهاى غلط همان تحريفات معنوى است كه در اين جا به توضيح هر يك مى‏پردازيم.

امام حسين (عليه السلام) كشته شد تا گناهان امت بخشيده شود:

در مورد حادثه كربلا اولين تحريف معنوى اين است كه مى‏گوييم: امام حسين (عليه السلام) كشته شد تا گناهان ما بخشيده شود. حسين بن على قيام كرد تا كشته شود، براى اينكه كفاره گناهان امت باشد! حال اگر بپرسند اين حرف در كجاست؟ آيا خود امام حسين (عليه السلام) چنين چيزى گفت؟ پيغمبر گفت؟ امام گفت؟ ما مى‏گوييم: به اين حرفها چه كار داريم؟ امام حسين (عليه السلام) كشته شد براى اينكه گناهان ما بخشيده شود! نمى‏دانيم كه ما اين فكر را دنيا مسيحيت گرفته‏ايم؟ ملت مسلمان ندانسته خيلى چيزها را از دنياى مسيحيت بر ضد اسلام گرفته است.

يكى از اصول معتقدات مسيحيت مسأله به صليب كشيدن مسيح است براى اين كه فادى (فدا شونده) باشد. الفادى لقب مسيح است. از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسى به دار كشيده شد تا كفاره گناهان امت باشد! يعنى مسيحيان گناهان خودشان را به حساب عيسى مى‏گذارد! ما فكر نكرديم كه اين، حرف دنياى مسيحيت است و با روح اسلام سازگار نيست، با سخن حسين (عليه السلام) سازگار نيست. به خدا قسم اين حرف تهمت به اباعبدالله است و الله اگر كسى در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسين بن على نسبت بدهد و بگويد: قيام حسين براى چنين كارى بوود و اين سخن را از او نقل بكند، روزه‏اش باطل است، دروغ بر حسين است.

ابا عبدالله كه براى مبارزه با گناه كردن قيام كرد، ما گفتيم: قيام كرد تا سنگيرى براى گناهكاران باشد! گفتيم: حسين يك بيمه درست كرد، يك شركت بيمه تأسيس كرد. بيمه چه؟ بيمه گناه! گفت: شما را از نظر گناه بيمه كردم، در عوض چه بگيرم؟ اشك. شما براى من اشك بريزيد، من در عوض، گناهان شما را جبران مى‏كنم. شما هر چه مى‏خواهيد باشد، ابن زياد باشيد، عمر سعد باشيد. يك ابن زياد در دنيا كم بود! امام حسين (عليه السلام) خواست خولى در دنيا زياد شود، عمر سعد در دنيا زياد شود، گفت: ايها الناس هر چه مى‏توانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم!

به شخصى گفتند: تو را چرا نماز نمى‏خوانى، روزه نمى‏گيرى، مشروب مى‏خورى؟ گفت: من؟ شب جمعه در هيأت، سينه زنى سه ضرب مرا نديده‏اى؟!

البته فرق ما با مسيحيان اين است كه مى‏گوييم: يك بهانه‏اى لازم است، و آن اين كه شخص گناهكار بايد به قدر بال مگسى اشك بريزد و همان كافى است كه جواب دروغگوييها، خيانتها، شرابخواريها، رباخواريها، ظلما و آدمكشيها بشود! مكتب امام حسين (عليه السلام) بجاى اينكه مكتب احياى احكام دين باشد، مكتب ابن زياد سازى و يزيد سازى شد.

در اين زمينه است كه افسانه‏ها ساخته شده، از قبيل داستان مردى كه سر راه را مى‏گرفت و آدمها را مى‏كشت و لخت مى‏كرد، اطلاح پيدا كرد كه قافله‏اى از زوار حسينى امشب از فلان نقطه عبور مى‏كنند، در گردنه‏اى كمين كرد و در حالى كه انتظار مى‏كشيد، خوابش برد و قافله آمد و گذشت و او متوجه نشد. قافله كه مى‏گذشت، گرد و غبار آن روى لباسها و بدن او نشست. در همين حال خواب ديد كه قيامت بر پا شده و او را هم به جرم خونهاى ناحقى كه ريخته و مالهايى كه دزديده و امنيتى كه سلب كرده، كشان كشان به طرف جهنم مى‏برند، ولى همين كه به نزديك جهنم رسيد، جهنم از قبول او امتناع كرد و امر شد او را برگردانيد، زيرا اين كسى است كه در وقتى كه در خواب بود، غبار زوار حسينى بر او نشسته است!

فان شئت النجاة فزر حسينا لكى تلقى الاله قرير عين
فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين

اگر نجات خواهى به زيارت حسين برو تا خداوند را با چشم روشن ديدار كنى، زيرا كه آتش دوزخ به جسمى كه غبار پاى زائران حسينى بر روى آن نشسته، نمى‏رسد.