سيرى در سيره معصومين عليهم السلام
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى»

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

- ۷ -


كارنامه ما در امر به معروف و نهى از منكر

با توجه به بحثهاى گذشته معلوم مى‏شود كه اولا معروف و منكر از نظر اسلام محدود به حد معينى نيست و همه هدفهاى اسلام مصداق معروف، و هر آنچه اسلام با آن مخالفت كرده، جزء منكرات است. ثانيا اصل امر به معروف و نهى از منكر، يكى از اركان تعليمات اسلامى است كه اگر از بين برود، تمام تعليمات اسلام از بين رفته است. پس بايد آن را احيا كنيم، تا تعاليم اسلام حقيقى را در ميان خود به وسيله آن احيا كنيم. متأسفانه كارنامه مسلمين در اين زمينه خوب نيست. زيرا كه اولا ما آن حساسيتى كه اسلام در اين زمينه دارد، نداريم و ثانيا در حدودى هم كه حساب خود به اهميت اين موضوع پى‏برده‏ايم، واجد شرايط آن نبوده‏ايم؛ در حالى كه پيامبر (ص) فرموده است: كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته‏(220)؛ يعنى تمام شما مسلمانان به منزله حافظ و نگهبان و شبان ديگران هستند و تمام شما نسبت به تمام خودتان مسؤوليد؛ يعنى هدف ما ايجاد نوعى تعهد و مسؤوليت مشترك در مسلمين براى حفظ اسلام است. چنين وظيفه سنگينى، اولا آگاهى و اطلاع زياد مى‏خواهد و ثانيا قدرت و امكان مى‏طلبد. البته ما نيرو را بالقوه داريم، ولى آن را جمع نمى‏كنيم. آيا اگر كل مسلمين جهان با هم متحد شوند، كسى قدرت ايستادن در مقابل آنها را ندارد؟ متأسفانه كارنامه ما در زمينه همبستگى و همدردى و تعاون اسلامى بسيار ضعيف است، اگر نگويم تاريك و ننگين است. براى مثال مى‏توان نگاهى به مجالس وعظ و خطابه خود نمود و ديد مجموع تبليغات اين مجالس در چه حدود و سطح و در مورد چه مسائلى است. يا ببينيم كتابهاى ما چقدر ارزش معنوى دارند؟ محتوا و هدفشان چيست و در چه سطحى است؟ يا در مسائل اجتماعى براى چه مسائلى حساس و در مقابل چه مسائلى بى‏تفاوتيم؟ مثلا در مسأله زبان عربى و مبارزه‏اى كه با آن و با نامهاى اسلامى مى‏شود بى‏تفاويتيم. با اين كه بزرگترين تمدنها را داشته‏ايم، چقدر روى آن تبليغ كرده‏ايم؟ جوانان ما اساسا خيال مى‏كنند اسلام تا امروز كارى نكرده و از اول ظهورش تا به حال، فقط چند حكم فقهى داشته است.

آن كسى كه روز اول، اين اصل را طرح كرد مى‏خواست دينش دين اجتماع باشد. امر به معروف و نهى از منكر؛ يعنى همدردى، همبستگى، همكارى، همگامى، آگاهى و قدرت، كه مظاهرى از بعد اجتماعى اسلام مى‏باشند. اسلام مى‏خواهد ما ملتى آگاه به زمان خود باشيم و بلكه حوادث آينده را هم پيش بينى كنيم.

حال چه كارى كنيم كه خودمان ارزش پيدا كنيم و به صورت يك ملت با ارزش درآييم؟ قرآن مجيد جواب داده است: كنتم خير أمة اخرت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر(221)، بايد امر به معروف و نهى از منكر داشته باشيم، همبستگى و برادرى اسلامى را زنده كنيم و از ضعف و بى‏خبرى بپرهيزيم. گذشته براى آينده است، اين كه فقط ببينيم امام حسين (عليه السلام) چه كار كرد، چه فايده‏اى دارد؟ بايد ببينيم او در مورد چه مسائلى حساس بود؛ ما هم در مورد آنها حساس باشيم. من مى‏ترسم زيانى كه از امر به معروف و نهى از منكرمان باشد. و اگر ضرر و منفعت مجموع كتابهاى اسلامى را كه ما منتشر مى‏كنيم و پولهايى كه به اسم اسلام خرج مى‏كنيم حساب كنيم. نمى‏دانم ضررش بيشتر است يا فايده‏اش! ما در مورد فلسطين چه كرده‏ايم؟ شمر هزار و سيصد سال پيش مرد، شمر امروز موشه دايان‏(222) است. امروز نوحه‏هاى ما بايد درباره فلسطين باشد، نه نوجوان اكبر من كه امام حسين (عليه السلام) هرگز به گفتن اين كلمات ذلت آور تن در نداد. روزى اميرالمؤمنين شنيد دشمن به كشور اسلامى حمله كرده و زينت زنى را گرفته، فرمود: اگر يك مسلمان با شنيدن اين خبر دق كند و بميرد، سزاوار است‏(223)، آن وقت ما اينگونه بى‏تفاوت نشسته‏ايم. پيغمبر اكرم (ص) فمرمود: من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يحبه فليس به مسلم‏(224) آن يهوديانى كه همه چيزشان پول است، آن چنان به اسرائيل كمك مى‏كنند و ما مسلمانان با اين همه حديث، بى‏تفاوتيم! پس بياييم به خودمان ارزش بدهيم. علت اين كه دولتهاى بزرگ جهان چندان ما را به حساب نمى‏آورند، اين است كه معتقدند مسلمان غيرت ندارد، همبستگى و همدردى ندارد، بايد از روح حسين، از خورشيد شجاعت و دليرى و از روشن بينى او پرتوى بگيريم، شايد ذره‏اى آدم بشويم. او چنان كرد كه به مجرد كشته شدنش، جنبشها و حركتها و همدرديها و همدليها و طغيانها عليه دستگاه اموى آغاز شد. ما با درس گرفتن از حسين (عليه السلام) بايد امر به معروف و نهى از منكر را احيا كنيم تا خود را با آن احيا كنيم‏(225).

بخش پنجم: شعارهاى عاشورا

در اين جا مى‏خواهم درباره دو مطلب پيوسته به يكديگر صحبت كنم: يكى درباره شعارهايى كه حضرت اباعبدالله (عليه السلام) و اهل بيت و اصحاب آن حضرت در روز عاشورا ابراز كردند، و ديگر درباره شعار بودن عاشورا براى ما مردم شيعه. شعار در اصل، عبارت بوده از شعر و نثرهايى كه در جنگها مى‏خواندند كه مهمترنى فايده‏اش اين بود كه چون سر تا پا مسلح بودند و فقط چشمشان پيدا بود كمتر شناخته مى‏شدند و لذا هر لشگرى يك شعار مخصوص به خود داشت كه لا اقل افراد لشگرها اشتباه نمى‏شدند و كسى همرزم خود را نمى‏كشت؛ البته گاهى شعارها كمى روشنتر بود، به اين صورت كه هر مبارزى كه به ميدان مى‏رفت احيانا خودش را معرفى هم مى‏كر و با خواندن شعر، مبارز مى‏طلبيد.

از چيزهايى كه ما در عاشورا زياد مى‏بينيم، مسأله شعار است كه اغلب اصحاب و ياران امام (عليه السلام) علاوه بر معرفى خود، نهضت خود و هدف خود را نيز بيان مى‏كردند. ائمه ما آمدند و دستور دادند كه عاشورا را بيان زنده نگه داشت به طورى كه امروزه خود عاشورا شعار شيعه شده است. ابا عبدالله نيامد فقط بجنگد و كشته شود و حرفش را نزند، وى حرف خود را زنده و هدف خود را مشخص كرده است. بايد ديد شعارهاى اما چه بود كه توانست اسلام و تشيع را زنده كند و پايه دستگاه خلافت اموى را چنان متزلزل نمايد.

ما در عاشورا دو نوع شعار مى‏بينيم: يك نوع شعارهايى است كه فقط معرفى شخص است و نوع ديگر شعارهايى كه علاوه بر معرفى شخص، معرف فكر و احساس و هدف هم هست؛ مثلا خود اباعبدالله در مقام افتخار، خيلى روى علمى مرتضى (عليه السلام) تكيه مى‏كرد؛ التبه به اعتبار جدش هم تكيه مى‏كرد، ولى مخصوصا به حضرت على (عليه السلام) تكيه مى‏نمود. در بقيه شعارها روح حماسه و غيرت مشاهده مى‏شود. به هر حال مى‏بينيم كه حضرت در هر موقعيتى شعارى مناسب آن مى‏داد، حتى وقتى كه مى‏خواهد خبر زنده بودن خود را به اهل بيتش برساند مى‏گويد: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم؛ يعنى اين نيرو از حسين نيست، از خداست. هم شعار توحيدى مى‏دهد و هم به اهل بيت خبر مى‏دهد كه من زنده‏ام و تأثير اين شعارها را در اهل بيت هم مى‏بينيم كه اسير مى‏شوند، ولى خوارى را تحمل نمى‏كنند، شير را در زنجير مى‏كنند، ولى شير در زنجير هم كه باشد شير است، روباه آزاد هم كه باشد روباه است و يا در شرايطى كه هر كس خود را مى‏بازد، چنان خطبه‏هاى آتشينى مى‏خواند: ألا و ان الدعى بن الدعى قدر كز بين الثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة(226). اين مطلبى هم كه بعضى‏ها مى‏گويند كه حضرت فرمود: أسقونى شربة من الماء(227)، هيچ اساسى ندارد و حسين (عليه السلام) كسى نبود كه از آن مردم چنين چيزى طلب كند.

ما بايد سعى كنيم كه شعارهايمان حسينى باشد نه شعارهاى من درآورى. نوجوان اكبر من، زينب مضطرم الوداع، الوداع، شعار حسينى نيست، شعار حسينى ألا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهى عنه و لير غب المؤمن فى لقاء الله محقا(228) مى‏باشد. شعار او لا أرى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما(229) مى‏باشد. او يك مصلح بود، خود را و هدفش را چنين بيان مى‏كند كه: انما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدى، أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و أبى.

اين جاست كه علت تأكيد ائمه (عليهم السلام) بر زنده نگه داشتن عاشورا را معلوم مى‏شود. در مردنهاى ما فكر و ايده و هدفى وجود ندارد، اما عاشورا تجسم اسلام است و زنده ماندن عاشورا براى اين است كه اسلام زنده بماند؛ پس اگر از ما بپرسند چرا در روز عاشورا حسين حسين مى‏كنيد و به خود مى‏زنيد بايد بگوييم: مى‏خواهيم حرف آقايمان را بگوييم الا ترون ان الحق...، مى‏خواهيم تجديد حيات كنيم، مى‏خواهمى روح اسلام، حس امر به معروف و نهى از منكر، احساس شهادت و جهاد و فداكارى در راه حق در ما زنده شود. اين فلسفه عاشوراست. مقصود اين است كه داستان كربلا به صورت يك مكتب تعليمى و تربيتى هميشه زنده بماند. فلسفه اين كار تهديد دشمن و تقبيح كارهاى آنهاست، نه گناه كردن و بعد به نام حسين بن على (عليه السلام) بخشوده شدن، گناه ما آن وقت بخشوده مى‏شود كه ورح ما با او پيوند بخورد و علامتش اين است كه ديگر دنبال آن گناه نرويم. شعارهاى اباعبدالله شعارهاى احياى اسلام است و بايد شعارهاى ما در مجالس، زنده كننده باشد نى بى‏حس كننده و مخدر(230).

بخش ششم: عنصر تبليغ در نهضت حسينى

مفهوم تبليغ

همان طور كه يك سخن مى‏تواند بسيط و تك معنى يا پيچيده و چند معنى باشد، يك نهضت هم مى‏تواند تك مقصد يا در آن واحد، داراى هدفهاى مختلف باشد هر چند كه همه آن هدفها بازگشتگان به يك هدف اصلى باشد. نهضت امام حسين (عليه السلام) نهضتى چند مقصدى است و چند جانبه است و به همين علت، تفاسير و تعابير مختلفى درباره آن شده است: از يك جنبه مى‏بينيم كه اين نهضت، حالت تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى زورگو دارد. از اين نظر اين نهضت يك نفى و عدم تسليم است. جنبه ديگر، جنبه امر به معروف و نهى از منكر است كه خود امام حسين (عليه السلام) بر آن بسيار تأكيد داشتند.

جنبه ديگر، عنصر اتمام حجت است و اگر با آن كثرت نامه‏ها و تقاضاها امام حسين (عليه السلام) قيام نمى‏كرد، تاريخ او را فردى ناتوان و ترسو مى‏خواند. اما موضوع مورد بحث ما جنبه تبليغى نهضت حسينى است؛ يعنى اين نهضت در عين عدم تمكين در مقابل حكومت جبار و در عين جنبه امر به معروف و نهى از منكر و جنبه اتمام حجت، يك تبيلغ و معرفى اسلام هم بود.

معانى لغوى تبليغ، تقريبا وصول و ايصال است. با اين تفاوت كه ايصال، در امور مادى است و ابلاغ، رساندن يك فكر و پيام است. متأسفانه اين كلمه در عرف امروز، معنى منفورى پيدا كرده است به طورى كه ما تبليغ را به معنى فريبكارى و اغفال ديگران و براى قالب كردن يك كالا به كار مى‏بريم. اما نبايد به خاطر تحريف واقع شده، اين كلمه را كه در قرآن و نهج البلاغه به معناى صحيح به كار رفته دور انداخت.

بايد توجه داشت كه تبليغ هر چند ارتباطى با امر به معروف و نهى از منكر دارد، اما اين دو، مسائلى جداگانه‏اند. تبليغ، خوب شناساندن و رساندن پيام است؛ يعنى مرحله شناخت، ولى امر به معروف و نهى از منكر، مربوط به مرحله اجرا و عمل است. كه البته هر دوى اينها وظيفه عمومى اند؛ يعنى وظيفه هر مسلمان از نظر تبليغ و امر به معروف، اين است كه بايد احساس كند كه او هم به نوبه خود حامل پيام اسلام است و همچنين بايد در او اين احساس پيدا شود كه خود را مجرى و قوه مجريه اين پيام بداند.

نهضتها نيز مانند سخن‏ها به دو دسته بيلغ و غير بليغ تقسيم مى‏شوند؛ نهضت بيلغ، نهضتى است كه پيام خود را به خوبى به افكار و قلوب مخاطبين ابلاغ كند و از اين لحاظ هيچ نهضتى بيلغتر و رساتر از نهضت حسينى وجود ندارد. در قرآن كريم و نهج البلاغه كلمه تبليغ، بيشتر در مورد پيامبران به كار رفته است. پيامبران دو دسته‏اند: يك عده، فقط مبلغند و يك عده هم مبلغند و هم مشرع. بعد از پيامبر ما هيچ پيامبرى - نه مبلغ و نه مشرع - نخواهد آمد، ولى جامعه نيز به مبلغ دارد و در اين دوره غير پيامبران، يعنى مردم عادى - علما و غير علما - بايد اين كار را انجام دهند(231).

شروط و عوامل موفقيت يك پيام

شروط و عوامل موفقيت يك پيام عبارتند از:

الف) ماهيت و محتواى پيام.

ب) وسايل و ابزار پيام رسانى.

ج) كيفيت اسلوت رساندن پيام.

د) شرايط مبلغ (شخصيت خاص پيام رسان).

الف) ماهيت و محتواى پيام:

اولين شرط براى موفقيت يك پيام مربوط است به غنى بودن و قدرت معنوى خود پيام و به تعبير قرآن، حقانيت خود پيام. پيام بايد در درجه اول منطقى باشد؛ يعنى با عقل و فكر بشر سازگار باشد و به گونه‏اى باشد كه جاذبه آن، عقل انسان را به سوى خود بكشد؛ در غير اين صورت، ولو اين كه احساسى هم باشد و براى مدتى دوام پيدا كند، اما براى هميشه قابل دوام نيست. عامل ديگر براى غنى و نيرومند بودن محتواى پيام، اين است كه با احساسات بشر انطباق داشته باشد و تا حدى احساسات عالى و رقيق بشر را اشباع كند و هماهنگ با نيازهاى مختلف زندگى انسان باشد، خود همان حقيقت بودن عاملى است براى بقاى آن، و نيز باطل و بى محتوا بودن يك پيام، خود عامل فناى آن است. يكى از معانى حديث الاسلام يعلو و لا يعلى عليه‏(232) اين است كه منطق اسلام در جنبه عملى از هر قانون ديگرى برتر است؛ به همين علت است كه مى‏بينيم گروندگان به مسيحيت با وجود آن همه دستگاه‏هاى تبيلغاتى، در مقابل گروندگان به اسلام كه دستگاه‏هاى تبليغى آن نزديك به صفر است، بسيار اندكند(233).

ب) وسايل و ابزار پيام رسانى:

بدون شك، رساندن هر پيامى احتياج به وسيله دارد، كه حداقل وسيله رساندن پيام، خود سخن و لفظ است و بعد از آن، كتاب و نثر و شعر و حتى ميكروفن و بلندگو و در نهايت تمام وسايل اتباط جمعى، همگى وسايل پيام رسانى هستند.

در مورد رساندن يك پيام الهى بايد دقت كرد كه دچار افراط و تفريط نشويم. عده‏اى مى‏گويند: چون هدف، مقدس است، مى‏توانيم از هر وسيله‏اى، مشروع يا نامشروع براى رسيدن به آن هدف استفاده كنيم، چنين اصلى مطرود است، زيرا اگر ما بخواهيم براى يك هدف مقدس، قدم برداريم فقط از يك وسيله مقدس يا حداقل از يك وسيله مشروع مى‏توانيم استفاده كنيم. كسانى كه ادعاى فوق را در مورد عاشورا و واقعه كربلا مطرح مى‏كنند كسانى هستند كه خود همان وسيله برايشان هدف است، مثل شبيه خوانيهاى زمان سابق‏(234).

از طرف ديگر عده‏اى هستند كه حتى به استفاده از وسايل مشروع هم راضى نمى‏شوند و مى‏گويند: فقط بايد به همان روش قديم تبيلغ كرد. اين خشك مغزيها ديگر بى مورد است و نبايد چيزى را كه مانند استفاده از بلندگو، فى حد ذاته حرام نيست و مشروع است، به صورت امرى نامشروع و حرام جلوه داد. اگر در تاريخ اسلام ملاحظه و دقت شود، مى‏بينيم كه قرآن كريم و معصومين (عليه السلام) نيز از وسايلى چون فصاحت، بلاغت، صوت زيبا و شعر براى رساندن پيام اسلام كمك گرفته‏اند(235).

ج) روش تبيلغ (كيفيت و اسلوب رساندن پيام):

يكى از شرايط موفقيت در هر كارى انتخاب روش و اسلوب صحيح است كه گفتيم از شرايط موفقيت يك پيام نيز مى‏باشد(236) براى درك بهتر اين مطلب، مثالى مى‏زنيم. مكرر افرادى را ديده‏ايم كه بسيار باهوش و پر حافظه هستند، اما موفقيتشان از كسانى كه از نظر هوش و حافظه در سطح پايين‏ترى قرار دارند، كمتر است. عليت اين امر آن است كه سبك كار آنها غلط است و نظم معقولى بر ساعات مطالعه و فعاليت علمى آنها حاكم نيست؛ در حالى كه با حافظه و بهره هوشى كمتر، اما با نظم و برنامه و روش مناسب، چه بسا مى‏توان نتايج عالى‏ترى كسب نمود.

رساندن پيام هم يك روش و اسلوب صحيح مى‏خواهد. قرآن كريم روش تبليغ را يا مستقيما و يا از زبان پيامبران بيان كرده است. قرآن براى معنى كلمه تبليغ مؤثر خصوصياتى ذكر نموده است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:

1) بلاغ مبين: براى معنى كلمه مبين در اين تعبير چند احتمال هست كه البته قابل جمع هم مى‏باشد. اصلى‏ترين معنى اين واژه عبارت است از ساده و بى‏پيرايه سخن گفتن به طورى كه طرف مقابل و مخاطب بتواند مفهوم پيام را به راحتى و در كمال سهولت فهم و درك كند.

احتمال ديگر اين است كه مبين يعنى بى‏پرده سخن گفتن؛ يعنى پيامبران نه تنها از مغلق گويى پرهيز مى‏كردند و پيامشان را كاملا قابل فهم براى همه ارائه مى‏كردند، بلكه با مردم، پى‏برده حرف مى‏زدند و منظور خود را در نهايت صراحت و روشنى به مردم مى‏گفتند كه مثلا: أتعبدون ما تنحتون آيا تراشيده دست خود را عبادت كنيد؟

2) نصح: معمولا ما نصح را خيرخواهى معنى مى‏كنيم، البته خيرخواهى لازمه نصح هست، اما معنى دقيق آن نيست، نصح در مقابل غش است و ناصح كسى است كه در بيان خود خلوص كامل داشته باشد؛ يعنى هدفى جز رساندن پيام كه خير آن طرف است، نداشته باشد و به همين علت است كه پيامبران هيچ گاه تقاضاى اجر و پاداش نمى‏كردند.

3) عدم تكلف: تكلف نداشتن در كلام، غير از فصاحت است. تكلف در واقع به معنى چيزى را به زور به خود بستن است؛ يعنى مبلغ در مقابل مردم تظاهر به داشتن مطلبى كند كه خود، درست توجيه نشده و آن را بخوبى نمى‏داند و به همين علت از الفاظ ثقيل استفاده مى‏كند كه مردم هم منظور او را نفهمند و هم او را عالم بپندارند. در زمينه تبيلغ انبيا هم آمده است: و ما أنا من المتكلفين‏(237)

4) تواضع: تواضع، نقطه مقابل استكبار است. پيام رسان در مقابل مردم بايد كاملا فروتن باشد؛ يعنى پر مدعايى و اظهار برترى نكند و مردم را تحقير ننمايد. در قرآن بايد اين كلام، فرمان الهى به تمام پيامبران است كه در مواجهه با مردم بگويند: انما أنا بشر مثلكم يوحى الى‏(238).

5) مدارا و پرهيز از خشونت: سخن نيز مثل اشياء مادى، نرم و سخت دارد. اگر گوينده لين القول باشد به راحتى كلامش در دل نفوذ مى‏كند. و اگر با خشونت همراه باشد قابل پذيرش نخواهد بود. اين نكته بقدرى مهم است كه خدا به موسى و هارون دستور مى‏دهد كه حتى با فرعون نيز به نرمى سخن بگويند، تا شايد خاشع شود(239).

6) صلابت، شهامت و شجاعت: صلابت با خشونت فرق دارد؛ مثلا سنگهاى كف رودخانه كه ساييده شده‏اند، صلابت دارند اما خشن نيستند. صلابت در انسانها، يعنى شجاعت و نترسيدن از غير خدا و مسلما اين، غير از خشونت است. و قرآن در وصف كسانى كه رسالات خدا را تبليغ مى‏كنند مى‏فرمايد: يخشونه و لا يخشون أحدا الا الله‏(240).

7) نقشى جز رسالت براى خود قائل نبودن: پيامبران تنها پيام‏بر بودند و هرگز سند بهشت و جهنم كسى را امضا نمى‏كردند و با اين كه از نظر رسالت خود و حقانيت آن كوچكترين ترديدى نداشتند، در جواب سؤالاتى نظير عاقبت من چطور است؟ مى‏گفتند: خدا عالم است، ما نمى‏دانيم.

8) عدم تبعيض بين مردم: اين مسأله در سيره پيامبر اكرم (ص) در جامعه طبقاتى حجاز در آن عصر كاملا مشهود است و آن حضرت سفارشهايى در اين مورد فرموده‏اند؛ مثلا مجلس به شكل دايره باشد تا بالا و پايين نداشته باشد؛ با اين كه فقير و غنى كنار هم بنشينند و... .

9) صبر و استقامت: اين مورد نه تنها به پيامبران، بلكه به اطرافيان آنها، كه هدف انبيا را دنبال مى‏كنند، نيز امر شده است. فاستقم كما أمرت و من تاب معك‏(241)

د) شرايط مبلغ (شخصيت خاص پيام رسان):

گفتيم كه يكى از شرايط چهارگانه موفقيت يك پيام، لياقت و شخصيت خود پيام رسان است. يك پيام رسان خود بايد واجد دو شرط باشد: او اين كه ماهيت پيام را به خوبى بشناسد، آن هم به طور شناخت مجموعى، نه شناخت قسمتهاى جدا جدا. مبلغ بايد هدف، اصول، راه و روشت اخلاق، اقتصاد، سياست، معارف و احكام مكتبش را بشناسد. شناخت مجزا و بدون ارتباط از اين امور فايده‏اى ندارد و بايد همه اين مسائل را در آن اندام و تركيب كلى كه وجود دارند، بشناسد. يكى از مزاياى شناخت همه جانبه، اين است كه شخص در مواقع اضطراى مى‏تواند تشخيص دهد كه كدام قسمت بايد فداى قسمت ديگر شود؛ مثلا هنگام خطر نبايد قلب يك انسان را فداى دست او كرد. همچنين است درباره يك مكتب. دومين شرط مبلغ و شخص حامل پيام، مهارت در به كارگيرى وسايل و ابزار تبليغ است. بو على مى‏گويد: بدون شك، خطيب بايد يك سلسله شرايط طبيعى هم داشته باشد، مثل سخنورى و قدرت بيان‏(242).

متأسفانه امروزه مقام مبلغ و تبليغ در اذهان ما سقوط كرده است. در گذشته مقام خطيب و واعظ، همپايه مرجعيت تقليد بود(243). البته براى مرجع، چيزهايى لازم است كه براى مبلغ لازم نيست، ولى امروزه همه چيز فراموش شده و بر خلاف مرجعيت، مسأله تبليغ نزد مردم به هيچ وجه جايگاه واقعى خود را ندارد. در برگزارى مجالس و جلسات وعظ خطابه، اكثر بانيان، تنها روى يك مسأله تكيه مى‏كنند و آن فراهم كردن جمعيت زياد است. امروزه تنها سرمايه مبلغ شدن اين است كه كسى آواز و صداى خوبى داشته باشد و چهار تا شعر حفظ كند. چنين كسى كم كم مداح و در نهايت يك واعظ مى‏شود و هر چه بخواهد، بر روى منبر مى‏گويد. منبع حديث او هم صدرالواعظين، يعنى گفته‏ها و محفوظات ديگر وعاظ است؛ در حالى كه طبق پيام قرآن كريم و سيره معصومين (عليه السلام) امر تبيلغ و مقام مبلغ بسيار عظيم و عالى مى‏باشد(244)؛ مثلا حضرت موسى (عليه السلام) كه به رسالت و تبليغ دين خدا مأمور مى‏شود، اين پيامبرى را كافى نمى‏داند و تقاضايى دارد مانند: شرح صدر (حوصله فراوان)، آسان شدن مأموريت (يعنى مأموريت را بسيار سنگين مى‏داند)، داشتن بيانى رسا و گويا، قدرت تفهيم، داشتن شريك و همكار (در حالى كه هر يك از ما مى‏گويد: من تنهايى كافى هستم!) و در آخر، اخلاص خود را ذكر مى‏كند كه هدف ما اين است كه مسبحين و مذكرين تو زياد شوند.

قرآن كريم عين اين صافات و موارد را كه در مورد موسى (عليه السلام) آورده، در مورد پيامبر اكرم (ص) هم مى‏آورد، ولى آن را به صورت امرى تحقق يافته ذكر مى‏كند: الم نشرح لك صدرت و وضعنا عنك وزرك الذى أنقض ظهرك‏(245).

بنابراين مى‏بينيم كه در منطق قرآن، تبيلغ، كارى بس دشوار و مهم است؛ در حالى كه مقام تبليغ در جامعه ما آن قدر پايين آمده كه اهل علم، ننگشان مى‏آيد بالاى منبر بروند و مردم نيز يك پيشنماز را از يك حد خطيب برتر مى‏شمرند؛ در حالى كه پيامبر، خود واعظ و مبلغ بود. دو سوم نهج البلاغه را منبرهاى على (عليه السلام)، يعنى خطبه‏هاى آن حضرت تشكيل مى‏دهد و اين امور همه بيانگر اهميت امر تبليغ است‏(246).

هر نظام حكومتى محتياج يك تكيه گاه فكرى و عقيدتى است تا اعمال و رفتار خود را با آن توجيه نمايد. در واقعه كربلا مى‏بينيم كه دستگاه يزيد نيز براى قانع كردن مردم از اين نكته غافل نبود و با مستمسك قرار دادن جبر الهى، سعى داشت تمام قضايا را به نفع خود تمام كند؛ مثلا مى‏بينيم ابن زياد تمام تكيه كلامش بر اين است كه خدا خواست اين اتفاق بيفتد و خدا شما راكشت و... در اين جا نقش زينب كبرى (عليها السلام) مبلغ بزرگ اهل بيت، آشكار مى‏شود كه با بيان سنتهاى خداوند، يادآور مى‏شود كه آنها از خاندان پيامبر اكرم (ص) مى‏باشند و ابن زياد فرزند زنى بدنام است، و اضافه مى‏كند كه ملاك حقانيت، شكست و پيروزى ظاهرى نيست، بلكه انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا(247) (248)

روشهاى تبليغى نهضت حسينى

براى بررسى علت قيام حسينى و درك روشهاى تبليغى اين نهضت دو مطلب را بايد مورد توجه قرار دهيم: يكى علت مبارزه شديد امويان با اسلام و قرآن و ديگرى علت موفقيت آنها براى در دست گرفتن حكومت اسلامى. مطلب اول دو علت عمده داشت: يكى رقابت نژادى در سه نسل متوالى بين دو خاندان بنى هاشم و بنى اميه است و ديگرى تباين قوانين اسلام با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قريش، خصوصا امويان و همين طور طينت منفعت پرستى امويان كه در اين گونه ورحها، تعاليم الهى اثر ندارد. قرآن كريم نيز از قريش به عنوان ملأ و مترفين ياد مى‏كند. اما مطلب دوم، يعنى اينكه علت موفقيت امويان براى به دست گرفتن حكومت اسلامى چه بود، نياز به توضيح دارد(249):

بنى اميه بر خلاف همه قبايل عرب، طايفه‏اى بود كه طرز فعاليتشان مثل يك حرب بود؛ يعنى افكار سياسى - اجتماعى خاصى داشته، مردمى زيرك و شيطان صفت بودند كه با ظور اسلام، بيش از هر گروهى احساس خطر كرده، با اسلام جنگيدند و وقتى مبارزه را بى‏فايده ديدند، اسلام ظاهرى اختيار كردند. پيامبر اكم (ص) هم هيچ كار اساسى و مسئوليت حكومتى به آنها نداد. بزرگترين اشتباه سياسى و تاريخى عمر اين بود كه پاى همين بنى اميه را در حكومت باز كرد، سپس در زمان عثمان - كه خود وى هم اموى بود - بنى اميه مخصوصا معاويه وضع خود را تحكيم كردند. با كشته شدن عثمان، معاويه علاوه بر قدرت سياسى و اقتصادى كه داشت، احساس مذهبى مردم را هم در جهت اهداف خود به كار گرفت. او بعد از شهادت على (عليه السلام) خليفه مطلق مسلمانان شد و قدرت چهارمى را نيز در اختيار گرفت، كه آن اجير كردن شخصيتهاى دينى سست اعتقاد، براى جعل حديث در جهت منافع خود و خاندانش بود(250).

على رغم سياست زور و زر و تزوير معاويه در دشمنى با على (عليه السلام) و بر خلاف پيش بينى وى، على (عليه السلام) با كشته شدن، به عنوان يك سمبل در جامعه، زنده شد و حزب شيعه در مقابل حزب اموى پديد آمد(251).

على (عليه السلام) قبل از شهادت، خطر عظيم بنى اميه را پيش بينى كرده نموده و نكاتى را درباره اين خاندان گوشزد فرمود؛ از جمله و استبداد و از بين بردن عدل و مساوات در جامعه، نابود كردن افراد عالم و چيز فهم، هتك حرمتهاى الهى مخالفت علنى با اسلام و واژگونه جلوه دادن آن‏(252). در ميان حاكمان اموى، معاويه ظاهرى از اسلام را براى فريب مردم حفظ مى‏كرد(253).

اما بعد از او يزيد پرده سياست بازى امويها را دريد و آشكارا به فسق و فجور پرداخت. در چنين موقعيتى اباعبدالله (عليه السلام) نهضت خود را آغاز مى‏كند(254). اگر در اين حادثه دقت شود، مى‏بينيم كه حضرت، واقعه عاشورا را تا آن جا كه مى‏توانست به گونه‏اى ترتيب داد كه گويى قصد تهيه نمايشى را دارد كه بيشترين تأثير را بر مخاطب بگذارد(255)؛ مثلا: رد كردن تقاضاى بيعت و سپس، بعد از سه روز، هجرت كردن از مدينه به مكه. اگر حضرت در مدينه مى‏ماند صدايش آن قدر به گوش مردم نمى‏رسيد، اما اين مهاجرت، يك حركت تبيلغاتى بود تا مردم بدانند حسين بن على حاضر به بيعت نشد، لذا از مدينه به مكه رفت.

در مكه ماندن در ايام عمره مستحب و درست هنگام حج واجب (هشتم ذى الحجة) حركت كردن، يعنى حجى كه گرداننده‏اش يزيد است، فايده‏اى ندارد. پس براى رضاى خدا بايد رو به جهاد نمود و پشت به حج كرد. در پيش گرفتن سفرى كه عقلاى منفعت انديش، آن را ناموفق مى‏دانند؛ مخصوصا حضرت، اهل بيت خويش را هم همراه خود مى‏برد تا صحنه كربلا را پرشورتر نمايد.

تربيت يك عده مبلغ كه بعد از شهادت خود و ياران، تا قلب دشمن و حكومت وقت نفوذ مى‏كنند؛ يعنى همان قافله أسرا.

نمايش صحنه هايى از مروت، انسانيت و روح والاى مسلمانى مانند آب دادن به سپاه دشمن و ابتدا جنگ نكردن.

ايراد خطبه‏هاى مهيج‏تر از سوى امام (عليه السلام) حتى بعد از شهادت مسلم و نااميدى مردم كوفه.

برداشتن بيعت از اصحاب و اصرار آنها بر ماندن و دفاع از امام.

جمع كردن اصحاب در شب عاشورا و سخنرانى براى آنها. اين سخنرانى در شبى است كه عوامل از هر جهت نامساعد و نااميد كننده است. در چنين شرايطى هر سردارى كه تنها مادى فكر كند، لب جز به شكايت باز نمى‏كند، اما در آن شرايط حسين (عليه السلام) چنين فرمود: اثنى على الله أحسن الثناء و احمده على السراء و الصراء(256)... دم از رضا و سازگارى با عوامل مى‏زند! چرا؟ چون در شرايط معنوى مساعدى قرار داد. او به نتيجه كار خود آگاه است و هدفش نيز اعتلاى كلمه حق است‏(257).

دعوت كردن از دشمن براى كمك، در حالى كه مسلم بود كه هر كسى براى كمك به ايشان بيايد شهيد خواهد شد، همچنين بغل كردن طفل شيرخوار در آن موقعيت و پاشيدن خون او به آسمان و نيز رفتن حبيب بن مظاهر به ميان بنى‏اسد در شب عاشورا، همه نشانگر اين است كه امام حسين (عليه السلام) مى‏خواست ياران بيشترى در اين حادثه كشته شود و خون آن‏ها جارى شود و اين خونها پيام رسان اين واقعه گردد، زيرا رنگ خون از هر چيزى بيشتر در قلب تاريخ و قلب انسان‏ها با ياد مى‏ماند.

بدين ترتيب مى‏بينيم سيدالشهدا (عليه السلام) از هر وسيله ممكن استفاده نمود تا فرياد كربلا با صدا و تأثير بيشتر، در گوش دل انسانها طنين انداز شود(258).

حادثه كربلا، تجسم عملى اسلام

مهمترين ارزش اين حادثه - كه سر تأكيد فراوان ائمه (عليها السلام) بر زنده نگه داشتن ياد عاشورا نيز همين است - وقتى روشن مى‏شود كه مى‏بينيم همه اوصل و تعاليم اساسى اسلام، عملا در اين حادثه تجسم پيدا كرده است. يك مجسمه يا يك نقاشى شايد بتواند تا حدى بيانگر يك فكر و پيام باشد، اميرالمؤمنين تجسم آن بى‏روح و غير حقيقى است، ولى اگر بتوان پيامى را در يك موضوع جاندار تجلى داد و مجسم نمود، تأثير آن قابل مقايسه با يك تجسم بى‏روح نيست؛ اين مسأله است كه به حادثه كربلا ارزش مى‏دهد. گويى در حادثه عاشورا بنا بوده است كه اسلام در همه ابعادش تجلى كند و واقعا - نا ظاهرا و براى تماشاى ديگران - تجسم داده بشود به مرحله عمل در آيد. حادثه كربلا گويى براى ايجاد يك نمايش حماسى، پرخاشگرى، تراژدى، وعظى، عشق الهى، مساوات اسلامى، عواطف انسانى، توحيد، عرفان، تسلم، رضا، پاكبازى با خدا، شجاعت و انسانيت همه در آخرين اوج، به وسيله قهرمان مختلفى از پير و جوان، زن و مرد، آزاد و برده و يا آزاد شده، بالغ و كودك، به وجود آمده و همه ابعاد اسلام را هم نشان مى‏دهد. اين است معنى جامع بودن قيام حسينى، زيرا اولا از نظر هدف و مقصد، حامل همه ايده‏هاى اصلى اسلام است، نه فقط يك جنبه خاص؛ ثانيا از نظر بازيگران و ايفاى نقش كنندگان.

علت برداشتهاى گوناگون شعرا، اديبان و يا ديگر علما و انديشمندان از حادثه كربلا نيز همين است كه اين حادثه، تجسم اسلام در همه ابعاد است و هر يك از اين شخصيتها به يك جنبه از آن پرداخته‏اند؛ مثلا دعبل از جنبه پرخاشگرى و روحيه حماسى، محتشم كاشانى از جنبه رقت آور ماجرا و امثال عامان سامانى و صفى على شاه از ديد عرفانى و عشق الهى و پاكبازى در راه حق، به اين حادثه نگريسته‏اند.

در اين جا به عنوان نمونه، از جنبه‏هاى متفاوت اسلام، مثالهايى از واقعه عاشورا مى‏آوريم:

توحيد و عرفان و هيچ انگاشتن غير خدا: در آغاز حركت و مهاجرت، امام حسين (عليه السلام) مى‏فرمايد: رضا الله و الله رضانا أهل البيت‏(259). ما اهل بيت از خودمان پسندى نداريم. در طول حادثه مى‏توان به نماز پر شكوه امام در ظهر عاشورا اشاره نموده. در پايان اين واقعه، آخرين كلمات آن حضرت چنين است: الهى رضا بقضائك و تسليما لأمرك، لا معبود سواك يا غياث المستغيثين‏(260).

پرخاشگرى و روح حماسى: در اين حادثه مردى را مى‏بينيم كه در مقابل دستگاه جبار، قيام كرده به هيچ وجه تسليم نمى‏شود و گويى از دهانش آتش مى‏بارد، يكسره دم از عزت و شرافت و آزادى مى‏زند. لا والله لا أعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا أفر فرار العبيد(261) يا هيهات منا الذلة(262) يا لا أرى الموت الاسعادة و الحيوة مع الظالمين الا برما(263) و زمانى كه از او مى‏خواهند كه از شاهراه نرود تا به او دسترسى پيدا نكنند، مى‏فرمايد: نه، به خدا سوگند از شاهراه جدا نمى‏شوم، تا خداوند آنچه را مقدر فرموده عملى سازد.

وعظ و خيرخواهى: مى‏بينيم همين شخصيت حماسى، حتى از سرنوشت شوم دشمنان خود نيز ناراحت است و دائما سعى دارد كه آنها را منصرف كد و به راه راست برگرداند، چرا كه گمراهى آنها بر او گران است. حضرت، سوار شترى مى‏شود و مى‏رود، اما باز مى‏گردد و عمامه پيامبر را به سر مى‏گذارد و لباس پيغمبر را مى‏پوشد و به سويشان مى‏رود؛ بلكه بتواند يكى نفر از آنان را هدايت كند. در اين جا مى‏بينيم كه وى يكپارچه محبت ايت است و حتى دشمن خود را واقعا دوست دارد و از بدبختى آنها متأثر مى شود.

اخلاق اسلامى: ارزش‏هاى والايى همچون مروت، ايثار، وفا، مساوات اسلامى، صداقت و راستى، و... در حادثه كربلا كاملا مشهود است. ابا عبدالله به دشمن تشنه آب مى‏دهد. اصحاب، مقيد بودند كه در روز عاشورا جنگ را دشمن شروع كند. ابوالفضل العباس (عليه السلام) گرچه وارد رود فرات شود اما چون تشنكى امام (عليه السلام) و اهل بيتش رامى بيند آب نمى‏نوشد. عده‏اى خو را سپر قرار مى‏دهند تا امام نماز بخواند و هنگامى كه در اثر كثرت اصابت تيرها يكى از آنها به حال شهادت مى‏افتد.، از امام (عليه السلام) مى‏پرسد: هل أوفيت‏(264) امام حسين (عليه السلام) همانطور كه بالاى سر على اكبر حاضر شد و صورتش را بر صورت وى گذاشت، همين كار را در مورد آن غلام رومى انجام داد؛ در اين حادثه همه جور انسان شركت داشتند. زنانى همچون زينب (عليها السلام) قافله سالار اسرا و پيام رسان واقعه عاشورا و يا مادر عبدالله بن عمير كه عمود خيمه را بر مى‏دارد و به دشمن حمله مى‏كند؛ كودكانى مثل عبدالله بن حسن كه براى دفاع از امام حسين (عليه السلام) مى‏شتابد و دستش قطع مى‏شود؛ پير مردانى، مثل حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه؛ سياهپوست، مثل غلام آزاد شده ابوذر و... خلاصه در اين واقعه مرد و زن پير و جوان و كودك، سفيد و سياه، عرب و غير عرب و... شركت داشتند(265).