انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۱۹ -


يكى ديگر از علائم رشد و بى رشدى، حساسيتهاى جامعه است. اشتباه است كه گمان كنيم يك جامعه به اصطلاح دينى، اگر حساسيتهايش همه دينى باشد و حتى انگيزه دينى هم داشته باشد كافى است، زيرا گاه حساسيتها در موضوعات دينى هست و انگيزه‏ها هم دينى است، ولى منطبق با مصالح دين نمى‏باشد؛ يعنى با اصول و پايه‏هاى‏

اصلى دين فراموش شده و مردم به يك سلسله فروع كم اهميت، اهميت بسيار مى‏دهند يا آن مسأله جزء اصول است، ولى بالاخره اصلى است در عرض اصل‏هاى ديگر، ولى آن چنان به آن حساسيت نشان مى‏دهند كه حتى توهم خدشه‏اى بر آن، يا شايعه دروغ خدشه بر آن، آن‏ها را به جوش مى‏آورد.

گاهى نيز حساسيت‏هاى كاذبى در جامعه پديد مى‏آيد كه داستان آن شخص مقدس مآب مى‏شود كه به پسرش كه به شراب خوارى و فحشا و قمار پرداخت چيزى نگفت، ولى به خاطر آوردن گوجه فرنگى (ارمنى بادمجان!) او را از خانه بيرون كرد!

نمونه ديگر براى نشان دادن رشد و بى رشدى يك اجتماع، انفاقات مردم است كه نوع مصرف آنها نشانگر ميزان رشد است. قرآن سود انفاقات صحيح را حداقل هفتصد برابر مى‏داند، اما انفاق خطا را نه تنها بدون بازده، بلكه مانند بادهايى مى‏داند كه محصولات ديگر را نيز تباه مى‏كند.

خوب است مطالعه‏اى در مورد ثروتهائى كه مردم به عنوان انفاقات و مبرات خرج مى‏كنند به عمل آيد تا معلوم گردد چه نيروهائى از اين ثروتها تغذيه مى‏شوند، نيروهاى پيشرو و خدمتگزار يا نيروهاى مخرب و بازدارنده؟

علامت ديگر رشد و بى رشديها طرز برخورد با فرصتهاست؛ يعنى استفاده كردن يا از دست دادن آن‏ها.

با اين بيان شايد تا حدى وضع خود را از نظر رشد اسلامى دريابيم. آيا ما يك جامعه رشيد مسلمانيم؟ آيا از سرمايه‏هاى خود آگاهيم؟ و شايستگى نگهدارى از آنها كه تاريخ براى ما حفظ كرده را داريم؟

در هر حال نبايد مأيوس باشيم. بايد بيشتر به مسئوليتهاى خود توجه داشته كنيم و بدانيم كه رشد به هر حال اكتسابى است و بايد آن را تحصيل كنيم و رشد جامعه خود را بالا ببريم كه وظيفه اصلى رهبران دينى جز اين نيست.(456)

خلاصه كتاب « ولاها و ولايت‏ها»

ولا و ولايت در قرآن‏

كلمه ولى در اصل به معناى قرار گرفتن چيزى در كنار چيز ديگر است، به نحوى كه فاصله‏اى در كار نباشد، به همين مناسبت اين كلمه در مورد قرب به كار رفته است اعم از مادى و معنوى.

راغب اصفهانى در كتب المفردات مى‏گويد: ولا به معنى نصرت است، اما ولايت به معنى تصدى و صاحب اختيارى يك كار.

در قرآن سخن از ولا و موالات و تولى زياد رفته است و آنچه با تدبر در آيات به دست مى‏آيد اين است كه از نظر اسلام دو نوع ولا وجود دارد: منفى و مثبت.

ولاء اثباتى اسلامى نيز به نوبه خود دو قسم دارد: ولاى عام و ولاى خاص. ولاى خاص نيز اقسامى دارد: ولاى محبت، ولاى امامت، ولاى زعامت و ولاى تصرف. اكنون درباره هر يك به اجمال بحث مى‏كنيم:

ولاء منفى‏

قرآن كريم، مسلمانان را از اينكه دوستى و سرپرستى غير مسلمانان را بپذيرند سخت بر حذر داشته است؛ البته نه از باب اينكه دوست داشتن انسانهاى ديگر بد است، بلكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحمة للعالمين است و اسلام، حتى مشرك را هم دوست دارد، اما نه براى شرك او. بلكه از آن جهت كه او هم يك مخلوق است، مثل اين كه ما به يك انسان بيمار علاقه و ترحم داريم و در عين حال با بيمارى او مبارزه مى‏كنيم.

در اسلام حب و بغض هست اما عقلى، نه احساسى و عاطفى. اسلام بشر دوست است، اما مى‏گويد: ريشه كفر را از بين ببريد و تا از بين نرفته دستور احتياط و اجتناب مى‏دهد تا اعتقادات آن‏ها در مسلمانان نفوذ نكند، زيرا طبق نص قرآن، ميل قلبى و تلاش كفار اين است كه ديگران را به كيش و آيين خود در آورند، بنابراين يك مسلمان نبايد فراموش كند كه او عضوى از يك جامعه توحيدى است و شخص غير مسلمان عضوى از يك جامعه ديگر و روابط آن‏ها نبايد با مصالح كلى جامعه اسلامى منافات داشته باشد.

ولاى اثباتى عام

اسلام مى‏خواهد يك نظام اجتماعى بر اساس ايمان تشكيل دهد و ايمان اساس ولا و محبت ميان مؤمنان است. طبق آيه 71 سوره توبه چون مؤمنين نسبت به هم نزديكند و به سرنوشت اجتماع علاقه‏مند مى‏باشند، نسبت به هم تعهد و مسووليت دارند و اين تعهد باعث مى‏شود كه امر به معروف و نهى از منكر كنند و ثمره اين كار، احياى رابطه انسان و خدا (نماز) و حسن رابطه بين مسلمانان (مثل زكات) است.(457)

ولاى اثباتى عام همين محبت عموم مومنين به يكديگر است كه در كنار ولاى منفى مورد توجه قرآن كريم مى‏باشد؛ مثلاً آيه آخر سوره فتح، محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار، رحماء بينهم(458)

هم ولاى منفى را بيان مى‏كند و هم ولاى اثباتى را، ولى از مصيبت‏هاى امروز مسلمين اين است كه سعى دشمنان در تبديل آن دو ولا (منفى به جاى مثبت و مثبت به جاى منفى) متاسفانه تا حدود زيادى موفق گرديده است. مسلمين با غير مسلمين روابط صميمانه‏اى دارند، اما در درون خود دچار انواع اختلافات فرقه‏اى و روابط خصمانه مى‏باشند.

به قولى على عليه السلام: فيا عجبا... من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم(459) (460)

ولاى اثباتى خاص‏

ولاى اثباتى خاص همان ولاى اهل البيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشد. و در آن شكى نيست.

آياتى، مثل: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى(461) و انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون (462) و حديث من كنت مولاه فهذا على مولاه(463) و... كاملا تاييدى بر ولايت اميرالمومنين عليه السلام است. البته در مورد آيه انما وليكم الله بعضى از اهل تسنن اشكال كرده‏اند و گفته‏اند: اين آيه بيانگر ولاى عام است، اما اين سخن اشتباه است، زيرا زكات دادن در حال ركوع يك كار معمولى براى مسلمانان نبوده است تا بگوييم: قرآن همه را مدح مى‏كند و اين ولايت را براى همه اثبات مى‏نمايد، بلكه بحث از شخص معينى است كه اين كار را كرده و خدا او را مانند خود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، ولى مومنين حساب مى‏كند، بنابراين مسأله ولاى خاص در مورد على عليه السلام و اهل بيت ترديدپذير نيست. منتها بحث و اختلاف در اين است كه منظور از ولا در موارد فوق چيست؟

ولا معمولا در چهار معنى استعمال مى‏شود:

1) ولاى محبت يا قرابت:

يعنى مردم توصيه شده‏اند به اين كه نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام كه ذوى القرباى اويند به طور خاص، زائد بر آنچه ولاى اثباتى عام اقتضا مى‏كند، محبت بورزند.

در اين جا دو بحث لازم است: اولا اين كه چرا در مورد اهل بيت اين قدر توصيه شده و اين مطلب چه نتيجه‏اى دارد؟

پاسخ اين پرسش اين است كه طبق نص قرآن، فايده اين كار عايد خود مردم مى‏شود، زيرا ولاى محبت مقدمه‏اى است براى ساير ولاها. همچنين عشق و محبت به اولياى خدا عامل بسيار ارزنده‏اى است براى تربيت و به حركت در آوردن روح انسان‏ها.

سوال دوم اين است كه آيا اين ولا از مختصات شيعه است؟

در جواب مى‏گوييم: خير. بسيارى از مسلمانان ساير فرقه‏ها نيز به اين ولا اهميت مى‏دهند و اشعار و سخنانى كه از بزرگان آنها و حتى روساى مذاهب چهارگانه آن‏ها بيان شده معرف اين مطلب است. شيعه و سنى در اين مسأله اختلاف نظر ندارند؛ مگر ناصبيها كه داراى بغض اهل بيت هستند. به هر حال اگر اين نوع ولا به اهل بيت نسبت داده شود و آن‏ها را صاحب ولا، بخوانيم بايد بگوييم: ولاى قرابت و اگر به مسلمانان از نظر وظيفه‏اى كه درباره علاقه به اهل بيت دارند - نسبت داده شود بايد بگوييم ولاى محبت.

بحث ديگرى در اين جا پيش مى‏آيد و آن اين كه بعضى توهم كرده‏اند كه ولى در قرآن به معنى دوست به كار رفته است و به خاطر همين، گفته‏اند: آيه انما وليكم الله... نيز فقط اثبات دوستى است؛ در حالى كه اين توهم باطل است، زيرا مثلاً معناى الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (464) اين نيست كه خدا دوست اهل ايمان است، بلكه يعنى خدا با عنايت خاص خود متصرف در شؤون اهل ايمان است.

يا الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(465)بدين معنى نيست كه بر دوستان خدا ترسى نيست، بلكه يعنى كسانى كه خدا ولى امر آن‏ها و متصرف در شوون آن‏هاست مورد ترس و نگرانى نمى‏باشند. همچنين معناى المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض اين است كه مومنان در شؤون يكديگر متصرف و در سرنوشت هم مؤثرند، و لذا بعد از آن مى‏فرمايد: يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر،(466) بنابراين در آيه انما وليكم الله... نيز مقصود اين است كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام اختياردار و ذى حق در تصرف در شوون شما هستند.(467)

2) ولاى امامت:

امامت يعنى مقام مرجعيت و پيشوايى دين. چنين مقامى مستلزم عصمت است، و چنين كسى قول و عملش براى ديگران سند و حجت است. اين مقام پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به اهل بيت رسيد و تاييد آن با حديث ثقلين است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن‏ها را قرين قرآن قرار داد و از طرفى باطل و نادرستى پيرامون قرآن نمى‏گردد، لذا آن‏ها نيز بايد چنين باشند. امامت و پيشوايى دينى به طورى كه آن چه پيشوا مى‏گويد و عمل مى‏كند، حجت الهى تلقى شود نوعى ولايت است، زيرا تسلط و تصرف در شوون مردم مى‏باشد.

3) ولاى زعامت:

زعامت يعنى حق رهبرى اجتماعى و سياسى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود، هم مرجع دينى بودند هم ولايت قضايى داشت و هم ولايت سياسى و اجتماعى به نظر ما شيعيان و طبق احاديث نبوى و آياتى، مثل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم(468) يا انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون (469) ولايت به معناى زعامت پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است. البته بايد توجه كرد كه كلمه امامت اگر چه اغلب در مورد پيشوايى در اخذ مفاهيم دين به كار مى‏رود، ولى كاربرد گسترده‏اى دارد و حتى به حاكم جائر و ظالم نيز امام جائر گفته‏اند، اما در عرف شيعه اين كلمه فقط بر دوازده معصوم عليهم السلام اطلاق مى‏شود.

4) ولاى تصرف:

انسان با كمالات شگفتى كه بالقوه دارد، در اثر پيمودن صراط عبوديت به قرب الهى نائل مى‏شود و نتيجه اين قرب و اين است كه چنين انسانى مسلط بر ضمائر و شاهد اعمال و حجت زمان خواهد شد. ولايت به اين معنى غير از نبوت، خلافت، وصايت و غير از امامت به معنى مرجعيت در احكام دينى است؛ مغايريت آن با نبوت، خلافت و وصايت واقعى است بدين معنى كه اين امور حقيقتى هستند غير از ولايت؛ البته نه اين كه قابل جمع نباشند؛ يعنى بعضى از انبيا با اين كه نبى بوده‏اند ولى نبوده‏اند و برخى ديگر، هم نبى بوده‏اند و هم ولى. و مغايرتش با امامت، اعتبارى است بدين معنى كه امامت و ولايت يك مقام است؛ به اعتبارى امامت و به اعتبار ديگر ولايت ناميده مى‏شود.

از نظر شيعه مسأله ولايت مانند مسأله ولايت در سه جنبه مطرح است: اول از جنبه سياسى؛

يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خداوند، على عليه السلام را ببه عنوان شايسته‏ترين فرد براى جانشينى خود در امر سياسى و اجتماعى مسلمين تعيين كرده است كه اين موضوع جنبه تاريخى و و غير عملى دارد؛ دوم از جنبه اعتقادى و عملى كه همان رجوع در احكام دين بعد از پيامبر به امامان معصوم عليهم السلام مى‏باشد. سوم از جنبه معنوى و باطنى كه از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل وجود دارد

كه داراى نظارت و نفوذ غيبى و تسلط تكوينى بر جهان و ارواح نفوس انسان‏ها مى‏باشد و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صاحبان اين ولايت ائمه اطهار عليهم السلام مى‏باشند.(470)

در اين جا توجه به اين نكته ضرورى است. اول اين كه اگر چه خداوند هيچ شريكى در ملك خود و در خالقيت ندارد و هيچ ولى و يار و ياورى براى او قابل تصور نيست، اما از آيات قرآن چنين استفاده مى‏شود كه از نظر توحيدى، وجود وسايط و نسبت دادن تدبير امور به غير خداوند، ولى به اذن و اراده خداوند، به طورى كه واسطه‏ها، مجريان اوامر و اراده پروردگار باشند، مانعى ندارد. البته بايد توجه انسان‏ها به منبع اصلى و كارگزار كل جهان باشد كه آفريدگار تمام عالم و خالق خود اين مجريان و مدبران است.

همچنين بايد دانست كه بشر هرگز در اثر سير تكاملى خود جانشين اين وسايط نمى‏شود؛ مثلاً فرشته‏اى كه مامور است، از يك انسان كامل هم قبض روح مى‏كند، هر چند سعه وجودى و مقام آن انسان از آن فرشته بالاتر باشد.

نتيجه ديگر اين است كه اگر چه اجمالاً مى‏دانيم انسان به مرتبه‏اى مى‏رسد كه اراده‏اش حاكم بر جهان مى‏شود اما نمى‏دانيم اين اراده و تصرف آيا حدى دارد و يا نامحدود است.

هم چنين اگر چه مى‏دانيم چنين انسانى بايد اراده خود را از هواهاى نفسانى پاك كرده باشد و مى‏دانيم كه تحريك اراده او با اشارات غيبى است، اما چگونگى اين تحريك و اشاره را نمى‏دانيم، لذا شاهد هستيم چنين انسان هايى گهى بر طارم اعلى نشيند و گهى تا پشت پاى خود نبينند، بنابراين نكات ذكر شده، ما نبايد مانند عرفاى جاهل و نادان گمان كنيم كه مقام ولايت تصرف و ولايت تكوينى، يعنى اين كه عده‏اى از طرف خدا گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق و محيى و مميت شوند.

البته بايد اعتراف نمود كه قبول ولايت به اين معنى خالى از دشوارى نيست، به ويژه اين كه عده‏اى طرح آن را غير ضرورى و عده‏اى اساساً آن را غلو مى‏شمارند و اين اعتقاد را قايل شدن به مقام فوق بشرى و نيمه خدايى براى انسان كامل و در نتيجه شرك به خداوند مى‏دانند. اين معنى از ولايت اگرچه بى شك از مسايل عرفان به عنوان يك مسلك است، اما اين امر باعث نمى‏شود آن را مردود قلمداد كنيم، زيرا اين انديشه در مذهب تشيع هم وجود دارد و به حكم قراين مسلم تاريخى، اين انديشه را عرفان از تشيع اقتباس نموده است.

براى فهم اين بحث، فهم پايه‏ها و ريشه‏هاى آن ضرورى است. مهمترين مسأله در رابطه با اين بحث مسأله قرب و تقرب به خداوند است كه روح همه دستورات و عبادت‏ها همين قصد قربت مى‏باشد.

كلمه قرب و نزديكى در خارج از مفاهيم اجتماعى به همان معناى حقيقى، فاصله مكانى است؛ مثلاً مى‏گوييم: من خود را به نزديك اين كوه رساندم اما وقتى مى‏گوييم: فلان شخص با آن خدمت خود به فلان مقام تقرب حاصل كرد،

مراد اين است كه در روحيه او اثر گذاشت و او را از خود راضى و خشنود نمود. در مورد قرب بندگان به وسيله اطاعت و عبادت هم بايد همين معنى را بفهميم كه اين اعمال بندگان موجب خشنودى خداوند، يعنى بيشتر شدن لطف و عنايت او مى‏شود.

در غير اين صورت بايد انسان را فقط محدود به بعد مادى او كنيم و در نتيجه بايد منكر قرب به خدا شويم، زيرا از نظر نزديكى و دورى مكانى به خداوند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ابوجهل مساوى‏اند.

عده‏اى نتيجه قرب خداوند را فقط قرب خداوند را فقط رحمت مادى، يعنى باغ و بهشت و حور و قصور (قصرها) مى‏شمارند و عده‏اى آن را اعم از مادى و معنوى مى‏دانند.

موجودات در اصل آفرينش به هر نسبت كه از وجودى كامل تر، يعنى از وجودى قوى تر و شديدتر بهره مند باشند، به ذات الهى كه وجود محض و كمال صرف است نزديكترند.

حقيقت علم و قدرت و حيات و... به صورت كامل از آن خداست، اما موجودات ديگر داراى درجات مختلف هستند؛ مثلاً فرشتگان نسبت به جمادات و نباتات چون از وجود كامل‏ترى برخوردارند به خداوند نزديكترند. هر يك از موجودات غير مختار در نظام هستى جايگاهى دارند، اما انسان به حكم اختيار خود با پيمودن طريق طاعت و عبادت خداوند، مى‏تواند مراتب و درجات قرب پروردگار را طى كند و از مرحله حيوانى تا مرحله ملك و فوق آن برسد. اين درجات قرب موجب كامل شدن وجود انسان است؛ يعنى زيادت علم و قدرت و حيات و اراده و افزايش دايره نفوذ و تصرف.

اگر چه بدون شك دستورهاى اسلام مملو از فلسفه هاى زندگى در شؤون اسلام مختلف است و از طرفى، از نظر اسلام معنويت، جدا از زندگى در اين جهان وجود ندارد، اما نبايد تصور كرد كه فلسفه هاى دستورات اسلامى در مسائل زندگى خلاصه مى‏شود، زيرا در حقيقت انجام اين دستورات وسيله اى است براى طى طريق عبوديت و پيمودن صراط قرب و استكمال وجود كه روح و باطن دستورات اسلام است.

علامه طباطبايى در اين باره مى‏گويد: ... نبوت واقعيتى است كه احكام دينى و نواميس خدايى مربوط به زندگى را به دست آورده و به مردم مى‏رساند و ولايت واقعيتى است كه در نتيجه عمل به فرآورده هاى نبوت و نواميس خدايى، در انسان به وجود مى‏آيد...كسى كه حامل درجات قرب و امير قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با روح و باطن دستورات و احكام الهى حفظ مى‏كند، در لسان قرآن امام ناميده مى‏شود.

بشر همواره در تلاش بوده و هست كه راهى پيدا كند كه بر خود و بر جهان تسلط يابد. در ميان راه‏هاى مختلف يك راه وضع عجيبى دارد از اين نظر كه انسان، تنها وقتى از اين راه بهره‏مند مى‏گردد كه چنان هدفى نداشته باشد؛ يعنى هدفش خضوع و فنا و نيستى از خود باشد، نه كسب قدرت و تسلط بر جهان، لذا در حديث آمده است كه العبوديه جوهرة كنهها الربوبية(471) يعنى بندگى و پيمودن راه قرب به حق، گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى، يعنى قدرت و توانايى است. (472)

مراحل و منازل ولايت‏

كمال و قدرتى كه در اثر عبوديت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر مى‏گردد منازل و مراحلى دارد: اولين مرحله مرحله تسلط انسان بر نفس خويشتن است بدين ترتيب كه اولا بينشى نافذ پيدا مى‏كند، انْ تتقوا الله يجعل لكم فرقانا(473) و ثانيا آدمى بر نفس و قواى نفسانى خويش غالب و قاهر مى‏گردد، ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر(474)

مرحله دوم، تسلط و ولايت بر انديشه‏هاى پراكنده، يعنى تسلط بر نيروى تخيل است.

قوه تخيل از عجيب ترين نيروهاى ماست كه ذهن ما به وسيله آن هر لحظه از موضوعى متوجه موضوعى ديگر مى‏شود. اين قوه در اختيار ما نيست، بلكه گويا ما در اختيار اين قوه عجيب هستيم، لذا تلاش براى تمركز ذهن بر يك موضوع معين ميسر نيست، و قوه تخيل، ذهن را دايماً متوجه اين سو و آن سو مى‏كند به عنوان مثال نمى‏توانيم در نماز حضور قلب داشته باشيم البته بايد توجه داشته داشت كه انسان جبراً و اضطراراً محكوم قوه خيال نيست و كاملان و اهل ولايت قادرند اين قوه را مطيع خود نمايند و در نتيجه هر وقت اراده كنند، اين قوه با بازيگرى‏هاى خود مانع نمى‏گردد.

اسلام از راه عبادت و توجه به خدا اين پيروزى بر قوه خيال را تأمين مى‏كند، نه از طريق رياضت‏هاى ناروا و ستم بر بدن.

مرحله سوم اين است كه روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبيت و ولايت به جايى مى‏رسد كه در بسيارى از چيزها، از بدن خود بى‏نياز مى‏گردد؛ در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است. اين بى‏نيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرر و گاهى به طور دائم صورت مى‏گيرد و اين همان است كه به خلع بدن معروف مى‏باشد.

البته خلع بدن دليل بر كمال زيادى نيست، و افرادى كه هنوز قدم به مراحل بالاى سير و سلوك نگذاشته‏اند هم، ممكن است به اين مرحله برسند.

مرحله چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مى‏آيد بطوريكه در حوزه بدن خود شخص، اعمال خارق العاده‏اى سر مى‏زند. امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: ما ضعف بدن عما قويت عليه النية؛(475)

يعنى اگر نفس انسان با اراده قوى انجام كارى را مورد توجه قرار دهد، بدن از انجام آن كار ناتوانى نشان نمى‏دهد.

مرحله پنجم كه بالاترين مراحل است اين است كه حتى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مى‏گيرد. معجزات و كرامات انبيا و اولياى خداوند نيز جز مظهرى از ولايت تصرف و تكوينى نيست كه به صاحب آن از طرف خداوند، نوعى قدرت و اراده داده شده كه مى‏تواند به اذن و امر پروردگار در كائنات تصرف نمايد.

در انجام معجزه نبايد گمان كرد كه شخصيت و اراده صاحب معجزه هيچگونه دخالتى ندارد و معجزه تصرف مستقيم خداوند است كه بدون دخالت اراده انسان، معجزه را انجام مى‏دهد، زيرا اولاً خداوند ابا دارد كه يك فعل طبيعى بدون واسطه و خارج از نظام از هستى صورت بگيرد و در واقع اراده انسان كامل واسطه انجام اين معجزات است و ثانياً قرآن تصريح مى‏كند كه آورنده معجزه خود پيامبران هستند، البته با اذن خداوند كه منظور از اذن اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين آثارى مى‏گردد و اگر خداوند بخواهد، آن كمال را مى‏گيرد.

در خاتمه نكته اى را كه در اول بحث ذكر شد دوباره توضيح مى‏دهيم و آن اين كه همه اين مراحل نتيجه قرب به پروردگار است و قرب حق يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى.