انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۲۰ -


از احاديث موجود استفاده مى‏شود كه عبادت موجب تقرب و تقرب موجب محبوبيت نزد خداست؛ يعنى با عبادت، انسان به خدا نزديك مى‏شود و در اثر اين نزديك، قابليت عنايت خاص او را مى‏يابد و در اثر عنايت‏هاى خداوند، گوش و چشم و دست و زبان او خدايى مى‏گردد و با قدرت الهى مى‏شنود و مى‏بيند و مى‏گويد و كارهاى خود را انجام مى‏دهد.

ويژگى خاص مذهب تشيع را مى‏توان در ديد خاص آن درباره انسان دانست كه از طرفى انسان را داراى استعدادهاى شگرف مى‏شمارد و نيز جهان انسان را هرگز خالى از وجود انسان كامل نمى‏داند و از طرف ديگر تنها راه رسيدن به مقامات انسانى را عبوديت مى‏داند. عبوديتى كه جز با عنايت معنوى و قافله‏سالارى انسان كامل همان ولى و حجت خداست و امام زمان است ميسر نمى‏باشد. از اين رو اولياى اين مذهب گفته‏اند: بنى الاسلام على خمس؛ على الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشى‏ء كما نودى بالولاية.(476) (477)

خلاصه كتاب« عرفان حافظ»

عرفان در ديوان حافظ

ديوان حافظ از قديم الايام يك ديوان عرفانى تلقى شده است. البته دواوين عرفانى زياد است. ولى ديوانى كه گوينده آن واقعاً مرد عارفى بوده و ادراكات عارفانه خود را در شعرش منعكس نموده باشد كمتر پيدا مى‏شود. در زبان فارسى از همه معروف‏تر و شاخص‏تر دو ديوان است: يكى مثنوى مولوى و ديگر ديوان حافظ. ديوان حافظ يك ديوان عرفانى است، اما عرفان به علاوه هنر؛ يعنى سرچشمه آن عرفان است كه به صورت شعر ظاهر شده است. در بحث از عرفان حافظ، ناگزير بايد خود عرفان را بشناسيم كه داراى دو قسمت مى‏باشد: عرفان عملى و عرفان نظرى.

عرفان عملى:

طى منازل سير و سلوك از ابتدا تا انتها يا از يقظه تا فناى فى الله را عرفان عملى گويند. به عقيده عرفا اين مسأله يك مسأله تجربى و آزمايشى است و از اين نظر در ميان علومى كه ما در گذشته داشته‏ايم از همه شبيه‏تر به علوم تجربى امروزى همين عرفان عملى مى‏باشد و از نظر روانشناسى يك وادى ناشناخته است كه تا وقتى كسى مرد عمل در اين وادى نباشد قدرت تفسير آن را نخواهد داشت.

مسأله انسان و شناخت حركت او از اولين تا آخرين مرحله مسأله فوق العاده عظيمى است؛ يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه(478) يك قسمت از ارزش كار حافظ اين است كه توانسته حالات عرفان عملى و سير و سلوك را در شعر خود منعكس كند.

عرفان نظرى:

جهان‏بينى عرفانى بينش خاص عرفا در مورد هستى و انسان مى‏باشد. اصل اين بينش اشراقى و قلبى و معنوى است كه به بيان فلسفى در آمده و از آن به عرفان فلسفى هم تعبير مى‏شود. آغاز عرفان نظرى از زمانى است كه عرفان به صورت يك فلسفه و يك بينش خاص درباره وجود و هستى مدون شد.

محى الدين عربى اول كسى است كه عرفان را به صورت يك مكتب منظم در آورد. مسأله وحدت وجود هم كه محور جهان بينى عرفانى است اولين بار به وسيله او مطرح شد. محيى الدين در عرفان عملى هم قدم راسخ و كم نظير داشته است. او در هر نوع عرفان به شيخ اكبر ملقب است. صدرالدين قونوى، ابن فارض مصرى، داود قيصرى، مولوى رومى، عبدالرزاق كاشانى، محمود شبسترى، جامى و... همه از شاگردان مكتب او به حساب مى‏آيند.

راه‏هاى شناخت شخصيت حافظ

بحث ما از عرفان در شناخت حافظ نيز در صورتى صحيح است كه ما او را هم از جمله عارفان به حساب آوريم، اما آن چه امروز بيشتر رواج يافته، اين است كه عده‏اى او را شاعر عياش و يا شاعرى در حد طبقه متوسط مى‏دانند.

ما براى اين كه بدانيم حافظ كيست و چه شخصيتى دارد دو راه داريم:

1 - بررسى تاريخ او 2 - بررسى ديوان او.(479)

1 - تاريخ

حافظ در زمان خودش بيشتر به عنوان يك عالم فاضل معروف بوده، نه به عنوان يك شاعر يا يك صوفى مقدمه نويس و جمع كننده ديوان او كه معاصر و هم شاگردى او بود از حافظ چنين ياد مى‏كند: ذات ملك صفات، مولانا الاعظم السعيد، المرحوم الشهيد (مقصود شهيد عرفان و عشق است) مفخر العماء، استاد نحارير الادبا، معدن اللطائف الروحانية، مخزن المعارف السبحانية، شمس الملة و الدين محمد الحافظ الشيرازى طيب الله تربته و رفع فى عالم القدس رتبته همچنين كاتب بسيار قديمى ديوان او كه در زمانى بسيار نزديك به زمان او بده در آخر ديوان چنين مى‏گويد: تم ديوان المولى العالم الفاضل ملك القراء و افضل المتاخرين، شمس الملة و الدين....

بنابراين حافظ در زمان خود بيشتر از زمره علما بوده و ساير جنبه‏هاى او و شاعر و درويش بودنش برترى داشته است؛ يعنى نه شاعر به حساب مى‏آمده و نه صوفى، چون اعمال متصوفه بر كسى پوشيده نبود و استادان و مدارس خاصى داشتند. با اين كه حافظ در ديوان خود تكيه خاصى بر مرشد و پير دارد هيچ كس نتوانسته است نشان دهد مرشد او چه كسى بوده است؛ البته حافظ استاد و معلم رسمى در رشته‏هاى ديگر داشته است كه يكى از آن‏ها مير سيد شريف علامه گرگانى مى‏باشد كه شاگردانش را از خواندن شعر بر حذر مى‏داشت، ولى هرگاه حافظ را مى‏ديد مى‏پرسيد: بر شما چه الهام شده است. غزل خود را بخوانيد و در جواب اعتراض شاگردان مى‏گفت: شعر حافظ همه، الهامات و حديث قدسى و لطايف حكمى و نكات قرآنى است، پس بايد توجه داشت از همان زمان‏هاى قديم به حافظ لسان الغيب مى‏گفتند.

چنان چه ذكر شد هر چه تاريخ حافظ را بيشتر مطالعه كنيم چهره علمى او بر ما آشكارتر مى‏گردد و تا حدود زيادى پرده‏هاى تهمت از روى او كنار مى‏رود. (480)

2 - ديوان حافظ

منبع دوم براى شناخت حافظ ديوان اشعار او مى‏باشد. شناختن يك نفر از روى اثر او كارى است بسيار منطقى، زيرا المرء مخبوء تحت لسانه،(481) البته هر كسى هم اين قدرت را ندارد كه فرد را از روى اثرش بشناسد. شناخت حافظ نيز از روى ديوان او خالى از دشوارى نيست، زيرا در بعضى از اشعار او يك حالت لاابالى گرى و فسق و فجور و پشت پا زدن به همه سنن و مقدسات منعكس است و از طرفى هم اشعارى دارد كه بدون هيچ توجيه و تأويلى بيانگر ناب‏ترين نكات عرفانى و اخلاقى مى‏باشد و اين دو گانگى در اشعار حافظ در احدى نظير ندارد. به هر حال، در مورد شناخت حافظ از روى او چندين ديدگاه وجود دارد كه به بررسى آن‏ها مى‏پردازيم:

فرضيه اول:

حافظ در ديوانش صرفاً يك شاعر است. به تمام معنى كلمه او يك هنرمند است كه هدفش ايجاد يك شاهكار هنرى مى‏باشد. هنرمند به دنبال سوژه مى‏گردد كه هنر خود را به بهترين وجهى ظاهر كند، اما لازم نيست كه خود سوژه، مورد ارادت خاص هنرمند باشد، بنابراين ديوان حافظ را هم از نظر محتوا و سوژه نبايد جدى گرفت؛ چه آن جا كه دم از مى و معشوق مى‏زند و چه آن جا كه سخن از عرفان و سلوك مى‏گويد، زيرا هر دو براى او سوژه بوده است.

مطابق اين فرضيه نمى‏توان از ديوان حافظ راجع به شخصيت او چيزى استنباط كرد، چون ظاهر كلام او در هيچ مقوله‏اى حجت نيست، اما كسى كه با ديوان حافظ آشنا باشد نمى‏تواند اين حرف را قبول كند و حافظ را صرفا يك شاعر هنرمند بداند، زيرا اشعار او موج يك روح پاك است كه به زبان رسيده.

سخن مصنوعى قدرت ندارد دل‏ها را جذب كند و ممكن نيست كسى واقف به اسرار و رموز عرفان و سير و سلوك و معنويت نباشد و چنين اثر جاودانى خلق كند كه بعد از هفتصد سال هنوز در خلوت‏هاى شب، اشك‏ها را جارى مى‏سازد.

فرضيه دوم:

حافظ تحت تأثير حالات مختلف اين اشعار را سروده است و اين نوسان در شعر حافظ نشانگر نوسان روح اوست كه بين المشرق و المغرب در نوسان بود.

ادوارد براون در تاريخ ادبيات ايران پس از بيان اين نظريه در پاسخ اعتراض مى‏گويد: شما ايرانى‏ها را نشناخته‏ايد. ايرانى يك چنين جنسى دارد!(482)

فرضيه سوم:

حافظ اشعار خود را در ادوار مختلفى از عمر خود گفته است. آن تقوا و پاكى و گريه سحرى و سير و سلوك عملى مربوط به دوران پيرى حافظ و عشق و مستى و عياشى مربوط به دوران جوانى اوست.

هيچ دليل محكمى بر اين فرضيه ارايه نشده است و به اصطلاح فقها جمع تبرعى و توجيه بلا دليل است، اما بر خلاف اين فرضيه، قرينه هايى وجود دارد كه حافظ در دوران پيرى هم دم از عشق مى‏زند:

پيرانه سرم عشق جوانى به سر افتاد وان راز كه در دل بنهفتم به در افتاد

يا

ديدى دلا كه آخر پيرى و زهد و علم با من چه كرد ديده معشوق باز من

فرضيه چهارم:

اشعار حافظ تفسير و تأويل نمى‏خواهد. ظاهر شعر او پر است از مى‏پرستى، عياشى و شاهد بازى، ظاهر سخن حافظ، همه حقيقت است، نه مجاز و هرچه در اين زمينه‏ها گفته عين فكر او مى‏باشد. طرفداران اين فرضيه در مورد اشعار عرفانى حافظ معتقدند كه عده‏اى به خاطر علاقه به حافظ نخواسته‏اند او را به صورت يك فاسق و فاجر و لا ابالى معرفى كنند، لذا اشعار او را توجيه و تاويل عرفانى نموده‏اند.

جهان بينى و ايدئولوژى حافظ طبق اين نظريه:

طبق اين فرضيه مى‏توان جهان بينى حافظ را تحت چند مسئله بيان نمود:

1 - جبرگرى و احساس عدم آزادى‏

در برابر قدرتى كه انديشه تخلف در مقابل او را هم نمى‏شود در مغز راه داد. اين احساس باعث نگرانى و رنجش زياد حافظ بوده است:

مكن در اين چمنم سرزنش به خودرويى چنان كه پرورشم مى‏دهند مى‏رويم

يا

در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود كان شاهد بازارى وين پرده نشين باشد

2 - حيرت‏

و اين كه معماى جهان براى هيچ دانايى قابل حل نيست باعث شده حافظ بگويد كه عمر ارزش علم و حكمت را ندارد و بايد در عالم بى خبرى رفت.

چو هر درى كه گشودم رهى به حيرت داشت از اين سپس من و رندى و وضع بى خبرى

يا

حديث مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را

3 - پوچ‏گرايى‏

و نيهيليسم كه چيزى بدتر و بالاتر از شك و حيرت است؛

حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
پنج روزى كه در اين مرحله مهلت دارى خوش بياساى زمانى كه زمان اين همه نيست
بر لب بحر فنا منتظريم اى ساقى فرصتى دان كه زلب تا به دهان اين همه نيست

4- انكار قيامت:

فرصت شمار صحبت كز اين دو راه منزل چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن