انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۱۸ -


قرآن كريم مى‏فرمايد: ان تصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم؛(432) يعنى يارى الهى مشروط است به يارى كردن قبلى شما نسبت به دين خدا و مخصوصاً اين كه خالصانه و لله و فى الله باشد، يا مى‏فرمايد: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (433) در اين‏جا نيز، هم صرف نيروى بدنى (كوشش و جهاد) و هم صرف نيروى روحى (فينا = در راه ما) را شرط قرار مى‏دهد و در اين زمينه نه تنها در قرآن و احاديث، بلكه در زندگى خود و اطرافيان‏مان نمونه‏هاى متعددى مى‏توانيم بيابيم. اين كه زندگى انسان اگر مقرون به حق‏جويى و اخلاق و عمل باشد، مورد حمايت حقيقت قرار خواهد گرفت علاوه بر اين كه از لوازم ايمان به انبياست يك حقيقت تجربى و آزمايشى است، البته تجربه و آزمايش شخصى؛ يعنى هر كسى لازم است در عمر خويش چنين كند تا اثر لطف و عنايت پروردگار را در زندگى خود ببيند و چقدر لذت‏بخش است معامله با خدا و مشاهده آثار لطف او.

اين كار سختى نيست و مراحل اوليه‏اش آسان است؛ انسان مى‏تواند با خدمت به خلق، مخصوصاً احسان به والدين، به شرط اخلاص، كم و بيش آثار لطف خدا را همراه خود ببيند، و من خودم مى‏توانم ادعا كنم كه عملاً لطف پروردگار را در اين شرايط وجدان كرده‏ام.

تفاوت تفكر مادى و الهى در همين جاست. از نظر يك فرد مادى در حساب عالم هيچ تفاوتى ميان راه حق و ناحق نيست. از نظر او عوامل مؤثر در اجل، روزى، سلامت و سعادت منحصرا مادى است و كسى كه در راه عدالت و انسانيت گام بر مى‏دارد و مخالف وى، از اين حيث با هم فرقى ندارند، ولى از نظر جهان‏بينى الهى علل و عوامل ديگرى نيز در اين جهان موثر است. از اين نظر جهان يك واحد زنده و با شعور است و اعمال و افعال بشر عكس‏العمل دارد.

يك فرد مادى هر قدر به مسلك خود مؤمن و معتقد باشد و هر قدر آرمانش مقدس و دور از خودخواهى و نفع پرستى باشد، بيش از اين عقيده ندارد كه به اندازه سعى و كوشش خود نتيجه مى‏گيرد، اما يك نفر انسان مؤمن و معتقد به خدا و غيب مى‏داند اگر در راه حق فداكارى كند، دستگاه جهان، به حمايت او بلند مى‏شود و صدها هزار برابر نيروى او، نيروى كه به يارى او مى‏آيد.[(434)

گفتيم: يكى از انواع مددهاى غيبى، الهامات و هدايت‏هاست. آنچه ما معمولاً از راههاى حصول علم مى‏دانيم دو تاست: يكى تجربه و مشاهده عينى، و ديگرى قياس و استدلال منطقى،(435) ولى آيا تمام معلومات بشر فقط از اين دو راه است؟

بسيارى از دانشمندان معتقدند كه راه سومى نيز هست و اغلب اكتشافات بزرگ به صورت ناگهانى در روح و مغز دانشمند جهيده است.

ابن سينا معتقد است كه چنين قوه‏اى در بسيارى از افراد كم و بيش وجود دارد و آيه شريفه: يكاد زيتها يضيى‏ء و لو لم تمسسه نار را بر همين قوه كه در بعضى افراد احيانا به صورت شديدترى وجود دارد حمل مى‏كند. غزالى در بحث وحى و نبوت مى‏گويد:

بهترين دليل بر امكان وحى، وقوع آن است. زيرا بشر اطلاعاتى درباره داروها و يا درباره نجوم دارد كه مسلما از تجربه به دست نيامده است.(436)

خواجه نصير الدين طوسى نيز همين مطلب را در مورد برخى از صنايع مى‏گويد. در دانشمندان معاصر نيز اين نظريه طرفداران فراوانى دارد.

چنان كه حتى الكسيس كارل در كتاب انسان موجود ناشناخته دانشمندان را به دو دسته تقسيم مى‏كند: دانشمندان منطقى و دانشمندان اشراقى.

رياضيدان فرانسوى، ژاك هادامارا، در مقاله نقش شعور باطن در تجسمات علمى مدعى است كه هر دانشمند محققى كم و بيش احساس كرده برخى مطالب علمى او حاصل يك رشته الهامات درونى مى‏باشد؛ و انيشتين نيز شبيه اين مطلب را گفته است. (437)

تا اين جا معلوم شد كه در زندگى فردى بشر انواعى از مددهاى غيبى وجود دارد: به صورت تقويت دل و اراده، بصورت فراهم شدن وسائل مادى كار، بصورت هدايت و روشن‏بينى، و صورت الهام افكار بلند علمى. معلوم مى‏شود انسان به خود واگذاشته نيست و عنايات الهى شامل حال او مى‏شود. حال درباره يك فرد چنين است، درباره جامعه بشريت چطور؟

از نظر اسلام مددهاى غيبى به جامعه به صورت ظهور افراد منجى محقق مى‏شود ظهور نوابغ بزرگ يا پيامبران عظيم الشأنى، مثل ابراهيم، موسى، عيسى و محمد عليهم‏السلام در شرائطى بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند آنها بوده است، و معمولاً در مواقعى ظهور كرده‏اند كه بشريت در يك پرتگاه خطرناكى قرار داشته و آن‏ها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شده‏اند: و كنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم منها(438) يا و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين(439)

مسئله مهدويت در اسلام نيز چنين است، اعتقاد به مهدويت، اعتقاد به ظهور يك منجى بشريت است، نه فقط در شعاع زندگى يك قوم يا يك ملت بلكه در كل جهان و براى اصلاح اوضاع زندگى تمام بشريت. ممكن است بعضى بپندارند كه در عصر علم و دانش، دليلى ندارد كه تصور كنيم كه خطرى بشريت را تهديد مى‏كند و نياز به مدد غيبى باشد. بشريت روز بروز بالغتر و كاملتر مى‏شود و طبعا نيازمنديش به مددهاى غيبى - به فرض قبول آنها - كمتر مى‏گردد، اما در حقيقت اين خيال باطلى است.

خطراتى كه در عصر به اصطلاح علم و دانش بشريت را تهديد مى‏كند، از خطرات عصرهاى پيشين بيشتر است. علماى اخلاق همواره گفته‏اند: منشأ انحرافات بشر تنها نادانى و جهالت نيست، بلكه انحرافات بشر بيشتر از ناحيه غرايز و تمايلات مهار نشده است.

در عصر ما، علم و دانش، ابزار غرايز سركشى چون شهوت و غضب و برترى طلبى و نفع‏پرستى شده است. و به همين علت خود علم و فن كه بزرگترين دوست بشر است چون آلت دست اين غرايز قرار گرفته بزرگترين دشمن او شده است، زيرا كه علم چراغ است و هدف را ما تعيين مى‏كنيم و چو دزدى با چراغ آيد گزيده‏تر برد كالا.

علم همه چيز را تحت اختيار مى‏گيرد و قادر نيست به انسان هدف دهد، اما انسان بر علم مسلط است و آن را هر طور كه بخواهد به كار مى‏گيرد. فقط دين است كه مى‏تواند بر انسان و غرائز او مسلط شود و او را به اهداف عالى سوق دهد.

ما چون مسلمانيم و معتقديم كه جهان را صاحبى باشد خدا نام هرگز نمى‏پذيريم كه خطر عظيمى بشريت را نابود كند. تعليمات انبيا نوعى امنيت و اطمينان خاطر به ما داده است و در عمق قلب خود به مددهاى غيبى ايمان و اتكا داريم، ولى ديگران چطور؟ هر از چندى، در روزنامه‏ها و سخنرانى‏ها آثار بدبينى شومى را نسبت به آينده بشريت مشاهده مى‏كنيم.

اگر ما نيز ايمان به مددهاى غيبى را از دست بدهيم و تنها بر اساس علل ظاهرى حكم كنيم، بايد به آنها حق بدهيم. اگر اين بدبينى را بپذيريم واقعاً مسأله، صورت عجيب و مضحكى به خود مى‏گيرد، زيرا آن طور كه مى‏گويند با توجه به تاريخ چندين ميليارد ساله زمين و عمر يك ميليون ساله انسان، و دوره كوتاه علم و صنعت و پيشرفت شگفت آور در تكنولوژى، مَثَل بشر مثل طفلى مى‏شود كه در اولين لحظه‏اى كه قدرت در دست‏گيرى چاقو را مى‏يابد، آن را به شكم خود مى‏زند و كوچكترين حظى از زندگى خود نمى‏برد.

اما يك فرد تربيت شده در مكتب الهى اين طور فكر نمى‏كند، مى‏گويد:

درست است كه جهان در سر يك پيچ پيچ خطرناك قرار گرفته، ولى همانطور كه خداوند در گذشته - البته در شعاع كوچكترى - بشر را از موقعيت‏هاى خطير نجات داده و مصلحى فرستاده است، اين بار نيز بشر را رها نخواهد كرد. عمر جهان به پايان نرسيده است. ما معتقديم كه هنوز اول كار است و با ظهور امام عصر دولتى مقرون به عدل و عقل و سعادت و سلامت در انتظار بشريت است.

در حديث آمده كه در آن دولت جهانى، به عدالت حكم شود و ستم براى هميشه رخت بربندد، ره‏ها ايمن گردد، زمين بركات و استعدادهاى خود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيرى پيدا نشود كه مردم صدقات و زكات خود را به او بدهند و اين است معنى سخن خدا كه: عاقبت از آن متقيان است. (440)

اين است فلسفه بزرگ مهدويت. در عين اينكه پيش‏بينى يك سلسله نابسامانيها و كشتارها و بى عدالتى‏هاست: پيش بينى يك آينده سعادت بخش و پيروزى كامل عقل بر جهل، توحيد بر شرك، عدالت بر ظلم و سعادت بر شقاوت است.(441)

مديريت و رهبرى در اسلام‏

براى اين كه به مسئله مديريت و رهبرى از نظر اسلام توجه كنيم بايد با دو مفهوم از مفاهيم اسلامى آشنا شويم: رشد و امامت (هدايت).

رشد كلمه‏اى است كه از قرآن كريم گرفته شده است. قرآن در مورد يتيمان مى‏فرمايد: يتيمانى كه سرپرست خود را از دست داده‏اند و ثروتى دارند تا زمان بلوغ بر آنها سرپرستى كنيد. بعد اضافه مى‏كند كه بلوغ شرط لازم هست، اما كافى نيست.زمانى كه رشد در آن‏ها احساس شد مى‏توان ثروت را به آن‏ها داد.

در فقه اسلامى در مورد ازدواج، همه فقها علاوه بر بلوغ و عقل، رشد را نيز لازم دانسته‏اند. البته در اصطلاح فارسى رشيد به كسى گوييم كه اندام موزون و برازنده‏اى داشته باشد، اما در اصطلاح فقهى رشد به كمال روحى گفته مى‏شود و مى‏گويند: افراد يا عاقلند و يا مجنون، و عاقل‏ها يا رشيدند يا غير رشيد (سفيه). اگر بخواهيم كلمه رشد را به مفهوم عامش كه شامل همه انواع رشدها بشود تعريف كنيم بايد بگوييم: رشد يعنى اين كه انسان شايستگى و لياقت اداره و نگهدارى و بهره‏بردارى از سرمايه‏ها و امكانات مادى يا معنوى كه به او سپرده مى‏شود را داشته باشد.

رشد فقط به فرد منحصر نمى‏شود، براى ملت‏ها هم ميتوان رشد را تعريف كرد. رشد ملى عبارت است از لياقت يك ملت براى نگهدارى و بهره‏بردارى و سود بردن از سرمايه‏ها و امكانات طبيعى و انسانى خود.

رهبرى و مديريت كه موضوع بحث ماست خود مستلزم نوعى از رشد است، زيرا رهبرى در حقيقت، يعنى بسيج كردن نيروى انسانها و بهره‏بردارى صحيح از نيروهاى انسانى. براى وضوح بيشتر توضيحى درباره رشد فردى مى‏آوريم سپس وارد مسئله رهبرى مى‏شويم.

اولين رشدى كه انسان بايد از آن بهره‏مند شود رشد فردى، شخصى و اخلاقى است، اما كمتر كسى است كه از سرمايه‏هاى فردى خود بهره بردارى صحيح كند. در اين جا دو مثال مطرح مى‏كنيم: يكى در بعد علمى و يكى در بعد دينى.

افراد از نظر هوش و استعداد و حافظه با هم تفاوت دارند. افراد رشيد از حافظه خود بهره‏بردارى صحيح مى‏كنند، اما انسان هاى غير رشيد ممكن است حافظه‏اى بسيار قوى هم داشته باشند، اما نتوانند از آن استفاده كنند. آدم غير رشيد حافظه را مثل يك انبار فرض مى‏كند هر چيزى را داخلش پرت مى‏كند و اگر زمانى محتاج آن‏ها شد مجبور است ساعت‏ها در اين انبار محفوظات جستجو كند، ولى يك فرد رشيد ابتدا از بين موضوعات، موضوعات مفيد را انتخاب مى‏كند و بعد از تكميل يك موضوع به موضوع ديگر مى‏پردازد؛ چنين فردى اگر حافظه‏اش ضعيف هم باشد از آن حداكثر استفاده را مى‏كند و مثل كسى است كه كتابخانه‏اى منظم با قفسه بندى‏هاى مرتب دارد كه هر كتابى را بخواهد سريعا مى‏يابد.

مثال دوم در مسأله عبادت است. غالباً مردم خيال مى‏كنند كه چون عبادت خوب است، پس هر چه بيشتر بهتر. فكر نمى‏كنند كه عبادت وقتى اثر مى‏دهد كه جذب روح شود؛ همانطور كه براى جسم هم اگر غذاى خوبى باشد نمى‏گوييم: هر چه بيشتر بهتر، بلكه حد را بايد رعايت كرد. عبادت كه غذاى روح مى‏باشد نيز چنين است. عبادت بايد با نشاط روح توأم باشد. البته نه به اين معنى كه حتماً بايد قبل از شروع نشاط روحى داشته باشيم. بسا افرادى كه هيچ وقت نشاط پيدا نكند؛ چون خود نشاط تدريجاً با عبادت و انس با ذكر خدا، پيدا مى‏شود، بلكه مقصود اين است كه ظرفيت انسان براى عبادت محدود است و فرضاً اگر هم انسان عبادت را با نشاط آغاز كند، پس از مدتى كه بدن خسته شد نشاط هم از بين مى‏رود و و از آن به بعد عبادت جنبه تحميلى پيدا مى‏كند و همانند غذاى نامطبوعى مى‏شود كه بدن، به جاى جذب، دفع مى‏كند. و به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم: تنها كسانى از ثمرات عالى عبادت بهره‏مند مى‏شوند كه قلب آن‏ها عاشقانه عبادت را انتخاب كند و بپذيرد.(442)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جابر بن عبدالله انصارى مى‏فرمود: اسلام دين متين و محكمى است، لذا طورى عمل كن كه نفست عبادت را دشمن بدارد. (443) سواره‏اى كه چند منزل را يك باره مى‏راند، نه به مقصد مى‏رسد و نه پشت سالم براى مركب خود باقى مى‏گذارد.(444)

اكنون بر مى‏گرديم به مسأله مديريت اجتماعى. گفتيم: رشد يعنى قدرت مديريت. وقتى موضوع رشد، اداره انسان‏هاى ديگر باشد آن را مديريت و رهبرى مى‏ناميم. كه در اسلام از واژه هدايت يا امامت استفاده شده است.(445)

دنياى امروز به مسأله رهبرى و مديريت تنها از جنبه اجتماعى مينگرد و البته به حق اهميت زيادى به آن مى‏دهد. اهميت فوق العاده رهبرى بر سه اصل مبتنى است: اصل اول مربوط است به اهميت انسان و ذخائر و نيروهاى عظيمى كه در وجودش نهفته است كه معمولاً خود به آنها توجه ندارد. در اسلام به مسئله متوجه كردن انسان به عظمت شرافت خود و نيروهايى كه در خود دارد توجه زيادى شده است. مثلاً قرآن مى‏گويد: فرشتگان را واداشتيم كه به انسان سجده كنند، يا انسان بر فرشتگان در تعلم اسماء الهى پيشى گرفت، يا آنچه در زمين و آسمان است مسخر انسان گردانيديم.

اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حيوان. حيوانات مجهز به يك سلسله غرايزند و رشد آن‏ها رشد غريزى است؛ يعنى حيوان به طور غريزى به سرمايه‏هاى خود، آگاه است و لياقت بهره بردارى از آن‏ها را به طور غريزى داراست، ولى انسان با اين كه از نظر نيروها مجهزترين موجودات مى‏باشد، از لحاظ غريزه فقيرترين موجود است، لذا به رهبرى، مديريت و هدايت از خارج نياز دارد. و رشد او يك امر اكتسابى است كه بايد با پاى خود و به انتخاب و مسووليت خود انجام دهد،(446) اصل سوم مربوط به قوانين خاص زندگى بشرى است كه يك سلسله اصول بر رفتار انسان حكومت مى‏كند كه رهبرى انسان بى‏شناخت آن اصول ممكن نيست.

قرآن كريم درباره رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم(447) پيامبر نيروهاى بسته را باز كرد.

از اين آيه مى‏توان نتيجه گرفت كه مديريت اجتماعى يعنى: مجهز كردن، تحريك و آزاد سازى نيروها و در عين حال كنترل آن‏ها و در مجراى صحيح قرار دادنشان و به آن‏ها سازمان حركت بخشيدن. مديريت صحيح از ضعيف ترين ملتهاى دنيا، قوى‏ترين ملتها را مى‏سازد، آنچنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين كرد.(448)

حال اگر بخواهيم نظر اسلام را در باب اصول مديريت و رهبرى درك كنيم دو راه بايد طى شود:

اول مطالعه بسيار عميق سيره اولياء دين، مخصوصاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و از ميان سيره‏هاى مختلف ايشان مخصوصاً سيره ايشان در لشكركشى، در سياست، در تبليغ اسلام، در رفتار با دشمنان، و در خانواده.

سيره عملى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشان دهنده روانشناسى ايشان است؛ مثلاً وقتى آن حضرت معاذ بن جبل را براى تبليغ به يمن فرستاد، چنين فرمود: يسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر و صل بهم صلوة اضعفهم؛(449)

يعنى از طرفى با سختگيرى نمى‏شود مردم را رهبرى كرد، پس بر آنها آسان بگير، از طرف ديگر از راه ترساندن وارد مشو، كه مردم احساس تنفر كنند. هنگام نماز با تازه مسلمانان كه هنوز لذت عبادت را نچشيده‏اند، مدارا كن و حال ضعيف‏ترين آن‏ها را رعايت كن تا كسى از نماز خواندن، خسته و ناراحت نشود.

نكته قابل تأمل ديگرى كه از سيره اميرالمؤمنين عليه السلام استفاده مى‏شود اين است كه در اسلام رهبر از آن جهت كه رهبر است و بايد روحها را اداره و ارضاء نمايد و بسيج كند، وظائفى دارد كه غير او و حتى خود او در غير پست رهبرى ندارد.(450) مثل ساده‏زيستى در حد پايين‏ترين افراد جامعه.

طريق دوم، مراجعه به متون دستورهاى اسلامى در اين زمينه است مخصوصاً آنچه در قرآن خطاب به پيامبران در روبرو شدن با ملتها آمده و همچنين دستورهايى كه در باب نحوه امر به معروف و نهى از منكر، نحوه ارشاد جاهل و وعظ و اندرز غافل، شرايط مبلغ و تبليغ و... مطرح شده است.

مسائل رهبرى با روان بشر سروكار دارد. جلب همكارى روانها و به حركت در آوردن آنها بسوى هدفى مقدس و عالى، مهارت و ظرافت فوق العاده مى‏خواهد كه كار هر كس نيست و امروزه با پيشرفتهاى علومى چون روانشناسى و جامعه‏شناسى، مطالعه سيره اولياء خدا نشان مى‏دهد كه رفتار آنها بر دقيقترين ملاحظات روانى و بر اصول دقيق علمى رهبرى منطبق بوده است و به اين ترتيب بوده كه مى‏توانستند تا اعماق قلوب مردم نفوذ كنند.(451) (452)

رشد اسلامى‏

رشد يكى از مفاهيم اسلامى است كه در مورد برخى احكام آورده مى‏شود. و به لحاظ فقهى در قبول مسووليت‏ها شرط است؛(453) منتها با بلوغ و با عقل اين تفاوت را دارد كه بلوغ يك سير طبيعى و خارج از اختيار انسان دارد، بى عقلى (جنون) هم يك بيمارى است كه ديگران موظفند در صورت امكان، شخص مجنون را معالجه كنند، ولى رشد يك امر اكتسابى است؛ يعنى چون ما عاقل و بالغ هستيم، موظفيم آن را كسب كنيم.

در گفتار قبل در تعريف رشد گفتيم كه رشد يعنى لياقت و شايستگى براى نگهدارى و بهره‏بردارى از امكانات و سرمايه‏هايى كه در اختيار انسان قرار داده شده است و توضيح داديم كه مسئله مديريت، يكى از فروع مسأله رشد است. امروزه مسأله مديريت، چه مديريت بازرگانى، يا صنعتى، يا ادارى، يا روحانى، فوق‏العاده مورد توجه عصر ماست و انسان‏ها بايد در كارهايى كه به آن‏ها واگذار مى‏شود، به تعبير اسلامى رشد داشته باشند و نداشتنش هم عذر نيست، بايد برويم و كسب كنيم.

همچنين گفتيم كه يك تفاوت انسان و حيوان در همين مسأله رشد است، كه در حيوان غريزى و طبيعى است، ولى در انسان، اكتسابى؛ يعنى حيوان نه تنها به سرمايه‏ها و امكاناتش آگاهى غريزى دارد، بلكه لياقت نگهدارى و بهره‏بردارى را هم به نحو غريزى داراست، ولى انسان همه راه‏هايى را كه حيوانات ديگر به حكم غريزه انجام مى‏دهند، با انتخاب و مسووليت خودش انجام مى‏دهد.

تفاوت ديگر رشد حيوان با انسان (غير از غريزى و اكتسابى بودن) اين است كه رشد حيوان مربوط به زمان حال و منطقه خاص است ولى رشد انسان نه محدود به زمان حال است و نه محدود به منطقه زندگى خاص. رشد انسان نسبت به زمان گذشته، يعنى آگاهى به سرگذشت خود و بهره‏بردارى از امكانات تاريخى، اما رشد نسبت به آينده، يعنى حوادث آينده را پيش‏بينى علمى كردن و پيشاپيش آن‏ها را تحت ضبط و كنترل درآوردن؛ به عبارت ديگر سوار شدن بر زمان و هدايت آن بر اساس قوانينى كه بر آن حاكم است، زيرا پيش‏بينى آينده فرع بر شناخت حال و مقتضيات زمان است، پس رشد، شناخت زمان و مقتضيات آن است. مردمى كه عصر و زمان خود را درست درك نمى‏كنند به طريق اولى نمى‏توانند آينده را پيش‏بينى كرده، تحت كنترل خود درآورند.(454)

در مسأله رشد، اول چيزى كه لازم است، شناخت است. وقتى مى‏خواهيم لياقت حفظ و نگهدارى از سرمايه‏هاى الهى كه در وجود ما نهاده شده است پيدا كنيم، بايد ابتدا اين سرمايه‏ها را بشناسيم. بعد از مرحله شناخت، مرحله قدرت و لياقت نگهدارى و بهره بردارى است. آموزش و پرورش به طور كلى متوجه اين دو جهت است. آموزش‏ها متوجه آگاهى بخشى‏ها هستند كه يك ركن رشد است، و پرورش‏ها متوجه توانايى بخشى‏ها هستند كه ركن دوم آن است.

حال كه با مفهوم رشد آشنا شديم و ديديم كه در مسئوليتهاى اسلامى توجه خاصى به رشد شده و خود رشد هم مسووليتى است كه بايد اكتساب شود، بايد بدانيم كه مسووليت و رشد انواعى دارد: رشد اخلاقى، اجتماعى، سياسى، ملى و... اما در ميان رشدها يك رشد است كه نام آنرا رشد اسلامى ميگذاريم، يعنى در ميان همه مسئوليتها يك مسئوليت هم در باره خود اسلام داريم: مسئوليت شناخت، حفظ، نگهدارى و بهره‏بردارى از اسلام.

چرا كه اسلام هم، يك سرمايه معنوى عظيم است كه در اختيار ما گذاشته شده است. آيا ما مسلمانان چنين رشدى داريم كه مسووليت اسلام را بر عهده گرفته‏ايم؟ گفتيم كه شرط اول رشد شناخت است، آيا ما اسلام را مى‏شناسيم؟

متأسفانه مى‏بينيم كه ما اين اولين شرط را نداريم؛ يعنى هنوز نمى‏دانيم كه اسلام هم فرهنگى دارد. ما حتى تاريخ درخشان خود و شخصيت‏هاى بزرگ خود را كه در تحول تمدن عالم نقش داشته‏اند نمى‏شناسيم و به همين جهت است كه به خودمان اعتماد نداريم و خود را حقير مى‏پنداريم؛ و اگر ما چيزى را نشناسيم چگونه مى‏خواهيم آنرا حفظ و نگهدارى و از آن بهره بردارى كنيم.

از علام بى رشدى ما اين است كه مثلاً مى‏شنويم در جايى قرآن‏هاى نفيس خطى را كه نشاندهنده هنر و علاقه اجداد ما به كتاب مقدسشان بوده است در اختيار بچه مكتبى‏ها قرار داده‏اند و آن‏ها هم كه تازه مى‏خواستند قرآن ياد بگيرند آن‏ها را ورق ورق كرده‏اند، و چون قرآن‏ها ديگر قابل استفاده نبوده، مى‏خواسته‏اند آن‏ها را زير زمين دفن كنند! اين در حالى است كه مى‏بينيم كتاب نفيس خطى ما از اروپا مى‏آيند و به موزهاى خود مى‏برند.

ابنيه تاريخى ما تا چند سال پيش چنان بود كه هر كسى هر بلايى كه مى‏خواست سر آن مى‏آورد. درباره دانشمندان گرانقدر خود آن قدر بى اطلاعيم كه بايد ارزش آنها را از زبان بيگانگان بشنويم تا آن‏ها را قبول كنيم. از همه سرمايه‏ها بالاتر و مهم‏تر خود مقررات اسلامى است كه سالهاست در اثر بى رشدى و بى لياقتى و عدم شناخت ما از اسلام و فلسفه اجتماعى و انسانى اسلام فراموش شده و به جاى آن مقررات موضوعه و مجعوله ديگرى جانشين گرديده است. باز اگر مى‏نشستيم و واقعاً مطالعه مى‏كرديم و مى‏ديديم كه مثلاً مقررات قضايى يا خانوادگى اسلام قادر به تنظيم صحيح اجتماع و خانواده نيست، جاى اشكال نبود، اما مى‏بينيم بدون مطالعه يا با دلايل سست اين‏ها كنار گذاشته مى‏شوند.

مثلاً همين مسأله مجازات دزدى كه عده‏اى امروزه جار و جنجال راه انداخته‏اند و مى‏گويند: دنياى امروز ديگر نمى‏پسندد كه دست دزد را ببرند.

مگر ما از خودمان فهم و انتخاب نداريم كه بايد پسند ديگران را بپسنديم.

برخى با ظواهر عوام‏فريبانه‏ترى مى‏گويند: دزد را نبايد مجازات كرد، بلكه بايد تربيت كرد و نجات داد. حال آن كه اين جا سخن در اين نيست كه يا تربيت و مجازات، بلكه سخن اين است كه اگر تربيت مؤثر نشد چه بايد كرد؟ البته توجه شود كه از نظر اسلام، اولاً اين قانون و امثال آن زمانى اجرا مى‏شود كه قبلاً صريحاً اعلام شده باشد و مجرم از آن خبردار باشد ثانياً، اين مجازات، آخرين عامل تربيتى اجتماع است؛ و گرنه اسلام هرگز نمى‏گويد: تنها راه جلوگيرى از دزدى يا هر جنايت ديگر، فقط مجازات است.

برخى ديگر چنين اشكال مى‏كنند كه با اين قانون، فقط دست آفتابه دزد را مى‏برند، ولى كسى كه با استفاده از قوانين ظالمانه موجود، حقوق بسيارى از ديگران را به نفع خود ضايع كند، مصون و محترم است.

پاسخ اين است كه مگر اجراى اين مجازات به معناى اين است كه قوانين ديگر هر طور بوده، بود؟ يا اگر دزدى زر و زور داشت نبايد متعرض او شد؟ خير، اين مجازات جزيى از يك طرح كلى است كه شامل وضع و اجراى قوانين عادلانه نيز هست.(455)

به هر حال مسأله عدم توجه ما به مسؤوليت حفظ مقررات اسلامى از راه عدم شناخت ما به فلسفه نظامات اجتماعى، سياسى، حقوقى، جزائى و خانوادگى اسلام و عدم توانائى ما بر دفاع از آنها، يكى از مسائل بسيار حساس است. خوشبختانه در سالهاى اخير تا حدى بيدارى پيدا شده است.

افرادى كه عميقاً نظام‏هاى اسلامى را مطالعه مى‏كنند از دو جهت در شگفت مى‏مانند: يكى عمق اعجاز آميز فلسفه‏هاى اجتماعى اسلامى و ديگر نهايت بى خبرى و بى لياقتى مدعيان حراست اين مقررات.

مثال ديگر از بى رشدى ما اين است كه يك جامعه زنده از خصوصياتش اين است كه هر ناراحتى كه بر يك عضو وارد شود، تمام پيكر آگاه و بى تاب مى‏شود و همدردى مى‏كند.

در بحث خطابه و منبر گفته‏ام كه فلسفه نماز جمعه كه اسلام آن را واجب كرده، اين است كه مسلمانان از آنچه در جهان، خصوصاً در جهان اسلام مى‏گذرد كاملاً بى‏خبريم.

اندلس اسلامى يكى از بزرگترين تمدنها و حساسترين عضو پيكر اسلام از آن جدا مى‏شود، اما شرق اسلامى تا صدها سال خبردار نمى‏شود و امروز هم كم و بيش حوادث دردناكى براى جامعه اسلامى رخ مى‏دهد ما از آنها خبر نداريم، چه رسد به همدردى.

يكى ديگر از علايم بى‏رشدى ما عدم توانايى براى پيش بينى حوادث است، كه توضيحش را قبلا دادم. اين‏ها علايم منفى بى رشدى ما بود؛ يعنى بى خبريها، بى اطلاعى از شرايط زمان، پيش بينى‏ها و... حال به چند نمونه از علايم مثبت بى رشدى اشاره كنم؛ يعنى حركتهايى كه كمتر از سكونها نشانه بى‏رشدى نيستند.

انتشارات و مطبوعات مردمى نمايانگر سطح رشد آنهاست. نگاهى به آثار منتشره ما به نام اسلام و دين، سطح رشد جامعه ما را مى‏فهماند.

فرنگى‏ها مى‏گويند اگر به كتابهاى غربى مى‏خواهيد رجوع كنيد، به آن‏هايى رجوع كنيد كه تاريخش به شما نزديكتر است، ولى در مورد كتابهاى شرقى بالعكس است، زيرا هر چه جلوتر آمده بى‏ارزش تر شده است. البته مقدارى مبالغه است، ولى بى شك كتب جديد به اصطلاح تبليغى و دفاعى اسلامى چنين است و اغلب بيش از آن كه آگاه كننده باشد تخديرى و منحرف‏كننده است.

مورد ديگر، مصارف نيروهاى مغزى ماست. مغزهاى متفكران جامعه از سرمايه‏هاى گرانقدر آن جامعه‏اند. آنچه به رشد مربوط است داشتن يا نداشتن مغزهاى قوى نيست، بلكه مهم اين است كه آن‏ها صرف چه مسائلى ميشوند؟ نيروى مغزى برخى جامعه‏ها صرف مسائلى بى‏فائده يا كم فايده مى‏شود. در جامعه ما عادت شده كه مقدار بسيار زيادى از اين نيروها صرف حل شبهه‏هايى كه هزاران بار حل شده شود حال اين كه هزاران مسأله مهمتر و مورد نيازتر از آن داريم كه كسى در فكر آنها نيست.