زندگانى تحليلى پيشوايان ما

استاد عادل اديب
ترجمه: دكتر اسد الله مبشرى

- ۵ -


راه دوم

اين بود كه رسول قائد براى آينده دعوت پس از وفات خود برنامه‏اى‏معين كند و موضع ايجابى و مثبت اتخاذ فرمايد و سرپرستى دعوت و رهبرى‏امت را بر پايه نظام شورى در نخستين نسل مكتبى بنيان گذارد تا پس از او اساس‏حكومت بر كشور و محور رهبرى دعوت، در خط پيشرفت آن برقرار گردد.

اين فرضيه نيز به دلايل زير پذيرفتنى نيست:

1-اگر نبى اكرم نسبت به آينده دعوت پس از خود،موضع ايجابى و مثبت اتخاذ مى‏فرمود، هدف وضع نظام شورائى را پس از وفات خود دنبال‏مى‏فرمود و رهبرى شورى را به كسى ميداد كه از آن شورى برخاسته باشد.

پس بديهى‏ترين امر اين بود كه رسول اكرم،به آگاه كردن امت و كسانى كه‏نظام شورى را مى‏خواستند،به بيان حدود و تفاصيل آن مى‏پرداخت تا به آن‏يك شكل و نظام مقدس بدهد و جامعه اسلامى را از لحاظ فكرى طورى آماده‏كند كه آن نظام را بپذيرد.بخصوص كه اجتماع آنروز طورى زندگانى ميكردكه روش قبيله‏اى و عشيره‏اى داشت و در آن،قدرت و ثروت و عامل وراثت‏تا حد زيادى حكومت ميكرد.

به آسانى مى‏توان دانست كه نبى اكرم كار آگاه كردن به نظام شورى وجزئيات قانونى آنرا بررسى نمى‏فرمود و اگر كار مزبور صورت واقعى ميگرفت‏طبيعى چنين بود كه در احاديث ماثور،يعنى حديثهائى كه صدور آن از جانب‏معصوم مسلم باشد منعكس ميگرديد و در ذهن امت‏يا دست كم در ذهن نسل‏پيشتاز امت كه مكلف بود نظام شورى را اجرا كند،اين معنى، شكل و واقعيت‏خارجى مى‏يافت.درين معنى،موضع ابو بكر را به تاكيد باز ميگوئيم. وقتى‏بيمارى او شدت يافت كار را به عهده عمر بن خطاب گذاشت و به عثمان فرمان‏داد كه آنچه ميگويد بنويسد و او چنين نوشت:«اما بعد،همانا كه من عمر بن‏خطاب را مسئول كارهاى شما قرار دادم پس سخن او را گوش كنيد و از اواطاعت نمائيد.»

عبد الرحمن بن عوف نزد او رفت و گفت اى جانشين رسول الله چونى؟

گفت:وقتى ديديد مردى از شما را براى امور شما برگزيدم،باد در بينى تان‏افتاد و هر يك اين مقام را براى شخص خود خواستيد» (1) .از اين سبك جانشين‏كردن و اين پشت كردن به مخالفان،واضح است كه خليفه فكر نميكرد كه نظام‏شورى داراى تعقل باشد!و تعيين كردن خليفه را حق خود ميدانست و مى‏پنداشت‏كه قبول تعيين او بر مسلمين واجب است.

همچنين عمر حق خود ميدانست كه خليفه تعيين كند و بر مسلمين قبول آنراتحميل نمايد بى آنكه براى ديگر مسلمانان در انتخاب كردن خليفه هيچ حقى‏قائل باشد.

راهى كه خليفه اول و دوم براى جانشينى رسول الله برگزيدند و پذيرفتن‏مسلمانان آن راه را و روحيه عمومى كه بر منطق مبارزه كنندگان براى خلافت‏در روز سقيفه حكومت ميكرد و ابراز تاسف ابوبكر در آن روز كه بخلافت رسيد،از اينكه چرا از نبى اكرم نپرسيدند كه پس از آن بزرگوار چه كسى متصدى‏كار مردم گردد (2)

اينها همه اين مطلب را تا حدى روشن ميگرداند و جاى ترديد باقى‏نميگذارد كه پس از وفات رسول اكرم(ص)،نسل پيشتاز اصلا به شورى‏نمى‏انديشيد و راى شورى را نميپذيرفت و هيچ تصورى درباره آن نظام نداشت.

2-اگر نبى اكرم مقرر مى‏فرمود كه از نسل نوخاسته اسلامى مهاجران وانصار از ياران او پس ازو،سرپرست دعوت و مسئول پيوند دادن كار دگرگونسازى‏گردند،اين نكته رسول اكرم را ناچار ميساخت،نسل مزبور را با مسائل رسالت‏و فكر گسترده مجهز كند تا بتواند عميقا بيانديشد و در پرتو تامل و انديشه اطلاعات‏موجود را با واقعيت تطبيق دهد و آنرا وارسى نمايد و دشواريهائى كه دعوت‏در جريان استمرار و پيشامد با آن،روبرو ميگرديد،حل كند. بخصوص وقتى‏مى‏بينيم كه رسول الله بود كه سقوط كسرى و قيصر را مژده داد.پس ميدانست‏كه در آينده،اسلام به فتوحات بزرگ دست‏خواهد يافت و در حدى وسيع‏جهانگشائى خواهد كرد و بزودى امت اسلام با مسئوليت آگاه ساختن گروههائى!51 مواجه خواهد شد كه به اسلام ميگروند و بايد امت را از خطرهاى آن گسترش‏ايمن سازند و احكام شريعت را در سرزمينهاى مفتوح با واقعيات آن منطبق‏سازند و مردم را از آن احكام مطلع گردانند.

با اينكه نسل نوخاسته،نسلى بود كه دعوت را به ارث برده بود و براى‏قربانى شدن بيش از همه نسلها استعداد و آمادگى داشتند،با اين همه نشانه‏اى‏از آمادگى مخصوص كه براى سرپرستى دعوت،به آگاهى وسيع و عميق‏مفاهيم آن ضرورت داشت نمى‏بينيم.

بايد توجه داشت كه همه نصوصى را كه صحابه از پيامبر در زمينه تشريع‏نقل كرده‏اند از چند صد حديث تجاوز نميكند در حاليكه شماره صحابه چنانكه‏تواريخ نوشته‏اند،بيش از دوازده هزار تن نبوده است.و معروف است كه ياران‏رسول(ص)از آغاز كردن به پرستش از آن بزرگوار خوددارى ميكرده‏اند تايكى از آنان وقتى،عربى از خارج از مدينه به خدمت‏حضرت ميرسيد و پرسشى‏ميكرد،آنان نيز فرصت را غنيمت‏شمرده و فرا ميگرفتند و هيچ اتفاق نيافتادكه از مطلبى كه تا آن وقت روى نداده بود از حضرت پرسشى كنند.

عمر خطاب گويد:كسى را روا نيست از چيزى كه روى نداده است پرسشى‏كند.خداى تعالى جواب هر چه را كه بايد داده است.وقتى كسى از پسر عمرنيز چيزى مى‏پرسيد،پاسخ ميگفت كه:«از كارى كه رويى نداده است مپرس‏كه من از عمر بن خطاب شنيدم كه كسى را كه از امرى مى‏پرسيد كه واقع نشده‏بود،لعنت ميكرد» (3)

نيز مى‏بينيم كه صحابه از پرسش خود دارى ميكردند مگر در حدود مشكلاتى‏كه واقع شده بود و ايجاد خطر ميكرد.اين راه و روش از آماده كردن مكتب‏بسى دور بود و به آموزشى گسترده نياز داشت و مقتضى آگاهى به آن آموزش!52 بود تا مشكلاتى را كه در جريان رهبرى او عارض شريعت ميگرديد بتوانندحمل كنند.

رويدادهايى كه پس از رحلت رسول قائد پيش آمد،ثابت كرد كه نسل‏مهاجران و انصار،براى حل مشكلات بزرگ كه پس از رسول اكرم(ص)،دعوت با آن روبرو گرديد،آگاهى كافى نداشتند و فاقد آموزش كافى براى‏گشودن آن دشواريها بودند و نمى‏توانستند دستور العمل مقتضى بدهند.معلوم‏شد كه آنان به هيچوجه سرزمينهاى فراوانى را كه با فتوحات اسلامى به دست‏آوردند نمى‏توانستند از نظر قانونى اداره كنند.حتى خليفه و دولتمردانى كه‏پشتيبان او بودند نمى‏دانستند احكام شرعى چيست و نيز نميدانستند تكليف اموالى‏كه به دست ميگيرند كدام است آيا بايد بين جنگ كنندگان تقسيم شود و ياوقف همه مسلمين گردد. چنانكه اين مشكل در فتح عراق روى داد.بلكه علاوه‏بر آنچه گفتيم،مى‏بينيم كه نسل معاصر با رسول اكرم(ص)حتى در زمينه اموردينى تصورات روشنى نداشتند.مساله نماز ميت عبادتى بود كه رسول اكرم(ص)

صدها بار به آن عمل فرموده بود و در حضور همه مشايعت كنندگان و نمازگذاران آنرا ادا كرده بود.با وجود اين،ياران رسول اكرم ضبط صورت اين‏عبادت را لازم نديده بودند.به اين جهت بعد از وفات نبى(ص)در طرز اداى‏آن ميان آنان اختلاف افتاد (4) و مى‏بينيم كه اصحاب در زمان حيات پيامبر غالبابه شخص بزرگوار او تكيه داشتند و تا وقتى در سايه او مى‏زيستند به ضرورت‏فرا گرفتن احكام و مفاهيم،بطور مستقيم توجهى نداشتند.

مطلبى كه گفته شد همه دلالت بر اين دارد كه آگاه ساختن مردم كه رسول‏اكرم در سطح عموم براى مهاجر و انصار به آن مواظبت مى‏فرمود آن‏ها رابه درجه‏اى بالا نبرد كه رهبرى آگاه از نظر فكرى و سياسى آنان را براى!53 آينده دعوت و دگرگون سازى آماده ساخته باشد. بلكه آگاهى تا پايه‏اى بودكه پايگاه مردمى از آن بنيان گيرد و پيرامون رهبرى دعوت در حال و آينده‏حركت كند.

3-هدف دعوت براى دگرگون كردن جامعه و برنامه زندگانى نوين،بنا كردن امتى بود از نو و ريشه‏كن كردن همه ريشه‏هاى جاهليت و پس مانده‏آن‏ها.امت اسلامى به عنوان كل امت،در سايه آن عمل دگرگون سازى جزدر يك زمان كوتاه،قرار نداشت.و آن زمان براى خوگر شدن به منطق عقايدمكتب و دعوت براى دگرگون سازى كافى نبود تا نسل را به درجه‏اى از آگاهى‏موضوعى برساند و او را از باقى مانده افكار گذشته برهاند و براى فرا گرفتن‏اطلاعات برنامه جديد و آماده ساختن و شايسته كردن او براى سرپرستى مكتب‏و تحمل مسئوليات دعوت و عمل دگرگون سازى بدون رهبر،مهيا سازد.

بلكه منطق رسالت عقيدتى چنين ايجاب مى‏كرد كه امت در زمانى طولانى‏تراز روزگارى كه بر او گذشت،با توجيهات عقيدتى آشنا گردد تا بتواند به سطح‏چنان سرپرستى ارتقاء يابد.

اما در آن وقت،مى‏بينيم در خلال نيم قرن يا كمتر،در جريان فعاليت‏نسل مهاجران و انصار،بر پيشوائى دعوت و سرپرستى آن چه گذشت.هنوزربع قرن از اسلام نگذشته بود كه خلافت راشده آغاز شد و بناى تجربه اسلامى‏زير فشار و ضربات دشمنان ديرينه اسلام فرو ريخت.زيرا دشمنان توانستندرفته رفته نفوذ كنند و رهبرى ناآگاه را غافلگير نمايند.سپس آن رهبرى رابا زور و فشار به دست آورند و امت را وادار به اطاعت و فرمانبرى از رهبرى‏خود كنند تا رهبرى را به سلطنت موروثى تبديل سازند و كرامت‏هاى انسانى راويران كنند و آزادگان و نيكوكاران را بقتل رسانند و حدود الهى را معطل‏گذارند و اموال و غنائم جنگى و آبادى‏ها و زمين‏ها و مزارع بين بصره و كوفه‏گلستان قريش گردد و خلافت بازيچه بنى اميه شود.

راه سوم

و آن تنها راهى بود كه در پرتو شرايط دعوت و روش نبى اكرم(ص)

هماهنگى داشت و معقول مى‏نمود.و آن راهى بود كه نبى اكرم(ص)در آينده‏دعوت پس از وفات خود آن را موضع مثبت مى‏دانست.

پس،به فرمان خداى سبحان شخصى را برگزيد كه عمق وجودش در هستى‏دعوت شكل گرفته بود.او را با امور مكتب آشنا ساخت و به او آمادگى‏رهبرى داد تا نماينده و نمودار رهبرى فكرى و سياسى گرديد تا پس از رسول‏اكرم(ص)پايگاه‏هاى مردمى آگاه امت را رهبرى فرمايد و زيربناى مكتبى‏امت را بسازد.پس اينك مى‏بينيم كه اين راه منحصر و يگانه ممكن بود كه‏سلامت آينده دعوت و محفوظ ماندن تجربه را از انحراف در خط پيشرفت آن‏تضمين كند و چنين بود!

نصوصى كه به تواتر از حضرت رسول اكرم(ص)رسيده است دليل آن‏است كه امام على، آمادگى مكتبى و آموزشى مخصوص او را بر عهده گرفت‏كه وى را براى مرجعيت فكرى و سياسى آماده سازد و آينده دعوت و رهبرى‏امت را پس از خود،از نظر فكرى و سياسى به او بسپارد.

اين روش تفسيرى است به راهى كه رسول اعظم خود اتخاذ فرمود وطبيعت امور او را واداشت تا اين روش را برگزيند چنانكه سابقا نيز گفتيم.

شخصى كه نامزد آماده كردن مكتب رهبرى و اداره فكرى و سياسى امت‏بود،جز على بن ابيطالب(ع)كس ديگرى نبود كه عمق وجودش اساس و پايه‏دعوت باشد و او در جريان آن مبارزه دشوار و پر از سختى،نخستين مجاهدراه دعوت بود و در برابر همه دشمنان و همه دشوارى‏ها كه به اسلام روى‏نمود،قد برافراشت.

او تربيت‏شده رسول خدا بود كه در خاندان او به جهان چشم گشوده بود و در سايه حمايت او رشد كرده بود و فرصتهاى همكارى با او و استوارى‏در خط او آنچنان براى او آماده گرديد كه براى هيچكس ديگر چنين روى‏نداده بود.

شواهد زندگانى نبى اكرم(ص)و امام على(ع)گوياى آن است كه‏نبى اكرم(ص)امام را بطورى مخصوص مكتبى بار آورد و درين راه بسى كوشيد.

رسول اكرم(ص)،امام را به بسيارى از مفاهيم دعوت و حقايق آن‏مخصوص گردانيد و هنگامى كه امام ازو پرسشى مى‏كرد به او كمك فكرى مى‏نمود و ساعت‏ها با او به خلوت مى‏نشست و ديده‏اش را به مفاهيم مكتب ودشوارى‏هاى راه و برنامه‏هاى كار مى‏گشود و تا فرجامين روز زندگانى شريف‏خود چنين بود.

حاكم در مستدرك به سند او از ابو اسحاق چنين روايت كرده است:«ازقثم بن عباس پرسيدم: على از رسول خدا چگونه ارث برد؟پاسخ داد:او ازحيث نزديكى به رسول خدا در نزد ما از همه پيش بود و از نظر پيوند عميق‏از همه ما بيش‏».نسائى از امام(ع)نقل كرده است كه فرمود:«هر چه ازرسول الله مى‏پرسيدم پاسخ مى‏داد و هرگاه خاموش مى‏شدم او به سخن آغازمى‏فرمود. »حاكم نيز در مستدرك اين روايت را آورده است.امير المؤمنين‏در خطبه خود پيوند يگانه خود را با رسول اكرم و عنايت او را به آماده ساختن‏و تربيت‏خود توصيف مى‏كند:«همانا موضع مرا نسبت به رسول الله از حيث‏نزديكى بسيار و منزلت مخصوص مى‏دانيد...و من چون شتر بچه‏اى كه بدنبال‏مادرش رود،او را پيروى كردم و هر روز از اخلاق خود،علمى بر من آشكارمى‏كرد و به من فرمان مى‏داد كه ازو پيروى كنم.او هر سال به كوه حرا مى‏رفت‏و من نيز او را مى‏ديدم و هيچكس ديگر جز من او را نمى‏ديد.در آن روزهاى نخستين اسلام،جز رسول الله و خديجه در يك خانه فراهم نمى‏آمدند و من‏سومى آن‏ها بودم.نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى خوش نبوت را مى‏بوئيدم.» روايات بسيار زياد حاكى از اين است كه از جانب نبى اكرم براى آمادگى‏آن امام براى شناخت مكتب،اقدام شده است.امام پناهگاه و مرجع گشودن‏هر مشكلى بود كه در آن وقت‏حل آن مشكلات به عهده رهبرى حاكم بود.

در تاريخ اسلامى در عهد خلفاى چهارگانه،حتى يك واقعه را نمى‏شناسيم‏كه امام به ديگرى رجوع كرده باشد تا با عقيده اسلامى در آن باب آشنا شودو راه چاره جوئى موضوع‏هائى كه پيش مى‏آمد،فراگيرد.در صورتى كه درتاريخ،ده‏ها واقعه را مى‏شناسيم كه با وجود اينكه حكومت و رهبر وقت مى‏كوشيد به امام مراجعه نكند،اما مجبور مى‏شد كه براى حل آن مسائل به حضرت‏او(ع)مراجعه نمايد.

شواهد بسيار در دست است كه رسول اكرم(ص)،امام على را براى‏رهبرى دعوت پس از خود مهيا مى‏فرمود.

رسول اعظم از برنامه خود در واگذارى رهبرى رسمى فكرى وسياسى بر عهده امام على(ع) مردم را آگاه مى‏فرمود و شواهد فراوان‏ازين معنى در دست است.منجمله‏«حديث الدار»و حديث ثقلين (5) و حديث‏المنزلة (6) و حديث غدير (7) و ده‏ها نص (8) نبوى ديگر.


پى‏نوشتها:

1- تاريخ يعقوبى،ج 2 ص 126-127.

2- شرح نهج البلاغه،ج 2 ص 6-9!

3- سنن دارمى،ص 56.!

4- براى اطلاع بيشتر به‏«عمدة القارى‏»،ج 2 ص 129 مراجعه شود.!

5- نقل از كتاب كمال الدين و تمام النعمة شيخ صدوق ابر جعفر محمد بن على بن حسين‏بن بابويه قمى مترفى به سال 381 هجرى قمرى صفحه 239: حدثنا محمد بن عمر قال حدثنى الحسن بن عبد الله بن محمد بن على التميمى قال‏حدثنى ابى قال حدثنى سيدى على بن موسى بن جعفر بن محمد قال حدثنى ابى‏عن ابيه جعفر بن محمد عن ابيه محمد بن على عن ابيه على عن ابيه الحسين عن ابيه‏على صلوات الله عليهم قال،قال النبى صلوات الله و سلامه عليه،انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و لن يفترقا حتى يردا على الحوض. اين حديث از سلسله راويان متعدد ديگر نيز نقل شده است و مضمون همه آنها يكى‏است گاهى در الفاظ اختلافاتى دارد و همه در كتاب مزبور ذكر شده است.در روايتى‏ديگر چنين است:انى خلفت فيكم الثقلين...در روايت ديگر:انى تارك فيكم‏ما ان تمسكتم به لن تضلوا:كتاب الله و عترتى اهل بيتى... در آخر روايتى كه از ابوذر نقل شده است كه جمله آمده است: ...و ان مثلهما فيكم كسفينة نوح من ركب فيها نجا و من تخلف عنها غرق. !

از زيد بن ارقم قم نقل شده است كه حضرت رسول اكرم(ص)در بازگشت از سفرحجة الوداع در غدير خم اين سخنان را فرمودند. در اصول كافى تاليف ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى مستوفى‏بسال 329 هجرى قمرى در كتاب ايمان و كفر صفحه 153 نقل از حضرت امير المؤمنين‏صلوات و سلامه عليه ذكر شده است.قال رسول الله صلى الله عليه و آله فى آخر خطبته‏يوم قبضه الله عز و جل اليه‏«انى قد تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ما ان تمستكم‏بهما:كتاب الله و عترتى اهل بيتى فان اللطيف الخبير قد عهد الى انهما لن يفترقاحتى يردا على الحوض...(م).

6- حديث منزلة: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

7- حديث غدير: من كنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من و الاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله(م).

8- براى ديدن نصوص و كسب اطلاع بيشتر به‏«مراجعات‏»نوشته سيد عبد الحسين‏شرف الدين مراجعه شود.!