سفر زيارتى محمد بن الحسين به سال 240
ابوالفرج در ((مقاتل الطالبين
)) نقل مى كند:
محمد بن الحسين الاشتانى
(171)كه يكى از علماى برجسته قرن سوم است اعمال فجيع
متوكّل را شنيد بسيار ناراحت شد و مدت طولانى بود كه به زيارت كربلا
نرفته بود تصميم گرفت به زيارت كربلا رود، ولو به هرگونه پيش آمد
ناگوار مواجه باشد، از خانه به قصد كربلا با همراهى يكى از عطارها
بيرون شد.
روزها متوارى و مخفى از مردم بودند و شبها راه مى رفتند تا آن كه به
غاضريه رسيدند، روز را در آنجا مكث نمودند همين كه شب تاريكى خود را
گسترانيد بيرون شدند و از ميان پاسبان كه بعضى ها خواب بودند و بعضى ها
مشغول به خود بودند گذشتند تا آن كه به قبر حسين عليه السلام رسيدند.
نظر بر اين كه علائم و نشانه هاى قبر را از بين برده بودند بسيار رنج و
زحمت كشيدند تا آن كه قبر مطهر را پيدا كردند، صندوق را كه در بالاى
قبر بود به دور انداخته و آتش زده اند.
و در تاريكى شب مراسم زيارت را به جا آوردند و به اطراف قبر علامت و
نشانه گذاشتند و برگشتند.(172)
متوكّل و تخريب ديگر
قبر و بارگاه ملايك پاسبان و مطهر امام حسين عليه السلام تا سال
247 هجرى از دست جنايتكار متوكّل مصون بود، در همان سال وقتى آن ملعون
شنيد كه مردم عراق و كوفه و از شهرهاى دور در كربلا اجتماع مى كنند، در
نتيجه بازار با عظمتى در آن جا تشكيل يافته است ، سپاهى براى تخريب قبر
مطهر اعزام كرد كه از زيارت قبر مبارك شديدا مانع باشند.(173)
سفر عبدالله بن رابيه از
حج به كربلا
عبدالله بن رابيه مى گويد: به سال 247 هجرى به حج رفتم و از مكه
به عراق آمدم ، اول به زيارت قبر على عليه السلام شتافتم و از ترس
متوكّل اين عمل را شبانه به جا آوردم ، سپس به كربلا رفتم ديدم قبر
امام حسين عليه السلام را خراب كرده اند و با چشم خود ديدم كه
شياركننده ها شيار مى كنند، وقتى كه گاوها به قبر مى رسند حيران مى
مانند و هرچه آنها را با چوب مى زنند فائده نمى بخشد و قدمى به طرف قبر
برنمى دارند و زيارت براى ما ممكن نشد ماءيوس به بغداد برگشتم و اشعار
بسّامى را مى خواندم :
تالله اذا كانت بنو اميّة قد اءتت |
|
قتل ابن بنت نبيّها مظلوما |
فلقد اءتاك بنو اءبيه بمثله |
|
هذا لعمرك قبره مهدوما |
اءسفوا على اءن لا يكونوا شاركوا |
|
فى قتله فتعره رميما |
وقتى كه بغداد رسيدم ناگهان صدايى به گوشم رسيد كه مى گويد: متوكّل به
درك رفت . خوشحال شدم گفتم : خدا امشب مقابل آن شب است .(174)
معلوم شد شب چهارشنبه سوم شوال 247 هجرى به دستور منتصر عباسى پسر
متوكّل با شمشيرهاى غلامان ترك به قتل رسيده و در مدت پانزده سال سلطنت
خود چهارمرتبه قبر امام حسين عليه السلام را ويران كرد:
1 - در شعبان 233 در نتيجه رفتن خواننده اش به كربلا.
2 - به سال 236 هجرى .
3 - به سال 237 هجرى .
4 - به سال 247 هجرى .
و پسرش منتصر به جهت دوستى و تعصب خود به اهل بيت عليهم السلام اقدام
به قتل پدر خود ((نيرون عرب ))
نمود و به اين عمل مقدس ، فضاحت و قباحت اعمال پدران خود، كه تاريخ بشر
را آلوده و ملوّث كرده بودند به جهان و جهانيان اعلان نمود.
تعمير اساسى بارگاه امام
حسين عليه السلام و احداث مناره
منتصر پس از قتل پدر بى درنگ قبر امام حسين عليه السلام را
تعمير نمود، بلكه از نو بناى باعظمتى احداث كرد و براى بارگاه حسينى
مناره اى براى راهنمايى زوار از راه دور بنا كرد و مردم را در زيارت آن
حضرت آزاد گذاشت و براى سادات علوى بسيار تعظيم و تكريم نمود و فدك را
به اولاد امام حسن و حسين عليهماالسلام برگردانيد و كليه اوقاف آل على
را به دستشان سپرد.
وى قبر على بن ابى طالب عليهماالسلام را هم عمارت نمود(175)
بنا به گفته عمادزاده : بناى منتصر شامل قبّه ، بارگاه ، مسجد و صحن
بوده است .(176)
كشتار سادات و علماى شيعه
يكى از موضوع هاى مهمى كه در دوران خلافت ستمگران خلفاى بنى
عباس قابل بررسى است ، كشتار سادات است .
ابوالفرج اصفهانى (درگذشته 356) كه خود يكى از زادگان مروان بن حكم بن
عاص ، و زيدى مذهب و محققى اديب و تاريخ نويس بوده ، كتابى نوشته به
نام ((مقاتل الطالبين ))
شامل معرفى 220 نفر امامزاده و سيد علوى و غيرعلوى ، كه (غير از سه نفر
اول آن عده ، بقيه ) همه را بنى اميه و بنى عباس و عمال آنها و ديگر
زمامداران و حكام سنى و مخالف اهل بيت ، با ضرب شمشير، يا به دار
آويختن ، يا زنده به گور نمودن ، يا مسموم كردن ، يا خفه كردن در پى
ديوار، يا زدن با شلاق و تازيانه تا سرحدّ مرگ ، يا گرسنگى و تشنگى
دادن داخل زندان هاى تاريك ، نمناك و خفقان آور، و بالاخره با انواع
شكنجه و اذيت آنها را معدوم و از صحنه زندگى خارج نمودند.
همچنان كه گروهى از آنها به دنبال قيام هاى دسته جمعى عليه حكومت هاى
غاصب به شهادت رسيدند.
علامه مغنيه مى نويسد:
منصور دوانيقى به اعتراف خودش يكهزار نفر يا بيشتر، از فرزندان على و
فاطمه عليهماالسلام را كشت ، و ديگر عدد و آمار مقتولين از شيعه به دست
او به اندازه اى بود كه به شمار در نيايد.(177)
در موضوع كشتار علماى شيعه علامه امينى رحمة الله كتابى به نام
((شهداء الفضيلة ))
تاءليف نموده كه شامل شناسايى 130 نفر از مفاخر علمى شيعه و شخصيت هاى
روحانى در حد مرجع تقليد (امثال شهيد اول و شهيد ثانى ) و درجات نازلتر
كه به شرح بالا به دست دشمنان اسلام و تشيع ، اعم از دست اندركاران
خلافت و زمامداران همانند بنى اميه و بنى عباس ، و يا حكام و سلاطين
جور شكنجه ، كشته و شهيد شدند.
فرار و مهاجرت سادات از
شهرى به شهر ديگر
در مورد فرار و انتقال سادات و علويين به مناطق مختلف - از جمله
اصفهان - كتاب هاى نسب شناسى و تاريخ ويژه سرگذشت امامزاده ها و سادات
سخن به ميان آورده اند، در آن منابع چگونگى نقل و انتقال آنها از بلاد
مختلف به ديگر بلاد و كشورهاى دور و نزديك ، برخورد به نام متعدد
فراوانى از سادات علوى و غيرعلوى مى كنيم كه آنها از بلاد عرب نشين مثل
حجاز و عراق ، يا بعض شهرهاى ايران به سرزمين اصفهان منتقل و وارد شده
؛ و در اين شهر رحل اقامت افكنده ؛ و به زندگى ادامه داده ؛ و كم كم
داراى عائله سنگينى شده ؛ و بالاخره فرزندان و اسباط و اعقابشان رو به
ازدياد و گسترش نهاده ؛ و با مرور زمان سهمى از جمعيت اصفهان و شهرها و
قصبات و دهات و اطراف آن را (امثال زواره و اردستان ) به خود اختصاص
دادند.
هم اكنون با گذشت قرنها از تاريخ مهاجرت آنها از محل اصلى خود و انتقال
بدين شهر، مى بينيم ده ها هزار خانوار سيد و علوى در طبقات مختلف
اصفهان و حومه آن وجود دارد كه اين خود بيانگر تعداد فراوان سادات و
علويان فرارى و مهاجر به اصفهان و توابع مربوطه مى باشد.
غير از آنهايى كه پس از سال ها اقامت در اصفهان از اين منطقه به ديگر
مناطق و كشورهاى دور و نزديك انتقال يافته ، يا در مثل قرون قبل از
دوران صفويه از ترس دشمن و به خاطر تقيّه ، به طور ناشناس در اين شهر
مى زيسته و به عنوان سيد علوى يا غير علوى شناخته نشدند؛ يا شناخته و
به دست دشمنان و شيطان صفتان كشته و شهيد گرديدند.
اكنون به منظور ارائه نمونه و نشانه اى از آنچه نگاشتيم ، نخست توجه
خوانندگان را به كتاب نسبتا مفصل و پرمحتوائى پيرامون مهاجرت و انتقال
سادات از شهرى به شهر و از محلى به محل ديگر جلب ، آن گاه مى پردازيم
به ذكر بخش مربوط به اصفهان .
اين كتاب به نام ((منتقلة الطالبين
)) است كه به قلم يكى از علماى نسب شناس و معروف
از طبقه سادات طباطبائى به نام ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا
اصفهانى (متوفاى بعد 479) تنظيم و تاءليف شده ؛ و از آغاز تا انجام به
ترتيب نام بلاد و مناطق مختلف ، حدود يك هزار و دويست نفر سادات علوى و
غيرعلوى را با ذكر سلسله نسب و وسائط پدرى تا برسد به يكى از ائمه
معصومين عليهم السلام معرفى مى كند كه مثلا هر يك از چه شهرى به چه
شهرى و از چه منطقه اى به چه منطقه ديگر انتقال يافت و اقامت اختيار
كرد تا از دنيا رفت ؛ يا مهاجرت به شهر ديگرى نمود؛ و چند پسر يا دختر
از خود بر جاى گذارد.
و اما بخش اختصاصى اين كتاب به واردين به اصفهان ؛ پس شامل اسامى منظم
به سلسله نسب تعداد سى و پنج نفر از معاريف سادات است كه از حدود نيمه
قرن دوم هجرى تا دهه هفتم قرن پنجم از شهرهاى عراق و ايران به اصفهان
مهاجرت نموده ؛ و حداكثر هفت فرزند پسر و دختر همراه داشته ، يا پس از
انتقال به اصفهان و ازدواج در آن ، داراى فرزند و اعقاب پى در پى شده
اند.
اكنون گذشته از اين كه مؤ لف نامبرده افراد زيادى (از جمله امامزاده
هاى متعددى كه در اصفهان و حومه آن از دنيا رفته و يا شهيد شده و
بالاخره در همين شهر مدفون گرديده اند) را از قلم انداخته و از روى بى
خبرى از مهاجرت آنها (به خاطر اختفاء و ناشناخته آمدن ايشان به اصفهان
) يا ترديد در انتقالشان تعرض ذكر آنها نشده - رقم مذكور به نسبت
ازدياد تصاعدى سادات در هر سال ، خود رقم قابل توجهى را به آمار شيعه
اصفهان مى افزوده و به نسبت بالا رفتن تعداد توده شيعه افراد بيشترى از
علما، دانشمندان ، ادبا و ديگر كسانى كه به خاطر مزاياى علمى ، سياسى و
اجتماعى در حد خود نشان دادن بوده از بين شيعه اصفهان سربلند نموده ؛ و
خواه ناخواه سهمى از آمار رجال علمى و مؤ لفين و مصنّفين و منابع رجال
شناسى را به خود اختصاص داده اند كه اين موضوع ديگر احتياج به شرح و
بسط نداشته و تنها مى پردازيم به ذكر گفتار استاد ابوزهره رئيس
دانشكده شريعت قاهره .
او در كتاب ((الامام جعفر بن الصادق عليه السلام
)) ص 945 مى نويسد:
اما فارس و خراسان و جز اين دو منطقه از بلاد اسلامى ، پس بسيارى از
علماى شيعه گراى اسلام به خاطر عقيده مذهبى ، نخست از ترس امويين و
بعدا از عباسيين بدانجاها فرار مى كردند؛ و قبل از سقوط دولت اموى ، با
فرار پيروان زيد و ديگر شيعيان قبل از آنها مذهب تشيع به طور باعظمت در
اين شهرها انتشار و گسترش يافت .
موضوع سوم يعنى ((تقيّه ))
كه داراى ريشه هر چه محكمتر اسلامى است ؛ پس كوتاه سخن آن كه چون شيعه
به شرحى كه اشاره شد هميشه و در همه دوران ها و در همه مناطق سنى نشين
به درجات مختلف با انواع خطرهاى جانى و غير جانى كه پيوسته از ناحيه
دشمنان اهل بيت و مخالفان مذهبى دست به گريبان آن و مورد تهديد و تهمت
بوده و هنوز هم اين رشته سر دراز دارد؛ مساءله ((تقيّه
)) و موضوع پرهيز از دشمنان - از طريق تظاهر
قولى و عملى هر مسلمانى در موقع احساس خطر به غير آنچه از ديدگاه دين و
مذهب براى وى ثابت و بدان معتقد و مكلف است - مطرح گرديد.
آرى ، موضوع تقيّه بر اساس آيه شريفه :
لا
يتخذ المؤ منون الكفرين اءولياء من دون المؤ منين و مَن يفعل ذلك فليس
من الله فى شى ء الا تتقوا منهم تُقة
(178)
كه خداوند صريحا نهى از دوست قرار دادن كفار نموده ، جز در حال خوف و
به انگيزه پرهيز از ضرر و اذيت ؛
و آيه شريفه :
و
مَن كفر بَعد اءيمانه الا مَن اءُكره و قلبُه مطمئنّ بالاءيمان
(179)
كه خداوند تظاهركننده به كفر از روى اكراه و در حالى كه دلش برخوردار
از آرامش ايمان باشد را استثناء از كفار و احكام مترتبه بر كفر فرموده
؛
و آيه شريفه :
و
قال رجل من ءال فرعون يكتم اءيمانَه
(180)
كه بيانگر تمجيد از حال مرد مؤ منى از دار و دسته فرعون باشد كه ايمان
خود را پنهان مى داشت و از روى مصلحت تظاهر به كفر مى نمود؛
و آيه شريفه :
و لا
تلقوا باءيديهم الى التَّهلكة
(181)
كه بيانگر نهى از انداختن انسان است - با تظاهر به عقايد حقه - خود را
در معرض هلاكت و پرتگاه ؛
و آيه شريفه :
فخرج
منها خآئفا يترقّب
(182)
كه خبر مى دهد مردى به موسى عليه السلام خبر داد كه مردم (اتباع فرعون
) درصدد توطئه و قتل او برآمده اند، پس موسى عليه السلام از مصر خارج
شد در حالى كه ترسناك و مترصد از شر دشمنان بود و گفت : پروردگارا! مرا
از قوم ستمگر رهائى بخش ؛
و حديث :
بئس
القوم (قوم ) يمشى المؤ من فيهم بالتقية و الكتمان .(183)
كه بيانگر زشتى و پليدى قومى باشد كه مؤ من در بين افرادش از روى تقيه
و كتمان عقايد و اعمال حقه خود رفت و آمد مى كند،
آن گونه حال خود را در راستاى بحث و بررسى مسائل فقهى باز نمود كه
اضافه بر اختصاص يافتن بخشى از مندرجات منابع حديثى و فقهى شيعه به
مساءله تقيّه ، تعداد فراوانى هم كتاب و رساله هاى اختصاصى پيرامون بحث
از اصل تقيّه و پيگيرى از مسائل متفرعه بر آن تاءليف گرديده كه برخى از
آنها هم چاپ و انتشار يافته و اهل تحقيق خود مى توانند بدانها مراجعه
كنند.
بدين ترتيب چه بسيار شيعيانى كه در طول ساليان دراز زير سرپوش تقيّه از
مخالفان حاكم بر محيط جامعه ، عنوان تشيع خود را حتى از نزديكان خود
پنهان مى داشته ؛ و با تحمل انواع مشكلات و محدوديت ها تظاهر به هم
عقيده بودن با آنها مى كرده اند تا از شر آنها در امان بمانند.
همچنان كه سادات و علويين بر اثر خفقان جو حاكم ، گاهى مقام والاى
سيادت خود را - كه بالاترين مايه افتخار و سند شخصيت و سرافرازى آنها
بوده و يا هيچ چيزى امكان برابرى نداشته - حتى از اهل و عيال خود و
پاره تنشان پنهان مى داشتند تا مبادا شناخته شوند و جان خود و عائله
آنان در معرض خطر قرار گيرد.
و در اين زمينه بسيارى از سادات پير و جوان از دنيا مى رفتند در حالى
كه كه خود هم نمى دانستند افتخار و شرف زادگى پيامبر و ائمه معصومين
عليهم السلام را دارا بوده اند.
و علاوه بر شرح حال سادات مندرج در كتاب هاى نامبرده و امثال آنها كه
بيانگر قضاياست ، يك نمونه شاهد برين موضوع ماجراى مرگ دختر عيسى بن
زيد بن امام على بن الحسين عليهم السلام است در حالى كه نمى دانست
افتخار زادگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سه امام از ائمّه
معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - را داراست .
و قضيه بدين قرار بود كه وقتى عيسى بن زيد (متوفى 169) از شر منصور
دوانيقى به كوفه فرار كرد و حتى با پيشامد مرگ منصور و برقرارى حكومت
فرزندش مهدى و نوه اش هادى عباسى ، باز در نهايت اختفا و ناشناسى به سر
مى برد؛ و گاهى از اوقات از روى ضرورت به شغل سقّائى مى پرداخت ؛ پس با
زنى از اهل كوفه ازدواج كرد و دخترى از وى به وجود آمد كه به سن رشد
رسيد؛ اما هيچ يك از مادر و دختر خبر از مقام سيادت عيسى نداشتند.
آن گاه يكى از سقاها كه فاقد شخصيت خانوادگى بود و عيسى از كرايه كردن
شتر او براى سقائى استفاده مى نمود واسطه اى به نزد عيال عيسى فرستاد و
پيشنهاد ازدواج پسرش را با دختر عيسى مطرح نمود.
پس آن زن فوق العاده خوشحال شد آن چنان كه عقل از سرش به پرواز درآمد؛
اما عيسى در برابر اين خواسته همچنان متحير و درمانده شد كه چه كند و
چگونه با عالى ترين درجه شخصيتى كه - در رابطه با مقام سيادت و زادگى
پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام - در خور و
دخترش سراغ دارد تن به همسرى پسر سقائى براى دخترش دهد.
بالاخره دعا كرد كه خداوند به شكلى اين مشكل را حل نمايد؛ و طولى نكشيد
كه دختر مريض شد و از دنيا رفت .
در اين موقع عيسى بن زيد آن چنان پريشان حال گرديد و به جزع و فزع
افتاد كه يكى از اصحابش كه او را مى شناخت و از مقام سيادتش باخبر بود
گفت : والله ! اگر از من سراغ شجاع ترين مردم را مى گرفتند از تو نمى
گذشتم و تو را معرفى مى كردم ، اكنون اين چنين در فوت اين دختر اظهار
ناراحتى و جزع مى كنى ؟!
عيسى گفت : والله ! ناراحتى و پريشانى من به خاطر مرگ او نيست ؛ بلكه
به خاطر آن مى باشد كه اين دختر در حالى از دنيا رفت كه نمى دانست پاره
جگر رسول خدا صلى الله عليه و آله است .(184)
و به قول شاعر نمى دانست :
نسب از چه كس دارد اين نيك پى .
از اين قبيل قضايا زياد و فراوان است .
اكنون كه گزارش كوتاهى از وضع زندگى سادات و شيعيان در دوران هاى دست
اندركارى بنى اميه و بنى عباس تا حدود قرن هشتم به نظر رسيد؛ مى گوييم
:
همان طورى كه سادات و شيعيان به طور كلى و در عموم بلاد تحت فشار همه
جانبه بودند و زمامداران مراكز مسلمان نشين براى خوشامد يكديگر، و
رعايت بند و بست ها و روابط سياسى كه با هم داشتند، يا از روى بغض و
كينه با اهل بيت عليهم السلام ، تا مى توانستند به سركوبى و تضعيف شيعه
و اهل بيت عليهم السلام ادامه مى دادند.
شيعه اهل اصفهان يا شيعيان و سادات منتقل و پناهنده به اصفهان نيز دست
كمى از ديگر سادات و شيعيان نداشته و آنها هم ناگزير بودند به حسب
اقتضاى زمان و محيط، دست به عصا قدم بردارند؛ و تحت پوشش تقيّه و
اختفا مقام سيادت و تشيع زندگى كنند تا از شر فساد عوامل حكومت هاى
غاصب اموى و عباسى و ديگر حكومت هاى وابسته بدانها و دين به دنياى خود
يا به دنياى غير فروش در امان بمانند.
به همين دليل بعضى از علماى شيعه اصفهان و غيره ، با استفاده از عنوان
اعتزال - به خاطر برخى از مشتركات عقيدتى كه با تشيع داشته - دم از
معتزلى بودن زده و تظاهر به اعتزال مى كردند؛ تا آنجا كه برخى از ارباب
رجال و شرح حال نويسان سنى با شيعه ، آنها را به عنوان معتزله معرفى
نموده اند؛ غافل از اين كه هر يك ، شيعه تمام عيار و پيرو عملى اهل بيت
عصمت و طهارت عليهم السلام بوده اند.
بر اين اساس نمى توان شيعه اصفهان را چه از طبقه امامزادگان عالى مقام
مدفون در اين شهر، و چه از طبقه علما و محدثين و شعرا، منحصر به
نامبردگان در اين كتاب يا در ديگر منابع و مصادر مربوطه دانست ؛ و چه
بسا شخصيت هاى علمى و حديثى كه از روى تقيه و ملاحظات امنيتى در حال
اختفا شؤ ون مذهبى به سر مى برده و تا دم واپسين به عنوان شيعه و پيرو
على عليه السلام شناخته نشدند. و همچنين امامزادگان لازم التعظيم و
سادات با شخصيت .(185)
بخش هفتم : نگاهى كوتاه به تاريخچه سامرّا از
گذشته تا كنون
نگاهى گذرا به تاريخچه شهر سامرّا
بارگاه و حرم مطهر امام هادى و امام حسن عسكرى عليهماالسلام
مسجد بزرگ سامرّا
شهر متوكّليه
مسجد ابى دلف
و...
نگاهى گذرا به تاريخچه
شهر سامرّا
شهر سامرّا، يكى از چهار شهر مقدس عراق است . ساخت اين شهر كه
در 124 كيلومترى شمال بغداد و در سمت شرق رودخانه دجله قرار گرفته در
سال 221 هجرى باز مى گردد.
در اين سال محمد المعتصم بالله فرزند هارون الرشيد پايتخت را از شهر
بغداد به سامرّا منتقل ساخت و تا سال 256 هجرى هشت خليفه در اين شهر
حكمرانى و خلافت نمودند.
در اين سال المعتمد على الله عباسى بار ديگر به بغداد بازگشت و آن جا
را پايتخت خلافت قرار داد.
سامرّا در مدت 3 سال پايتختى ، توسعه فراوانى يافت و تعداد زيادى كاخ
ها، تفريح گاه ها و مساجد در اين شهر مى افزايد و قرار داشتن بقعه پاك
دو امام معصوم عليهماالسلام و برخى از افراد خاندان ايشان مى باشد.
بارگاه و حرم مطهر امام
هادى و امام حسن عسكرى عليهماالسلام
حرم مطهر امام دهم حضرت على بن محمد الهادى عليهماالسلام و امام
يازدهم حسن بن على عسكرى عليهماالسلام قلب شهر امروزى را تشكيل مى دهد.
اين بقعه در دوران زندگانى اين دو امام عليهماالسلام خانه مسكونى آنان
بود و پس از شهادت در آن جا دفن شده اند.
نخستين ساختمان بر آرامگاه آنان از قرن چهارم هجرى است كه تاكنون
همواره تجديد و ترسيم شده و توسعه يافته است . اين حرم مطهر داراى
گنبدى است كه يكى از بزرگترين گنبدها در جهان اسلام است . محيط اين
گنبد طلايى عظيم ، 68 متر است كه در آن 72 هزار خست طلا به كار رفته
است .
در دو سمت اين گنبد دو گلدسته طلايى زيبا قرار دارد كه هر يك داراى 36
متر طول است . گنبد كنونى در سال 1200 هجرى به جاى گنبد كهنى كه
ناصرالدوله حمرانى 333 هجرى آن را ساخته بود، بنا گرديد.
در زير گنبد حرم مطهر ضريح آرامگاه دو امام معصوم ، دو بانوى بزرگوار
نيز مدفون است .
يكى حكيمه خاتون دختر امام جواد و عمه امام حسن عسكرى عليهم السلام است
كه شاهد ولادت امام زمان عليه السلام بوده است . وى زنى پرهيزگار و
مورد احترام چهارده معصوم عليهم السلام بوده است .
ديگرى نرگس خاتون همسر امام حسن عسكرى و مادر امام زمان عليهم السلام
است .
درون حرم و قسمت هايى از رواق ها به طرز زيبايى آيينه كارى شده و از
يادگارهاى ملك فيصل ، پادشاه هاشمى عراق است و به وسيله ايوانى فراخ و
سقف دار به صحنى كه گرداگرد حرم را فراگرفته راه مى يابد.
از ويژگى هاى غربى صحن مطهر مجموعه اى متشكل از صحن ، ايوان و مسجدى
بزرگ با گنبدى كاشى كارى شده قرار دارد كه به مجموعه ((غيبت
)) مشهور است .
در زير اين مجموعه زيرزمينى است كه به ((سرداب
غيبت )) شهرت دارد.
همچنين اين مجموعه بخشى از خانه مسكونى حضرت امام حسن عسكرى عليه
السلام بوده است كه در اين زيرزمين به عبادت پرداخته بوده است .
اين محل از ديرباز مورد توجه شيعه بوده است و از آن جهت كه عبادتگاه سه
امام بوده است و از احترام ويژه اى برخوردار است .
گفتنى است كه به سويله پله هايى مى توان به زير زمين رسيد فضاى اصلى و
كهن زيرزمين عبارت از تالار فضايى است كه پنجره از چوب دارد و محل
عبادت امام عليه السلام بوده است .
پنجره اين نمازخانه يكى از باارزش ترين قطعات باقى مانده از دوران
عباسيان است و داراى كتيبه اى كهن مى باشد.
اين پنجره به دستور ناصرالدين الله عباسى - كه از خلفاى مهرورز به اهل
بيت عليهم السلام بود - در سال 606 ساخته شده است .
در كاشى كارى درون اين بقعه ، نام ناصرالدين شاه قاجار ثبت شده است كه
در سفر به عتبات خود به زيارت اين جايگاه تشرف يافته است .
خدام سرداب در داخل اين بقعه كوچك حفره اى تعبيه كرده اند و از آن به
زائران براى تبرك خاك مى دهند. كاشى كارى هاى صحن و سردرهاى ورودى از
دوره قاجاريه است .
مسجد بزرگ سامرّا
مسجد جامع سامرّا كه به ((جامع المتوكّل
)) مشهور شده ، از ساختمان هاى يكى از پليدترين
خلفاى عباسى - يعنى متوكّل عباسى - است كه يكى از عظيم ترين مساجد جهان
اسلام در آن دوره به شمار مى رفته . امروز فقط ماءذنه و ديوارهاى آن
باقى است كه همين دو نيز دليل بر عظمت اين ساختمان مى باشد كه ابعاد
ديوارهاى مسجد 160 * 240 است .
آنچه بر اهميت معمارى اين مسجد مى افزايد، گلدسته آن است كه به
((ملويه )) شهرت دارد و
در شمال برج و باروى مسجد و در فاصله 25 مترى آن ساخته شده است .
ساختمان اين گلدسته مخروطى شكل است كه بر قاعده اى مربع به طول 32 متر
قرار دارد.
اين ماءذنه بر خلاف سنت تمام گلدسته ها كه راه رسيدن به بام آن از پله
هايى است كه درون ماءذنه تعبيه شده ، از بيرون آن مى باشد. از اين رو
پله هاى گرداگرد سطح بيرونى گلدسته را دور زده و به بام آن كه در
ارتفاع 52 مترى از زمين است ، مى رسد.
بنا بر روايت مورخان ، متوكّل مبلغ پنج ميليون درهم براى ساختمان اين
مسجد هزينه كرده است .
ماءذنه و گلدسته بزرگى كه از جامع كبير سامرّا به جاى مانده است و
امروزه چشم هر بيننده اى را خيره مى سازد، مناره ملويه نام دارد. در
توصيف اين برج آمده است :