يك وقتى ديدم جمعى از حاضران
برخاستند و پيش او شتافتند، خطبه مفصل خواند و اهل بيت عليهم السلام را
به ياد آورد و فضائل آنان را شمرد و ستم هاى بنى اميّه و بنى عباس را
به ياد آورد. و از امام سجّاد عليه السلام يادآورى نمود.
سپس گفت : اى مردم ! گيرم كه شما زمان حسين بن على عليهماالسلام را درك
نكرديد تا او را يارى كنيد فعلا چه عذرى داريد در خانه بنشينيد و كسى
را كه فردا براى طلب خون حسين عليه السلام خروج مى كند و مى خواهد دين
خدا را به پا دارد يارى نكنيد. من فردا براى يارى دين خدا و اهل بيت
پيامبر صلى الله عليه و آله به كوفه مى روم . هر كس در اين عقيده با من
شريك است به من ملحق گردد.
عده اى از حضّار گفتار او را تاءييد كردند، سپس به سمت كوفه حركت
نمودند.(156)
و به سال 200 هجرى حمّاد معروف به كندغوش او را دستگير نمود و پيش
حسن بن سهل آورد، حسن او را كشت و در كنار جسر بغداد به دار آويخت .(157)
در مدتى كه انقلاب ابوالسرايا ده ماه طول كشيد، از آل هاشم چند نفر
خروج كردند:
1 - محمد بن سليمان بن داوود بن الحسن بن حسن بن على به سال 199 در
مدينه انقلاب نمود.
2 - ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 199 در يمن خروج كرد.
3 - محمد بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين عليه السلام به سال 200 در
نواحى حجاز خروج كرد. وى در مرحله اول به نام ابراهيم طباطبا صاحب
ابوالسرايا بيعت مى گرفت ، بعد از فوت او به نام خود بيعت گرفت .
4 - زيد بن موسى بن جعفر عليه السلام معروف به زيدالنّار در سال 199
بصره را تصرّف نمود.(158)
او خانه هاى زيادى را در بصره آتش زد، بعد از چند ماه حسن بن سهل او را
گرفته ، پيش ماءمون فرستاد و ماءمون او را به مدينه پيش امام رضا عليه
السلام فرستاد و امام او را به جهت خروج و آتش زدن توبيخ فرمود. زيد تا
زمان متوكّل زنده بود.(159)
حرم امام حسين عليه
السلام در آستانه قرن سوم
اين قرن كه تقريبا با محبت و عنايت خاصى از طرف ماءمون به اهل
بيت عليهم السلام و ولايت عهدى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام
شروع شد و بعدها كه ماءمون دارالخلافه را به بغداد انتقال داد و با
امام جواد عليه السلام وصلت نمود، دخترش امّالفضل را به عقد امام جواد
عليه السلام درآورد و در نتيجه بارگاه امام حسين عليه السلام از گزند
ماءمون و عمال او و برادرش امين ، كه خلافت رسمى از پدر داشت در امان و
محفوظ بود به علت اين كه در اوائل خلافت مشغول تحكيم قدرت خود بود از
توجه به كربلا غفلت داشت .
بعدها در فكر خلع ماءمون از ولايت عهدى خود شد، در نتيجه جنگ بين دو
برادر درگرفت و به نفع ماءمون تمام شد و امين به قتل رسيد و ماءمون بعد
از آن به بغداد آمد و قبر مبارك با همان حالت ويرانى كه از تخريب هارون
الرشيد داشت باقى بود.
بازسازى قبر امام حسين
عليه السلام در عهد ماءمون
آنچه از نظر تاريخ مشهود است اعاده وضع حرم امام حسين عليه
السلام به حالت اوليه و احداث بناى باعظمت در عهد خلافت ماءمون است .
اما عامل و بانى آن كيست چيزى از تاريخ به دست نيامده است .
احتمال داده شده كه شايد خود ماءمون باشد، نظر بر اين كه ماءمون اظهار
محبت به اهل بيت عليهم السلام مى كرد و شعار آل عباس را كه پوشيدن سياه
بود به شعار علويين كه سبز پوشيدن بود، تغيير داد و امام رضا عليه
السلام را به ولايت عهد انتخاب نمود به اين قرائن احتمال مذكور را داده
اند.
و آنچه كه از كتب تاريخ استفاده شده است : اين بنا به دوران حيات
ماءمون 218 و دوران خلافت معتصم 227 هجرى و دوران خلافت واثق 232 از
كليه گزند مصون بود. گو اين كه با اهل بيت عليهم السلام ميانه خوبى
نداشتند، بلكه گاهى اوقات آثار اعجازى ائمه را مى شنيدند، ناراحت مى
شدند خاصه بعضى از وزراى آنها خوش رقصى مى كردند.
متوكّل و فرمان تخريب
مزار امام حسين عليه السلام
متوكّل عباسى همواره به حضرت اذيت و آزار مى رساند. و در نظر
داشت كه موقعيت آن امام را در انظار مردم تنزل دهد و در عين حال هر چه
سعى مى كرد، نتيجه عكس مى گرفت .
اذيت و ستم هاى متوكّل به امام هادى عليه السلام و شيعيان و محبين و
علويان و بنى فاطمه عليهاالسلام به شرح نمى آيد.
متوكّل اكفر، اخبث و ارذل بنى عباس بود و با آل ابوطالب سخت دشمنى مى
كرد؛ آنها را به اتهام محبت به اهل بيت عليهم السلام جلب مى نمود،
شكنجه مى داد و در از بين بردن آثار قبر مطهر حضرت سيّدالشهداء عليه
السلام و اذيت و آزار به زوار حضرتش اهتمام مى ورزيد.
در كتاب ((اخبار الدول ))
به نقل از ((مثير الاحزان ))
چنين آمده است :
متوكّل دستور داد قبر امام حسين عليه السلام را ويران نموده و خانه هاى
اطراف قبر شريف را خراب كنند. آن گاه در آن محل زراعت نمايند و زائرين
را از زيارت بازداشت و به زندان انداخت و مورد شكنجه قرار داد. تا جايى
كه دستور داد: هر كس به زيارت رود، بايد دستش قطع شود.
برخى از محبين حاضر به قطع دست خود شدند و به زيارت رفتند و از اين جهت
مسلمانان بغداد بسيار متاءثر شدند و بر ديوارها بر آن خبيث فحش و
ناسزا نوشتند.
در كتاب ارزشمند ((بحارالانوار))
آمده است :
يكى از محبين امام حسين عليه السلام مى گويد: در سال 240 هجرى با ترس
و لرز به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شدم . ديدم كه گاوها را به
آن زمين بسته اند كه آنجا را شيار نمايند. به چشم خودم ديدم همين گاوها
كه نزد قبر مطهر رسيدند، هرچه آنها را مى راندند و مى زدند، آنها از
رفتن به نزديك قبر مطهر خوددارى مى نمودند و به طرف راست و چپ مى
رفتند.
در ((شرح الشافيه )) به
نقل ((مثير الاحزان ))
آمده است :
متوكّل دستور داد كه آب به قبر مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام
ببندند؛ هنوز بيست و دو ذراع به قبر حضرتش مانده بود كه آب ها روى هم
جمع شدند. و بعدها، همان جا ((حائر))
ناميده شد.
ابى سالم گويد: متوكّل ، به وزير خود فتح بن خاقان دستور داد كه امام
هادى عليه السلام را آزار دهد و ناسزا گويد، فتح دستور او را اجرا كرد.
حضرت عليه السلام فرمود: به او بگو:
تمتعوا فى داركم ثلاثة ايّام .
فتح اين سخن را به متوكّل رسانيد.
متوكّل گفت : بعد از سه روز او را خواهم كشت .
روز سوم خود متوكّل را كشتند.
از غرايب و شگفتى هاى روزگار آن كه نقل شده : روزى شمشيرى بى نظير به
متوكّل هديه شد. بعضى از اعيان و امراى لشكر آن را خواستند ولى متوكّل
امتناع كرد و گفت : اين شمشير به بازوى ((باغر))
غلام تركى شايسته است و آن را به ((باغر))
بخشيد. باغر با همان شمشير بعد از چند روز متوكّل را كشت .
بارگاه امام حسين عليه
السلام در قرن سوم
كربلا موقعيت معنوى خود را به حد كمال حفظ كرده بود و جمعى از
مسلمين و دوستان اهل بيت عليهم السلام مجاور قبر مطهر شده و احداث مسكن
و بناء كرده بودند تا آن كه متوكّل در دومين سال سلطنت خود در ماه
شعبان به سال 233 دستور داد كه قبر امام حسين عليه السلام و كليه منازل
و خانه ها را خراب كنند و در جاى آن زراعت نمايند.
بنا به گفته ابوالفرج اصفهانى ، وى شبى از مغنيه هاى شهر، كنيزى
درخواست كرد كه او را شراب دهد و ساز نواز كند، از سوء تصادف مغنيه
صاحب كنيز، غائب بود و به زيارت نيمه شعبان به كربلا رفته بود.
پس از مراجعت يكى از كنيزان آوازخوان خود را پيش متوكّل فرستاد.
متوكّل پرسيد: آن روز كه شما را خواستم كجا بوديد؟
گفت : با خانم خود به زيارت حج رفته بوديم .
گفت : حالا كه ماه شعبان است موسم حج نيست .
گفت : به زيارت قبر حسين عليه السلام .
متوكّل چنان آتش گرفت كه رگ هاى گردنش نزديك بود منفجر گردد، فورى صاحب
او را احضار كرد و تمامى اموالش را ضبط نمود و خودش را به زندان انداخت
و دستور داد قبر امام حسين عليه السلام و كليه خانه هاى موجود را خراب
كنند و زمين آنها را زراعت نمايند.
ابوالفرج مى افزايد اين عمل غيرانسانى در سال 233 هجرى در شعبان به
وقوع پيوست و مسلمان ها اقدام نكردند، ناچار ابراهيم ديزج يهودى را
ماءمور كرد. وى جمعى از يهوديان را براى اجراى اين منظور به كربلا آورد
و آنان مباشر اين عمل گشتند.
و ديزج حسب دستور متوكّل به ويرانى قبر و خانه ها كفايت نكرد، زمين
آنها را زراعت نمود و پاسبانان دور تا دور نينوا براى منع زوار گماشت و
هر كه را مى گرفتند يا مى كشتند يا به زندان مى فرستادند.
ابوالفرج براى ادعاى خود كه تخريب اول در شعبان 233 هجرى واقع شده دو
تا شاهد مى آورد:
1 - اين كنيز قبل از خلافت متوكّل براى دلخوشى وى پيش او رفت و آمد مى
كرد و متوكّل به سال 232 ششم ذى الحجه به كرسى خلافت نشست و بر حسب
عادت بايد شعبان اول از دوران خلافتش باشد.
2 - گفتار سيد محمد بن ابى طالب حسينى را در كتاب ((تسلية
المجالس )) مؤ يد قرار داده است .(160)
متوكّل و ويران كردن قبر
به سال 236
متوكّل بنا به گفته تاريخ نويسان معتبر در سال 236 مجددا دستور
تخريب و هدم قبور را داده ، معلوم مى شود كه در فترت مختصرى كه بين
تخريب اول و دوم وجود داشت باز اعاده بناء شده است هم نسبت به بارگاه و
هم به خانه هاى مجاور اما بانى كه بوده ؟ از تاريخ چيزى به دست نيامده
است .
و معلوم مى شود ويرانى و تخريب سال 236 مهم تر و شنيع تر بوده ، زيرا
تاريخ نويسان نامى از قبيل طبرى ، ابن اثير و مسعودى در حوادث سال 236
از اين سانحه موحش يادى كرده اند.(161)
اين حادثه مولمه را مسعودى در ((مروج الذهب
)) چنين باين مى كند:
در سال 236 متوكّل به ابراهيم ديزج دستور داد كه به كربلا رود و هر
بنايى كه هست ويران كند و هر كسى را كه در آنجا ببيند، به قتل رساند،
يا سخت گوشمالى دهد.
وى به كربلا آمد، كلنگ به دست گرفت رفت بالاى سقيفه و قبّه ، شروع كرد
به كلنگ زدن ، در اين هنگام كارگرها به تخريب اقدام كردند.
ابن خلكان و صاحب ((وفيات الاعيان
)) و ابوالفدا مانند ((مروج
الذهب )) در حوادث سال 236 متفقا قضيه را نقل
كرده اند و از شواهد ديگر هم براى شخص متتبع يقين حاصل مى شود كه در
سال مذكور تخريب به وقوع پيوسته است .
متوكّل و قصد ويران كردن
مزار به سال 237
باز مسلمان ها و دوستان اهل بيت عليهم السلام ساكت ننشستند، از
جان و مال گذاشتند و به زيارت قبر پسر پيامبر صلى الله عليه و آله
شتافتند. اين جريان به متوكّل مخابره گرديد، بسيار ناراحت شد، ضمير
شيطانى او آتش گرفت ، مجددا به سال 237 دستور ويران كردن آن را داد.
تاريخ نويسان معتبر مانند تاج الدين در كتاب ((اخبار
الخلفاء)) و قرمانى
(162) در ((اخبار الدول
))(163)
بر آنند كه :
متوكّل دستور داد به سال 237 قبر امام حسين عليه السلام و خانه هاى
مجاور را خراب كنند و از رفت و آمد مردم جلوگيرى نمايند و تكرار اين
عمل فجيع در فاصله هاى كم چنان دل ها را جريحه دار و موجب تنفر و
انزجار مسلمين گرديد كه طبقات مختلف بغداد در مساجد، ديوارها، كوچه ها،
بازارها و معابر و مجامع عمومى فحش و ناسزا بر متوكّل نوشتند و شعرا در
هجوم و توبيخ متوكّل شعر سرودند.
على بن عباس مشهور به ((ابن الرّومى
)) كه از شعراى نامى محسوب است و معتضد
شانزدهمين خليفه عباسى از ترس هجو، او را مسموم نمود و در سال 283
درگذشت ، در كتاب ((ستاره هاى فضيلت
)) در بخش طيره و تفاءل از نظر اسلام ، شرح حال
او نگارش يافته رجوع شود.
وى در هجو متوكّل اشعار ذيل را سروده است :
امامك فانظر اءىّ نهجيك تنهج |
|
طريقان شتّى مستقيم و اءعوج |
و قد اءلجمتكم خيفة القتل منكم |
|
و فى القوم حاجّ فى الحيازيم حوّج |
و لم تقنعوا حتّى استثارت قبورهم |
|
كلابكم منها بهيم و ديزج |
ابوالحسن على بن محمد بن نصر بن منصور بن بسّام بغدادى معروف به
((ابن بسام )) از اعيان
شعراى قرن سوم متوفّاى 302 به هجوگويى معروف بود و كسى از امير و وزير
و برنا و پير از آسيب زبان وى ايمن نبود.
اشعار ذيل را در هجو متوكّل سروده :
تالله ان كانت اميّة قد اءتت |
|
قتل ابن بنت نبيّها مظلوما |
فلقد اءتاه بنواءبيه بمثله |
|
هذا لعمرك قبره مهدوما |
اءسفوا على اءن لا يكونوا شاركوا |
|
فى قتله فتعره رميما |
(164)
تظاهرات ضد عباسى به جايى رسيد كه اين مرتبه نتوانست به منظور شوم خود
كه مانند گذشته ها دست هاى گناهكارش مرتكب شده بود انجام دهد.
از جهتى هم ساكنين كربلا در مقابل ماءمون عكس العمل نشان داده و مانع
شدند، به طورى كه شيخ طوسى رحمة الله از قاسم بن احمد بن معمرالاسدى كه
از علماى سيره و مقيم كوفه است نقل مى كند كه وى مى گويد:
هنگامى كه متوكّل در سال 237 هجرى يك تيپ از سپاه خود را با فرماندهى
يك سرتيپ براى تخريب قبر امام حسين عليه السلام و قدغن كردن زوار به
نينوا اعزام كرد و سپاه به نينوا رسيد. آنان شروع به عمليات خود كردند.
يك مرتبه اهل عراق ريختند و جلوگيرى نمودند و گفتند: اگر همه ما را
بكشيد ما از زيارت امام حسين عليه السلام دست بردار نخواهيم شد.
وقتى ديدند كه اگر برخلاف گفته آنان رفتار شود، همه شان جان به كف حاضر
به مرگ هستند و جريان را به متوكّل گزارش نمودند.
متوكّل به فرمانده آنها نوشت : كارى نداشته باش و به سوى كوفه عزيمت كن
و چنان تصور كن كه براى اصلاح امور آنان آمده اى . به امر متوكّل سرتيب
به بغداد برگشت .(165)
معلوم مى شود در ظرف مختصر و فرصت ناچيز اعاده بناء با سرعت هرچه
تمامتر انجام گرديده اما بانيان كه بوده ؟ بايد بگوييم خود اهل سواد و
ساكنين نينوا بوده اند.
و هرچه متوكّل درباره قبر ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله تحقير و
توهين و تخريب نموده ، مسلمين به اعمال ضد عباسى دست مى زدند و دماغ
آنها را به خاك مى ماليدند.
بديهى است مسلمانانى كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام مى آمدند
يك زمين خالى ويران را كه زيارت نمى كردند، طبعا قبر را فورى تعمير
كرده و به زيارت مى پرداختند.
از روايت ((امالى ))
معلوم مى شود كه حكومت متوكّل در نتيجه تكرار اعمال شوم خود رو به ضعف
گذاشته و عظمت و قدرت خود را از دست داده و به حدى موهون و منفور شده
بود كه مردم متمرّد شده و در مقابل سپاه او دست به تظاهر زده و
تهديدشان مى كردند و متوكّل از انقلاب آنها به وحشت افتاد و فرمانده
سپاه را برگردانيد.
سفر پياده زيد مجنون از
مصر به كربلا
فضاحت اعمال متوكّل نسبت به قبور كربلا به همه بلاد پخش گرديد
تا به آفريقا رسيد، زيد مجنون كه يك فرد عالم فاضل و اديب بود و در مصر
اقامت داشت ، شنيد كه متوكّل با كمال وقاحت دستور داده كه قبر امام
حسين عليه السلام را خراب كرده و جاى آن را زراعت نمايند و آثار آن را
از بين ببرند و آب را از نهر علقم بر آن جارى سازند و مردم را از زيارت
بازدارند.
از اين خبر ناگوار بسيار ناراحت شد و حزن شديد به وى رخ داد، به طورى
كه حادثه كربلا را به وى تازه كرد. مصر را با پاى پياده به قصد زيارت
امام حسين عليه السلام ترك گفت . صحراها، بيابان ها، كوه و دره ها را
پيمود تا به كوفه رسيد و با بهلول عالم ملاقات نمود. به اتفاق هم به
سال 237 هجرى به قصد زيارت امام حسين عليه السلام از كوفه بيرون شدند و
از دست هم گرفتند تا نينوا رسيدند.
ناگاه ديدند آب را كه به قبر مى بندند، آب دور تا دور قبر - در يك حد
معينى - مى ايستد و قطره اى به طرف قبر نمى رسد و گاوهاى شيارى به
نزديك نمى روند.
زيد به بهلول نگاه كرد و اين آيه را تلاوت نمود:
يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و ياءبى الله الّا ان يتمّ نوره و لو
كره المشركون
سپس اشعار بسّامى را خواند:
تالله اذا كانت بنو اميّة قد اءتت |
|
قتل ابن بنت نبيّها مظلوما |
مردى كه سال ها بود در آنجا ماءمور كشت و زراعت بود، پيش زيد آمد و گفت
: تو از كجا آمده اى ؟
زيد جواب داد: از مصر.
كشاورز گفت : براى چه آمده اى ؟ من بسيار وحشت دارم كه تو را بكشند.
زيد سخت گريه كرد و گفت : شنيدم كه قبر فرزند پيامبر صلى الله عليه و
آله را خراب كرده ، كشت كارى مى كنند.
در اين هنگام مرد كشاورز خود را به قدم هاى زيد انداخت و داشت مى بوسيد
و مى گفت : پدر و مادرم به قربانت ! از لحظه اى كه تو را ديده ام قلب
من نورانى شده و من خدا را شاهد مى گيرم سال ها است كه من در اين
سرزمين كشت كارى مى كنم هر وقت آب بر قبر امام حسين عليه السلام بستم
آب مى ايستاد و بالاى هم مى زد و حيران مى ماند و دور مى زد، قطره اى
به قبر مطهر نزديك نمى گرديد و من گويا تا به حال مست بودم به بركت قدم
هاى تو بيدار شدم .
زيد سخنان مرد كشاورز را شنيد، هر دو اشك ريختند. وى گفت : من الآن به
شهر سامرّا پيش متوكّل مى روم و حقايق را به وى كشف مى كنم ، خواه مرا
بكشد يا آزاد كند.
زيد گفت : من هم با تو مى روم .
هر دو با هم پيش متوكّل آمدند، مرد كشاورز قضيه را كشف كرد، متوكّل
چنان خشمش گرفت و دستور داد مرد زارع را كشتند و طناب به پايش بستند
در كوچه و بازار به رويش مى كشيدند، سپس به دار آويختند.
زيد مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد كشاورز را از دار پايين آوردند
و به مزبله انداختند و زيد آمد، جنازه او را بغل گرفت ، به دجله برد،
غسل داد و كفن كرد و نماز خواند و به خاك سپرد و سه روز كنار قبرش نشست
و تلاوت قرآن نمود.
در اين هنگام ديد جنازه اى را مى آورند، مردم او را نوحه سرايى مى كنند
و اضطراب شديد حكمفرما است ، زيد پرسيد: اين مرده كيست كه اين قدر پرچم
سياه به دست مردم است و دسته جات زياد او را تشييع مى كنند.
گفتند: كنيز حبشيه متوكّل است ، نام وى ريحانه است و بسيار مورد علاقه
متوكّل بود. او را در مقبره متوكّل دفن كردند، فرش انداختند و عطر
پاشيدند و قبه عالى بر او برپا كردند.
زيد مجنون وقتى اين ها را ديد، خاك بر سر خود ريخت و داشت مى ناليد و
مى گفت :
قبر پسر پيامبر صلى الله عليه و آله را ويران مى كنند، براى يك كنيز
زنازاده قبه و بارگاه بنا مى كنند.
آنقدر مى گريست كه مردم به حال او رقّت مى كردند، روزى اشعار زير را
سرود، سپس نوشت و به يكى از درباريان داد.
اءيحرث بالطّف قبر الحسين |
|
و يعمر فبر بنى الزّانية ... |
همين كه اشعار پيش متوكّل خوانده شد، غيظ و غضبش جوش كرد و زيد را
احضار نمود، وى سخنانى در توبيخ و وعظ متوكّل گفت ، او را بيش از هر
چيز ناراحت كرد، به طورى كه دستور قتل زيد را داد. در همين لحظه از
حضرت على عليه السلام پرسيد و منظورى غير از تحقير نداشت .
زيد گفت : به خدايم سوگند! فضل او را انكار نمى كند مگر كافر شكّاك و
دشمن نمى شود با على مگر منافق و دروغگو.
آنگاه از فضائل على عليه السلام آنقدر سخن گفت كه متوكّل دستور داد او
را به زندان بردند.
وقتى كه شب تاريكى خود را گسترانيد، مردى كه ديده نمى شد پيش متوكّل
آمد، با پاى خود او را زد و گفت : زيد را آزاد كن و الا هلاكت مى كنم .
متوكّل وحشت زده برخاست خود به زندان آمد و زيد را آزاد ساخت و خلعت
مورد پسندى به وى داد و گفت : هرچه از من مى خواهى دريغ نخواهد شد.
زيد گفت : من از تو فقط تعمير قبر امام حسين عليه السلام و عدم تعرض به
زوّار او را مى خواهم .
متوكّل قبول نمود و زيد شاد از نزد او بيرون شد و شهرها را مى گشت و
اعلان مى كرد: هر كس اراده زيارت امام حسين عليه السلام را دارد بدون
وحشت برود.
بعد از اين ، ده سال قبر حسين عليه السلام از اعمال شيعه متوكّل بدكار
محفوظ ماند و مردم بدون هراس به سوى كربلا براى زيارت مى آمدند.(166)
قتل ابن سكيت به جرم محبت
به امام حسين عليه السلام
متوكّل نه تنها به قبر امام حسين عليه السلام اسائه ادب مى كرد
و هتك حرمت مى نمود، بلكه در هر كس محبت اهل بيت عليهم السلام را
احتمال مى داد، زير شكنجه هاى گوناگون قرار مى داد و به قتل مى رسانيد
و يا بدون محاكمه اعدام مى كرد. زندان ها از شيعيان حسين عليه السلام
پر بود. از جمله آنان يعقوب بن اسحاق خوزى اهوازى معروف به ابن سكيت -
با كسر اول و تشديد ثانى - از استادان شعر، ادب ، نحو و لغت بود و كتب
تراجم 14 تاءليف براى او ضبط كرده اند.
وى در عين حال كه از اصحاب امام محمد تقى و على النقى عليهماالسلام بود
و محبت فوق العاده به حضرت على عليه السلام داشت . معلم
(167) معتز و مؤ يد پسران متوكّل بود و خليفه عباسى به
عللى
(168) از وى ظنين و بدگمان بود.
روزى در حال درس از وى پرسيد: كدام يك از حسنين عليهماالسلام و اين دو
پسر من زيادتر دوست مى دارى ؟
ابن سكيت بدون تاءمل گفت : قنبر، غلام على عليه السلام را با تو و اين
دو پسرت مبادله نمى كنم چه رسد به امام حسن و حسين عليهماالسلام .
متوكّل در حالى كه خشم گلوى او را مى فشرد، دستور داد زبان او را
بريدند، يا از پس گردن بيرون آوردند، ولى در پنجم رجب 244 به شهادت
رسيد.(169)
و بنا به نقل ((تتمّة المنتهى ))
محدث قمى رحمة الله ، متوكّل ، ابن سكيت را به محكمه قاضى القضات
فرستاد، وى پاره برهان هاى سست آورد، از قبيل شمول اهل بيت عليهم
السلام در آيه تطهير به زنان پيامبر نه بر حسنين عليهماالسلام و ابن
سكيت قاضى را محكوم كرد با آن كه ضمير در آيه تطهير ((عنكنّ))
نيست كه مخصوص زنان باشد ((عنكم
)) است كه اختصاص به مردان دارد.
و اين مرد ضعيف النفس دين فروش از دوران ماءمون قضاوت مى كرد، در پايان
عمرش دين را به دنيا فروخت .
ابونعيم ، در ((حلية الاولياء))
او را به فسق و لواط ذم و توبيخ كرده و تاريخ ، بعد از هزار سال از او
به زشتى نام مى برد. متوكّل او را در آخر عمل به حجاز تبعيد نمود و
اموال او را ضبط كرد. وى به سال 242 در ربذه درگذشت .
ابراهيم ديزج و اعجاز قبر
امام حسين عليه السلام
محمد بن عبدالحميد گويد: همسايه ابراهيم ديزج بودم ، در مرض مرگ
وى او را عيادت كردم و رفاقت و شوخى با هم داشتيم ، طبيب را در بالين
وى يافتم از حال بيمار پرسيدم ، از من كتمان نمود.
ابراهيم به پزشك اشاره مى كرد كه معالجه كند و او نمى دانست چه علاجى
كند.
پس از مدتى بيرون رفت ، مجلس خلوت شد ابراهيم گفت : به خدا! استغفار و
توبه مى كنم از اين كه به امر متوكّل به تخريب قبر حسين عليه السلام
اقدام كردم و شبانه با عمله و كارگر كه با ايشان بيل كلنگ بود، خارج
شديم و به غلامان و ياران خود رسيديم به آنان گفتم : كارگر براى ويرانى
قبر حسين آماده كنيد.
در نتيجه خستگى راه خستگى راه خوبى مرا گرفت . ناگاه ديدم غلامان مرا
بيدار كردند و غوغايى شنيدم ، گفتم : چه خبر است ؟
گفتند: در اطراف قبر حسين عليه السلام جماعتى هستند ما را تيراندازى مى
كنند.
فورى به تحقيق پرداختم ، ديدم حقيقت است در اين پيش آمد كه شب 13 رجب
بود دستور تيراندازى دادم ، ولى هرچه از ما تير خالى مى شد، به خود
تيرانداز برمى گرديد.
اين ماجرا مرا به وحشت انداخت و تب و لرز مرا درگرفت و از قبر دور شدم
و تصميم گرفتم ديگر به قبر حسين عليه السلام اهانت نكنم تا متوكّل مرا
بكشد.
ابوبرزه گويد: به وى گفتم : خداوند شر او را از تو دفع كرده ، ديشب
پسرش منتصر او را به قتل رسانيده است .
ابوبرزه گويد: ابراهيم گفت : از آن شب به جسم من دردى رسيده ، اميد
زندگى را از من سلب كرده و شب مرد.(170)