چهره هاى درخشان سامرّاء
حضرت امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام

على ربانى خلخالى

- ۹ -


آن مرد همان گونه نشست و على عليه السلام آب ريخت و دست او را شست . پس از فراغ ، آفتابه را به پسرش محمد حنفيه داد و فرمود:
پسرم ! اگر پسر اين مرد تنها در نزد من بود، دستش را مى شستم ، ولى چون نزد پدرش با هم مى باشند، خداوند دوست ندارد بين پدر و پسر به طور مساوى رفتار شود، پدر دست پدر را شست ، اينك تو پسرم ! دست پسر اين مرد را بشوى .
محمد حنفيه دستور پدر بزرگوارش را اجرا نمود.
امام حسن عسكرى عليه السلام پس از بيان اين ماجراى زيبا فرمود:
فمن اتّبع عليّا على ذلك فهو الشّيعىّ حقّا؛
كسى كه در امور حقوقى اين گونه از على عليه السلام پيروى كند، شيعه حقيقى است .(85)
شيعه شدن ناصبى
از محمد بن عباس نقل شده كه گفت :
ما چند نفر كنار هم در مورد مقامات علمى و گزارش هاى غيبى امام حسن عسكرى عليه السلام صحبت مى كرديم ، يكى از ناصبى ها كه از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود، گفتار ما را به مسخره گرفت و گفت : من بدون مركّب و رنگ مداد نوشته اى را براى آن حضرت مى نويسم ، اگر او پاسخ مسائل من در آن نوشته را داد، حقانيت او را مى پذيرم وگرنه بر عقيده خود باقى مى مانم .
او مسائل خود را روى برگه اى نوشت ، ما نيز مسائل خود را در نامه هايى نوشتيم و به محضر آن حضرت روانه كرديم .
امام حسن عسكرى عليه السلام پاسخ مسائل همه ما را در جواب نامه اش ‍ داد و در برگه مربوط به ناصبى ، علاوه بر پاسخ به مسائل او، نام او و نام پدر او را نوشته بود.
وقتى كه آن فرد ناصبى ، جواب نامه اش را ديد، از تعجب حيرت زده شد، به طورى كه از هوش رفت و پس از به هوش آمدن ، حقانيت مقام امامت و علم و كمال عالى آن حضرت را تصديق نمود و جزو شيعيان او گرديد.(86)
پاسخ به يك سؤ ال قرآنى
سفيان بن محمد مى گويد:
از امام حسن عليه السلام در ضمن نامه اى سؤ ال كردم :
منظور از واژه ((وليجه )) در اين آيه چيست ؟ آنجا كه خداوند مى فرمايد:
و لم يتخذوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤ منين وليجة ؛(87)
((آن مجاهدان مخلصى كه غير از خدا و رسولش و غير از مؤ منان را محرم اسرار خود قرار ندادند)).
و با خود فكر مى كردم كه منظور از ((مؤ منان ))، در اين آيه كيانند؟
امام حسن عليه السلام در جواب نامه من چنين نوشت :
((وليجه ))، غير امام حق است كه به جاى او به ناحق نصب مى شود و اما اين كه در خاطرت گذشت كه منظور از ((مؤ منان )) در آيه فوق كيانند؟ بدان كه آن مؤ منان امامان بر حقند، كه از خدا براى مردم ، امان مى گيرند و امان آنها مورد اجازه و قبول خدا قرار مى گيرد.(88)
بنابراين ، طبق پاسخ امام حسن عسكرى عليه السلام ، معنى آيه چنين مى شود:
((مجاهدان مخلصى كه در برابر خدا و رسول و امامان بر حق ، امامان ناحق را به رهبرى نمى گيرند)).
قاطعيت در برابر دزدان عقيده
امام هادى عليه السلام با بدعتگزاران و غلات ، مبارزات فرهنگى داشت ، يكى از بدعتگزاران به نام ((فارس بن حاتم قزوينى )) كه امام هادى عليه السلام يكى از دوستانش به نام ((ابوجنيد)) را ماءمور اعدام او نمود. ابوجنيد او را با ساطور كشت . ابوجنيد دستگير شد، ولى چون دليل و نشانه اى بر قاتل بودن او اقامه نشد، آزاد گرديد.
در زمان امام هادى عليه السلام براى ابوجنيد حقوق ماهيانه اى تعيين شد و به او پرداخت مى گرديد، پس از شهادت امام هادى عليه السلام ، امام حسن عسكرى عليه السلام دستور داد تا حقوق او را ادا كنند و حتى در اين باره براى نماينده اش نامه نوشت كه حقوق ماهيانه او را بپردازيد و اين حقوق تا آخر عمر آن حضرت پرداخته مى شد.(89)
اين فراز تاريخى نشان مى دهد كه امام حسن عسكرى عليه السلام به كسانى كه براى نابودى بدعت و بدعتگزار تلاش كرده اند، عنايت و مرحمت خاص ‍ داشته و از آنان حمايت جدى مى كرده است تا بدعتگزارى در بين مسلمانان وجود نداشته باشد.
امام حسن عسكرى عليه السلام در برابر صوفيان
نظر به اين كه اوضاع اقتصادى مسلمانان در صدر اسلام خوب نبود، امامان عليهم السلام مانند اميرمؤ منان على عليه السلام از نظر لباس ، غذا و مسكن در سطح بسيار پايين و ساده اى مى زيستند تا بر مستمندان سخت نگذرد. ولى اوضاع اقتصادى مسلمانان در عصر امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام به بعد، خوب بود. از اين رو امامان عليهم السلام در حد متوسط، از لباس و غذا و مسكن استفاده مى كردند.
گروهى صوفى و صوفى منش به خيال اين كه از نظر اسلام هميشه بايد لباس ‍ كهنه و مندرس پوشيد و در ساده ترين وضع زيست براى خود مكتب خاصى درست كرده بودند و حتى به امامان عليهم السلام اشكال مى كردند. اين اشكال تراشى از عصر امام صادق عليه السلام آشكار و تا عصر امام حسن عسكرى عليه السلام ادامه يافت .
سفيان ثورى از بنيانگذاران اين ايده انحرافى بود.
بر همين اساس ، يكى از اين صوفى منش ها به نام ((كامل بن ابراهيم )) به محضر امام حسن عسكرى عليه السلام آمد، وقتى كه لباس سفيد امام عليه السلام را در تنش ديد، پيش خود گفت : ولىّ خدا لباس نرم و زيبا و آن گاه ما را به برادرى و ايثار دعوت مى كند و از لباس پوشيدن لباس هاى نرم و لطيف نهى مى نمايد؟
امام حسن عسكرى عليه السلام در حالى كه خنده بر لب داشت ، حرف دل كامل ابن ابراهيم را خواند و آستينش را بالا زد، ناگاه لباس سياه خشن در زير لباس رو، پيدا شد، آنگاه به كامل بن ابراهيم فرمود:
هذا لله و هذا لكم ؛
اين لباس سياه خشن كه در زير لباس هايم پوشيده ام ، براى خدا است .
كامل بن ابراهيم مى گويد: از پاسخ امام عليه السلام شرمنده شدم .(90)
به امام حسن عسكرى عليه السلام خبر رسيد شخصى به نام ((احمد بن هلال )) با صوفى بازى و خودنمايى ، جمعى را فريفته خود نموده و به نام امامان عليهم السلام به عقيده صاف شيعيان مى تازد و آنها را منحرف مى نمايد.
امام حسن عليه السلام پس از تحقيق دريافت كه او نيز يكى از بدعتگزاران و دزدان عقيده است ، با اين كه بعضى مى خواستند او را درستكار معرفى نمايند، و مى گفتند:
او 54 بار با پاى پياده براى انجام حج به مكه رفته است و...
امام حسن عليه السلام با قاطعيت براى نمايندگانش در عراق نوشت :
احذروا الصّوفى فى المتصنّع ؛
از آن صوفى ساختگى و دروغين دورى كنيد.
جمعى ((قاسم به علا)) را نزد امام حسن عليه السلام فرستادند تا بلكه امام عليه السلام در مورد احمد بن هلال تجديد نظر كند.
امام عليه السلام به او فرمود:
امر ما در مورد اين شخص دروغين ، ابن هلال كه خدايش او را نيامرزد به شما رسيد، خداوند گناهان او را نمى آمرزد و لغزش او را پس نمى گيرد. او بدون اجازه و رضايت ما با استبداد راءى در امور ما دخالت كرده است و طبق هوس هاى نفسانى خود رفتار مى كند.
خداوند اراده كرده كه او را به دوزخ بفرستد. ما صبر مى كنيم تا خداوند بر اثر نفرين ما عمر او را كوتاه كند...))(91)
و در مورد ديگر، امام حسن عسكرى عليه السلام به ابوهاشم ، ضمن گفتارى در سرزنش صوفى مسلكان فرمود:
اءلا انّهم قطّاع طريق المؤ منين ، والدّعاة الى نخلة الملحدين ، فمن اءدركهم فليحذرهم ، وليصن دينه و ايمانه ؛
آگاه باشيد آنان دزدان سرگردنه بر سر راه مومنان هستند و مردم را به راه ملحدان فرامى خوانند. هر كس كه با آنها روبه رو شد بايد حتما از آنها دورى كند و دين و ايمان خود را از گزند آنها حفظ نمايد.(92)
موضعگيرى در برابر دوگانه پرستان
محمد بن ربيع مى گويد: در اهواز با مردى دوگانه پرست مناظره و گفت و گو كرده بودم ، سپس به شهر سامرّا رفتم ، بعضى از سخنان آن دوگانه پرست به دلم چسبيده بود (و دلم آن را پذيرفته بود).
روزى كه ملاقات عمومى مردم با خليفه وقت بود، من در خانه ((احمد بن خضيب )) نشسته بودم ، امام حسن عسكرى عليه السلام از دارالخلافه وارد گرديد و به من نگاه كرد و با انگشت سبابه اش به من اشاره كرد و فرمود: ((خدا يكتا است ، يكتا و فرد است )).
(من آن چنان در برابر قاطعيت و صلابت و گفتار از دل برخاسته او تحت تاثير قرار گرفتم كه بى هوش شده و بر زمين افتادم ).(93)
پريشان و نگران بود، دو نفر از شيعيان به عيادتش رفتند، بيمار در حالى كه ناله مى كرد به آنها گفت : از خدا بخواهيد بيمارى مرا (كه در برابر گناه به من داده ) پس بگيرد (و من نيز گناه نمى كنم )، نامه اى براى امام حسن عليه السلام نوشته ام ، لطفا آن را به آن حضرت برسانيد.
عيادت كنندگان گفتند: آن نامه كجاست ؟
بيمار جواب داد: زير فرشى است كه نماز روى آن مى خوانم .
عيادت كنندگان آن نامه را برداشتند و آن را گشودند تا بخوانند، ناگاه ديدند پاسخ آن نامه از جانب امام حسن عسكرى عليه السلام چنين داده شده است :
((نامه تو را خوانديم و از درگاه خدا سلامتى و پس گرفتن لغزش تو را خواستيم ، خداوند چهل و نه سال ديگر به تو عمر خواهد داد، خدا را حمد و شكر كن ...
ولا تاءمن اءن اءساءت اءن يبتر عمرك ، فاءن الله يفعل ما يريد؛
اگر گناه كردى ، ايمن از آن مباش كه عمرت كوتاه گردد، زيرا خداوند آنچه را بخواهى انجام مى دهد.))
عيادت كنندگان به بيمار بشارت دادند كه امام حسن عسكرى عليه السلام پاسخ تو را با خط خود داده است .
بيمار خوشحال شد و همان دم برخاست و اموالش را صدقه داد و پس از سه روز از اطراف عثمان بن سعيد عمرى ، نماينده امام حسن عسكرى عليه السلام حواله اى از بازرگانى به دستش رسيد و مطابق آن حواله ، اموالى سه برابر آنچه را صدقه داده بود، نصيبش گرديد و به زندگى خود با كمال سلامتى و شادى ادامه داد.(94)
نكته مورد توجهى كه در جواب نامه امام حسن عليه السلام ذكر شده اين است كه گناه موجب كوتاهى عمر مى گردد، نبايد حتى به عمرى كه انسان از راه غيب به آن اطمينان يافته ، مغرور گردد، زيرا غرور و گناه موجب خشم خدا شده و اراده خدا را عوض مى كند.
نصيحت به شيعيان جهان
امام حسن عسكرى عليه السلام شيعيان را به رعايت امورى نصيحت كرد، اين نصيحت همچون اعلاميّه جهانى و ماندگار از آن حضرت به همه شيعيان است كه ما ترجمه آن را به ذكر سفارش هاى آن حضرت تحت دوازده ماده در اينجا مى آوريم :
اوصيكم بتقوى الله ، والورع فى دينكم والاجتهاد لله و...،
شما را وصيت و سفارش مى كنم :
1 - به پرهيزكارى و پاك زيستى در دين
2 - كوشش و تلاش براى خدا
3 - بازگرداندن امانت به صاحبش ، خواه صاحبش نيك باشد، يا بد.
4 - سجده هاى طولانى
5 - نيك رفتارى با همسايگان
اگر شما اين كارهاى نيك را انجام داديد، مردم مى گويند: اين شخص از شيعيان است و من خرسند مى شوم .
6 - كونوا لنا زينا و لا تكونا علينا شينا...
زينت ما باشيد، مايه ننگ ما نباشيد.
7 - دوستى ها را به سوى ما جلب كنيد، زشتى ها را از ما دفع نماييد، چرا كه هرگونه خوبى به ما نسبت دهند ما اهل آن هستيم ، و هرگونه بدى به ما نسبت دهند ما از آن به دور هستيم . ما را در كتاب خدا قرآن حقى است ، و با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبتى و از جانب خدا طهارت و پاكى .
8 - جز ما هر كس ادعاى مقام امامت كند، دروغگو است .
اكثروا ذكر الله و ذكر الموت ، و تلاوة القرآن ، و الصّلاة على النبىّ صلى الله عليه و آله ، فانّ للصّلاة على رسول الله صلى الله عليه و آله عشر حسنات :
9 - خدا را بسيار ياد كنيد.
10 - بسيار در ياد مرگ باشيد.
11 - بسيار قرآن تلاوت كنيد.
12 - و بسيار بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات بفرستيد كه صلوات بر رسول خدا صلى الله عليه و آله داراى ده پاداش است .
احفظوا ما وصّيتكم به ، واستودعكم الله واقراء عليكم السّلام ؛
سفارش هاى مرا به خاطر بسپاريد، و در عمل رعايت كنيد، شما را به خدا مى سپارم و سلام بر شما.(95)
خدايا! به بركت وجود امام حسن عسكرى عليه السلام ما را از پيروان خالص آن حضرت قرار بده و از شيوه رفتارى و از بيانات سازنده اش ‍ بهره مند ساز، آمين .(96)
امام حسن عسكرى عليه السلام در سال 260 هجرى آخرين سال عمرش ‍ طبق حديث اربعين ، به شيعيان دستور داد كه غيبت ما فرارسيده ، انگشترها را در دست چپ كنيد تا هنگام ظهور امر ما.(97)
نتيجه اين كه :
اين دستور، مقطعى بود، نه هميشگى . اكنون كه تقيه اى در اين مورد نيست ، بايد همان سنت پيامبر صلى الله عليه و آله (انگشتر به دست راست كردن ) ادامه يابد.
تاييد اين مطلب اين كه خود امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: ((نشانه هاى مؤ من پنج چيز است :
1 - انجام پنجاه و يك ركعت نماز نافله شبانه روز.
2 - زيارت مرقد امام حسين عليه السلام در اربعين .
3 - انگشتر به دست راست كردن .
4 - سجده بر خاك .
5 - بلند خواندن بسم الله در نمازهاى جهر و اخفات ))(98)
آرى ، اين تابلو نيز نشانگر شدت ديكتاتورى و فشار رژيم منحوس عباسى براى قطع خط فكرى تشيع و امامت است ، ولى آنها خواستند نور خدا را با فوت كردن دهان خاموش كنند، آيا نور خورشيد را مى توان با فوت كردن خاموش كرد؟!
سخنان حكيمانه
امام حسن عسكرى عليه السلام سخنان زيبا و درربار بسيارى بيان فرموده است كه ما به بخشى از آنها اشاره مى نماييم .
در ((تحف العقول )) آمخده است : حضرتش فرمود:
اورع الناس من وقف عند الشبهة ، اءعبد الناس من اءقام على الفرائض ، اءزهد الناس من ترك الحرام ، اءشد الناس اجتهادا من ترك الذنوب .
پارساترين مردم كسى است كه در شبهه توقف كند، عابدترين مردم كسى است كه فرائض را به پا دارد، زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك كند و از همه مردم كوشش و مشقتش بيشتر است كسى كه معاصى را ترك كند.
هم چنين حضرتش فرمود:
ما من بليّة الا و لله فيها نعمة تُحيط بها؛
هيچ بليه اى نيست مگر اين كه ، خدا را در آن نعمتى است كه آن را احاطه كند.
و باز در جاى ديگر فرمود:
ما ترك الحق الّا ذلّ و لا اءخذ به ذليل الّا عزّ.
هيچ عزيزى حق را ترك نكرد مگر اين كه ذليل شد و هر ذليلى كه حق را گرفت عزيز شد.
هم چنين فرمود:
خصلتان ليس فوقهما شى ء: الايمان بالله و نفع الاءخوان .
دو خصلت بالاترين خصلت ها است : ايمان به خداى تعالى و نفع رسانيدن به برادران دينى .
همچنين فرمود:
لا تمار فيذهب بهائك ، و لا تمازح فيجترى عليك .
جدال مكن پس خوبى و حسن تو مى رود و مزاح مكن كه بر تو جرئت مى كنند و دلير مى شوند.
همچنين آن امام همام فرمود:
قلب الاءحمق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه .
قلب احمق در دهان اوست و دهان حكيم در قلب او است .
يعنى شخص احمق پس از تكلم تاءمل مى كند كه اين كلام صلاح بود يا نه ، به عكس شخص حكيم اول در صلاحيت كلام تاءمل مى كند بعد سخن مى گويد:
حضرتش فرمود:
ليس من الاءدب اءظهار الفرح عند المحزون .
اظهار خوشحالى نزد شخص غمگين از ادب نيست .
 

چو بينى يتيمى سرافكنده پيش   مزن بوسه بر روى فرزند خويش ‍
حضرتش در سخن ديگرى فرمود:
لا تكرم الرجل بما يشقّ عليه .
شخص را به خاطر آن چيزى كه بر او شاق و دشوار است اكرام مكن .
حضرتش فرمود:
من وعظ اءخاه سرّا فقد زانه ، و من وعظه علانية فقد شانه .
هر كس برادر دينى خود را در پنهانى موعظه و پند دهد، در حقيقت او را زينت داده و هر كس در مقابل مردم و آشكارا او را پند دهد، در حقيقت بر او خرده گرفته و خوار كرده است .
حضرتش فرمود:
من التواضع الاسلام على كل من تمرّ به و الجلوس دون شرف المجلس .
از تواضع است كه بر هر كسى كه بگذرى ، سلام كنى و در جايى كه پست تر از مكان شريف مجلس است ، بنشينى .
همچنين فرمود: خنده بى جا نشانه ابلهى است .
حضرتش در سخن ديگرى فرمود:
خير اءخوانك من نسب ذنبك اءليك .
بهترين برادران تو كسى است كه گناه تو را به تو نسبت دهد (يعنى بدى تو را به تو گويد).
و در جاى ديگرى فرمود:
من انس بالله استوحش من الناس .
هر كسى كه به خدا گيرد انس مى كند از مردم وحشت .
فصل ششم : شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام
عيادت ابى سهل نوبختى
در كتاب ((غيبت )) شيخ طوسى رحمة الله آمده است :
ابى سهل اسماعيل بن على نوبختى گويد: خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام مشرف شدم . حضرتش در اثر سم جفا بسترى شده بود.
آن بزرگوار به ((عقيد)) خادم خود - كه امام هادى عليه السلام را خدمت نموده و حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را پروريده بود - امر نمود تا آب مصطكى بجوشاند.
صقيل ، مادر حضرت حجت عليه السلام آن آب را براى امام آورد و كاسه را به دست آن حضرت داد. خواست بياشامد، دست مباركش لرزيد و كاسه به دندانهاى ثناياى نازنينش خورد و كاسه را بر زمين نهاد و به عقيد فرمود: وارد اين اتاق شو، كودكى در حال سجده است او را نزد من بياور.
عقيد گويد: داخل شدم ، ديدم كودكى سر به سجده نهاده و انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرده است ، بر آن حضرت سلام كردم به من جواب داد، چون نماز را تمام كرد، عرض كردم : مولاى من ، شما را مى خواند.
گويد: مادرش صقيل آمد و دستش را گرفت و نزد پدرش امام حسن عسكرى عليه السلام آورد.
ابوسهل گويد: چون آن كودك به خدمت پدر بزرگوار رسيد سلام كرد. نگاه كردم بر او و ديدم رنگ مبارك روشنى دارد كه از نور مى درخشد و موى سرش به هم پيچيده و مجعّد و مابين دندان هايش گشاده است .
همين كه نظر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام بر آن بزرگوار افتاد گريست و فرمود:
اى سيد اهل بيت خود! به من آب بده همانا من به سوى پروردگار خود مى روم يعنى وفاتم نزديك شده است .
نور ديدگان حضرت حسن عسكرى عليه السلام آن كاسه آب مصطكى را به دست گرفت و كنار لب هاى آن حضرت قرار داد و پدر بزرگوارش را سيراب كرد، چون آب را آشاميد فرمود: مرا براى نماز مهيا كنيد.
پس در كنار آن حضرت دستمالى افكندند و آن طفل پدر خود را وضو داد.
آنگاه امام حسن عسكرى عليه السلام به او فرمود:
ابشر يا بنى ! فاءنت صاحب الزمان و اءنت المهدى و اءنت حجّة الله على اءرضه و اءنت ولدى و وصيّى .
مژده باد تو را اى فرزندم ! تويى صاحب الزمان ، تويى مهدى و حجت خود بر روى زمين و تويى پسر من و وصى من تويى محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام .
پدر توست رسول خدا صلى الله عليه و آله و تويى خاتم ائمه طاهرين . بشارت داد به تو رسول خدا صلى الله عليه و آله و به نام و كنيه داد. و اين عهدى است بر من از پدرم از پدران طاهرين عليهم السلام .
آنگاه روح مقدسش به عالم قدس پرواز نمود.
وفات آن حضرت به اتفاق اكثر محدّثين در هشتم ماه ربيع الاول واقع شده است ، چنانچه در ((ارشاد)) شيخ مفيد و در ((روضه )) نيشابورى است .
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در اول ربيع الاول مريض شد و در هشتم آن ماه سال دويست و شصتم هجرى دنيا را مفارقت كرد. و از عمر شريف آن حضرت 28 يا 29 سال گذشته بود و مدت امامت آن حضرت قريب شش سال بود.
امام حسن عسكرى عليه السلام را جانشينى جز امام غائب حضرت بقيّة الله الاءعظم امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نبود و آن را مخفى مى داشت ، چون خليفه وقت مى كوشيد آن حضرت را به دست آورد.
شهر سامرّا و خبر شهادت پيشواى نور
در ((روضة الواعظين )) نيشابورى آمده است :
چون خبر وفات امام حسن عسكرى عليه السلام منتشر شد، سامرّا يكپارچه ضجّه و ناله گشت . بازارها تعطيل شد و همه بر جنازه شريفه حضرتش ‍ حاضر شدند.
سامرّا مانند قيامت بود، بنى هاشم ، بنى عباس ، وزراء، امرا، قضات و تمام مردم جنازه آن حضرت را تشييع كردند و جنازه شريفش از بامداد تا شامگاه در سر دست مردم بود.
ابى عيسى ، به بنى هاشم ، بنى عباس و قضات نشان مى داد كه ببينند حضرتش به اجل خود از دنيا رفته است . جنازه مطهر را با ناله و شيون آوردند و در خانه خود حضرت ، كنار پدر بزرگوارش دفن نمودند.
آن روضه مباركه ملجاء ملهوفين و ملاذ مضطرين و مظهر فيوضات و كرامات و محل استجابت دعوات شد.
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود:
قبرى بسرّ من راءى اءمان لاءهل الجانبين .
قبر من در سر من راءى امان است از براى اهل دو جانب از بلادها و عذاب خدا.
علامه مجلسى رحمة الله اهل دو جانب را شيعه و سنى معنا كرده است كه بركت و فيض آن حضرت دوست و دشمن را احاطه نموده است .
 
يا اءرض مورى حزنا   و يا سماء انفطرى
و انكسفى يا شمس فى   رزء الاءمان العسكرى
شهيد اول در كتاب ((دروس )) روايت فوق را اين گونه نقل مى نويسد:
ابوهاشم جعفرى مى گويد: روزى امام حسن عسكرى عليه السلام به من فرمود:
قبرى بسرّ من راءى امان لاءهل الجانبين .
قبر من در سامرّا براى هر دو گروه - يعنى دوست و دشمن - امان است .(99)
شهادت پيشواى نور به روايت شيخ صدوق رحمة الله
ابن بابويه و ديگران اين گونه روايت كرده اند: مردى از اهل قم گفت :
روزى در مجلس عبيدالله بن خاقان - كه از جانب خلفا والى اوقاف و صدقات بود - در قم حاضر شدم وى نهايت عداوت نسبت به اهل بيت عليهم السلام داشت . در مجلس او از احوال سادات علوى كه در سامرّا بودند و از مذهب آنها، صلاح و فساد و قرب و منزلت آنها نزد خليفه سخن به ميان آمد.
احمد بن عبيدالله گفت : من در سامرّا از سادات علوى كسى را نديدم مانند حسن بن على عسكرى عليهماالسلام در علم و زهد، ورع و زهادت ، وقار و مهابت ، عفت و حيا و شرف و قدر و منزلت نزد خلفا، امرا، سادات و ساير بنى هاشم برتر باشد او را بر پيران مقدم مى داشتند و صغير و كبير ايشان بر او تعظيم مى نمودند.
همچنين وزرا و امرا و ساير اهل لشكريان و اصناف خلق در اعزاز و اكرام او دقيقه اى فرونمى گذاشتند.
روزى در بالاى سر پدر خود در دفترش ايستاده بودم ، ناگاه دربانان و خدمتكاران دويدند و گفتند: ابن الرضا در خانه ايستاده است .
پدرم به صداى بلند گفت : به او رخصت دهيد و او را به مجلس در آوريد.
ناگاه ديدم مردى گندم گون ، گشاده چشم ، خوش قامت ، نيكوروى و خوش بدن وارد شد. او در اول سن جوانى بود، در او مهابت و جلالتى عظيم مشاهده كردم .
هنگامى كه نظر پدرم بر او افتاد از جاى بلند شد و به استقبال او شتافت . من هرگز نديده بودم كه پدرم چنين كارى را نسبت به احدى از بنى هاشم يا امراى خليفه يا فرزندان او بكند.
چون نزديك او رسيد، دست در گردن او افكند و دست هاى او را بوسيد و دست او را گرفت و در جاى خود نشانيد و به ادب در خدمت او نشست و با او سخن مى گفت و از روى تعظيم او را به كنيت خطاب مى نمود و جان خود و پدر و مادر خود را فداى او مى كرد، من از مشاهده اين احوال تعجب مى كردم .
ناگاه دربانان گفتند: موفق (100) - كه خليفه آن زمان بود - مى آيد و قاعده چنان بود كه چون خليفه به نزد پدرم مى آمد، پيشتر حاجبان و يساولان و خدمتكاران مخصوص او مى آمدند و از نزديك پدرم تا در درگاه دو صف مى ايستادند تا آن كه خليفه مى آمد و بيرون مى رفت و با وجود استماع آمدن خليفه باز پدرم رو به او داشت و با او سخن مى گفت تا آن كه غلامان مخصوص او پيدا شدند.