امام حسن عليه السلام فرمود:
آرى ، مردم به دروغ به او چنين نسبتى مى دهند. خدا فضل را رحمت كند، خدا او را رحمت
كند.
بورق مى گويد: هنگامى كه از سفر حج به خراسان بازگشتم ، باخبر شدم كه فضل بن شاذان
در همان هنگام كه امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده بود: ((خدا
فضل را رحمت كند)) از دنيا رفته است .(72)
همچنين روايتى از ابوهاشم جعفرى است كه مى گويد: ((يوم و
ليلة )) تاءليف ((يونس بن عبدالرحمان
)) را به امام حسن عسكرى عليه السلام نشان دادم .
فرمود: اين كتاب را چه كسى تاءليف كرده است ؟
عرض كردم : يونس بن عبدالرحمان .
فرمود: اعطاه
الله بكلّ حر نورا يوم القيامة ؛
خداوند براى هر حرفى از اين كتاب ، در روز قيامت نورى به يونس عطا فرمايد.(73)
همچنين روايت شده است :
يكى از اصحاب و شاگردان امام حسن عسكرى عليه السلام به نام ((احمد
بن عبدالله بن خانبه )) كتابى را تاءليف كرده بود و به امام
حسن عسكرى عليه السلام نشان داد، امام حسن عسكرى عليه السلام آن را خواند، سپس
فرمود:
صحيح فاعملوا به
؛
كتاب درستى است ، به مطالب آن عمل كنيد.(74)
به اين ترتيب امام حسن عسكرى عليه السلام با تاييد و تشويق و دعا براى شاگردان خوب
و درستكارشان ، آنها را به نوشتن كتاب در راستاى معارف اسلامى ، حديث و فقه فرامى
خواند و مردم را به عمل به مطالب آن كتاب ها دعوت مى نمود.
فقها در سخن امام حسن عسكرى عليه
السلام
نسبت اين تفسير به امام حسن عسكرى عليه السلام ، نسبت صحيح باشد يا ناصحيح ،
ولى روايات معتبر و استوارى در اين تفسير وجود دارد كه با محتواى قرآن ، مطابق بوده
و مورد قبول علماى بزرگ و محقق از قديم و نديم مى باشد.
يكى از اين روايات ، روايت معروف مورد اعتماد، در مورد فقها و شرايط فقيه مورد
اعتماد به نام حديث
من كان من
الفقهاء صائنا لنفسه ... است كه امام حسن عسكرى عليه السلام اين سخن را در
ضمن بيان مشروح و عميق و سازنده در تفسير آيه 78 و 79 سوره بقره بيان فرموده است
(75) كه در اينجا نظر شما را به آن حديث جلب مى نماييم :
علامه طبرسى مى گويد: بر اساس اسنادى كه ذكر شد (كه منتهى به تفسير منسوب به امام
حسن عسكرى عليه السلام است ) امام حسن عسكرى عليه السلام اين دو آيه را قرائت
فرمود:
و منهم امّيون لا
يعلمون الكتاب اءلّا امانىّ و اءن هم الّا يظنون # فويل للذين يكتبون الكتاب
بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا فويل لهم ممّا كتبت
اءيديهم و ويل لهم ممّا يكسبون
(76)
((و پاره اى از آنان ، عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك
مشت خيالات و آرزوها نمى دانند و تنها به پندارهايشان دل بسته اند، پس واى بر آنها
كه نوشته اى با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: اين از طرف خداست تا آن را به
بهاى كم بفروشند، پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند، و واى بر آنان از آنچه
در اين راه به دست مى آورند.))
آنگاه آن حضرت در تفسير دو آيه فوق چنين فرمود:
((امّى )) آن كسى است كه به امّ مادرش
نسبت دارد، يعنى همان گونه كه انسان هنگام خروج از رحم مادر هيچ چيز نمى داند، بعضى
از اهل كتاب يهود و نصارى نيز هيچ چيز نمى دانند، نه مى توانند چيزى را بنويسند و
نه مى توانند چيزى را بخوانند.
يهود و نصارى از كتاب خودشان انجيل و تورات هيچ نمى دانند و تشخيص نمى دهند كه
فرق كتابى كه از آسمان نازل مى شود با آن كتاب دروغين كه به خدا نسبت مى دهند، چيست
؟
آنها جز نام يك جلد كتاب و تعداد صفحات آن ، هيچ درك نمى كنند و بين كتاب باطل و حق
، تشخيص نمى دهند. تشخيصشان فقط بر اساس خيالات و آرزوها است ، يعنى تنها به اين
است كه آن كتاب بر آنان خوانده شود و به آنها بگويند: اين كتاب خدا و كلام خدا است
و آنها هم دلشاد شوند و بر اساس تصورات و خيالات و آرزوهايشان خيال كنند كه مقصود و
مرادشان در ميان همه كتاب است ، بين كتاب راستين و دروغين ، جز همان پندار ساختگى ،
راه تشخيصى نيست ...
اگر چيزى بر خلاف محتواى آن كتاب بر اين عوام خوانده شود، نمى فهمند و غير از پندار
چيزى ندارند.
آنها فقط آنچه را كه رؤ سايشان از تكذيب رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرمؤ
منان على عليه السلام براى آنها مى خوانند كه پندارى بيش نيست ، به جاى حق مى گيرند
و آن را كتاب آسمانى مى پندارند.
و هم يقلّدون مع
اءنّه محرّم عليهم تقليدهم ...؛
و اين عوام از رؤ سايشان تقليد مى كنند، در حالى كه تقليد از آنها برايشان حرام است
، زيرا تقليد از عالم خائنى كه كتاب خدا را و آنچه در آن است تحريف كرده است و خلاف
آن را بيان مى كند، حرام است .
امام حسن عسكرى عليه السلام پس از تلاوت آيه 79 بقره ، فرمود:
((اين از علماى يهود، اوصافى را مى نويسند و مى گويند: اين
اوصاف از صفات محمد صلى الله عليه و آله است و شما تطبيق كنيد ببينيد هيچ كدام از
آن صفات در اين شخص (پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ) نيست .
و به عوام بى سواد خود مى گويند: صفات پيامبرى كه در آخرالزّمان مى آيد اين است كه
او بلندقامت و بدنش بسيار بزرگ و شكمش بسيار بزرگ و شكمش برآمده و مويش به رنگ بين
قرمز و زرد است .
در حالى كه همه آن صفاتى را كه ذكر مى كنند برخلاف صفات پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله است .
هدف رؤ ساى يهود از اين خلاف گويى ها اين است كه رياستشان بر عوام باقى بماند و
منافعشان در نزد عوام و امر و نهى نسبت به عوام و خدمتكارى عوام از آن ادامه يابد و
مردم را از خدمت و گرايش به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و
خاندان و ياران مخصوصش بازدارند، زيرا اگر آن عوام مسلمان شوند تحت فرمان پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله مى آيند، نماز مى خوانند، جهاد مى كنند، خمس و زكات مى
دهند و در نتيجه از زير فرمان رؤ ساى يهود و نصارى خارج مى گردند.
ولى رؤ سايشان مى خواهند آنها را زير فرمان خود نگهدارند. از اين رو با مطالب تحريف
شده و وارونه جلوه دادن حقايق و ذكر صفات ساختگى براى پيامبر آخرالزّمان ، مى
خواهند عوام را از پيروى اسلام بازدارند. واى بر آنها...
آنگاه امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود:
مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد: اگر اين قوم (عوام يهود) تورات خود را جز
آنچه علمايشان به آنها ديكته كرده اند، نمى شناسند، راهى براى آنها جز پيروى از
علمايشان نيست . بنابراين ، چرا خداوند آنها را به خاطر تقليد از علمايشان سرزنش مى
كند؟ آيا مگر عوام يهود، غير از عوام ما هستند؟ زيرا عوام ما هم از علمايشان تقليد
مى كنند.
بنابراين همان گونه كه عوام ما در تقليد از علمايشان گناهكار نيستند، آنها نيز
نبايد گنهكار باشند، زيرا براى تحصيل احكام راهى جز تقليد از علما نيست ؟
امام صادق عليه السلام در پاسخ فرمود:
بين عوام و علماى ما با عوام و علماى يهود از يك جهت فرق و از يك جهت با هم
مساويند. اما در موردى كه مساوى هستند از اين رو است كه خداوند عوام ما را نيز
سرزنش كرده كه چرا از علمايتان (كه ناصالح هستند) تقليد مى كنيد؟
چنان كه عوام يهود را سرزنش نموده است و اما در موردى كه بين عوام و علماى ما با
عوام و علماى يهود فرق است . در آنجا است كه عوام ما به دنبال علماى صالح مى روند،
ولى عوام يهود به دنبال علماى صالح نمى روند...
در اين هنگام امام حسن عسكرى عليه السلام پس از ذكر پاسخ امام صادق عليه السلام به
سوال مرد سوال كننده ، فرمود:
فمن قلّد من
عوامنا مثل هؤ لاء الفقهاء، فهم مثل اليهود الّذين ذمّهم الله بالتقليد لفسقة
فقهائهم ؛
پس كسى كه از عوام ما از چنان فقهاى ناصالح تقليد كنند همانند يهوديانى هستند كه
خداوند آنها را به خاطر تقليد از فقيهان ناصالحشان ، سرزنش نموده است .
فاءمّا من كان من
الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه ، مخالفا على هواه ، مطيعا لاءمر مولاه فللعوام
اءن يقلّدوه ، و ذلك لا يكون اءلّا بعض فقهاء الشّيعة لا جميعهم ...؛
پس هر كدام از فقها كه نفس روح خود را مصون از گناه نگه داشته ، نگهبان دين خود و
مخالف هوس هاى نفسش مى باشد و مطيع مولاى خود است . بر همه عوام لازم است كه از او
تقليد كنند و چنين صفاتى را بعضى از فقهاى شيعه دارند، نه همه آنها.
سپس امام حسن عسكرى عليه السلام پس از بيانى در شرح فقهاى صالح و ناصالح و هشدار
دادن به عوام كه مراقب باشند و از فقهاى صالح تقليد كنند، و از فقهاى گمراه دورى
نمايند، سخنان پرنكته و ژرف خود را با اين حديث به پايان رسانيد:
شخصى از اميرمومنان عليه السلام عليه السلام پرسيد: بعد از امامان هدايتگر و چراغ
هاى تابان تاريكى هاى امامان معصوم عليهم السلام بهترين خلق خدا كيانند؟
اميرمؤ منان على عليه السلام در پاسخ فرمود:
العلماه اءذا
صلحوا؛
علمايى كه صالح باشند و راه درست را بپيمايند.
ديگرى پرسيد: بدترين خلق خدا بعد از ابليس ، فرعون و نمرود و بعد از آنان كه نام و
لقب شما را بر خود نهاده اند و جايگاه شما را غصب نموده و بر مقام شما نشسته اند،
چه كسى است ؟
اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ فرمود:
العلماه اءذا
فسدوا، هم المظهرون للاءباطيل ، الكاتمون للحقائق ؛
علمايى كه فاسد گردند، آنها كه آشكاركننده باطل ها و كتمان كننده حقايق هستند.
كه خداوند در مورد همين دسته از علما مى فرمايند:
اولئك يلعنهم
الله و يلعنهم اللّاعنون - الّا الذين تابوا...؛
((خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعنت كنندگان نيز آنها را
لعن مى كنند، مگر آنها كه توبه كردند.))(77)
كندى فيلسوف و اخترشناس معروف
امام حسن عسكرى عليه السلام در جمله اى درخشنده ، ژرف و جالب مى فرمايد:
و لو لا محمد صلى
الله عليه و آله و الاءوصياء من بعده كنتم حيارى كالبهائم لا تعرفون فرضا من
الفرائض و هل يدخل قرية اءلّا من بابها؟ اگر محمد صلى الله عليه و آله و
اوصياى بعد از او نبودند، شما اى جهان بشريت ! مانند چارپايان ، حيران و سرگردان
بوديد، هيچ وظيفه اى از وظايف را نمى دانستيد و آيا مى توان وارد شهرى جز دروازه آن
گرديد؟
يعنى اگر پيامبر و جانشينان راستين آن حضرت عليهم السلام نباشند، هيچ ارزش و معرفتى
نتيجه مطلوب نخواهد داد و هيچ كردارى ثمره شايسته نخواهد بخشيد.
سخن امام درباره همه آحاد بشر، صادق است و فرقى ميان دانشمند، دانش پژوه و عامى
وجود ندارد.
امام حسن عسكرى عليه السلام در اين زمينه با ايجاد شبهه در معلومات كندى توانست يك
اختلال بزرگ در اندوخته هاى ذهنى و شبكه فكرى او به وجود آورد و او را از هلاك و
سقوط نجات بخشد.
ما پيش از آن كه به معرفى كندى بپردازيم نخست اشتباه اين اخترشناس و فيلسوف بزرگ را
مى نگاريم :
ابن شهرآشوب ، محدث و تاريخ نگار نامى مى نويسد:
((اسحاق كندى )) فيلسوف اسلام و عراقى
كتابى به نام ((تناقض هاى قرآن ))! به
نگارش آورد، وى در مدتى در منزل نشست ، گوشه نشينى اختيار كرد و خود را به نوشتن آن
مشغول داشت .
روزى برخى از شاگردان او خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدند، هنگامى
كه چشم حضرت به وى افتاد فرمود: آيا در ميان شما مردى رشيد وجود ندارد كه گفته هاى
استادان ((كندى )) را پاسخ گويد و او
را از اين كار بازدارد.
شاگرد گفت : ما همگى از شاگردان او هستيم ، چگونه ميتوانيم به اشتباه استاد در اين
زمينه يا زمينه ديگر اعتراض كنيم ؟
امام عليه السلام فرمود: اگر مطلبى را به تو تلقين و تفهيم كنم ، مى توانى به او
برسانى و براى او نقل كنى ؟
شاگرد گفت : آرى .
امام فرمود: از اين جا كه برگشتى به حضور استادت برو و با او به گرمى و محبت رفتار
كن ، او را كمك كن و هنگامى كه كاملا انس و آشنايى به عمل آمد به او بگو:
براى من مساءله اى پيش آمده كه غير از شما كسى شايستگى پاسخ آن را ندارد و آن
مساءله اين است كه آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود معانى و مقاصدى غير از آن
معانى كه شما اراده و حس كرده ايد اراده كرده باشد؟
كندى در پاسخ خواهد گفت : بلى ، ممكن است چنين منظورى داشته باشد، زيرا كندى مردى
است كه هر سخنى را بشنود خوب مى فهمد، او مردى هوشمند است .
در اين هنگام به او القاى شبهه كن و بگو: چه مى دانى شايد گوينده قرآن معانى و
مقاصدى غير از آنچه تو مى پندارى اراده كرده باشد و سخنان شما از جايگاه و موضوع
اصلى خويش بيرون باشد؟
شاگرد به حضور استاد خود كندى رفت و طبق دستور امام رفتار كرد، با او به ملاطفت و
مهربانى عمل نمود تا اين كه زمينه براى طرح مطلب مساعد گشت ، پس سوال امام را به
همان شيوه مطرح كرد و گفت : آيا ممكن است گوينده اى سخنى بگويد و از آن مطلبى اراده
كند كه به ذهن خواننده نيايد؟ يعنى مقصود گوينده چيزى باشد مغاير با آنچه در ذهن
مخاطب است ؟
كندى به دقت به سوال شاگرد گوش داد و گفت : سوال خود را تكرار كن !
شاگرد سوال خويش را باز گفت . استاد چون اهل تعقل ، تفكر و تدبر بود مدتى در خود
فرورفت ، تاءمل كرد و گفت : هيچ بعيد نيست امكان دارد چيزى در ذهن گوينده سخن باشد
كه به ذهن مخاطب نيايد و شنونده از ظاهر كلام گوينده چيزى بفهمد كه خلاف آن را
اراده كرده باشد.
استاد كه مى دانست شاگرد او چنين سؤ الى را نمى تواند پيش خود مطرح كند و در حد
انديشه او نيست ، رو به شاگرد كرد و گفت : تو را سوگند مى دهم كه حقيقت را به من
بگويى ، چنين سؤ الى از كجا به فكر تو خطور كرد؟
شاگرد گفت : چه ايرادى دارى كه چنين سؤ الى به ذهن خود من آمده باشد؟
استاد گفت : نه ، تو هنوز زود است كه به چنين سؤ الى رسيده باشى ، به من بگو اين
سوال را از كجا ياد گرفته اى ؟
شاگرد گفت : حقيقت اين است كه حضرت ابومحمد امام حسن عسكرى عليه السلام مرا بدين
امر رهبرى فرمود.
كندى گفت : اكنون واقع امر را گفتى ، سپس افزود: چنين سخنانى تنها زيبنده اين
خاندان است .
آنگاه با درك واقعيت و پى بردن به اشتباه خود دستور داد آتشى روشن كردند و آنچه را
درباره تناقض هاى قرآن به عقيده خود به رشته تحرير آورده بود، سوزاند.
شايان ذكر است كه اشتباه فوق چيزى از شخصيت بزرگ كندى نمى كاهد، گرچه همه دانشمندان
و فرهيختگان اولين و آخرين در برابر دانش و علم لدنّى پيامبران و پيشوايان دينى
عليهم السلام قابل سنجش نيستند، چنان كه فرمودند:
لا يقاس بنا
اءحد.
هيچ كس با ما سنجيده نمى شود.
و امام حسن عسكرى عليه السلام در اين زمينه فرمود:
جهان بشريت بدون وجود پيامبر و امام ، حيران و سرگردان است . ولى با اين وجود
دانشمندان در مقايسه با ساير مردم بسيار ارجمند، محترم و والامرتبه اند.
از اين رو كندى از چند جهت شايسته احترام است :
1 - امام عليه السلام در عين حالى كه اشتباه او را گوشزد فرمود، وى را ستود، يعنى
كندى را اهل تفكر، فهم و درايت ، هوشمندى ، تعقل و ژرف نگرى دانست .
كندى با سوزاندن تاءليف خود را در اين زمينه ، شايد نشانه انصاف و تسليم حق شدن او
به حساب آيد.
2 - تشيع كندى : يعقوب بن اسحاق كندى كه زاده شده حدود 185 هجرى است و درگذشت او به
اختلاف بين سال هاى 252، 265 به نگارش آمده . و از نظر تاريخ نگاران به چند دليل
شيعه است :
الف - كندى در زمان خلافت متوكّل عباسى از دربار رانده شد و برخى مورخان سبب اين
كار را روح تشيع او دانستند، چرا كه متوكّل با شيعه دشمن سرسخت بوده است .
ب - سيد بن طاووس نام او را اسحاق بن يعقوب ضبط كرده و نوشته است : او از دانشمندان
اخترشناس شيعه است و در اين علم شهرت دارد، باز مى گويد: آنچه از تاءليفات او به ما
رسيده و در دانش نجوم است ، رساله او در اين علم در پنج جزء مى باشد.
ابن نديم در ((فهرست )) گفته است :
او كه از فرزندان محمد بن اشعث بن قيس به شمار مى رود، فاضل عصر در دانش ها و يگانه
عصر خويش در نجوم است .
آقابزرگ تهرانى نيز او را در شمار مؤ لّفان شيعه قلمداد كرده است .
ج - چون كندى در پايتخت و مركز تشيع كوفه ولادت يافته و كوفه وطن پدران و اجداد او
بوده ، طبعا تحت تاءثير روح و محيط قرار گرفته است .
د - كندى رساله هاى خود را با عباراتى كه شيعه به كار مى برند و از ويژگى هاى آنان
به حساب مى رود، ختم كرده است . وى در پايان برخى از رساله ها چنين مى نگارد:
والحمدلله رب
العالمين والصلاة على محمد المصطفى و آله الطاهرين .
و ذيل برخى ديگر نگاشته است :
والحمدلله رب
العالمين و صلواته على محمد النبى و آله اجمعين .
اين قبيل تعبيرات را مى بينيم قرينه محكمى بر شيعه بودن او قرار دهيم و نيازى به
قرائن ديگر نداشته باشيم .(78)
قداست فرشتگان از نسبت هاى ناروا
يوسف بن محمد و على بن محمد بن سيّار به عنوان دو شاگرد، به محضر امام حسن
عسكرى عليه السلام آمدند و آماده شدند تا از علم و كمال آن حضرت بهره مند گردند و
مذاكره آنها با امام حسن عسكرى عليه السلام به ترتيب زير انجام شد:
شاگردان گفتند: گروهى در نزد ما زندگى مى كنند و معتقدند هاروت و ماروت
(79) دو فرشته اى هستند كه فرشتگان آن دو را هنگام افزايش گناه در
ميان انسان ها؛ برگزيدند و خداوند آنها را با فرشته ديگرى به دنيا فرستاد. اين دو
فرشته ستاره زهره را فريفتند و خواستند با آن ستاره زنا كنند و همچنين اين دو فرشته
شراب مى خورند و آدم مى كشند و خداوند آنها را در سرزمين بابل عذاب مى كند. ساحران
از آن دو فرشته ، فن سحر و جادو را فراگرفتند و خداوند ستاره زهره را مسخ كرد.
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: پناه مى برم به خدا از چنين نسبت هاى ناروا،
فرشتگان خدا در پرتو الطاف خدا، معصوم و محفوظ از كفر و زشتى ها هستند.
خداوند در قرآن مى فرمايد:
لا يعصون الله ما
امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ؛(80)
((آنها هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند و آنچه را فرمان
داده شده اند (به طور كامل ) اجرا مى نمايند.))
سپس چند آيه ديگر مانند آيه 19، 20، 27، 28، سوره انبياء را خواند كه همه بيانگر
عصمت فرشتگان است .
آنگاه فرمود: خداوند متعال اين فرشتگان را جانشينان خود در زمين قرار داد، آنها در
دنيا همانند پيامبران و امامان عليهم السلام هستند، آيا هيچ كس از پيامبران و
امامان آدم مى كشد، يا زنا مى كند و يا شراب مى نوشد؟!
آيا نمى دانيد كه خداوند دنيا را خالى از پيامبر يا امام از جنس بشر نكرده است ،
مگر خداوند نمى فرمايد:
و ما ارسلنا من
قبلك الّا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ؛(81)
((و ما قبل از تو نفرستاديم ، جز مردانى از آبادى ها را كه
به آنها وحى مى كرديم )).
خداوند در اين آيه خبر مى دهد كه فرشتگان را به سوى زمين به عنوان اين كه پيشوايان
و حاكمان زمين شوند نفرستاده ، بلكه آنها را به سوى پيامبران (براى رساندن وحى )
فرستاده است .
شاگردان گفتند: بنابراين ابليس ، فرشته نيست .
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: نه ، بلكه او از جنّيان است ؛ آيا نشنيده ايد كه
خداوند مى فرمايد:
و اذا قلنا
للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الّا ابليس كان من الجنّ؛(82)
((به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده
كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه از جنّ بود)).
بنابراين ابليس از جنّ بود.
جدم اميرمؤ منان على عليه السلام و او از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرد كه
فرمود:
((خداوند آل محمد صلى الله عليه و آله ، پيامبران و فرشتگان
مقرب را برگزيد و گزينش خداوند نبود مگر بعد از آن كه به حال آنها آگاهى داشت كه از
ولايت و سيطره فرمان خداوند خارج نمى گردند و از حريم عصمت بيرون نمى روند و به
آنان كه سزاوار عذاب الهى هستند، نمى پيوندند)).
شاگردان گفتند:
براى ما روايت كرده اند: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امامت على عليه
السلام تصريح كرد، امامت او را بر جماعت هاى گوناگون از فرشتگان عرضه نمود، (بعضى
از) آنها امامت او را نپذيرفتند و بر اثر اين گناه به صورت قورباغه ها مسخ شدند.
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: پناه مى برم به خدا كه چنين دروغ هايى را به ما
نسبت مى دهند؛ فرشتگان مانند پيامبران خدا و رسولان خدا هستند. آيا در اين صورت از
پيامبران ، به خدا كفر سرمى زند؟
شاگردان گفتند: نه .
امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: همچنين از فرشتگان كفر سرنمى زند، شاءن فرشتگان
عظيم و مقامشان ارجمند است و از اين نسبت هاى ناروا به دور مى باشند.(83)
فلسفه تفاوت ارث زن و مرد
ابوهاشم روايت مى كند:
شخصى به نام فهفكى كه اشكال تراشى هاى ((ابن ابى العوجاء
مادّى )) را دنبال مى كرد از امام حسن عسكرى عليه السلام
پرسيد: چرا زن بيچاره (در ارث ) يك سهم مى برد و مرد دو سهم مى گيرد؟
آن حضرت در پاسخ فرمود: بر زن ، جهاد و مخارج همسر و ديه (ديه عاقله ) نيست ، ولى
اين امور بر عهده مردها است .
ابوهاشم مى گويد: با خود گفتم : اين مساءله را ((ابن ابى
العوجاء)) از امام صادق عليه السلام پرسيده بود و آن حضرت
همين پاسخ را به او گفت ، بى آنكه اين مطلب را اظهار كنم .
ناگاه امام حسن عسكرى عليه السلام به من فرمود: آرى ، اين همان سوال ابن ابى
العوجاء است و پاسخ ما امامان عليهم السلام يكى است ، بر زبان آخرين ما سخن و حكمى
جارى مى گردد كه به زبان اوّلى جارى شده است و نخستين فرد ما با آخرين نفر ما از
نظر علم و امامت مساوى مى باشند، البته فضل و برترى پيامبر صلى الله عليه و آله و
اميرمؤ منان على عليه السلام در جاى خود محفوظ است .(84)
درس اخلاق و حقوق
امام حسن عسكرى عليه السلام در حوزه علميه خود علاوه بر تدريس فقه و معارف
اسلامى درس اخلاق و حقوق را نيز به شاگردانش مى آموخت و آنها را به آداب حقوق از
ديدگاه تشيع راستين آشنا مى ساخت .
در اين راستا به درس زير، از مكتب آن بزرگ مرد علم و كمال توجه كنيد.
شاگردان سراپا به بيانات امام حسن عليه السلام گوش فراداده بودند، آن حضرت چنين
تدريس مى كرد:
آن كس كه بهتر از همه حقوق برادران دينى خود را مى شناسد و نيازهاى آنها را تاءمين
مى كند در پيشگاه خداوند ارجمندتر از ديگران است و كسى كه در دنيا در برابر برادران
دينيش تواضع كند او در پيشگاه خدا از انسان هاى راستين و از شيعيان حقيقى اميرمؤ
منان على عليه السلام است .
روزى پدر و فرزندى مهمان اميرمؤ منان على عليه السلام شدند، آن حضرت برخاست و از
آنها استقبال و احترام كرد و آنها را در صدر مجلس نشانيد و خود در روبه روى آنها
نشست ، سپس غذا طلبيد، غذا حاضر كردند و آن دو نفر از آن غذا خوردند، سپس از قنبر
غلام خود آفتابه را گرفت تا به دست آن مرد مهمان پدر بريزد.
او مانع شد و خود را به خاك انداخت و خاكسارى كرد كه من خاك پاى شمايم . جسارت مى
شود، شما آب نريزيد، اى اميرمؤ منان ! آيا رواست كه خدا بنگرد تو با آن مقام به دست
من آب بريزى ؟
اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: بنشين و دستهايت را با آبى كه مى ريزم بشوى ،
خداوند مى بيند كه برادر دينيت ؛ بدون تفوّق طلبى و اظهار برترى به تو خدمت مى كند
و منظورش از اين خدمت آن است كه در بهشت ده برابر اهل دنيا و اهل ممالك الهى او را
خدمت كنند.
آن مرد نشست ، على عليه السلام به او فرمود:
تو را به حق عظيم خودم بر تو كه آن را شناخته اى و مرا به افتخار خدمتگزارى تو
رسانده اى به گونه اى با كمال آرامش بنشين و دستت را بشوى كه اگر قنبر دست تو را مى
شست ، همان گونه مى نشستى .