بخش هفتم : چگونگى تجسّم و بقاى اعمال(2)
1- قيامت كبرى
قيامت از واژه «قيام» به معناى برخاستن، و قيام انسان و جهان است. «يوم القيامه»
يعنى روز قيام و جهش همه چيز و همه كس. قيامت دوگونه است: قيامت صغرى و كبرى؛ اولى
با فرا رسيدن مرگ آدمى آغاز مىگردد. در حديث آمده است: «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ
قِيامَتُهُ(1)؛ هركس بميرد، قيامتش برپا مىشود.» مقصود، قيامت صغرى است، كه از
لحظه مرگ و برزخ، تا آخر محشر ادامه دارد. آيات و احاديثى كه در اين زمينه آمده،
هشدارى است براى كسانىكه در بستر طبيعت غنودهاند؛ شايد از خواب گران برخيزند و به
فكر آخرت باشند. پيامبر فرمود:
اِنَّ الرّائِدَ لايَكذِبُ اهلَهُ وَالَّذى بَعَثَنى بِالحَقِّ نَبِيّاً كَما
تَنومُونَ تَمُوتُونَ وَكَما تَستَيْقِذُونَ تُبعَثونَ؛(2)
بىگمان رائد و سرپرست، به اهل و قومش دروغ نمىگويد. سوگند به آنكه مرا
مبعوثكرد، همانگونه كه مىخوابيد، مىميريد؛ و همان طور كه بيدار مىشويد،
برانگيخته خواهيد شد.
در حديث ديگر مىفرمايد:
مُوتُوا قَبل أنْ تَمُوتُوا؛(3)
پيش از آنكه به اجل طبيعى بميريد، به مرگ ارادى خود را بميرانيد.
در اين حديث پيامبر، امت را به مرگ و انتحار تشويق نمىكند، بلكه بر بيدارى و
عاقبتانديشى تأكيد مىكند.
در هر حال با گذشت مراحل قيامت صغرى، انسان آمادگى رستاخيز كبرى را پيدا مىكند.
همچنان كه بهشت و جهنمِ برزخى آدمى را براى ورود به بهشت و جهنم اخروى آماده
مىسازد، از بين رفتن نظام جهان زمينه پيدايش نظام ابدى را فراهم مىكند. قيامت
ناگهان رخ مىدهد و رستاخيز عظيم به صورت يك حركت تند و سريع و جهش ناگهانى آغاز
مىگردد. قرآن كريم مىفرمايد: «بَلْ تَأتِيَهُمْ بَغْتَةً؛ قيامت ناگهان فرا
مىرسد.» هفتاد بار اين واژه در قرآن تكرار شده است، كه از اهميت آن حكايت دارد.
بررسى و تفكر در آيات نشان مىدهد قيامت، فصل جديد و بىسابقهاى از حركت و تكامل
است، و با تكاملهاى دنيا از هر جهت فرق مىكند؛ آن تكاملى عمومى و جوهرى است، آن
هم غيرمنتظره، نه آرام و تدريجى! و نيز نه در بُعد صورت و اعراض، بلكه تكاملى در
ذات و عوارض است، كه جهانى تازه را با قانون جديدى نويد مىدهد، و در همان حال كه
با دنيا، مرتبط است، تفاوتهاى اصولى دارد.
دنيايى كه ما در آن زيست مىكنيم، جهان پوشش است. چشم در يك محدوده معين مىتواند
ظواهر و پديدهها را مشاهده كند، نه باطن و نهان را.
چشم پديدههاى محسوس را مىبيند، نه موجودات نامريى و غيبى را. گوش هر آهنگى را
نمىتواند بشنود، بلكه صداها را در محدودهاى مىشنود، ولى قادر به شنيدن صداهاى
ماوراىطبيعت نيست! عقل و قواى ادراك نيز در حدى مىتواند در ك كند، ولى از قلمرو
طبيعت نمىتواند بيشتر پيش رود؛ زيرا ماهيت جهان طبيعت با محدوديت و استتار همه
جانبه توأم است! پردههاى سياه محدوديتهاى مادى، روى عقل و حواس انسان افتاده و
نمىگذارد به عمق و حقيقت اشيا نفوذ كند.
در آغاز قيامت كبرى، اصل نظام و قانونمندى جهان طبيعت فرو مىريزد، و نظام ابديت
جايگزين آن مىگردد؛ پردهها كنار مىرود و واقعيتها روشن مىشود؛ بعضى از فلاسفه
مىگويند:
لَو لَم يَنهَدِمْ بَناءُ الظّاهِرِ لَمْ يَنْكَشِفْ بَناءُ الباطِنِ؛
اگر قشر ظاهرى طبيعت منهدم نگردد، قيافه باطنى و اسرار نهانى آن آشكار نمىشود.
وقتى نظام طبيعت ويران شد، مواد تكامل يافته جهان وضع جديدى پيدا مىكند. انسان با
تمام وجودش نمايان شده و همه عقايد و روحيات از باطن به ظاهر منتقل خواهد شد و
سيماى اخروى تبلور و درخشش پيدا مىكند. ملاصدرا حكيم بزرگ مىفرمايد:
وَاعْلَمْ اَنَّ باطِنَ الاِنسانِ فِى الدُّنيا ظاهِرَةٌ فِى الآخِرَةِ وَما كانَ
غَيْباً هاهُنا يَصيرُ شَهادَتاً هُناكَ؛
بدان كه باطن آدمى در وضعيت اخروى كاملاً آشكار است، و آنچه در اين عالم در غيب،
نهان است، روز قيامت ظاهر و عيان خواهد شد.
او مىافزايد: «وَيَكُونُ كُلُّ سِرٍّ عَلانِيَةً؛ هر رازى در آنجا آشكار
مىگردد.» به خاطر اينكه روح انسان ذاتاً داراى تمام قوا و ادراكات است، حكيم
سبزوارى مىگويد: النَّفْسُ فى وَحْدَتِها كُلُّ القُوى؛ نفس انسان در جوهر ذات -
با وحدت و سادگى كه دارد - كل قوا و ادراكات را در گوهر وجود خويش داراست.
پس دنيا پوست است و آخرت مغز؛ اينجا مُلك است و آنجا ملكوت؛ روغن بادام، در باطن
و كنه بادام وجود دارد و در وجودش مخفى است. تا قشر ظاهرى نشكند و مغز تحت فشار
واقع نشود، روغن، ظاهر نخواهد شد. انسان هم مانند جوجه است كه در تخم گردون گرفتار
است؛ تا پوست تخم نشكند، نمىتواند ماوراى طبيعت را مشاهده كند. الهى قمشهاى
مىگويد:
جوجه صفت در ميان بيضه گردون
ره نبرم برحيات و پَر نفشانم
پيش رهم منزلى است عالم صورت
حيف بود من در اين سراچه بمانم
گر رهم از دامگاه جسم كه در وى
جور سپهرم فكند و طبع زمانم
بار دهندم به محفلى كه ندانى
بال گشايم به گلشنى كه ندانم
با آغاز انقلاب قيامت پردههاى ضخيم طبيعت از روى دل و ديده برداشته مىشود؛ و چشم
انسان قدرت اعجابانگيزى پيدا مىكند؛
لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ اليَوم
حَديدٌ؛(4)
بىگمان از حقايق ماوراى طبيعت در غفلت كامل به سر مىبردى؛ پس پرده از وجودت
برداشتيم و چشمت امروز تيزبين است.
چيزهايى كه در دنيا ديده نمىشد، اين جا ديده مىشود. روشنفكران كفر پيشه كه وجود
ملائكه را منكر بودند، در قيامت آنها را مىبينند، ولى فرشتهها حامل بشارتى براى
آنان نيستند؛ «يَوْم يَرَونَ الملائِكَةَ لابُشرى يَومَئِذٍ لِلمُجرِمينَ»(5).
در نظام طبيعى، سنگ و خاك قدرت تكلم ندارند و اگر حرف بزنند، گوش طبيعى ما
نمىشنود؛ نطق آنها تكوينى است، نه اينكه مثل انسان حرف بزنند، ولى در آخرت نطق و
بيان، سراسر ذرات جهان را فرا مىگيرد و ذرات جهان آخرت با فصيحترين كلمات سخن
مىگويند.
آن جهان چون ذره ذره زندهاند
نكته دانند و سخن گويندهاند
در جهان مردهشان آرام نيست
كاين علف جز لايق انعام نيست
ذرات خاك، خبرهاى خود را پخش مىكنند و گناهانى را كه در مكانهاى مختلف زمين انجام
گرفته، افشا خواهند كرد:
وَقالَ الاِنسانُ مالَها يَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخبارَها بِانَّ رَبَكَ اَوحى
لَها؛(6)
انسان با كمال حيرت مىگويد: چرا زمين اينگونه مىلرزد؟! آن روز زمين اخبار خود را
پخش خواهد كرد، زيرا پروردگارت با وحى به زمين اين دستور را صادر كرده است.
از آنچه گفتيم، دانسته مىشود كه دامنه تكامل تا كجا كشيده مىشود و چه ابعاد وسيعى
پيدا مىكند، كه سنگ و گل و خاك و شن سخن خواهند گفت! همه موجودات اخروى زنده و
گويا هستند، حتى جهنّم نيز از حيات و شعور و گويايى، برخوردار است؛
يَومَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امتَلأتِ وَ تَقولُ هَل مِنْ مَزيدٍ؛(7)
روزى كه به جهنم مىگوييم: آيا پر شدى؟! و جهنّم خواهد گفت: آيا زيادتر از اين
همهست؟!
جهنّم سخت مشتاق است كه تعداد بيشترى را بسوزاند. قرآن مىفرمايد: «موقعى كه جهنّم
چهره دوخيان را از مسافت دور مىبيند، مىجوشد و مىخروشد و خشمگينانه
فريادمىكشد!»
وَ اَعتَدنا لِمَنْ كَذَّبَ بِه الساعَةِ سَعيراً اِذا رَأتْهُمْ مِنْ مَكانٍ
بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيظاً وَ زَفيراً.(8)
بىشك اينگونه تكامل، بسيار بهتآور و حيرتزاست. قدرت و حاكميت الهى در دنيا براى
همگان محسوس و ملموس نيست و به موجب آزادى و خود مختارى، بشر مىتواند بر ضد حكومت
تشريعى خدا قيام كند، و با قانون خدا به جنگ برخيزد؛ ولى در قيامت، جلال و جبروت
پروردگار فعليت پيدا مىكند و كسى را ياراى عرضاندام نيست. حتى بدون اذن پروردگار
كسى جرأت حرف زدن ندارد. مفهوم عينى «مالِكِ يَومِ الدّينِ»(9) و «لِمَنِ المُلكِ
اليَوم لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ»(10) آن روز آشكار مىگردد، در حالى كه در دنيا و
حتى عالم برزخ انسان بدون اذن خاص خدا مىتواند، حرف بزند.
اين جا دنياى رنج و تلاش و كار است، ولى آخرت رسيدن به نتيجه و بهرهبردارى از
اعمال مىباشد؛ بقاى نام و راه، نمىتواند پاداش ايثار و شهادت باشد، همانگونه كه
اعدام، جزاى واقعى يك انسان جنايت پيشه نيست؛ آنكه هزاران نفوس بشرى را به خاك و
خون كشيده و نسلها را به تباهى و فساد مىاندازد، كشتن او جزاى اعمال واقعى وى
نخواهد بود.
آنتروپى و كهولت، از ويژگىهاى ماده است همانطورىكه موجودات جاندار مىميرند،
جمادات نيز پير و فرسوده مىشوند، بهطورى كه انرژى، كارايى خود را از دست مىدهد و
ازبين مىرود.
ولى در قيامت مرگ و كهولتى در كار نيست و آن روز موجودات از جوشش و ثبات حيات
بهرهمندند، تا جايى كه پوست بدن جهنميان ذوب مىشود و بىدرنگ التيام پيدا مىكند
و همواره مىسوزد و مىرويد؛ اين سوختن و ترميم سريع از تكامل حكايت دارد.
2- بهشت و جهنم در آخرت
بهشت و دوزخ مانند ديگر مسائل معاد، از عقايد بينالمللى اديان است. قبايل بشرى
ساكن در هر قاره و مقيم هر اقليم، فرجام كار و پايان حركت انسان را استقرار در بهشت
برين يا جهنم سوزان مىدانستند، ولى در اثر تحريف كتب آسمانى و بدعتها خرافاتى بر
اين باور افزوده شد. يكى از رسالتهاى قرآن، اصلاح و تكميل كتابهاى آسمانى است.
قرآن با ترسيم واقعيتها، خرافات را برطرف ساخته و روايات صحيح را تكميل و تثبيت
مىكند.
جهنم در فرهنگ لغت به معناى خانه عذاب و جايگاه جنايتكاران است، نه آتش فقط؛ زيرا
در قرآن طبقه و درهايى براى آن ذكر شده است؛ درهايى كه باز و بسته مىشود(11).
برخى مىگويند: واژه جهنّم عربى نيست، و آن را «عِبرى» مىدانند، كه اصل آن
«كهنّام» بوده است، و گاه به معناى چاه عميق است. اين كلمه هفتاد و هفت بار در قرآن
تكرار شده است، كه از اهميت آن حكايت مىكند. جهنم در آخرت مانند يك موجود زنده است
و حيات و شعور دارد و از خشم و كينه برخوردار مىباشد! اگر آيه «وَاِنَّ الّدارَ
الآخِرَةَ لَهِىَ الحَيَوانُ»(12) را گسترش دهيم، بايد بگوييم تمام ذرات و
ملكولهاى آخرت، حيات و شعور و بيان دارند.
در حالى كه ميكروبها در حرارت 1200 درجه مىتوانند زنده بمانند، ياختههاى بدن و
ذرات حيات انسان هم در جهنم مىتوانند محفوظ بمانند به ويژه كه آخرت، آخرين سير
تكامل ياختهها و سلولهاست و تمام شرايط بقا و مقاومت در آن روز فراهم است.
در ضمن معاد جسمانى روشن مىگردد وقتى يك ميكروب در چنين وضعيت سوزان باقىمىماند،
بىگمان ذرات حيات انسان هم در وضعيت خاك و تبديل و تحولات مىتوانند باقى بمانند و
با يك تكان شديد و تركيب جديد به شكل اوليه درآيند و سپس روح رابطه خود را مجدداً
بر قرار سازد.
بهشت و جهنم مخلوقند
بدون ترديد، بهشت و جهنم هم اكنون وجود دارند. از آياتى كه ويژگىهاى آن دو را
بيانمىكند، و جملاتى كه به عنوان «اُعِدَّتْ لِلمُتَّقينَ»(13) يا «اُعِدَّتْ
لِلكافِرينَ»(14) در قرآن آمده است، از وجود و فعليت بهشت و جهنم پرده بر داشته
مىشود، زيرا معلوم است شىء معدوم نمىتواند آماده و مهيا باشد. درباره جهنّم
آياتى هست كه بر خلقت فعلى آن دلالت دارد: «وَبُرِّزَتِ الجَحيمُ لِمَنْ
يَرَى؛(15) جهنم براى كسى كه مىبيند، ظاهر و آشكار مىگردد.» قطعاً ظاهر شدن،
مشروط بر وجود است؛ حتّى اگر به خاطر دورى مسافت يا نبود قدرت علمى و محدوديت حواس،
نتوان آن را مشاهده كرد.
«وَجىءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ؛(16) آن روز جهنم را مأموران الهى مىآورند.» اگر
چيزى از پيش موجود نباشد، اينگونه گفته نمىشود. در هر صورت فلسفه وجود بهشت و
جهنم روشن است؛ زيرا بهترين عامل جهت كنترل و تعديل غرايز و عالىترين ضامن اجراى
دستورهاى پيامبران است.
3- رستاخيز حيوانات
قبل از پرداختن به حشر حيوانات و فلسفه آن لازم است از شعور و حركت كليه موجودات
جهان - از جمادات تا حيوانات و از اتم تا منظومههاى شمسى - سخن به گذرا بگوييم و
سپس به سرنوشت آنها و حيوانات در قيامت بپردازيم.
حركات منظم و هدفمند موجودات، از شعور مرموز آنها حكايت دارد. همه موجودات در صراط
مستقيم با حفظ مسيرهاى تعيين شده و اهداف مقطعى حركت كرده و به سوى سيرنهايى پيش
مىروند. به قول «موريس مترلينگ» زندگى درجاتى دارد و در تمام درجاتآن -مثلاً
دنياى پيچيده و عجيب حشرات - چنان شعور و عقلى به كار مىرود كه حتى شعور ابناى بشر
قادر نيست با آن برابرى كند(17). علوم روز تا حدودى به حقايق اين گنجينه گرانسنگ
الهى نزديك شده است. ما در مورد رستاخيز مظاهر جهان به چند آيه اكتفا مىكنيم.
1. وَالشَّمسُ تَجرى لِمُستَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقديرُ العَزيزُ العَليمِ(18)؛
خورشيد به سوى قرارگاهى - از پيش تعيين شده - طبق مقدرات خداى دانا و توانا در حركت
است.
على رغم گفته هيئت بطلميوسى، خورشيد - غير از حركت وضعى و انتقالى زمين بر محور آن
- حركتى به سوى قرارگاهى نامعلوم دارد كه در گذشته ستاره «وگا» ناميده مىشد.
2. ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَهِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَلِلاَرضِ ائْتِيا
طَوعاً اَو كَرْهاً قالَتا اَتَينا طائِعِينَ؛(19)
سپس خلاق عالم به ساختن آسمان پرداخت، در صورتى كه به شكل دود (گاز) بود. پس به
آسمان و زمين فرمود: با رغبت و يا اكراه بياييد. آنها گفتند: با ميل و رغبت آمديم.
اين مكالمه به هر شكلى كه تفسير شود، از شعور و حركت حساب شده آسمان و زمين حكايت
دارد.
3. وَاِنْ مِنْ شَىءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لاتَفقَهُونَ
تَسبيحَهُمْ؛(20)
همه موجودات تسبيح و تنزيه (تقديس پروردگار از كاستىها) مىكنند، ولى شما فهم درك
تسبيح آنان را نداريد.
گر تو را از غيب چشمى باز شد
با تو ذرات جهان همراز شد
هر جمادى با تو مىگويد سخن
كوترا آن چشم و گوش اىبوالحسن
جمله ذرات عالم در نهان
با تو مىگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
از جمادى سوى جانِ جان شويد
غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
وسوسه تأويلها بزدايدت
چون ندارد جان تو قنديلها
بهر بينش كردهاى تأويلها
گر نبودى واقف از حق جان باد
فرق كى كردى ميان قوم عاد
نطق آب و نطق خاك و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل دل
4. در مورد تسبيح كوهها مىخوانيم:
إِنَّا سَخَّرْنا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإِشراقِ وَالطَّيْرَ
مَحْشْورَةً كُلٌ لَهُ أَوّابٌ؛(21)
ما كوهها را مسخّر داوود(ع) قرار داديم كه همراه با او شبانهروز خدا را تسبيح
گويند و نيز پرندگان را دسته جمعى مسخّر او ساختيم (تا همراه او تسبيح خدا گويند) و
همه اينها بازگشتكننده به سوى او بودند.
قرآن از تسبيح رعد و برق هم سخن گفته است: «يُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمْدِهِ؛(22) رعد
تسبيح و حمد او مىگويد». از مجموع آيات عقل و شعور مظاهر آفرينش را مىفهميم.
كشفيات علمى نيز از ابتكار و خلاقيت پديدههاى جاندار و بىجان پرده برداشته، در
آينده حقايق بيشترى را ارائه خواهد داد.
5. مسأله زنده شدن چهار پرنده كه حضرت ابراهيم به دنبال تقاضايش از خدا مأمور شد
آنها را بگيرد و بكُشد، آنگاه مخلوط كرده و به چهار قسمت تقسيم كند و هر جزئى را
بالاى كوهى بگذارد: ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأتينَكَ سَعياً؛(23) آنها را صدا بزن، بسرعت
به سوى تو مىآيند. پيداست چنين شور و عشقى در موجودات براى حركت به سوى مبدأ وجود
دارد.
6. در آيهاى ديگر بهگونه صريح سخن از تسبيح آسمانها و زمين و پرندگان با صفوف
منظم به ميان آورده، مىفرمايد:
اَلَم تَرَ اَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فى السَّمواتِ وَالاَرضِ والطَّيرُ
صافّاتٍ كُلٌّ قَد عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسبيحَهُ وَاللّهُ عَليمٌ بِما
يَفعَلونَ؛(24)
آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمينند براى خدا تسبيح مىكنند و همچنين
پرندگان به هنگامى كه برفراز آسمان بال گستردهاند؟! هر يك از آنها نماز و تسبيح
خود را مىداند، و خداوند به آنچه انجام مىدهند، داناست.
راغب اصفهانى تسبيح را گذر سريع و شتابان در پرستش حق مىداند. اصولاً تسبيح از
ماده «سباحت» به مفهوم شناگرى است. موجودات همانند انسان شتابان به سوى مبدأ عالم
درحركتند و ملالت و خستگى در اين ميدان وجود ندارد.(25)
7. ملائكه و قواى مدبر و عاقل اين جهان نيز تسبيح حق مىگويند:
وَتَرَى المَلائِكَةَ حافّينَ مِنْ حَوْلِ العَرشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمدِ
رَبِّهِمْ؛(26)
ملائكه را مىبينى كه بر گرد عرش خدا حلقه زدهاند و با ستايش پروردگارشان تسبيح
مىگويند.
در حديثى رسول اللّه(ص) مىفرمايد: «مورچگان هم تسبيح مىكنند».(27)
8. داستان هدهد و پيام رسانى او حكايت از شعور مرموز حيوانات دارد.
توجه انسان به اين حقيقت جلب مىشود كه فلسفه حشر انسانها براى نيل به پاداش و
جزاى اعمال است؛ آن هم مبتنى بر داشتن عقل و اختيار و آزادى در انتخاب راه و كار
است. به همين جهت پيامبران مبعوث شده و حجت را بر مردم تمام كردهاند. اما حيوانات
از چنين امتيازهايى برخوردار نمىباشند. به همين علت مسؤوليت و تكليفى ندارند، تا
مورد بازخواست و مستحق ثواب يا عذاب گردند. بنابراين حشر و نشر آنها مفهوم ندارد.
در پاسخ بايد گفت: اولاً فلسفه حشر و قيامت منحصر به پاداش و كيفر كردار نيست؛ زيرا
در دنيا امكان دارد خداوند متعال متخلفان را به كيفر، و مؤمنان را به پاداش برساند،
همانگونه كه در گذشته با فرستادن عذاب آسمانى بسيارى از اقوام را نابود كرد. حكمت
واقعى قيامت و حشر و نشر، رسيدن تمام موجودات به كمال مناسب و نهايى است. به تعبير
ديگر فلسفه رستاخيز ظهور وجود حقيقى تمام موجودات در پيشگاه خداست.
آيات ذيل بر اين امر دلالت دارد:
يَومَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَيرَ الاَرضِ وَالسَّمواتُ وَبَرَزُوا لِلّهِ الواحِدِ
القَهّارِ.(28)
در قيامت زمين و آسمان به صورت ديگرى تبديل مىشوند. سيماى واقعى آسمان و زمين در
دنيا پشت حجاب مادى مستور است، ولى در قيامت صورت اصلى آنها پيدا مىشود و آنان با
چهره اصلى در پيشگاه حق ظاهر مىگردند. آيه نمىفرمايد در آن روز پرونده آسمان و
زمين بسته مىشود و آن دو نابود مىگردند، بلكه مىفرمايد: با يك جهش و تحول، شكل
واقعى خود را باز مىيابند و چهره اصلى آنان در برابر ذات خداى قهّار ظاهر و حاضر
مىشود.
در مورد جهنم نيز كلمه «بُرِّزَت» به كار رفته است: وَبُرِّزَتِ الْجَحيمُ
لِلغاوينَ؛(29) دوزخ براى گمراهان آشكار مىگردد. از اين آيه معلوم مىشود جهنم هم
اكنون وجود دارد، لكن دنياى ما دنياى ستر و پوشش است، ولى در قيامت چهره واقعى دوزخ
نمايان مىشود.
وَيَومَ نُسَيِّرُ الجِبالَ وَ تَرَى الاَرضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُم فَلَم
نُغادِر مِنهُم اَحَداً؛(30)
روزى را به خاطر بياور كه كوهها را به حركت در آوريم و زمين را آشكار (و مسطّح)
مىبينى و همه آنان [= انسانها] را بر مىانگيزيم و احدى از ايشان را فروگذار
نخواهيم كرد.
قرآن كريم براى حركت كوهها دوگونه تعبير دارد: يكى «وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ
السَّحابِ؛(31) مانند ابر در حركتند» كه مقصود سير و حركت طبيعى آنها يا به تناسب
حركت زمين، حركت ذرات اتمها و الكترونهاى آنهاست. احتمال اين معنا بيشتر است و
مرحوم ملاصدرا از اين حركت، به حركت جوهرى تعبير مىكند.
تعبير دوم «نُسَيِّرُ» است؛ يعنى ما به گردش خاصى كوهها را حركت مىدهيم، كه در
واقع زلزله شديد قيامت است كه كوهها از جا كنده مىشوند. سوره نبأ مىفرمايد:
«وَسُيِّرَتِ الجَبالُ فَكانَتْ سَراباً؛(32) چنان كوهها به حركت مىافتند كه به
صورت سراب در مىآيند». در آيه ديگر مىگويد: به پنبه زده شده مىمانند.(33) پس از
خرابى و انهدام چهره حقيقى همه موجودات -اززمين گرفته تا آسمان و كوه و دشت و
بيابان - ظهور و بروز پيدا مىكند.
يَومَ هُم بارِزُونَ لايَخفى عَلَىاللّهِ مِنْهُم شَىءٌ لِمَنِ المُلكُ الْيَومَ
لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ؛(34)
روزى كه همه آنان (باسيماى واقعى) نمايان مىشوند و چيزى از آنها بر خدا پنهان
نخواهد ماند؛ (و گفته مىشود:) حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهار است.
خاصيت «يَومَ تُبلَى السَرائِرُ»(35) همين است. تمام ضماير و سرائر بيرون ريخته
مىشود. خطاب مىرسد: امروز قدرت و حكومت از آن كيست؟ پاسخ داده مىشود: مُلك و
قدرت منحصراً مخصوص ذات يگانه و قهار است. بروز و ظهور حقايق در قيامت مربوط به
تمام موجودات به تناسب نظامات وجودى آنهاست. بنابراين حشر و نشر نيز عموميت و كليت
دارد، ولى در خصوص انسانها و جنيان فلسفه ديگرى نيز دارد و آن رسيدن به ثواب يا
عذاب اعمالى است كه براى مطيع يا عاصى مقرر گرديده و نويد يا وعيد آن داده شده است.
4- حشر حيوانات در كتاب و سنت
آيات قرآن بهگونه خاصى از حشر حيوانات سخن مىگويد. اين آيات، دو آيه بيش نيست:
وَما مِن دابَّةٍ فِي الْاَرضِ وَلاطائِرٍ يَطيرُ بِجناحَيهِ اِلّا اُمَمٌ
اَمثالُكُم ما فَرَّطنا فِى الكِتابِ مِن شَىءٍ ثمَّ اِلى رَبِّهِم
يُحْشَرونَ؛(36)
هيچ جنبندهاى در زمين و هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند، نيست مگر
اينكه امتهايى مانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم. سپس همگى
به سوى پروردگارشان محشور مىگردند.
اين آيه با كمال صراحت حركت حيوانات به سوى معاد را بازگو مىكند. آيه دوم
مىفرمايد: «وَاِذَا الوُحُوشُ حُشِرَتْ؛(37) آن روز كه حيوانات وحشى محشور شوند».
كلمه وحشى در برابر اهلى است. حيوانات اهلى با انسانها مأنوس هستند، ولى وحوش انس
و الفتى ندارند، بلكه از انسان فرار مىكنند، اما در قيامت حيوانات وحشى و انسانها
در كنار هم قرار مىگيرند.
احتمال ديگر اين است كه منظور از وحوش انسانهاى وحشى و متمرد باشد، كه با دين و
عقل و قانون سر ستيز داشته و همواره به حدود و حقوق ديگران تجاوز مىكردند. آنها در
قيامت به تناسب اعمال به شكل حيوانات وحشى محشور مىگردند؛ چون در آخرت موجودات با
چهره واقعى خود در پيشگاه الهى ظهور و حضور پيدا مىكنند.
راغب اصفهانى، لغت شناس قرن پنجم، حشر را اينگونه معنا مىكند: «اِخراجُ
الجَماعَةِ عَنْ مَقَرِّهِم وَ اِزعاجِهِم عَنهُ اِلَى الحَربِ وَ نَحْوِها؛ بسيج و
بيرون آوردن يك گروه از پايگاهها و اعزام آنها به جنگ و مانند آن». وى در ادامه
مىافزايد: «حشر جز در مورد جماعت به كار برده نمىشود، و چون عموم موجودات در عالم
آخرت گِرد مىآيند، آن را روز حشر و نشر نامند».(38)
اين دو آيه، از رستاخيز جمعى حيوانات همانند حشر انسانها حكايت دارد. همچنين
فهميده مىشود حشر حيوانات همزمان با انسانها تحقق پيدا مىكند. اما براى دانستن
فلسفه رستاخيز حيوانات بايد از منابع ديگر استفاده كرد. در كتاب و سنت شواهدى بر
رستاخيز حيوانات - بهگونه اخص - وجود دارد. حديثى در عللالشرايع آمده است كه حضرت
ابراهيم وقتى ملكوت آسمان و زمين را مشاهده كرد و پرده از جلو چشمش برداشته شد،
حيوان مردهاى را ديد كه نصفى از بدنش در آب و نيم ديگر در خشكى بود. موجودات
دريايى نصف او را مىخورند و حيوانات خشكى نيم ديگر او را مىبلعيدند. ابراهيم عرض
كرد: پروردگارا! به من بنمايان چگونه مرده زنده مىشود!
قهرمان توحيد با توجه به اينكه قطعات بدن اين لاشه را دهها حيوان مختلف مىخوردند
و جزو بدن آنها مىشد، در واقع در پى فهميدن چگونگى زنده شدن حيوانات مىگشت.
بههمين دليل خداوند متعال موت و حشر حيوانات را به وى ارائهكرد.
روايات قابل توجهى بر حشر حيوانات دلالت دارد كه چند نمونه آن را ذكر مىكنيم:
امام صادق(ع) از آباى گرامش نقل مىكند: «پيامبر شترى را ديد در حالى كه بار سنگينى
بر رويش قرار داشت و او را بسته بودند! پرسيد: صاحبش كجاست؟ بايد فرداى قيامت براى
دادخواهى آماده شود».(39)
سلسله رواياتى هست كه در قيامت برخى از حيوانات شكايت مىكنند. خدايا! فلانى مرا
بىجهت كشت و سودى از من نبرد و نگذاشت از حشرات زمين تغذيه كنم.(40)
در حديث ديگرى درباره كسى كه زكات غله و يا شتر و گوسفند و گاو را نداده باشد،
آمدهاست: «چنين شخصى را در سرزمين هموارى زندانى كرده و زير سم حيوان لگدمال
خواهند كرد».(41)
احاديثى بر استحباب انتخاب بهترين حيوان جهت قربانى كردن داريم. پيامبر اكرم(ص)
حكمت آن را چنين بازگو مىكند: «آن حيوانات انسان را از پل صراط عبور مىدهند». در
حديث ديگر پيامبر مىفرمايد: «خُيُولُ الغُزاةِ فِى الدُّنيا خُيُولُهُم فِي
الجَنَّةِ؛(42) اسبهاى عرصه جنگ، اسبان بهشت خواهند بود».
در روايتى امام صادق(ع) فرمود: «كسى كه با شترى سه سال به حج شرفياب شود، مركبش
بهشتى خواهد بود».(43)
بنابراين حيوانات هم يك نوع حشر و نشر در قيامت دارند. حيواناتى كه در جهاد شركت
كرده و همراه مجاهدان بودهاند، وارد بهشت مىشوند، و يا مانند سگ اصحاب كهف كه
همراه نيكان بود؛ اما از سرنوشت ساير حيوانات اطلاعى نداريم.
علامه مجلسى در اين زمينه مىفرمايد: «وَ اَمّا حَشرُ الحِيواناتِ فَقَد ذَكَرَهُ
المُتَكَلِّمُونَ مِنَ الخاصَةِ وَالعامَةِ عَلَى اخْتِلافٍ مِنهُم فِى
كَيفيَتِهِ؛(44) متكلمان اسلامى از حشر حيوانات سخن گفتهاند، هر چند در ويژگىهاى
آن با هم اختلاف نظر دارند». وى مىافزايد: «اخبارى كه بر حشر عمومى و يا خاص بعضى
حيوانات وارد شده، بسيار است».
علامه طباطبايى كلام مبسوطى در مورد حشر حيوانات دارد، كه قسمتى از آن را ذكر
مىكنيم:
مطالعه و دقت در مراحل زندگى حيوانات اين حقيقت را روشن مىكند كه آنها هم مانند
انسانها داراى افكار و انديشههاى فردى و اجتماعى هستند و در راستاى تأمين
نيازمندىهاى خود با آگاهى لازم اقدام مىنمايند و همين آگاهىهاست كه آنها را به
جلب منفعت و دفع ضرر راهنمايى مىسازد. دانشمندانى كه درباره زندگى حيوانات تحقيق
كردهاند، آثار بسيار شگفتى از تمدن و جامعه در آنها كشف كردهاند. كارهاى حيوانات
بر همين تفكرات استوار است و آنها را به بعضى از امور بر مىانگيزاند و از يك سلسله
كارها باز مىدارد؛ گويى اعمال نيك و بد را مىفهمند (مثلى است وقتى چوب را بردارى،
گربه دزده فرار مىكند). و مىبينيم كه حيوانات عاطفه دارند؛ دشمنى و دوستى را
مىفهمند و اين موضوع در اعتقاد به حُسن و قبح مؤثر بوده [است]. بذل عواطف در حيات
اخروى انسان نيز اثر دارد و ملاك حساب و كتاب به شمار مىرود و اينگونه امور حشر
حيوان را روشن و منطقى مىسازد. ظلم و عدالت، زشتى و خوبى در حيوان برخاسته از فطرت
طبيعى و آيين تكوينى الهى است. بنابراين اگر عميقاً مطالعه شود، انسان مىفهمد كه
حيوانات نيز بهگونه ضعيف از نعمت اختيار بىبهره نمىباشند. ما در بسيارى از
حيوانات علائم ترديد را مشاهده مىكنيم. پس ملاك تكليف در حيوانات نيز وجود دارد،
گرچه از حد و حدود آن اطلاعى نداريم.(45)
بنابراين ملاك تكليف، اختيار و آزادى از يك سو و عقل و شعور از جانب ديگر است؛ كه
اين ملاكها در حد بسيار ضعيفى در حيوانات نيز يافت مىشود. مضافاً بر اينكه فلسفه
رستاخيز - گذشته از مؤاخذه بر تكاليف - رسيدن موجودات به كمال وجودى و ظهور و بروز
واقعيتها در پيشگاه خداى منان است. احاديث بسيارى از مكافات غفلت حيوانات از تسبيح
و ياد خدا داريم كه از آگاهىهاى جانوران و موجودات ذى روح حكايت دارد.(46)
5- زندگى دوزخيان
برخى مىگويند حيات و زندگى در جهنم چگونه امكان دارد؟ در درجه حرارت بالا كه
سختترين فلزات ذوب مىشود و سنگ و پولاد تبديل به بخار مىگردد، چگونه موجوديت و
حيات انسان محفوظ مىماند، تا عذاب شوند، و چگونه بهشتيان هم با خورد و خوراك و
حركت هميشه جوان مىمانند و به كهولت و پيرى نمىرسند؟!
طرح اينگونه اشكالات در وضعى كه ما زندگى مىكنيم، بسيار معقول و منطقى است؛
بهگونهاى كه اگر حيات اخروى مشابه حيات دنيوى باشد، تمام پرسشها و ايرادات درست
است، ولى اگر زندگى در عالم آخرت، غير از حيات دنيوى باشد، قطعاً اين سؤالات
بىمورد است. قرآن كريم زندگى دنيا را، زندگى واقعى نمىشمارد، بلكه سايه و شبحى از
حيات مىداند. قرآن مىفرمايد:
وَما هذِهِ الحَيوةُ الدُّنيا اِلّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَاِنَّ الدَّارَ الآخِرَة
لَهِىَ الحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعلَمُون؛(47)
زندگى دنيا جز سرگرمى و بازى كودكانه چيزى نيست؛ و زندگى واقعى و حيات راستين، در
آخرت است. اى كاش مىفهميدند و مجذوب و مفتون رياست و زرق و برق دنيا نمىشدند.
بىگمان وقتى حيات آخرت يك حيات خالص و ثابت شد، آثار و مشخصات مخصوصى نيز خواهد
داشت. آيات قرآن با ذكر خصوصيات شگفتانگيز و نمودهاى عالم پس از مرگ، از ماهيت
آخرت پرده بر مىدارد؛ گاهى ثبات و استقرار را فقط در آخرت مىداند و هرگونه تحول و
تغيير را از حيات اخروى نفى مىكند:
يا قَومِ اِنَّما هذِهِ الحَيوةُ الدُّنيا مَتاعٌ وَ اِنَّ الآخِرَةَ هِىَ
دارُالقَرارِ؛(48)
اى قوم! زندگى دنيا جز متاعى زوالپذير چيزى نيست، و آخرت خانه ثبات و بقاست.
«قرار» از «قُرْ» (بر وزن كُلْ) به معناى سرماست؛ سرما مقتضى سكون و جمود است. دنيا
محل حوادث و دگرگونى است، چون حيات واقعى نيست؛ بلكه زندگى آميخته با مرگ و فناست،
ولى آخرت جوهره اصلى حيات و زندگى خالص است؛ از اينرو جوانى و پيرى، مرگ و فنا در
آن راه ندارد؛ حتى در جهنم هم مرگ و نابودى وجود ندارد.
جَهَنَّمَ يَصلَونَها وَ بِئسَ القَرارُ؛(49)
كفار، قوم خود را به مرگ و هلاكت مىكشانند؛ جهنمى كه ذوبشان مىكند و چه بد
قرارگاهى است.
تدبر در آيات قرآن نشان مىدهد در قيامت وضعيت و ضوابط ديگرى حكمفرماست.
از ويژگىهاى آتش آخرت اين است كه مخالفان را به سوى خود جذب مىكند و پوست آنها را
مىكند؛
كَلَّا اِنَّها لَظى نَزَّاعَةً لِلشَّوى تَدعُوا مَنْ اَدْبَرَ و تَوَلَّى وَ
جَمَعَ فَأوعى؛(50)
آتش آخرت شعله خالص و شراره سوزانى است كه پوست انسان را كنده و ذوب مىكند و آنان
را كه پشت كرده و روى از حق برتافتهاند، به سوى خود خوانده و جمعكرده ونگه
مىدارد.
6- ماهيت آتش جهنم
حضرت امام(ره) مىفرمايد:
تمام آتش دوزخ و عذاب قبر وقيامت غير آنهارا كه شنيدى و قياس كردى به آتش دنيا و
عذاب دنيا، اشتباه فهميدى؛ بدقياس كردى. آتش اين عالَم يك أمر عَرَضى سردى است.
عذاب اين عالم [در مقايسه با عذاب آن جهان ] خيلى سهل و آسان است. ادراك تو در اين
عالَم، ناقص و كوتاه است. همه آتشهاى اين عالم را جمع كنند، روح انسان را
نمىتواند بسوزاند. آنجا آتشش، علاوه بر اين كه جسم را مىسوزاند، روح را
مىسوزاند. قلب را ذوب مىكند. فؤاد را محترق مىنمايد. تمام اينها را كه شنيدى و
آنچه تاكنون از هر كه شنيدى، جهنم اعمال تو است كه در آن جا حاضر مىبينى كه خداى
تعالى مىفرمايد: «وَ وَجدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً(51)؛ يعنى يافتند آنچه كرده
بودند حاضر [و آماده]». اين جا مال يتيم خوردى، لذّت بردى، خدا مىداند آن صورتى
كه در آن عالم از آن، در جهنَّم مىبينى، و آن لذتى كه در آن جا نصيب تو است چيست!
اين جا بد گفتى به مردم، قلب مردم را سوزانيدى و اين سوزش قلبِ عبادِ خدا را، خدا
مىداند چه عذابى دارد در آن دنيا، وقتى كه ديدى، مىفهمى چه عذابى خودت براى خودت
تهيه كرد[ها]ى و وقتى غيبت كردى[ و] صورت ملكوتى او براى تو تهيّه شد، به تو ردّ
مىشود؛ با او محشورى و خواهى عذاب آن را چشيد. اينها جهنم اعمال، كه جهنم سهل و
آسان و سرد و گوارا و مالِ كسانى است كه اهل معصيت هستند.(52) ولى براى اشخاصى كه
ملكه فاسده و رذيله باطله پيدا كردند از قبيل ملكه طمع، حرص، حجود، جدال، شره، حبِّ
مال و جاه و دنيا و ساير ملكاتِ پست، جهنَّمى است كه نمىشود تصوّر كرد؛ صورتهايى
است كه در قلب من و تو خطور نمىكند كه از باطنِ خودِ نفسْ ظهور مىكند كه اهل آن
جهنم از عذاب آنها گريزان و به وحشت هستند.
سختى و شدّت حرارت آتش آخرت را ما نمىتوانيم در اين عالم ادراك كنيم، زيرا كه سبب
اختلاف شدّت و ضعف عذاب، يكى قوّت و ضعف ادراك است؛ -هر چه مدرك قوىتر و ادراك
تامتر و خالصتر باشد، بيشتر ادراك الم و درد كند- و يكى ديگر اختلاف موادّى است
كه حسّ به او قائم است در قبول حرارت، چون مواد مختلف است در قبول حرارت؛ مثلاً طلا
و آهن بيشتر قبول حرارت مىكنند از سرب و قلع، و اين دو بيشتر قبول مىكنند از
چوب و زغال و اينها از گوشت و پوست؛ و يكى ديگر شدّت ارتباط قوّه ادراك است به محلّ
قابل؛ مثلاً مغز سر انسان با آن كه قبول حرارت كمتر مىكند از استخوانها، مع ذلك
تأثّرش بيشتر است، زيرا كه قوّه ادراك در آن بيشتر نمايش دارد؛ و يكى ديگر نقص و
كمالِ خود حرارت است. اگر حرارت صد درجه باشد، بيشتر متألّم مىكند از آن كه پنجاه
درجه باشد؛ و يكى ديگر اختلاف ارتباط مادّه فاعله حرارت است به مادّه قابله آن؛
مثلاً آتش اگر مقارن بإ؛هه دست باشد يا بچسبد به دست، در سوختن فرق نمىكند.
تمام اين اسباب پنجگانه كه ذكر شد در اين عالَم، در كمال نقص است و در آن عالَم در
كمال قوّت و تماميّت است. جميع ادراكات ما در اين عالم، ناقص و ضعيف و محجوب به
حُجُب كثيرهاى است كه ذكر آنها موجب تطويل و مناسب با اين مقام نيست. امروز چشم
ما، ملائكه و بهشت و جهنّم را نمىبيند. گوش ما صداهاى عجيب و غريب برزخ و برزخيان
و قيامت و اهل آن را نمىشنود. حسّ ما، ادراك حرارت آن جا را نمىكند. همه از نقص
خود اينهاست. آيات و اخبار اهل بيت -صلوات الله عليهم- مشحون به ذكر اين مطالب است،
تلويحاً و تصريحاً.
امّا بدن انسان در اين عالم، قابل قبول حرارت نيست. يك ساعت اگر در اين آتش سردِ
دنيا بماند، خاكستر مىشود، ولى خداى قادر، در قيامت اين بدن را طورى قرار مىدهد و
خلق مىكند كه در آن آتش جهنّم -كه به شهادت جبرئيل امين اگر يك حلقه از سلسله
هفتاد ذراعى اهل جهنّم را در اين عالم بياورند، تمام كوهها از شدّت حرارت آن ذوب
مىشود-[ (53)بدن در جهنّم] باقى مىماند هميشه و ذوب نمىشود و تمام نمىگردد.
بدن انسان هم در قيامت، قابليّتش، طرف قياس نيست با اين عالَم.
و امّا ارتباط نفس به بدن در اين عالَم خيلى ضعيف و ناقص است. اى عالم تعصّى
و[تمانع] دارد از آن كه نفس در او به قواى خود ظاهر گردد، ولى آن عالَم، مملكت
ظهورِ نفس است، و نسبت نفس به بدن، نسبت فاعليّت و خلاقيّت است، چنان چه در محلّ
خود ثابت است و اين نسبت اتمّ مراتب نسبتها و ارتباطهاست.
و امّا آتش اين عالم، يك آتش افسرده سردى است و يك امر عَرَضى مشوب به موادّ
خارجيّه غير خالص است، ولى آتش جهنّم خالص و بى خلط و جوهر قائم بالذّات حىّ مريدى
است كه از روى شعور، اهل خود را مىسوزاند، و به هر قدر كه مأمور است، فشار به اهل
خود مىآورد. در وصفش شنيدى فرموده صادق مصدَّق جبرئيل امين را. قرآن خدا و اخبار
پر است از وصف آن.
و امّا ارتباط آتش جهنّم و التصاق [و چسبيدن] آن به بدن در اين عالم شبيه ندارد.
جميع آتشهاى اين عالم اگر به انسان احاطه كند، بيش از احاطه به سطوح نكند، ولى آتش
جهنّم به ظاهر و باطن و به خود مدارك و متعلقات آنها يك نحو احاطه دارد. آن آتش است
كه قلب و روح و قوا را مىسوزاند و با آنها يك نحو اتّحاد پيدا مىكند كه در اين
عالَم بى نظير است.
پس معلوم شد كه موجبات عذاب در اين عالَم به هيچ وجه فراهم نيست. نه موادّ اين جا
لايق قبول، و نه فاعل حرارت تامّ الفاعلية، و نه ادراك تامّ است. آتشى كه جهنّم از
نفس او بسوزد، ما ادراك آن را و تصوّر آن را نمىتوانيم بكنيم، مگر آن كه خداى
نخواسته جزو متكبّران گرديم، و اين خِلق زشت ناهنجار را اصلاح نكرده، از اين عالم
منتقل شويم و بالمعاينه آن را ببينيم. «فَلَبِئْسَ مَثْوَى المُتَكَبِّرين»(54).
شهادت اعضا و جوارح و جدل آنها با انسان، در روز قيامت، شاهد گويايى از وضع جديد
است. انسان پس از مرگ چشم تيزبينى پيدا كرده و پردهها و موانع از مقابل ديد او
برداشته مىشود، بهگونهاى كه فرشتگان را مىبيند.
وَتَتَلَقَّاهُمُ المَلائِكَةُ هذا يَومُكُمُ الَّذى كُنتُم تُوعَدونَ؛(55)
فرشتگان با آنها ملاقات مىكنند و به آنها مىگويند: اين است روزى كه به شما وعده
داده مىشد.
جوشش حيات در قيامت به قدرى سريع و عميق است كه وقتى پوست بدن ذوب مىشود، حيات
بهگونه دايم و پيگير به آن نقطه هجوم آورده و با سرعت آن را ترميم مىكند و
نمىگذارد آن قسمت از حس و حركت بازماند.
آنچه كه از مجموع آيات فهميده مىشود، اين است كه در قيامت - پس از زمين لَرزه و
نفخ صور نخستين - نظام كنونى ويران شده، خورشيد مىميرد؛ ماه و ستارگان فرو
مىريزند و سپس با نفخ صور دوم، نظام جديدى مناسب با ابديت به وجود مىآيد. در آن
وضع حيات، مفهوم واقعى پيدا مىكند و همه چيز از حساسيت و شعور و نطق و بيان
برخوردار مىگردد، و حيات از عمق اشياى مرده بيرون مىآيد.
مِنها خَلَقناكُم وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنها نُخرِجُكُمْ تارَةً اُخرى؛(56)
از خاك شما را آفريديم و به خاك باز مىگرديد و دوباره از دل خاك شما را خارج
خواهيمساخت.
مكانيسم معاد جسمانى، با جملاتى مانند «كَذلِكَ الخُرُوجُ»(57) و «كَذلِكَ نُخْرِجُ
المَوتى»(58) به شكل نزول باران و احياى گياهان تشبيه شده است؛ اگر چه اين آيات،
فقط تشبيه نيست. همانگونه كه در فصل پاييز برگها ريخته و گياهان و درختان خشك
مىشوند و زمين مىميرد و با فرا رسيدن زمستان جنبش و رويش از بين مىرود و زمين
همچون مرده بىروح خشك و منجمد مىگردد، صوراسرافيل دميده مىشود و جهان به خاموشى
مطلق كشانده مىشود، ولى تخمها و ريشههاى بىشمارى در عمق زمين هست و در انتظار
بهار به سر مىبرد. اصولاً مايههاى حيات، از مقاومت عجيب و ثبات فوقالعادهاى
برخوردارند و با دميدن و رسيدن نفخ صور بهار جنب و جوش دوبارهاى آغاز مىشود؛
تخمها تودههاى خاك را با قدرت مىشكافند و موانع را كنار مىزنند، تا جمال خود را
به صاحبدلان و احساسات آشفته عرضه دارند.
نظر كن لاله را در كوهساران
كه چون خرم شود فصل بهاران
كند شَق شِقّه گِل زير خارا
جمال خود كند زان آشكارا
انسان كه مىميرد، غير از روح، ذرات بدنش به صورت نيترات و كربنات و سولفات در عمق
زمين مىماند. حيات در لابهلاى ذرات هست. وقتى بهار قيامت آمد، مجدداً دور هم جمع
شده و به صورت بدن از زمين روييده مىشوند.
7- حيات و علم
برخى اشكال مىكنند چگونه در چنين حرارتى، موجودات زنده مىتوانند تاب آورند و يا
مردگان زنده شوند؟! خوشبختانه علم نمونههايى را در اين زمينه كشف كرده، به اين
نتيجه رسيده است كه مىتوان امكان ادامه حيات را در شديدترين وضعيت حرارتى ثابت
كرد؛ زيرا زيست شناسان گفتهاند: حيات، يك واقعيت مرموز و پيچيده است كه در اندرون
ذرات بسيار ريز اتمها، ملكولها، ژنها پنهان مىگردد. و از دستبرد حوادث و تغيير
و تحول محفوظ مانده و ميليونها سال به انتظار محيط مساعد و وضعيت مناسب دقيقه
شمارى مىكند. هنگام آماده شدن شرايط، زندگى از درون اتمها سر بر آورده و به سرعت
به طرف صورت اوليه حركت مىكند.
يكى از كتابهاى علمى مىنويسد:
دكتر «مورلى مارتين» يك تكه از سنگهاى «آزوئيك» را كه عمر آنها بين صد و چهارصد
ميليون سال است، در كوره الكتريكى بين دو تا سه هزار درجه حرارت داده و سپس آن را
كه مانند كف شده بود، بيرون آورد و باز 220 درجه حرارت داد. آن گاه در داخل مايع
مخصوصى زير اشعه ايكس يا ماوراى بنفش قرار داد و با كمال تعجب ديد دانههاى آن از
هم جدا شده و ذرات ريزى به وجود آمدند. بعد از ادامه اين عمل، او متوجه شد ذرات ريز
به شكل مولكول خرچنگ و ماهىهاى كوچك در آمدند، و گاه شكل مولكول فيل، كرگدن، ميمون
و غيره به خود مىگيرند! اين كشف بزرگ به قدرى دانشمند را مبهوت و هيجان زده كرد،
كه او جان خود را از دست داد، ولى ثابت شد ياختهها و سلولهاى چند ميليون ساله
موجودات زنده كه به صورت فسيل و سنگ در آمدهاند، زنده مانده و در انتظار فرصتى به
سر مىبرند تا حيات دوباره يابند؛ عجيبتر آنكه با 1200 درجه حرارت باز هم زنده
مىمانند.(59)
در قرآن مجيد از بهشت و محل زندگى شهيدان و نيكوكاران و ابرار، با واژه «جنت» و
«جنات» تعبير شده است. شايد علت نامگذارى باغهاى دنيا به «جنّت» براى اين باشد كه
انسان به سادگى و سهولت بتواند بهشت را درك كند، و گرنه جنّات برين با جنات دنيا
قابل قياس نيست. به همين دليل در تمام آياتى كه لفظ «جنات» و مشتقات آن به كار رفته
است، اين واژه «نكره» آمده، تا مجهول بودن و ناشناخته ماندن آن بيان شود؛ گو اينكه
«الجنه» با الف و لام عهد ذكرى و يا عهد ذهنى در قرآن، بسيار استفاده شده است، ولى
اين «الف و لام» نمىتواند طبيعت ناشناخته آن را تغيير دهد. به هر حال فلسفه وجود
بهشت، روشن است؛ زيرا در بحث نقش معاد گفتيم: باور داشتن حيات بهشتى، عالىترين
مشوق و بالاترين انگيزه انسان براى عمل صالح است. آيا بهشت محل آسايش و رفاه مادى
است؟ آيا تمام ايثارها، احسانها، شهادتها، جهادها و فداكارىهايى كه انسان در
دنيا انجام مىدهد، فقط براى اين است كه چند عدد سيب و گلابى بخورد؟! و يا در
اتاقهاى مجلل بهشتى در كنار جويبار و حورالعين نشسته و عالىترين آهنگها را
بشنود؟! ساده لوحان چنين مىپندارند، ولى بهشت كه جاى مؤمنان و جايگاه سعادت ابدى
آنان است، داراى درجاتى است و هر كس به فراخور استعداد و عظمت روحى و معنويش
مىتواند مرتبه و درجهاى از آن را به دست آورد.
كسانى كه تلاش آنها دستيابى به لذتهاى مادى به صورت مشروع بوده، و نماز و عبادت و
خدمات اجتماعى را فقط براى رسيدن به نعمتهاى بهشت انجام دادهاند، بىشك در آخرت
به آرمان خود مىرسند؛ و اين نازلترين مراتب بهشت است، كهمخصوص افراد سطحى و
همتهاى كوتاه است، ولى هدف نهايى رسيدن به اينگونه آرزوها نمىباشد. خدايى كه
دنيا و آنچه را در آن است، بازيچه و سرگرمى مىداند و حيات حقيقى را منحصر در آخرت
مىشمارد، چگونه فلسفه نهايى ابديترا دستيابى آدمى به لذتهايى مانند لذتهاى دنيا
قرار مىدهد؟! - گو اينكه خوردنى و آشاميدنىهاى اخروى با مأكولات و مشروبات
دنيوى، از نظر كم و كيف، متفاوت است.
وَما هذِهِ الحَيوةُ الدُّنيا اِلّا لَهوٌ وَ لَعِبٌ وِ اِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ
لَهِىَ الحَيَوانُ لَو كانُوا يَعلَمُونَ؛(60)
زندگى دنيا جز سرگرمى و بازى كودكانه چيزى نيست و فقط آخرت حيات حقيقى است، اگر
مردم بدانند.
مفهوم واقعى زندگى در آخرت قابل درك و لمس است، و دنيا را نمىتوان زندگى واقعى
دانست؛ حتى نعمتهاى آخرت با دنيا تفاوت دارد و از ثبات و ابديت ويژهاى بهرهمند
است. در قرآن آمده است:
مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ المُتَّقونَ تَجرى مِنْ تَحتِها الاَنهارُ اُكُلُها
دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلكَ عُقبَى الَّذينَ اتَّقَوا وَعُقبَى الكافِرينَ
النّارُ.(61)
غذاهاى بهشتى، سايه رحمت الهى، چشمههايى از شير و عسل خالص كه هرگز مزه آنها تغيير
نمىكند، چشمهسارهايى از شراب پاكيزه، كه به آشامندگان نشاطى تازه و انبساطى
بىاندازه مىبخشد و روح انسان را به عالم ملكوت پرواز مىدهد، سخن از لذتى
وصفناپذير است كه تا آدمى برخوردار نشود، نخواهد فهميد. نبود غم و اندوه، حوريان
بهشتى، كاميابى مطلق و قدرت خداگونه پيدا كردنِ انسان، از وضعيت جهان ويژهاى حكايت
مىكند، كه شباهتى به دنيا ندارد.
قرآن در پنج مورد مىفرمايد: در بهشت همه آرمانها تحقق پيدا مىكند:
وَفِيها ما تَشتَهيهِ الاَنفُسُ وَتَلَذُّ الاَعيُنُ وَ اَنتُم فيها خالِدُونَ؛(62)
آنچه چشم لذت مىبرد و دل مىخواهد، در آنجا هست، و شما در بهشت مخلد هستيد.
خواستههاى مادى محدود است، ولى در اين آيه سخن از خواستههاى بىنهايت و نامحدود
به ميان آمده است. در آيه ديگر مىخوانيم:
اَصحابُ الجَنَّة هُمُ الفائِزُونَ؛(63)
رستگارى در تمام ابعاد مادى و معنوى براى بهشتيان فراهم است
پاورقى:
1. بحار، ج 58، ص7.
2. همان، ج7، ص47.
3. همان، ج66، ص317.
4. ق (50) آيه 22.
5. فرقان (25) آيه 22.
6. زلزله (99) آيه 3 - 5.
7. ق (50) آيه 30.
8. فرقان (25) آيه 11 - 12.
9. حمد (1) آيه 4.
10. غافر (40) آيه 16.
11. «حَتّى اِذا ما جاءُو فُتِحَتْ اَبوابُها». «زمر (39) آيه 71».
12. عنكبوت (29) آيه 64.
13. آل عمران (3) آيه 133.
14. بقره (2) آيه 24.
15. نازعات (79) آيه 36.
16. فجر (89) آيه 23.
17. موريس مترلينگ، مرگ، ص89.
18. يس (36) آيه 38.
19. فصلت (41) آيه 11.
20. اسرا (17) آيه 14.
21. ص (38) آيه 18 - 19.
22. رعد (13) آيه 13.
23. بقره (2) آيه 260.
24. نور (24) آيه 40.
25. انبيا (21) آيه 19 - 20.
26. زمر (39) آيه 75.
27. سيوطى، درالمنثور.
28. ابراهيم (14) آيه 48.
29. شعرا (26) آيه 91.
30. كهف (18) آيه 47.
31. نمل (27) آيه 88.
32. نبأ (78) آيه 20.
33. القارعه (101) آيه 5.
34. غافر (40) آيه 16.
35. طارق (86) آيه 9.
36. انعام (6) آيه 38.
37. تكوير (81) آيه 5.
38. راغب اصفهانى، مفرداتالقرآن (ماده حشر).
39. شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج2، ص92.
40. بحارالانوار، ج61، ص4.
41. من لايحضره الفقيه، ج2، ص10.
42. همان، ص11.
43. همان، ص12.
44. بحارالانوار، ج7، ص276.
45. محمد حسين طباطبايى، الميزان، ترجمه: موسوى همدانى، ج7، ص74 - 81 .
46. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج61 و 6، و نيز: من لايحضره
الفقيه، ج2.
47. عنكبوت (29) آيه 64.
48. غافر (40) آيه 39.
49. ابراهيم (14) آيه 29.
50. معارج (70) آيه 16 - 17.
51. كهف (18) آيه 49.
52. منظور حضرت امام(ره) از «سرد و گوارا» به صورت نسبى است، يعنى در مقايسه با
عذاب حقيقى سرد است.
53. بحار الانوار، ج 8، ص 305 ؛ تفسير برهان، ج 4، ص 379.
54. به راستى چه بد است جايگاه خود پسندان (نحل (16) آيه 29).
55. انبيا (21) آيه 103.
56. طه (20) آيه 55.
57. ق (50) آيه 11.
58. اعراف (7) آيه 57.
59. مجله جوانان، سال 6، ص6 - 7 (باتلخيص و تصرف).
60. عنكبوت (29) آيه 64.
61. رعد (13) آيه 35.
62. زخرف (43) آيه 71.
63. حشر (59) آيه 20