8- فلسفه خلقت جهنم
آفرينش دوزخ و عذابهاى طاقت فرساى جهنم يكى از مشكلات «مبدأ و معاد» است، كه
انبوهى از پرسشها را برانگيخته است. منكران در اين ميدان تاخت و تاز خاصى دارند
وبرخى از روشنفكران عقيده به جهنم را منشأ پيدايش سكولاريزم و تثبيت نظريه تعارض
عقل و دين شمردهاند. پاسخ اصولى و طرح معقول و منطقى «حكمت خلقت جهنم» مقدمهاى را
مىطلبد.
9- اقسام كيفرها
كيفرها به طور كلى بر دوگونهاند:
الف) كيفرهاى قراردادى و اعتبارى كه در قوانين جزايى كشورها مرسوم و اجرامىشود.
ب) كيفرهاى طبيعى كه ثمره ذاتى اعمال است. اگر در قيامت كيفر كردارها و جزاى عقايد
و سلوك اخلاقى جنبه ذاتى و طبيعى داشته باشد، زمينه هرگونه اشكال و پرسش را منتفى
مىسازد، ولى اگر كيفرها رنگ قراردادى و جنبه اعتبارى داشته باشد، سؤالات و
اعتراضهاى زيادى، را بر مىانگيزاند، كه اولين پرسش انگيزه خلقت عذابهاى اخروى
است.
فلسفه كيفر در دنيا، گاهى تشفّى خاطر و آرامش و رضايت باطنى مظلوم، و زمانى اصلاح و
تربيت مجرمان، و در مواردى اصلاح جامعه و عبرتگيرى افراد، يا احقاق حقوق ستمديدگان
و پيشگيرى از متجاوزان است. چرا كه اگر قوانين كيفرى و جزايى در ميان نباشد، بعضى
از اشخاص شرور و ناهنجار ممكن است به جنايات هولناكى دست بزنند. اينگونه قراردادها
و اعتبارات عقلايى براى زندگى دنيا معقول و منطقى است، ولى در عذابهاى آخرت اين
انگيزهها موضوعيتى ندارد؛ زيرا قيامت، كانون جزا و پاداش است، نه مركز عملوكردار.
به گفته يكى از بزرگان انتقامى كه در آن روز از تبهكاران گرفته مىشود (اِنّا مِنَ
المُجرِمينَ مُنتَقِمُونَ)(64)، به منظور تشفّى و آرامش دل آزرده نيست، آنگونه كه
در انتقامهاى فردى در دنيا به عمل مىآيد، و نيز نظير انتقامى كه محاكم قضايى از
مجرمان مىگيرند، نيست؛ زيرا هدف مهم آن برقرارى نظم و امنيت اجتماعى است، كه در
قيامت مجالى براى اين قبيل هدفها وجود ندارد.(65)
احقاق حقوق مظلومان در دنيا مطلوب است، ولى در آخرت ثمرى ندارد، مگر اينكه گناهان
مظلوم به ظالم و ثوابهاى ستمگر به ستمديده منتقل گردد؛ زيرا ستمگران به جبران حقى
كه از ستمديدگان ضايع كردهاند، سزاوار چنين عذابى هستند. گر چه بعضى مىگويند
خداوند متعال مىتواند اجر مضاعفى به ستمديده عنايت كند و گناهانش را بدون نقل و
انتقال ببخشايد. در پاسخ گفته مىشود خداى منّان در اينگونه موارد مختار است؛ زيرا
اين عمل خلاف عقل و عدالت نيست؛ بلكه مىتوان گفت فلسفه عذاب اخروى مقتضاى عدل الهى
است، چون اعطاى ثواب از باب تفضل است، ولى عذاب به سبب عدل است. در دعا مىخوانيم:
يا مَنْ لا يُخافُ اِلّا عَدلُهُ وَ لا يُرجى اِلّا فَضلُهُ.
ترس از عدالت در واقع به دليل كيفر كردار زشت است. از اينرو يكى از مفاهيم عدل را
قرار دادن هر چيز در جايگاه خود دانستهاند (جَعلُ الشَّىءِ فى مَوْضِعِه).
عدل چبْود؟ وضع اندر موضعش
ظلم چبْود؟ وضع در نا موضعش
گذشته از تحقق عدل كلى در قيامت اصولاً پياده شدن وعده و وعيدها ايجاب مىكند
مجرمان به مكافات برسند.
البته اين نوع پاسخ مىتواند عذابهاى موقت را توجيه كند، ليكن براى فلسفه عذاب
ابدى راه ديگرى را بايد جُست. ولى اگر اصل پاداش و كيفر را مقتضاى عدالت و ضرورت
تحقق نويدها و تهديدهاى الهى به شمار نياوريم، فلسفه جعل تكليف در دنيا بيهوده و
عبث خواهد شد؛ كه آن از خداى حكيم واقع نمىشود؛ گذشته از اينكه مهمترين عامل
ضمانت اجراى مقررات الهى نيز از ميان خواهد رفت. بوعلى سينا مىنويسد: «تخلف از
وعيد، با حكمت الهى منافات دارد و عامل نافرمانى و عدم توجه به تهديدهاى الهى
است».(66)
اين حقيقت در ادبيات ما منعكس است:
بشر پيوسته باشد طالب سود
كند راه ضرر بر خويش مسدود
نبيند كيفر خود گرستمكار
ستمكش را كند پيوسته آزار
پى تعديل آز آدميزاد
خدا كيفر براى كار بد داد
اگر كيفر بكار بد نبودى
به مردم ظلم در دنيا فزودى
برخى گفتهاند مجرد انذار منهاى عمل به آن، براى ضمانت اجرايى كافى است، در صورتى
كه وعده و تهديد به عذاب نمىتواند عامل باز دارنده باشد، بلكه وعده به نعمتها و
عذاب به اضافه تأثير عمل به احكام الهى در مصالح دنيوى و بهتر زيستن مىتواند كار
ساز باشد.
10- عذاب، تجلى اسما و صفات
جمعى از عرفاى اسلامى عذاب بندگان را در واقع تجلى و ظهور اسماى جلال و جمال
مىدانند و مىگويند: مقتضاى اسم رحمان و رحيم و رزاق و كريم فضل و رحمت مشهود و
خوان گستردهاى است كه گبر و ترسا و مشرك و ملحد از آن بهرهمندند. عذاب جهنم نيز
ظهور اسما و صفات شديد العقاب و جبار و منتقم است. البته چگونگى تجليات به اختلاف
استعدادها و قابليتها بستگى دارد. انسانهاى پاك و مهذب قلب خود را براى تجليات
صفت رحمت فراهم كردهاند و انسانهاى شقى و پليد دلهاى خود را مركز ظهور عذاب خدا
كردهاند. به فرموده عبدالرزاق كاشى اگر مكلفى منقاد حق شد، مستدعى حالتى از جزاست
كه تجلى آن نعمت و ثواب ناميده مىشود، اما اگر راه عصيان پيش گرفت، مستدعى حالتى
از جزاست كه تجلى آن عذاب يا عقاب ناميده مىشود. به هر حال هر چه بر بنده از طرف
حق تعالى مىرسد، مقتضاى احوال آنهاست.(67)
بنابراين زمينه ساز اصلى اين نوع ظهور و تجليات خود انسان است و اوست كه خود را
باتهذيب و يا تخريب نفس مظهر اينگونه جلوهها مىسازد. اين تجليات در نهايت
براىپاكسازى و تطهير نفس و اعتلاى روحى بندگان است؛ زيرا عذاب باعث پالايش
روحمىشود، و اين يك نوع لطف و رحمت حضرت بارى است؛ چرا كه انسان معذب درپرتو عذاب
زنگارهاى وجوديش پاك شده و براى جلب رحمت آماده مىشود، همانگونهكه مصائب و
بلاهايى كه انسان براى خود فراهم ساخته، باعث تنبه و خود سازى او مىشود.
به قول مولوى:
پوست از دارو بلاكش مىشود
چون اديم طايفى خوش مىشود
ورنه تلخ و تيز ماليدى بر او
گنده گشت و ناخوش و ناپاك بود
آدمى را نيز چون آن پوست دان
از رطوبتها شده زشت و گران
تلخ و تيز و مالش بسيارده
تا شود صاف و لطيف و بافره
حكيم و عارف شهير مرحوم قيصرى مىنويسد:
عذاب موقت جهنم هم به خاطر رسانيدن اهل آن به كمالات مقدور خودشان است، همچنان كه
طلا و نقره را در آتش حرارت مىدهند، تا خالص گردد. پس اين عذاب متضمن بهترين الطاف
است.(68)
امام خمينى - نَوَّرَ اللّهُ مَضْجَعَهُ - مىفرمايد:
آتش دوزخ در حقيقت صورت رحمت الهى براى اهل توحيد است، براى اينكه موجب وصول
گناهكاران به كمالات عاليه است؛ به اين نحو كه عذاب هيئات ظلمانى و رذايل نفسانى را
كه معلول معصيت است، از بين مىبرد و آنها را آماده شفاعت مىكند.(69)
به اعتقاد نگارنده نظريات عرفان با اعتقاد به اينكه عذاب مقتضاى عدل و تنجز و
وعدههاى الهى است، منافاتى ندارد.
11- مكانيزم تبديل عمل به جزا
در مورد چگونگى تبديل عمل دنيوى به ثواب يا عذاب اخروى سه نظريه عمده وجود دارد:
1. عذاب و نعمتها در آخرت تجسم صورت اعمال به اضافه انگيزهها و لوازم نفسانى فاعل
آن كارهاست؛ يعنى برخى از عذابها از لوازم لاينفك عمل و عقيده و انگيزههايى است
كه آدمى را به ارتكاب گناه وادار مىكند.
طبق اين نظريه انسان در دنيا هر عملى را كه انجام مىدهد، بدون ترديد مولود فرهنگ و
انگيزه و نياتى است كه در جانش نقش بسته است. به فرموده قرآن: كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى
شاكِلَتِهِ؛(70) هر انسانى طبق نيات و تفكرات شكل يافته خود عمل مىكند. اساس كار
انديشه و انگيزه است.
اى برادر تو همه انديشهاى
ما بقى تو استخوان و ريشهاى
گر بُوَد انديشهات گل، گلشنى
ور بُوَد خارى، تو هيمه گلخنى
عملى كه با انگيزههاى پست حيوانى و يا نيات و اهداف متعالى انجام مىگيرد، تصويرى
در صفحه روان از خود باقى مىگذارد. اگر اين عمل تكرار نشود، بتدريج آن صورت نفسانى
كمرنگ و محو مىشود، ولى اگر تكرار شد، تدريجاً پرورش يافته و به شكل «ملكه راسخه»
در مىآيد و در صحيفه جان انسان ماندگار مىشود و پس از مرگ تجسم عينى پيدا مىكند.
آيات ذيل در تأييد اين نظريه آورده شده است:
يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِنْ خَيرٍ مَحضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِن سُوءٍ
تَوَدُّ لَو اَنَّ بَينَها وَ بَينَهُ اَمَداً بَعيداً؛(71)
روزى كه هر انسانى آنچه را كه از عمل خير انجام داده، مىيابد. آن كس كه عمل بدى
انجام داده، آرزو مىكند اى كاش بين او و عملش فاصله زيادى ايجاد مىشد.
وَوَجَدوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَلايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَداً؛(72)
همه اعمال خود را حاضر مىبينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمىكند.
وجدان و دريافت عين عمل و حضور آن براى تحقق مكافات، غير از رسيدن انسان به كيفر
كردارى است كه انجام داده است.
2. نظريه دوم اين است كه هر عملى دو چهره دارد؛ يك چهره ظاهرى و مشهود كه گاه در
اين دنيا آميخته با لذت و رفاه و ثروت است، ولى چهره ديگرى به عنوان صورت ملكوتى و
باطنى است كه در قيامت ظاهر مىشود (يَومَ تُبْلَى السَّرائِر)(73).
بنابراين نظر روى ديگر عمل زشت، عذاب و آتش است كه در وضع كنونى ديده نمىشود. به
عبارت ديگر اعمال رذيله به تناسب صورتى كه دارند، به شكل عذاب و يا نقمت مناسبى
درآمده و ملازم انسان خواهند بود. قرآن كريم مىفرمايد:
اَلَّذينَ يَأكُلُونَ اَموالَ اليَتمى ظُلْماً اِنَّما يَأكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ
ناراً وسَيَصلَونَ سَعِيراً؛(74)
آنكه مال يتيم را بظلم و تجاوز مىخورد، تحقيقاً آتش را به شكم خود منتقل مىسازد.
صورت ملكوتى غارت مال يتيم، آتش است كه در رستاخيز نمايان مىگردد. و در آيه ديگر
مىخوانيم:
اَليَومَ تُجزى كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَتْ؛(75)
آن روز آدمى طبق مكتسبات و اعمال خود پاداش مىبيند.
جزا و كيفر از محدوده اعمال خارج نيست. نمىتوان مفهوم ظاهرى اين نوع آيات را با
تقدير و تأويل منصرف و منسلخ كرد. آدمى در قيامت اثر نفسانى اعمال زشت خود را كه
سخت گزنده و گدازنده است، مشاهده مىكند. تقدير جزا و يا صحيفه در اينگونه آيات
بىمورد و مخالف با قواعد ادبى است. چنانچه در عالم برزخ نيز عمل به صورت جوان زيبا
و يا حيوان وحشتناك درآمده و تا قيامت همراه انسان است.
3. نظر سوم اعتقاد به تفصيل است. آيات و روايات نيز بر اين نظر دلالت دارد. طبق اين
عقيده بعضى از اعمال و عقايد و تفكرات انسان به عذاب تبديل مىشود، ولى برخى از
عذابها در حقيقت جزاى عمل انسان است. به قول مرحوم كمپانى ثواب و عقاب به دو صورت
تحقق پيدا مىكند: يكى ثواب و عقابى كه از تبعات و آثار اعمال است و ديگر ثواب و
عقابى كه ناشى از پاداش عمل و كيفر دهنده خارجى است. از اينرو منحصر ساختن اعمال
به نوع اول بر خلاف ظواهر قرآن و سنت است.(76) از روايات نيز همين مطلب استفاده
مىشود. با مرگ انسان تمام ارتباطات و تعلقات او با حيات دنيوى قطع مىشود، جز عمل
انسان كه همچون سايه همراه اوست و گاهى كردار آدمى به صورت غل و زنجير به گردنش
مىافتد.
در احاديث مىخوانيم گاهى يك ذكر و گفتار به صورت درختان سبز و خرم در بهشتبرين
خلق مىشود و براى ذاكر باقى است، مگر اينكه با عمل زشتى آنها را از بيخ و بن
بركند (حبط اعمال) و گاهى قول و عمل به شكل مار و كژدم و حيوان درنده جلوه مىكند،
و زمانى عقيده و افكار منحرف در قيامت به شكل آتش از اعماق دل شعلهور شده و به
صورت ستون بلندى تمام وجود انسان را فرا مىگيرد.(77)
در نهايت بين گفتار و كردار و فكر و عقيده و پاداش آنها مناسبتهايى است كه در
قيامت با حفظ مناسبتها به صورت ثواب يا عقاب جلوهگر مىشوند.
12- گونههاى كيفر و عذاب
با تحقيق و تحليل متوجه مىشويم در جهان آخرت چند نوع كيفر و عذاب وجود دارد:
1. عذابها و نعمتهايى كه از اعمال و عقايد به اضافه انگيزهها و انديشهها
برخاسته است كه غالب آنها عذابهاى روحى و عقلانى است و از عذابهاى جسمانى نيز دور
نمىباشد.
2. نفس عمل به عذاب مبدل مىشود و آدمى را مىگدازد و بعضاً به صورت موجود وحشتناكى
درآمده كه ديدارش باعث عذاب و ناراحتى است.
3. نتيجه و ثمره اعمال و عقايد به عذاب تبديل مىشود.
4. صورتهاى نفسانى كه از عقيده و عمل تشكيل شده، به صورت عذابى دردناك انسان را
مىسوزاند. چنين آتشى از قلب زبانه مىكشد.
اين چهار نوع عذاب از سنخ كيفرهاى طبيعى و از باب تجسم اعمال است.
5. نوع پنجم عذابى كاملاً خارجى و جهنمى و مخلوق و نشأت يافته از شراره غضب الهى
است. اين همان دوزخى است كه خداوند در وصفش مىفرمايد:
يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُم وَاَهلِيكُم ناراً وَقُودُها النّاسُ
وَالحِجارةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ؛(78)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! خود و خاندانتان را از آتشى كه آتشگيره آن مردم و
سنگهاست، حفظ كنيد. آتشى كه ملائكه خشن و سختگير بر آن گماشته شدهاند.
13- هدف اصلى لقاءالله است
دنيا و نعمتهاى مقدماتى آخرت، همه براى رسيدن به لقاى خداست.
لقاء اللّه علّت واقعى آفرينش انسان و جهان است. در قرآن اين حقيقت با تعبيرات
مختلفى مطرح گرديده است؛ گاه به عنوان ثمره اخلاص و عمل صالح از آن ياد شده است:
فَمَن كانَ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَليَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلايُشْرِك
بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً؛(79)
هر كه به لقاى پروردگار اميدوار است، بايد عمل شايسته انجام دهد و در پرستش الهى،
كسى را شريك قرار ندهد.
در اين آيه هدف نهايى و غرض اصلى، نيل انسان به لقاى خداست. گاه برخى آيات كسانى را
كه لقاءاللّه را منكرند، سرزنش مىكند:
قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ؛(80)
كسانى كه لقاى الهى را تكذيب كردند، زيانكار شدند.
و بالأخره پايان سير و حركت انسان و جهان، بازگشت به خداست:
يا اَيَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَةُ اِرجِعى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرضِيَّةً
فَادْخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى.(81)
و آيه ديگر مىگويد:
وَاِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى.(82)
فيلسوف عالى مقام ملاصدرا مىگويد:
اِعلَم يا حَبيبى إنَّكَ مُسافِرٌ فِى الدُّنيا اِلَى الآخِرَةِ؛
اى عزيز من! بدان تو در دنيا مسافرى، و به سوى آخرت در حركتى.
وى مىافزايد:
وَأَنتَ تاجِرٌ رَأسُ مالِكَ حَياتُكَ وَتِجارَتُكَ اِكتِسابُ المَعارِفِ؛
تو يك تاجرى و اين مسافرت يك سفر تجارتى است. سرمايهات دقايق حيات و زندگى تو
مىباشد و هدف از تجارتت به دست آوردن معارف است.
ملاصدرا در ادامه مىفرمايد:
وَفائِدَتُكَ ورِبحُكَ هِىَ الحَياةُ الاَبَدِيَّةِ بِنِعَمِها بِلِقاءِ اللّهِ
وَرِضوانِهِ؛
سودى كه از تجارتت بايد كسب كنى، حيات و سعادت ابدى است كه در پرتو لقاى خدا و رضاى
پروردگار متعال تأمين مىگردد.
در حديث قدسى آمده است:
اَعْدَدتُ لِعِبادِىَ الصّالِحينَ ما لا عَينٌ رَاَتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا
خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛(83)
براى بندگان شايستهام نعمتهايى فراهم ساختهام، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده
و نه از خاطر بشرى گذشته است.
اين نعمتها بىترديد نعمتهاى مادى نيست؛ شايد لذتهاى روحانى و معاشقههاى ربانى
باشد؛ آن جذبههاى ملكوتى است كه پيامبر فرمود:
لى مَعَ اللّهِ حالاتٌ لايَسعنى فيها مَلِكٌ مَقَرَّبٌ وَلانَبِىٌّ مُرسَلٌ؛
مرا با خدا جذبهها و حالاتى است، كه هيچ فرشته مقرب و نبى مرسلى نمىتواند با من
برابرى كند، [و ظرف وجودى آنها گنجايش اين حالتها و جذبات روحانى را ندارند].
مولانا مىگويد:
جبرئيلا! هين بپر اندر پىام
گفت رو رو من حريف تو نيم
احمد ار بگشايد آن پر جليل
تا ابد مبهوت ماند جبرئيل
حيرت اندر حيرت آمد زين قصص
بيهشى خاصگان اندر اخص
قرآن كريم پس از بيان نعمتهاى بهشتى مىفرمايد: «وَرِضوانٌ مِن اللّهِ
اَكبَرُ»(84) رضوان الهى و فناى فىالله و برقرارى ارتباط با ذات مطلق، از جنت خُلد
بزرگتر و بهتر است و آنچنان آدمى را در نشاط و بهجت غرق مىسازد كه كسى را ياراى
توصيف آن نمىباشد. حضور در محضر بارى تعالى و تبادل عشق و پيام با حضرت احديت، با
حور و قصور قابل مقايسه نيست، همچنان كه بالاترين عذاب براى انسان، راندهشدن از
مقام حضور الهى است:
در آتشم بيفكن و نام گنه مبر
كاتش بگرمى عَرَق انفعال نيست
آرى انسانهاى كامل، در آخرت به لقاى خدا و قرب حضور، چنان سرگرم و مشعوفند كه از
بهشت و نعمتهايش غافل مىباشند. با اينكه از توصيف نعمتهاى بهشتى استفاده مىشود
كه آنها همچون لذتهاى دنيوى نيست و از عوارض و خواص آن به دور است، ولى سخنگفتن
با محبوب و مبادله عشق و محبت و احساسات معنوى، از همه چيز بالاتر است. وگرنه
بهرهبردارى از نعمتهاى فناناپذير الهى و سپاسگزارى بهشتيان از بخشنده آن، بى گمان
لذت معنوى را نيز در بر دارد و باعث قرب الهى مىشود.
با حديثى لطيف و عارفانه بحث لقاءالله را به پايان مىبرم. از حضرت على امام
العارفين بازگو شده است:
چون خداوند متعال اراده قبض روح حضرت خليل الله را كرد، عزرائيل را فرستاد تا حضرت
ابراهيم را با خبر سازد. فرشته مرگ شرفياب شد وعرض كرد: السلام عليك يا ابراهيم!
قهرمان توحيد فرمود: و عليك السلام يا ملك الموت: اداعٍ اَمْ ناعٍ؛ آيا خبر مرگم را
آوردهاى كه[ البته بايد بپذيرم] و يا براى دعوتم آمدهاى؟
عزرائيل عرض كرد: آمدهام تو را با اختيار خودت به سوى خدايت ببرم پس دعوت او را
اجابت كن و تسليم مرگ شو!
حضرت ابراهيم فرمود: فَهَلْ رَأَيْتَ خَليلاً يُميتُ خَليلَهُ؛ آيا ديدهاى دوست،
حبيب خودش را بميراند؟!
عزرائيل به سوى بارگاه قدس حق برگشت و در برابر قدرت پروردگار در مقام اطاعت و
دريافت پاسخ درنگ كرد و عرضه داشت: پروردگارا! سخن خليلت را شنيدى.
پروردگار خطاب كرد: عزرائيل! در جواب ابراهيم بگو: هَلْ رَاَيْتَ حَبيباًيُكْرِهُ
لِقاءَ حَبيبِهِ. اِنَّ الْحَبيبَ يُحِبُّ لِقاءَ حَبيبِهِ؛ آيا ديدهاى دوست از
ملاقات دوستش سرباز زند و خوش نداشته باشد به وصل برسد؟! قطعاً حبيب واقعى لقاى
حبيبش را دوست دارد.
در اين جا حضرت ابراهيم تسليم شد و روح او به لقاءالله شتافت.
بدين دليل است كه حضرت على مىفرمايد: «سوگند به خدا! همانگونه كه كودك به سينه
مادر علاقهمند است، من به مرگ علاقهمندم». ايشان به هنگام ضربت خوردن «فُزْتُ وَ
رَبِّ الْكَعْبَةَ» مىسرايد.
دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
14- ابديت سرنوشت نهايى
حسن كنجكاوى انسان درباره كشف اسرار بسادگى متوقف نمىشود، بلكه در جستجوى شناخت
حقايق به گونهاى تلاش مىكند تا به آخر خط برسد. از اينرو مىپرسد: پس از بهشت و
جهنم سرنوشت بشر به كجا منتهى مىشود؟
پاسخ به اين پرسش مقدماتى را مىطلبد كه ذيلاً به آن اشاره مىشود:
1. بشر براى شناخت مسائل متافيزيك و رويدادهاى پس از مرگ راهى جز وحى ندارد. عقل
ملكوتى انسان تا مرز طبيعت پيش مىرود، ولى آن سوى طبيعت را نمىتواند بشناسد. وجود
خدا و معاد را اثبات مىكند و از طريق تنويم مغناطيسى و احضار و تسخير ارواح وجود
روح غير مادّى و بقاى آن را مىتواند ثابت كند؛ ليكن از چگونگى زندگى ارواح اطلاعى
ندارد.
2. كسانى كه چنين پرسشى را طرح مىكنند، عمر جهان را خيلى كوتاه تصور مىكنند. به
گمان آنان يك ميليون سال ديگر رستاخيز برپا مىشود و مردگان زنده شده و به مكافات
مىرسند؛ غافل از اين كه تاكنون ميليونها سال بر عمر بشر مسؤول گذشته و چندين
ميلياردسال ديگر هم بايد بگذرد تا نظام فعلى متلاشى شود و قيامت برپا گردد.
شهود خلاق عالم قابل مقايسه با موجودات مادى -كه محدود به زمان و مكانند- نمىباشد
و علم هم تاكنون نتوانسته است عمر زمين و آسمان را كمتر از ميلياردها سال حدسبزند.
3. جهانى كه ما در آن زيست مىكنيم، از منظر علوم مادى دنيايى است بى نهايت. نه
جهان منحصر به كره زمين است و نه موجودات انديشهگر و متمدن فقط انسانها هستند و
نه براى هستى محدوديتى متصوّر است. رصدخانههاى بزرگ دنيا شمار زيادى از منظومهها
و كهكشانها را در حال انقراض و تعدادى را در حال تكوّن و تولّد مشاهده كردهاند.
شايد رستاخيز ساكنان كره زمين با ستارگان، ماه و خورشيدى كه دارد، غير از قيامت
ساير منظومهها و كهكشانها باشد. مقصود آيه «اِذَا السماءُ انْفَطَرَتْ(85) وَ
اِذَا النُجومٌ انْكَدَرَتْ(86)؛ آن هنگام كه آسمانها شكافته شود و ستارگان
فروريزند»، شايد دنياى محسوس ما باشد؛ چرا كه مقصود از آيه «إنّا زَيَّنَا
السَّماءَ الدُّنيا بِزينَةٍ الكَواكِبِ(87)؛ ما آسمان نزديك را با ستارگان مزين
ساختيم»؛ ممكن است شكافتن آسمان و فروريختن ستارگان مربوط به منظومه شمسى ساكنان
زمين باشد و رستاخيز ساير منظومهها در فاصله زمانى بسيار زياد تحقق يابد. انفجار
در برخى از منظومهها و ريزش ستارگان آنها ممكن است رستاخيز ساكنان منظومههايى
باشد كه در حال انقراض مىباشند و مجموعههاى ديگرى با ساكنانش خلق شود و ميلياردها
سال در آن ستارگان و كهكشانها زندگى باشد.
4. ذات اقدس متعال وجودى است بىنهايت، آفريدگارى است مقتدر و فيّاضى مطلق كه
پيوسته فيض خلقت و رحمتش در تمام هستى جارى و سارى مىباشد. قرآن به شمهاى از آثار
رحمت الهى اشاره مىكند و مىفرمايد: «فَانْظُرْ اِلى آثارِ رَحمتِاللهِ كَيْفَ
يُحىِ الاَرْضَ بَعد موتِها اِنَّ ذلك لَمُحْىِ المَوْتى؛(88) به آثار رحمت الهى
بنگر كه چگونه زمين را پس از مردن زنده مىكند همان قدرت است كه رفتگان را زنده
مىسازد. زايشها، مرگها، بهار و خزان و مرگ و زندگى از آثار قدرت و رحمت الهى
است.
5. بدون ترديد آفرينش هدفمند است، هر جزئى از اجزاى خلقت داراى اهداف مقطعى
مىباشد، ولى مجموعه جهان هستى به سوى هدف نهايى در حركت است.
6. انتقال از دار فنا به دار بقا و آغاز سرنوشت ابدى در دار خلد به معناى ابطال
وجود انسانها و خلق وجودى ديگر نيست تا سؤال شود بعد از آن چه مىشود، بلكه ابديت
اثبات وجود انسان است؛ يعنى انسانها و موجودات مسؤول كه از آغاز وجود تا مرحله
انتقال پيوسته در حال تغيير و دگرگونى بودند، اينك لحظه ثبات و دوام آنها فرا
مىرسد.
ثبات و دوام جنيان و آدميان يا همراه با تنعّم به نعمتهاى مشابه دنياست و يا توأم
با عذابهاى شبيه به عذاب دنياست، منتها نعمتهاى آخرت نيز دائمى و سرمدى است،
همچنان كه عذابهاى آخرت نيز جاودانى مىباشد وگرنه انسان پس از ايجاد هرگز معدوم
نمىشود، بلكه پيوسته در خلع ولبس جديد است و دستخوش تغيير و دگرگونىهاى روحى و
جسمى است.
قرآن مىفرمايد: «و الى اللَّه تصيرُ الاُموُر»(89) تمام موجودات عالم به سوى كمال
مطلق در حركتند، در زندگى مادّى موجودات ضعيفتر طعمه موجودات قوىتر مىشوند و آن
يكى مغلوب ديگرى مىشود، يك دسته مىروند، گروه ديگرى جايگزين آنها مىشوند. اجزاى
جهان پيوسته در حال مرگ و زايش و خلع و لُبس هستند، اما قلمرو تسخير و تصرفات انسان
حدّ و مرزى ندارد و هر چه بر علم و دانش بيفزايد شعاع تصرفاتش گستردهتر مىگردد.
در قرآن در سوره الرحمن مىفرمايد:
«يا مَعْشَرَ الجِنِّ و الْإنْسِ اِن اسْتَطَعْتُمْ اَنْ تَنْفُذُواْ مِنْ اَقْطارِ
السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ، فَانْفُذُواْ لا تَنْفُذُونَ اِلّا بِسُلْطانٍ؛(90) اى
گروه جن و انسان! اگر قدرت پيدا كرديد به تمام اقطار آسمانها و زمين نفوذ پيدا
كنيد، بدون درنگ وارد شويد، ولى بدانيد جز با قدرت علم و ايمان نمىتوانيد به آفاق
و آسمانها و زواياى زمين سلطه پيدا كنيد. يعنى اگر به سلطنت علمى و ايمانى برسيد،
بر اقطار زمين و آسمانها مسلط خواهيد شد. پس انسان شاهبيت قصيده عالم خلقت است.
از اين رو حشر او و سرنوشت نهايى او با ساير موجودات تفاوت جوهرى دارد. بازگشت
موجودات و حضور وجودى آنها در محضر بارى تعالى غير از حضور وجودى موجودات مسؤول و
مختار است. جهنم و بهشت و برزخ و اعراف از عوالم مخصوص جن و انس است و زندگى آنها
با مرگ از بين نمىرود، بلكه آنان پيوسته از عالمى به عالم برتر منتقل مىشوند و
سير تكاملى خود را تا «يَوْمَ تُبلىَ السَرائِر»(91) ادامه مىدهند و در آن روز است
كه اسرار وجودى موجودات مسؤول نمايان مىگردد و هر پديدهاى اعم از نبات و جماد و
عاقل و غيرعاقل- به كمال وجودى خود نائل مىشوند و موجودات آزاد و مختار به جزا و
كيفر مىرسند. آن روز لقاى خدا براى همگان حاصل مىگردد، رنجها و مشقتها و
ناملايمات پايان مىپذيرد و هر كسى به فراخور عقايد و اعمال نيك خود به مقامات و
درجاتى مىرسد كه هر چه دل بخواهد و اراده كند برايش فراهم مىشود. به گفته قرآن:
«لَهُمْ ما يشاؤن عِنْدَ رَبِّهم(92)؛ و هر چه بخواهند، نزد پروردگارشان براى آنها
فراهم است. و درجايى ديگر مىفرمايد: «فيها تشْتَهيهِ الاَنْفُسُ وَ تَلَذُّ
الاعْيُنُ؛(93) و در آن (بهشت) آنچه دلها مىخواهد و چشمها از آن لذت مىبرد،
موجود است».
اين قدرت فناناپذير و حمايت جاودانى در جهان ابديت پيدا مىشود. آنجا جايگاه تحقق
تمام آرمانهاى بلند و كوتاه و بىنهايتِ انسانهاى شايسته است. در آن جا رضوان
اللَّه و باريابى به محضر حضرت بارى تعالى و تبادل عشق تحقق پيدا مىكند و انسانها
به ديدار پيامبران بزرگ الهى و اوصيا و حواريون آنها شرفياب مىگردند و از فيض حضور
رسول اكرم و امامان معصوم و فاطمه زهرا و شهداى گرانقدر بهره برده مىشود. سعادتى
بالاتر از اين متصور نيست تا گفته شود كه پس از اين چه مىشود؟!
15- پاسخ دقيقتر
براى اين پرسش پاسخ دقيقترى نيز هست كه به خاطر دفع شبهه بيان آن ضرورت دارد. در
علم كلام -در بحث توحيد افعالى- اين مسأله مطرح شده است: آيا خداوند متعال در اعمال
خودش هدف دارد؟ به عبارت ديگر: آيا افعال الهى معلّل به اغراض است؟ پيش از جواب هدف
را معنا مىكنيم:
هدف در فرهنگ لغت عبارت است از آن نقطه و نشانهاى كه تيرانداز در نظر گرفته و تير
را به سوى آن پرتاب مىكند.
در اصطلاح مقصود از هدف در كارهاى بشرى همان فايده و نتيجهاى است كه بر عمل مترتب
مىگردد. فيلسوفان مىگويند: علت غايى، منشأ حركت علّت فاعلى است. اينك به چند نكته
بايد توجه شود:
1. كارها و افعالى كه از بشر سر مىزند، بدون هدف نيست، منتها گاه هدف معقول است و
گاه نامعقول، مانند بازىهاى كودكانه كه از سنگ و گل، خانه و حوض مىسازند، سپس
خراب مىكنند؛ ممكن است در برخى از موارد غرض خردپذير نباشد، ولى هيچ انسانى بدون
هدف دست به كار نمىزند.
گر نبودى ميل اميد ثمر
كاى نشاندى باغبان بيخ شجر
اول فكر آخر آمد در عمل
بنيت عالم چنان دان از ازل
2. گاهى آدمى هدفى را در نظر مىگيرد و حركات مناسبى را هم براى دستيابى به آن
انجام مىدهد، ولى تيرش به خطا مىرود و پس از دقت و بررسى مىفهمد كه رسيدن به آن
مقصد مقدمات ديگرى داشته كه ترك گرديده است؛ مثلا براى رسيدن به پست و مقامى
هدايايى براى مقام رياست تقديم مىكند و مخارج قابل توجهى را متحمل مىشود، ليكن به
مقصود نمى رسد، زيرا هديه در صورتى مؤثر است كه زمينهها و مقدمات ديگرى انجام شده
باشد، مانند سابقهكارى، تجربه و تحصيلات لازم، چرا كه تحقق هدف مشروط به آنهاست.
كسى كه هدفش پزشك شدن است، بدون شك بايد از طريق معمولى وارد شود. او نمىتواند با
دعا و رياضت بدين مقصد نايل آمد.
معروف است كه از فيثاغورث حكيم پرسيده شد: آيا هندسه را يك شَبِه نمىشود تعليم
دهى؟ وى در جواب گفت: براى يادگرفتن هندسه چنين راهى وجود ندارد؛ يعنى بايد مثل همه
افراد از الفباى هندسه شروع كرده و به نهايت برسانيد، همانگونه كه بايد مقاطع
ابتدايى، راهنمايى و دبيرستان گذرانده شود تا انسان به دانشگاه راه يابد و در صورت
قبولى در رشته پزشكى، چند سال طب نظرى و عملى را بگذراند و چند سال ديگر ادامه دهد
تا بتواند تخصص بگيرد. هر كدام از اين مقاطع نسبت به مرحله پيشين خود هدف، و نسبت
به مقطع آينده مقدمه است.
3. اگر هر انسانى در اهداف و كارهاى خود بنگرد، خواهد فهميد كه آن افعال و اهداف در
جهت تأمين نيازهاى مادى و يا معنوى او بوده است.
اگر غذا تهيه مىكند، براى رفع گرسنگى است؛ حتى كارهايى كه ظاهراً هيچ فايده صورى
براى او ندارد -مانند كمك به مستمندان و فداكارى در راه خلق و حفظ وطن- سودش براى
ديگران است، ليكن بهگونه غير مستقيم منافع شخصى منظور بوده است. به قول
امامخمينى(ره) ما دو ركعت نماز خالص هنوز براى خدا اقامه نكردهايم، بلكه نماز
براى نجات از دوزخ و دخول در بهشت است.
حس نوعدوستى و وجدان درونى يا احساس همدردى انسان را به اين عمل واداشته است. اين
همان تأمين نياز درونى است؛ يعنى از يك جهت كسب ثواب اخروى و شهرت دنيوى و از ديگر
جهت انگيزهها دست به دست هم دادهاند. عاطفه و نوع دوستى يك نياز روانى است، مانند
عدالت خواهى؛ تا بشر بدان نرسد، آرام نمىگيرد.
اينگونه اعمال گرچه سود مستقيم آن نصيب ديگران مىشود، ليكن غير مستقيم منفعت شخصى
در نظر است؛ مثل بقاى نام نيك و قهرمان وطن شدن.
4. براى افعال الهى چنين اغراضى در كار نيست، زيرا خدا كمال مطلق است و هر موجودى
هر چه دارد، از اوست. ذات اقدس اِله فاقد هيچ كمالى نيست، تا با انجام كارى آن را
به دست آورد؛ بدين جهت بعضى مىگويند: «افعال خدا معلل به اغراض» نيست؛ يعنى خداوند
حكيم مانند انسان نيست كه غرض و هدفى خارج از ذات داشته باشد. به عبارت ديگر: آن
غرض و هدفى كه از خدا نفى مىشود، اهدافى است كه در افعال انسان وجود دارد؛ يعنى
هدف كه خارج از حوزه ذات و تأمين كننده نياز ذاتى است و گرنه افعال خدا معلل به
اغراض است و بدون هدف نيست، ليكن نه مانند فعل انسان، زيرا اولاً بدون ابزار و
مقدمات تحقق پيدا نمىكند و در ثانى تمام كارهايش به منافع شخصى منتهى مىشود؛
خداوند متعال قدرتى است نامحدود كه در انجام فعل وسيله و ابزار احتياج ندارد و سود
شخصى هم ندارد. اگر مىبينيم انسان را از خاك مىآفريند، چون انسان موجود خاكى است
و ناگزير بايد از خاك ساخته شود و گرنه از ناحيه قدرت الهى محدوديتى وجود ندارد.
وجود انسان مشروط به خاك و ماده است و گرنه انسان نخواهد بود، بلكه فرشته خواهد بود
و قدرت خدا بر خلق مجردات بدون ابزار و مقدمات است. به همين دليل حكيمان گفتهاند:
در افعال خدا علت غايى با علت فاعلى يكى است.
من نكردم خلق تا سودى كنم
بلكه تا بر بندگان جودى كنم
البته سود رسانى به بندگان امرى خارج از ذات است، ولى هدف نهايى خود ذات است. چرا
خداوند به بندگانش سود مىرساند؟ چرا جهان را براى جن و انس خلق كرده است وآنان را
براى عبادت و بندگى؟ چرا بشر بايد عبادت كند؟ براى تكامل. چرا خداوند بشر را در
بوته آزمايش قرار مىدهد؟ براى ظهور فعليتها و رسيدن به كمالات فكرى، روحى و عملى
و اخلاقى. چرا بايد به كمالات برسد؟- تا مظهر اسما و صفات الهى شود. چرا بايد
خداگونه شود؟ اين پرسش جواب ندارد، زيرا اين هدف به ذات مربوط مىشود، از اين رو
چرا ندارد!
مشابه اين موضوع در افعال انسان نيز متصور است؛ مثلاً مىپرسيم: چرا مدرسه مىروى؟
مىگويد: براى تحصيل و باسواد شدن؛ مىگوييم: چرا مىخواهى باسواد شوى جواب مىدهد:
براى كسب مال و منال؛ مىپرسيم: چرا دنبال مال و ثروت و شخصيت هستى؟ مىگويد:
مىخواهم زندگى شرافتمندانهاى داشته باشم. اين نوع زندگى ديگر چرا ندارد، چون اين
هدف به ذات انسان برمىگردد. يا مىپرسند: چرا مدرسه و درمانگاه مىسازى؟ مىگويد:
براى خدمت به خلق؛ چرا خدمت به خلق مىكنى؟ براى جلب رضاى الهى؛ جلب رضاى خدا براى
چه؟ براى كسب سعادت ابدى؛ كسب سعادت ابدى چرا؟ اين هدف نهايى است، چرا ندارد!
خداوند متعال جهان را براى آدميان آفريده و جن و انس را براى عبادت و بندگى و زندگى
و مرگ را براى امتحان، و آزمايش را براى ظهور استعدادهاى مثبت و منفى و مشخص شدن
جوهره انسانها. فعليت استعدادها لازمه خدايى است و به اقتضاى ذات است و ديگر چرا
ندارد. به عبارت ديگر: خداوند متعال فيّاض مطلق است و به مقتضاى اسماى حُسنى و صفات
عُليا بشر را خلق كرده و به وى اختيار و آزادى داده و راههاى هدايت و ضلالت را به
وسيله پيامبران به او آموخته است و حجت را بر همگان تمام كرده و جن و انسان را به
انواع بلاها و نعمتها امتحان كرده است تا به كمال مطلوب و هدف مأمول برسند و ضمناً
صفات و اسماى او در چنين موجود عاقلى تجلى پيدا كند. خدا مىخواهد او را بشناسند و
از فيض عميم و رحمت بى انتهايش بهرهمند شوند و يا مستحق عقاب شوند و بدين وسيله
وعده الهى تحقق پيدا كند. و سرانجام هدفهاى مقدماتى به ذات حق منتهى مىشود و
زمينه سؤال باقى نمىماند. اينك با اشعار عارفانهاى سخن را به پايان مىآوريم:
در آن خلوت كه هستى بىنشان بود
ميان نيستى، عالم نهان بود
وجودى بود از نقش دويى دور
زگفتگوى مايىّ و تويى دور
وجودى رسته از قيد مظاهر
به نفس خويشتن بر خويش ظاهر
نظر كن لاله را در كوهساران
كه چون خرّم شود فصل بهاران
كند شق شِقّه گِل زير خارا
جمال خود كند زان آشكارا
كه هر جا هست حسن اينش تقاضاست
نخستين جنبش از حسن ازل خاست
برون زد خيمه ز اقليم تقدس
تجلى كرد در آفاق و انفس
پرى رو تاب مستورى ندارد
در ار بندى سر از روزن برآرد
بنابراين هدف مولود فعل نيست بلكه مقدم بر فعل است و اين است وحدت علت فاعلى وغايى
درباره افعال الهى.
معروف است كه ابليس از پروردگار پرسيد: بار الها! تو كه مىدانستى من بر آدم سجده
نمىكنم و با اين ذلّت از بارگاه قدست طرد و رانده مىشوم و دست به گمراهى بندگانت
مىزنم، چرا مرا خلق كردى؟! ذات اقدس ربوبى در پاسخ فرمود: آيا مرا حكيم على
الاطلاق مىدانى؟ جواب داد: بله! فرمود: پس جاى اين پرسش نيست.
آرى حكمت و رحمت الهى تعلق يافت تا حلقات سلسله آفرينش بر اين منوال يكى پس از
ديگرى پديدار گردد و بدين سان فلسفه آفرينش و نظام احسن تحقق پيدا كند؛ يعنى اين
مسائل از لوازم ذاتى حكمت، رحمت و قدرت پروردگار مىباشد و جاى پرسش باقى
نمىگذارد.
اميد است اين مجموعه از پرتو عنايات موعود ملل و منتظر اُمم حضرت بقيةاللَّه الاعظم
-روحى فداه - و دعاى خير خوانندگانِ والامقام توشهاى براى آخرت گردد.
«يا اَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ اَهْلَنا الضُّرُّ و جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ
فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ و تَصَدَّق عَلَيْنا إنَّ اللَّهَ يَجْزِى
الْمُتَصَدِّقينَ»(94).
والحمدللَّه ربّ العالمين
پاورقى:
64. سجده (32) آيه 22.
65. عبدالله جوادى، مبدأ و معاد، ص321.
66. شرح اشارات، نمط 3، ص 239.
67. شرح الفصوص، ص128.
68. فصوص الحكم (فص هودى)، ج2، ص26.
69. تعليقات على شرح الفصوص (فص ابراهيمى)، ص121.
70. اسراء (17) آيه 84.
71. آل عمران (3) آيه 30.
72. كهف (18) آيه 49.
73. طارق (86) آيه 9.
74. نساء (4) آيه 10.
75. مؤمن (40) آيه 17.
76. نهاية الدرايه، ج1، ص177.
77. همزه (104) آيه 6 - 7: «نارُاللّهِ المُوقَدَةُ الَّتى تَطَّلِعُ عَلَى
الاَفئِدَةِ».
78. تحريم (66) آيه 6.
79. كهف (18) آيه 110.
80. انعام (6) آيه 31.
81. فجر (89) آيه 27 - 30.
82. علق (96) آيه 8.
83. بحارالانوار، ج8، ص92.
84. توبه (9) آيه 72.
85. انفطار (82) آيه 1.
86. تكوير (81) آيه 2.
87. صافات (37) آيه6.
88. روم (30) آيه50.
89. شورى (42) آيه53 .
90. رحمن (55) آيه33.
91. طارق (86) آيه 9.
92. شورى (42) آيه 22.
93. زخرف (43) آيه 71.
94. يوسف (12) آيه 88