بخش هفتم : چگونگى تجسّم و بقاى اعمال(1)
1- تجسم و بقاى اعمال
مىگويند چگونه امكان دارد تمام اعمال و گفتار و انديشههاى انسان در جهان باقى
بماند؟!
از دو راه مىتوان اين حقيقت را اثبات كرد؛ يكى از نظر وجود حافظه در انسان؛ و
ديگرى از طريق علوم مادى.
انسان براى فهم حقايق و اسرار جهان - اگر از وحى صرف نظر كنيم - راه و معيارى جز
خود ندارد. آدمى براى شناخت اشيا همه چيز را با خودش مىسنجد و اندازهگيرى مىكند.
با چشم، اين وجود را مىبيند و با گوش مىشنود و با عقل مىانديشد، و اگر جنبههاى
هستى خود را بشناسد، همه چيز را شناخته است. هنگامىكه از سقراط مىپرسند: آيا براى
عالم عقل آفرينندهاى وجود دارد، در پاسخ مىگويد: چگونه براى بدن كه جرم كوچكى بيش
نيست، روحى هست كه مىبيند و مىشنود و مىانديشد، اما براى جهان هستى روح خلاقى
نباشد! يعنى انسان هر چه در خودش مىيابد، مىتواند در جهان نيز دريابد؛ زيرا انسان
فهرستى از كتاب مفصل آفرينش و عصارهاى از خلقت است. اگر ديد انسان مفصَّل شود،
عالم مىشود و اگر عالم خلاصه گردد، آدم مىشود.
جهان، انسان شد و انسان جهانى
از اين پاكيزهتر نبود بيانى
اى قطره! تو غافلى كه دريا
در جوى تو مىرود هويدا
در برج تو ماه و آفتاب است
ليكن پس پرده حجاب است
آرى، انسان قطرهاى از اقيانوس خروشان هستى و نمونه جامع و كامل از جهان است. اگر
بشر امروز بخواهد املاح و خواصى را كه در اقيانوس هست، بشناسد، نمىتواند تمام
اقيانوس را در آزمايشگاهى بريزد، بلكه قطرهاى از آب دريا را تجزيه مىكند و املاح
موجود را كشف مىكند؛ زيرا مشت، نمونه خروار است. مواد مذاب و آتشفشانى كه در سينه
آتشين خورشيد وجود دارد، از طريق آزمونِ شعاعى، از نور خورشيد به دست مىآيد؛ هسته
يك درخت، دربردارنده شكل و رنگ و خصوصيات درخت بزرگى است كه در آينده به وجود خواهد
آمد و يا الآن موجود است. تمام ويژگىهاى غريزى و اخلاقى و شكل چشم و گوش انسان در
دل يك سلول نهفته است. روشنبينى و الهامات روحى نشانه وجود وحى در عالم
انسانهاست. نظام تربيت در طبيعت، دليل وجود و لزوم تربيت در شريعت است. انسان
داراى عقل است. جهان نيز عقل خلاقى دارد. در مقابل اعمالى كه انسان انجام مىدهد،
وجدان واكنشى مناسب نشان مىدهد. محكمهاى نيز براى پاداش اعمال در جهان هست. يكى
از شاهكارهاى وجود انسان نيروى حافظه است. اين دستگاه دقيق و خودكار، خاطرات و
اطلاعات را از كودكى تا پيرى درك و ضبط مىكند و گاهى خاطرات غمانگيز و ناراحت
كننده را در ذهن حاضر مىكند و زمانى حافظه، صحنههاى شيرين و جالب و تمام حوادث
گذشته و اطلاعات و صورتهاى ذهنى و ادراكات حسى را جمع كرده و در حوزه خود بايگانى
مىكند. قطعاً چنين دستگاهى در همه عالم بايد باشد، كه گفتهها و اعمال و
انديشههاى انسان را حفظ كند و روز بازپسين افشا نمايد. در قرآن كريم آياتى در اين
زمينه هست كه به چند آيه اشاره مىكنيم:
وَكُلَّ اِنسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ
القِيمَةِ كِتاباً يَلقيهُ مَنشُوراً اِقْرأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ اليَومَ
عَلَيكَ حَسيباً؛(1)
اعمالى را كه از انسان صادر شده، همچون گردنبندى بر گردنش قرار مىدهيم؛ و
روزقيامت ازصحيفه وجودش به صورت كتابى بيرون كشيده، در مقابلش گشوده خواهد ديد. سپس
خطابمىشود: پروندهات را بخوان و قضاوت كن، كافى است كه امروز، خود داور و
حسابگرخود باشى!
يعنى براى انكار و دفاع زمينهاى وجود ندارد. اعمال بهگونهاى مشخص و مجسم مىشود
كه جاى هيچ انكارى باقى نمىگذارد. «طائر» طبق گفته مفردات راغب عملى است كه از
انسان پرواز كرده است، چه خير باشد و چه شر.
وَوُضِعَ الكِتابُ فَتَرَى المُجرِمينَ مُشفِقينَ مِمّا فيهِ وَيَقُولُونَ يا
وَيْلَتَنا ما لِهذَا الكِتابِ لايُغادِرُ صَغيرَةً وَلاكَبيرَةً اِلّا اَحصاها وَ
وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لايَظلِمُ رَبُّكَ اَحَداً؛(2)
در قيامت كتاب اعمال هر كسى در برابرش گذاشته مىشود و جنايتكاران را مىبينى كه
باترس و لرز بدان مىنگرند و مىگويند: واى بر ما! اين چه كتابى است كه از
كوچكترين و بزرگترين اعمال فروگذارى و غفلت نكرده، و همه را جمع كرده است و آنچه
را كه انسان عمل كرده، در آن روز به صورت عينى دريافت خواهد كرد و پروردگار به كسى
ستم نمىكند، و هر كس جزاى عمل خود را مىچشد و به پاداش آن مىرسد.
آيا عمل به صورت انرژى در جهان باقى مىماند يا بهگونه ديگر؟ مكانيسم قضيه براى ما
مجهول است؛ آيا اعمال و عقايد ما يك صورت مادى و ظاهرى دارد، كه با تحول جهان طبيعت
تغيير پيدا مىكند - مثل گفتار و كردار متداول در دنيا - و يك صورت عينى و واقعى
دارد كه باقى مىماند و در روز قيامت ظاهر مىشود و انسان به تناسب آن كيفر و پاداش
مىبيند؟ ممكن است چنين باشد؛ يا اعمال بد و خوب به صورت مناسبى تجسم پيدا مىكند،
كه شواهدى در روايات بر اين موضوع داريم؛ آيا صورت مجرمان در حال انجام عمل هم
باقىاست؟ بعيد نيست، زيرا دستگاههاى دقيق فيلمبردارى الهى به دقت مشغول كارند و
پرتوهايى از وجود ما در خواب و بيدارى پيوسته در حال ثبت است. امروزه بشر مىتواند
از «نيستى» عكسبردارى كند:
در استانفورد آمريكا دستگاهى شبيه تلويزيون ساختهاند كه قادر است پرتوهاى حرارتى
ساطع از موجودات بىجان را ثبت نمايد، بدين معنا: اگر عدهاى روى صندلىها نشسته
باشند، سپس حركت كرده و بروند، به وسيله دستگاه مزبور صورتهايى كه قبلاً ساطع شده،
برداشته مىشود. با اين عمل، بشر موفق شد كه از امور گذشته عكسبردارى كند.(3)
صداها و آهنگها نيز باقى مىماند. باستان شناسان در مصر كوزهاى پيدا كردند كه
وقتى روى دستگاه مىگذاشتند، زمزمههاى عاشقانه كوزهگر مصرى را شنيدند؛ در صورتى
كه كوزهگر مصرى در دو هزارو پانصد سال پيش كه مشغول ساختن كوزه بود، فكر نمىكرد
كه صدايش در لابهلاى خطوط كوزه ضبط شود و بشر قرن بيستم آن را بيرون كشد و با
فرهنگ و احساسات كوزهگر آشنا گردد. خيام مىگويد:
اين كوزه چو من عاشق زارى بوده است
در بند سر زلف نگارى بوده است
اين دسته كه بر گردن او مىبينى
دستى است كه بر گردن يارى بوده است
از راه علوم تجربى نيز مسأله تجسم و بقاى اعمال قابل تفسير و توجيه است، كه
نمونههايى را ذيلاً بيان مىداريم:
در دنيا دستگاهى اختراع كردهاند كه در مسير چهارراهها جهت كنترل اتومبيلها نصب
مىكنند. در موقعى كه چراغ قرمز روشن مىشود، اگر راننده، ماشين را متوقف نكند،
فىالفور به وسيله آژير يا بوق دستور ايست مىدهد. اگر راننده توجه نكرد، در يك
ثانيه شانزده عكس مختلف از اتومبيل متخلف برمى دارد.(4)
در جنگ دوم جهانى در ميان گلدانهايى كه به سفراى خارجى تقديم مىشد، دستگاه دقيق
عكسبردارى و ضبط وجود داشت كه بيش از يك سال كار مىكرد و همه ملاقاتها و اسرار
سفارت را ضبط و عكسبردارى مىنمود.(5)
الآن دستگاه دقيق كشف آزمايشهاى اتمى و موشكى كه با كاملترين تجهيزات مغز
الكترونيكى جزئىترين فعاليتهاى موشكى و اتمى را فىالفور ضبط و به امريكا مخابره
مىكند، ساخته شدهاست.(6)
كارشناسان امريكايى معتقدند كه قبل از چين خود آمريكا مىفهمد و با گوشى مخابره
مىنمايد.(7)
بىگمان دستگاههاى دقيقترى در جهان هستى وجود دارد كه بيش از مغزهاى الكترونيكى
بشر مىفهمند و به همان صورت بايگانى مىكنند تا سندى براى خدمت و خيانت بشر باشد.
كارها و نقشههايى كه از چشمهاى الكترونيكى مخفى مىماند، از چشمان تيزبين مأموران
الهى مخفى نمىماند؛ حتى دست و پا و پوست بدن هر انسان، شاهد و گواهى عليه انسان
خواهد بود.
اَليَومَ نَختِمُ عَلى اَفْواهِهِم وَتُكَلِّمُنا اَيديهِمْ وَ تَشهَدُ اَرجُلُهُم
بِما كانوا يَكْسِبونَ؛(8)
امروز بر دهانهايشان مهر مىزنيم و دستهايشان با ما سخن مىگويند و پاهايشان
شهادت مىدهند به آنچه كه انجام دادهاند.
چگونگى شهادت را نمىدانيم، ولى آخرت با دنيا قابل قياس نيست؛ زيرا آخرت سرچشمه
حيات است؛ ولى دنيا حياتش با مرگ، و نيش و نوشش به هم آميخته است.
2- معماى خلود (عذاب ابدى)
مسأله خلود و عذاب ابدى از مسائل جنجالى به شمار مىرود. چگونه بهشتيان و دوزخيان
براى هميشه در بهشت و جهنم مخلّد و جاويد مىمانند؟ خلود در بهشت -كه از باب رحمت و
تفضّل است- چندان مورد اعتراض قرار نگرفته، ليكن عذاب ابدى، از جهات مختلفى مورد
انتقاد ملحدان و مؤمنان واقع شده است كه ناگزير بايد مورد تحليل و بررسى قرار گيرد.
ما نخست بايد مفهوم خلود را معنا و سپس حد دلالت آن را از نظر كتاب و سنت بيان
كنيم. خُلد و خلود از نظر فرهنگها به مفهوم هميشه بودن، مكث و درنگ طولانى، دوام و
بقاست. راغب در مفرداتالقرآن مىنويسد:
خلود به موجودى گويند كه از فساد و انحلال محفوظ و ثابت و ماندگار باشد. عرب به هر
چيزى كه ديرتر دستخوش تغيير و تحول شود و نيز به كسانى كه جوان ماندهاند، همچنين
به سنگهاى روى ديگ «خوالد» گويد؛ به خاطر طول مكث، نه دوام و بقاى آنها. اَخْلَدَ
اِلَى الْاَرضِ، يعنى به زمين چسبيده، گويا ماندگار است.
صاحب كشّاف (زمخشرى) در ذيل آيه 25 بقره مىنويسد: «اَلْخُلْدُ، اَلثُّباتُ
الدَّائِمِ وَالبَقاءُ اللّازِمِ الّذي لايَنقَطَعُ؛ خلد به مفهوم ثبات دائم و بقاى
لازم است كه هرگز فنايى در آن راه ندارد».
كلمه «خُلد» شش مرتبه و «خلود» يك بار در قرآن كريم ذكر شده است:
اُدْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَومُ الخُلُودِ لَهُم ما يشاءُونَ فيها وَ لَدَينا
مَزيدٌ؛(9)
به سلامت وارد بهشت شويد، چرا كه روز ورود به جايگاه ابدى است و آنچه را بخواهند،
براى آنان فراهم است، ولى پيش ما مقامى افزونتر وجود دارد.
آرى نعمتهاى معنوى خالص همچون مكالمه با حقتعالى، فناى فىالله، رضوان اللّه،
خداگونه شدن، نيل به كمال و جمال مطلق و مبادله عشق و پيام قابل مقايسه با نعمتهاى
بهشتى نيست.
3- عقايد گوناگون و متضاد
موضوع عذاب ابدى، و خلود كافران در جهنم، مخالفت موافقان و مخالفان را برانگيخته
است، كه گذرا به آنها اشاره مىكنيم:
1. برخى به طور كلى منكر وجود دوزخ هستند و عقيده دارند عذاب، با رحمت خدا سازش
ندارد و اين يك نوع اهانت است كه بگوييم خدا جهنم را آفريده است.(10) «برتراند
راسل» مىنويسد: «از شخصيت اخلاقى مسيح نقصى بسيار جدى به خاطرم خطور مىكند كه
عبارت است از عقيده او به جهنم».(11)
البته انكار اين گروه، به انكار خدا مىانجامد و طبيعى است كسى كه در اصل وجود
خداوند متعال ترديد دارد، منكر جهنم نيز خواهد بود.
2. گروهى به عذاب آخرت معتقدند، ولى ابدى بودن عذاب را قبول ندارند.
3. جمعى راه افراط را پيش گرفته و مىگويند كسى كه فقط گناه كبيرهاى مرتكب شود،
سزاوار عذاب ابدى است.
4. يهودىها معتقد بودند انسانها هر چه جنايت كنند، به عذاب ابدى گرفتار نمىشوند.
5. بسيارى از فقيهان و عالمان و مفسران و معدودى از حكيمان و عارفان بر اين
عقيدهاند كه يك بررسى اجمالى در قرآن و كلمات ائمه معصوم(ع) نشان مىدهد موضوع
ابدى بودن بهشت و جهنم از مسائل قطعى و انكارناپذير است، ولى اشكالاتى شده است كه
بايد به آنها پاسخ داد. برخى مىگويند: چگونه گناه محدود مىتواند كيفر نامحدود
داشته باشد؟ آيا عذاب ابدى مجرمان، در برابر گناهان محدود شصت يا هفتاد سال، با عدل
و رحمت الهى سازگار است؟ زيرا نه با عدل مىسازد و نهبا عقل!
پذيرش اين موضوع برخى را چنان در تنگنا قرار داده كه ناگزير شدهاند همه آيات خلود
را تفسير و توجيه كنند و چنين پنداشتهاند كه خلود در تمام آيات به مفهوم مقدارى از
زمان است، نه به معناى هميشگى و ابديت، و شواهدى از آيات نيز آوردهاند.
اين گروه به آيات و روايات و اجماع عالمان اسلامى براى اثبات اين مدعا تمسك
جستهاند، ليكن خلود ابدى را در عذاب جهنم، بر ذات اقدس متعال واجب نمىدانند و
مىگويند خداوند متعال مىتواند سردمداران كفر و شرك را تا ابد در عذاب دوزخ قرار
بدهد و مىتواند پس از مدتى آنان را آزاد سازد.
6. گروه ديگرى كه اكثر آنان عارفان و فيلسوفانند، معتقدند عذاب ابدى با فطرت توحيدى
انسان و حكمت الهى ناسازگار است، ولى در صورتى كه آدمهاى لجوج و عنود كه به رغم
عقل و فطرت و عوامل هدايت و بصيرت چاه را به جاى راه انتخاب كرده و فطرت خود را مسخ
كنند، خود را مستحق عذاب ابدى ساختهاند.
چندين چراغ دارد و بيراهه مىرود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
ابديت عذاب، با حكمت و عدالت و قضا و قدر تضادى ندارد، زيرا حكمت و عدالت و قضا و
قدر الهى بر اين امر جارى شده است كه هر كس به پاداش مناسب با اعمال خود برسد. كسى
كه ازقله كوه خود را پرت كند، براى هميشه مىميرد. آنكه با مبدأ متعال به جنگ و
ستيز پرداخته و به زبان و قلم زشتترين اهانتها را رواداشته و جمع كثيرى را به
ضلالت انداخته، مجازاتش جز عذاب ابدى نخواهد بود؛ زيرا كيفيت و عظمت جرم در محكوميت
ملاك است، نه كميت و زمان جرم.
7. دستهاى مشكل عذاب ابدى را اينگونه حل و فصل كردهاند: كافران و تبهكاران پس از
تحمل عذاب و سوختن در آتش، به تدريج «طبيعت ناريه» پيدا مىكنند؛ يعنى با گذراندن
مدتى عذاب، ديگر احساس سوزش و رنج نمىكنند. به گفته برخى از مرشدها عذاب از واژه
«عذب» به معناى گوارا و خوشايند است. به همين دليل دوزخيان در حقيقت در عذاب
نيستند، بلكه آتش براى آنان گوارا مىشود!
اين گروه اگر به قرآن كريم مراجعه كنند، خواهند خواند: «بِئْسَ مَثوى
الظّالِمينَ؛(12) جهنم جايگاه بسيار بدى است». و يا: «هر زمان كه پوست بدن سوخته
شود، پوست تازهاى مىرويد، تا عذاب را بيشتر بچشند».(13) و در سوره كهف آيه 29
مىخوانيم:
اِنّا اَعتَدْنا لِلظّالِمينَ ناراً اَحاطَ بِهِم سُرادِقُها و اِنْ يَستَغيثُوا
يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهلِ يَشوِى الوُجُوهَ بِئسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرتَفَقاً؛
ما براى ستمگران آتش مهيّا كردهايم كه شعلههاى فروزان آن مانند خيمههاى بزرگ
گرداگرد آنها را احاطه كرده است. و اگر از شدت تشنگى، شربت آبى درخواست كنند، آبى
مانند مس گداخته و در حال غليان به آنها بدهند كه صورتها را مىسوزاند. بىگمان
شربت سوزان و جايگاه ناراحت كنندهاى است.
در آيه ديگر مىفرمايد: «آبى به آنها داده مىشود كه تمام وجود آنها را
مىسوزاند».(14) آبهاى ذوب كننده، بر اين گروه گوارا باد!
علل و انگيزههايى كه بعضى از افراد را واداشته است كه به اينگونه تأويلات و
تفسيرهاى انحرافى دست بزنند، چند مسأله است؛ و به عبارت ديگر چند اشكال باعث به
وجود آمدن تفسيرهاى انحرافى شده است، كه ما آنها را مطرح مىكنيم:
1. گناه محدود با كيفر نامحدود نمىسازد
به موجب عدل الهى و برهان عقلى، بايد ميان كيفر و معصيت از نظر كم و كيف سنخيت و
تناسبى برقرار باشد. كميت و كيفيت گناه مىتواند حدود عذاب و مجازات را تعيين كند.
بنابراين، عذاب ابدى، عصيان ابدى را لازم دارد، و خلود در جهنم در برابر گناهان چند
سال، مناسبتى ندارد و اگر چنين باشد، مجازات، غير عادلانه خواهد بود. در پاسخ
مىگوييم:
اولاً، در قوانين جزايى و كيفرى، كيفيت گناه مطرح است، نه كميت و زمان و مكان
جنايت. تعداد معصيت و امتداد زمانى آن چندان سرنوشت ساز نيست. بايد نوع گناه را
بررسى كرد. افسر خلبانى كه بمب اتمى را در هيروشيما انداخت و در زمان بسيار كوتاه
-فقط چند ثانيه - هزاران نفر را نابود و ساختمانها را ويران ساخت، آيا كيفر جنايت
او، بيشتر است يا آنكه هفتاد سال به زن اجنبى نگاه كرده است؟ اگر كسى يك ساعت از
عمرش باقى باشد و مشرك شود، سزاوار چنين عقابى است؟ در حالى كه برخى از جنايتها و
توطئههاى يكساعته از نظر قوانين بشرى محكوم به زندان ابد است. در قرآن هم
مىفرمايد:
إِنَ اللّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ؛(15)
پروردگار آن كس را كه به خدا شرك بورزد، نمىبخشد، ولى ديگر گناهان را مىآمرزد.
آنكه در يك لحظه عدهاى را مىكشد و به زندان ابد محكوم مىشود، آيا اين جريمه از
نظر كميت و بُعد زمانى با نوع جرم تناسب دارد؟ قطعاً جواب منفى است.
ثانياً، برخى از مجازاتها اثر وضعى و نتيجه طبيعى جرايم است. در اين جا مسأله
تناسب بين جرم و جريمه مفهوم ندارد، زيرا ميان كيفر و گناه، رابطه علت و معلولى
برقرار است؛ و يك امر قراردادى نيست كه گفته شود چرا اصل تناسب و مساوات رعايت نشده
است؟ كسى كه خود را از طبقه هفتم به پايين پرت مىكند، جزاى طبيعى او مرگ است و
خاموشى ابدى؛ اين، اثر ذاتى جرم به حساب مىآيد. اگر نطفه نامشروعى در رحمى قرار
گيرد، آن زن آبستن مىشود؛ زيرا خاصيت اين عمل، همين است. خوشبختى و بدبختى انسان
زاييده عمل و عقيده انسان است، و شانس و بخت و اقبالى در كار نيست.
زدست غير ننالم چرا كه همچو حباب
هميشه خانه خراب هواى خويشتنم
نتيجه طبيعى درس نخواندن، رفوزه شدن است، و ثمره طبيعى اعمال بد، در آخرت عذاب است:
اِنَّ الَّذينَ يَأكُلُونَ اَموالَ اليَتمى ظُلماً اِنَّما يَأكُلُونَ فى
بُطُونِهِم ناراً وَ سَيَصلَونَ سَعيراً؛(16)
آنان كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مىخورند، بىگمان فقط آتش مىخورند و به
زودى در آتشى گداخته فرو مىافتند.
تجاوز به مال يتيم و خوردن آن با ستمگرى، در واقع آتشخوارى است، ولى چون دنياى ما،
دنياى پوشش است و پردههاى ضخيم طبيعت هم، برديده است و هم برديدنىها، از اينرو
به صورت واقعى خود كردار ديده نمىشود؛ ولى روز قيامت كه «يَومَ تُبلَى
السَرائِرُ»(17) است، همه نهانها آشكار مىشود و انسان هم چشم تيزبين و نافذى پيدا
مىكند؛
لَقَد كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِن هذا فَكَشَفنا عَنكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ
حَديدٌ؛(18)
به انسان خطاب مىشود: تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودى و ما پرده را از
چشم تو بر مىداريم، پس چشم تو آن روز تيزبين خواهد بود!
معلوم مىشود وضع و ضوابط ديگرى در آن جهان حكمفرماست كه نمىتوان دنيا را با آخرت
مقايسه كرد؛ وقتى حجاب برداشته مىشود، انسان مىبيند در آتش عملش مىسوزد.
بنابراين، مجازات اخروى، واكنش و تجسم اثر اعمال مىباشد. غيبت و بدگويى پشت سر
ديگران مانند خوردن گوشت برادر يا خواهر مرده است؛ در دنيا به صورت حرف است؛ ولى در
آخرت، خوردن مردار است.
عذاب ابدى براى برخى از جنايتكاران در واقع همان آثار شوم و پيامدهاى طبيعى جنايت
محسوب مىگردد؛ زيرا عمل و عقيده اگر ضد انسانى باشد، يك صورت سياه و شقاوت بارى در
روان ايجاد مىكند كه به تدريج با روح، وحدت پيدا مىكند و شخصيت آدمى را مىسازد،
و اين صورت پليد، پيوسته با روح، همراه و بلكه متحد آن مىباشد، بهگونهاى كه قابل
انفكاك نيست. بدون شك، در اين صورت شبهه خلود حل خواهد شد. خوشبختانه متفكران بزرگ
اسلامى بر اين باورند. صدرالمتألهين شيرازى فيلسوف عالى مقام مىنويسد:
اثرى كه اعمال انسان در نفس مىگذارد، در شروع كار مانند حرارت ضعيفى است كه در آهن
يا زغال ايجاد مىگردد، ولى به تدريج حرارت افزون مىشود، تا به صورت آهن گداخته و
زغال آتشين در مىآيد. گناهان نيز اثر خاصى در روح مىگذارد؛ اگر توبه آمد، اثر از
بين مىرود و در غير اين صورت روح را همرنگ خود مىسازد.(19)
برخى از فلاسفه گفتهاند:
هرگونه حركتى كه از انسان سر مىزند، خواه به صورت گفتار باشد، يا كردار و يا به
شكل عقيده و انديشه، صورت مناسبى در جان ايجاد مىكند. اگر انگيزه، شهوت باشد يا
غضب و يا رياستطلبى، بدون شك يك صورت شيطانى در نفس پديد مىآورد، كه در دنيا روح
را مضطرب و در آخرت از رحمت ابدى محروم مىسازد. و برعكس؛ اگر انگيزه، الهى و ايمان
باشد، صورت متكامل در عمق جان توليدمىكند كه در دنيا باعث سرور و رفاه و آرامش
مىشود و پس از مرگ هم انسان را به سعادت ابدىمىرساند.(20)
از مجموع آيات قرآن فهميده مىشود پاداشهاى اخروى - خصوصاً كيفر و عذاب - نه جنبه
قراردادى دارد و نه براى تنبيه و ارشاد گمراهان انجام مىگيرد، بلكه اعمال و عقايد
و گفتار ناپسند در روز رستاخيز به صورت اصلى و سيماى واقعى ظاهر مىشود؛ به عبارت
ديگر: ويژگى و ماهيت اعمال، آنچنان كه هست، نمايان مىگردد و در برابر انسان تجسم
پيدا مىكند. امام على(ع) فرمود: «به عقايد و اعمال شكل يافته است، كه بندگان خدا
مكافات مىگردند.»
و نيز در قرآن مىخوانيم:
وَ اَن لَيسَ لِلاِنسانِ اِلّاما سَعى وَ اَنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرى ثُمَّ يُجزيهُ
الجَزاءَ الاَوفى؛(21)
براى انسان جز آنچه از پرتو سعى و تلاش به دست آورده، چيزى نيست و او ثمره كوشش و
تلاشش را به زودى دريافت كرده و سپس به طور كامل جزا داده خواهد شد.
امام صادق(ع) در پاسخ شخصى كه از علّت خلود در عذاب پرسيد، فرمود:
چون كافران مصمم بودند هرگز حق را نپذيرند و همواره به طغيان و عصيان خود ادامه
دهند، اين تصميم قبيح، به اضافه اعمال پليد، موجب خلود براى آنان است.
مولوى در اين باره مىسرايد:
اى دريده پوستينِ يوسفان
گرگ برخيزى از اين خواب گران
گشته گرگان يك به يك خوهاى تو
مىدرانند از غضب اعضاى تو
زانچه مىبافى همه روزه بپوش
زانچه مىكارى همه روزه بنوش
گر زخارى خستهاى خود كِشتهاى
ورحرير و قزدرى خود رشتهاى
چون زدستت زخم بر مظلوم جست
آن درختى گشت وزان زقّوم رست
اين سخنهاى چو مار و كژدمت
مار و كژدم مىشود گيرد دمت
حشر پر حرص و خس و مردار خوار
صورت خوكى بود روز شمار
زاميان را گنده اندام نهان
خمر خواران را بود گنده دهان
گند مخفى كان بدلها مىرسيد
گشت اندر حشر محسوس و پديد
بيشهاى آمد وجود آدمى
بر حذر شو زين وجود از آدمى
ظاهر و باطن اگر باشد يكى
نيست كس را در نجات او شكى
سيرتى كاو بر وجودت غالب است
هم بر آن تصوير، حشرت واجب است
2. عدم تناسب عذاب با رحمت
دومين عاملى كه باعث اينگونه توجيهها گرديده، اين است كه مىگويند: رحمت
بىانتهاى پروردگار، با عذاب ابدى سازگار نيست؛ زيرا در دعا مىخوانيم: يا مَن
سَبَقَتْ رَحمَتُهُ غَضَبَهُ؛ رحمت، بر غضب پيشى مىگيرد. به اين دليل عذاب ابدى در
قيامت وجود ندارد. رحمت عقلانى اقتضا دارد فيض الهى به همه موجودات برسد، تا كمبود
و نواقص آنها جبران گردد و به كمال مطلوب دست يابند.(22) بعضى از افراد بر اثر
انحراف از مسير الهى، وجدان و انسانيت خود را مسخ كرده، در اثر انجام جرايم و
كجانديشىها و كفر، سيماى دوزخى پيدا كرده و خود را در معرض عذاب الهى قرار
مىدهند؛ بدون ترديد، به جز استعداد پذيرش، استحقاق طبيعى و قانونى نيز يافتهاند.
بايد بدين نكته توجه كرد كه خلود در عذاب براى اينگونه اشخاص، جعلى و قراردادى
نيست، تا تناسب رعايت گردد و همچنين براى تنبيه و عبرت ديگران نمىباشد؛ زيرا آخرت،
عالم تكليف و پند و عبرت نيست، بلكه مرحله تحقق پاداش و كيفر كردار و عقايدى است كه
در دنيا انجام شده است. كيفر در قيامت عبارت از تجسم و واكنش عينى اعمال است. با
اين تحليل، عدالت و حكمت، مقررات طبيعت و شريعت، همگى عذاب ابدى را براى اينگونه
مجرمان تثبيت و تصويب مىكند. به عبارت ديگر كيفرها همان اعمالند. در فصل تجسم
اعمال گفتيم كيفر و پاداش، اثر گناه و اطاعت نيست، بلكه مجازات اخروى، همان كردار
انسان است؛ به اين معنا كه عمل داراى دو شكل و صورت است؛ يك شكل دنيوى، كه به صورت
عبادت يا جنايت انجام مىشود، ولى چهرهاى واقعى و ملكوتى دارد، كه در قيامت نمايان
مىگردد و به صورت رحمت و يا غضب تجلى پيدا مىكند. در اين ترسيم، عذاب اثر وضعى
عمل نيست، بلكه شكل واقعى عمل است، و شايد راز اينكه در قيامت بعضى افراد به صورت
خوك و يا ساير حيوانات محشور مىشوند، همين دليل باشد؛ بنابراين، اشكال فوق بىاساس
خواهد بود؛ و اگر اعمال صورت واقعى خود را باز نيابند، مجازات بر طبق عدل و حكمت و
قانون تكامل خواهد بود.
3. آتش چگونه آتش را مىسوزاند؟!
مىگويند اگر كيفر و عقاب از لوازم جدا نشدنى ماهيت دوزخىهاست و آدمى با خيانتها
و جرمهاى مكرر و پيگيرى كه انجام داده، طبيعت و ذات جهنمى پيدا كرده است، بنابراين
نبايد در آتش بسوزد، زيرا آتش نمىتواند آتش را بسوزاند!
جواب اين سؤال روشن است؛ انسان با انحرافات فكرى و عملى، بزرگترين ضربه را بر پيكر
فطرت و وجدان خويش مىزند و به رغم فطرت و عقل سليم انديشهاى باطل و عقايد ضد
خدايى را بر خويش تحميل مىكند. اينجاست كه تقاضاى آتش، غير مستقيم در وى پديد
مىآيد، نه بالذات؛ و پس از مرگ كه واقعيتها كاملاً روشن مىشود، بدون ترديد از
عقايد باطل و اعمال فاسد خويش سخت رنج خواهد برد و دچار عذاب روحى مىگردد.
اگر كسى به علت رعايت نكردن بهداشت، خود را براى بيمارى آماده سازد و پس از مدتى
مريض شود، آيا از بيمارى خود رنج نخواهد برد؟ جواب مثبت است، حالت پذيرش با احساس
رنج و ناراحتى منافاتى ندارد. مرحوم علامه بزرگوار ابوالحسن شعرانى در مورد خلود
مىگويد:
خداوند نعيم بهشت و عذاب دوزخ را جاودان خواند؛ ناچار اهل آن هم جاودانهاند. به
تجربه يافتهايم هر چيز كه به علتى حادث شود، تا علت باقى است، او نيز باقى است؛
چنانكه تب اگر به سببى عارض انسان شود، تا آن سبب هست، تب نيز هست و چون گرمى به
سبب آتش آيد، تا آتش هست، گرمى هست و اگر آتش نابود شود، گرمى نيز فانى مىشود.
انسان و حيوان و نبات و ساير چيزها علت دارند؛ تا آن علت هست، اين اشيا هستند و چون
علت معدوم شود، اينها نيز پراكنده و معدوم مىشوند. علت بقاى درخت، آب و هوا و خاك
و نور است. اگر اينها نبودند، درخت نبود. هر موجود كه مركب از چند عنصر باشد، در
معرض پراكندگى و تباهى است. روشنايى و گرمى خورشيد نيز عللى دارد كه اگر نباشند،
خورشيد سياه و تاريك مىشود. كُلُّ مَن عَلَيها فان؛(23) هر چه بر روى زمين است،
فانى شدنى است؛ چون مركب است. و هر موجودى كه مدتها بوده و يكباره نابود مىشود،
بىجهت نيست؛ چه موجود و معدوم شدن هر دو متوقف بر استعداد است. هيچ علتى ندارد كه
روح ناطقه انسان پس از وجود، معدوم شود؛ زيرا نفس از اجزاى مادى تركيب نشده، تا
اجزايش از هم گسيخته شد، نابود گردد، و روح از حالات و عوارض بدن نيست، تا با زوال
استعداد بدن زايل گردد، بلكه مانند نور آفتاب است و بدن، چون ديوار نور كه به ويران
شدن ديوار آفتاب ويران نمىشود. بارى چون روح باقى است، آن جسمى كه خداوند به او
مىدهد، در برزخ و يا آخرت نيز تابع روح است و باقى خواهد بود. نه اينكه روح تابع
بدن باشد، تا چون او فانى شود، روح هم خاموش گردد، بلكه بدن قائم به وجود روح است،
چنانكه تا روح باقى است، آن بدن هم باقى است. در بهشت و جهنم روح به همراه جسم
خلود دارد.
4- خلود در قرآن
از آيات قرآن خلود و ابديت فهميده مىشود؛ زيرا واژه «خلد» و مشتقات آن هشتاد مرتبه
در قرآن ذكر شده است. آيات خلود به طور كلى بر دوگونهاند:
الف) آياتى كه پس از ذكر «خالدين» قيد و استثنايى در آن آمده است؛
ب) آياتى كه بدون هيچ قيد و استثنا از خلود كافران و مؤمنان سخن به ميان آورده و با
كلمه «ابداً» آن را تأكيد و تثبيت كرده است.
تمامى آياتى كه حيات بهشت و جهنم را موقت مىداند و خلود را استثنا كرده است،
سهآيهاند كه دو آيه آن در سوره هود و آيه ديگر در سوره انعام است.
فَاَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِى النّار لَهُم فِيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ خالِدِينَ
فِيها مَادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرْضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ اِنَّ رَبَّكَ
فعّالٌ لِما يُرِيدُ وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدينَ فيها
مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ عطاءً غَيرَ مَجذُوذٍ؛(24)
امّا آنان كه بدبخت شدند، در آتشند و براى آنها در آن جا «زفير» و «شهيق» [= فرياد
سخت و ناله دلخراش] است آنها تا آسمان و زمين برقرار است، در آتش جاودان خواهند
بود، مگر اينكه پروردگارت بخواهد [و وضع ديگرى به وجود آورد] و خدا بر هر چه اراده
مىكند، فعال است. و آنان كه سعادتمند شدند، در بهشتند و تا آسمانها و زمين
برپاست، آنها مخلدند، مگر اينكه خداوند بخواهد! اين، عطا و بخشش ابدى و دايمى است.
از آيه فوق چنين برداشت مىشود كه در آخرت، آسمان و زمين به وضع كنونى خود باقى
مىماند، در حالى كه آيات زيادى مبنى بر پراكنده شدن آسمانها و تغيير و تبديل زمين
به شكلى ديگر داريم. از سوى ديگر احياى مجدد مردگان پس از فروريختن نظام فعلى انجام
مىگيرد و تا زمين و آسمان برقرار باشد، كسى زنده نخواهد شد و وارد بهشت يا جهنم
نمىشود. بعضى در پاسخ گفتهاند:
جمله «ما دامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ» كنايه از خلود است؛ زيرا آسمان و زمين براى
هميشه برپاست! برخى مىگويند: مقصود از آسمان و زمين در اين آيه عالم آخرت است؛
زيرا جهان آخرت نيز بالا و پايينى دارد، ولى حقيقت امر اين است كه منظور از بهشت و
دوزخ در اين آيات همان عذاب و نعمت محدود برزخى است و آن هم مربوط به همين دنياست و
تا آسمان و زمين وجود دارد، عالم برزخ نيز ادامه دارد. جمله «اِلّا ما شاءَ
رَبُّكَ» اشاره به مرگ و فناى نظام كنونى و ظهور قيامت كبرى است، كه پس از آن نظام
نوينى برقرار مىگردد، و در آن روز نه آسمان باقى مىماند و نه زمين. آن جا دار خلد
و زندگى ابدى است كه با جمله «خالِدينَ فيها اَبَداً رَضِىَاللّهُ عَنْهُم
وَرَضُوا عَنْهُ»(25) در آيات قرآنى مشخص گرديده است. قرآنكريم در مورد بهشت برزخ
چنين مىگويد:
قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يالَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لي رَبِّي
وَجَعَلَني مِنَ المُكْرَمينَ؛(26)
به كسى كه از دنيا رفته، گفته مىشود: وارد بهشت شو! روح مؤمن با شادمانى مىگويد:
اى كاش دوستان و بستگان من - كه در دنيا هستند - مىدانستند كه خداوند چگونه مرا
بخشيد و از گرامىداشتگان و محترمان قرار داد.
و در مورد سرنوشت كفار چنين مىفرمايد:
اَلنّارُ يُعرَضُونَ عَلَيها غُدُوّاً وَعَشِيّاً و يَومَ تَقُومُ السّاعَةُ
اَدخِلُوا آلَ فِرعَونَ اَشَدَّ العَذاب؛(27)
صبح و شام كافران را بر آتش عرضه مىدارند و روزى كه قيامت برپا شود، آل فرعون به
شديدترين عذابها مبتلا مىشوند.
پيداست كه عذاب نخستين در برزخ موقتاً انجام مىگيرد و شامگاه و بامداد در وضع
كنونى وجود پيدا مىكند، ولى بسيارى از مردم كه نه مؤمن خالص و نه كافرند، چيزى
نمىفهمند؛ همانگونه كه در دنيا ناآگاه بودند. آنها موقعى كه مبعوث مىشوند،
مىگويند: گويا يك روز يا چند ساعت در برزخ بوديم، آرى كسى كه در دنيا كور و نادان
باشد، در قيامت نيز ناآگاه است؛ مضافاً به اينكه جمله «اِلّا ماشاءَ رَبُّكَ»(28)
قرينهاى بر ابديت «خالِدينَ فيها»(29) مىباشد، و اين استثنا، نفى خلود از دوزخ و
بهشت برزخيه است. جمله «مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ» نشانه اين است كه خلود در
عذاب و نعمتهاى برزخى، مفهومى موقت دارد، نه معناى هميشگى. اين خلود، نسبى است نه
مطلق؛ يعنى تا آسمان و زمين برپاست، خلود در بهشت و جهنم برزخ نيز برقرار است.
مجلسى در بحار در ذيل همين دو آيه، از امام صادق(ع) چنين بازگو مىكند:
روزى خواهد آمد كه هيچ كس قدرت بر سخن ندارد، مگر به اذن خدا؛ برخى از مردم شقى
هستند و برخى سعيد؛ «فَاَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُم فيها زَفيرٌ وَ
شَهيقٌ خالِدين فيها مادامَتِ السَّمواتُ وَالاَرضُ»(30) و اين آتش در دنيا (برزخ)
و پيش از قيامت است و اما فرمايش پروردگار: «وَاَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِى
الجَنَّةِ خالِدينَ فِيها» يعنى بهشت دنيا؛ كه ارواح مؤمنان به آن جا منتقل
مىشوند. «مادامَتِ السَّمواتُ وَالْاَرضُ اِلّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيرَ
مَجذُوذٍ»(31)، يعنى گسستناپذير؛ مراد از اعطاى ابدى نعمتهاى آخرت است كه در بهشت
قيامت فراهم مىگردد.(32)
در آيه ديگر چنين مىفرمايد:
قالَ النّارُ مَثواكُم خالِدينَ فيها اِلّا ما شاءَ اللّهُ اِنَّ رَبَّكَ حكيمٌ
عَليمٌ؛(33)
خدا فرمود: آتش جايگاه شماست؛ جاودانه در آن جا سكونت داريد، مگر خدا بخواهد، و
پروردگارت حكيم و داناست.
خداوند برخى از مجرمان را از دوزخ آخرت بيرون مىآورد و پس از تحمل عذاب وارد بهشت
خواهد ساخت، و اين امر با عذاب ابدى بعضى از مجرمان منافاتى ندارد، و در همان حال
تمام آياتى را كه خلود در جهنم را بيان مىدارد، توضيح مىدهد؛ بدين معنا كه خداوند
هر كدام از اشقيا را بخواهد، از آتش بيرون آورده و به بهشت مىبرد. خلود چگونهاست؟
چگونه انسانى كه همواره در دگرگونى و تغيير است، ثابت و ابدى در آتش عذاب باقى
مىماند؟!
در پاسخ بايد گفت: موجودات مادى از نظر كميت (وزن و مقدار) ثابتند ولى از نظر
كيفيت، دستخوش تغيير و تبديلند. زوال و فنا مربوط به صورتهاى ماده است، كه هرگز به
يك حال باقى نمىمانند. از سوى ديگر قانون «آنتروپى» مىگويد: پيرى و كهولت بر تمام
مواد عالم حكومت مىكند و ماده از حالت حرارت و نيرو به سوى سردى و ضعف حركت
مىكند. اين امر از ضروريات زندگى دنياست، ولى عالم آخرت جهان ثبات و بقاست. يكى از
دانشمندان چنين مىنويسد:
جريانها و قوانينى كه در اين دنيا بر مواد و انرژىها حكومت دارد، تمام ناشى يا
منطبق بر دو اصل ترموديناميك است:
1. اصل بقا و ثبات كميتها؛
2. آنتروپى يا كهولت؛ يعنى اصل انحطاط كيفيتها و ضعف و زوال ارزشها.
با برداشتن آنتروپى (پيرى و كهولت) خصوصيات و مشخصات آخرت ظاهر مىشود و لازمه همه
آنها لغو آنتروپى است، به طورى كه كهولت و آنتروپى را مىتوان مرز و فارق دنيا و
آخرت دانست.(34)
از اينرو آخرت، دار خلد و ابديت است و زوال و فنا و تغيير و تحول در آن مفهومى
ندارد؛ از اينرو، نه سوختن، منشأ مرگ و تخفيف عذاب مىشود و نه نعمتهاى الهى
كاستى و دلزدگى پيدا مىكند و نه پس از تحمل عذاب مكرر، جهنم بر انسان گوارا خواهد
شد. در قرآن مىفرمايد: «خالِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ وَلاهُم
يُنظَرُونَ»(35). عدم كاهش عذاب نشانه اين است كه عذاب و درد و رنج آخرت هميشه تازه
و مؤثر است.
اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوفَ نُصلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ
جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها لِيَذُوقُوا العَذابَ؛(36)
آنان كه به آيات ما كفر ورزيدند، به زودى آنها را در آتش مىافكنيم كه هر گاه پوست
بدن آنها گداخته و بىحس شود، به پوست جديد و ديگرى آن را تبديل مىكنيم، تا عذاب
را بچشند.
وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لايُقضَى عَلَيهِم فَيَمُوتُوا...؛(37)
و كسانى كه كافر شدهاند، آتش جهنم براى آنهاست. سوختن و گداختن در دوزخ باعث
نابودى و مرگ نمىشود تا با مردن، عذاب برطرف گردد، بلكه همواره زندهاند و از عذاب
برخوردار مىباشند.
نظريه خلود در اديان
آيين مسيحيت نيز به خلود برخى از دوزخيان تصريح كرده است. در انجيل متى (32/12)
مىخوانيم:
هر نوع گناه و كفر انسان بخشيده مىشود، لكن كفر به روح القدس از انسان عفو نخواهد
شد. و هرگاه كه برخلاف پسر انسان سخن گويد، آمرزيده شود، اما كسى كه برخلاف روح
القدس سخن گويد، در اين عالم و در جهان آينده هرگز آمرزيده نخواهد شد.
خلود نوعى
بعضى به خلود نوعى در مورد عذاب معتقدند؛ يعنى برخى كفار همواره در عذابند، ولى
اشخاص زيادى پس از مدت زمانى بيرون آورده مىشوند، گو اينكه از بهشت برين محرومند.
ما هم از مستان اين مِى بودهايم
عاشقان درگه وى بودهايم
ناف ما بر مِهر او ببريدهاند
عشق او در جان ما كاريدهاند
اصل نقدش داد و لطف و بخشش است
قهر بر وى چون غبارى از غش است
لطف سابق را نظاره مىكنم
هر چه آن حادث، دو پاره مىكنم
گر عتابى كرد درياى كرم
بسته كى گردند درهاى كَرم
در بلا هم مىچشم لذات او
مات اويم، مات اويم، مات او
5- تجسم روابط در آخرت
از مباحث پيشين روشن شد هر پديده، رازهاى نهان خود را در نهاد خود ثبت و ضبط
مىكند. حوادث آينده در رويدادهاى گذشته نهفته است، كه گاه همچون آتشفشان بيرون
مىريزد. فسيلها آثار گذشتگان را ميليونها سال نگهدارى و حفظ مىكنند و ميزان
تكامل اخلاقى و فرهنگى آن عصر و نسل را مشخص مىسازند.
اهرام مصر بيانگر جاهطلبىها و خودكامگىهاى فراعنه و يادگار اجساد كبود و لهيده
بردگان استثمار شده است.
امروز از روى يك قطعه سنگ و استخوان پوسيده مىتوان چهره، رنگ و اندام موجودات صدها
سال پيش را نقاشى كرد! بنابراين حركات و سكنات و آثار و اعمال انسان در صحيفه عالم
به شكلهاى مرموزى نگهدارى و حفظ مىگردد.
قرآن مجيد اين حقيقت را به چهارگونه بيان مىدارد؛ يك رشته از آيات بقاى عمل را به
صورت نوشتن و ثبت تعداد آنها مطرح مىسازد؛ البته كيفيت آن نوشتهها با نگارش بشر
تفاوت دارد. پيشتر آياتى را كه بر اين مدعا دلالت داشت، ذكر كرديم و اينك
نمونههاى ديگرى را مىآوريم تا بحث تكميل شود.
اَمْ يَحسَبُونَ أَنَّا لانَسْمَعُ سِرَّهُم وَنَجواهُم بَلى وَرُسُلُنا لَدَيهِمْ
يَكتُبونَ؛(38)
آيا مخالفان گمان مىكنند ما از نقشههاى سرّى آنان آگاه نيستيم؟! و گفتگوهاى
مخفيانه آنها را نمىشنويم؟! اين چنين نيست، بلكه فرستادگان ما نزد آنها حضور دارند
و گفتار و كردار آنها را مىنويسند!
كُلُّ اُمَّةٍ تُدعى اِلى كِتابِها اليَومَ تُجزَونَ ما كُنتُم تَعمَلُونَ هذا
كِتابُنا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحقِّ اِنّا كُنّا نَستَنسِخُ ما كُنتُم
تَعمَلونَ؛(39)
هر امتى آن روز به كتاب خويش خوانده مىشود و امروز آنچه را انجام داده بوديد،
پاداش و مكافات مىگرديد! اين كتاب ماست كه به حق با شما سخن مىگويد؛ آنچه عمل
مىكرديد، ما نسخهاى از آن را بر مىداشتيم (و بايگانى مىكرديم).
وَاِنَّ عَلَيكُم لَحافِظينَ كِراماً كاتِبينَ؛(40)
و بىشك بر شما نگهبانانى است، كه آنان نويسندگان محترم و بزرگوارى هستند.
وَكُلُّ شَىءٍ فَعَلُوهُ فِى الزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغيرٍ و كَبيرٍ مُستَطَرٌ؛(41)
هر چيزى كه انجام دادهاند، در كتابها محفوظ است، و كوچكترين اعمال و بزرگترين
كردار نوشته شده است!
پيشرفت علمى پذيرش اين مسائل را آسان كرده است كه چگونه اعمال و اقوال باقى
مىماند.
ما يَلْفِظُ مِن قَولٍ اِلّا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ؛(42)
انسان سخنى را بر زبان جارى نمىكند، مگر اينكه مراقبى آماده پيش او حضور دارد و
گفتههاى او را ضبط مىكند.
دسته دوم آيات مربوط به تجسم اعمال است. اينگونه آيات خاطر نشان مىسازد اعمال
انجام شده، در آخرت به صورت جزاى عمل در مىآيد:
فَمَنْ يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَهُ، وَمَنْ يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَراً
يَرَهُ؛(43)
هر كس به وزن يك ذره عمل نيك يا بد انجام دهد، هموزن آن را مىبيند.
مشاهده عمل در لباس و چهره واقعى، به جز ديدن جزاى عمل است. در آيه ديگر مىفرمايد:
وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً؛(44)
آنچه را كه عمل كردند، حاضر و آماده مىيابند.
دسته سوم آياتى است كه از شهادت اعضا و جوارح، عليه انسان در قيامت حكايت دارد، و
بهگونه غير مستقيم از كيفر كردار و پاداش اعمال پرده بر مىدارد.
وَيَوْمَ يُحْشَرُ اَعداءُ اللّهِ اِلَى النّارِ فَهُم يُوزَعونَ حَتّى اِذا ما
جاءُوها شَهِدَ عَلَيْهِم سَمْعُهُم وَ اَبصارُهُم وَ جُلُودُهُم بِما كانُوا
يَعمَلونَ وَقالُوا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا قالُوا اَنطَقَنَااللّهُ
الَّذى اَنطَقَ كُلَّ شَىءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُم اَوَّلَ مَرَّةٍ وَ اِلَيهِ
تُرجَعُونَ وَ ما كُنتُم تَستَترُونَ اَن يَشهَدَ عَلَيكُم سَمعُكُم وَ
لااَبصارُكُم وَ لاجُلُودُكُم وَ لكِنْ ظَنَنتُمْ اَنَّ اللّهَ لايَعلَمُ كَثيراً
م(45)ِمَّاتَعمَلُونَ؛(46)
روزى كه دشمنان خدا را گردآورده، به سوى دوزخ مىبرند، و صفوف پيشين را
نگهمىدارند (تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند!) هنگامى كه نزديك آتش برسند، چشم و
گوش و پوست بدن آنها بر ضدشان شهادت مىدهد. به پوست بدن اعتراض مىكنند: چرا به
زيان ما شهادت دادى؟! پاسخ مىدهد: خدايى كه همه چيز را گويا ساخته، ما را به سخن
درآورد؛ آفرينندهاى كه شما را آفريد و به سوى او بازگشت خواهيد كرد. شما اگر
گناهانتان را مخفى مىكرديد، نه به خاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوست
تنتان بيم داشتيد، ولى گمان مىكرديد پروردگار بسيارى از اعمال شما را نمىداند.
قسمت چهارم، آياتى است كه از تجسم روابط اعتقادى و عملى امت و امام سخنمىگويند.
گذشته از تجسم عمل، رابطهها نيز در آخرت عينيت پيدا مىكند. پيوند اماموملت كه در
دنيا، ارتباط معنوى و نامحسوس بود، در آخرت عينى و قابل رؤيت خواهد بود.
همانگونه كه يك رهبر با برقرارى پيوند ناگسستنى، پيروانش را به سوى ضلالت يا هدايت
سوق مىدهد، و خط و ربط آنان را تعيين مىكند، اين پيوند و پيمان در آخرت -همچون
زنجيرى - امت را به پيشوايش مرتبط مىسازد و در نهايت به سوى دوزخ (واقعيت گمراهى)
و يا بهشت (سيماى هدايت) مىكشاند؛ قرآن در اين زمينه چنين مىگويد:
يَومَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ؛(47)
روزى كه هر قوم و ملت را به پيشوايشان مىخوانيم.
روابط مسلكى و مرامى، پيروى از خطوط سياسى و اجتماعى و اعتقادى رهبر، در قيامت تجسم
يافته و مانند رشتهاى در گردن پيروان افتاده و به سوى سرنوشت ابدى آنها را
مىكشاند؛ و با رهبر محشور مىسازد. آيه در مورد رهبران هدايت مىفرمايد:
ما آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، مردم را هدايت كنند؛ و انجام
كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و پرداخت زكات را به آنان وحى كرديم؛ و تنها ما را
عبادت مىكردند.(48)
قطعاً هدايت به سوى خدا دستيابى به رحمت بىانتهاى او را در پى خواهد داشت.
قرآن درباره رهبران ضلالت مىفرمايد:
وَ جَعَلناهُم اَئِمَّةً يَدعُونَ اِلَى النّارِ وَ يَومَ القِيمَةِ لايُنصَرُونَ
وَ اَتبَعناهُم فى هذِهِ الدُّنيا لَعنَةً وَيَومَ القِيمَةِ هُم مِنَ
المَقبُوحينَ؛(49)
قوم فرعون را پيشوايان ضلالت قرار داديم كه امت خود را به سوى آتش (دوزخ) مىخوانند
و روز قيامت هيچ كس آنان را يارى نمىكند. در دنيا لعنت ابدى را به دنبال آنها قرار
داديم و در آخرت هم از تبهكاران و زشت رويان خواهند بود.
رهبران گمراهى به ظاهر به آتش مردم را دعوت نمىكنند، بلكه به سوى جامعهبىطبقه و
تمدن بزرگ مىخوانند! ولى حقيقت گمراهى، آتش است و گمراهان را به جهنم مىكشاند!
در آيه ديگر تجسم بهترى در اين باره مىخوانيم:
وَلَقَد اَرسَلنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلطانٍ مُبينٍ اِلى فِرعَونَ وَ مَلَاِئهِ
فَاتَّبَعُوا اَمرَ فِرعَونَ وَ ما اَمْرُ فِرعَونَ بِرَشيدٍ يَقدُمُ قَومَهُ يَومَ
القِيمَةِ فَاَورَدَهُمُ النّارُ وَبِئسَ الوِردُ المَورُودُ؛(50)
ما موسى را با آيات و دليل روشن به سوى فرعون و اشراف قومش فرستاديم، ولى آنها از
فرعون پيروى كردند، در حالى كه در اطاعت فرعون، رشد و نجات نبود. در قيامت فرعون
هوادارانش را به دنبال خود مىكشد و در آتش دوزخ مىافكند. چه منزلگاه بدى است كه
فرود مىآيند!
در سوره ابراهيم، آيه 21 مىخوانيم:
روزى كه انسانها از قبرها بر انگيخته شده و در پيشگاه پروردگار حضور مىيابند،
ستمكشان و ضعيفان به گردنكشان و رهبران گمراه مىگويند: ما در دنيا از شما پيروى
كرديم. آيا امروز مىتوانيد ما را از عذاب و مجازات نجات دهيد؟ آنها در پاسخ
مىگويند: اگر خداوند ما را هدايت مىكرد، ما نيز شما را هدايت مىكرديم. اكنون چه
بىقرارى كنيم و چه شكيبايى، تفاوتى ندارد، و گريزى از مكافات اعمال نيست.
حفظ آثار و كتابت اعمال درباره رهبرى بهگونه خاصى مطرح مىشود. پيداست كه محور
اصلى، پيروى از رهبر و پيشوايان است.
اِنّا نَحنُ نُحىِ المَوتى وَ نَكتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم وَ كُلَّ شَىءٍ
اَحصَيناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ؛(51)
ما مردگان را زنده كرده و اعمالى را كه پيش فرستادهاند و آثارشان را مىنويسيم و
همه چيز را بر شمرده و در «امام مبين» جمع مىكنيم.
راغب مىگويد: «امام آن است كه از آن پيروى شود، چه انسان باشد و چه كتاب.» البته
كتاب، امام نيست. آنكه طراح كتاب و نگارنده آن است، امام مىباشد. كسى كه يك نوشته
مكتبى و اعتقادى را سرمشق زندگى خود قرار مىدهد، بىشك طراح آن عقيده را رهبر خود
مىداند، و نوشتهها و رهنمودهاى وى را، سخن او به شمار مىآورد. «كتاب مبين» يا از
امام و رهبر است، و يا امام مبين آن را لازم دارد، تا دستور عمل ديگران باشد.
الگوهاى دنيوى، همان مقتداهاى اخروى هستند. سرچشمه سعادت و شقاوت يك امت در امام
نهفته است؛ به همين دليل قرآن مىفرمايد: «فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الكُفرِ.»(52) كشتن
پيشوايان ضلالت، يك مسؤوليت الهى و حياتى است، همچنان كه امامشناسى و پيرو خط
امام بودن از وظايف مسلمانان است(53) و جامعه نمىتواند به امامت بىاعتنا باشد.
يكى از معانى شفاعت، تجسم روابط امام و مأموم در قيامت است.
پاورقى:
1. اسرا (17) آيه 13 - 14.
2. كهف (18) آيه 48.
3. اطلاعات، ش1212.
4. مجله دانشمند.
5. مجله دانشمند.
6. مجله دانشمند.
7. مجله دانشمند.
8. يس (36) آيه 65.
9. ق (50) آيه 34 - 35.
10. موريس مترلينگ، دروازه بزرگ، ص46.
11. موريس مترلينگ، چرا مسيحى نيستم؟، ص31.
12. آل عمران (3) آيه 151.
13. نساء (4) آيه 56.
14. محمد (47) آيه 15.
15. نساء (4) آيه 116.
16. نساء (4) آيه 10.
17. طارق (86) آيه 9.
18. ق (50) آيه 22.
19. اسفار، ج 9، ص291.
20. همان، ج 9، ص299.
21. نجم (53) آيه 39 - 41.
22. رحمت بر دوگونه است: عاطفى و عقلانى؛ رحمت عاطفى عبارت است از رقّت قلب و جوشش
عواطف، كه انسان از مشاهده مناظر دلخراش و رقت بار احساساتش برانگيخته مىشود؛ و
اين به شكل غريزى و از جهتى فطرى است، عواطف به شكل متعالى از ويژگىهاى انسان است
و از جهتى، مشترك بين انسان و حيوان مىباشد، كه به هيچ وجه براى ساحت مقدس الهى
معقول نيست. رحمت عقلانى كه از حكمت سرچشمه مىگيرد، عبارت است از جبران نواقص و
كمبودهايى كه موجودات در حركت تكاملى، با آن مواجه شده و به لسان فطرت و طبيعت از
خداوند خواستارند به موجب رحمت كلى، همه موجودات از فيض كمال بخش الهى بهرهمند
گردند.
23. الرحمن (55) آيه 26.
24. هود (11) آيه 106 - 107.
25. مائده (5) آيه119.
26. يس (36) آيه 26 - 27.
27. غافر (40) آيه 46.
28. هود (11) آيه 106 - 107.
29. هود (11) آيه 106 - 107.
30. هود (11) آيه 106 - 107.
31. هود (11) آيه 108.
32. بحار، ج1، ص314.
33. انعام (6) آيه 128.
34. ذره بىانتها، ص85.
35. بقره (2) آيه 162.
36. نساء (4) آيه 56.
37. فاطر (35) آيه 36.
38. زخرف (43) آيه 80.
39. جاثيه (45) آيه 28 - 29.
40. انفطار (82) آيه10 - 11.
41. قمر (54) آيه 52 - 53.
42. ق (50) آيه 18.
43. زلزله (99) آيه 8.
44. كهف (18) آيه49.
45. فصلت (41) آيه 19 - 22.
46. اسرا (17) آيه 71.
47. انبياء (21) آيه 73.
48. قصص (28) آيه 41.
49. هود (11) آيه 96 - 98.
50. يس (36) آيه 12.
51. توبه (9) آيه 12.
52. «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعرِفْ اِمامَ زَمانِهِ فَقَدْماتَ مَيتَةَ
الجاهِلِيَّةِ». بحار، ج8، ص368.