معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۱۲ -


بخش پنجم : معاد جسمانى از نگاه اديان(5)

1- مكافات جسمانى و لزوم آن

گاه آيه‏ها معاد جسمانى را از راه ذكر پاره‏اى از عذاب‏هاى مادى مجسم مى‏كند، و ضرورت اين نوع مجازات و لزوم پاداش اعمال را گوشزد مى‏نمايد. ما از نوع عذاب‏ها مى‏فهميم معاد جسمانى است، زيرا روح در آتش نمى‏سوزد و از راه جسم است كه عذاب را مى‏چشد.

إِلَيهِ مَرجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً اِنَّهُ يَبدَأُ الْخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجزِىَ الَّذينَ اَمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالقِسطِ وَالَّذين كَفَرُوا لَهُم شَرابٌ مِن حَميمٍ وَعَذاب اَليمٌ بِما ك‏(1)انُوايَكفُرُونَ؛(2)

بازگشت همه شما به سوى اوست! اين يك وعده تخلف‏ناپذير است؛ همانا او آفرينش را به وجود مى‏آورد و سپس (بعد از مرگ و نابودى) آن را برمى‏گرداند، تا آنانى كه ايمان دارند و عمل شايسته انجام داده‏اند، به عدالت پاداش بينند و براى آنهايى كه كافر شده‏اند، نوشيدنى از مايع سوزان است؛ و عذابى دردناك، به جرم آن‏كه كفر مى‏ورزيدند!

وَقُل الحَقُّ مِن رَبِّكُم فَمَن شاءَ فَليُؤمِن وَمَن شاءَ فَليَكْفُر إِنّا اَعْتَدْنا للِظّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها وَ اِن يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهلِ يَشوى الوُجُوهَ؛(3)

بگو: اين حق از سوى پروردگار شماست، پس هر كس بخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كه خواهد كفر بورزد؛ ما براى ستمگران آتشى را كه سراپرده آن، آنان را دربرگرفته، آماده ساخته‏ايم! و اگر از شدت تشنگى تقاضاى آب كنند، آبى براى آنها مى‏آورند كه همچون فلز گداخته صورت‏ها را بريان مى‏كند!

در مقابل عذاب‏هاى جسمانى، به نعمت‏هاى مادى نيز تصريح شده است؛ مانند خوردنى‏ها، پوشيدنى‏ها و اشباع غرايز. اين‏گونه آيات، جسمانى بودن معاد را به ثبوت مى‏رساند، ولى از بيان چگونگى معاد جسمانى چيزى نمى‏گويد. اگر ضرورتى براى جسمانى بودن معاد نبود، اين‏گونه تأكيد و پافشارى به عمل نمى‏آمد؛ و ما به اندازه توان علت‏هاى آن را بيان داشتيم.

تصويرى از معاد جسمانى در قرآن

گاهى امكان رستاخيز از طريق وقوع آن در دنيا روشن مى‏شود. قرآن براى اثبات آن به دوماجراى تاريخى اشاره مى‏كند، كه خوشبختانه اين دو جريان در كتب اديان جهان ثبت‏شده و در واقع جنبه بين‏المللى به خود گرفته است؛ يكى داستان «عُزَير» است و ديگرى ماجراى حضرت ابراهيم(ع).

سرگذشت شگفت‏انگيز عُزَير(ع)

برخى از مفسران اسلامى اين جريان را به «ارميا» نسبت داده‏اند، و بعضى به «عُزير». درهرحال چنين نگاشته‏اند:

عزير در مسافرت اسرارآميز خويش، به دهكده ويرانى رسيد، و مشاهده كرد سقف خانه‏ها از هم پاشيده و ستون‏ها ريخته و ديوارهايش نيمه خراب است. آثار كهنگى از در و ديوار نمودار بود. در اين ميان استخوان‏هاى پوسيده و كاسه سرمردگان نظر عزير را جلب كرد. او از مشاهده اين منظره غم‏انگيز در بهت و حريت فرو رفت و به تفكر پرداخت. استخوان‏هاى متلاشى شده او را به فكر رستاخيز انداخت و از خود پرسيد: چگونه اين استخوان‏ها و رشته‏هاى از هم گسيخته زنده خواهد شد؟! او در اين فكر بود كه ناگهان به خواب سنگين و عميقى فرو رفت؛ خوابى طولانى، كه حس و حركت از وى گرفته شد.(4)

دفتر ايام ورق خورد، چرخ زمان گردش كرد، شب و روز و سال و ماه سپرى شد، و پس از گذشت صدسال عزير از خواب سربرداشت. او با بُهت و حيرت به اطراف نگريست. زمين و زمان را دگرگون يافت. او خيال مى‏كرد يك روز يا نيمى از روز را در خرابه به استراحت پرداخته است. در اين ميان با وحى الهى، رشته پندارش از هم پاشيد، و هيجان تازه‏اى در صحنه ايستاى انديشه‏اش به وجود آمد، به زبان وحى پرسيد: چند مدت است كه در اين خرابه مسكن گرفته‏اى؟ عزير گفت: يك روز يا كم‏تر. جواب رسيد: صد سال است كه در اين ويرانه سكونت دارى. به خوردنى‏ها و آشاميدنى‏هايت بنگر كه هيچ‏گونه تغيير و فسادى در آن راه نيافته، همچنين به مركب خود نگاه كن كه به صورت استخوان و مشتى خاك درآمده است. درست دقت كن تا تو را نشانه بزرگ از رستاخيز براى مردمان مقرر داريم! به استخوان‏هاى پوسيده نظركن كه چگونه دوشادوش هم‏سوار مى‏شوند و به هم پيوند مى‏خورند و سپس لخته‏هاى گوشت همچون پرده ضخيم روى آنها را مى‏پوشانند. عزير چون اين منظره را تماشا كرد، فريادى از عمق جانش برخاست و گفت: اينك دريافتم كه خدا بر همه چيز قدرت دارد؛ هم مى‏تواند استخوان‏هاى پوسيده را جمع كند و حيات در كالبدش بدمد و هم انسان را صدها سال زنده و با نشاط نگه دارد.(5)

ماجراى بهت‏انگيز حضرت ابراهيم(ع)

دومين جريانى كه معاد جسمانى را مجسم مى‏سازد، داستان حضرت ابراهيم(ع)است. ابراهيم خليل از انبياى بزرگ الهى است، و از خدا چگونگى معاد جسمانى را مى‏پرسد و تقاضا مى‏كند زنده شدن مردگان را به‏گونه محسوس ببيند. او ايمان دارد، عقل او هم درك كرده، ولى بايد دل اطمينان كند!

وَاِذ قالَ اِبراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيفَ تُحىِ المَوتى‏، قالَ اَوَلَم تُؤمِن قالَ بَلى‏ وَلكِن لِيَطمَئِنَّ قَلبى؛(6)

در آن هنگام كه ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! به من بنمايان چگونه مردگان را زنده مى‏كنى!» خداوند پرسيد: «آيا به رستاخيز ايمان ندارى؟!» ابراهيم عرض كرد: «آرى، ولى براى آرامش دلم مى‏خواهم».

شايد مقصود ابراهيم اين بود كه با ديدن مى‏خواست احساس و قلبش آرامش‏يابد.

فَخُذ أَربَعَةً مِنَ الطَّير فَصُرهُنَّ اِلَيكَ ثُمَّ اجْعَل علَى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنهُنَّ جُزءً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأتينَكَ سَعياً وَاعْلَم أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ؛(7)

چهار مرغ را بگير و (پس از ذبح) قطعه قطعه كن و مخلوط كن؛ آن گاه بر هر قله كوهى، جزئى از آن را بگذار؛ پس از آن آنها را بخوان، با سرعت به سوى تو خواهند آمد! و بدان خداوند عزيز و حكيم است.

از اين آيات استفاده مى‏شود حضرت ابراهيم از چگونگى احياى مردگان مى‏پرسد؛ پرسش‏از چگونگى يك امر، پسنديده است؛ زيرا ممكن است آدمى به موضوعى ايمان و يقين پيدا كند، اما چگونگى آن را نداند. ما به وجود تلگراف، دستگاه بى‏سيم و ديگر وسايل مخابراتى يقين داريم، ولى از چگونگى كاركرد آن بى‏اطلاعيم؛ بدين معنا كه صداى ما چگونه در چند ثانيه به آن گوشه كره زمين مى‏رسد و دورترين نقاط عالم را مى‏پيمايد. بيش‏تر مردم از چگونگى اختراعات بى‏خبرند و چگونگى مصنوعات دنيا در نظر آنها پوشيده است. مابه‏وجود جاذبه ايمان داريم، ولى كيفيتش را نمى‏دانيم؛ حتى ممكن است خود نيوتن كه كاشف جاذبه است، از چگونگى آن بى‏اطلاع باشد.

اديسون برق را كشف كرده و مهار مى‏كند، ولى كيفيت آن را نمى‏داند، كه برق چگونه به صورت نور، پرتوافكن مى‏گردد. در هر حال ابراهيم(ع) معاد را باور دارد، ولى مايل است به چگونگى زنده شدن مردگان پى ببرد. ادراك، عقل را قانع ساخته، احساس و دل را مى‏خواهد اشباع كند؛ رؤيت عينى در ايمان مؤثر است؛ به همين منظور معراج رسول(ص) جسمانى بود؛ بدين معنا كه روح و جسم -باهم- به سفر آسمانى پرداختند، تا آيات قدرت را از راه چشم مشاهده كند، و با احساس لمس كند. بدون شك تجسم عينى و لمس يك حقيقت مهم‏تر از ادراك عقل و مجرد ايمان است.(8)

2- جامع‏ترين آيه درباره رستاخيز

در ميان تمام آياتى كه در سراسر قرآن از معاد جسمانى و قيامت بحث كرده، جامع‏ترين و كامل‏ترين آن، آياتى است كه به صورت پيوسته در آخر سوره «يس» ذكر شده است. با ذكر اين آيات، اين قسمت را به پايان مى‏بريم.

أَوَلَمْ يَرَ الْاِنْسانُ اَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ؛(9)

آيا انسان نمى‏داند ما او را از نطفه‏اى بى‏ارزش آفريديم؟! پس، ناگهان [چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه‏] به دشمنى آشكار با ما برخاست.

نكات و لطايفى در اين آيه وجود دارد كه از جامعيت و اعجاز قرآن حكايت مى‏كند، كه ما براى تسهيل مطلب و استفاده عموم، آن را به صورت پرسش و پاسخ ذكر مى‏كنيم.

س: چرا در آيه «اَوَلَمْ يَرَالاِنسانُ» جمع نيامده است، تا شامل همه انسان‏ها شود؟

ج: چون لفظ مفرد جامعيت و شمولش بيش‏تر است؛ زيرا در اين صورت، گفتگو با جنس بشر است، نه فقط با منكران رستاخيز. در چند آيه پيش كه روى سخن با كفار است، با لفظ جمع گفته شده است، چون مورد خطاب فقط كافرانند، ولى در اين جا مخاطب، انسان منكر و كفر پيشه است، كه در تمام عصرها و نسل‏ها چنين اشخاصى پيدا مى‏شوند. اصولاً انكار ماوراى محسوسات، اثر ماديگرى و آلودگى‏هاى فكرى و عملى به وجود مى‏آيد.

س: چرا براى اثبات رستاخيز، از طريق خودشناسى وارد شده، حال آن‏كه راه‏هاى مختلفى وجود دارد؟

ج: ممكن است انسان از آفرينش و ديگر حقايق هستى غفلت ورزد، ولى هيچ گاه از خودش - حتى به طور سطحى - جدا نمى‏گردد، زيرا از همه چيز نزديك‏تر به انسان، خود اوست؛ بنابراين مفهوم آيه اين است: آيا انسان فكر نمى‏كند او را از «نطفه» آفريديم؛ از موجودى ذره‏بينى به نام «اسپرماتوزوئيد» كه حامل تمام اسرار يك آدم كامل است و منشأ پيدايش سلول‏هاى مختلف بدن؛ كليه، كبد، مغز، طحال، عضلات، پوست، چشم، گوش و غيره! اين موضوع روشن‏ترين گواه براى كمال علم و قدرت آفريدگار است. ولى ناگهان انسان به دشمنى آشكار با خدا مى‏پردازد. كسى مى‏تواند دشمنى كند كه خود مختار و مسؤول باشد، و اين، فرع وجود عقل و هوش است. يكى از نكات لطيف در تعبير مزبور اين است كه ماده بى‏شعور (نطفه) پس از گذشت مدتى، به يك موجود عاقل، گويا و باهوش تبديل مى‏گردد؛ در صورتى كه عقل و هوش و ادراك هيچ‏گونه تناسبى با ماده ندارد. بدون ترديد آفرينش عقل و روح، پيچيده‏تر و مشكل‏تر از آفرينش بدن است؛ يا جوشش حيات از اعماق ماده مرده، عجيب‏تر از تعلق روح زنده به بدن مرده است؛ ثانياً بحث در مورد معاد آدميان است، نه‏حشر ساير موجودات؛ از اين‏رو بهتر است از انسان نمونه بياوريم.

س: چرا به جاى «ناطق»، «خصيم» آورده است؟

ج: در حال خصومت، بالاترين درجه نطق تحقق پيدا مى‏كند، چون انسان تا هنگامى كه با خودش حرف مى‏زند و زمزمه مى‏كند، نطق خود را به اندازه‏اى كه با ديگرى سخن مى‏گويد، ظاهر نمى‏سازد؛ همچنين هنگامى كه با انسان ديگر، با خصومت سخن مى‏گويد، بلندتر و جدى‏تر از هنگامى است كه به طور عادى با ديگران حرف مى‏زند؛ از اين‏رو كلمه «خصيم» در آيه است تا اين نكته و لطايف ديگر را بگنجاند و عالى‏ترين درجه نمود سخن را - كه هنگام خصومت و نزاع است - خاطر نشان سازد؛ كلمه «مبين» كه بدون فاصله ذكر شده است - اين معنا را تأييد مى‏كند؛ زيرا ماده «ابانه» به معناى ظهور و آشكار كردن است. يك ناطق عاقل به هنگام تفهيم مطلب مخصوصاً در حال خصومت، قدرت بيان وى در بالاترين درجه ظهور و روشنى قرار مى‏گيرد؛ برعكس موقعى كه در صدد تفهيم نباشد، باجملات رمزى و پيچيده موضوع را بيان مى‏كند.

وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَن يُحىِ العِظامَ وَهِىَ رَميمٌ؛(10)

آن‏كه آفرينش خويش را فراموش كرده است؛ براى ما مثالى زد و گفت: استخوان‏ها را چه كسى زنده مى‏كند در حالى كه پوسيده و از هم متلاشى گرديده است؟!

در اين آيه نيز نكات نغز و لطايف دلپذيرى وجود دارد كه در حد امكان و فراخور استعداد بدان اشاره مى‏كنيم.

3- استبعاد رستاخيز

منكران قيامت در مقام انكار رستاخيز، دليل نمى‏آورند، و تنها به بعيد دانستن رستاخيز اكتفا مى‏كنند! ولى بعيد دانستن يك چيز براى انكار و نفى حقيقت كافى نيست؛ قرآن كريم اين شيوه موهوم را از زبان منكران در جاهاى مختلفى بيان داشته است:

وَقالُواْ أَئِذا ضَلَلْنا فِي الْاَرضِ اَئِنّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ؛(11)

منكران رستاخيز گفتند: آيا پس از اين‏كه [مرديم‏و] از سطح زمين ناپديد شديم، باز هم زنده‏مى‏شويم؟!

قرآن در مورد ديگر نقل مى‏كند:

أَئِذامِتْنا وَكُنّا تُراباً وَعِظاماً اَئِنّا لَمَدينُونَ؛(12)

آيا اگر مرديم و خاك و استخوان شديم، باز زنده مى‏شويم و جزا داده خواهيم شد؟!

دور شمردن قيامت در آيه با ذكر مثالى بيان شده كه: كدام نيرو مى‏تواند استخوان‏هاى پوسيده را زنده كند؛ زيرا دانش بسيارى مى‏خواهد كه افراد بشر را باتمام خصوصيات روحى و جسمى بشناسد و ذرات بدن آنها را بداند؛ و آنچه مى‏داند، بتواند پياده كند؛ و به همان شكل و كيفيت دوباره بسازد!

هر چيزى هر اندازه باور نكردنى باشد، با وجود نظايرش، باور كردنى و عادى مى‏گردد؛ به همين دليل قرآن با جمله «وَنَسِىَ خَلْقَهُ»، دور شمردن قيامت را مردود مى‏داند. آن‏كه آفرينش نخستين خود را فراموش كرده، مى‏گويد: كدام قدرت مى‏تواند استخوان‏هاى پوسيده را زنده كند، در حالى كه در آغاز او را از خاك به صورت ياخته آفريديم و از همان واحد، سلول‏هاى گوناگون ساختيم؛ كليه، مغز، كبد، چشم، گوش و... بدون ترديد در آفرينش، تفاوتى ميان گذشته و آينده نيست. آن قدرت حكيمى كه در اين جهان شما را آفريد، در آخرت نيز مى‏تواند شما را زنده كند. تجديد حيات و بازگرداندن انسان آسان‏تر از آفرينش اوليه است.

در سوره روم، آيه 27 مى‏فرمايد:

اوست كه آفرينش را آغاز مى‏كند؛ سپس آن را باز مى‏گرداند، و اين كار براى او آسان‏تر است.

انسان فراموشكار بعيد مى‏داند استخوان‏هاى پوسيده بار ديگر احيا شود. از آن‏رو كه استخوان، مانند سنگ است و جمادات از حيات خيلى دورند، پوسيدگى و پراكندگى استخوان‏ها دليل ديگرى بر دور شمردن قيامت است؛ از اين‏رو «وَنَسِىَ خَلْقَهُ» مى‏گويد: آفريدگار داراى علم و قدرت است، و آن‏كه انسان را از ذرات پراكنده خاكى آفريد و روح و عقل را در وجودش گذاشت، مى‏تواند ذرات پراكنده را جمع و زنده كند.

آيه پس از بيان مطالب فوق به ذكر شبهه‏هاى ديگر مى‏پردازد و از آنها جواب مى‏دهد.

الف) اعاده معدوم

اين شبهه به طور گسترده بررسى گرديد. آيه در پاسخ به اين شبهه مى‏گويد:

قُلْ يُحييهَا الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ؛(13)

بگو: آن كسى كه نخستين بار استخوان را آفريد، آن را دوباره زنده مى‏كند.

در اين آيه از خلقت اوليه به «انشا» و ايجاد تعبير شده است؛ زيرا استخوانى وجود نداشت و خداوند آن را آفريد؛ و از قيامت، به «احيا» تعبير كرده، چون ماده اوليه استخوان هست، ولى حيات ندارد، كه با ايجاد شرايط زندگى، دوباره زنده خواهد شد؛ يا با ارتباط مجدد روح با بدن.

ب) شبهه آكل و مأكول

اين اشكال به تفصيل گفته شد، و خداوند متعال با جمله «وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ»(14) به اين شبهه پاسخ مى‏دهد. مفهوم آيه چنين است: پروردگار به تمامى آفرينش‏ها و مراحل خلقت آگاهى دارد، و مى‏داند چگونه در شروع كار آدمى را آفريد و سپس تحولاتى پيدا شد و پس از مرگ هم باتمام آميزش‏ها و اختلاطها، مى‏تواند او را دوباره بيافريند و مواد اصلى بدن را -به‏مقدار لازم - از هم جدا ساخته و به هم پيوند دهد؛ زيرا بر تمام مراحل آفرينش و سرنوشت ذرات و ابزار ساختمانى انسان آگاهى دارد و فرمول‏هاى حيات را مى‏داند. البته در مرتبه اول، وضعيت حيات به‏گونه‏اى در روى زمين پيدا شد. امروز (قيامت) هم كه آسمان و زمين وضعيت ديگرى پيدا كرده، وضع ديگرى براى پيدايش مجدد حيات فراهم مى‏شود.

ج) آفريدگار به همه جزئيات عالم است

سومين ايرادى كه منكران جسمانى بودن معاد دستاويز قرار داده‏اند، اين است كه خداى جهان واجب‏الوجود است. از ويژگى‏هاى واجب اين است كه اراده‏اش به جزئيات تعلق نگيرد، و چون علمش عين اراده اوست و ذرات بدن گرفتار تغيير و دستخوش زوال هستند و اراده و علم خدا ثابت و لا يتغير است، به كليات تعلق مى‏گيرد، نه به جزئيات؛ بنابراين در روز رستاخيز ذرات بدن آدمى بر نمى‏گردد و كسى از سرنوشت ذرات بدن انسان‏ها آگاه نيست.

در پاسخ بايد گفت: اين ايراد فقط در معاد جسمانى نيست، بلكه مربوط به كيفيت علم حق تعالى است و با جمله «وَهوَ بِكُلِ خَلقٍ عَليمٌ» اين شبهه ريشه كن مى‏گردد؛ يعنى خدا به هرچيزى كه آفريده است، آگاهى دارد؛ از ذره اتم گرفته تا كهكشان‏ها و ساير موجودات. همه آفريده الهى مى‏باشند و در علم الهى حاضرند؛ زيرا شبهه علم الهى نسبت به جزئيات جهان كنونى نيز وارد است و جواب، عدم تلازم ميان تغيير علم و تغيير معلوم است و يا اين‏كه تغيير در علم فعلى پروردگار است، نه ذاتى.

د) اثبات امكان معاد جسمانى

آيه سپس به اصل مطلب بر مى‏گردد و براى اثبات امكان زنده شدن دوباره مردگان، به بيان توانايى آفريدگار در آفرينش كرات آسمانى و زمين مى‏پردازد.

اَوَ لَيْسَ الّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرضَ بِقادِرٍ عَلى‏ اَن يَخْلُقَ مِثلَهُمْ بَلى‏ وَهوَ الْخَلّاقُ الْعَليمُ؛(15)

آيا آن‏كه آسمان‏ها و زمين را آفريد، [قادر نيست كه استخوان‏هاى پوسيده را زنده‏كند!؟ و] مثل شما را بيافريند؟ آرى (مى‏تواند)، و او آفريدگار داناست!

در حالى كه آفرينش آسمان و زمين، بزرگ‏تر و مبهوت كننده‏تر از خلقت جسم انسان است، پس بعيد ندانيم كه خالق آسمان و زمين بتواند جسم ما را دوباره زنده كند.

يك شبهه فلسفى

برخى معتقدند: اين آيه براى پاسخ به يك شبهه فلسفى است؛ آن شبهه مى‏گويد: معاد مستلزم از بين بردن اين عالم و ايجاد جهانى ديگر است؛ و اين مطلب طبق مبانى فلسفى امكان ندارد. خدا در پاسخ مى‏گويد: «همان كسى كه در آغاز آسمان و زمين را آفريد، مى‏تواند مثل آن را نيز خلقت كند؛ زيرا اگر كسى قدرت آفرينش چيزى را داشته باشد، بر آفرينش مثل آن نيز توانايى دارد.»

لزوم سنخيت و همسويى ميان روح و جسم

شبهه ديگرى كه منكران جسمانى بودن رستاخيز مطرح ساخته‏اند، اين بود كه: بدن متلاشى و استخوان‏هاى پوسيده هيچ‏گونه سنخيت و شباهتى با حيات روحى ندارند و چگونه ممكن است روان، بدون تناسب، به تن، بپيوندد. بايد تناسب و سنخيت رعايت شود، تا چنين پيوندى امكان‏پذير شود.

پاسخ: لزوم سنخيت را ضرورت ارتباط اجزاى عالم و نظم دقيق آن ايجاب مى‏كند. گويا پروردگار مى‏فرمايد: اصل سنخيت انكارناپذير است، ولى گاه كشف سنخيت ميان دو چيز در فهم انسان هست، مانند: سردى و يخ، گرمى و آتش؛ و گاه از قلمرو علم انسان بيرون است، يا هنوز نتوانسته ادارك نمايد؛ مانند: جريان شگفت‏انگيز درخت «اخضر(16)»؛ «اَلَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنتُمْ مِنهُ تُوقِدُونَ».(17)

چگونه ايجاد حيات در بدن متلاشى شده با اتكا به گمان عدم سنخيت انكار مى‏شود، درحالى‏كه خدا ميان آب و آتش در درخت «اخضر» جمع كرده است، با اين‏كه در نظر ابتدايى و سطحى، ميان آن دو تباين وجود دارد، و هرگز اجتماع آن دو امكان ندارد، ولى خداوند ميان آن دو آشنايى برقرار ساخته، تا آن جا كه آتش در آغوش آب و آب در دامن آتش است! اگر نديده بوديد، انكار مى‏كرديد كه دو چوب تر را به هم بسايند، و از يكى آب بچكد و از ديگرى آتش زبانه كشد!

خدايى كه مى‏تواند دو امر متضاد را - با برقرارى يك سنخيت مرموز - با هم جمع كند، چگونه نمى‏تواند حيات را با برقرارى تناسب با استخوان‏هاى پوسيده و خاك شده بيافريند، در حالى كه فاصله زندگى از خاك، از مباينت آب و آتش كم‏تر است؟!

نكته‏اى جالب

راز اين‏كه داستان درخت «اخضر» بر آفرينش پيشى گرفته است، شايد اين باشد كه دورشمردن زنده گرديدن مردگان بر دو چيز استوار بود:

1. ارتباط روح با ابزار پراكنده بدن: «مَن يُحىِ العِظامَ وَهِىَ رَميمٌ»؛ سؤال از جمع و تركيب اجزاى پراكنده و جريان آتش در رگ‏هاى آبدار درخت، مانند جريان حيات در بدن است؛ وعلت آن‏كه فرمود: «خَلّاقٌ عَليمٌ»؛ اشاره به قدرت و احاطه علمى خداست.

2. جهان جايگاه علت‏ها و سبب‏هاست؛ اشكال ديگرى كه به انديشه منكران قيامت كرده‏اند، چگونگى معاد جسمانى است؛ در بيان اشكال مى‏گويند: چون اين دنيا جايگاه علت و معلول و سبب‏هاست، آفرينش انسان هم به علل و ابزارى مانند: نطفه پدر، رحم مادر، تكامل مراحل جنينى و غيره بستگى دارد؛ و چون در رستاخيز ناگهان مردگان زنده مى‏شوند، علل و معلولاتى در كار نيست و اين امر محال است كه بدون زايش، مولودى به وجود آيد.

پاسخ: إِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كَنْ فَيَكُونُ.(18)

درست است پيدايش عالم و آدم و ديگر موجوداتى كه در فهرست امكان نام‏نويسى كرده‏اند، مشروط به علل و معلول‏هاى مشخصى است كه بدون آنها يافت نمى‏شوند، ولى علت‏العلل و مبدأ تمام اسباب، ذات مقدس پروردگار است، كه پيدايش آن علل و اسباب هم به قدرت نامحدود خداى متعال بسته است. اگر مشيت و خواسته خداى متعال به ايجاد چيزى تعلق گيرد، علت آن را در اولين گام موجود ساخته، به دنبال پيدايش علت، آن چيز يافت خواهد شد؛ ولى محدود كردن علل و تعيين سرنوشت هر يك، از قلمرو تشخيص علم بشر بيرون است.

قانون اجتناب‏ناپذير علت و معلول در حوزه هستى امرى لازم و ضرورى است، و از اين نظر ميان پديده‏هاى دنياى حاضر و جهان آينده تفاوتى نيست؛ ولى پيدايش افراد انسان مشروط به وجود ابزار و اسباب محسوس دنيا نيست؛ به دليل اين‏كه انسان اوليه بدون رحم مادر و وجود پدر آفريده شده است؛ بنابراين هرگاه مشيت الهى - كه سررشته‏دار جميع علل و معلولات است - بر وجود امرى - بدون عللى كه در قلمرو مشاهده ماست - تعلق گيرد، مى‏تواند آن را ايجاد كند.

در پايان آيه مى‏فرمايد:

فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَاِلَيْه تُرجَعُونَ؛

پاك و منزه است خداى متعالى كه مالكيت و حاكميت اشيا به دست اوست؛ و شما را به سوى او باز مى‏گردانند. (زيرا او مردگان را زنده مى‏سازد (براى جزاى عمل) و كار انسان‏ها را مهمل نمى‏گذارد).

پروردگار منزه است از اين‏كه نتواند بدون علل و اسباب مشهود، انسان‏ها را بيافريند، زيرابا اختلاف دنياى كنونى و آخرت و وضعيت و علل پيدايش انسان‏ها نيز مختلف مى‏شود. در دنيا طريقه پيدايش انسان‏ها متكى به علت و سبب است، ولى در روز قيامت وضعيت ديگرى دارد.

گمان مى‏رود، آيه «فَلا اَنسابَ بَيْنَهُمْ»(19) در ضمن معانى و نكات گوناگونى كه از آن استفاده مى‏شود، اين مطلب را نيز بپروراند، كه پيوند خانوادگى جهان فعلى در جهان بازپسين وجود ندارد؛ يعنى بدون پدر و مادر، فرزند به وجود مى‏آيد، در حالى كه پدر و مادر هم وجود دارند. همچنين فاصله و بُعد زمان هم برداشته مى‏شود. شايد آيه «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاَسْبابُ»(20) در لابه لاى مطالب عميق و ارزنده‏اش اين نكته را نيز بياموزد كه اسباب و علل معهود، رشته‏اش گسيخته شده و پيوندش كه مشروط به عالم خاصى (دنيا) بود، از هم گسسته مى‏گردد، در همان حال كه روابط علّت و معلولى به تناسب آن جهان و وضعيت آن، ميان پديده‏هايش برقرار است. احتمال دارد طرز تشكيل بدن مانند تخم گياه كه از دل زمين مى‏رويد، باشد؛ زيرا تشبيه زنده شدن مردگان به روييدن گياهان، در برخى از آيات با اصرار عجيبى دنبال مى‏شود.

بخش ششم : جهان پس از مرگ(1)

1- حوادث شب اول قبر

اولين حادثه‏اى كه بعد از مرگ انجام مى‏گيرد، سؤال و فشار قبرى است كه واقع مى‏گردد. قضيه سؤال و فشار قبر از دير زمان مورد بحث و گفتگوى متكلمان و دانشمندان اسلامى قرار گرفته، و از قديم در زبان و سخن مسلمان‏ها و پيروان مذاهب، شهرت پيدا كرده است. وقتى انسان مى‏ميرد و روحش از كالبد خارج مى‏شود، در شب اول قبر، مورد سؤال و بازپرسى مرزبانان الهى (نكير و منكر) قرار مى‏گيرد. اگر مرده منكر خدا و يا جنايتكار باشد، آن‏چنان در فشار قبر خواهد بود كه مغزش متلاشى و استخوان‏هايش مى‏شكند! و اگر انسان مؤمن و نيكوكارى باشد، در بهترين وضعيت روحى واقع شده و از عذاب قبر در امان خواهد بود.

متأسفانه برخى از متكلمان به همين شهرت اكتفا كرده و زحمت تحقيق را به خود نداده‏اند و بر اثر ظاهربينى گمان كرده‏اند مقصود از قبر، همين گودى تنگ و تاريك گورستان است! آن جا كه جسم بى‏جان آدمى را دفن مى‏كنند! كه در بعضى روايات از آن به «لَحَد»(21) تعبير شده است. اين برداشت از سوى منكران و برخى از روشنفكران مسلمان مورد انتقاد قرار گرفته است. آنها مى‏گويند: اگر كسى در دريا غرق و طعمه ماهيان شود و يا بدنش آتش گرفته و خاكسترش بر باد رود، ديگر قبرى نخواهد داشت، تا مورد سؤال و فشار واقع گردد؛ مضافاً بر اين‏كه بدن بى‏روح، چگونه مورد پرسش و عذاب قرار مى‏گيرد؟! در حالى كه احساس و حياتى ندارد، تا صداها را بشنود و فشار قبر را حس كند!

طرفداران نظريه فوق كه در برابر اين‏گونه اشكالات، در بن‏بست قرار مى‏گيرند، جواب داده‏اند: ذرات اصلى بدن انسان، از شكم ماهى و اعماق دريا، در گوشه‏اى از زمين گرد آمده و شب اول قبر آنان، در آن مكان تشكيل مى‏گردد. آنها براى اين‏كه عذاب و سؤال قبر معقول باشد، مى‏گويند: روح انسان در شب اول قبر به بدن يا باقى مانده آن، بر مى‏گردد و سپس تا قيامت بدن را ترك مى‏كند!

آنها چون حقيقت قبر را نشناخته‏اند، افسانه بافته و چون حقيقت را نديده‏اند ره‏افسانه زده‏اند! ولى واقعيت بالاتر از اين‏گونه تصورات عاميانه است. در اين ميان ماترياليست‏هاى فرصت طلب و روشنفكران علم زده، اين برداشت غلط را دستاويزى يافتند، تا بر مذهب بتازند و يك اشكال از آن بسازند و بگويند: عده‏اى در شب اول مرگ يك انسان، رفتند و ضبط صوتى در قبرش گذاشتند و آرد نخود در دهان مرده ريختند، تا حقيقت را كشف كنند؛ آنها پس از دو شب رفتند و قبرش را شكافتند، ولى اثرى از سؤال و جواب نيافتند، و اين آزمايش ثابت كرد سؤال «نكير و منكر» بى‏اساس است، و با فرا رسيدن مرگ، حيات انسان خاتمه پيدا مى‏كند!

اينان گمان كرده‏اند مقصود از قبر همين حفره وحشتناك يك متر در دو متر است! در حالى كه از اخبار ائمه معصوم(ع) استفاده مى‏شود قبر سرآغاز حيات برزخى انسان است و پرسش مرزبانان مستقيماً از روح، در قالب جسم مثالى انجام مى‏شود، نه در كالبد مادى! علامه بزرگوار مجلسى و فيض كاشانى حوادث قبر را - از روايات - بدين‏گونه برداشت كرده‏اند: منظور از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مراد، جايگاه روح انسان در عالم برزخ است؛ زيرا روح، پس از دفن بدن و از شب اول قبر زندگى برزخى را شروع مى‏كند، و برزخ هر انسانى از كنار قبرش ظاهر مى‏گردد. از سوى ديگر تفهيم آغاز حيات برزخى براى زندگان، در صورتى معنا پيدا مى‏كند كه كلمه قبر به ميان آيد، تا محسوس و ملموس گردد؛ از اين‏رو واژه قبر به كار رفته است. به همين دليل علامه مجلسى در بحار الانوار حوادث قبر را از حالات انسان در برزخ به شمار آورده است.

2- بازپرسى همگانى نيست

نكته ديگر اين است كه سؤال و عذاب قبر همگانى نيست و مخصوص دو گروه سرشناس است، كه در روايات به صفت «مَحْضُ الايمانِ» و «مَحْضُ الْكُفْر» توصيف شده‏اند.(22) طبق احاديث مزبور، افرادى كه نمونه ايمان و كفرند، مورد سؤال و عذاب واقع مى‏شوند. به گفته فيض كاشانى ايمان محض، باورى است كه از انگيزه‏هاى شرك پاك باشد. بدون ترديد چنين انسانى در راه گسترش و تبليغ رسالت‏هاى مكتبى از هيچ‏گونه تلاشى دريغ نداشته و تا پياده كردن آرمان‏هاى آسمانى، از جهاد و كوشش دست بر نخواهد داشت. كافر محض، در راه بسط هدف‏هاى كفر جهانى و ريشه‏كن ساختن مبادى ايمان، شب و روز به تلاش مذبوحانه دست مى‏زند! اين دو گروه پس از بازپرسى، سرنوشت نهايى به آنان ابلاغ مى‏شود؛ اگر مؤمن خالص باشند، به نعمت ابدى نويدشان مى‏دهند و به طور موقت، از لذت‏هاى روحى و برزخى نيز برخوردار مى‏شوند، و اگر كافر محض باشند، به عذاب‏هاى ابدى مژده‏اش داده و تا روز قيامت، در بدترين وضع روحى و گاه عذاب‏هاى جسمى واقع مى‏گردند. بنابراين سؤال و فشار قبر مربوط به جسم مادى نيست، بلكه به روح در قالب جسم مثالى ارتباط دارد؛ زيرا كالبد مادى انسان، پس از قطع رابطه با روح، نه احساسى دارد و نه حياتى، تا بتواند عذاب و نعمت را درك كند. با اين تحليل، اشكالات گذشته بر طرف مى‏گردد؛ زيرا وقتى روح در قالب برزخى و مثالى، مورد سؤال و عذاب قرار گيرد، ضرورتى ندارد از راه اعضا و جوارح سؤال يا عذاب شود. روح ما در عالم رؤيا تلاش مى‏كند، حرف مى‏زند، فرياد مى‏كشد، مى‏ترسد، فرارمى‏كند، گريه مى‏كند و مى‏خندد، بدون اين‏كه دست و پا و اعضا و جوارح ما فعاليت كنند؛ مضافاً بر اين‏كه در قبر فقط از سردمداران كفر و ايمان، بازپرسى مى‏شود. بايد ديد در قبر كدام يك از اين دو دسته ضبط صوت گذاشته‏اند؟! هرگز! چنين عملى انجام نشده، و اگر كسى چنين آزمايشى انجام دهد، احمقانه خواهد بود! زيرا مقصود از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مقصود از آن، جايگاه روح - پس از جدايى از بدن - در عالم برزخ است. آيا اشخاصى كه در دريا غرق شده و طعمه ماهيان واقع مى‏شوند و يا به وسيله بمب آتشزا خاكستر مى‏گردند، شب اول قبر ندارند؟! بى‏شك شب اول قبر دارند. ولى بايد توجه داشت روح انسان ساليان متمادى با اين بدن زندگى كرده و سخت به آن انس دارد و مشكل به نظر مى‏رسد، يكباره رهايش سازد - البته در صورتى كه بدنى داشته باشد - از اين‏رو در اولين لحظات جدايى، در اطراف قبر حضور دارد و حوادثى را كه براى بدن پيش مى‏آيد، دنبال مى‏كند. اگر تلقين ميت مستحب است و يا بدن مرده را سه بار در مسير قبر روى زمين مى‏گذارند و ديرتر از كنار قبر او بر مى‏گردند، براى اين است كه روح از بهت و حيرت نجات پيدا كند و از غربت و وحشت آن كاسته شود.

3- حيات قبر

يكى از مباحث جنجالى مسأله حيات قبر است؛ آيا پس از مرگ انسان و دفن بدن، روح مردگان پيش از قيامت به كالبد بر مى‏گردد؟ به عبارت ديگر براى سؤال و جواب آيا كالبد انسان‏ها در شب اول قبر زنده مى‏شود، و پس از خاتمه پرسش، دوباره بدن را ترك مى‏گويد؟! محدثان و متكلمان در اين باره اختلاف دارند، و علت اختلاف به تلقى آنها از مفهوم قبر بستگى دارد.(23) براى حل اين مشكل، چند حديث در اين‏جا مى‏آوريم و آن گاه به بررسى و نقد آرا مى‏پردازيم:

1. عَنِ الصّادِقِ(ع): وَلكِنّى وَاللّهِ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِى الْبَرْزَخ، قيل وَ مَا البَرزَخُ؟ فَقالَ: اَلقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوتِهِ اِلى‏ يَوْمِ القِيمِةِ؛(24)

امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند! از برزخ شما شيعيان هراسانم! پرسيدند: برزخ چيست؟ فرمود: قبر، از لحظه مرگ تا فرا رسيدن قيامت برزخ است.

حيات قبر تا ظهور قيامت امتداد مى‏يابد، در حالى كه جسم مى‏سوزد و يا مى‏پوسد و قبر ظاهريش هزاران بار زير و رو مى‏شود. مقصود از قبر جايگاه روح در عالم برزخ است، چون همه عالم برزخ كه جولانگاه يك روح نيست، بلكه هر روحى پايگاه و جايگاه محدود و مناسب اعمال خويش را دارد، كه نامش قبر است.

2. قولُهُ «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(25) فَقالَ الصّادِقُ(ع): اَلبَرزَخُ القَبْرُ وَ هُوَ الثَّوابُ وَالعِقابُ بَيْنَ الدُّنيا وَالآخِرَةِ.(26)

در اين حديث قبر در مقابل آخرت قرار گرفته است و مژده و نعمت، براى مقربان درگاه‏الهى در قبر مى‏باشد و بهشت برين در آخرت اعطا مى‏گردد. پيداست مقصود از قبر، عالم برزخ است، نه اين حفره تنگ و تاريك گورستان. مانند اين حديث در امالى صدوق نيزهست.

4- حيات قبر يعنى چه؟

برخى از محدثان عالى مقام كه رنج مطالعه و زحمت تحقيق را درباره معاد به خود هموار نساخته‏اند، كلمه قبر را به همين حفره خاكى تفسير كرده‏اند! ولى ديده‏اند وقتى آدمى مى‏ميرد، جسمش به جماد بى‏جان مبدل شده و سؤال و عذاب نيز از جماد، معقول و مقبول نيست. چگونه بدن بى‏روح انسان مى‏تواند مورد خطاب و عتاب فرشتگان واقع گردد؟! پس بايد گفت روح در قبر به كالبد مرده برگشته و پس از گفتگو با مرزبانان برزخ، دوباره از بدن خارج مى‏شود!

ولى اين مسأله نه ضرورت دارد و نه، از وحى به ما رسيده است. مضافاً بر اين‏كه اگر كالبد طعمه حريق گشته و به صورت خاكستر درآيد و به دست امواج خروشان دريا و تندبادها سپرده شود، روانش به كدام بدن بر مى‏گردد؟! و آيا بافقدان بدن، سؤال و عذابى هست؟! پس بهتر است كه مسلمانان مانند برخى از بودايى‏ها وصيت كنند كه جسمشان را بسوزانند تا از حوادث شب اول قبر نجات يابند! عجيب‏تر آن است كه گروهى از متكلمان براى اثبات اين نظريه از قرآن دليل آورده‏اند. ما آيه مطرح شده را آورده و مورد بررسى قرار مى‏دهيم؛

رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَاَحيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ؛(27)

پروردگارا! دوبار ما را ميرانيدى و دوبار زنده كردى؛ پس به گناهمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى رهايى (از دوزخ) هست؟

اين گروه از متكلمان مى‏گويند: مرگِ نخستين، همان مرگ طبيعى است؛ ولى مرگ دوم، پس از حيات قبر صورت مى‏گيرد. روح براى سؤال و جواب بار ديگر در قبر به كالبد برمى‏گردد و پس از بازپرسى دوباره بيرون مى‏رود! و ديگر تا قيامت به بدن مادى بر نمى‏گردد؛ و آيه در مقام بيان زنده شدن مردگان در قيامت نمى‏باشد.

نقدى بر اين برداشت

برداشت فوق صحيح نيست، زيرا به قرينه آيات پيشين و پسين، اين آيه در صدد بازگو كردن سخنان آن دسته از كافران و منكرانى است كه در آخرت در آستانه عذاب واقع شده و به عجز و لابه مى‏پردازند. به موجب آيات پيشين به آنان گفته مى‏شود: آيا دشمنى با خدا خطرناك‏تر از عداوتى كه با خود داشتيد، نمى‏باشد؟! مخالفت با دعوت پيامبران و راه عناد و كفر را در پيش گرفتن، در واقع با سرنوشت و سعادت خويش مبارزه كردن است! اكنون كه در مرگ و حيات مكرر و فهميدن واقعيت معاد، بدبينى و ترديد آنها برطرف گرديده، با التماس و پوزش مى‏گويند:

بار الها! دوبار ما را ميراندى و زنده كردى؛ اينك به گناهانمان اعتراف داريم؛ آيا راهى براى نجات از عذاب وجود دارد؟!

آنها گمان دارند اعتراف به گناه در روز قيامت مى‏تواند نجاتبخش باشد، و نخوت و لجاجتى را كه در دنيا نسبت به خدا و روز جزا داشتند، جبران كند، غافل از اين‏كه ندامت در قيامت ثمرى ندارد! هر ملحدى پس از دوبار مردن و زنده شدن، شك و الحادش برطرف خواهد شد و زمينه‏اى براى انكار و لجاجتش باقى نخواهد ماند. در آن روز هيچ عذرى پذيرفته نيست و اشك و آه ثمرى ندارد! بدون شك مرگ اول، همان موت معمولى است، كه پس از تولد صورت مى‏گيرد و انسان را به عالم برزخ منتقل مى‏سازد. مرگ دوم پس از استقرار در وضعيت برزخى تحقق پيدا مى‏كند. به دنبال هر يك از اين دو، حياتى است كه مى‏تواند براى منكران زندگى بازپسين روشن كننده باشد؛ يكى حيات برزخى است و ديگرى زنده شدن در قيامت و بازگشت روح به قالب جسمانى؛ كه پس از آن مرگ و حياتى وجود ندارد؛ بنابراين، موت و حياتى كه شك و ترديد را برطرف مى‏سازد و ايمان و يقين مى‏آفريند؛ زندگى برزخى و حيات اخروى است، نه حيات طبيعى دنيوى و موت پيش از ولادت. اصولاً همه عنادها، انكارها و ستيزها با مسائل مبدأ و معاد، در زندگى دنيوى است. مضافاً بر اين‏كه «اَماتَهُ» با «موت» در زبان عربى از نظر مفهوم باهم متفاوت است. «اماته» در مواردى به‏كار برده مى‏شود كه پيش از مرگ، حياتى در كار باشد، كه با زوال و فناى آن، «اماته» محقق شود، ولى «موت» به موجود زنده‏اى كه پيش از ولادت به صورت جماد بى‏جان بوده، نيز گفته مى‏شود. قرآن درباره انسان‏ها مى‏گويد: «وَ كُنتُمْ اَمْواتاً فَاَحياكُمْ؛(28) شما انسان‏ها پيش‏ازپيدايش مرده بوديد، ما شما را زنده ساختيم.» آن گاه مى‏فرمايد: «ثُمَّ يُميتُكم؛ سپس‏شما را مى‏ميراند.» كه «اماته» پس از «احيا» به كار برده شده است. ناگفته پيداست اگر زندگى برزخى نباشد، «اماته» دوم مفهوم درستى ندارد. اين تفسير منطقى و طبيعى آيه مورد بحث است. اگر احتمالات ديگر پيش كشيده شود، تفسيرهاى گوناگون و متضادى قابل طرح است و با وجود احتمالات مختلف تفسيرى كه مانند آنها باشد، نمى‏تواند ادعاى مورد نظر را ثابت كند.(29)

گاه طرفداران حيات قبر - به مفهوم عاميانه، نه عالمانه - در چگونگى آن اختلاف دارند؛ آيا حياتى كه در قبر وجود دارد، ازگونه زندگى مادى است، يا از سنخ زندگى برزخى؟ و يا يك حيات بسيار ناقص است، كه نه از جنس زندگى دنيوى و نه از نوع حيات برزخى است، و يك احساس ضعيف و خيالى است؛ زيرا بعضى از متكلمان معتقدند: روح پس از جدايى از جسم، قوه خيال را - كه كارش ساختن و حفظ صورت‏هاى حسى است - به همراه خود مى‏برد؛ و به همين دليل است كه مى‏تواند صورت خيالى و حسى كالبد خويش را، در قالب جسم مثالى ترسيم كرده و به مدد نيروى تخيل، شكل مادى خود را مشاهده كند و بدنش را در حال جان كندن و دفن و كفن و حتى در زير خاك ببيند، و از عفونت و دگرگونى‏هاى رقت‏بارى كه بر آن مى‏گذرد، اطلاع پيدا كند و رنج ببرد.

از سوى ديگر آيه «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلّا الْمَوتَةَ الاُولى»(30) مرگ نخستين را - كه در دنيا چشيده‏اند - فقط قابل لمس و چشيدن مى‏داند و صراحتاً حيات و موت را در قبر نفى مى‏كند. گذشته از اين از آياتى كه در صدد بيان تعداد مرگ و حياتند، به خوبى روشن مى‏شود حيات و مرگى در اين قبر ظاهرى وجود ندارد.

كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وكُنتُمْ اَمواتاً فَاَحياكُم ثُمّ يُميتُكُم ثُمّ يُحييكُمْ ثُمّ اِلَيْهِ تُرجَعونَ؛(31)

چگونه به خدا كفر مى‏ورزيد، در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او زنده‏تان كرد، سپس شما را مى‏ميراند؛ و بعد از آن زنده مى‏كند، و عاقبت بازگشت همه شما به‏سوى اوست.

از ترتيب و بيان اين‏گونه آيات به خوبى مشهود است حيات دوباره، پس از مرگ و عالم برزخ فقط در قيامت تحقق پيدا مى‏كند و به همين دلايل محدث كبير علامه مجلسى در ذيل آيه «رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ...» پس از بيان آراى گوناگون در مورد حيات قبر، سرانجام مى‏نويسد:

بنابراين بايد گفت: «حيات قبر» يك زندگى ناقص و برزخى است كه از علايم حيات، جز احساس لذت و رنج چيز ديگرى ندارد، تا آن جا كه بعضى از گروه‏هاى اسلامى درباره بازگشت روح به كالبد در قبر، نظرى نداده و سكوت كرده‏اند و به حيات قبر به عنوان يك عقيده مذهبى توجه نكرده‏اند؛ علامه در شرح مقاصد مى‏گويد: اهل حق در اين مسأله كه خداوند متعال در قبر، يك نوع حيات به ميت باز مى‏گرداند - به مقدارى كه لذت و رنج را دريابد - اتفاق نظر دارند، ولى در اين‏كه روح به كالبد مرده در قبر برگردد، سكوت كرده‏اند.(32)

از بيان اين محدّث عالى مقام چنين بر مى‏آيد كه حيات قبر جز يك نوع احساس درد و رنج، چيز ديگرى نيست، و آن هم در برزخ صورت مى‏گيرد؛ و بازگشت مجدد روح به كالبد در قبر، نه مقبول است و نه معقول. فقدان دليل عقلى و نقلى باعث سكوت علماى اسلام شده است، و از ترس عوام، صراحتاً آن را نفى و ردّ نكرده‏اند و تعبيراتى كه به عنوان سؤال و عذاب‏قبر در روايات آمده، مربوط به وضعيت برزخى انسان است، چون ارواح علاقه شديدى به كالبد مادى خود دارند، و فوراً بدن را ترك نمى‏كنند، تا به زندگى برزخى توجه كنند. ازطرفى، زندگى برزخى هر انسان به مفهوم واقعى پس از دفن بدن آغاز مى‏شود؛ و بالأخره بايد گفت: براى تجسم و تفهيم اين حقيقت، كلمه قبر ضرورت پيدا كرده است، در حالى كه با قطع ارتباط روح از بدن، حيات برزخى شروع مى‏شود؛ خواه بدن دفن شده باشد، يا قبرى براى كالبد نباشد. به فرض اين‏كه بدن مرده خاكستر شده و برباد رود، باز هم شب اول قبر دارد.(33)

5- پاسخ فلسفى حيات قبر

يكى از فقها و فيلسوفان فقيد كه مدعى بود شش ماه درباره حيات قبر به مطالعه و بررسى پرداخته است، سرانجام معماى تجديد حيات بدن در قبر را، اين‏گونه حل و فصل كرد: وقتى انسان مى‏ميرد و روح از بدن مفارقت مى‏كند، سه چيز را به همراه خود مى‏برد: قوه عاقله، نيروى خيال و عمل؛ ائمه اطهار(ع) در هنگام تقيه به‏گونه رمزى فرموده‏اند: روح تا نصف بدن و يا تا سرزانو، در قبر بر مى‏گردد؛ مقصود اين است كه در شب اول قبر ارتباط ضعيفى ميان روح و بدن برقرار مى‏گردد. روح انسان كه همراه با قوه خيال است، گمان مى‏كند در قبر در كنار بدن مادى خوابيده است، و وقتى روان با قدرت تخيل، خود را به بدن نزديك مى‏كند، حيات ضعيفى در كالبد مادى توليد شده و حركت و جنبشى نامحسوس در آن ايجاد مى‏شود؛ در اين هنگام «بشير و نذير» براى مؤمنان و «نكير و منكر» براى ستمگران و كفار، حاضر مى‏شوند.

اين دو فرشته - كه تجسم عقل نظرى و عملى انسان هستند-(34) به او مژده رحمت يانويد عذاب ابدى را مى‏دهند، ولى بايد دانست آدمى از راه دهان و زبان با فرشتگان صحبت نمى‏كند، تا بتوان صداى آنها را شنيد و يا ضبط كرد، زيرا در واقع سه نوع نطق و بيان داريم؛ يك نوع نطق و بيان صامت و بى‏صدا، كه موجودات بدون صدا با انسان حرف مى‏زنند و پيام‏مى‏رسانند؛ مثلاً جهان خلقت، به زبان علم و فلسفه مى‏گويد: من آفريننداى عاقل و توانا دارم؛ يا هر معلولى با زبان بى‏زبانى از وجود علت خود سخن‏مى‏گويد، و يا كاخ‏هاى ويران شده پادشاهان، اهرام مصر، زاغه‏نشينان، ساكنان گورستان‏ها، همه پيام دارند و با بشريت گفتار بسيار و مبادلات بى‏شمارى انجام‏مى‏دهند.

هان اى دل عبرت بين! از ديده نظر كن، هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان

نوع دوم، سخن گفتن معمولى است، كه به‏گونه مكالمات انجام مى‏شود. و نوع سوم، نطق طبيعى و تكوينى است. قرآن مى‏گويد: «وَاِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بَحَمدِهِ وَلكِنْ لاتَفقَهونَ تَسبيحَهُمْ»(35). مولوى مى‏گويد:

جمله ذرات عالم در نهان
با تو مى‏گويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
نطق آب و نطق خاك و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل دل
ذكر و تسبيحات اجزاى جهان
غلغلى افكنده اندر آسمان
چون شما سوى جمادى مى‏رويد
محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهان جان رويد
غلغل اجزاى عالم بشنويد

وقتى فرشتگان نازل مى‏شوند، زبان تحريك نمى‏شود؛ زيرا ملائكه به اندازه‏اى نيرومندند كه زبان باطنى مرده براى آنان فهميده مى‏شود، چون در باطن هر انسانى، غير از نطق مناسب با عالم مُلك، نطق ديگرى متناسب با ملكوت نيز دارد، و ملائكه با آن زبان سخن مى‏گويند و جواب دريافت مى‏كنند. ولى بايد در جواب اين عالم بزرگوار گفت: نگارنده از روايات متواتر روشن ساخت مقصود از قبر، زندگى برزخى است و فشار و عذاب، يا روح و ريحان در آن وضع فعليت پيدا مى‏كند. رواياتى كه درباره بازگشت روح به كالبد مادى در قبر آمده، از نظر سند و دلالت ضعيف است‏(36)، و گذشته از ضعف سند، با عقل و سنت نيز سازگار نيست، زيرا در بعضى از روايات برزخ عبارت است از لحظه قبر تا قيامت؛ از جمله، حديثى در كافى از امام صادق(ع) است؛ سؤال شد: «وَمَا البَرْزَخُ؟» امام فرمود: «اَلْقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوْتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمَةِ»(37).

فيض كاشانى به نقل از علامه مجلسى مى‏گويد: «مقصود از قبر، برزخ است.»(38)

در اين جا كلام علامه مجلسى را مى‏آوريم:

فَالمُرادُ بِالقَبرِ في اَكثَرِ الاَخبارِ ما يَكُونُ الرُّوحُ فيهِ في عالَم البَرزَخِ؛(39)

مقصود از قبر در بسيارى از اخبار، جايگاه روح در عالم برزخ است.

روح در قالب جسم مثالى مورد عذاب و فشار و سؤال است، و دليل محكم و گويايى بر بازگشت روح به بدن در قبر ظاهرى نداريم. به علاوه اگر مقصود از حيات روح، بازگشت روح ملكوتى باشد، باز هم در حيات جسم تأثيرى ندارد؛ زيرا روح ملكوتى تنها به وسيله روح حيوانى مى‏تواند در بدن تصرف كند.

6- حكمت تلقين مرده

اگر سؤال و جواب در برزخ صورت مى‏گيرد، تشريفات پيش از دفن، مانند: تلقين ميت، گذاشتن بدن روى زمين و فاتحه چه دليلى دارد؟!

پاسخ روشن است، زيرا مراسمى كه به عنوان تلقين و خطاب به ميت در اسلام مشروعيت پيدا كرده است، به جسم بى‏روح و فاقد حيات مربوط نمى‏شود، بلكه به روح زنده انسان ارتباط پيدا مى‏كند، چون روح در هنگام جدايى از كالبد نمى‏تواند از آن دل بكند و فراق جسم را تحمل كند، از اين‏رو مبهوت و نگران به دنبال بدن حركت كرده و تشييع كنندگان را مى‏بيند و از هجران و جدايى از كالبدش مى‏نالد.

شنيدستم كه افلاطون شب و روز
بگريه داشتى چشم جهان سوز
بپرسيدند از او، كاين گريه از چيست؟!
بگفتا چشم كس بيهوده نگريست
از آن گريم كه جسم و جان دمساز
بهم خو كرده‏اند از ديرگه باز
جدا خواهند شد از آشنايى
همى گريم بر آن روز جدايى

يكى از حساس‏ترين و غمبارترين لحظات زندگى انسان‏ها هنگامى است كه جسم بى‏جانِ آدمى را در گودال تنگ و پرخاك قبر مى‏گذارند. دوستان و خويشاوندان با تأثر و بهت خاصى به اين منظره رقت‏بار مى‏نگرند! گويى به ياد مى‏آورند به همين زودى آنها نيز بدين سرنوشت غم‏انگيز و فلاكت‏بار گرفتار مى‏شوند و هيولاى مرگ گريبان آنها را مى‏گيرد، و به همه شادى‏ها و مصيبت‏ها، دردها و لذت‏ها خاتمه مى‏دهد! در اين حالت معنوى و عبرت‏آموز است كه همه علاقه‏ها، وابستگى‏ها، خودپسندى‏ها، دشمنى‏ها و عُجب و غرور را - حتّى براى چند لحظه - رها ساخته و به انديشه فرو مى‏روند، و سرنوشت آينده را مورد مطالعه قرار مى‏دهند.

شارع مقدس - كه هدفش احياى صفات انسانى و تزكيه رذايل اخلاقى است - از اين فرصت حساس استفاده كرده و سنت‏هايى را تشريع مى‏كند، تا وجدان مذهبى مردم را بيدار كند و بشر را از غرور و غفلت برهاند! و به ياد مرگ بيفتد و سفارش امام‏هادى(ع) را به خاطر آورد؛

اُذْكُر مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطبيبٌ يَمْنَعُكَ وَلا حَبيبٌ يَنفَعُكَ؛(40)

از مرگ ياد كن، كه نه طبيبى مى‏تواند تو را از مرگ برهاند و نه دوستى مى‏تواند سودى به حال تو داشته باشد.

دعاى عديله و كلماتى كه به عنوان تلقين خوانده مى‏شود، بدون ترديد براى مرده بى‏جان نيست؛ زيرا گفتگو با جماد معقول نيست، در حالى كه احكام‏واجب و حرام و مستحب و مكروه بر حكمت و مصالح فردى و اجتماعى استوار است، و تلقين ميت هم داراى نكات آموزنده و دستورهاى سازنده و اخلاقى‏است.

بيدارى و آرامش روان

از مطالب گذشته معلوم گشت مرگ به معناى قطع رابطه جسم و جان و انتقال روح از حيات دنيا به مرحله‏اى عالى‏تر است، ولى به خاطر پيوند شديدى كه روح با كالبد مادى دارد، در نخستين مراحل نمى‏تواند توجه خود را از بدن سلب كرده و نسبت به سرنوشت قالب جسمانى بى‏توجّه باشد؛ از اين‏رو با مراقبت كامل، وضع بدن را زير نظر قرار مى‏دهد. در همان حال خروج از وضع مادى و ورود به دنياى جديد، وحشت و حيرت روح فراهم مى‏شود، و او نگران سرنوشت حال و آينده مى‏گردد؛ از اين‏رو تلقين شهادتين و يادآورى زندگى پس از مرگ، تأثير مستقيمى در بيدارى و آرامش روان مى‏گذارد و با آموزش و روشن شدن سرنوشت آينده، روح از وحشت و ابهام بيرون مى‏آيد. آرى، گسستن از دنيا و ورود به برزخ در آغاز، سخت وحشتناك و حيرت‏آور است؛ از اين‏رو تلقين و دعاى عديله، يادآورى تجسم مراحل بعدى زندگى، و رفع هرگونه ابهام و نگرانى است.

نقش اجتماعى مراسم تلقين

تماشاگران صحنه مهيج و غم‏انگيز مراسم دفن و تلقين، مى‏توانند بهترين پندهاى انسانى و مواعظ اخلاقى را دريابند. مشاهده اين مناظر رقت‏بار غافلان را بيدار و دنياپرستان را متوجه مى‏سازد.

اگر به دانش اندر زمانه لقمان‏وار
سراى پرده حكمت بر آسمان زده‏اى
اگر سپهبد سيصد هزار شهر شوى
و گر برهمن سيصد هزار بتكده‏اى
به پيش ضربت مرگ اين همه نيارد سود
همى ببايد رفتن، چنان‏كه آمده‏اى

برخى از انسان‏ها در اثر حرص و دلبستگى به دنيا، از ياد خدا و خدمت به خلق بازمى‏مانند. تشريفات، تجملات، رياست‏طلبى، شهرت و خودپرستى، آنان را مست و مخمور مى‏سازد و آن‏چنان عُجب و بدبختى به سراغ آنها مى‏آيد، كه خيال مى‏كنند لايق‏ترين و خوشبخت‏ترين افرادند! كسانى كه براى دستيابى به پست و مقام، وجدان و شرف خود را مى‏فروشند، بسيارند؛ ولى هر چه باشند و هر كه هستند، به خاطر مراعات سنت‏هاى اسلامى و آداب اجتماعى، در تشييع جنازه دوستان خويش شركت مى‏كنند، و كنار تربت عزيزان حضور خواهند يافت. ناگهان دعاى عديله خوانده مى‏شود و سخن از قبر و قيامت، صراط و ميزان، بهشت و جهنم به ميان آورده مى‏شود و با ضربات كوبنده، وجدان خفته حاضران بيدار مى‏گردد، شايد از جهنم خودپرستى و غرور آزاد شده و لحظه‏اى به فكر مرگ و قيامت بيفتند، و فخر فروشى نكنند و در زندگى لاف نزنند، زيرا بالأخره بايد همه چيز را بگذارند و بروند!

دعوى چه كنى؟! داعيه داران همه رفتند
رو بار سفربند، كه ياران همه رفتند
آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست
گويد چه نشينى، كه سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نيلى است بر سرو
كز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود، هيچ عجب نيست
كز كاخ جهان نادره‏كاران همه رفتند
افسوس كه افسانه سرايان همه خفتند
اندوه كه اندوه‏گساران همه رفتند
فرياد كه گنجينه‏تر از آن معانى
گنجينه نهادند به ياران، همه رفتند

آنچه در دعا و تلقين وجود دارد، در بر گيرنده درس‏هايى از جهان‏بينى و اصول اعتقادى است. يادآورى مسائل جهان بينى الهى در چنين صحنه‏هاى عبرت‏آموز آثار سازنده‏اى خواهد داشت. آرى، در و ديوار خاموش گورستان در عين سكوت، گوياترين سخنور و بهترين واعظانند، كه آدميان را به مسؤوليت‏ها و رسالت‏هاى فردى و اجتماعى متوجه ساخته و به انسان، بينش صحيح و اخلاق خدايى مى‏بخشند و از چنگال غرور و غفلت او را آزاد مى‏سازند و براى جهاد اكبر آماده مى‏كنند.

وقتى تلقين، مربوط به روان زنده انسان و انسان‏هاى زنده باشد، قطعاً سؤال قبر و فشار آن نيز به روح ارتباط پيدا مى‏كند. بايد دانست سؤال قبر همگانى نيست، و در همان حال، بازجويى مختصرى در مرز دنيا و آخرت انجام مى‏گيرد، ولى از دو گروه مخصوص، نه از همه مردم. رواياتى كه سؤال قبر را به اين‏دو گروه اختصاص مى‏دهد، احاديث مطلق را تقييد مى‏كند و تضادى ميان اين‏دو دسته روايات وجود ندارد.(41)

پاورقى:‌


1. يونس (10) آيه 4.
2. كهف (18) آيه 29.
3. اين حالت را برخى «ليتاراجيا» مى‏نامند، كه حالتى شبيه به مرگ است و غير از خواب معمولى است.
4. بقره (2) آيه 259.
گروهى از انديشه‏گران گفته‏اند: مقصود از جمله «وَانظُر اِلى حِمارِكَ» زنده ماندن حيوان مزبور است، كه بدون سرپرست و غذا مدت صدسال باقى مانده است. چگونه مى‏شود در يك وضعيت ميوه و غذا سالم بماند، ولى حيوان پوسيده شود؟! فساد و عدم آن چگونه در يك مكان و در يك وضعيت انجام مى‏گيرد؟! به اتكاى قدرت خدا ممكن است؛ هم‏چنان كه ماهى‏هايى در قطب شمال سال‏هاى متمادى در لابه لاى كوه‏ها و يخ‏ها پس از مرگ سالم مانده‏اند، يا ميكروب‏هايى پس از ميليون‏ها سال انجماد دوباره زنده شده‏اند! اصولاً فرمول حيات بر بشر پوشيده است، و بخشاينده حيات خداست. «داروين» زيست‏شناس معروف، درجه به درجه عقب گرد كرد، تا بتواند راز حيات را پيدا كند. وى نمى‏خواست در مقابل نداى فطرت تسليم شود و حيات را به خداى بزرگ نسبت دهد. وى مى‏خواست از راه علل و ابزار علمى، اين راه تاريك و باريك را بپيمايد، ولى سرانجام ناتوان شد و در مقابل نداى فطرت تسليم گرديد. مسأله حيات را جز با اتكاى به مشيت حق نمى‏توان تفسير كرد، زيرا قوانينى كه زاييده عقل و گمان انسان‏هاست، از هر جهت محدود و پيوسته در حال تغيير است. نمى‏شود آخرين مراحل تكامل بشر را به همين كشفيات، محدود كرد؛ زيرا ممكن است عوامل را آفريدگار ايجاد كند، كه گاه غذا را محفوظ مى‏دارد، ولى حيوان فاسد مى‏گردد.
5. بقره (2) آيه 259.
گروهى از انديشه‏گران گفته‏اند: مقصود از جمله «وَانظُر اِلى حِمارِكَ» زنده ماندن حيوان مزبور است، كه بدون سرپرست و غذا مدت صدسال باقى مانده است. چگونه مى‏شود در يك وضعيت ميوه و غذا سالم بماند، ولى حيوان پوسيده شود؟! فساد و عدم آن چگونه در يك مكان و در يك وضعيت انجام مى‏گيرد؟! به اتكاى قدرت خدا ممكن است؛ هم‏چنان كه ماهى‏هايى در قطب شمال سال‏هاى متمادى در لابه لاى كوه‏ها و يخ‏ها پس از مرگ سالم مانده‏اند، يا ميكروب‏هايى پس از ميليون‏ها سال انجماد دوباره زنده شده‏اند! اصولاً فرمول حيات بر بشر پوشيده است، و بخشاينده حيات خداست. «داروين» زيست‏شناس معروف، درجه به درجه عقب گرد كرد، تا بتواند راز حيات را پيدا كند. وى نمى‏خواست در مقابل نداى فطرت تسليم شود و حيات را به خداى بزرگ نسبت دهد. وى مى‏خواست از راه علل و ابزار علمى، اين راه تاريك و باريك را بپيمايد، ولى سرانجام ناتوان شد و در مقابل نداى فطرت تسليم گرديد. مسأله حيات را جز با اتكاى به مشيت حق نمى‏توان تفسير كرد، زيرا قوانينى كه زاييده عقل و گمان انسان‏هاست، از هر جهت محدود و پيوسته در حال تغيير است. نمى‏شود آخرين مراحل تكامل بشر را به همين كشفيات، محدود كرد؛ زيرا ممكن است عوامل را آفريدگار ايجاد كند، كه گاه غذا را محفوظ مى‏دارد، ولى حيوان فاسد مى‏گردد.
6. . بقره (2) آيه 260.
7. برخى از مفسران اسلامى معتقدند اصولاً در قرآن كريم از چگونگى معاد جسمانى سخنى به ميان نيامده، از اين روى ما از چگونگى زنده شدن مردگان اطلاعى نداريم. آنها آيه فوق را چنين تفسير مى‏نمايند كه اولاً در آيه بيان نشده ابراهيم چنين كارى را اجرا كرد، بلكه ممكن است به گزارش وحى اكتفا كرده باشد؛ يا مى‏گويند هدف اصلى آيه فقط ذكر مثالى است؛ بدين معنا كه: چهار مرغ را بگير و آنها را با خود مأنوس كن. هنگامى كه خوب به تو انس پيدا كردند، هر كدام را در قله كوهى بگذار. آن گاه آنها را به سوى خودت بخوان؛ فوراً خواهند آمد، و اختلاف مكان و تفرق پرندگان موجب نيامدن آنها نخواهد شد. فخر رازى در تفسير كبير در ذيل اين آيه مى‏گويد: «وَالغَرَضُ مِنهُ ذِكرُ مِثالٍ مَحسُوسٍ فى عَودِ الاَرواحِ اِلَى الاَجسادِ عَلى‏ سَبيل السُّهُولَةِ.» در ثانى كلمه «صُرهُنَّ» در لغت، به معناى كشتن و در هم كوفتن نيست، زيرا اگر به اين معنا بود، با حرف «الى» متعدى نمى‏شد. زيرا «صُرهُنّ» وقتى به معنى «اماله» و اُنس باشد، با كلمه فوق متعدى مى‏شود؛ گذشته از آن‏كه ضمير «ثُمَّ ادعُهُنّ» به خود آن مرغ‏ها برمى‏گردد، نه به اجزاى كوفته شده.
پاسخ اين تفسير روشن است؛ زيرا در آيه از اجراى پيشنهاد وحى به دست ابراهيم ذكرى به ميان نيامده است، چون بعيد است ابراهيم براى مشاهده احياى اَموات پافشارى كند و از طرف پروردگار براى تحقق آرمان ابراهيم دستور صادر شود، ولى حضرت ابراهيم فرمان حق را به اجرا نگذارد و فقط به گزارش وحى قانع شود. گذشته از اين‏كه معمولاً قرآن كريم تمام جزئيات يك داستان را بيان نمى‏كند، و قطعاً هدف قرآن اشاره به يك ماجراست، گو اين‏كه قرائن عقلى نيز هست، كه ابراهيم پيشنهاد فوق را به مورد عمل گذاشت و با چشم قدرت الهى را مشاهده كرد؛ ثانياً كلمه «صُرهُنّ» اشاره دارد به اين‏كه مقصود، كشتن و كوبيدن و تقسيم به چهار جزء است، نه چهار پرنده زنده. تقاضاى حضرت ابراهيم مشاهده نمونه‏اى از معاد جسمانى است، نه فقط يك عمل ساده، كه با عادت دادن و مأنوس كردن پرنده‏ها تأمين شود. ضمير «صُرهنّ» هم به مرغ‏ها برمى‏گردد، نه اجزاى كوبيده شده، وگرنه بايد تعبير عوض شود؛ و «صرهن» به معناى كوبيدن و مخلوط كردن است، نه مأنوس كردن.
8. يس (36) آيه 77.
9. يس (36) آيه 79.
10. سجده (32) آيه 10.
11. صافات (37) آيه 53.
12. صافات (37) آيه 53.
13. يس (36) آيه 79.
14. يس (36) آيه 79.
15. يس (36) آيه 81.
16. اخضر درختى است در جزاير هندوستان، كه به هنگام بهار، سبز و خرم و در نهادش آتش نهفته است، و قطرات آب نيز وجود دارد.
17. «خداست كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد و شما به وسيله آن، آتش مى‏افروزيد». «يس (36) آيه 80».
18. «فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى‏گويد: موجود باش! آن نيز بى‏درنگ موجود مى‏شود!». «يس (36) آيه 82».
19. مؤمنون (23) آيه 101.
20. بقره (2) آيه 166.
21. مانند اين روايت «اُطْلُبُ العِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَى الْلَحدِ»؛
چنين گفت پيغمبر راستگوى
زگهواره تا گور دانش بجوى
(سعدى)
22. احاديث زيادى در اثبات اين موضوع از امامان معصوم(ع) رسيده، كه ما به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:
الف) عَن الصّادق(ع) قالَ: «لايُسْأَلُ فِى الْقَبْرِ الاَّمِنْ مَحْضِ الايمانِ مَحْضاً اَوْ مَحْضِ الْكُفْرِ مَحْضاً. فَقُلْتُ لَهُ: فَسائِرُ النّاسِ؟ فَقالَ: يُلْهى‏ عَنْهُمْ؛ (حقائق الايمان، ص‏260؛ بحار، ج‏6، ص‏235).
سؤال در قبر فقط از مؤمنان و كافران خالص است و ساير مردم به حال خود واگذار مى‏گردند و سرنوشت مبهمى دارند.»
ب) عَن الْباقِر(ع): «اِنَّما يُسْئَلُ فى قَبرِهِ مِن مَحْضِ الايمانِ مَحْضاً وَ مِنْ مَحْضِ الكُفْرِ مَحْضاً وَ اَمَّا ما سِوى‏ ذلِكَ فَيُلْهى‏ عَنْهُمْ.» (فروع كافى، ج‏1، ص‏65؛ كفاية الموحدين، ج‏3، ص‏249).
ج) عَن اَبى بَصير قالَ: قالَ اَبوُ عَبْدُاللّهِ: «يُسألُ وَ هُوَ مَضْغُوطٌ؛ (فروع كافى، ج 1،ص 64.)
پيداست كه سؤال و فشار با هم مى‏باشد.» مرحوم مجلسى از كتب شيعه اقوالى را بازگو مى‏كند و آن گاه به نقل از شيخ مفيد به عنوان اعتقاد شيعه چنين مى‏نويسد: به عقيده شيعه اماميه، ارواح بعد از مرگ به يك جسم مثالى منتقل گشته؛ يا در نعمت‏هاى الهى غرقند و يا گرفتار عذاب مى‏شوند. مؤمنان در بهشت برزخى و بسيارى از مردم سرنوشت نامعلومى دارند. (بحار، ج‏6، ص‏271).
د) امام جواد(ع) در پاسخ كسانى كه پرسيدند: مرگ چيست، فرمود: «هُوَ اَحَدُ اُمُورٍ ثَلاثَةٍ يُرِدُ عَلَيْهِ اِمّا بِشارَةٌ بِنَعيمِ الاَبَدِ وَ اِمّا بِشارَةٌ بِعَذابِ الاَبَدِ وَ اِمّا التَّخْويفِ وَالتَّهْويلِ وَ اَمْرٍ مُبْهَمٍ لا يُدرى‏ ما حالُهُ فَهُوَ المُؤمِنُ اَلْمُسْرِفُ عَلى‏ نَفسِهِ لا يَدْرى ما يَؤُولُ اِلَيْه حالُهُ يَأتيهِ الخَبَرُ مُبْهَماً و مَخُوفاً.» (كفاية، ج‏3، ص‏210). در اين حديث نيز از سه گروه سخن گفته شده است؛ به قرينه «مؤمن المسرف» و تقييد اطلاقات به روايات خاصه روشن مى‏شود فقط مؤمن خالص مژده نعمت ابدى را دريافت مى‏كند و كافر محض نيز نويد عذاب ابدى را، ولى اكثر مردم سرنوشت نامعلومى دارند، كه بايد در قيامت مشخص گردد.
23. بحارالانوار، ج‏3، ص‏168.
24. همان، ج 3، ص 218.
25. مؤمنون (23) آيه 100.
26. بحارالانوار، ج 6، ص 222.
27. غافر (40) آيه 11.
28. بقره (2) آيه 28.
29. ممكن است مقصود از «اماته» نخستين مرحله تكوين نطفه پيش از تعلق روح باشد و منظور از احياى نخستين، حيات جنينى. و «اماته» دوم مرگ طبيعى، و حيات دوم هم زنده شدن مردگان در قيامت باشد؛ كه در اين احتمال حيات قبر و برزخ حذف شده است. احتمال ديگر آن‏كه مقصود از «موت اول»، مرگ پيش از عالم «ذر» باشد و نخستين حيات در روز «الست» و «ذر» تحقق پيدا كند و اين دو قبل از مرگ و حيات جنينى است. برخى گفته‏اند منظور از دو نوع حيات، زندگى برزخى و حيات اخروى است و مقصود از دوگونه موت همان موت طبيعى و مرگ بعد از برزخ است؛ پس سه‏گونه حيات و دو مرگ در كار است، هدف از دوبار «اماته» و «احيا» به مفهوم عددى نيست، بلكه مقصود تكرار، مرگ و حيات مى‏باشد، از قبيل: «ما تَرى‏ في خَلْقِ الرّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارجع البَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْن». «سوره‏ملك (67) آيه 3 - 4»؛ زيرا ممكن است انسان در پديده‏ها صدبار دقت كند، تا به همه دقايق و لطايف پى ببرد، تا وحدت آفريننده آنها را بشناسد.
30. دخان (44) آيه 56.
31. بقره (2) آيه 28.
32. بحارالانوار، ج‏3، ص‏151.
33. روايات گذشته قطعاً از اين معنا حكايت مى‏كند.
34. عقل نظرى، زاييده عقايد صحيح الهى و پاك است، كه به صورت فرشته هشدار دهنده (نذير) مجسم مى‏شود و عقل عملى كه مانند قوه مجريه است، به شكل فرشته نويد دهنده (بشير) در مى‏آيد. در مورد كفار و ظالمان عقل نظرى، زاييده عقايد پليد و براساس انكار واقعيت‏هاست؛ ملكى كه تجسم اين‏گونه افكار و انديشه‏هاست، به صورت «نكير» و عقل عملى او به شكل فرشته «منكر» در مى‏آيد. شايد مقصود اين عالم بزرگوار اين باشد كه كافران به خاطر كفر، دو فرشته مخوف (نكير و منكر) و مؤمنان به خاطر ايمان، دو فرشته رحمت كه نامشان بشير و نذير است بر آنها فرود مى‏آيند.
35. اسراء (17) آيه 44.
36. از همه اينها كه بگذريم اين‏گونه روايات در مقايسه با احاديث زيادى كه حوادث قبر را به عالم برزخ مربوط مى‏داند، بسيار ناچيز است و كلمات «يجلسانه» و «يقعدانه» «فى القبر» و هم‏چنين «ضغطة القبر» (فشار قبر) و «يقعدانه وَرُدَّتْ رُوحُهُ إلى بدنه» و نظاير آنها كه در امالى صدوق و ساير كتب روايى آمده، صرف‏نظر از ضعف سند و نارسايى مفهوم امكان دارد تضادى با نصوص و ظواهر مورد استناد ما نداشته باشد؛ زيرا وقتى مراد از قبر جايگاه روح انسان، به‏همراه قالب مثالى در عالم برزخ باشد نشانيدن و فشار و نشاط روح و ساير احوال مناسب با قبر به مفهوم برزخى خواهد بود نه قبر ظاهرى و خاكى. ازاين‏رو شبهه نشانيدن و چگونگى فشار در قبر با وجود كوتاهى سقف آن به كلى برطرف مى‏شود؛ زيرا همه اين كارها به حيات مثالى ارواح در قبر برزخى مربوط است نه قبر ظاهرى.
37. حقائق، فيض، ص‏115.
38. وافى، ج‏3، ص‏94.
39. بحارالانوار، ج‏6، ص‏271 (چاپ تهران).
40. جامع‏الدرر، ج‏1، ص‏72.
41. زيرا برخى از روايات مى‏گويد: در قبر، مردگان مورد سؤال و عذاب واقع مى‏شوند، يا در دعا آمده است: بهشت و جهنم و سؤال منكر و نكير، حق است و من به آن ايمان دارم. برخى ديگر از روايات مى‏گويد: سؤال و جواب، مژده و نويد به عذاب و نعمت در قبر، فقط مربوط به مؤمن محض و كافر خالص است. بدين وسيله احاديث مطلق، تقييد مى‏شود و عمومات تخصيص زده مى‏شود. مقصود اصلى از احاديث اول نيز روشن گرديد و تعارض به اين ترتيب برطرف مى‏شود. به عبارت ديگر:
گونه اول، اجمالاً گفته است: سؤال و جوابى در قبر وجود دارد، ولى آيا همه مردگان مورد سؤال واقع مى‏شوند يا بعضى از آنها، مشخص نيست؛ ولى گروه دوم مشخص مى‏كند و روايات مبهم را تفسير مى‏نمايد كه: فقط دو دسته مورد سؤالند و ديگران در حال انتظار به سر مى‏برند.