بخش پنجم : معاد جسمانى از نگاه اديان(5)
1- مكافات جسمانى و لزوم آن
گاه آيهها معاد جسمانى را از راه ذكر پارهاى از عذابهاى مادى مجسم مىكند، و
ضرورت اين نوع مجازات و لزوم پاداش اعمال را گوشزد مىنمايد. ما از نوع عذابها
مىفهميم معاد جسمانى است، زيرا روح در آتش نمىسوزد و از راه جسم است كه عذاب را
مىچشد.
إِلَيهِ مَرجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً اِنَّهُ يَبدَأُ الْخَلقَ ثُمَّ
يُعيدُهُ لِيَجزِىَ الَّذينَ اَمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالقِسطِ وَالَّذين
كَفَرُوا لَهُم شَرابٌ مِن حَميمٍ وَعَذاب اَليمٌ بِما ك(1)انُوايَكفُرُونَ؛(2)
بازگشت همه شما به سوى اوست! اين يك وعده تخلفناپذير است؛ همانا او آفرينش را به
وجود مىآورد و سپس (بعد از مرگ و نابودى) آن را برمىگرداند، تا آنانى كه ايمان
دارند و عمل شايسته انجام دادهاند، به عدالت پاداش بينند و براى آنهايى كه كافر
شدهاند، نوشيدنى از مايع سوزان است؛ و عذابى دردناك، به جرم آنكه كفر مىورزيدند!
وَقُل الحَقُّ مِن رَبِّكُم فَمَن شاءَ فَليُؤمِن وَمَن شاءَ فَليَكْفُر إِنّا
اَعْتَدْنا للِظّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها وَ اِن يَسْتَغيثُوا
يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهلِ يَشوى الوُجُوهَ؛(3)
بگو: اين حق از سوى پروردگار شماست، پس هر كس بخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را
پذيرا شود) و هر كه خواهد كفر بورزد؛ ما براى ستمگران آتشى را كه سراپرده آن، آنان
را دربرگرفته، آماده ساختهايم! و اگر از شدت تشنگى تقاضاى آب كنند، آبى براى آنها
مىآورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مىكند!
در مقابل عذابهاى جسمانى، به نعمتهاى مادى نيز تصريح شده است؛ مانند خوردنىها،
پوشيدنىها و اشباع غرايز. اينگونه آيات، جسمانى بودن معاد را به ثبوت مىرساند،
ولى از بيان چگونگى معاد جسمانى چيزى نمىگويد. اگر ضرورتى براى جسمانى بودن معاد
نبود، اينگونه تأكيد و پافشارى به عمل نمىآمد؛ و ما به اندازه توان علتهاى آن را
بيان داشتيم.
تصويرى از معاد جسمانى در قرآن
گاهى امكان رستاخيز از طريق وقوع آن در دنيا روشن مىشود. قرآن براى اثبات آن به
دوماجراى تاريخى اشاره مىكند، كه خوشبختانه اين دو جريان در كتب اديان جهان
ثبتشده و در واقع جنبه بينالمللى به خود گرفته است؛ يكى داستان «عُزَير» است و
ديگرى ماجراى حضرت ابراهيم(ع).
سرگذشت شگفتانگيز عُزَير(ع)
برخى از مفسران اسلامى اين جريان را به «ارميا» نسبت دادهاند، و بعضى به «عُزير».
درهرحال چنين نگاشتهاند:
عزير در مسافرت اسرارآميز خويش، به دهكده ويرانى رسيد، و مشاهده كرد سقف خانهها از
هم پاشيده و ستونها ريخته و ديوارهايش نيمه خراب است. آثار كهنگى از در و ديوار
نمودار بود. در اين ميان استخوانهاى پوسيده و كاسه سرمردگان نظر عزير را جلب كرد.
او از مشاهده اين منظره غمانگيز در بهت و حريت فرو رفت و به تفكر پرداخت.
استخوانهاى متلاشى شده او را به فكر رستاخيز انداخت و از خود پرسيد: چگونه اين
استخوانها و رشتههاى از هم گسيخته زنده خواهد شد؟! او در اين فكر بود كه ناگهان
به خواب سنگين و عميقى فرو رفت؛ خوابى طولانى، كه حس و حركت از وى گرفته شد.(4)
دفتر ايام ورق خورد، چرخ زمان گردش كرد، شب و روز و سال و ماه سپرى شد، و پس از
گذشت صدسال عزير از خواب سربرداشت. او با بُهت و حيرت به اطراف نگريست. زمين و زمان
را دگرگون يافت. او خيال مىكرد يك روز يا نيمى از روز را در خرابه به استراحت
پرداخته است. در اين ميان با وحى الهى، رشته پندارش از هم پاشيد، و هيجان تازهاى
در صحنه ايستاى انديشهاش به وجود آمد، به زبان وحى پرسيد: چند مدت است كه در اين
خرابه مسكن گرفتهاى؟ عزير گفت: يك روز يا كمتر. جواب رسيد: صد سال است كه در اين
ويرانه سكونت دارى. به خوردنىها و آشاميدنىهايت بنگر كه هيچگونه تغيير و فسادى
در آن راه نيافته، همچنين به مركب خود نگاه كن كه به صورت استخوان و مشتى خاك
درآمده است. درست دقت كن تا تو را نشانه بزرگ از رستاخيز براى مردمان مقرر داريم!
به استخوانهاى پوسيده نظركن كه چگونه دوشادوش همسوار مىشوند و به هم پيوند
مىخورند و سپس لختههاى گوشت همچون پرده ضخيم روى آنها را مىپوشانند. عزير چون
اين منظره را تماشا كرد، فريادى از عمق جانش برخاست و گفت: اينك دريافتم كه خدا بر
همه چيز قدرت دارد؛ هم مىتواند استخوانهاى پوسيده را جمع كند و حيات در كالبدش
بدمد و هم انسان را صدها سال زنده و با نشاط نگه دارد.(5)
ماجراى بهتانگيز حضرت ابراهيم(ع)
دومين جريانى كه معاد جسمانى را مجسم مىسازد، داستان حضرت ابراهيم(ع)است. ابراهيم
خليل از انبياى بزرگ الهى است، و از خدا چگونگى معاد جسمانى را مىپرسد و تقاضا
مىكند زنده شدن مردگان را بهگونه محسوس ببيند. او ايمان دارد، عقل او هم درك
كرده، ولى بايد دل اطمينان كند!
وَاِذ قالَ اِبراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيفَ تُحىِ المَوتى، قالَ اَوَلَم تُؤمِن قالَ
بَلى وَلكِن لِيَطمَئِنَّ قَلبى؛(6)
در آن هنگام كه ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! به من بنمايان چگونه مردگان را زنده
مىكنى!» خداوند پرسيد: «آيا به رستاخيز ايمان ندارى؟!» ابراهيم عرض كرد: «آرى، ولى
براى آرامش دلم مىخواهم».
شايد مقصود ابراهيم اين بود كه با ديدن مىخواست احساس و قلبش آرامشيابد.
فَخُذ أَربَعَةً مِنَ الطَّير فَصُرهُنَّ اِلَيكَ ثُمَّ اجْعَل علَى كُلِّ جَبَلٍ
مِنهُنَّ جُزءً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأتينَكَ سَعياً وَاعْلَم أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ
حَكيمٌ؛(7)
چهار مرغ را بگير و (پس از ذبح) قطعه قطعه كن و مخلوط كن؛ آن گاه بر هر قله كوهى،
جزئى از آن را بگذار؛ پس از آن آنها را بخوان، با سرعت به سوى تو خواهند آمد! و
بدان خداوند عزيز و حكيم است.
از اين آيات استفاده مىشود حضرت ابراهيم از چگونگى احياى مردگان مىپرسد؛ پرسشاز
چگونگى يك امر، پسنديده است؛ زيرا ممكن است آدمى به موضوعى ايمان و يقين پيدا كند،
اما چگونگى آن را نداند. ما به وجود تلگراف، دستگاه بىسيم و ديگر وسايل مخابراتى
يقين داريم، ولى از چگونگى كاركرد آن بىاطلاعيم؛ بدين معنا كه صداى ما چگونه در
چند ثانيه به آن گوشه كره زمين مىرسد و دورترين نقاط عالم را مىپيمايد. بيشتر
مردم از چگونگى اختراعات بىخبرند و چگونگى مصنوعات دنيا در نظر آنها پوشيده است.
مابهوجود جاذبه ايمان داريم، ولى كيفيتش را نمىدانيم؛ حتى ممكن است خود نيوتن كه
كاشف جاذبه است، از چگونگى آن بىاطلاع باشد.
اديسون برق را كشف كرده و مهار مىكند، ولى كيفيت آن را نمىداند، كه برق چگونه به
صورت نور، پرتوافكن مىگردد. در هر حال ابراهيم(ع) معاد را باور دارد، ولى مايل است
به چگونگى زنده شدن مردگان پى ببرد. ادراك، عقل را قانع ساخته، احساس و دل را
مىخواهد اشباع كند؛ رؤيت عينى در ايمان مؤثر است؛ به همين منظور معراج رسول(ص)
جسمانى بود؛ بدين معنا كه روح و جسم -باهم- به سفر آسمانى پرداختند، تا آيات قدرت
را از راه چشم مشاهده كند، و با احساس لمس كند. بدون شك تجسم عينى و لمس يك حقيقت
مهمتر از ادراك عقل و مجرد ايمان است.(8)
2- جامعترين آيه درباره رستاخيز
در ميان تمام آياتى كه در سراسر قرآن از معاد جسمانى و قيامت بحث كرده، جامعترين و
كاملترين آن، آياتى است كه به صورت پيوسته در آخر سوره «يس» ذكر شده است. با ذكر
اين آيات، اين قسمت را به پايان مىبريم.
أَوَلَمْ يَرَ الْاِنْسانُ اَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاِذا هُوَ خَصيمٌ
مُبينٌ؛(9)
آيا انسان نمىداند ما او را از نطفهاى بىارزش آفريديم؟! پس، ناگهان [چنان صاحب
قدرت و شعور و نطق شد كه] به دشمنى آشكار با ما برخاست.
نكات و لطايفى در اين آيه وجود دارد كه از جامعيت و اعجاز قرآن حكايت مىكند، كه ما
براى تسهيل مطلب و استفاده عموم، آن را به صورت پرسش و پاسخ ذكر مىكنيم.
س: چرا در آيه «اَوَلَمْ يَرَالاِنسانُ» جمع نيامده است، تا شامل همه انسانها شود؟
ج: چون لفظ مفرد جامعيت و شمولش بيشتر است؛ زيرا در اين صورت، گفتگو با جنس بشر
است، نه فقط با منكران رستاخيز. در چند آيه پيش كه روى سخن با كفار است، با لفظ جمع
گفته شده است، چون مورد خطاب فقط كافرانند، ولى در اين جا مخاطب، انسان منكر و كفر
پيشه است، كه در تمام عصرها و نسلها چنين اشخاصى پيدا مىشوند. اصولاً انكار
ماوراى محسوسات، اثر ماديگرى و آلودگىهاى فكرى و عملى به وجود مىآيد.
س: چرا براى اثبات رستاخيز، از طريق خودشناسى وارد شده، حال آنكه راههاى مختلفى
وجود دارد؟
ج: ممكن است انسان از آفرينش و ديگر حقايق هستى غفلت ورزد، ولى هيچ گاه از خودش -
حتى به طور سطحى - جدا نمىگردد، زيرا از همه چيز نزديكتر به انسان، خود اوست؛
بنابراين مفهوم آيه اين است: آيا انسان فكر نمىكند او را از «نطفه» آفريديم؛ از
موجودى ذرهبينى به نام «اسپرماتوزوئيد» كه حامل تمام اسرار يك آدم كامل است و منشأ
پيدايش سلولهاى مختلف بدن؛ كليه، كبد، مغز، طحال، عضلات، پوست، چشم، گوش و غيره!
اين موضوع روشنترين گواه براى كمال علم و قدرت آفريدگار است. ولى ناگهان انسان به
دشمنى آشكار با خدا مىپردازد. كسى مىتواند دشمنى كند كه خود مختار و مسؤول باشد،
و اين، فرع وجود عقل و هوش است. يكى از نكات لطيف در تعبير مزبور اين است كه ماده
بىشعور (نطفه) پس از گذشت مدتى، به يك موجود عاقل، گويا و باهوش تبديل مىگردد؛ در
صورتى كه عقل و هوش و ادراك هيچگونه تناسبى با ماده ندارد. بدون ترديد آفرينش عقل
و روح، پيچيدهتر و مشكلتر از آفرينش بدن است؛ يا جوشش حيات از اعماق ماده مرده،
عجيبتر از تعلق روح زنده به بدن مرده است؛ ثانياً بحث در مورد معاد آدميان است،
نهحشر ساير موجودات؛ از اينرو بهتر است از انسان نمونه بياوريم.
س: چرا به جاى «ناطق»، «خصيم» آورده است؟
ج: در حال خصومت، بالاترين درجه نطق تحقق پيدا مىكند، چون انسان تا هنگامى كه با
خودش حرف مىزند و زمزمه مىكند، نطق خود را به اندازهاى كه با ديگرى سخن مىگويد،
ظاهر نمىسازد؛ همچنين هنگامى كه با انسان ديگر، با خصومت سخن مىگويد، بلندتر و
جدىتر از هنگامى است كه به طور عادى با ديگران حرف مىزند؛ از اينرو كلمه «خصيم»
در آيه است تا اين نكته و لطايف ديگر را بگنجاند و عالىترين درجه نمود سخن را - كه
هنگام خصومت و نزاع است - خاطر نشان سازد؛ كلمه «مبين» كه بدون فاصله ذكر شده است -
اين معنا را تأييد مىكند؛ زيرا ماده «ابانه» به معناى ظهور و آشكار كردن است. يك
ناطق عاقل به هنگام تفهيم مطلب مخصوصاً در حال خصومت، قدرت بيان وى در بالاترين
درجه ظهور و روشنى قرار مىگيرد؛ برعكس موقعى كه در صدد تفهيم نباشد، باجملات رمزى
و پيچيده موضوع را بيان مىكند.
وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَن يُحىِ العِظامَ وَهِىَ
رَميمٌ؛(10)
آنكه آفرينش خويش را فراموش كرده است؛ براى ما مثالى زد و گفت: استخوانها را چه
كسى زنده مىكند در حالى كه پوسيده و از هم متلاشى گرديده است؟!
در اين آيه نيز نكات نغز و لطايف دلپذيرى وجود دارد كه در حد امكان و فراخور
استعداد بدان اشاره مىكنيم.
3- استبعاد رستاخيز
منكران قيامت در مقام انكار رستاخيز، دليل نمىآورند، و تنها به بعيد دانستن
رستاخيز اكتفا مىكنند! ولى بعيد دانستن يك چيز براى انكار و نفى حقيقت كافى نيست؛
قرآن كريم اين شيوه موهوم را از زبان منكران در جاهاى مختلفى بيان داشته است:
وَقالُواْ أَئِذا ضَلَلْنا فِي الْاَرضِ اَئِنّا لَفى خَلْقٍ جَديدٍ؛(11)
منكران رستاخيز گفتند: آيا پس از اينكه [مرديمو] از سطح زمين ناپديد شديم، باز هم
زندهمىشويم؟!
قرآن در مورد ديگر نقل مىكند:
أَئِذامِتْنا وَكُنّا تُراباً وَعِظاماً اَئِنّا لَمَدينُونَ؛(12)
آيا اگر مرديم و خاك و استخوان شديم، باز زنده مىشويم و جزا داده خواهيم شد؟!
دور شمردن قيامت در آيه با ذكر مثالى بيان شده كه: كدام نيرو مىتواند استخوانهاى
پوسيده را زنده كند؛ زيرا دانش بسيارى مىخواهد كه افراد بشر را باتمام خصوصيات
روحى و جسمى بشناسد و ذرات بدن آنها را بداند؛ و آنچه مىداند، بتواند پياده كند؛ و
به همان شكل و كيفيت دوباره بسازد!
هر چيزى هر اندازه باور نكردنى باشد، با وجود نظايرش، باور كردنى و عادى مىگردد؛
به همين دليل قرآن با جمله «وَنَسِىَ خَلْقَهُ»، دور شمردن قيامت را مردود مىداند.
آنكه آفرينش نخستين خود را فراموش كرده، مىگويد: كدام قدرت مىتواند استخوانهاى
پوسيده را زنده كند، در حالى كه در آغاز او را از خاك به صورت ياخته آفريديم و از
همان واحد، سلولهاى گوناگون ساختيم؛ كليه، مغز، كبد، چشم، گوش و... بدون ترديد در
آفرينش، تفاوتى ميان گذشته و آينده نيست. آن قدرت حكيمى كه در اين جهان شما را
آفريد، در آخرت نيز مىتواند شما را زنده كند. تجديد حيات و بازگرداندن انسان
آسانتر از آفرينش اوليه است.
در سوره روم، آيه 27 مىفرمايد:
اوست كه آفرينش را آغاز مىكند؛ سپس آن را باز مىگرداند، و اين كار براى او
آسانتر است.
انسان فراموشكار بعيد مىداند استخوانهاى پوسيده بار ديگر احيا شود. از آنرو كه
استخوان، مانند سنگ است و جمادات از حيات خيلى دورند، پوسيدگى و پراكندگى
استخوانها دليل ديگرى بر دور شمردن قيامت است؛ از اينرو «وَنَسِىَ خَلْقَهُ»
مىگويد: آفريدگار داراى علم و قدرت است، و آنكه انسان را از ذرات پراكنده خاكى
آفريد و روح و عقل را در وجودش گذاشت، مىتواند ذرات پراكنده را جمع و زنده كند.
آيه پس از بيان مطالب فوق به ذكر شبهههاى ديگر مىپردازد و از آنها جواب مىدهد.
الف) اعاده معدوم
اين شبهه به طور گسترده بررسى گرديد. آيه در پاسخ به اين شبهه مىگويد:
قُلْ يُحييهَا الَّذى اَنْشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ؛(13)
بگو: آن كسى كه نخستين بار استخوان را آفريد، آن را دوباره زنده مىكند.
در اين آيه از خلقت اوليه به «انشا» و ايجاد تعبير شده است؛ زيرا استخوانى وجود
نداشت و خداوند آن را آفريد؛ و از قيامت، به «احيا» تعبير كرده، چون ماده اوليه
استخوان هست، ولى حيات ندارد، كه با ايجاد شرايط زندگى، دوباره زنده خواهد شد؛ يا
با ارتباط مجدد روح با بدن.
ب) شبهه آكل و مأكول
اين اشكال به تفصيل گفته شد، و خداوند متعال با جمله «وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ
عَليمٌ»(14) به اين شبهه پاسخ مىدهد. مفهوم آيه چنين است: پروردگار به تمامى
آفرينشها و مراحل خلقت آگاهى دارد، و مىداند چگونه در شروع كار آدمى را آفريد و
سپس تحولاتى پيدا شد و پس از مرگ هم باتمام آميزشها و اختلاطها، مىتواند او را
دوباره بيافريند و مواد اصلى بدن را -بهمقدار لازم - از هم جدا ساخته و به هم
پيوند دهد؛ زيرا بر تمام مراحل آفرينش و سرنوشت ذرات و ابزار ساختمانى انسان آگاهى
دارد و فرمولهاى حيات را مىداند. البته در مرتبه اول، وضعيت حيات بهگونهاى در
روى زمين پيدا شد. امروز (قيامت) هم كه آسمان و زمين وضعيت ديگرى پيدا كرده، وضع
ديگرى براى پيدايش مجدد حيات فراهم مىشود.
ج) آفريدگار به همه جزئيات عالم است
سومين ايرادى كه منكران جسمانى بودن معاد دستاويز قرار دادهاند، اين است كه خداى
جهان واجبالوجود است. از ويژگىهاى واجب اين است كه ارادهاش به جزئيات تعلق
نگيرد، و چون علمش عين اراده اوست و ذرات بدن گرفتار تغيير و دستخوش زوال هستند و
اراده و علم خدا ثابت و لا يتغير است، به كليات تعلق مىگيرد، نه به جزئيات؛
بنابراين در روز رستاخيز ذرات بدن آدمى بر نمىگردد و كسى از سرنوشت ذرات بدن
انسانها آگاه نيست.
در پاسخ بايد گفت: اين ايراد فقط در معاد جسمانى نيست، بلكه مربوط به كيفيت علم حق
تعالى است و با جمله «وَهوَ بِكُلِ خَلقٍ عَليمٌ» اين شبهه ريشه كن مىگردد؛ يعنى
خدا به هرچيزى كه آفريده است، آگاهى دارد؛ از ذره اتم گرفته تا كهكشانها و ساير
موجودات. همه آفريده الهى مىباشند و در علم الهى حاضرند؛ زيرا شبهه علم الهى نسبت
به جزئيات جهان كنونى نيز وارد است و جواب، عدم تلازم ميان تغيير علم و تغيير معلوم
است و يا اينكه تغيير در علم فعلى پروردگار است، نه ذاتى.
د) اثبات امكان معاد جسمانى
آيه سپس به اصل مطلب بر مىگردد و براى اثبات امكان زنده شدن دوباره مردگان، به
بيان توانايى آفريدگار در آفرينش كرات آسمانى و زمين مىپردازد.
اَوَ لَيْسَ الّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرضَ بِقادِرٍ عَلى اَن يَخْلُقَ
مِثلَهُمْ بَلى وَهوَ الْخَلّاقُ الْعَليمُ؛(15)
آيا آنكه آسمانها و زمين را آفريد، [قادر نيست كه استخوانهاى پوسيده را
زندهكند!؟ و] مثل شما را بيافريند؟ آرى (مىتواند)، و او آفريدگار داناست!
در حالى كه آفرينش آسمان و زمين، بزرگتر و مبهوت كنندهتر از خلقت جسم انسان است،
پس بعيد ندانيم كه خالق آسمان و زمين بتواند جسم ما را دوباره زنده كند.
يك شبهه فلسفى
برخى معتقدند: اين آيه براى پاسخ به يك شبهه فلسفى است؛ آن شبهه مىگويد: معاد
مستلزم از بين بردن اين عالم و ايجاد جهانى ديگر است؛ و اين مطلب طبق مبانى فلسفى
امكان ندارد. خدا در پاسخ مىگويد: «همان كسى كه در آغاز آسمان و زمين را آفريد،
مىتواند مثل آن را نيز خلقت كند؛ زيرا اگر كسى قدرت آفرينش چيزى را داشته باشد، بر
آفرينش مثل آن نيز توانايى دارد.»
لزوم سنخيت و همسويى ميان روح و جسم
شبهه ديگرى كه منكران جسمانى بودن رستاخيز مطرح ساختهاند، اين بود كه: بدن متلاشى
و استخوانهاى پوسيده هيچگونه سنخيت و شباهتى با حيات روحى ندارند و چگونه ممكن
است روان، بدون تناسب، به تن، بپيوندد. بايد تناسب و سنخيت رعايت شود، تا چنين
پيوندى امكانپذير شود.
پاسخ: لزوم سنخيت را ضرورت ارتباط اجزاى عالم و نظم دقيق آن ايجاب مىكند. گويا
پروردگار مىفرمايد: اصل سنخيت انكارناپذير است، ولى گاه كشف سنخيت ميان دو چيز در
فهم انسان هست، مانند: سردى و يخ، گرمى و آتش؛ و گاه از قلمرو علم انسان بيرون است،
يا هنوز نتوانسته ادارك نمايد؛ مانند: جريان شگفتانگيز درخت «اخضر(16)»؛ «اَلَّذي
جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْاَخْضَرِ ناراً فَاِذا اَنتُمْ مِنهُ
تُوقِدُونَ».(17)
چگونه ايجاد حيات در بدن متلاشى شده با اتكا به گمان عدم سنخيت انكار مىشود،
درحالىكه خدا ميان آب و آتش در درخت «اخضر» جمع كرده است، با اينكه در نظر
ابتدايى و سطحى، ميان آن دو تباين وجود دارد، و هرگز اجتماع آن دو امكان ندارد، ولى
خداوند ميان آن دو آشنايى برقرار ساخته، تا آن جا كه آتش در آغوش آب و آب در دامن
آتش است! اگر نديده بوديد، انكار مىكرديد كه دو چوب تر را به هم بسايند، و از يكى
آب بچكد و از ديگرى آتش زبانه كشد!
خدايى كه مىتواند دو امر متضاد را - با برقرارى يك سنخيت مرموز - با هم جمع كند،
چگونه نمىتواند حيات را با برقرارى تناسب با استخوانهاى پوسيده و خاك شده
بيافريند، در حالى كه فاصله زندگى از خاك، از مباينت آب و آتش كمتر است؟!
نكتهاى جالب
راز اينكه داستان درخت «اخضر» بر آفرينش پيشى گرفته است، شايد اين باشد كه
دورشمردن زنده گرديدن مردگان بر دو چيز استوار بود:
1. ارتباط روح با ابزار پراكنده بدن: «مَن يُحىِ العِظامَ وَهِىَ رَميمٌ»؛ سؤال از
جمع و تركيب اجزاى پراكنده و جريان آتش در رگهاى آبدار درخت، مانند جريان حيات در
بدن است؛ وعلت آنكه فرمود: «خَلّاقٌ عَليمٌ»؛ اشاره به قدرت و احاطه علمى خداست.
2. جهان جايگاه علتها و سببهاست؛ اشكال ديگرى كه به انديشه منكران قيامت
كردهاند، چگونگى معاد جسمانى است؛ در بيان اشكال مىگويند: چون اين دنيا جايگاه
علت و معلول و سببهاست، آفرينش انسان هم به علل و ابزارى مانند: نطفه پدر، رحم
مادر، تكامل مراحل جنينى و غيره بستگى دارد؛ و چون در رستاخيز ناگهان مردگان زنده
مىشوند، علل و معلولاتى در كار نيست و اين امر محال است كه بدون زايش، مولودى به
وجود آيد.
پاسخ: إِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كَنْ فَيَكُونُ.(18)
درست است پيدايش عالم و آدم و ديگر موجوداتى كه در فهرست امكان نامنويسى كردهاند،
مشروط به علل و معلولهاى مشخصى است كه بدون آنها يافت نمىشوند، ولى علتالعلل و
مبدأ تمام اسباب، ذات مقدس پروردگار است، كه پيدايش آن علل و اسباب هم به قدرت
نامحدود خداى متعال بسته است. اگر مشيت و خواسته خداى متعال به ايجاد چيزى تعلق
گيرد، علت آن را در اولين گام موجود ساخته، به دنبال پيدايش علت، آن چيز يافت خواهد
شد؛ ولى محدود كردن علل و تعيين سرنوشت هر يك، از قلمرو تشخيص علم بشر بيرون است.
قانون اجتنابناپذير علت و معلول در حوزه هستى امرى لازم و ضرورى است، و از اين نظر
ميان پديدههاى دنياى حاضر و جهان آينده تفاوتى نيست؛ ولى پيدايش افراد انسان مشروط
به وجود ابزار و اسباب محسوس دنيا نيست؛ به دليل اينكه انسان اوليه بدون رحم مادر
و وجود پدر آفريده شده است؛ بنابراين هرگاه مشيت الهى - كه سررشتهدار جميع علل و
معلولات است - بر وجود امرى - بدون عللى كه در قلمرو مشاهده ماست - تعلق گيرد،
مىتواند آن را ايجاد كند.
در پايان آيه مىفرمايد:
فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ وَاِلَيْه تُرجَعُونَ؛
پاك و منزه است خداى متعالى كه مالكيت و حاكميت اشيا به دست اوست؛ و شما را به سوى
او باز مىگردانند. (زيرا او مردگان را زنده مىسازد (براى جزاى عمل) و كار
انسانها را مهمل نمىگذارد).
پروردگار منزه است از اينكه نتواند بدون علل و اسباب مشهود، انسانها را بيافريند،
زيرابا اختلاف دنياى كنونى و آخرت و وضعيت و علل پيدايش انسانها نيز مختلف مىشود.
در دنيا طريقه پيدايش انسانها متكى به علت و سبب است، ولى در روز قيامت وضعيت
ديگرى دارد.
گمان مىرود، آيه «فَلا اَنسابَ بَيْنَهُمْ»(19) در ضمن معانى و نكات گوناگونى كه
از آن استفاده مىشود، اين مطلب را نيز بپروراند، كه پيوند خانوادگى جهان فعلى در
جهان بازپسين وجود ندارد؛ يعنى بدون پدر و مادر، فرزند به وجود مىآيد، در حالى كه
پدر و مادر هم وجود دارند. همچنين فاصله و بُعد زمان هم برداشته مىشود. شايد آيه
«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاَسْبابُ»(20) در لابه لاى مطالب عميق و ارزندهاش اين
نكته را نيز بياموزد كه اسباب و علل معهود، رشتهاش گسيخته شده و پيوندش كه مشروط
به عالم خاصى (دنيا) بود، از هم گسسته مىگردد، در همان حال كه روابط علّت و معلولى
به تناسب آن جهان و وضعيت آن، ميان پديدههايش برقرار است. احتمال دارد طرز تشكيل
بدن مانند تخم گياه كه از دل زمين مىرويد، باشد؛ زيرا تشبيه زنده شدن مردگان به
روييدن گياهان، در برخى از آيات با اصرار عجيبى دنبال مىشود.
بخش ششم : جهان پس از مرگ(1)
1- حوادث شب اول قبر
اولين حادثهاى كه بعد از مرگ انجام مىگيرد، سؤال و فشار قبرى است كه واقع
مىگردد. قضيه سؤال و فشار قبر از دير زمان مورد بحث و گفتگوى متكلمان و دانشمندان
اسلامى قرار گرفته، و از قديم در زبان و سخن مسلمانها و پيروان مذاهب، شهرت پيدا
كرده است. وقتى انسان مىميرد و روحش از كالبد خارج مىشود، در شب اول قبر، مورد
سؤال و بازپرسى مرزبانان الهى (نكير و منكر) قرار مىگيرد. اگر مرده منكر خدا و يا
جنايتكار باشد، آنچنان در فشار قبر خواهد بود كه مغزش متلاشى و استخوانهايش
مىشكند! و اگر انسان مؤمن و نيكوكارى باشد، در بهترين وضعيت روحى واقع شده و از
عذاب قبر در امان خواهد بود.
متأسفانه برخى از متكلمان به همين شهرت اكتفا كرده و زحمت تحقيق را به خود
ندادهاند و بر اثر ظاهربينى گمان كردهاند مقصود از قبر، همين گودى تنگ و تاريك
گورستان است! آن جا كه جسم بىجان آدمى را دفن مىكنند! كه در بعضى روايات از آن به
«لَحَد»(21) تعبير شده است. اين برداشت از سوى منكران و برخى از روشنفكران مسلمان
مورد انتقاد قرار گرفته است. آنها مىگويند: اگر كسى در دريا غرق و طعمه ماهيان شود
و يا بدنش آتش گرفته و خاكسترش بر باد رود، ديگر قبرى نخواهد داشت، تا مورد سؤال و
فشار واقع گردد؛ مضافاً بر اينكه بدن بىروح، چگونه مورد پرسش و عذاب قرار
مىگيرد؟! در حالى كه احساس و حياتى ندارد، تا صداها را بشنود و فشار قبر را حس
كند!
طرفداران نظريه فوق كه در برابر اينگونه اشكالات، در بنبست قرار مىگيرند، جواب
دادهاند: ذرات اصلى بدن انسان، از شكم ماهى و اعماق دريا، در گوشهاى از زمين گرد
آمده و شب اول قبر آنان، در آن مكان تشكيل مىگردد. آنها براى اينكه عذاب و سؤال
قبر معقول باشد، مىگويند: روح انسان در شب اول قبر به بدن يا باقى مانده آن، بر
مىگردد و سپس تا قيامت بدن را ترك مىكند!
آنها چون حقيقت قبر را نشناختهاند، افسانه بافته و چون حقيقت را نديدهاند
رهافسانه زدهاند! ولى واقعيت بالاتر از اينگونه تصورات عاميانه است. در اين ميان
ماترياليستهاى فرصت طلب و روشنفكران علم زده، اين برداشت غلط را دستاويزى يافتند،
تا بر مذهب بتازند و يك اشكال از آن بسازند و بگويند: عدهاى در شب اول مرگ يك
انسان، رفتند و ضبط صوتى در قبرش گذاشتند و آرد نخود در دهان مرده ريختند، تا حقيقت
را كشف كنند؛ آنها پس از دو شب رفتند و قبرش را شكافتند، ولى اثرى از سؤال و جواب
نيافتند، و اين آزمايش ثابت كرد سؤال «نكير و منكر» بىاساس است، و با فرا رسيدن
مرگ، حيات انسان خاتمه پيدا مىكند!
اينان گمان كردهاند مقصود از قبر همين حفره وحشتناك يك متر در دو متر است! در حالى
كه از اخبار ائمه معصوم(ع) استفاده مىشود قبر سرآغاز حيات برزخى انسان است و پرسش
مرزبانان مستقيماً از روح، در قالب جسم مثالى انجام مىشود، نه در كالبد مادى!
علامه بزرگوار مجلسى و فيض كاشانى حوادث قبر را - از روايات - بدينگونه برداشت
كردهاند: منظور از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مراد، جايگاه روح انسان
در عالم برزخ است؛ زيرا روح، پس از دفن بدن و از شب اول قبر زندگى برزخى را شروع
مىكند، و برزخ هر انسانى از كنار قبرش ظاهر مىگردد. از سوى ديگر تفهيم آغاز حيات
برزخى براى زندگان، در صورتى معنا پيدا مىكند كه كلمه قبر به ميان آيد، تا محسوس و
ملموس گردد؛ از اينرو واژه قبر به كار رفته است. به همين دليل علامه مجلسى در بحار
الانوار حوادث قبر را از حالات انسان در برزخ به شمار آورده است.
2- بازپرسى همگانى نيست
نكته ديگر اين است كه سؤال و عذاب قبر همگانى نيست و مخصوص دو گروه سرشناس است، كه
در روايات به صفت «مَحْضُ الايمانِ» و «مَحْضُ الْكُفْر» توصيف شدهاند.(22) طبق
احاديث مزبور، افرادى كه نمونه ايمان و كفرند، مورد سؤال و عذاب واقع مىشوند. به
گفته فيض كاشانى ايمان محض، باورى است كه از انگيزههاى شرك پاك باشد. بدون ترديد
چنين انسانى در راه گسترش و تبليغ رسالتهاى مكتبى از هيچگونه تلاشى دريغ نداشته و
تا پياده كردن آرمانهاى آسمانى، از جهاد و كوشش دست بر نخواهد داشت. كافر محض، در
راه بسط هدفهاى كفر جهانى و ريشهكن ساختن مبادى ايمان، شب و روز به تلاش مذبوحانه
دست مىزند! اين دو گروه پس از بازپرسى، سرنوشت نهايى به آنان ابلاغ مىشود؛ اگر
مؤمن خالص باشند، به نعمت ابدى نويدشان مىدهند و به طور موقت، از لذتهاى روحى و
برزخى نيز برخوردار مىشوند، و اگر كافر محض باشند، به عذابهاى ابدى مژدهاش داده
و تا روز قيامت، در بدترين وضع روحى و گاه عذابهاى جسمى واقع مىگردند. بنابراين
سؤال و فشار قبر مربوط به جسم مادى نيست، بلكه به روح در قالب جسم مثالى ارتباط
دارد؛ زيرا كالبد مادى انسان، پس از قطع رابطه با روح، نه احساسى دارد و نه حياتى،
تا بتواند عذاب و نعمت را درك كند. با اين تحليل، اشكالات گذشته بر طرف مىگردد؛
زيرا وقتى روح در قالب برزخى و مثالى، مورد سؤال و عذاب قرار گيرد، ضرورتى ندارد از
راه اعضا و جوارح سؤال يا عذاب شود. روح ما در عالم رؤيا تلاش مىكند، حرف مىزند،
فرياد مىكشد، مىترسد، فرارمىكند، گريه مىكند و مىخندد، بدون اينكه دست و پا و
اعضا و جوارح ما فعاليت كنند؛ مضافاً بر اينكه در قبر فقط از سردمداران كفر و
ايمان، بازپرسى مىشود. بايد ديد در قبر كدام يك از اين دو دسته ضبط صوت
گذاشتهاند؟! هرگز! چنين عملى انجام نشده، و اگر كسى چنين آزمايشى انجام دهد،
احمقانه خواهد بود! زيرا مقصود از قبر، اين گودال تنگ و تاريك نيست، بلكه مقصود از
آن، جايگاه روح - پس از جدايى از بدن - در عالم برزخ است. آيا اشخاصى كه در دريا
غرق شده و طعمه ماهيان واقع مىشوند و يا به وسيله بمب آتشزا خاكستر مىگردند، شب
اول قبر ندارند؟! بىشك شب اول قبر دارند. ولى بايد توجه داشت روح انسان ساليان
متمادى با اين بدن زندگى كرده و سخت به آن انس دارد و مشكل به نظر مىرسد، يكباره
رهايش سازد - البته در صورتى كه بدنى داشته باشد - از اينرو در اولين لحظات جدايى،
در اطراف قبر حضور دارد و حوادثى را كه براى بدن پيش مىآيد، دنبال مىكند. اگر
تلقين ميت مستحب است و يا بدن مرده را سه بار در مسير قبر روى زمين مىگذارند و
ديرتر از كنار قبر او بر مىگردند، براى اين است كه روح از بهت و حيرت نجات پيدا
كند و از غربت و وحشت آن كاسته شود.
3- حيات قبر
يكى از مباحث جنجالى مسأله حيات قبر است؛ آيا پس از مرگ انسان و دفن بدن، روح
مردگان پيش از قيامت به كالبد بر مىگردد؟ به عبارت ديگر براى سؤال و جواب آيا
كالبد انسانها در شب اول قبر زنده مىشود، و پس از خاتمه پرسش، دوباره بدن را ترك
مىگويد؟! محدثان و متكلمان در اين باره اختلاف دارند، و علت اختلاف به تلقى آنها
از مفهوم قبر بستگى دارد.(23) براى حل اين مشكل، چند حديث در اينجا مىآوريم و آن
گاه به بررسى و نقد آرا مىپردازيم:
1. عَنِ الصّادِقِ(ع): وَلكِنّى وَاللّهِ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِى الْبَرْزَخ،
قيل وَ مَا البَرزَخُ؟ فَقالَ: اَلقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوتِهِ اِلى يَوْمِ
القِيمِةِ؛(24)
امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند! از برزخ شما شيعيان هراسانم! پرسيدند: برزخ
چيست؟ فرمود: قبر، از لحظه مرگ تا فرا رسيدن قيامت برزخ است.
حيات قبر تا ظهور قيامت امتداد مىيابد، در حالى كه جسم مىسوزد و يا مىپوسد و قبر
ظاهريش هزاران بار زير و رو مىشود. مقصود از قبر جايگاه روح در عالم برزخ است، چون
همه عالم برزخ كه جولانگاه يك روح نيست، بلكه هر روحى پايگاه و جايگاه محدود و
مناسب اعمال خويش را دارد، كه نامش قبر است.
2. قولُهُ «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(25) فَقالَ
الصّادِقُ(ع): اَلبَرزَخُ القَبْرُ وَ هُوَ الثَّوابُ وَالعِقابُ بَيْنَ الدُّنيا
وَالآخِرَةِ.(26)
در اين حديث قبر در مقابل آخرت قرار گرفته است و مژده و نعمت، براى مقربان
درگاهالهى در قبر مىباشد و بهشت برين در آخرت اعطا مىگردد. پيداست مقصود از قبر،
عالم برزخ است، نه اين حفره تنگ و تاريك گورستان. مانند اين حديث در امالى صدوق
نيزهست.
4- حيات قبر يعنى چه؟
برخى از محدثان عالى مقام كه رنج مطالعه و زحمت تحقيق را درباره معاد به خود هموار
نساختهاند، كلمه قبر را به همين حفره خاكى تفسير كردهاند! ولى ديدهاند وقتى آدمى
مىميرد، جسمش به جماد بىجان مبدل شده و سؤال و عذاب نيز از جماد، معقول و مقبول
نيست. چگونه بدن بىروح انسان مىتواند مورد خطاب و عتاب فرشتگان واقع گردد؟! پس
بايد گفت روح در قبر به كالبد مرده برگشته و پس از گفتگو با مرزبانان برزخ، دوباره
از بدن خارج مىشود!
ولى اين مسأله نه ضرورت دارد و نه، از وحى به ما رسيده است. مضافاً بر اينكه اگر
كالبد طعمه حريق گشته و به صورت خاكستر درآيد و به دست امواج خروشان دريا و
تندبادها سپرده شود، روانش به كدام بدن بر مىگردد؟! و آيا بافقدان بدن، سؤال و
عذابى هست؟! پس بهتر است كه مسلمانان مانند برخى از بودايىها وصيت كنند كه جسمشان
را بسوزانند تا از حوادث شب اول قبر نجات يابند! عجيبتر آن است كه گروهى از
متكلمان براى اثبات اين نظريه از قرآن دليل آوردهاند. ما آيه مطرح شده را آورده و
مورد بررسى قرار مىدهيم؛
رَبَّنا اَمَتَّنا اثْنَتَيْنِ وَاَحيَيْتَنا اثْنَتَيْنِ فَاعتَرَفنا بِذُنُوبِنا
فَهَلْ اِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبيلٍ؛(27)
پروردگارا! دوبار ما را ميرانيدى و دوبار زنده كردى؛ پس به گناهمان اعتراف داريم؛
آيا راهى براى رهايى (از دوزخ) هست؟
اين گروه از متكلمان مىگويند: مرگِ نخستين، همان مرگ طبيعى است؛ ولى مرگ دوم، پس
از حيات قبر صورت مىگيرد. روح براى سؤال و جواب بار ديگر در قبر به كالبد
برمىگردد و پس از بازپرسى دوباره بيرون مىرود! و ديگر تا قيامت به بدن مادى بر
نمىگردد؛ و آيه در مقام بيان زنده شدن مردگان در قيامت نمىباشد.
نقدى بر اين برداشت
برداشت فوق صحيح نيست، زيرا به قرينه آيات پيشين و پسين، اين آيه در صدد بازگو كردن
سخنان آن دسته از كافران و منكرانى است كه در آخرت در آستانه عذاب واقع شده و به
عجز و لابه مىپردازند. به موجب آيات پيشين به آنان گفته مىشود: آيا دشمنى با خدا
خطرناكتر از عداوتى كه با خود داشتيد، نمىباشد؟! مخالفت با دعوت پيامبران و راه
عناد و كفر را در پيش گرفتن، در واقع با سرنوشت و سعادت خويش مبارزه كردن است!
اكنون كه در مرگ و حيات مكرر و فهميدن واقعيت معاد، بدبينى و ترديد آنها برطرف
گرديده، با التماس و پوزش مىگويند:
بار الها! دوبار ما را ميراندى و زنده كردى؛ اينك به گناهانمان اعتراف داريم؛ آيا
راهى براى نجات از عذاب وجود دارد؟!
آنها گمان دارند اعتراف به گناه در روز قيامت مىتواند نجاتبخش باشد، و نخوت و
لجاجتى را كه در دنيا نسبت به خدا و روز جزا داشتند، جبران كند، غافل از اينكه
ندامت در قيامت ثمرى ندارد! هر ملحدى پس از دوبار مردن و زنده شدن، شك و الحادش
برطرف خواهد شد و زمينهاى براى انكار و لجاجتش باقى نخواهد ماند. در آن روز هيچ
عذرى پذيرفته نيست و اشك و آه ثمرى ندارد! بدون شك مرگ اول، همان موت معمولى است،
كه پس از تولد صورت مىگيرد و انسان را به عالم برزخ منتقل مىسازد. مرگ دوم پس از
استقرار در وضعيت برزخى تحقق پيدا مىكند. به دنبال هر يك از اين دو، حياتى است كه
مىتواند براى منكران زندگى بازپسين روشن كننده باشد؛ يكى حيات برزخى است و ديگرى
زنده شدن در قيامت و بازگشت روح به قالب جسمانى؛ كه پس از آن مرگ و حياتى وجود
ندارد؛ بنابراين، موت و حياتى كه شك و ترديد را برطرف مىسازد و ايمان و يقين
مىآفريند؛ زندگى برزخى و حيات اخروى است، نه حيات طبيعى دنيوى و موت پيش از ولادت.
اصولاً همه عنادها، انكارها و ستيزها با مسائل مبدأ و معاد، در زندگى دنيوى است.
مضافاً بر اينكه «اَماتَهُ» با «موت» در زبان عربى از نظر مفهوم باهم متفاوت است.
«اماته» در مواردى بهكار برده مىشود كه پيش از مرگ، حياتى در كار باشد، كه با
زوال و فناى آن، «اماته» محقق شود، ولى «موت» به موجود زندهاى كه پيش از ولادت به
صورت جماد بىجان بوده، نيز گفته مىشود. قرآن درباره انسانها مىگويد: «وَ
كُنتُمْ اَمْواتاً فَاَحياكُمْ؛(28) شما انسانها پيشازپيدايش مرده بوديد، ما شما
را زنده ساختيم.» آن گاه مىفرمايد: «ثُمَّ يُميتُكم؛ سپسشما را مىميراند.» كه
«اماته» پس از «احيا» به كار برده شده است. ناگفته پيداست اگر زندگى برزخى نباشد،
«اماته» دوم مفهوم درستى ندارد. اين تفسير منطقى و طبيعى آيه مورد بحث است. اگر
احتمالات ديگر پيش كشيده شود، تفسيرهاى گوناگون و متضادى قابل طرح است و با وجود
احتمالات مختلف تفسيرى كه مانند آنها باشد، نمىتواند ادعاى مورد نظر را ثابت
كند.(29)
گاه طرفداران حيات قبر - به مفهوم عاميانه، نه عالمانه - در چگونگى آن اختلاف
دارند؛ آيا حياتى كه در قبر وجود دارد، ازگونه زندگى مادى است، يا از سنخ زندگى
برزخى؟ و يا يك حيات بسيار ناقص است، كه نه از جنس زندگى دنيوى و نه از نوع حيات
برزخى است، و يك احساس ضعيف و خيالى است؛ زيرا بعضى از متكلمان معتقدند: روح پس از
جدايى از جسم، قوه خيال را - كه كارش ساختن و حفظ صورتهاى حسى است - به همراه خود
مىبرد؛ و به همين دليل است كه مىتواند صورت خيالى و حسى كالبد خويش را، در قالب
جسم مثالى ترسيم كرده و به مدد نيروى تخيل، شكل مادى خود را مشاهده كند و بدنش را
در حال جان كندن و دفن و كفن و حتى در زير خاك ببيند، و از عفونت و دگرگونىهاى
رقتبارى كه بر آن مىگذرد، اطلاع پيدا كند و رنج ببرد.
از سوى ديگر آيه «لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ اِلّا الْمَوتَةَ الاُولى»(30) مرگ
نخستين را - كه در دنيا چشيدهاند - فقط قابل لمس و چشيدن مىداند و صراحتاً حيات و
موت را در قبر نفى مىكند. گذشته از اين از آياتى كه در صدد بيان تعداد مرگ و
حياتند، به خوبى روشن مىشود حيات و مرگى در اين قبر ظاهرى وجود ندارد.
كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وكُنتُمْ اَمواتاً فَاَحياكُم ثُمّ يُميتُكُم ثُمّ
يُحييكُمْ ثُمّ اِلَيْهِ تُرجَعونَ؛(31)
چگونه به خدا كفر مىورزيد، در حالى كه شما مردگان (و اجسام بى روحى) بوديد، و او
زندهتان كرد، سپس شما را مىميراند؛ و بعد از آن زنده مىكند، و عاقبت بازگشت همه
شما بهسوى اوست.
از ترتيب و بيان اينگونه آيات به خوبى مشهود است حيات دوباره، پس از مرگ و عالم
برزخ فقط در قيامت تحقق پيدا مىكند و به همين دلايل محدث كبير علامه مجلسى در ذيل
آيه «رَبَّنا اَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ...» پس از بيان آراى گوناگون در مورد حيات
قبر، سرانجام مىنويسد:
بنابراين بايد گفت: «حيات قبر» يك زندگى ناقص و برزخى است كه از علايم حيات، جز
احساس لذت و رنج چيز ديگرى ندارد، تا آن جا كه بعضى از گروههاى اسلامى درباره
بازگشت روح به كالبد در قبر، نظرى نداده و سكوت كردهاند و به حيات قبر به عنوان يك
عقيده مذهبى توجه نكردهاند؛ علامه در شرح مقاصد مىگويد: اهل حق در اين مسأله كه
خداوند متعال در قبر، يك نوع حيات به ميت باز مىگرداند - به مقدارى كه لذت و رنج
را دريابد - اتفاق نظر دارند، ولى در اينكه روح به كالبد مرده در قبر برگردد، سكوت
كردهاند.(32)
از بيان اين محدّث عالى مقام چنين بر مىآيد كه حيات قبر جز يك نوع احساس درد و
رنج، چيز ديگرى نيست، و آن هم در برزخ صورت مىگيرد؛ و بازگشت مجدد روح به كالبد در
قبر، نه مقبول است و نه معقول. فقدان دليل عقلى و نقلى باعث سكوت علماى اسلام شده
است، و از ترس عوام، صراحتاً آن را نفى و ردّ نكردهاند و تعبيراتى كه به عنوان
سؤال و عذابقبر در روايات آمده، مربوط به وضعيت برزخى انسان است، چون ارواح علاقه
شديدى به كالبد مادى خود دارند، و فوراً بدن را ترك نمىكنند، تا به زندگى برزخى
توجه كنند. ازطرفى، زندگى برزخى هر انسان به مفهوم واقعى پس از دفن بدن آغاز
مىشود؛ و بالأخره بايد گفت: براى تجسم و تفهيم اين حقيقت، كلمه قبر ضرورت پيدا
كرده است، در حالى كه با قطع ارتباط روح از بدن، حيات برزخى شروع مىشود؛ خواه بدن
دفن شده باشد، يا قبرى براى كالبد نباشد. به فرض اينكه بدن مرده خاكستر شده و
برباد رود، باز هم شب اول قبر دارد.(33)
5- پاسخ فلسفى حيات قبر
يكى از فقها و فيلسوفان فقيد كه مدعى بود شش ماه درباره حيات قبر به مطالعه و بررسى
پرداخته است، سرانجام معماى تجديد حيات بدن در قبر را، اينگونه حل و فصل كرد: وقتى
انسان مىميرد و روح از بدن مفارقت مىكند، سه چيز را به همراه خود مىبرد: قوه
عاقله، نيروى خيال و عمل؛ ائمه اطهار(ع) در هنگام تقيه بهگونه رمزى فرمودهاند:
روح تا نصف بدن و يا تا سرزانو، در قبر بر مىگردد؛ مقصود اين است كه در شب اول قبر
ارتباط ضعيفى ميان روح و بدن برقرار مىگردد. روح انسان كه همراه با قوه خيال است،
گمان مىكند در قبر در كنار بدن مادى خوابيده است، و وقتى روان با قدرت تخيل، خود
را به بدن نزديك مىكند، حيات ضعيفى در كالبد مادى توليد شده و حركت و جنبشى
نامحسوس در آن ايجاد مىشود؛ در اين هنگام «بشير و نذير» براى مؤمنان و «نكير و
منكر» براى ستمگران و كفار، حاضر مىشوند.
اين دو فرشته - كه تجسم عقل نظرى و عملى انسان هستند-(34) به او مژده رحمت يانويد
عذاب ابدى را مىدهند، ولى بايد دانست آدمى از راه دهان و زبان با فرشتگان صحبت
نمىكند، تا بتوان صداى آنها را شنيد و يا ضبط كرد، زيرا در واقع سه نوع نطق و بيان
داريم؛ يك نوع نطق و بيان صامت و بىصدا، كه موجودات بدون صدا با انسان حرف مىزنند
و پياممىرسانند؛ مثلاً جهان خلقت، به زبان علم و فلسفه مىگويد: من آفريننداى
عاقل و توانا دارم؛ يا هر معلولى با زبان بىزبانى از وجود علت خود سخنمىگويد، و
يا كاخهاى ويران شده پادشاهان، اهرام مصر، زاغهنشينان، ساكنان گورستانها، همه
پيام دارند و با بشريت گفتار بسيار و مبادلات بىشمارى انجاممىدهند.
هان اى دل عبرت بين! از ديده نظر كن، هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان
نوع دوم، سخن گفتن معمولى است، كه بهگونه مكالمات انجام مىشود. و نوع سوم، نطق
طبيعى و تكوينى است. قرآن مىگويد: «وَاِنْ مِنْ شَىْءٍ اِلّا يُسَبِّحُ بَحَمدِهِ
وَلكِنْ لاتَفقَهونَ تَسبيحَهُمْ»(35). مولوى مىگويد:
جمله ذرات عالم در نهان
با تو مىگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
نطق آب و نطق خاك و نطق گِل
هست محسوس حواس اهل دل
ذكر و تسبيحات اجزاى جهان
غلغلى افكنده اندر آسمان
چون شما سوى جمادى مىرويد
محرم جان جمادان كى شويد
از جمادى در جهان جان رويد
غلغل اجزاى عالم بشنويد
وقتى فرشتگان نازل مىشوند، زبان تحريك نمىشود؛ زيرا ملائكه به اندازهاى
نيرومندند كه زبان باطنى مرده براى آنان فهميده مىشود، چون در باطن هر انسانى، غير
از نطق مناسب با عالم مُلك، نطق ديگرى متناسب با ملكوت نيز دارد، و ملائكه با آن
زبان سخن مىگويند و جواب دريافت مىكنند. ولى بايد در جواب اين عالم بزرگوار گفت:
نگارنده از روايات متواتر روشن ساخت مقصود از قبر، زندگى برزخى است و فشار و عذاب،
يا روح و ريحان در آن وضع فعليت پيدا مىكند. رواياتى كه درباره بازگشت روح به
كالبد مادى در قبر آمده، از نظر سند و دلالت ضعيف است(36)، و گذشته از ضعف سند، با
عقل و سنت نيز سازگار نيست، زيرا در بعضى از روايات برزخ عبارت است از لحظه قبر تا
قيامت؛ از جمله، حديثى در كافى از امام صادق(ع) است؛ سؤال شد: «وَمَا البَرْزَخُ؟»
امام فرمود: «اَلْقَبْرُ مُنْذُحينَ مَوْتِهِ اِلى يَوْمِ القِيمَةِ»(37).
فيض كاشانى به نقل از علامه مجلسى مىگويد: «مقصود از قبر، برزخ است.»(38)
در اين جا كلام علامه مجلسى را مىآوريم:
فَالمُرادُ بِالقَبرِ في اَكثَرِ الاَخبارِ ما يَكُونُ الرُّوحُ فيهِ في عالَم
البَرزَخِ؛(39)
مقصود از قبر در بسيارى از اخبار، جايگاه روح در عالم برزخ است.
روح در قالب جسم مثالى مورد عذاب و فشار و سؤال است، و دليل محكم و گويايى بر
بازگشت روح به بدن در قبر ظاهرى نداريم. به علاوه اگر مقصود از حيات روح، بازگشت
روح ملكوتى باشد، باز هم در حيات جسم تأثيرى ندارد؛ زيرا روح ملكوتى تنها به وسيله
روح حيوانى مىتواند در بدن تصرف كند.
6- حكمت تلقين مرده
اگر سؤال و جواب در برزخ صورت مىگيرد، تشريفات پيش از دفن، مانند: تلقين ميت،
گذاشتن بدن روى زمين و فاتحه چه دليلى دارد؟!
پاسخ روشن است، زيرا مراسمى كه به عنوان تلقين و خطاب به ميت در اسلام مشروعيت پيدا
كرده است، به جسم بىروح و فاقد حيات مربوط نمىشود، بلكه به روح زنده انسان ارتباط
پيدا مىكند، چون روح در هنگام جدايى از كالبد نمىتواند از آن دل بكند و فراق جسم
را تحمل كند، از اينرو مبهوت و نگران به دنبال بدن حركت كرده و تشييع كنندگان را
مىبيند و از هجران و جدايى از كالبدش مىنالد.
شنيدستم كه افلاطون شب و روز
بگريه داشتى چشم جهان سوز
بپرسيدند از او، كاين گريه از چيست؟!
بگفتا چشم كس بيهوده نگريست
از آن گريم كه جسم و جان دمساز
بهم خو كردهاند از ديرگه باز
جدا خواهند شد از آشنايى
همى گريم بر آن روز جدايى
يكى از حساسترين و غمبارترين لحظات زندگى انسانها هنگامى است كه جسم بىجانِ آدمى
را در گودال تنگ و پرخاك قبر مىگذارند. دوستان و خويشاوندان با تأثر و بهت خاصى به
اين منظره رقتبار مىنگرند! گويى به ياد مىآورند به همين زودى آنها نيز بدين
سرنوشت غمانگيز و فلاكتبار گرفتار مىشوند و هيولاى مرگ گريبان آنها را مىگيرد،
و به همه شادىها و مصيبتها، دردها و لذتها خاتمه مىدهد! در اين حالت معنوى و
عبرتآموز است كه همه علاقهها، وابستگىها، خودپسندىها، دشمنىها و عُجب و غرور
را - حتّى براى چند لحظه - رها ساخته و به انديشه فرو مىروند، و سرنوشت آينده را
مورد مطالعه قرار مىدهند.
شارع مقدس - كه هدفش احياى صفات انسانى و تزكيه رذايل اخلاقى است - از اين فرصت
حساس استفاده كرده و سنتهايى را تشريع مىكند، تا وجدان مذهبى مردم را بيدار كند و
بشر را از غرور و غفلت برهاند! و به ياد مرگ بيفتد و سفارش امامهادى(ع) را به خاطر
آورد؛
اُذْكُر مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطبيبٌ يَمْنَعُكَ وَلا حَبيبٌ
يَنفَعُكَ؛(40)
از مرگ ياد كن، كه نه طبيبى مىتواند تو را از مرگ برهاند و نه دوستى مىتواند سودى
به حال تو داشته باشد.
دعاى عديله و كلماتى كه به عنوان تلقين خوانده مىشود، بدون ترديد براى مرده بىجان
نيست؛ زيرا گفتگو با جماد معقول نيست، در حالى كه احكامواجب و حرام و مستحب و
مكروه بر حكمت و مصالح فردى و اجتماعى استوار است، و تلقين ميت هم داراى نكات
آموزنده و دستورهاى سازنده و اخلاقىاست.
بيدارى و آرامش روان
از مطالب گذشته معلوم گشت مرگ به معناى قطع رابطه جسم و جان و انتقال روح از حيات
دنيا به مرحلهاى عالىتر است، ولى به خاطر پيوند شديدى كه روح با كالبد مادى دارد،
در نخستين مراحل نمىتواند توجه خود را از بدن سلب كرده و نسبت به سرنوشت قالب
جسمانى بىتوجّه باشد؛ از اينرو با مراقبت كامل، وضع بدن را زير نظر قرار مىدهد.
در همان حال خروج از وضع مادى و ورود به دنياى جديد، وحشت و حيرت روح فراهم مىشود،
و او نگران سرنوشت حال و آينده مىگردد؛ از اينرو تلقين شهادتين و يادآورى زندگى
پس از مرگ، تأثير مستقيمى در بيدارى و آرامش روان مىگذارد و با آموزش و روشن شدن
سرنوشت آينده، روح از وحشت و ابهام بيرون مىآيد. آرى، گسستن از دنيا و ورود به
برزخ در آغاز، سخت وحشتناك و حيرتآور است؛ از اينرو تلقين و دعاى عديله، يادآورى
تجسم مراحل بعدى زندگى، و رفع هرگونه ابهام و نگرانى است.
نقش اجتماعى مراسم تلقين
تماشاگران صحنه مهيج و غمانگيز مراسم دفن و تلقين، مىتوانند بهترين پندهاى انسانى
و مواعظ اخلاقى را دريابند. مشاهده اين مناظر رقتبار غافلان را بيدار و دنياپرستان
را متوجه مىسازد.
اگر به دانش اندر زمانه لقمانوار
سراى پرده حكمت بر آسمان زدهاى
اگر سپهبد سيصد هزار شهر شوى
و گر برهمن سيصد هزار بتكدهاى
به پيش ضربت مرگ اين همه نيارد سود
همى ببايد رفتن، چنانكه آمدهاى
برخى از انسانها در اثر حرص و دلبستگى به دنيا، از ياد خدا و خدمت به خلق
بازمىمانند. تشريفات، تجملات، رياستطلبى، شهرت و خودپرستى، آنان را مست و مخمور
مىسازد و آنچنان عُجب و بدبختى به سراغ آنها مىآيد، كه خيال مىكنند لايقترين و
خوشبختترين افرادند! كسانى كه براى دستيابى به پست و مقام، وجدان و شرف خود را
مىفروشند، بسيارند؛ ولى هر چه باشند و هر كه هستند، به خاطر مراعات سنتهاى اسلامى
و آداب اجتماعى، در تشييع جنازه دوستان خويش شركت مىكنند، و كنار تربت عزيزان حضور
خواهند يافت. ناگهان دعاى عديله خوانده مىشود و سخن از قبر و قيامت، صراط و ميزان،
بهشت و جهنم به ميان آورده مىشود و با ضربات كوبنده، وجدان خفته حاضران بيدار
مىگردد، شايد از جهنم خودپرستى و غرور آزاد شده و لحظهاى به فكر مرگ و قيامت
بيفتند، و فخر فروشى نكنند و در زندگى لاف نزنند، زيرا بالأخره بايد همه چيز را
بگذارند و بروند!
دعوى چه كنى؟! داعيه داران همه رفتند
رو بار سفربند، كه ياران همه رفتند
آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست
گويد چه نشينى، كه سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نيلى است بر سرو
كز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود، هيچ عجب نيست
كز كاخ جهان نادرهكاران همه رفتند
افسوس كه افسانه سرايان همه خفتند
اندوه كه اندوهگساران همه رفتند
فرياد كه گنجينهتر از آن معانى
گنجينه نهادند به ياران، همه رفتند
آنچه در دعا و تلقين وجود دارد، در بر گيرنده درسهايى از جهانبينى و اصول اعتقادى
است. يادآورى مسائل جهان بينى الهى در چنين صحنههاى عبرتآموز آثار سازندهاى
خواهد داشت. آرى، در و ديوار خاموش گورستان در عين سكوت، گوياترين سخنور و بهترين
واعظانند، كه آدميان را به مسؤوليتها و رسالتهاى فردى و اجتماعى متوجه ساخته و به
انسان، بينش صحيح و اخلاق خدايى مىبخشند و از چنگال غرور و غفلت او را آزاد
مىسازند و براى جهاد اكبر آماده مىكنند.
وقتى تلقين، مربوط به روان زنده انسان و انسانهاى زنده باشد، قطعاً سؤال قبر و
فشار آن نيز به روح ارتباط پيدا مىكند. بايد دانست سؤال قبر همگانى نيست، و در
همان حال، بازجويى مختصرى در مرز دنيا و آخرت انجام مىگيرد، ولى از دو گروه مخصوص،
نه از همه مردم. رواياتى كه سؤال قبر را به ايندو گروه اختصاص مىدهد، احاديث مطلق
را تقييد مىكند و تضادى ميان ايندو دسته روايات وجود ندارد.(41)
پاورقى:
1. يونس (10) آيه 4.
2. كهف (18) آيه 29.
3. اين حالت را برخى «ليتاراجيا» مىنامند، كه حالتى شبيه به مرگ است و غير از خواب
معمولى است.
4. بقره (2) آيه 259.
گروهى از انديشهگران گفتهاند: مقصود از جمله «وَانظُر اِلى حِمارِكَ» زنده ماندن
حيوان مزبور است، كه بدون سرپرست و غذا مدت صدسال باقى مانده است. چگونه مىشود در
يك وضعيت ميوه و غذا سالم بماند، ولى حيوان پوسيده شود؟! فساد و عدم آن چگونه در يك
مكان و در يك وضعيت انجام مىگيرد؟! به اتكاى قدرت خدا ممكن است؛ همچنان كه
ماهىهايى در قطب شمال سالهاى متمادى در لابه لاى كوهها و يخها پس از مرگ سالم
ماندهاند، يا ميكروبهايى پس از ميليونها سال انجماد دوباره زنده شدهاند! اصولاً
فرمول حيات بر بشر پوشيده است، و بخشاينده حيات خداست. «داروين» زيستشناس معروف،
درجه به درجه عقب گرد كرد، تا بتواند راز حيات را پيدا كند. وى نمىخواست در مقابل
نداى فطرت تسليم شود و حيات را به خداى بزرگ نسبت دهد. وى مىخواست از راه علل و
ابزار علمى، اين راه تاريك و باريك را بپيمايد، ولى سرانجام ناتوان شد و در مقابل
نداى فطرت تسليم گرديد. مسأله حيات را جز با اتكاى به مشيت حق نمىتوان تفسير كرد،
زيرا قوانينى كه زاييده عقل و گمان انسانهاست، از هر جهت محدود و پيوسته در حال
تغيير است. نمىشود آخرين مراحل تكامل بشر را به همين كشفيات، محدود كرد؛ زيرا ممكن
است عوامل را آفريدگار ايجاد كند، كه گاه غذا را محفوظ مىدارد، ولى حيوان فاسد
مىگردد.
5. بقره (2) آيه 259.
گروهى از انديشهگران گفتهاند: مقصود از جمله «وَانظُر اِلى حِمارِكَ» زنده ماندن
حيوان مزبور است، كه بدون سرپرست و غذا مدت صدسال باقى مانده است. چگونه مىشود در
يك وضعيت ميوه و غذا سالم بماند، ولى حيوان پوسيده شود؟! فساد و عدم آن چگونه در يك
مكان و در يك وضعيت انجام مىگيرد؟! به اتكاى قدرت خدا ممكن است؛ همچنان كه
ماهىهايى در قطب شمال سالهاى متمادى در لابه لاى كوهها و يخها پس از مرگ سالم
ماندهاند، يا ميكروبهايى پس از ميليونها سال انجماد دوباره زنده شدهاند! اصولاً
فرمول حيات بر بشر پوشيده است، و بخشاينده حيات خداست. «داروين» زيستشناس معروف،
درجه به درجه عقب گرد كرد، تا بتواند راز حيات را پيدا كند. وى نمىخواست در مقابل
نداى فطرت تسليم شود و حيات را به خداى بزرگ نسبت دهد. وى مىخواست از راه علل و
ابزار علمى، اين راه تاريك و باريك را بپيمايد، ولى سرانجام ناتوان شد و در مقابل
نداى فطرت تسليم گرديد. مسأله حيات را جز با اتكاى به مشيت حق نمىتوان تفسير كرد،
زيرا قوانينى كه زاييده عقل و گمان انسانهاست، از هر جهت محدود و پيوسته در حال
تغيير است. نمىشود آخرين مراحل تكامل بشر را به همين كشفيات، محدود كرد؛ زيرا ممكن
است عوامل را آفريدگار ايجاد كند، كه گاه غذا را محفوظ مىدارد، ولى حيوان فاسد
مىگردد.
6. . بقره (2) آيه 260.
7. برخى از مفسران اسلامى معتقدند اصولاً در قرآن كريم از چگونگى معاد جسمانى سخنى
به ميان نيامده، از اين روى ما از چگونگى زنده شدن مردگان اطلاعى نداريم. آنها آيه
فوق را چنين تفسير مىنمايند كه اولاً در آيه بيان نشده ابراهيم چنين كارى را اجرا
كرد، بلكه ممكن است به گزارش وحى اكتفا كرده باشد؛ يا مىگويند هدف اصلى آيه فقط
ذكر مثالى است؛ بدين معنا كه: چهار مرغ را بگير و آنها را با خود مأنوس كن. هنگامى
كه خوب به تو انس پيدا كردند، هر كدام را در قله كوهى بگذار. آن گاه آنها را به سوى
خودت بخوان؛ فوراً خواهند آمد، و اختلاف مكان و تفرق پرندگان موجب نيامدن آنها
نخواهد شد. فخر رازى در تفسير كبير در ذيل اين آيه مىگويد: «وَالغَرَضُ مِنهُ
ذِكرُ مِثالٍ مَحسُوسٍ فى عَودِ الاَرواحِ اِلَى الاَجسادِ عَلى سَبيل
السُّهُولَةِ.» در ثانى كلمه «صُرهُنَّ» در لغت، به معناى كشتن و در هم كوفتن نيست،
زيرا اگر به اين معنا بود، با حرف «الى» متعدى نمىشد. زيرا «صُرهُنّ» وقتى به معنى
«اماله» و اُنس باشد، با كلمه فوق متعدى مىشود؛ گذشته از آنكه ضمير «ثُمَّ
ادعُهُنّ» به خود آن مرغها برمىگردد، نه به اجزاى كوفته شده.
پاسخ اين تفسير روشن است؛ زيرا در آيه از اجراى پيشنهاد وحى به دست ابراهيم ذكرى به
ميان نيامده است، چون بعيد است ابراهيم براى مشاهده احياى اَموات پافشارى كند و از
طرف پروردگار براى تحقق آرمان ابراهيم دستور صادر شود، ولى حضرت ابراهيم فرمان حق
را به اجرا نگذارد و فقط به گزارش وحى قانع شود. گذشته از اينكه معمولاً قرآن كريم
تمام جزئيات يك داستان را بيان نمىكند، و قطعاً هدف قرآن اشاره به يك ماجراست، گو
اينكه قرائن عقلى نيز هست، كه ابراهيم پيشنهاد فوق را به مورد عمل گذاشت و با چشم
قدرت الهى را مشاهده كرد؛ ثانياً كلمه «صُرهُنّ» اشاره دارد به اينكه مقصود، كشتن
و كوبيدن و تقسيم به چهار جزء است، نه چهار پرنده زنده. تقاضاى حضرت ابراهيم مشاهده
نمونهاى از معاد جسمانى است، نه فقط يك عمل ساده، كه با عادت دادن و مأنوس كردن
پرندهها تأمين شود. ضمير «صُرهنّ» هم به مرغها برمىگردد، نه اجزاى كوبيده شده،
وگرنه بايد تعبير عوض شود؛ و «صرهن» به معناى كوبيدن و مخلوط كردن است، نه مأنوس
كردن.
8. يس (36) آيه 77.
9. يس (36) آيه 79.
10. سجده (32) آيه 10.
11. صافات (37) آيه 53.
12. صافات (37) آيه 53.
13. يس (36) آيه 79.
14. يس (36) آيه 79.
15. يس (36) آيه 81.
16. اخضر درختى است در جزاير هندوستان، كه به هنگام بهار، سبز و خرم و در نهادش آتش
نهفته است، و قطرات آب نيز وجود دارد.
17. «خداست كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد و شما به وسيله آن، آتش
مىافروزيد». «يس (36) آيه 80».
18. «فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مىگويد: موجود
باش! آن نيز بىدرنگ موجود مىشود!». «يس (36) آيه 82».
19. مؤمنون (23) آيه 101.
20. بقره (2) آيه 166.
21. مانند اين روايت «اُطْلُبُ العِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَى الْلَحدِ»؛
چنين گفت پيغمبر راستگوى
زگهواره تا گور دانش بجوى
(سعدى)
22. احاديث زيادى در اثبات اين موضوع از امامان معصوم(ع) رسيده، كه ما به چند نمونه
اشاره مىكنيم:
الف) عَن الصّادق(ع) قالَ: «لايُسْأَلُ فِى الْقَبْرِ الاَّمِنْ مَحْضِ الايمانِ
مَحْضاً اَوْ مَحْضِ الْكُفْرِ مَحْضاً. فَقُلْتُ لَهُ: فَسائِرُ النّاسِ؟ فَقالَ:
يُلْهى عَنْهُمْ؛ (حقائق الايمان، ص260؛ بحار، ج6، ص235).
سؤال در قبر فقط از مؤمنان و كافران خالص است و ساير مردم به حال خود واگذار
مىگردند و سرنوشت مبهمى دارند.»
ب) عَن الْباقِر(ع): «اِنَّما يُسْئَلُ فى قَبرِهِ مِن مَحْضِ الايمانِ مَحْضاً وَ
مِنْ مَحْضِ الكُفْرِ مَحْضاً وَ اَمَّا ما سِوى ذلِكَ فَيُلْهى عَنْهُمْ.» (فروع
كافى، ج1، ص65؛ كفاية الموحدين، ج3، ص249).
ج) عَن اَبى بَصير قالَ: قالَ اَبوُ عَبْدُاللّهِ: «يُسألُ وَ هُوَ مَضْغُوطٌ؛
(فروع كافى، ج 1،ص 64.)
پيداست كه سؤال و فشار با هم مىباشد.» مرحوم مجلسى از كتب شيعه اقوالى را بازگو
مىكند و آن گاه به نقل از شيخ مفيد به عنوان اعتقاد شيعه چنين مىنويسد: به عقيده
شيعه اماميه، ارواح بعد از مرگ به يك جسم مثالى منتقل گشته؛ يا در نعمتهاى الهى
غرقند و يا گرفتار عذاب مىشوند. مؤمنان در بهشت برزخى و بسيارى از مردم سرنوشت
نامعلومى دارند. (بحار، ج6، ص271).
د) امام جواد(ع) در پاسخ كسانى كه پرسيدند: مرگ چيست، فرمود: «هُوَ اَحَدُ اُمُورٍ
ثَلاثَةٍ يُرِدُ عَلَيْهِ اِمّا بِشارَةٌ بِنَعيمِ الاَبَدِ وَ اِمّا بِشارَةٌ
بِعَذابِ الاَبَدِ وَ اِمّا التَّخْويفِ وَالتَّهْويلِ وَ اَمْرٍ مُبْهَمٍ لا
يُدرى ما حالُهُ فَهُوَ المُؤمِنُ اَلْمُسْرِفُ عَلى نَفسِهِ لا يَدْرى ما
يَؤُولُ اِلَيْه حالُهُ يَأتيهِ الخَبَرُ مُبْهَماً و مَخُوفاً.» (كفاية، ج3،
ص210). در اين حديث نيز از سه گروه سخن گفته شده است؛ به قرينه «مؤمن المسرف» و
تقييد اطلاقات به روايات خاصه روشن مىشود فقط مؤمن خالص مژده نعمت ابدى را دريافت
مىكند و كافر محض نيز نويد عذاب ابدى را، ولى اكثر مردم سرنوشت نامعلومى دارند، كه
بايد در قيامت مشخص گردد.
23. بحارالانوار، ج3، ص168.
24. همان، ج 3، ص 218.
25. مؤمنون (23) آيه 100.
26. بحارالانوار، ج 6، ص 222.
27. غافر (40) آيه 11.
28. بقره (2) آيه 28.
29. ممكن است مقصود از «اماته» نخستين مرحله تكوين نطفه پيش از تعلق روح باشد و
منظور از احياى نخستين، حيات جنينى. و «اماته» دوم مرگ طبيعى، و حيات دوم هم زنده
شدن مردگان در قيامت باشد؛ كه در اين احتمال حيات قبر و برزخ حذف شده است. احتمال
ديگر آنكه مقصود از «موت اول»، مرگ پيش از عالم «ذر» باشد و نخستين حيات در روز
«الست» و «ذر» تحقق پيدا كند و اين دو قبل از مرگ و حيات جنينى است. برخى گفتهاند
منظور از دو نوع حيات، زندگى برزخى و حيات اخروى است و مقصود از دوگونه موت همان
موت طبيعى و مرگ بعد از برزخ است؛ پس سهگونه حيات و دو مرگ در كار است، هدف از
دوبار «اماته» و «احيا» به مفهوم عددى نيست، بلكه مقصود تكرار، مرگ و حيات مىباشد،
از قبيل: «ما تَرى في خَلْقِ الرّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارجع البَصَرَ هَلْ تَرى
مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْن». «سورهملك (67) آيه 3 - 4»؛
زيرا ممكن است انسان در پديدهها صدبار دقت كند، تا به همه دقايق و لطايف پى ببرد،
تا وحدت آفريننده آنها را بشناسد.
30. دخان (44) آيه 56.
31. بقره (2) آيه 28.
32. بحارالانوار، ج3، ص151.
33. روايات گذشته قطعاً از اين معنا حكايت مىكند.
34. عقل نظرى، زاييده عقايد صحيح الهى و پاك است، كه به صورت فرشته هشدار دهنده
(نذير) مجسم مىشود و عقل عملى كه مانند قوه مجريه است، به شكل فرشته نويد دهنده
(بشير) در مىآيد. در مورد كفار و ظالمان عقل نظرى، زاييده عقايد پليد و براساس
انكار واقعيتهاست؛ ملكى كه تجسم اينگونه افكار و انديشههاست، به صورت «نكير» و
عقل عملى او به شكل فرشته «منكر» در مىآيد. شايد مقصود اين عالم بزرگوار اين باشد
كه كافران به خاطر كفر، دو فرشته مخوف (نكير و منكر) و مؤمنان به خاطر ايمان، دو
فرشته رحمت كه نامشان بشير و نذير است بر آنها فرود مىآيند.
35. اسراء (17) آيه 44.
36. از همه اينها كه بگذريم اينگونه روايات در مقايسه با احاديث زيادى كه حوادث
قبر را به عالم برزخ مربوط مىداند، بسيار ناچيز است و كلمات «يجلسانه» و «يقعدانه»
«فى القبر» و همچنين «ضغطة القبر» (فشار قبر) و «يقعدانه وَرُدَّتْ رُوحُهُ إلى
بدنه» و نظاير آنها كه در امالى صدوق و ساير كتب روايى آمده، صرفنظر از ضعف سند و
نارسايى مفهوم امكان دارد تضادى با نصوص و ظواهر مورد استناد ما نداشته باشد؛ زيرا
وقتى مراد از قبر جايگاه روح انسان، بههمراه قالب مثالى در عالم برزخ باشد نشانيدن
و فشار و نشاط روح و ساير احوال مناسب با قبر به مفهوم برزخى خواهد بود نه قبر
ظاهرى و خاكى. ازاينرو شبهه نشانيدن و چگونگى فشار در قبر با وجود كوتاهى سقف آن
به كلى برطرف مىشود؛ زيرا همه اين كارها به حيات مثالى ارواح در قبر برزخى مربوط
است نه قبر ظاهرى.
37. حقائق، فيض، ص115.
38. وافى، ج3، ص94.
39. بحارالانوار، ج6، ص271 (چاپ تهران).
40. جامعالدرر، ج1، ص72.
41. زيرا برخى از روايات مىگويد: در قبر، مردگان مورد سؤال و عذاب واقع مىشوند،
يا در دعا آمده است: بهشت و جهنم و سؤال منكر و نكير، حق است و من به آن ايمان
دارم. برخى ديگر از روايات مىگويد: سؤال و جواب، مژده و نويد به عذاب و نعمت در
قبر، فقط مربوط به مؤمن محض و كافر خالص است. بدين وسيله احاديث مطلق، تقييد مىشود
و عمومات تخصيص زده مىشود. مقصود اصلى از احاديث اول نيز روشن گرديد و تعارض به
اين ترتيب برطرف مىشود. به عبارت ديگر:
گونه اول، اجمالاً گفته است: سؤال و جوابى در قبر وجود دارد، ولى آيا همه مردگان
مورد سؤال واقع مىشوند يا بعضى از آنها، مشخص نيست؛ ولى گروه دوم مشخص مىكند و
روايات مبهم را تفسير مىنمايد كه: فقط دو دسته مورد سؤالند و ديگران در حال انتظار
به سر مىبرند.