بخش پنجم : معاد جسمانى از نگاه اديان(4)
1- خلاصه بحث و نتيجهگيرى
با طرح اصول گذشته، ثابت شد هر فردى، از روح و بدن تركيب شده و انسان متعهد و
مسؤولى كه مورد خطاب الهى و دستورهاى بشرى است، همين آدم مركب است. تمام اعمال،
لذتها و رنجها از چنين آدمى (مركب از روح و جسم) قابل انجام و درك است. از طرفى
چون كالبد محسوس، پيوسته در حال تكامل است، و در طول زمان عوض مىشود، نمىتواند
تمامى مشخصات فردى را نگه دارد؛ ناگزير جسم سيّال و ثابتى در بدن آدم بايد وجود
داشته باشد كه بتواند تمام ويژگىهاى اشخاص را حفظ كند. از نظر اسپرتيسم و معتقدان
به وجود روح وجود چنين جسم دقيقى اجتنابناپذير است، و طبق دليلهاى قطعى، انسان با
همين وضع كنونى - با مختصر تغيير صورت - در قيامت محشور مىگردد. اگر بازگشت تمام
ذرات بدن ضرورى باشد، جسم آدمى از كوه هيماليا بزرگتر خواهد بود! از اينرو امام
صادق(ع)به بقاى طينت اعتقاد داشته، از سوى ديگر بازگشت ذرات جسم آدمى به مقدار
تشكيل يك بدن اشكال عقلى و ايراد شرعى ندارد؛ به همين جهت در روز بازپسين روح به
ضميمه جسم ثابت - كه دارنده تمام مشخصات فردى است - به كالبدى كه از ابزار مادى و
مقدارى از مواد بدن گذشته ساخته و پرداخته مىشود، تعلق خواهد گرفت. بدين وسيله
زنده شدن مردگان تحقق مىپذيرد؛ البته زندگى دوباره مطابق قانون صورت مىگيرد، نه
بر اساس زايشهاى معمولى؛ زيرا تجديد حيات در انحصار جريان طبيعى كنونى نيست؛
راههاى ديگرى هم براى به وجود آمدن موجودات زنده هست. علم و قدرت الهى موجب تجمع
اجزاى پراكنده و بازگشت حيات با تمام مشخصات فردى مىشود.
2- غوغاى شبهه و اشكالها
افرادى در اين مرحله، بسيار شبهه و اشكال كردهاند؛ در ميان انواع اشكالات كه
قديمترين زمان باقى است، گروهى گمان مىكنند با طرح اينگونه مسائل، رستاخيز
جسمانى در رديف حوادث امكانناپذير و نشدنى قرار گرفته و وجود قيامت و جهان ديگر
منتفى مىگردد! مشكل ديگر، اعاده معدوم و ديگرى آكل و مأكول است.
3- اعاده معدوم
شكى نيست كه كالبد جسمانى بشر، پس از مرگ فاسد شده و متلاشى مىشود و پس از مدتى
ذرات پراكنده آن از بين رفته و معدوم مىگردد. غريزهها و نيروهاى روحى هم به دنبال
از بين رفتن منبع و سرچشمه اصلى آنكه بدن است، نابود خواهد شد؛ اكنون چگونه امكان
دارد چيزى كه معدوم شده و از صحنه هستى رخت بربسته است، دوباره وجود پيدا كند و به
حالت اوليه باز گردد؟! به تعبير فلسفى، بازگشت معدوم، امرى است نامعقول و غير ممكن.
با دستاويز قرار دادن قدرت پروردگار مشكل حل نمىشود؛ زيرا اولاً امور جهان بر پايه
علتهاى طبيعى است و ثانياً امور محال از قلمرو قدرت الهى بيرون است. به تعبير
بهتر، امورى كه در شمار محالات قرار دارند، قابليت آن را ندارند كه در قدرت
پروردگار قرار بگيرند. چيزى كه به حسب ذات نشدنى است، ممكن نيست در رديف امور شدنى
واقع شود.
پاسخ
كسانى كه اين اشكال را كردهاند، چنين مىنمايد كه با مطالب فلسفى آشنا نيستند؛
زيرا گمان كردهاند محال بودن اعاده معدوم كه در فلسفه از آن گفتگو شده، همين مفهوم
عاميانه و سطحى است! آنها گمان كردهاند اگر يك بحث فلسفى را دستاويز قرار دهند،
شبهه مزبور رنگ فلسفى به خود خواهد گرفت و قابل جواب نخواهد بود؛ در حالى كه محال
بودن بازگشت معدوم، در صورتى است كه شىء معدوم با تمام خصوصيات زمانى و مكانى و با
حفظ كميت و كيفيت باز گردد. البته چنين بازگشتى محال است؛ زيرا موجودى كه در يك
زمان معيّن وجود داشته، نمىتوان عين آن را - حتى حركت الكترونها را - دوباره بر
گرداند، و چرخ و فلك، پنبه رشته شده را نمىتواند دوباره با حركات معكوس باز نمايد؛
زيرا چرخ زمان به عقب بر نمىگردد؛ و دقايق زمان محو شده و قابل برگشت نيست، وانگهى
بازگشت زمان با تمام خصوصيات آن، بازگشت «زمانيات» را ايجاب مىكند! و اين امر ممكن
نيست؛ هر «زمانى» كه پيدا مىشود، زمان جديدى خواهد بود، نه همان زمان گذشته، زيرا
لحظات زمان با ايجاد، محو مىشوند. زمان ذاتاً سيّال و گذراست، و طبيعت بىقرارى
دارد. معتقدان به معاد جسمانى هيچ گاه چنين ادعايى ندارند كه پس از زنده شدن
مردگان، زمان هم بايد عقب گرد كند، و آنچه در آن زمان وجود داشته (زمانيات) نيز
برگردد. قطعاً اين امر محال و غير ممكن است، ولى بازگشت ذرات پراكنده امكان دارد؛
چون با اثبات اصل «بقاى انرژى و ماده»(1)، اركان فنا و نيستى متزلزل گرديد. بر اساس
اين قانون، اگر گياهى طعمه حيوانى شود، يا هيزمى در كام آتش قرار گيرد، بدون ترديد
هستى خود را از دست نمىدهد، بلكه به گوشت يا خاكستر تبديل مىگردد و صورت آن تغيير
مىكند، ولى ماده آن دو به حال خود پايدار مىماند. مواردى كه در معرض فعل و
انفعالات شيميايى قرار مىگيرند و از وضعى به وضع ديگر منتقل مىشوند، از نظر علمى
مقدار جرم و سنگينى آنها در تمام دگرگونىها و حالات گوناگون يكسان است. سرانجام
تغييرات فيزيكى و تبدلات شيميايى كوچكترين اثرى در زيادى و كمى جرم و سنگينى و
سبكى مواد جهان ندارد، و جهان با تمام تكامل و تغييراتى كه در آن ايجاد مىشود،
سنگينى و مقدار حجم فعلى را از دست نمىدهد، بلكه همواره به سوى گسترش و سنگينى
بيشترى پيش مىرود.(2)
4- بقاى ذرات بدن
به موجب اصل بقاى ماده و انرژى ذرات بدن انسان به صورتهاى مختلف در اعماق زمين و
اوج آسمان محفوظ است، و صفات روحى و ملكات اخلاقى كه با روح انسان همآغوشند،
هنگامى كه روح به كالبد جسمانى بازگشت كند، انسان دوباره با همان مشخصات گذشته زنده
مىشود. اين پاسخ اگر چه بازگشت ذرات بدن را ثابت نمىكند، ولى شبهه اعاده معدوم را
از بين مىبرد، زيرا به فرض اينكه ذرات بدن جمع شود، از پراكندگى خارج مىگردد، نه
اينكه موجب شود معدوم، موجود گردد. مطابق اصول گذشته در قيامت لازم نيست تمام ذرات
پراكنده بدن بازگردند؛ زيرا خدا از همين خاك - كه ماده اوليه همه بدنهاست -
مىتواند كالبدهاى آينده انسانها را تشكيل دهد. به فرض آنكه مقدارى از ذرات
پراكنده بدن باز گردد - همچنان كه برخى از ظواهر بر آن دلالت دارد - باز هم اشكال
مذكور حل مىشود؛ زيرا هيچ مادهاى از مواد عالم از بين نمىرود، بلكه از حالتى به
حالت ديگر تبديل مىشود، و جوهر و حقيقت ماده در طول تمام تحولات و دگرگونىها
محفوظ مىباشد. هر چيزى كه در جهان موجود شود، از نظر جريان طبيعى از بين نمىرود؛
فقط صورتهاى مختلفى به خود مىگيرد و بديهى است تغيير صورت، معدوم شدن نيست.(3)
5- شبهه آكل و مأكول
مهمترين ترفندى كه از روزگار كهن تاكنون دستاويز منكران معاد جسمانى قرار گرفته
است، شبهه آكل و مأكول است. اين اِشكال طى گذشت زمان و تحولات علمى، صورتهاى
مختلفى پيدا كرده است، تا امروز كه به صورت فريبندهترى درآمده است. شكلهاى مختلفى
كه ايراد مذكور به خود گرفته، در سه موضوع خلاصه مىشود.
1. چگونه ذرات پراكنده بدن جمع مىشود؟
2. بدن محشور كدام است؟
3. كمبود بدنها از روانها چگونه جبران مىشود؟ و ذرات پراكنده به چه صورت جمع
مىگردد؟
در آغاز، اشكال بدين صورت طرح مىشود: اگر گوشت بدن مؤمنى به شكلى جزء بدن شخص
كافرى قرار گيرد، جاى شبهه نيست كه مطابق اصل قطعى «بَدَلُ ما يَتَحَلَّلُ» يا
توليد مثلسلولها، اجزاى بدن مؤمن جزو بدن كافر خواهد شد؛ بنابراين اگر در قيامت
اجزاى بدن هر كسى بازگشت كند، يكى از آن دو بدن ناقص خواهد ماند. در اين صورت آن
كالبد ناقص، يا جسم مؤمن است، يا كالبد كافر؛ اگر ماده بدن مؤمن كمبودى داشته باشد،
باعث مىشود اجزاى بدن او به همراه بدن شخص كافر وارد جهنم گشته و عذاب شود؛ و اگر
ذرات شخص مشرك، جزو بدن موحد شود، باعث مىگردد ذرات بدن كافر به خاطر شخص مؤمن، به
بهشت رود. اين دو صورت برخلاف عدالت پروردگار است؛ پس معاد جسمانى امكان نخواهد
داشت.
در تصوير دوم، اشكال از نظرگاه وسيعترى مطرح شده، چنين گفته مىشود: اگر جسم آدمى
طعمه درندگان صحرا و يا ماهيان دريا شود، يا در بيابان خوراك كركس و لاشخوران قرار
گيرد، و جزو بدن آنها شود، چگونه امكان دارد ذرات پراكنده - با اين وضع - دوباره
بدون كم و زياد جمع شود و به صورت بدن سابق دنيوى درآيد؟!
پاسخ متكلمان
در پاسخ به اين شبهه، متكلمان اسلامى دو جواب دادهاند، كه به طور فشرده
نقلمىشود:
فرضيه اجزاى اصلى
اكثر علماى علم كلام و عقايد در جواب گفتهاند: خدا ذرات اصلى بدن مؤمن را از
دستبرد حوادث حفظ مىكند و نمىگذارد جزو ذرات اصلى بدن كافر قرار گيرد.
اصولاً ذرات بدن هيچ انسانى جزء بدن ديگرى نمىشود و آنچه جزو بدن انسان يا حيوان
ديگر مىگردد، اجزاى زايد بدن مأكول است، اما ذرات اصلى از دگرگونى كاملاً محفوظ
مىماند.
اين نظريه شايد براى زمان گذشته قانع كننده بود، ولى به هيچ وجه امروز قابل قبول
نيست؛ زيرا از نظر فيزيولوژى سلولهاى بدن آدمى در حال تغيير و جايگزينى است؛
بنابراين اگر بدن انسان طعمه حيوان قرار گيرد، حتماً جزو بدن او خواهد شد، ولى به
خاطر تغييرات دايمى سلولها پس از مدتى، يا به شكل نيرو و يا به صورت فضولات به
خارج بدن خواهد ريخت. تنها سلولهاى عصبى و ماهيچهاى و مغز است كه تا پايان عمر
باقى مىماند؛(4) و سپس به صورت مواد خاكى درآمده و جزو مواد تشكيل دهنده بدن ديگرى
خواهد گرديد. از اين جهت ماده ثابتى به نام ذرات اصلى - كه متكلمان مدعى آن
مىباشند - در بدن نداريم.
دومين جوابى كه متكلمان و محدّثان اسلامى دادهاند، اين است كه: بدن آدمى با
فرارسيدن مرگ متلاشى و پراكنده مىگردد، ولى طينت كه مايه اصلى و حامل تمام خصوصيات
فردى هر انسانى است، به عنوان هسته اصلى كالبد جسمانى در قبر باقى مىماند و برگرد
خود مىچرخد و جزو بدن هيچ انسانى نمىشود؛ و فرضاً اگر هم وارد جسم ديگرى شود،
مجدداً خارج مىگردد. به مجرد اينكه قيامت بر پا شود، طينتها به جنبش درآمده و
بدن اخروى را با تمام ويژگىهاى دنيوى مىسازند. بنابراين در خمير مايه اصلىِ جسم
انسان آكل و مأكولى صورت نمىگيرد، و عدم كشف علوم طبيعى دليل بر نبود طينت نيست.
اين پاسخ مضمون حديث متشابهى است كه بايد از نظر سند و دلالت بررسى شود، وانگهى
درباره اينكه طينت چيست، عقايد گوناگونى وجود دارد. بعضى گفتهاند مقصود از طينت،
نفس ناطقه است و برخى گفتهاند همان طينتى است كه سعادت و شقاوت انسان بدان بستگى
دارد. برخى معتقدند طينت همان ذرات اصليه است و جمعى بر اين باورند كه جسم مثالى و
برزخى است. گروهى آن را به ذرات اتمى بدن تعبير كردهاند. در هر صورت با حديث واحد
-آن هم مبهم و متشابه - نمىتوان مشكل آكل و مأكول را حل كرد. بسيارى از علما
معتقدند در اصول عقايد بايد به روايت متواتر و يا مستفيض استناد كرد.
بقاى صورت نوعيه
فيلسوفان الهى پاسخ دقيقترى دادهاند؛ آنان مىگويند: ثابت شده است شخصيت انسان را
صورت نوعى او تشكيل مىدهد، نه ماده متغير بدن! و نفس ناطقه (روح) كه هستى بدن به
آن بستگى دارد، كالبد شخصى خود را هميشه به همراه دارد و هرگز آن بدن شخصى از روح
جدا نمىشود و آكل و مأكول در آن جسم تحقق پيدا نمىكند، بلكه دگرگونى تنها در
كالبد محسوس يافت مىشود، و كالبد ثابت و اصلى هيچگونه نيازى به قالب كثيف و متغير
مادى ندارد. مىتوان گفت آن جسم ثابت و لطيف در هر مادهاى حلول كند، صورت انسانى
به وى مىبخشد و ازاينرو تغييرات پيوستهاى كه در ماده بدن حاصل مىشود، در شخصيت
آدمى تغيير پيدا نمىكند؛ زيرا صورت نوعى در تمام تبدلات باقى و ثابت است و حقيقت
هر موجودى را در صورت نوعى او بايد جستجو كرد و آن هم همواره ثابت است و جزو بدن
ديگرى نمىشود.
اصالت روح و ابزار بودن جسم
جواب ديگرى كه مىتوان ذكر كرد، اين است كه نمود هر انسان، وابسته به روان اوست، نه
كالبد جسمانى؛ زيرا بدن ما پيوسته در حال دگرگونى است، از اينرو بدن معيّنى در
تشخص انسان معتبر نيست، بلكه يك كالبد مبهم و غير معيّنى مىتواند تشكيل دهنده
شخصيت جسمانى وى باشد؛ زيرا جسم همچون ماده سيّالى است كه صورتهاى گوناگون
مىپذيرد و قابل پذيرش صورتهاى مختلف است. از اين نظر براى جسم مادى ما ثبات و
بقايى متصور نيست؛ تنها در پناه روح است كه كالبد، تشخص پيدا مىكند و ذرات بدن را
مىشود به صاحب اصلى آن نسبت داد و گفت: دست فلانى و پاى بهمانى، و يا اين عضو را
از بدن فلانى قطع كردند و مانند اين انتسابات؛ در حالى كه اگر بدن، خاك شود و به
ميوه تبديل گردد، انتساب فوق از بين مىرود.
طبق اين پاسخ، شبهه آكل و مأكول از ريشه ويران مىگردد؛ زيرا در اين ترسيم لازم
نيست در جهان آخرت همان بدن معيّن كه در تاريخ خاصى طعمه درندگان صحرا و يا ماهيان
دريا قرار گرفته و جزو بدن حيوان شده، همان ذرات - با تمام مشخصات - دوباره بازگشت
كند؛ زيرا ممكن است از ذراتى - كه در گذشته - از بدن او جدا شده - چه به صورت چرك و
فضولات و چه به صورت انرژى و غيره - كالبدى ساخته شود و روح بدان تعلق پيدا كند.
بدون ترديد به هنگام ارتباط روح به آن جسم، انسان صورت اوليه خود را باز خواهد
يافت. عقيدهاى كه از نظر اسلام ضرورى است، همان شناخت ابتدايى انسانهاست؛ بدين
معنا كه در صحراى محشر افرادى كه در زندگى دنيوى يكديگر را مىشناختند، با ديدن
يكديگر خاطرات گذشته آنها تجديد شود و يكديگر را بشناسند. وجود همان ذرات و
سلولهايى كه در دنيا، انسانها حمل مىكردند، در قيامت ضرورت ندارد. در روايات
بسيارى آمده است افراد نابينا و كسانى كه ناقصالعضو بودهاند، در رستاخيز، سالم
محشور مىشوند؛ در حالى كه اگر بازگشت همان ذرات، ضرورى باشد، بايد آن ذرات با همه
مشخصات بازگشت نمايد، از طرفى ديگر بايد اعتراف كرد تغييرات چشمگير و قابل توجهى در
بدن اخروى ايجاد گرديده، در همان حال مشخصات فردى نيز تا حدودى محفوظ مىماند و
افراد با هم اشتباه نمىشوند، بلكه امكان دارد فقط به مقدار معينى از مواد بدن
ساخته شود و روح با خلاقيت مخصوصى كه دارد، به ضميمه جسم ثابت (پريسپرى) كالبد خاكى
را به صورت مناسب درآورد و با طينت - كه در روايت است و منشأ آدمى است - بياميزد؛
آن گاه تمام خصوصيات انسان بازمىگردد و خاطرات گذشته و كردار فرستاده شده و پس
انداز شده، تجديد مىشود. وى هم خود را مىشناسد و هم ديگران را، و افراد ديگر نيز
او را خواهند شناخت.
بازپرداخت شبهه آكل و مأكول
در بحث گذشته يادآور شديم شبهه مذكور به همراه پيشرفتهاى علوم و صنايع، تصوير
كاملترى به خود گرفته است و مىتوان گفت قوىترين اشكالى كه به مسأله معاد جسمانى
گرفته مىشود، همين مطلب است. طرفداران اين تصور چنين مىگويند: طبق قانون
«لاوازيه» ثابت شد كه در جهان هستى، نه چيزى به وجود مىآيد و نه چيزى معدوم
مىشود، بلكه مقدار معينى از ماده كه در سرتاسر گيتى وجود دارد، از طريق يك رشته
تحول و تكامل، صورتهاى گوناگونى به خود مىگيرد و به همين جهت پديدههاى مختلفى را
به وجود مىآورد. چون روشن است كه هستى و پيدايش موجودات، اعم از گياه، حيوان،
انسان و... با ايجاد مواد تازهاى نيست، بلكه همين مواد و عناصر موجود به مرور زمان
و گذشت قرنها و اعصار صورتهاى گوناگونى مانند كوه، صحرا، حيوان، انسان، اشجار و
جماد به خود مىگيرد، چه بسا ممكن است مقدار معيّنى از ماده در طول قرنهاى متمادى
به صورت پيوسته، ماده بدن هزاران انسان را تشكيل دهد و نطفه هر فردى در واقع عصاره
بدن مردهاى باشد؛ چون طبق قوانين طبيعى، كالبد جسمانى هر فرد در اثر فعل و
انفعالات طبيعى و تأثير و تأثرات شيميايى به وسيله مواد غذايى وارد بدن انسان ديگرى
مىشود، و باز كالبد دومى هم پس از مرگ، ماده اصلى بدن انسان سومى خواهد شد و
پيوسته اين دگرگونىها ادامه دارد. اگر بنا شود، به مقتضاى معاد جسمانى تمام ذرات
بدن هر فرد در روز قيامت يك جا جمع شود و پس از آن هر روح به همان كالبد دنيوى خود
باز گردد، از نظر عقل اشكالاتى دارد؛ تعداد بدنها از روحها كمتر خواهد بود و
ارواح زيادترى در روز رستاخيز بدون بدن مىمانند؛ بدين معنا كه در قيامت اگر مجموع
جانهاى اولين و آخرين را با مقدار بدنهاى ساخته شده، بسنجيم و تقسيم كنيم، خارج
قسمت بدنها، كمتر از روحها خواهد بود؛ گذشته از آنكه تحقق چنين امرى، يعنى
بازگشت ذرات پراكنده كالبدها معقول نيست، بلكه در شمار مسائل محال و نشدنى است؛
چگونه ممكن است يك امر مشكوك مهمترين پايگاه مذهبى و اعتقادى جامعه بشر قرار بگيرد
و به عنوان يك اصل جهان بينى تلقى گردد؟!
پاسخ
اين اشكال از چند جهت قابل بررسى و نقد است:
الف) تخيلاتى بيش نيست
بدون ترديد تصوير چنين اشكالى جز بافتههايى فكرى و كژانديشى چيز ديگرى نيست؛ اولاً
از كجا معلوم است از خاك بدن مردگان - بدون هيچ آميزشى با ديگر مواد زمين - گياهى
مىرويد و آن گياه فقط از مواد بدن مردگان تغذيه مىكند و از خورشيد استفاده
نمىكند؟ يا از هوا بهرهاى نمىبرد؟ و يا از مواد معدنى زمين تغذيه نمىنمايد؟ تا
بگوييم: فقط از خاك مرده تغذيه مىكند و برگ و ساقه پيدا مىكند و سپس نصيب حيوان
حلال گوشتى مىشود و پس از آنكه گوشت بدن حيوان از چنين گياهى تشكيل شد، پيش از
آنكه سلولهاى بدن آن حيوان عوض شود و مواد مذكور به صورتهاى مختلف از كالبدش
خارج گردد، كشته مىشود و طعمه انسانى قرار مىگيرد، و پس از خوردن انسان، جزو بدن
وى مىگردد و پيش از خروج از كالبد، آن انسان سكته مىكند و مىميرد؛ و به همين
منوال مادههاى بدن به يكديگر مبدل مىشود. اين تصورات جز وهم و خيال چيز ديگرى
نيست و اثبات هر يك از اين ادعاها از سوى انتقاد كننده، مشكل است؛ زيرا حتى در يك
مورد چنين چيزى وجود نداشته و محال است تحقق يابد؛ چون با تأثير متقابل و اختلاط
تمام مواد با يكديگر و استفاده همه موجودات زنده از خورشيد و ساير عناصر جهان و
وسعت سطح كره زمين و كثرت مواد خاكى و ناچيز بودن ماده مردگان در برابر مواد زمين،
همه حاكى از عدم امكان تحقق چنين امرى است. گذشته از اينكه سلولهاى بدن حيوانات
از مواد مختلف تشكيل مىشود. خورشيد و عناصرى كه تشكيل دهنده هواست، همگى در ساختن
سلولها سهم دارند، و چنين نيست كه سلول فقط از خاك تغذيه كند و به وجود آيد، بلكه
آب، هوا، خورشيد، خاك، نبات، حيوان، انسان و ساير عوامل طبيعى دست به دست هم داده و
سلولى را به وجود مىآورند.
اگر از پاسخ فوق چشم پوشى كنيم، شبهه مزبور محال بودن معاد جسمانى را از نظر عقل و
منطق به اثبات نمىرساند؛ زيرا اين پندار، فقط بعيد دانستن است؛ بديهى است استبعاد،
زاييده مشاهده نكردن و عدم وقوع نظير در واقع است، و با پيدايش چنين امرى در خارج
از ذهن، اينگونه شبههها منتفى مىگردد، چنانكه در گذشته اگر كسى مىگفت: ديدم يك
خروار آهن در آسمان پرواز مىكرد، همه او را مسخره كرده و به دروغگويى يا جنون متهم
مىكردند؛ همچنين اگر در بدو اختراع تلفن، تلگراف، تلويزيون و ديگر اختراعات،
ماجراى آنها براى مردم نقل مىشد، همگان آن را بعيد مىشمردند و منكر آنها مىشدند،
ولى پس از تحقق عينى و رؤيت، مسائل مذكور مانند حوادث عادى است. مسأله جسمانى بودن
معاد نيز همينگونه است، اگر چه برخى از بخشهاى آن به نظر ما پيچيده مىآيد، ولى
چيزى نمىگذرد كه در رديف محسوسات قرار خواهد گرفت.
بايد افزود: ادعاى اينكه تا هنگام رستاخيز تمام مواد خاكىِ كره زمين جزو بدن
انسانها شده، بهگونهاى كه خاك دست نخوردهاى يافت نخواهد شد و يا لااقلّ
قسمتهاى مسكونى زمين به طور مكرر ماده بدن انسانهاى مختلفى را تشكيل خواهد داد، و
اگر بنا شود آنها دوباره به صورت كالبد جسمانى درآيند، به هنگام تقسيم بدنها بر
ارواح در خارج قسمت بدنها، كمبودى پيدا خواهد شد، بايد بگوييم: تمام اينها تصورات
و خيالاتى بيش نيست؛ زيرا كره زمين - با اين عرض و طول و عمق - وقتى انسان سوار
هواپيما شود و زمين را از زير نظر بگذراند، يقين پيدا خواهد كرد اگر ميليونها سال
ديگر قيامت برپا نشود، بسيارى از تودههاى خاك در عمق زمين و در سطح جزاير مسكونى و
بسيارى از زمينهاى زراعتى به حال طبيعى خود باقى خواهد ماند و چهبسا امكان دارد
قبل از تبديل خاك قسمتهاى مسكونى زمين به كالبد بشرى، رستاخيز وجود پيدا كند و سطح
غير مسكونى زمين دستنخورده باقىبماند.
پندارى كه اكنون در صدد پاسخگويى به آن هستيم، از نظر احتمالات سر از محال و
بىنهايت بيرون مىآورد. نطفهاى كه تشكيل مىگردد، احتمال دارد عصاره ميوه و غذايى
باشد كه آن ميوه از درختى به وجود آيد كه از خاك مرده مراحل رشد خود را گرفته و
تغذيه كرده است و هيچ خاك يا مواد ديگرى در تكوين نطفه مذكور تأثيرى نداشته باشد!
و از طرفى در هر نطفه معمولاً چهار ميليون اسپرم زنده وجود دارد كه همه آنها در
داخل رحم به سوى تخمك مىروند و هر كدام كه جلوتر در جدار داخلى تخمك نفوذ مىكند،
واحد اوليه انسان است. شكى نيست كه آب و هوا در تكوين اسپرمها نقش مهمى ايفا
مىكند. گرد و غبارى كه از كرات ديگر پاشيده مىشود، قطعاً داراى مواد معدنى است و
همه اين امور در تشكيل نطفه مؤثر است. احتمال اينكه همان اسپرم تكوين يافته از خاك
مرده، در جدار تخمك نفوذ كند، يا اسپرم ديگرى كه محصول مواد طبيعى زمين و غيره
مىباشد، نسبت يك به چهار ميليون يا هشتصد ميليون است. همين احتمال در تخمك زن هم
قابل تصور است، كه در پندار گذشته، نسبت يك به بى نهايت است. بچهاى كه از خاك مرده
بهوجود آمده، آيا تا آخر عمر از مواد بدن مردهها تغذيه و رشد مىكند، به طورى كه
به هنگام مرگ حاصل خاك مردههاست! و بدنش از سلولهايى تشكيل يافته كه از خاك مرده
وجود پيدا كرده و با تغذيه آن توليد مثل نموده است؟! و از ديگر مواد عالم اختلاطى
در ماده بدن وى ايجاد نگرديده است؟ همه اين امور محال است. با خيالات نمىتوان اصل
علمى را باطل كرد، گو اينكه در قيامت فقط بازگشت مقدارى از مواد بدن لازم است؛
زيرا اگر بنا شود جميع اجزاى بدن از زمان تكليف تا موقع مرگ برگردد، در اين صورت
هيكل هر انسان از كوه هيماليا بزرگتر خواهد شد. آنچه كه از راه وحى به ما رسيده
است و هم اكنون در صدد اثبات آن مىباشيم، بازگشت روح به بدن جسمانى است و بازگشت
تمام ذرات بدن با همه خصوصيات گذشته، در اعتقاد به معاد اثرى ندارد. اصولاً بازگشت
تمام ذرات پراكنده - بدون كم و كاست - اشكالاتى دارد كه از نظر عقل پاسخ صحيحى
ندارد؛ بر خلاف بازگشت مقدار معينى از ذرات كالبد. در واقع اشكال متوجه اينگونه
معاد جسمانى است و ما هم ايرادات عقلى را در اين صورت مىپذيريم، زيرا اگر همه ذرات
پراكنده از اول بلوغ تا پايان حيات جمع شود، جسم مادى از هر كوهى بزرگتر و
وحشتناكتر خواهد شد! مسلماً چنين بازگشتى - با در نظر گرفتن تغييرات دايمى سلولها
و دگرگونىهاى طبيعت و جذب مواد بدن مرده به جسم ديگران، به علاوه تغيير وحشتناك
بدن و كمبود بعضى از بدنها - از نظر عقل و شرع امكان نخواهد داشت. اگر مقصود از
بدن محشور، آخرين بدن و جسمى باشد كه انسان در آن حال مىميرد، ممكن است قسمتى از
آن بدن از راه دگرگونىهاى طبيعى و شيميايى، ماده جسم انسانى را تشكيل دهد و پيش از
آنكه سلولهاى بدن شخص دوم تغيير يابد، آن نيز بدرود حيات گويد. فرض ما اين است كه
هر آدمى با مواد جسمى كه در قالب آن، مرگش فرا رسيده، محشور مىگردد؛ بنابراين
كمبودى در يكى از آنها پديد مىآيد و شبهه آكل و مأكول به هيچ وجه حل نمىگردد؛ پس
بايد بگوييم قسمتى از مواد بدن بازگشت مىكند. حال ذراتى كه بر مىگردد، همان
اتمهايى است كه سلولهاى بدن دنيوى را تشكيل داده است، يا نه؟ ممكن است در آينده
اين حقيقت بزرگ روشن شود؛ اگر چه در آغاز امر لزوم بازگشت همان ذرات بدن - از نظر
عقل - درست نيست، چون ممكن است كسى بگويد: اگر ذراتى كه با وجود آنها عمل خير يا
زشت از انسان سرزده، باز گردد، پس بايد بدن يك انسان پليد از آغاز بلوغ تا هنگام
مرگ جمع شود؛ در اين صورت كافر، بايد قيافه معمولى را از دست داده و به صورت يك آدم
كوه پيكر محشور گردد، و با اين وضع هيچ فردى به مجرد رؤيت او را نخواهد شناخت؛ در
حالى كه روايات زيادى به ما رسيده، كه در قيامت آشنايان دنيوى يكديگر را مىشناسند.
مضافاً بر اينكه ممكن است ذرات بدن كافر در طى ميليونها سال ماده بدن گروهى از
مؤمنان را تشكيل داده باشد، يا بر عكس شده باشد. اگر بازگشت همان ذرات بدن ضرورت
داشته باشد، بدن مؤمنى در لابه لاى بدن كافرى عذاب خواهد شد؛ يا اجزاى بدن مشركى با
بدن مؤمنى در بهشت متنعم خواهد بود. اين خلاف عدالت حق است. اگر تنها قسمتى از مواد
جسمانى برگردد، ترجيحى بدون جهت است و اين عمل از خداى حكيم سرنمىزند. ممكن است
ذرات اصيل بدن - كه با فضولات تفاوت دارد - باز گردد؛ يعنى موادى كه در بدن زياد
مىمانند و زود تغيير نمىكنند، بازگشت كنند؛ آن ذراتى كه ساختمان جسم و شكل و
قيافه ما به وجود آنها بستگى دارد، نه فضولات جسم كه هيچ گاه جزو ساختمان بدن ما
نيستند، و به همين جهت امام فرمود: بدن انسان پس از مرگ متلاشى مىشود و فقط طينت
در قبر در حال حركت و چرخش به طور دايرهوار، باقى مىماند و اين ماده در حال حركت،
زيربناى جسم انسان را در روز قيامت تشكيل مىدهد. در هر صورت ممكن است ذرات واقعى
هر مركبى حامل تمام خصوصيات و شكل و اندازه و اندام تركيبى خود باشد. اگر جزو موجود
مركب ديگرى شود، خاصيت پذيرش صورت اصلى را از دست نمىدهد. دكتر «پاك نژاد» در يكى
از نوشتههايش بدين مطلب مىپردازد، و پس از اينكه شبهه آكل و مأكول را به صورت
ذيل طرح مىكند، چنين مىنگارد:
بدنى كه ذرات باقيماندهاش به فلز و شبه فلز ... در صحنه پهناور گيتى پراكنده شده
است، عود و ميعادش چگونه است؟
در شهريور 1347 اكتشاف بزرگى صورت گرفت و سبب شد يكى ديگر از دلايل اثبات وجود معاد
روشن شود. اكتشاف به قدرى اهميت داشت كه در اكثر كشورها حتى به زبانهاى محلى با
عنوان «فلزى كه نيروى حافظه دارد» انتشار پيدا كرد.
نيروى دريايى آمريكا از دكتر «ويليام بوهلر» كارشناس بزرگ فلزات، خواست آلياژى
بسازد كه در آب، زنگ نزند و داراى استحكام باشد. همچنين حوزه مغناطيسى در آن نفوذ
نداشته باشد، تا آن را براى خنثى كردن مينهاى دريايى به كار ببرند. «بوهلر» پس از
مدتى از تركيب نيكل و نى تى انيوم آلياژى ساخت كه خاصيت فوق را دارا بود و نام آن
را «نى تى نول 55» گذارد. در ضمن آزمايش، «بوهلر» متوجه شد فلز مذكور داراى نيروى
حافظه است. او قطعهاى از آن را در حرارت نزديك به ذوب، به شكل خاصى (عروسك يا
درخت) درآورد؛ بعد آن را سرد كرد، و سپس با پتك آن را خرد نمود و فلز خرد شده را در
بوته انداخته، به حرارت قبلى رساند. او با كمال شگفتى مشاهده كرد فلز به شكل
اوليهاى كه داشت - بدون تغيير - برگشت. بوهلر به اتفاق «فردريك ويك» فيزيكدان
مشهور، نزديك صدبار اين عمل را تكرار كردند، و باز همان نتيجه قبلى عايدشان شد.
سرانجام آشكار شد فلز تمام زندگى گذشته خود را به ياد مىآورد.
دكتر پاك نژاد در اين باره مىنويسد:
به عقيده ما هر فلز، بلكه هر ذرهاى، اگر در محيط مناسب خود قرار گيرد، يعنى محيطى
كه همه ضرايب اطرافش متناسب باشد - ضرايب حرارت، نور، فشار و...- مىتواند همه چيز
گذشتهاش را به ياد آورد، كه بر حسب اتفاق يك آلياژ در چنين موقعيت و وضعيتى قرار
گرفت و نام دكتر بوهلر را شهره آفاق ساخت و به همين منوال تمام ذرات بدن ما روزى با
حافظه قبلى جسم ما را تشكيل داده و همه چيز را نيز به خاطر خواهند آورد.(5)
ب) بدن محشور كدام است؟
اگر بخواهيم پرسش فوق را به بهترين وجه طرح كنيم، بايد بگوييم: جسم آدمى در طول
زندگى پيوسته در معرض تكامل و دگرگونى است و در طى گذشت زمان سلولهاى بدن از بين
مىروند و گروههاى تازهاى جايگزين آنها مىگردند؛ بنابراين كدام يك از اين بدنها
در روز قيامت زنده مىشود؟ و حشر روان در كدام يك از قالبهاى مذكور تحقق پيدا
مىكند؟ و انسان با چه كالبدى مجازات مىگردد؟ چون اگر روح انسان گناهكار لازم باشد
در بدنى كه كارهاى ناپسند را در پوشش آن انجام داده، محشور شود، چنين چيزى امكان
ندارد؛ زيرا بدن جنايتكار از آغاز بلوغ تا هنگام مرگ دهها بار عوض شده است و اگر
بنا شود تمام ذرات كالبدش بازگشت نمايد، بدون ترديد بايد با يك اندام كوهآسا محشور
گردد! در حالى كه در زندگى دنيوى خود چنين بدنى نداشته است؛ گذشته از اينكه شبهه
پيشين هم زنده مىشود. اگر بگوييم قسمتى از ماده جسم وى برگردد، لازم مىآيد قسمتى
از عناصر بدن را بر ساير قسمتها بدون مرجحى صحيح، ترجيح دهيم؛ در نتيجه قسمتى از
بدن عذاب مىشود و قسمتى هم وانهاده مىشود. اگر گفته شود: در صورتى كه مجازات
جنايتكار در هر يك از كالبدها انجام گيرد، مقصود ما برآورده شده است، خواهيم گفت:
پس بايد عذاب روان در قالب جسمى كه در آن كردار بدى انجام نداده، صحيح باشد؛ ولى
اين برخلاف عدل الهى است و همه اشكالات گذشته در چگونگى حشر جسم يك آدم مؤمن هم
قابل تصور است. با اين وصف جسمانى بودن معاد به مفهومى كه معروف است، غير ممكن
خواهد بود!
پاسخ صحيح
از اشكال فوق جوابهاى گوناگونى دادهاند، كه قابل نگارش نيست، زيرا چنگى به دل
نمىزند. تنها پاسخى كه مىتوان روح را با آن قانع كرد، جوابى است كه با استمداد از
دانش كنونى مىتوانيم بياوريم.
از نظر علمى حجم واقعى هر موجود به اندازه يك ميليون ميليونيم حجم ظاهرى و قيافه
خارجى آن پديده مادى است و بقيه فقط فضاى خالى است. بنابراين نظريه اگر بدن يك
انسان را در كارخانه مخصوصى قرار دهند و به وسيله فشار شديد، فواصل الكترونها و
فضاهاى آن را تخليه كنند، ماده اصلى بدن به قدرى كوچك مىشود كه فقط توسط ميكروسكوپ
بايد آن را مشاهده كرد. در روز قيامت آنچه كه بايد برگردد، همان مواد اصلى بدن است،
نه فضايى كه در داخل ذرات بدن وجود دارد. بازگشت تمام ذرات بدن نيز ضرورتى ندارد.
قسمتى از عناصر اصلى كه برگشت، مقصود حاصل مىشود. شايد مقصود از متلاشى شدن بدن و
بقاى طينت(6) همين مطلب باشد. ثانياً، تغيير و تبديل بدن از حالت لاغرى به فربهى،
از نظر عقل موجب تحول ذاتى نمىشود؛ به همين سبب اگر كسى در سنين جوانى قتل و
جنايتى انجام دهد و از چنگال عدالت فرار كند، و در پيرى او را دستگير كنند، مقامات
قضايى او را به حبس ابد يا اعدام محكوم مىكنند، و اگر متهم در مقام دفاع بگويد: من
آن مجرم نيستم، چون از نظر فيزيولوژى تمام سلولهاى بدن من تغيير كرده و مواد ديگرى
بدن كنونى مرا تشكيل مىدهد، پس من مجرم گذشته نيستم، خردمندان و حقوقدانهاى جهان
به چنين دفاعى مىخندند و گوينده را به جنون نسبت مىدهند؛ زيرا عقلا در همان حال
كه به صحت اين نظريه معتقدند، بر اين باورند كه شخصيت و واقعيت انسان -كه كلمه «من»
از بقاى آن حكايت دارد- با تعويض سلولهاى بدن و اجزاى كالبد از بين نمىرود و در
تمام دگرگونىهاى ظاهرى ثابت و محفوظ است. هر گاه كه عضوى از بدن جدا شود و ارتباط
خود را قطع كند، به وسيله آن عامل ثابت از انسان نفى مىگردد و هر چيزى كه جزو بدن
وى گردد، به وسيله آن عامل به انسان نسبت داده مىشود؛ زيرا مىگوييم اين جزو بدن
من است و آن ديگرى مربوط به كالبد من نيست. پيشتر نگاشتيم در مجموع هيكل آدمى، غير
از روح، جسم ثابتى نيز وجود دارد كه موسوم به «پريسپرى» است، و در حال حيات همواره
همراه بدن متغير مادى است، و هر غذايى كه جزو بدن محسوب مىگردد، توسط آن جسم ثابت
و روان به آدمى منسوب مىشود. در هر صورت آنچه لازم است پايه اعتقاد ما درباره معاد
جسمانى قرار بگيرد، عبارت از بازگشت روانها به قسمتى از مواد بدن است كه در روايات
«طينت» ناميده مىشود، ولى برگشت تمام ذرات بدن از آغاز كودكى تا هنگام پيرى در
قيامت ضرورت ندارد.
ج) كمبود تنها در مقايسه با روانها
گفته شده است: عالم داراى مقدار معينى از ماده است كه صورتهاى مختلف به خود
مىگيرد؛ در هر ثانيه يك نفر مىميرد و در هر روز بيش از هشتاد و ششهزار نفر از
دنيا مىروند. طبق اين محاسبه، بيشتر از سىميليون نفر در سال و بيش از سه ميليارد
نفر در هر قرن مىميرند؛ در طول هر صد قرن سيصد ميليارد نفر از دنيا مىروند، كه
بعدها بايد زنده شوند؛ قطعاً تا قيامت هزاران هزار ميليارد نفر مىشوند؛ بنابراين
مقدار ماده موجود براى تشكيل بدنها كفايت نخواهد كرد!
در پاسخ مىگوييم:
اولاً، اين گفته شما با آنچه مىگوييد: عالم بىنهايت است، نمىسازد. بايد در شروع
از اين عقيده دست برداشته و بگوييد: عالم نهايت دارد، وگرنه بىنهايت، مقدار معينى
ندارد و مىتواند به بىنهايت تبديل شود؛ ثانياً بايد توجه كرد ماده حالات مختلفى
به خود مىگيرد، مانند آب كه گاه منجمد مىشود و گاه به صورت بخار و گاز درآمده، در
جو پخش مىشود؛ يا قطعه سنگى كه فعلاً يك متر مكعب است، اگر اتمهايش در هم شكسته
شود، مىتواند به اندازه چند ميليون كيلومتر مكعب از فضا را اشغال كند. دانشمندان
واقع بين مىگويند: ماده كنونى جهان در روز قيامت از هم باز مىشود و وسعت و حجمش
بيش از آنچه در حد تصور ماست، افزون مىگردد؛ همچنان كه در قرآن بدان اشاره شده
است: «يَومَ تُبَدَّلُ الْاَرضُ غَيرَ الْاَرضِ؛(7) روزى كه اين زمين، به زمين
ديگر، مبدّل شود.» بنابراين چه كسى با دقت جهان را بررسى كرده و مشاهده كرده است
ماده به مقدار معينى وجود دارد، و كم و زياد نمىشود؟! دانشمندان معتقدند: عالم در
حال گسترش است و روز به روز بر وسعت آن افزوده مىشود. «ژرژگاموف» مىنويسد:
بر طبق موثقترين اطلاعاتى كه تاكنون در جِرم كهكشانها به دست آمده، به نظر مىرسد
كه فعلاً كارمايه حركتى كهكشانهايى كه دور مىشوند، چند برابر كارمايه ذخيرهاى
است كه در نتيجه جاذبه بر يكديگر وارد مىآورند؛ و از اينجا نتيجه گرفته مىشود كه
جهان ما دايماً منبسط مىشود و به سوى بىنهايت سير مىكند، بىآنكه اميدى باشد كه
روزى اجزاى آن در نتيجه قوه جاذبه به سوى هم گراييده و به يكديگر نزديك شوند.(8)
يكى از دانشمندان ستارهشناس «سِرجيمس جنيز» كشف كرده است دستگاه افلاك دايماً رو
به گسترش و كشش مىرود و به همان نسبت كه به حجم آن افزوده مىشود، قطعات سديم به
جنبش مىآيد و منظومههاى شمسى از هم دورتر و بازتر مىشوند؛ اين اكتشافات علمى
بيان الهى را تفسير مىكند:«وَالسَّماءَ بَنَيْنها بِاَيدٍ وَاِنّا
لَمُوسِعُونَ؛(9) آسمان را با قدرت بنا كرديم، و همواره آن را وسعت مىبخشيم!
با توجه بدين موضوع بايد دانست ماده سازنده كالبد انسانها، به كره زمين منحصرنيست،
بلكه مواد ساير كرات هم دخالت دارند، گو اين كه نظريه فوق اثبات مىكند براى تشكيل
بدن بشر، مواد موجود در كره زمين كفايت مىكند و نيازى به مواد ساير كرات نيست.
پاسخ حكمت متعاليه
ملاصدرا در جلد نهم اسفار مىگويد:
پاسخ اين شبهه [شبهه آكل و مأكول] از مطالبى كه درگذشته بازگو كرديم، روشن مىشود.
آنچه گفته شد، بهگونه اجمال اين بود كه: شخصيت و حقيقت هر انسانى به نَفْس و روح
او مشخّص و معيّن مىگردد، نه به كالبد مادى. آن بدنى كه در تشخص و هويت انسان دخيل
است، يك امر مبهم و نامشخص است، زيرا جسمى كه پيوسته در حال تغيير و تبديل است،
چگونه مىتواند شخصيت و هويت انسان را مشخص كند، در صورتى كه مجموعه ارگانيزم بدن
پيوسته عوض مىشود؛ حتى سلولهاى استخوانى آن نيز هر چند سال يك بار به كلى تغيير
مىكند. به همين جهت هيچگونه ثبات و اصالتى، بدن وكالبد متغيّر نمىتواند داشته
باشد. بنابراين جسمِ متغير و كالبدى كه همواره در تبدل است، تعيّن و تشخص نمىتواند
داشته باشد. به همين دليل نمىتوان گفت چون بدن زيد را حيوانى خورده است، روز قيامت
نمىتواند محشور گردد، زيرا اين بدن مأكول است و يا آكل و خورنده؛ بلكه مشخص كننده
بدن هر روحى، خود انسان است. وقتى روان زيد به بدنى تعلق گرفت، آن بدن همان بدن زيد
است؛ بلكه هر چيزى كه نفس و روح بدان تعلق يافت، همان چيز عين بدن اوست. گويى با
همين جسم در دنيا زيسته و سرد و گرم دنيا را چشيده است. به اعتقاد ما آنچه در حشر
بدنها لازم است، برانگيختن بدنها از قبر است به طورى كه آشنايان يكديگر را
بشناسند و بگويند اين شخص همان شخص مورد نظر است و خود اوست. بدن هر انسانى در صورت
تعلق روح، بدن او مىشود و گرنه يك مشت خاك بيشتر نيست. بر اين باور لازم نمىآيد
وجود و هويت زيد تبدل پيدا كند، همانگونه كه اگر كسى چهرهاش زشت و كريه شود و يا
دست و پايش را قطع كنند، هويت و تشخصش دگرگون نمىشود. آيا كر و كور و فلج و پير و
جوان لازم است به همان شكل محشور شوند؟ جواب منفى است، بلكه انسان در قيامت، كامل و
تمام عيار محشور مىگردد. روايات معصومان بر اين حقيقت صراحت دارد.
حاجى سبزوارى طبق شيوه ملاصدرا چنين پاسخ مىدهد:
وَ شُبْهَةُ الآكِل وَالمَأكُولِ
يُدْفِعُها مَنْ كانَ مِنْ فُحولِ؛
شبهه آكل و مأكول را كسى كه قهرمان معقول باشد، مىتواند دفع كند.
اِذْ صُورَةٌ بِصُورَةٍ لاتَنْقَلِبُ
عَلَى الْهَيُولَى الإنْحِفاظِ مُسْتَجِب؛
صورتى به صورت ديگرى دگرگون نمىشود و گرنه لازم مىآيد در ماهيت، انقلاب پيدا شود.
يعنى مثلاً روح واقعى احمد به جسم محمود تعلق بگيرد، و نتيجه اين تعلق، انقلاب
ماهيت احمد به ماهيت محمود باشد، كه امر محالى است. دو صورت مختلف بر روى ماده
محفوظ و ثابت و جارى است؛ زيرا همان صورت پيشين بر ماده حاكم و ثابت است؛ با اينكه
در آن هنگام صورت فعليه ماده واقع شده است.
اگر گفته شد كه آب تبديل به بخار و يا مبدل به هوا گرديد، مقصود اين نيست كه
آنصورت آب با حفظ ماهيت و هويت خود به هوا تبديل شده است، منتها با حفظ ماهيت
هوايى؛ چه در اين صورت انقلاب واقعى و ذاتى در ماهيت آب و هوا لازم مىآيد. مقصود
از تبخير آب به هوا اين است كه صورت آب كه در گذشته بر روى ماده بود، اينك از ماده
كندهشده و آن ماده صورت هوا را پذيرفته است و به لباس هوا متلبس گرديده است. به
عبارت ديگر در يك زمان ماده، لباس و صورت آب را در برداشت و در اين زمان صورت هوا
را دارد. اگر چيز سفيدى سياه شود، بدون شك سفيدى با حفظ هويت خود، به سياهى تبديل
نشده است، بلكه موضوع و محل ورود سپيدى، كه همان ماده باشد، سفيدى را كنده و سياهى
را پوشيده است.
اين ماده است كه استعداد پذيرش صورتهاى گوناگون را دارد، منتها صورتى بايد برود تا
صورت ديگر بتواند بر ماده حاكم شود.
آنچه باقى و ثابت است، ماده است، ولى آنچه متغير است، صورتهايى است كه بر ماده به
طور تعاقب وارد مىشود.
6- قرآن و رستاخيز
پيشتر ضمن ارائه دلايل عقلى براى اثبات امكان معاد جسمانى، تحت عنوان
«راهنمايىهاى قرآن» به آياتى اشاره كرديم. براى اينكه بيشتر با شيوه جذاب اين
گنجينه بزرگ آسمانى آشنا شويم، فهرستى از استدلالها و تشبيهاتى را كه در اين زمينه
(معاد جسمانى) آمده است، در اين جا مىآوريم. بايد توجه داشت آياتى كه در زمينه
رستاخيز آمده است، به سه قسمت تقسيم مىشود: يك دسته فرا رسيدن قيامت را يك امر
طبيعى دانسته و بدون ذكر دليل، تشكيل صحنه رستاخيز را قطعى مىداند؛ دسته ديگر لزوم
معاد را با دلايل مختلف به ثبوت رسانده، از اين طريق فرارسيدن قيامت را حتمى
مىداند؛ دسته سوم تنها به تشبيه و بيان نظاير قيامت پرداخته، مرگ و قيامت را گاهى
به خواب و بيدارى، و زمانى به آفرينش آغازين و مرگ و زندگىهايى كه از مراحل خاكى و
نطفه تا مرز انسان شدن است، تشبيه مىكند، و گاه به نشو و نمو دوباره گياهان و
درختان پس از پايان فصل پاييز و زمستان و فرا رسيدن فصل بهار مثال مىزند.
7- معاد جسمانى يك حادثه طبيعى است
دستهاى از آيات در بر دارنده اين مفهوم است كه زنده شدن مردگان و قيامت يكى از
سنّتهاى اجتنابناپذير و طبيعى جهان است. حادثه مزبور خواه ناخواه تحقق پيدا
مىكند، همچنان كه فرا رسيدن مرگ، طبيعى است و هيچ اختيارى در اين باره انسان از
خود ندارد. قيامت هم به صورت يك امر جبرى واقع مىشود. چه بخواهيم و چه نخواهيم،
براى دومين بار زنده خواهيم شد و شايد با كمال تعجب بگوييم: كدام قدرت ما را دوباره
حيات بخشيد براى نمونه به برخى از آيات اشاره مىكنيم:
وَقالُوا أئِذا كُنّا عِظاماً وَرُفاتاً اَئِنّا لَمَبعُوثُونَ خَلقاً جَديداً قُل
كُونُوا حِجارةً اَو حَديداً اَو خَلقاً مِمّا يَكْبُرُ فى صُدُورِ كُم
فَسَيَقُولُونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الّذى فَطَرَكُم أَوَّلَ مَرّةٍ؛(10)
منكران رستاخيز گفتند: آن گاه كه ما استخوان پوسيده و پراكندهاى شديم، دگربار
آفرينش تازهاى خواهيم يافت؟! بگو اى پيامبر! اگر سنگ يا آهن باشيد -كه به مراتب از
استخوان و خاك در پذيرش صورت انسانى دورتر است- يا موجودى بزرگ و سختتر شويد [باز
خدا قادر است شما را به زندگى دوباره بازگرداند]. آنها به زودى خواهند گفت: كدام
قدرت ما را زنده مىكند؟ بگو: آنكه در آغاز شما را آفريد.
گاهى قرآن براى بيان وقوع رستاخيز به صورت جبرى، سوگند غليظ و جملات توأم با تأكيد
را مىآورد و مىفرمايد:
وَاَقْسَمُوا باِللّهِ جَهدَ اَيمانِهِم لايَبعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ، بَلى
وَعداً عَلَيهِ حَقّاً وَ لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لايَعلَمُونَ... اِنّما قَولُنا
لِشَىءٍ اِذا اَرَدناهُ اَن نَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ؛(11)
سوگندهاى شديدى به خدا ياد كردند كه: هر كس بميرد، خداوند او را برنمىانگيزد! در
حالى كه بعثت مردگان و عدهاى است راستين، ولى بيشتر مردم نمىدانند![رستاخيز
مردگان براى ما مشكل نيست؛ زيرا] وقتى چيزى را اراده مىكنيم، فقط به آن مىگوييم:
موجود باش! بلافاصله موجود مىشود.
زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا اَن لَنْ يُبعَثُوا قُل بَلى وَ رَبّى لَتُبعَثُنَّ
ثُمَّ لَتُنَبِّؤُنَّ بِما عَمِلْتُم وَذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ؛(12)
كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نمىشوند، بگو بلى سوگند به پروردگارم هر آينه
برانگيخته مىشويد و به كيفر كردارتان خواهيد رسيد و اين امر بر خدا آسان است.
اينگونه آيات فقط عهدهدار تحقق معاد و قيامت به صورت طبيعى است، ولى از چگونگى
رستاخيز و دليل لزوم آن سخن نمىگويد.
8- لزوم رستاخيز از نظر قرآن
دستهاى از آيات به اثبات رستاخيز مىپردازد، و براى اثبات تحقق قيامت شواهد
گوناگونى بيان مىكند.
الف) بيان قدرت نامحدود الهى
خداوند بر همه چيز تواناست و اگر حادثهاى از نظر خِرَد امكانپذير باشد و همخوان
با مصلحت آفرينش و نظم آن باشد، بدون شك به قدرت بىپايان حق تعلق مىگيرد؛ پيدايش
هر امر ممكنى، امكان دارد و عدم وقوع آن، برخلاف منطق عقل است. چون پيشتر امكان
زنده شدن مجدد مردم و تشكيل رستاخيز را روشن ساختيم و ضرورت و لزوم آن را از طرق
مختلف به ثبوت رسانديم، بنابراين تحقق رستاخيز طبق وعده خداوند و اخبار وحى
انكارناپذير است.
آن قدرتى كه در آغاز انسان را آفريد و طبق يك نقشه منظم پيوسته موجودات را خلق
مىكند، مىتواند دوباره آنها را احيا كند. در قرآن مجيد به اين مطلب اشاره مىشود:
أَيَحسَبُ الإنسانُ أَن يُترَك سُدًى، اَلَم يَكُ نُطفَةً مِن مَنِىٍّ يُمنى،
ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى فَجَعَلَ مِنهُ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ
والْاُنثى، اَلَيسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَن يُحيىَ المَوتى؛(13)
آيا انسان گمان مىكند كه بى هدف رها مىگردد؟! مگر آدمى نطفهاى از منى كه در رحم
ريخته شد، نبود؟! آن گاه به صورت خون بسته درآمد، سپس خدا او را آفريد، و موزون
ساخت. پس از آن از او زوج مرد و زن را آفريد [تا نسل انسان باقى بماند و رو به
فزونى رود] آيا خدا توانايى ندارد مردگان را زنده سازد؟!
در اين آيه پس از بازگو كردن آفرينش انسان و چگونگى آن، احياى مردگان را به طرّاح
آفرينش بشر منسوب مىكند، ولى از چگونگى زنده شدن مردهها سخن به ميان نمىآورد.
صدر آيه تناسب اجمالى با جسمانى بودن معاد دارد، ولى برهان قطعى بر جسمانى بودن
معاد نخواهد بود، مگر اينكه بگوييم مقصود از احيا، زنده شدن جسم است و گرنه روح پس
از مرگ از بين نمىرود. از طرفى ديگر تحقق حيات بدن، مشروط به تعلق روان به تن است،
ولى نبايد از نظر دور داشت كه آيه فوق در مقام اثبات زنده شدن ذرات جسم به صورت
عينى نيست، بلكه امكان احياى مردگان و توجه دادن انسان، به آفرينش نخستين خويش است
كه با تمام پيچيدگى تحقق يافته و چگونه مىتواند مجدداً زنده شود!
در آيه ديگر به خلقت انسان توجه داده، قدرت خدا را به ياد مىآورد و چنين
مىفرمايد:
فَلْيَنْظُرِالْاِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ، خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ، يَخْرُجُ مِنْ
بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ اِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ يَوْمَ تُبْلَى
السَّرائِرُ؛(14)
انسان بايد در خود (اين ساختمان اسرارآميز و پيچيده) بنگرد كه از چه چيز آفريده شده
است! از آب جهنده آفريده شده است، كه از ميان ستون پشت و استخوانهاى سينه بيرون
مىآيد؛ قطعاً خداوند بر باز گردانيدن او، تواناست! در روزى كه اسرار نهان آشكار
مىگردد.
ب) زنده شدن طبيعى و جبرى
گاه آيات در زمينه احياى مردگان توجه آدمى را به مراحل نخستين خلقت و مرحلههايى را
كه بعداً مىپيمايد، جلب مىكند، و مسأله زنده شدن مردگان را يك امر طبيعى و سير
جبرى و تكاملى تلقى مىكند. همانگونه كه پيدايش نخستين و مراحل بعدى، از اختيار
بشر بيرون است و يك نيروى مافوق طبيعت او را از اين منزل به منزل ديگر و از صورتى
به صورت ديگر منتقل مىكند، همان قدرت خارقالعاده دوباره زنده مىكند و به سوى خدا
باز مىگرداند.
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ اَمْواتاً فَاَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُم
ثُمَّ يُحييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(15)
چگونه به خدا كافر مىشويد؟ در حالى كه شما مرده [و اجسام بى روحى] بوديد، و او
شما را زنده كرد؛ بعد از مدتى شما را مىميراند؛ آنگاه زنده مىكند؛ پس به سوى
خداوند باز گردانده مىشويد.
بنابراين زندگى و مرگ و آنچه داريم، از خداست و احياى مردگان يك حركت طبيعى و
حادثهاى شدنى است، و اصل تكامل چنين حركتى را ايجاب مىكند.
ج) توانايى بر امور مشكلتر
گاه قرآن مجيد از طريق قدرت پروردگار، معاد جسمانى را ثابت مىكند، و از راه
توانايى خداوند بر حوادث مشكلتر واردمىشود. بديهى است وقتى روشن شد آفريدگار بر
ايجاد مخلوقاتى كه مشكلتر از زنده شدن مردگان است، قدرت دارد، قطعاً بر كارهايى كه
از نظر اهميت در درجه پايينترى قرار گرفتهاند، نيز توانايى خواهد داشت. اينك
نمونهاى از اين آيات را مىآوريم.
وَهُوَالَّذي يَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَهَوَ أَهوَنُ عَلَيهِ؛(16)
خداوند متعال آنچنان قدرت دارد كه آفرينش را آغاز مىكند، پس [از مرگ و پراكندگى]
آن را باز مىگرداند، و اين كار براى او آسانتر است.
بديهى است عمل دوم، كه تجمع عناصر پراكنده و تركيب آنها به صورت نخستين است، عقلاً
آسانتر از ايجاد اصل موادى است كه وجود نداشته است؛ اين موضوع مانند اين است كه
مهندسى براى ساختن يك ماشين در ابتداى امر پيچ و مهره و چرخ مىسازد، و پس از آنكه
تمام ابزار و اجزاى اتومبيل ساخته و پرداخته شد، آنها را با نظم خاصى با هم تركيب
مىكند. اگر همين اتومبيل اوراق شود، قطعاً مهندس نامبرده دوباره مىتواند ماشين را
مانند اول درست كند. بدون ترديد اين عمل از نظر خِرَد آسانتر از عمل اول است؛ زيرا
عمل دوم تركيب و تلفيق اجزاى پراكنده است، و نخستين عمل، ساختن اساس و ابزار ماشين
است. شايسته يادآورى است كه از نظر برهان عقلى، تمام كارها، در پيشگاه قدرت نامحدود
آفريننده جهان يكسان است، و ذكر كلمه «اهون»، در مقايسه با قدرت بشر است، زيرا
آفرينش هر چيز براى قدرت الهى مساوى است و سختى يا آسانى به هيچگونه ندارد.
پاورقى:
1. اصل بقاى انرژى، اگر چه از نظر فيزيكدانهاى كنونى قانون «لاوازيه» به وضع
سابق خود قابل قبول نيست، زيرا ماده از نظر دانشمندان روز فانى شده و به نيرو مبدل
مىشود، ولى اصل بقاى انرژى و نيرو، امروز مورد پذيرش محافل عملى دنياست؛ چون پس از
«لاوازيه»، دانشمند ديگرى از طريق آزمايش و تجربه ثابت كرد براى تركيب يك عنصر از
نظر شيمى بايد مقدار معينى از حرارت نيز به كار رود؛ مثلاً آب كه از دو عنصر
ئيدروژن و اكسيژن تركيب يافته، بايد در تركيب اين دو، حرارت معينى به كار رود،
وگرنه خاصيت انفرادى خود را از دست نخواهند داد. از اينرو اگر حرارت، از هر تركيبى
از تركيبات دنيا گرفته شود، عناصر حالت تركيبى خود را از دست داده و به وضع اوليه
باز مىگردند، ولى در همان حال، آن مقدار از نيروى حرارتى نيز در جهان گم نمىشود و
به حال خويش باقى مىماند.
2. در پاسخ ايراد مذكور، فيلسوفان - گذشته از مناقشات اصطلاحى - چنين جواب
دادهاند: درست است ماده بدن فانى مىشود، ولى صورت اصلى آن در عالم دهر محفوظ
مىماند؛ و آن گاه كه قيامت برپا شود، روانها بدان صورت موجود در عالم دهر تعلق
يافته و بدين وسيله معاد جسمانى تحقق پيدا مىكند.
ملا هادى سبزوارى مىگويد: «فَفى وِعاعِ الدَّهرِ كُلٌّ قَدْ وَقى / ما عِنْدَكُمْ
يَنْفَدُ، عَنْدَهُ بَقى». برخى از متكلمان، اعاده معدوم را ممكن دانستهاند؛ بعضى
به بازگشت مثل بدن، نه خود آن قائلاند، ولى ثواب و عقاب را روحانى پنداشتهاند. به
عبارت ديگر حشر را جسمانى و بهشت و جهنم را - كه مرحله بعد از حشر و نشر است -
روحانى گفتهاند. با پاسخى كه در متن دادهايم به اينگونه مطالب نيازى نداريم.
3. «كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلّا وَجْهَهُ؛ همه چيز در معرض هلاكت و فناست، مگر آنچه
وجهه الهى دارد». «قصص(28) آيه 88». البته اگر خواست پروردگار بر معدوم شدن عالم
تعلق بگيرد، بىگمان معدوم مىشود. اگر نازى كند، از هم فرو ريزند قالبها!
4. برخى از دانشمندان معتقدند شمار سلولهاى مغز ثابت است، ولى ياختههاى آن مانند
ساير سلولهاى بدن - كه داراى تغذيه و رشد و توليد مثل است - امكان ندارد ثابت
باشد، ولى از نظر فيزيولوژى ثبات و عدم تغيير ياختههاى مغز درشمار بديهيات قرار
دارد.
بعضى از بافت شناسان مىگويند: بدون ترديد سلولهاى عصبى مغزى در وضعيت عادى و
طبيعى توليدمثل ندارند. اينمطلب دلايل علمى زيادى دارد؛ زيرا مثلاً اگر سلولهاى
حافظه به ادراكهاى مختلف تقسيم شوند، اين مسأله پيشمىآيد: مطالبى كه به آنها
سپرده شده است، يا از دست مىرود و يا به طور كلى دچار اختلال مىشود. دليل ديگر
ايناست كه رشتههاى عصبى از دستگاه اعصاب مركزى به تمام بدن كشيده شدهاند؛ اگر
قرار باشد سلول عصبى تقسيم شود، هر روز اين رشتهها بايد تعويض گردد، كه عملاً
مقدور نيست، همچنان كه برگهاى درخت قابل تعويض هستند، ولى ريشه درخت از اين قاعده
مستثناست.
5. دكتر پاكنژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج4، ص32.
6. امام صادق(ع) در پاسخ مسألهاى فرمود: «بدن انسان در قبر متلاشى مىشود؛ تنها
طينت در قبر در حال چرخش باقى مىماند». ممكن است مقصود امام همان ذرات اتم بدن
باشد كه الكترونها به دور هسته، پيوسته در حال چرخشند؛ چون متلاشى شدن به معناى
پراكندگى است؛ نه نابود شدن. يعنى در قبر بدن مىپوسد و ذرات آنكه مواد تشكيل
دهنده كالبد است، به صورت چرخش دايرهوارى در آن جا مىمانند؛ سلولها مىميرند،
ولى اتمهاى بدن به طور ثابت باقى خواهند ماند. احتمال دارد مقصود از قبر جايگاه
روح در عالم برزخ باشد، كه در اين صورت همان جسم لطيف برزخى خواهد بود كه حافظ همه
ويژگىهاى افراد انسان است.
7. ابراهيم (14) آيه 48.
8. يك دو سه بىنهايت، ص 332.
9. ذاريات (51) آيه 47.
10. اسرا (17) آيه 49 - 51.
11. نحل (16) آيه 38 - 40.
12. تغابن (64) آيه 7.
13. قيامت (75) آيه 36 - 40.
14. طارق (86) آيه 5 - 9.
15. بقره (2) آيه 28.
16. روم (30) آيه 27.