معاد در نگاه عقل و دين

محمد باقر شريعتي سبزواري

- ۱۱ -


بخش پنجم : معاد جسمانى از نگاه اديان(4)

1- خلاصه بحث و نتيجه‏گيرى

با طرح اصول گذشته، ثابت شد هر فردى، از روح و بدن تركيب شده و انسان متعهد و مسؤولى كه مورد خطاب الهى و دستورهاى بشرى است، همين آدم مركب است. تمام اعمال، لذت‏ها و رنج‏ها از چنين آدمى (مركب از روح و جسم) قابل انجام و درك است. از طرفى چون كالبد محسوس، پيوسته در حال تكامل است، و در طول زمان عوض مى‏شود، نمى‏تواند تمامى مشخصات فردى را نگه دارد؛ ناگزير جسم سيّال و ثابتى در بدن آدم بايد وجود داشته باشد كه بتواند تمام ويژگى‏هاى اشخاص را حفظ كند. از نظر اسپرتيسم و معتقدان به وجود روح وجود چنين جسم دقيقى اجتناب‏ناپذير است، و طبق دليل‏هاى قطعى، انسان با همين وضع كنونى - با مختصر تغيير صورت - در قيامت محشور مى‏گردد. اگر بازگشت تمام ذرات بدن ضرورى باشد، جسم آدمى از كوه هيماليا بزرگ‏تر خواهد بود! از اين‏رو امام صادق(ع)به بقاى طينت اعتقاد داشته، از سوى ديگر بازگشت ذرات جسم آدمى به مقدار تشكيل يك بدن اشكال عقلى و ايراد شرعى ندارد؛ به همين جهت در روز بازپسين روح به ضميمه جسم ثابت - كه دارنده تمام مشخصات فردى است - به كالبدى كه از ابزار مادى و مقدارى از مواد بدن گذشته ساخته و پرداخته مى‏شود، تعلق خواهد گرفت. بدين وسيله زنده شدن مردگان تحقق مى‏پذيرد؛ البته زندگى دوباره مطابق قانون صورت مى‏گيرد، نه بر اساس زايش‏هاى معمولى؛ زيرا تجديد حيات در انحصار جريان طبيعى كنونى نيست؛ راه‏هاى ديگرى هم براى به وجود آمدن موجودات زنده هست. علم و قدرت الهى موجب تجمع اجزاى پراكنده و بازگشت حيات با تمام مشخصات فردى مى‏شود.

2- غوغاى شبهه و اشكال‏ها

افرادى در اين مرحله، بسيار شبهه و اشكال كرده‏اند؛ در ميان انواع اشكالات كه قديم‏ترين زمان باقى است، گروهى گمان مى‏كنند با طرح اين‏گونه مسائل، رستاخيز جسمانى در رديف حوادث امكان‏ناپذير و نشدنى قرار گرفته و وجود قيامت و جهان ديگر منتفى مى‏گردد! مشكل ديگر، اعاده معدوم و ديگرى آكل و مأكول است.

3- اعاده معدوم

شكى نيست كه كالبد جسمانى بشر، پس از مرگ فاسد شده و متلاشى مى‏شود و پس از مدتى ذرات پراكنده آن از بين رفته و معدوم مى‏گردد. غريزه‏ها و نيروهاى روحى هم به دنبال از بين رفتن منبع و سرچشمه اصلى آن‏كه بدن است، نابود خواهد شد؛ اكنون چگونه امكان دارد چيزى كه معدوم شده و از صحنه هستى رخت بربسته است، دوباره وجود پيدا كند و به حالت اوليه باز گردد؟! به تعبير فلسفى، بازگشت معدوم، امرى است نامعقول و غير ممكن. با دستاويز قرار دادن قدرت پروردگار مشكل حل نمى‏شود؛ زيرا اولاً امور جهان بر پايه علت‏هاى طبيعى است و ثانياً امور محال از قلمرو قدرت الهى بيرون است. به تعبير بهتر، امورى كه در شمار محالات قرار دارند، قابليت آن را ندارند كه در قدرت پروردگار قرار بگيرند. چيزى كه به حسب ذات نشدنى است، ممكن نيست در رديف امور شدنى واقع شود.

پاسخ

كسانى كه اين اشكال را كرده‏اند، چنين مى‏نمايد كه با مطالب فلسفى آشنا نيستند؛ زيرا گمان كرده‏اند محال بودن اعاده معدوم كه در فلسفه از آن گفتگو شده، همين مفهوم عاميانه و سطحى است! آنها گمان كرده‏اند اگر يك بحث فلسفى را دستاويز قرار دهند، شبهه مزبور رنگ فلسفى به خود خواهد گرفت و قابل جواب نخواهد بود؛ در حالى كه محال بودن بازگشت معدوم، در صورتى است كه شى‏ء معدوم با تمام خصوصيات زمانى و مكانى و با حفظ كميت و كيفيت باز گردد. البته چنين بازگشتى محال است؛ زيرا موجودى كه در يك زمان معيّن وجود داشته، نمى‏توان عين آن را - حتى حركت الكترون‏ها را - دوباره بر گرداند، و چرخ و فلك، پنبه رشته شده را نمى‏تواند دوباره با حركات معكوس باز نمايد؛ زيرا چرخ زمان به عقب بر نمى‏گردد؛ و دقايق زمان محو شده و قابل برگشت نيست، وانگهى بازگشت زمان با تمام خصوصيات آن، بازگشت «زمانيات» را ايجاب مى‏كند! و اين امر ممكن نيست؛ هر «زمانى» كه پيدا مى‏شود، زمان جديدى خواهد بود، نه همان زمان گذشته، زيرا لحظات زمان با ايجاد، محو مى‏شوند. زمان ذاتاً سيّال و گذراست، و طبيعت بى‏قرارى دارد. معتقدان به معاد جسمانى هيچ گاه چنين ادعايى ندارند كه پس از زنده شدن مردگان، زمان هم بايد عقب گرد كند، و آنچه در آن زمان وجود داشته (زمانيات) نيز برگردد. قطعاً اين امر محال و غير ممكن است، ولى بازگشت ذرات پراكنده امكان دارد؛ چون با اثبات اصل «بقاى انرژى و ماده»(1)، اركان فنا و نيستى متزلزل گرديد. بر اساس اين قانون، اگر گياهى طعمه حيوانى شود، يا هيزمى در كام آتش قرار گيرد، بدون ترديد هستى خود را از دست نمى‏دهد، بلكه به گوشت يا خاكستر تبديل مى‏گردد و صورت آن تغيير مى‏كند، ولى ماده آن دو به حال خود پايدار مى‏ماند. مواردى كه در معرض فعل و انفعالات شيميايى قرار مى‏گيرند و از وضعى به وضع ديگر منتقل مى‏شوند، از نظر علمى مقدار جرم و سنگينى آنها در تمام دگرگونى‏ها و حالات گوناگون يكسان است. سرانجام تغييرات فيزيكى و تبدلات شيميايى كوچك‏ترين اثرى در زيادى و كمى جرم و سنگينى و سبكى مواد جهان ندارد، و جهان با تمام تكامل و تغييراتى كه در آن ايجاد مى‏شود، سنگينى و مقدار حجم فعلى را از دست نمى‏دهد، بلكه همواره به سوى گسترش و سنگينى بيش‏ترى پيش مى‏رود.(2)

4- بقاى ذرات بدن

به موجب اصل بقاى ماده و انرژى ذرات بدن انسان به صورت‏هاى مختلف در اعماق زمين و اوج آسمان محفوظ است، و صفات روحى و ملكات اخلاقى كه با روح انسان هم‏آغوشند، هنگامى كه روح به كالبد جسمانى بازگشت كند، انسان دوباره با همان مشخصات گذشته زنده مى‏شود. اين پاسخ اگر چه بازگشت ذرات بدن را ثابت نمى‏كند، ولى شبهه اعاده معدوم را از بين مى‏برد، زيرا به فرض اين‏كه ذرات بدن جمع شود، از پراكندگى خارج مى‏گردد، نه اين‏كه موجب شود معدوم، موجود گردد. مطابق اصول گذشته در قيامت لازم نيست تمام ذرات پراكنده بدن بازگردند؛ زيرا خدا از همين خاك - كه ماده اوليه همه بدن‏هاست - مى‏تواند كالبدهاى آينده انسان‏ها را تشكيل دهد. به فرض آن‏كه مقدارى از ذرات پراكنده بدن باز گردد - هم‏چنان كه برخى از ظواهر بر آن دلالت دارد - باز هم اشكال مذكور حل مى‏شود؛ زيرا هيچ ماده‏اى از مواد عالم از بين نمى‏رود، بلكه از حالتى به حالت ديگر تبديل مى‏شود، و جوهر و حقيقت ماده در طول تمام تحولات و دگرگونى‏ها محفوظ مى‏باشد. هر چيزى كه در جهان موجود شود، از نظر جريان طبيعى از بين نمى‏رود؛ فقط صورت‏هاى مختلفى به خود مى‏گيرد و بديهى است تغيير صورت، معدوم شدن نيست.(3)

5- شبهه آكل و مأكول

مهم‏ترين ترفندى كه از روزگار كهن تاكنون دستاويز منكران معاد جسمانى قرار گرفته است، شبهه آكل و مأكول است. اين اِشكال طى گذشت زمان و تحولات علمى، صورت‏هاى مختلفى پيدا كرده است، تا امروز كه به صورت فريبنده‏ترى درآمده است. شكل‏هاى مختلفى كه ايراد مذكور به خود گرفته، در سه موضوع خلاصه مى‏شود.

1. چگونه ذرات پراكنده بدن جمع مى‏شود؟

2. بدن محشور كدام است؟

3. كمبود بدن‏ها از روان‏ها چگونه جبران مى‏شود؟ و ذرات پراكنده به چه صورت جمع مى‏گردد؟

در آغاز، اشكال بدين صورت طرح مى‏شود: اگر گوشت بدن مؤمنى به شكلى جزء بدن شخص كافرى قرار گيرد، جاى شبهه نيست كه مطابق اصل قطعى «بَدَلُ ما يَتَحَلَّلُ» يا توليد مثل‏سلول‏ها، اجزاى بدن مؤمن جزو بدن كافر خواهد شد؛ بنابراين اگر در قيامت اجزاى بدن هر كسى بازگشت كند، يكى از آن دو بدن ناقص خواهد ماند. در اين صورت آن كالبد ناقص، يا جسم مؤمن است، يا كالبد كافر؛ اگر ماده بدن مؤمن كمبودى داشته باشد، باعث مى‏شود اجزاى بدن او به همراه بدن شخص كافر وارد جهنم گشته و عذاب شود؛ و اگر ذرات شخص مشرك، جزو بدن موحد شود، باعث مى‏گردد ذرات بدن كافر به خاطر شخص مؤمن، به بهشت رود. اين دو صورت برخلاف عدالت پروردگار است؛ پس معاد جسمانى امكان نخواهد داشت.

در تصوير دوم، اشكال از نظرگاه وسيع‏ترى مطرح شده، چنين گفته مى‏شود: اگر جسم آدمى طعمه درندگان صحرا و يا ماهيان دريا شود، يا در بيابان خوراك كركس و لاشخوران قرار گيرد، و جزو بدن آنها شود، چگونه امكان دارد ذرات پراكنده - با اين وضع - دوباره بدون كم و زياد جمع شود و به صورت بدن سابق دنيوى درآيد؟!

پاسخ متكلمان

در پاسخ به اين شبهه، متكلمان اسلامى دو جواب داده‏اند، كه به طور فشرده نقل‏مى‏شود:

فرضيه اجزاى اصلى

اكثر علماى علم كلام و عقايد در جواب گفته‏اند: خدا ذرات اصلى بدن مؤمن را از دستبرد حوادث حفظ مى‏كند و نمى‏گذارد جزو ذرات اصلى بدن كافر قرار گيرد.

اصولاً ذرات بدن هيچ انسانى جزء بدن ديگرى نمى‏شود و آنچه جزو بدن انسان يا حيوان ديگر مى‏گردد، اجزاى زايد بدن مأكول است، اما ذرات اصلى از دگرگونى كاملاً محفوظ مى‏ماند.

اين نظريه شايد براى زمان گذشته قانع كننده بود، ولى به هيچ وجه امروز قابل قبول نيست؛ زيرا از نظر فيزيولوژى سلول‏هاى بدن آدمى در حال تغيير و جايگزينى است؛ بنابراين اگر بدن انسان طعمه حيوان قرار گيرد، حتماً جزو بدن او خواهد شد، ولى به خاطر تغييرات دايمى سلول‏ها پس از مدتى، يا به شكل نيرو و يا به صورت فضولات به خارج بدن خواهد ريخت. تنها سلول‏هاى عصبى و ماهيچه‏اى و مغز است كه تا پايان عمر باقى مى‏ماند؛(4) و سپس به صورت مواد خاكى درآمده و جزو مواد تشكيل دهنده بدن ديگرى خواهد گرديد. از اين جهت ماده ثابتى به نام ذرات اصلى - كه متكلمان مدعى آن مى‏باشند - در بدن نداريم.

دومين جوابى كه متكلمان و محدّثان اسلامى داده‏اند، اين است كه: بدن آدمى با فرارسيدن مرگ متلاشى و پراكنده مى‏گردد، ولى طينت كه مايه اصلى و حامل تمام خصوصيات فردى هر انسانى است، به عنوان هسته اصلى كالبد جسمانى در قبر باقى مى‏ماند و برگرد خود مى‏چرخد و جزو بدن هيچ انسانى نمى‏شود؛ و فرضاً اگر هم وارد جسم ديگرى شود، مجدداً خارج مى‏گردد. به مجرد اين‏كه قيامت بر پا شود، طينت‏ها به جنبش درآمده و بدن اخروى را با تمام ويژگى‏هاى دنيوى مى‏سازند. بنابراين در خمير مايه اصلىِ جسم انسان آكل و مأكولى صورت نمى‏گيرد، و عدم كشف علوم طبيعى دليل بر نبود طينت نيست.

اين پاسخ مضمون حديث متشابهى است كه بايد از نظر سند و دلالت بررسى شود، وانگهى درباره اين‏كه طينت چيست، عقايد گوناگونى وجود دارد. بعضى گفته‏اند مقصود از طينت، نفس ناطقه است و برخى گفته‏اند همان طينتى است كه سعادت و شقاوت انسان بدان بستگى دارد. برخى معتقدند طينت همان ذرات اصليه است و جمعى بر اين باورند كه جسم مثالى و برزخى است. گروهى آن را به ذرات اتمى بدن تعبير كرده‏اند. در هر صورت با حديث واحد -آن هم مبهم و متشابه - نمى‏توان مشكل آكل و مأكول را حل كرد. بسيارى از علما معتقدند در اصول عقايد بايد به روايت متواتر و يا مستفيض استناد كرد.

بقاى صورت نوعيه

فيلسوفان الهى پاسخ دقيق‏ترى داده‏اند؛ آنان مى‏گويند: ثابت شده است شخصيت انسان را صورت نوعى او تشكيل مى‏دهد، نه ماده متغير بدن! و نفس ناطقه (روح) كه هستى بدن به آن بستگى دارد، كالبد شخصى خود را هميشه به همراه دارد و هرگز آن بدن شخصى از روح جدا نمى‏شود و آكل و مأكول در آن جسم تحقق پيدا نمى‏كند، بلكه دگرگونى تنها در كالبد محسوس يافت مى‏شود، و كالبد ثابت و اصلى هيچ‏گونه نيازى به قالب كثيف و متغير مادى ندارد. مى‏توان گفت آن جسم ثابت و لطيف در هر ماده‏اى حلول كند، صورت انسانى به وى مى‏بخشد و ازاين‏رو تغييرات پيوسته‏اى كه در ماده بدن حاصل مى‏شود، در شخصيت آدمى تغيير پيدا نمى‏كند؛ زيرا صورت نوعى در تمام تبدلات باقى و ثابت است و حقيقت هر موجودى را در صورت نوعى او بايد جستجو كرد و آن هم همواره ثابت است و جزو بدن ديگرى نمى‏شود.

اصالت روح و ابزار بودن جسم

جواب ديگرى كه مى‏توان ذكر كرد، اين است كه نمود هر انسان، وابسته به روان اوست، نه كالبد جسمانى؛ زيرا بدن ما پيوسته در حال دگرگونى است، از اين‏رو بدن معيّنى در تشخص انسان معتبر نيست، بلكه يك كالبد مبهم و غير معيّنى مى‏تواند تشكيل دهنده شخصيت جسمانى وى باشد؛ زيرا جسم همچون ماده سيّالى است كه صورت‏هاى گوناگون مى‏پذيرد و قابل پذيرش صورت‏هاى مختلف است. از اين نظر براى جسم مادى ما ثبات و بقايى متصور نيست؛ تنها در پناه روح است كه كالبد، تشخص پيدا مى‏كند و ذرات بدن را مى‏شود به صاحب اصلى آن نسبت داد و گفت: دست فلانى و پاى بهمانى، و يا اين عضو را از بدن فلانى قطع كردند و مانند اين انتسابات؛ در حالى كه اگر بدن، خاك شود و به ميوه تبديل گردد، انتساب فوق از بين مى‏رود.

طبق اين پاسخ، شبهه آكل و مأكول از ريشه ويران مى‏گردد؛ زيرا در اين ترسيم لازم نيست در جهان آخرت همان بدن معيّن كه در تاريخ خاصى طعمه درندگان صحرا و يا ماهيان دريا قرار گرفته و جزو بدن حيوان شده، همان ذرات - با تمام مشخصات - دوباره بازگشت كند؛ زيرا ممكن است از ذراتى - كه در گذشته - از بدن او جدا شده - چه به صورت چرك و فضولات و چه به صورت انرژى و غيره - كالبدى ساخته شود و روح بدان تعلق پيدا كند. بدون ترديد به هنگام ارتباط روح به آن جسم، انسان صورت اوليه خود را باز خواهد يافت. عقيده‏اى كه از نظر اسلام ضرورى است، همان شناخت ابتدايى انسان‏هاست؛ بدين معنا كه در صحراى محشر افرادى كه در زندگى دنيوى يكديگر را مى‏شناختند، با ديدن يكديگر خاطرات گذشته آنها تجديد شود و يكديگر را بشناسند. وجود همان ذرات و سلول‏هايى كه در دنيا، انسان‏ها حمل مى‏كردند، در قيامت ضرورت ندارد. در روايات بسيارى آمده است افراد نابينا و كسانى كه ناقص‏العضو بوده‏اند، در رستاخيز، سالم محشور مى‏شوند؛ در حالى كه اگر بازگشت همان ذرات، ضرورى باشد، بايد آن ذرات با همه مشخصات بازگشت نمايد، از طرفى ديگر بايد اعتراف كرد تغييرات چشمگير و قابل توجهى در بدن اخروى ايجاد گرديده، در همان حال مشخصات فردى نيز تا حدودى محفوظ مى‏ماند و افراد با هم اشتباه نمى‏شوند، بلكه امكان دارد فقط به مقدار معينى از مواد بدن ساخته شود و روح با خلاقيت مخصوصى كه دارد، به ضميمه جسم ثابت (پريسپرى) كالبد خاكى را به صورت مناسب درآورد و با طينت - كه در روايت است و منشأ آدمى است - بياميزد؛ آن گاه تمام خصوصيات انسان بازمى‏گردد و خاطرات گذشته و كردار فرستاده شده و پس انداز شده، تجديد مى‏شود. وى هم خود را مى‏شناسد و هم ديگران را، و افراد ديگر نيز او را خواهند شناخت.

بازپرداخت شبهه آكل و مأكول

در بحث گذشته يادآور شديم شبهه مذكور به همراه پيشرفت‏هاى علوم و صنايع، تصوير كامل‏ترى به خود گرفته است و مى‏توان گفت قوى‏ترين اشكالى كه به مسأله معاد جسمانى گرفته مى‏شود، همين مطلب است. طرفداران اين تصور چنين مى‏گويند: طبق قانون «لاوازيه» ثابت شد كه در جهان هستى، نه چيزى به وجود مى‏آيد و نه چيزى معدوم مى‏شود، بلكه مقدار معينى از ماده كه در سرتاسر گيتى وجود دارد، از طريق يك رشته تحول و تكامل، صورت‏هاى گوناگونى به خود مى‏گيرد و به همين جهت پديده‏هاى مختلفى را به وجود مى‏آورد. چون روشن است كه هستى و پيدايش موجودات، اعم از گياه، حيوان، انسان و... با ايجاد مواد تازه‏اى نيست، بلكه همين مواد و عناصر موجود به مرور زمان و گذشت قرن‏ها و اعصار صورت‏هاى گوناگونى مانند كوه، صحرا، حيوان، انسان، اشجار و جماد به خود مى‏گيرد، چه بسا ممكن است مقدار معيّنى از ماده در طول قرن‏هاى متمادى به صورت پيوسته، ماده بدن هزاران انسان را تشكيل دهد و نطفه هر فردى در واقع عصاره بدن مرده‏اى باشد؛ چون طبق قوانين طبيعى، كالبد جسمانى هر فرد در اثر فعل و انفعالات طبيعى و تأثير و تأثرات شيميايى به وسيله مواد غذايى وارد بدن انسان ديگرى مى‏شود، و باز كالبد دومى هم پس از مرگ، ماده اصلى بدن انسان سومى خواهد شد و پيوسته اين دگرگونى‏ها ادامه دارد. اگر بنا شود، به مقتضاى معاد جسمانى تمام ذرات بدن هر فرد در روز قيامت يك جا جمع شود و پس از آن هر روح به همان كالبد دنيوى خود باز گردد، از نظر عقل اشكالاتى دارد؛ تعداد بدن‏ها از روح‏ها كم‏تر خواهد بود و ارواح زيادترى در روز رستاخيز بدون بدن مى‏مانند؛ بدين معنا كه در قيامت اگر مجموع جان‏هاى اولين و آخرين را با مقدار بدن‏هاى ساخته شده، بسنجيم و تقسيم كنيم، خارج قسمت بدن‏ها، كم‏تر از روح‏ها خواهد بود؛ گذشته از آن‏كه تحقق چنين امرى، يعنى بازگشت ذرات پراكنده كالبدها معقول نيست، بلكه در شمار مسائل محال و نشدنى است؛ چگونه ممكن است يك امر مشكوك مهم‏ترين پايگاه مذهبى و اعتقادى جامعه بشر قرار بگيرد و به عنوان يك اصل جهان بينى تلقى گردد؟!

پاسخ

اين اشكال از چند جهت قابل بررسى و نقد است:

الف) تخيلاتى بيش نيست

بدون ترديد تصوير چنين اشكالى جز بافته‏هايى فكرى و كژانديشى چيز ديگرى نيست؛ اولاً از كجا معلوم است از خاك بدن مردگان - بدون هيچ آميزشى با ديگر مواد زمين - گياهى مى‏رويد و آن گياه فقط از مواد بدن مردگان تغذيه مى‏كند و از خورشيد استفاده نمى‏كند؟ يا از هوا بهره‏اى نمى‏برد؟ و يا از مواد معدنى زمين تغذيه نمى‏نمايد؟ تا بگوييم: فقط از خاك مرده تغذيه مى‏كند و برگ و ساقه پيدا مى‏كند و سپس نصيب حيوان حلال گوشتى مى‏شود و پس از آن‏كه گوشت بدن حيوان از چنين گياهى تشكيل شد، پيش از آن‏كه سلول‏هاى بدن آن حيوان عوض شود و مواد مذكور به صورت‏هاى مختلف از كالبدش خارج گردد، كشته مى‏شود و طعمه انسانى قرار مى‏گيرد، و پس از خوردن انسان، جزو بدن وى مى‏گردد و پيش از خروج از كالبد، آن انسان سكته مى‏كند و مى‏ميرد؛ و به همين منوال ماده‏هاى بدن به يكديگر مبدل مى‏شود. اين تصورات جز وهم و خيال چيز ديگرى نيست و اثبات هر يك از اين ادعاها از سوى انتقاد كننده، مشكل است؛ زيرا حتى در يك مورد چنين چيزى وجود نداشته و محال است تحقق يابد؛ چون با تأثير متقابل و اختلاط تمام مواد با يكديگر و استفاده همه موجودات زنده از خورشيد و ساير عناصر جهان و وسعت سطح كره زمين و كثرت مواد خاكى و ناچيز بودن ماده مردگان در برابر مواد زمين، همه حاكى از عدم امكان تحقق چنين امرى است. گذشته از اين‏كه سلول‏هاى بدن حيوانات از مواد مختلف تشكيل مى‏شود. خورشيد و عناصرى كه تشكيل دهنده هواست، همگى در ساختن سلول‏ها سهم دارند، و چنين نيست كه سلول فقط از خاك تغذيه كند و به وجود آيد، بلكه آب، هوا، خورشيد، خاك، نبات، حيوان، انسان و ساير عوامل طبيعى دست به دست هم داده و سلولى را به وجود مى‏آورند.

اگر از پاسخ فوق چشم پوشى كنيم، شبهه مزبور محال بودن معاد جسمانى را از نظر عقل و منطق به اثبات نمى‏رساند؛ زيرا اين پندار، فقط بعيد دانستن است؛ بديهى است استبعاد، زاييده مشاهده نكردن و عدم وقوع نظير در واقع است، و با پيدايش چنين امرى در خارج از ذهن، اين‏گونه شبهه‏ها منتفى مى‏گردد، چنان‏كه در گذشته اگر كسى مى‏گفت: ديدم يك خروار آهن در آسمان پرواز مى‏كرد، همه او را مسخره كرده و به دروغگويى يا جنون متهم مى‏كردند؛ همچنين اگر در بدو اختراع تلفن، تلگراف، تلويزيون و ديگر اختراعات، ماجراى آنها براى مردم نقل مى‏شد، همگان آن را بعيد مى‏شمردند و منكر آنها مى‏شدند، ولى پس از تحقق عينى و رؤيت، مسائل مذكور مانند حوادث عادى است. مسأله جسمانى بودن معاد نيز همين‏گونه است، اگر چه برخى از بخش‏هاى آن به نظر ما پيچيده مى‏آيد، ولى چيزى نمى‏گذرد كه در رديف محسوسات قرار خواهد گرفت.

بايد افزود: ادعاى اين‏كه تا هنگام رستاخيز تمام مواد خاكىِ كره زمين جزو بدن انسان‏ها شده، به‏گونه‏اى كه خاك دست نخورده‏اى يافت نخواهد شد و يا لااقلّ قسمت‏هاى مسكونى زمين به طور مكرر ماده بدن انسان‏هاى مختلفى را تشكيل خواهد داد، و اگر بنا شود آنها دوباره به صورت كالبد جسمانى درآيند، به هنگام تقسيم بدن‏ها بر ارواح در خارج قسمت بدن‏ها، كمبودى پيدا خواهد شد، بايد بگوييم: تمام اينها تصورات و خيالاتى بيش نيست؛ زيرا كره زمين - با اين عرض و طول و عمق - وقتى انسان سوار هواپيما شود و زمين را از زير نظر بگذراند، يقين پيدا خواهد كرد اگر ميليون‏ها سال ديگر قيامت برپا نشود، بسيارى از توده‏هاى خاك در عمق زمين و در سطح جزاير مسكونى و بسيارى از زمين‏هاى زراعتى به حال طبيعى خود باقى خواهد ماند و چه‏بسا امكان دارد قبل از تبديل خاك قسمت‏هاى مسكونى زمين به كالبد بشرى، رستاخيز وجود پيدا كند و سطح غير مسكونى زمين دست‏نخورده باقى‏بماند.

پندارى كه اكنون در صدد پاسخگويى به آن هستيم، از نظر احتمالات سر از محال و بى‏نهايت بيرون مى‏آورد. نطفه‏اى كه تشكيل مى‏گردد، احتمال دارد عصاره ميوه و غذايى باشد كه آن ميوه از درختى به وجود آيد كه از خاك مرده مراحل رشد خود را گرفته و تغذيه كرده است و هيچ خاك يا مواد ديگرى در تكوين نطفه مذكور تأثيرى نداشته باشد!

و از طرفى در هر نطفه معمولاً چهار ميليون اسپرم زنده وجود دارد كه همه آنها در داخل رحم به سوى تخمك مى‏روند و هر كدام كه جلوتر در جدار داخلى تخمك نفوذ مى‏كند، واحد اوليه انسان است. شكى نيست كه آب و هوا در تكوين اسپرم‏ها نقش مهمى ايفا مى‏كند. گرد و غبارى كه از كرات ديگر پاشيده مى‏شود، قطعاً داراى مواد معدنى است و همه اين امور در تشكيل نطفه مؤثر است. احتمال اين‏كه همان اسپرم تكوين يافته از خاك مرده، در جدار تخمك نفوذ كند، يا اسپرم ديگرى كه محصول مواد طبيعى زمين و غيره مى‏باشد، نسبت يك به چهار ميليون يا هشتصد ميليون است. همين احتمال در تخمك زن هم قابل تصور است، كه در پندار گذشته، نسبت يك به بى نهايت است. بچه‏اى كه از خاك مرده به‏وجود آمده، آيا تا آخر عمر از مواد بدن مرده‏ها تغذيه و رشد مى‏كند، به طورى كه به هنگام مرگ حاصل خاك مرده‏هاست! و بدنش از سلول‏هايى تشكيل يافته كه از خاك مرده وجود پيدا كرده و با تغذيه آن توليد مثل نموده است؟! و از ديگر مواد عالم اختلاطى در ماده بدن وى ايجاد نگرديده است؟ همه اين امور محال است. با خيالات نمى‏توان اصل علمى را باطل كرد، گو اين‏كه در قيامت فقط بازگشت مقدارى از مواد بدن لازم است؛ زيرا اگر بنا شود جميع اجزاى بدن از زمان تكليف تا موقع مرگ برگردد، در اين صورت هيكل هر انسان از كوه هيماليا بزرگ‏تر خواهد شد. آنچه كه از راه وحى به ما رسيده است و هم اكنون در صدد اثبات آن مى‏باشيم، بازگشت روح به بدن جسمانى است و بازگشت تمام ذرات بدن با همه خصوصيات گذشته، در اعتقاد به معاد اثرى ندارد. اصولاً بازگشت تمام ذرات پراكنده - بدون كم و كاست - اشكالاتى دارد كه از نظر عقل پاسخ صحيحى ندارد؛ بر خلاف بازگشت مقدار معينى از ذرات كالبد. در واقع اشكال متوجه اين‏گونه معاد جسمانى است و ما هم ايرادات عقلى را در اين صورت مى‏پذيريم، زيرا اگر همه ذرات پراكنده از اول بلوغ تا پايان حيات جمع شود، جسم مادى از هر كوهى بزرگ‏تر و وحشتناك‏تر خواهد شد! مسلماً چنين بازگشتى - با در نظر گرفتن تغييرات دايمى سلول‏ها و دگرگونى‏هاى طبيعت و جذب مواد بدن مرده به جسم ديگران، به علاوه تغيير وحشتناك بدن و كمبود بعضى از بدن‏ها - از نظر عقل و شرع امكان نخواهد داشت. اگر مقصود از بدن محشور، آخرين بدن و جسمى باشد كه انسان در آن حال مى‏ميرد، ممكن است قسمتى از آن بدن از راه دگرگونى‏هاى طبيعى و شيميايى، ماده جسم انسانى را تشكيل دهد و پيش از آن‏كه سلول‏هاى بدن شخص دوم تغيير يابد، آن نيز بدرود حيات گويد. فرض ما اين است كه هر آدمى با مواد جسمى كه در قالب آن، مرگش فرا رسيده، محشور مى‏گردد؛ بنابراين كمبودى در يكى از آنها پديد مى‏آيد و شبهه آكل و مأكول به هيچ وجه حل نمى‏گردد؛ پس بايد بگوييم قسمتى از مواد بدن بازگشت مى‏كند. حال ذراتى كه بر مى‏گردد، همان اتم‏هايى است كه سلول‏هاى بدن دنيوى را تشكيل داده است، يا نه؟ ممكن است در آينده اين حقيقت بزرگ روشن شود؛ اگر چه در آغاز امر لزوم بازگشت همان ذرات بدن - از نظر عقل - درست نيست، چون ممكن است كسى بگويد: اگر ذراتى كه با وجود آنها عمل خير يا زشت از انسان سرزده، باز گردد، پس بايد بدن يك انسان پليد از آغاز بلوغ تا هنگام مرگ جمع شود؛ در اين صورت كافر، بايد قيافه معمولى را از دست داده و به صورت يك آدم كوه پيكر محشور گردد، و با اين وضع هيچ فردى به مجرد رؤيت او را نخواهد شناخت؛ در حالى كه روايات زيادى به ما رسيده، كه در قيامت آشنايان دنيوى يكديگر را مى‏شناسند. مضافاً بر اين‏كه ممكن است ذرات بدن كافر در طى ميليون‏ها سال ماده بدن گروهى از مؤمنان را تشكيل داده باشد، يا بر عكس شده باشد. اگر بازگشت همان ذرات بدن ضرورت داشته باشد، بدن مؤمنى در لابه لاى بدن كافرى عذاب خواهد شد؛ يا اجزاى بدن مشركى با بدن مؤمنى در بهشت متنعم خواهد بود. اين خلاف عدالت حق است. اگر تنها قسمتى از مواد جسمانى برگردد، ترجيحى بدون جهت است و اين عمل از خداى حكيم سرنمى‏زند. ممكن است ذرات اصيل بدن - كه با فضولات تفاوت دارد - باز گردد؛ يعنى موادى كه در بدن زياد مى‏مانند و زود تغيير نمى‏كنند، بازگشت كنند؛ آن ذراتى كه ساختمان جسم و شكل و قيافه ما به وجود آنها بستگى دارد، نه فضولات جسم كه هيچ گاه جزو ساختمان بدن ما نيستند، و به همين جهت امام فرمود: بدن انسان پس از مرگ متلاشى مى‏شود و فقط طينت در قبر در حال حركت و چرخش به طور دايره‏وار، باقى مى‏ماند و اين ماده در حال حركت، زيربناى جسم انسان را در روز قيامت تشكيل مى‏دهد. در هر صورت ممكن است ذرات واقعى هر مركبى حامل تمام خصوصيات و شكل و اندازه و اندام تركيبى خود باشد. اگر جزو موجود مركب ديگرى شود، خاصيت پذيرش صورت اصلى را از دست نمى‏دهد. دكتر «پاك نژاد» در يكى از نوشته‏هايش بدين مطلب مى‏پردازد، و پس از اين‏كه شبهه آكل و مأكول را به صورت ذيل طرح مى‏كند، چنين مى‏نگارد:

بدنى كه ذرات باقيمانده‏اش به فلز و شبه فلز ... در صحنه پهناور گيتى پراكنده شده است، عود و ميعادش چگونه است؟

در شهريور 1347 اكتشاف بزرگى صورت گرفت و سبب شد يكى ديگر از دلايل اثبات وجود معاد روشن شود. اكتشاف به قدرى اهميت داشت كه در اكثر كشورها حتى به زبان‏هاى محلى با عنوان «فلزى كه نيروى حافظه دارد» انتشار پيدا كرد.

نيروى دريايى آمريكا از دكتر «ويليام بوهلر» كارشناس بزرگ فلزات، خواست آلياژى بسازد كه در آب، زنگ نزند و داراى استحكام باشد. همچنين حوزه مغناطيسى در آن نفوذ نداشته باشد، تا آن را براى خنثى كردن مين‏هاى دريايى به كار ببرند. «بوهلر» پس از مدتى از تركيب نيكل و نى تى انيوم آلياژى ساخت كه خاصيت فوق را دارا بود و نام آن را «نى تى نول 55» گذارد. در ضمن آزمايش، «بوهلر» متوجه شد فلز مذكور داراى نيروى حافظه است. او قطعه‏اى از آن را در حرارت نزديك به ذوب، به شكل خاصى (عروسك يا درخت) درآورد؛ بعد آن را سرد كرد، و سپس با پتك آن را خرد نمود و فلز خرد شده را در بوته انداخته، به حرارت قبلى رساند. او با كمال شگفتى مشاهده كرد فلز به شكل اوليه‏اى كه داشت - بدون تغيير - برگشت. بوهلر به اتفاق «فردريك ويك» فيزيكدان مشهور، نزديك صدبار اين عمل را تكرار كردند، و باز همان نتيجه قبلى عايدشان شد. سرانجام آشكار شد فلز تمام زندگى گذشته خود را به ياد مى‏آورد.

دكتر پاك نژاد در اين باره مى‏نويسد:

به عقيده ما هر فلز، بلكه هر ذره‏اى، اگر در محيط مناسب خود قرار گيرد، يعنى محيطى كه همه ضرايب اطرافش متناسب باشد - ضرايب حرارت، نور، فشار و...- مى‏تواند همه چيز گذشته‏اش را به ياد آورد، كه بر حسب اتفاق يك آلياژ در چنين موقعيت و وضعيتى قرار گرفت و نام دكتر بوهلر را شهره آفاق ساخت و به همين منوال تمام ذرات بدن ما روزى با حافظه قبلى جسم ما را تشكيل داده و همه چيز را نيز به خاطر خواهند آورد.(5)

ب) بدن محشور كدام است؟

اگر بخواهيم پرسش فوق را به بهترين وجه طرح كنيم، بايد بگوييم: جسم آدمى در طول زندگى پيوسته در معرض تكامل و دگرگونى است و در طى گذشت زمان سلول‏هاى بدن از بين مى‏روند و گروه‏هاى تازه‏اى جايگزين آنها مى‏گردند؛ بنابراين كدام يك از اين بدن‏ها در روز قيامت زنده مى‏شود؟ و حشر روان در كدام يك از قالب‏هاى مذكور تحقق پيدا مى‏كند؟ و انسان با چه كالبدى مجازات مى‏گردد؟ چون اگر روح انسان گناهكار لازم باشد در بدنى كه كارهاى ناپسند را در پوشش آن انجام داده، محشور شود، چنين چيزى امكان ندارد؛ زيرا بدن جنايتكار از آغاز بلوغ تا هنگام مرگ ده‏ها بار عوض شده است و اگر بنا شود تمام ذرات كالبدش بازگشت نمايد، بدون ترديد بايد با يك اندام كوه‏آسا محشور گردد! در حالى كه در زندگى دنيوى خود چنين بدنى نداشته است؛ گذشته از اين‏كه شبهه پيشين هم زنده مى‏شود. اگر بگوييم قسمتى از ماده جسم وى برگردد، لازم مى‏آيد قسمتى از عناصر بدن را بر ساير قسمت‏ها بدون مرجحى صحيح، ترجيح دهيم؛ در نتيجه قسمتى از بدن عذاب مى‏شود و قسمتى هم وانهاده مى‏شود. اگر گفته شود: در صورتى كه مجازات جنايتكار در هر يك از كالبدها انجام گيرد، مقصود ما برآورده شده است، خواهيم گفت: پس بايد عذاب روان در قالب جسمى كه در آن كردار بدى انجام نداده، صحيح باشد؛ ولى اين برخلاف عدل الهى است و همه اشكالات گذشته در چگونگى حشر جسم يك آدم مؤمن هم قابل تصور است. با اين وصف جسمانى بودن معاد به مفهومى كه معروف است، غير ممكن خواهد بود!

پاسخ صحيح

از اشكال فوق جواب‏هاى گوناگونى داده‏اند، كه قابل نگارش نيست، زيرا چنگى به دل نمى‏زند. تنها پاسخى كه مى‏توان روح را با آن قانع كرد، جوابى است كه با استمداد از دانش كنونى مى‏توانيم بياوريم.

از نظر علمى حجم واقعى هر موجود به اندازه يك ميليون ميليونيم حجم ظاهرى و قيافه خارجى آن پديده مادى است و بقيه فقط فضاى خالى است. بنابراين نظريه اگر بدن يك انسان را در كارخانه مخصوصى قرار دهند و به وسيله فشار شديد، فواصل الكترون‏ها و فضاهاى آن را تخليه كنند، ماده اصلى بدن به قدرى كوچك مى‏شود كه فقط توسط ميكروسكوپ بايد آن را مشاهده كرد. در روز قيامت آنچه كه بايد برگردد، همان مواد اصلى بدن است، نه فضايى كه در داخل ذرات بدن وجود دارد. بازگشت تمام ذرات بدن نيز ضرورتى ندارد. قسمتى از عناصر اصلى كه برگشت، مقصود حاصل مى‏شود. شايد مقصود از متلاشى شدن بدن و بقاى طينت‏(6) همين مطلب باشد. ثانياً، تغيير و تبديل بدن از حالت لاغرى به فربهى، از نظر عقل موجب تحول ذاتى نمى‏شود؛ به همين سبب اگر كسى در سنين جوانى قتل و جنايتى انجام دهد و از چنگال عدالت فرار كند، و در پيرى او را دستگير كنند، مقامات قضايى او را به حبس ابد يا اعدام محكوم مى‏كنند، و اگر متهم در مقام دفاع بگويد: من آن مجرم نيستم، چون از نظر فيزيولوژى تمام سلول‏هاى بدن من تغيير كرده و مواد ديگرى بدن كنونى مرا تشكيل مى‏دهد، پس من مجرم گذشته نيستم، خردمندان و حقوقدان‏هاى جهان به چنين دفاعى مى‏خندند و گوينده را به جنون نسبت مى‏دهند؛ زيرا عقلا در همان حال كه به صحت اين نظريه معتقدند، بر اين باورند كه شخصيت و واقعيت انسان -كه كلمه «من» از بقاى آن حكايت دارد- با تعويض سلول‏هاى بدن و اجزاى كالبد از بين نمى‏رود و در تمام دگرگونى‏هاى ظاهرى ثابت و محفوظ است. هر گاه كه عضوى از بدن جدا شود و ارتباط خود را قطع كند، به وسيله آن عامل ثابت از انسان نفى مى‏گردد و هر چيزى كه جزو بدن وى گردد، به وسيله آن عامل به انسان نسبت داده مى‏شود؛ زيرا مى‏گوييم اين جزو بدن من است و آن ديگرى مربوط به كالبد من نيست. پيش‏تر نگاشتيم در مجموع هيكل آدمى، غير از روح، جسم ثابتى نيز وجود دارد كه موسوم به «پريسپرى» است، و در حال حيات همواره همراه بدن متغير مادى است، و هر غذايى كه جزو بدن محسوب مى‏گردد، توسط آن جسم ثابت و روان به آدمى منسوب مى‏شود. در هر صورت آنچه لازم است پايه اعتقاد ما درباره معاد جسمانى قرار بگيرد، عبارت از بازگشت روان‏ها به قسمتى از مواد بدن است كه در روايات «طينت» ناميده مى‏شود، ولى برگشت تمام ذرات بدن از آغاز كودكى تا هنگام پيرى در قيامت ضرورت ندارد.

ج) كمبود تن‏ها در مقايسه با روان‏ها

گفته شده است: عالم داراى مقدار معينى از ماده است كه صورت‏هاى مختلف به خود مى‏گيرد؛ در هر ثانيه يك نفر مى‏ميرد و در هر روز بيش از هشتاد و شش‏هزار نفر از دنيا مى‏روند. طبق اين محاسبه، بيش‏تر از سى‏ميليون نفر در سال و بيش از سه ميليارد نفر در هر قرن مى‏ميرند؛ در طول هر صد قرن سيصد ميليارد نفر از دنيا مى‏روند، كه بعدها بايد زنده شوند؛ قطعاً تا قيامت هزاران هزار ميليارد نفر مى‏شوند؛ بنابراين مقدار ماده موجود براى تشكيل بدن‏ها كفايت نخواهد كرد!

در پاسخ مى‏گوييم:

اولاً، اين گفته شما با آنچه مى‏گوييد: عالم بى‏نهايت است، نمى‏سازد. بايد در شروع از اين عقيده دست برداشته و بگوييد: عالم نهايت دارد، وگرنه بى‏نهايت، مقدار معينى ندارد و مى‏تواند به بى‏نهايت تبديل شود؛ ثانياً بايد توجه كرد ماده حالات مختلفى به خود مى‏گيرد، مانند آب كه گاه منجمد مى‏شود و گاه به صورت بخار و گاز درآمده، در جو پخش مى‏شود؛ يا قطعه سنگى كه فعلاً يك متر مكعب است، اگر اتم‏هايش در هم شكسته شود، مى‏تواند به اندازه چند ميليون كيلومتر مكعب از فضا را اشغال كند. دانشمندان واقع بين مى‏گويند: ماده كنونى جهان در روز قيامت از هم باز مى‏شود و وسعت و حجمش بيش از آنچه در حد تصور ماست، افزون مى‏گردد؛ هم‏چنان كه در قرآن بدان اشاره شده است: «يَومَ تُبَدَّلُ الْاَرضُ غَيرَ الْاَرضِ؛(7) روزى كه اين زمين، به زمين ديگر، مبدّل شود.» بنابراين چه كسى با دقت جهان را بررسى كرده و مشاهده كرده است ماده به مقدار معينى وجود دارد، و كم و زياد نمى‏شود؟! دانشمندان معتقدند: عالم در حال گسترش است و روز به روز بر وسعت آن افزوده مى‏شود. «ژرژگاموف» مى‏نويسد:

بر طبق موثق‏ترين اطلاعاتى كه تاكنون در جِرم كهكشان‏ها به دست آمده، به نظر مى‏رسد كه فعلاً كارمايه حركتى كهكشان‏هايى كه دور مى‏شوند، چند برابر كارمايه ذخيره‏اى است كه در نتيجه جاذبه بر يكديگر وارد مى‏آورند؛ و از اين‏جا نتيجه گرفته مى‏شود كه جهان ما دايماً منبسط مى‏شود و به سوى بى‏نهايت سير مى‏كند، بى‏آن‏كه اميدى باشد كه روزى اجزاى آن در نتيجه قوه جاذبه به سوى هم گراييده و به يكديگر نزديك شوند.(8)

يكى از دانشمندان ستاره‏شناس «سِرجيمس جنيز» كشف كرده است دستگاه افلاك دايماً رو به گسترش و كشش مى‏رود و به همان نسبت كه به حجم آن افزوده مى‏شود، قطعات سديم به جنبش مى‏آيد و منظومه‏هاى شمسى از هم دورتر و بازتر مى‏شوند؛ اين اكتشافات علمى بيان الهى را تفسير مى‏كند:«وَالسَّماءَ بَنَيْنها بِاَيدٍ وَاِنّا لَمُوسِعُونَ؛(9) آسمان را با قدرت بنا كرديم، و همواره آن را وسعت مى‏بخشيم!

با توجه بدين موضوع بايد دانست ماده سازنده كالبد انسان‏ها، به كره زمين منحصرنيست، بلكه مواد ساير كرات هم دخالت دارند، گو اين كه نظريه فوق اثبات مى‏كند براى تشكيل بدن بشر، مواد موجود در كره زمين كفايت مى‏كند و نيازى به مواد ساير كرات نيست.

پاسخ حكمت متعاليه

ملاصدرا در جلد نهم اسفار مى‏گويد:

پاسخ اين شبهه [شبهه آكل و مأكول‏] از مطالبى كه درگذشته بازگو كرديم، روشن مى‏شود. آنچه گفته شد، به‏گونه اجمال اين بود كه: شخصيت و حقيقت هر انسانى به نَفْس و روح او مشخّص و معيّن مى‏گردد، نه به كالبد مادى. آن بدنى كه در تشخص و هويت انسان دخيل است، يك امر مبهم و نامشخص است، زيرا جسمى كه پيوسته در حال تغيير و تبديل است، چگونه مى‏تواند شخصيت و هويت انسان را مشخص كند، در صورتى كه مجموعه ارگانيزم بدن پيوسته عوض مى‏شود؛ حتى سلول‏هاى استخوانى آن نيز هر چند سال يك بار به كلى تغيير مى‏كند. به همين جهت هيچ‏گونه ثبات و اصالتى، بدن وكالبد متغيّر نمى‏تواند داشته باشد. بنابراين جسمِ متغير و كالبدى كه همواره در تبدل است، تعيّن و تشخص نمى‏تواند داشته باشد. به همين دليل نمى‏توان گفت چون بدن زيد را حيوانى خورده است، روز قيامت نمى‏تواند محشور گردد، زيرا اين بدن مأكول است و يا آكل و خورنده؛ بلكه مشخص كننده بدن هر روحى، خود انسان است. وقتى روان زيد به بدنى تعلق گرفت، آن بدن همان بدن زيد است؛ بلكه هر چيزى كه نفس و روح بدان تعلق يافت، همان چيز عين بدن اوست. گويى با همين جسم در دنيا زيسته و سرد و گرم دنيا را چشيده است. به اعتقاد ما آنچه در حشر بدن‏ها لازم است، برانگيختن بدن‏ها از قبر است به طورى كه آشنايان يكديگر را بشناسند و بگويند اين شخص همان شخص مورد نظر است و خود اوست. بدن هر انسانى در صورت تعلق روح، بدن او مى‏شود و گرنه يك مشت خاك بيش‏تر نيست. بر اين باور لازم نمى‏آيد وجود و هويت زيد تبدل پيدا كند، همان‏گونه كه اگر كسى چهره‏اش زشت و كريه شود و يا دست و پايش را قطع كنند، هويت و تشخصش دگرگون نمى‏شود. آيا كر و كور و فلج و پير و جوان لازم است به همان شكل محشور شوند؟ جواب منفى است، بلكه انسان در قيامت، كامل و تمام عيار محشور مى‏گردد. روايات معصومان بر اين حقيقت صراحت دارد.

حاجى سبزوارى طبق شيوه ملاصدرا چنين پاسخ مى‏دهد:

وَ شُبْهَةُ الآكِل وَالمَأكُولِ

يُدْفِعُها مَنْ كانَ مِنْ فُحولِ؛

شبهه آكل و مأكول را كسى كه قهرمان معقول باشد، مى‏تواند دفع كند.

اِذْ صُورَةٌ بِصُورَةٍ لاتَنْقَلِبُ

عَلَى الْهَيُولَى الإنْحِفاظِ مُسْتَجِب؛

صورتى به صورت ديگرى دگرگون نمى‏شود و گرنه لازم مى‏آيد در ماهيت، انقلاب پيدا شود.

يعنى مثلاً روح واقعى احمد به جسم محمود تعلق بگيرد، و نتيجه اين تعلق، انقلاب ماهيت احمد به ماهيت محمود باشد، كه امر محالى است. دو صورت مختلف بر روى ماده محفوظ و ثابت و جارى است؛ زيرا همان صورت پيشين بر ماده حاكم و ثابت است؛ با اين‏كه در آن هنگام صورت فعليه ماده واقع شده است.

اگر گفته شد كه آب تبديل به بخار و يا مبدل به هوا گرديد، مقصود اين نيست كه آن‏صورت آب با حفظ ماهيت و هويت خود به هوا تبديل شده است، منتها با حفظ ماهيت هوايى؛ چه در اين صورت انقلاب واقعى و ذاتى در ماهيت آب و هوا لازم مى‏آيد. مقصود از تبخير آب به هوا اين است كه صورت آب كه در گذشته بر روى ماده بود، اينك از ماده كنده‏شده و آن ماده صورت هوا را پذيرفته است و به لباس هوا متلبس گرديده است. به عبارت ديگر در يك زمان ماده، لباس و صورت آب را در برداشت و در اين زمان صورت هوا را دارد. اگر چيز سفيدى سياه شود، بدون شك سفيدى با حفظ هويت خود، به سياهى تبديل نشده است، بلكه موضوع و محل ورود سپيدى، كه همان ماده باشد، سفيدى را كنده و سياهى را پوشيده است.

اين ماده است كه استعداد پذيرش صورت‏هاى گوناگون را دارد، منتها صورتى بايد برود تا صورت ديگر بتواند بر ماده حاكم شود.

آنچه باقى و ثابت است، ماده است، ولى آنچه متغير است، صورت‏هايى است كه بر ماده به طور تعاقب وارد مى‏شود.

6- قرآن و رستاخيز

پيش‏تر ضمن ارائه دلايل عقلى براى اثبات امكان معاد جسمانى، تحت عنوان «راهنمايى‏هاى قرآن» به آياتى اشاره كرديم. براى اين‏كه بيش‏تر با شيوه جذاب اين گنجينه بزرگ آسمانى آشنا شويم، فهرستى از استدلال‏ها و تشبيهاتى را كه در اين زمينه (معاد جسمانى) آمده است، در اين جا مى‏آوريم. بايد توجه داشت آياتى كه در زمينه رستاخيز آمده است، به سه قسمت تقسيم مى‏شود: يك دسته فرا رسيدن قيامت را يك امر طبيعى دانسته و بدون ذكر دليل، تشكيل صحنه رستاخيز را قطعى مى‏داند؛ دسته ديگر لزوم معاد را با دلايل مختلف به ثبوت رسانده، از اين طريق فرارسيدن قيامت را حتمى مى‏داند؛ دسته سوم تنها به تشبيه و بيان نظاير قيامت پرداخته، مرگ و قيامت را گاهى به خواب و بيدارى، و زمانى به آفرينش آغازين و مرگ و زندگى‏هايى كه از مراحل خاكى و نطفه تا مرز انسان شدن است، تشبيه مى‏كند، و گاه به نشو و نمو دوباره گياهان و درختان پس از پايان فصل پاييز و زمستان و فرا رسيدن فصل بهار مثال مى‏زند.

7- معاد جسمانى يك حادثه طبيعى است

دسته‏اى از آيات در بر دارنده اين مفهوم است كه زنده شدن مردگان و قيامت يكى از سنّت‏هاى اجتناب‏ناپذير و طبيعى جهان است. حادثه مزبور خواه ناخواه تحقق پيدا مى‏كند، همچنان كه فرا رسيدن مرگ، طبيعى است و هيچ اختيارى در اين باره انسان از خود ندارد. قيامت هم به صورت يك امر جبرى واقع مى‏شود. چه بخواهيم و چه نخواهيم، براى دومين بار زنده خواهيم شد و شايد با كمال تعجب بگوييم: كدام قدرت ما را دوباره حيات بخشيد براى نمونه به برخى از آيات اشاره مى‏كنيم:

وَقالُوا أئِذا كُنّا عِظاماً وَرُفاتاً اَئِنّا لَمَبعُوثُونَ خَلقاً جَديداً قُل كُونُوا حِجارةً اَو حَديداً اَو خَلقاً مِمّا يَكْبُرُ فى صُدُورِ كُم فَسَيَقُولُونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الّذى‏ فَطَرَكُم أَوَّلَ مَرّةٍ؛(10)

منكران رستاخيز گفتند: آن گاه كه ما استخوان پوسيده و پراكنده‏اى شديم، دگربار آفرينش تازه‏اى خواهيم يافت؟! بگو اى پيامبر! اگر سنگ يا آهن باشيد -كه به مراتب از استخوان و خاك در پذيرش صورت انسانى دورتر است- يا موجودى بزرگ و سخت‏تر شويد [باز خدا قادر است شما را به زندگى دوباره بازگرداند]. آنها به زودى خواهند گفت: كدام قدرت ما را زنده مى‏كند؟ بگو: آن‏كه در آغاز شما را آفريد.

گاهى قرآن براى بيان وقوع رستاخيز به صورت جبرى، سوگند غليظ و جملات توأم با تأكيد را مى‏آورد و مى‏فرمايد:

وَاَقْسَمُوا باِللّهِ جَهدَ اَيمانِهِم لايَبعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ، بَلى‏ وَعداً عَلَيهِ حَقّاً وَ لكِنَّ اَكثَرَ النّاسِ لايَعلَمُونَ... اِنّما قَولُنا لِشَى‏ءٍ اِذا اَرَدناهُ اَن نَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ؛(11)

سوگندهاى شديدى به خدا ياد كردند كه: هر كس بميرد، خداوند او را برنمى‏انگيزد! در حالى كه بعثت مردگان و عده‏اى است راستين، ولى بيش‏تر مردم نمى‏دانند![رستاخيز مردگان براى ما مشكل نيست؛ زيرا] وقتى چيزى را اراده مى‏كنيم، فقط به آن مى‏گوييم: موجود باش! بلافاصله موجود مى‏شود.

زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا اَن لَنْ يُبعَثُوا قُل بَلى‏ وَ رَبّى لَتُبعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبِّؤُنَّ بِما عَمِلْتُم وَذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ؛(12)

كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نمى‏شوند، بگو بلى سوگند به پروردگارم هر آينه برانگيخته مى‏شويد و به كيفر كردارتان خواهيد رسيد و اين امر بر خدا آسان است.

اين‏گونه آيات فقط عهده‏دار تحقق معاد و قيامت به صورت طبيعى است، ولى از چگونگى رستاخيز و دليل لزوم آن سخن نمى‏گويد.

8- لزوم رستاخيز از نظر قرآن

دسته‏اى از آيات به اثبات رستاخيز مى‏پردازد، و براى اثبات تحقق قيامت شواهد گوناگونى بيان مى‏كند.

الف) بيان قدرت نامحدود الهى

خداوند بر همه چيز تواناست و اگر حادثه‏اى از نظر خِرَد امكان‏پذير باشد و همخوان با مصلحت آفرينش و نظم آن باشد، بدون شك به قدرت بى‏پايان حق تعلق مى‏گيرد؛ پيدايش هر امر ممكنى، امكان دارد و عدم وقوع آن، برخلاف منطق عقل است. چون پيش‏تر امكان زنده شدن مجدد مردم و تشكيل رستاخيز را روشن ساختيم و ضرورت و لزوم آن را از طرق مختلف به ثبوت رسانديم، بنابراين تحقق رستاخيز طبق وعده خداوند و اخبار وحى انكارناپذير است.

آن قدرتى كه در آغاز انسان را آفريد و طبق يك نقشه منظم پيوسته موجودات را خلق مى‏كند، مى‏تواند دوباره آنها را احيا كند. در قرآن مجيد به اين مطلب اشاره مى‏شود:

أَيَحسَبُ الإنسانُ أَن يُترَك سُدًى، اَلَم يَكُ نُطفَةً مِن مَنِىٍّ يُمنى‏، ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى‏ فَجَعَلَ مِنهُ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ والْاُنثى‏، اَلَيسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَن يُحيىَ المَوتى‏؛(13)

آيا انسان گمان مى‏كند كه بى هدف رها مى‏گردد؟! مگر آدمى نطفه‏اى از منى كه در رحم ريخته شد، نبود؟! آن گاه به صورت خون بسته درآمد، سپس خدا او را آفريد، و موزون ساخت. پس از آن از او زوج مرد و زن را آفريد [تا نسل انسان باقى بماند و رو به فزونى رود] آيا خدا توانايى ندارد مردگان را زنده سازد؟!

در اين آيه پس از بازگو كردن آفرينش انسان و چگونگى آن، احياى مردگان را به طرّاح آفرينش بشر منسوب مى‏كند، ولى از چگونگى زنده شدن مرده‏ها سخن به ميان نمى‏آورد. صدر آيه تناسب اجمالى با جسمانى بودن معاد دارد، ولى برهان قطعى بر جسمانى بودن معاد نخواهد بود، مگر اين‏كه بگوييم مقصود از احيا، زنده شدن جسم است و گرنه روح پس از مرگ از بين نمى‏رود. از طرفى ديگر تحقق حيات بدن، مشروط به تعلق روان به تن است، ولى نبايد از نظر دور داشت كه آيه فوق در مقام اثبات زنده شدن ذرات جسم به صورت عينى نيست، بلكه امكان احياى مردگان و توجه دادن انسان، به آفرينش نخستين خويش است كه با تمام پيچيدگى تحقق يافته و چگونه مى‏تواند مجدداً زنده شود!

در آيه ديگر به خلقت انسان توجه داده، قدرت خدا را به ياد مى‏آورد و چنين مى‏فرمايد:

فَلْيَنْظُرِالْاِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ، خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ، يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ اِنَّهُ عَلى‏ رَجْعِهِ لَقادِرٌ يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ؛(14)

انسان بايد در خود (اين ساختمان اسرارآميز و پيچيده) بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است! از آب جهنده آفريده شده است، كه از ميان ستون پشت و استخوان‏هاى سينه بيرون مى‏آيد؛ قطعاً خداوند بر باز گردانيدن او، تواناست! در روزى كه اسرار نهان آشكار مى‏گردد.

ب) زنده شدن طبيعى و جبرى

گاه آيات در زمينه احياى مردگان توجه آدمى را به مراحل نخستين خلقت و مرحله‏هايى را كه بعداً مى‏پيمايد، جلب مى‏كند، و مسأله زنده شدن مردگان را يك امر طبيعى و سير جبرى و تكاملى تلقى مى‏كند. همان‏گونه كه پيدايش نخستين و مراحل بعدى، از اختيار بشر بيرون است و يك نيروى مافوق طبيعت او را از اين منزل به منزل ديگر و از صورتى به صورت ديگر منتقل مى‏كند، همان قدرت خارق‏العاده دوباره زنده مى‏كند و به سوى خدا باز مى‏گرداند.

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ اَمْواتاً فَاَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُم ثُمَّ يُحييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(15)

چگونه به خدا كافر مى‏شويد؟ در حالى كه شما مرده [و اجسام بى روحى‏] بوديد، و او شما را زنده كرد؛ بعد از مدتى شما را مى‏ميراند؛ آن‏گاه زنده مى‏كند؛ پس به سوى خداوند باز گردانده مى‏شويد.

بنابراين زندگى و مرگ و آنچه داريم، از خداست و احياى مردگان يك حركت طبيعى و حادثه‏اى شدنى است، و اصل تكامل چنين حركتى را ايجاب مى‏كند.

ج) توانايى بر امور مشكل‏تر

گاه قرآن مجيد از طريق قدرت پروردگار، معاد جسمانى را ثابت مى‏كند، و از راه توانايى خداوند بر حوادث مشكل‏تر واردمى‏شود. بديهى است وقتى روشن شد آفريدگار بر ايجاد مخلوقاتى كه مشكل‏تر از زنده شدن مردگان است، قدرت دارد، قطعاً بر كارهايى كه از نظر اهميت در درجه پايين‏ترى قرار گرفته‏اند، نيز توانايى خواهد داشت. اينك نمونه‏اى از اين آيات را مى‏آوريم.

وَهُوَالَّذي يَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَهَوَ أَهوَنُ عَلَيهِ؛(16)

خداوند متعال آن‏چنان قدرت دارد كه آفرينش را آغاز مى‏كند، پس [از مرگ و پراكندگى‏] آن را باز مى‏گرداند، و اين كار براى او آسان‏تر است.

بديهى است عمل دوم، كه تجمع عناصر پراكنده و تركيب آنها به صورت نخستين است، عقلاً آسان‏تر از ايجاد اصل موادى است كه وجود نداشته است؛ اين موضوع مانند اين است كه مهندسى براى ساختن يك ماشين در ابتداى امر پيچ و مهره و چرخ مى‏سازد، و پس از آن‏كه تمام ابزار و اجزاى اتومبيل ساخته و پرداخته شد، آنها را با نظم خاصى با هم تركيب مى‏كند. اگر همين اتومبيل اوراق شود، قطعاً مهندس نامبرده دوباره مى‏تواند ماشين را مانند اول درست كند. بدون ترديد اين عمل از نظر خِرَد آسان‏تر از عمل اول است؛ زيرا عمل دوم تركيب و تلفيق اجزاى پراكنده است، و نخستين عمل، ساختن اساس و ابزار ماشين است. شايسته يادآورى است كه از نظر برهان عقلى، تمام كارها، در پيشگاه قدرت نامحدود آفريننده جهان يكسان است، و ذكر كلمه «اهون»، در مقايسه با قدرت بشر است، زيرا آفرينش هر چيز براى قدرت الهى مساوى است و سختى يا آسانى به هيچ‏گونه ندارد.

پاورقى:‌


1. اصل بقاى انرژى، اگر چه از نظر فيزيكدان‏هاى كنونى قانون «لاوازيه» به وضع سابق خود قابل قبول نيست، زيرا ماده از نظر دانشمندان روز فانى شده و به نيرو مبدل مى‏شود، ولى اصل بقاى انرژى و نيرو، امروز مورد پذيرش محافل عملى دنياست؛ چون پس از «لاوازيه»، دانشمند ديگرى از طريق آزمايش و تجربه ثابت كرد براى تركيب يك عنصر از نظر شيمى بايد مقدار معينى از حرارت نيز به كار رود؛ مثلاً آب كه از دو عنصر ئيدروژن و اكسيژن تركيب يافته، بايد در تركيب اين دو، حرارت معينى به كار رود، وگرنه خاصيت انفرادى خود را از دست نخواهند داد. از اين‏رو اگر حرارت، از هر تركيبى از تركيبات دنيا گرفته شود، عناصر حالت تركيبى خود را از دست داده و به وضع اوليه باز مى‏گردند، ولى در همان حال، آن مقدار از نيروى حرارتى نيز در جهان گم نمى‏شود و به حال خويش باقى مى‏ماند.
2. در پاسخ ايراد مذكور، فيلسوفان - گذشته از مناقشات اصطلاحى - چنين جواب داده‏اند: درست است ماده بدن فانى مى‏شود، ولى صورت اصلى آن در عالم دهر محفوظ مى‏ماند؛ و آن گاه كه قيامت برپا شود، روان‏ها بدان صورت موجود در عالم دهر تعلق يافته و بدين وسيله معاد جسمانى تحقق پيدا مى‏كند.
ملا هادى سبزوارى مى‏گويد: «فَفى وِعاعِ الدَّهرِ كُلٌّ قَدْ وَقى‏ / ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ، عَنْدَهُ بَقى‏». برخى از متكلمان، اعاده معدوم را ممكن دانسته‏اند؛ بعضى به بازگشت مثل بدن، نه خود آن قائل‏اند، ولى ثواب و عقاب را روحانى پنداشته‏اند. به عبارت ديگر حشر را جسمانى و بهشت و جهنم را - كه مرحله بعد از حشر و نشر است - روحانى گفته‏اند. با پاسخى كه در متن داده‏ايم به اين‏گونه مطالب نيازى نداريم.
3. «كُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِكٌ اِلّا وَجْهَهُ؛ همه چيز در معرض هلاكت و فناست، مگر آنچه وجهه الهى دارد». «قصص(28) آيه 88». البته اگر خواست پروردگار بر معدوم شدن عالم تعلق بگيرد، بى‏گمان معدوم مى‏شود. اگر نازى كند، از هم فرو ريزند قالب‏ها!
4. برخى از دانشمندان معتقدند شمار سلول‏هاى مغز ثابت است، ولى ياخته‏هاى آن مانند ساير سلول‏هاى بدن - كه داراى تغذيه و رشد و توليد مثل است - امكان ندارد ثابت باشد، ولى از نظر فيزيولوژى ثبات و عدم تغيير ياخته‏هاى مغز درشمار بديهيات قرار دارد.
بعضى از بافت شناسان مى‏گويند: بدون ترديد سلول‏هاى عصبى مغزى در وضعيت عادى و طبيعى توليدمثل ندارند. اين‏مطلب دلايل علمى زيادى دارد؛ زيرا مثلاً اگر سلول‏هاى حافظه به ادراك‏هاى مختلف تقسيم شوند، اين مسأله پيش‏مى‏آيد: مطالبى كه به آنها سپرده شده است، يا از دست مى‏رود و يا به طور كلى دچار اختلال مى‏شود. دليل ديگر اين‏است كه رشته‏هاى عصبى از دستگاه اعصاب مركزى به تمام بدن كشيده شده‏اند؛ اگر قرار باشد سلول عصبى تقسيم شود، هر روز اين رشته‏ها بايد تعويض گردد، كه عملاً مقدور نيست، هم‏چنان كه برگ‏هاى درخت قابل تعويض هستند، ولى ريشه درخت از اين قاعده مستثناست.
5. دكتر پاك‏نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج‏4، ص‏32.
6. امام صادق(ع) در پاسخ مسأله‏اى فرمود: «بدن انسان در قبر متلاشى مى‏شود؛ تنها طينت در قبر در حال چرخش باقى مى‏ماند». ممكن است مقصود امام همان ذرات اتم بدن باشد كه الكترون‏ها به دور هسته، پيوسته در حال چرخشند؛ چون متلاشى شدن به معناى پراكندگى است؛ نه نابود شدن. يعنى در قبر بدن مى‏پوسد و ذرات آن‏كه مواد تشكيل دهنده كالبد است، به صورت چرخش دايره‏وارى در آن جا مى‏مانند؛ سلول‏ها مى‏ميرند، ولى اتم‏هاى بدن به طور ثابت باقى خواهند ماند. احتمال دارد مقصود از قبر جايگاه روح در عالم برزخ باشد، كه در اين صورت همان جسم لطيف برزخى خواهد بود كه حافظ همه ويژگى‏هاى افراد انسان است.
7. ابراهيم (14) آيه 48.
8. يك دو سه بى‏نهايت، ص 332.
9. ذاريات (51) آيه 47.
10. اسرا (17) آيه 49 - 51.
11. نحل (16) آيه 38 - 40.
12. تغابن (64) آيه 7.
13. قيامت (75) آيه 36 - 40.
14. طارق (86) آيه 5 - 9.
15. بقره (2) آيه 28.
16. روم (30) آيه 27.