امکان تجديد حيات مردگان
يادآورى كرديم معاد جسمانى داراى دو جهت است؛ تجديد حيات مردگان و آفرينش مجدد
جهان. اكنون بايد ديد تحقق اين دو امر از نظر عقلى امكان دارد؟ بنابر قاعده پيشين
پاسخ اين پرسش مثبت است، زيرا اصل وجود انسان و جهان گوياترين شاهد بر امكان پيدايش
مجدد است. اگر تجديد ساختمان عالم و آدم ممكن نبود، قطعاً از آغاز، چنين وضعى رخ
نمىداد و اكنون نيز امكان نداشت. نمىتوان گفت: آفرينش عالم و آدم در آغاز پيدايش
امكانپذير بود، ولى پس از خرابى جهان و مرگ آدمى، آفرينش دوباره جزو امور
امكانناپذير است؛ زيرا قوانين كلى علمى و عقلى، به هيچ وجه محدود به زمان و مكان و
اشياى مشخصى نيست، بلكه از قلمرو محدوديتها بيرون است. انگيزه پيدايش انسان و
جهان، خواست خداست، كه به يك امر ممكن و شدنى تعلق يافت و سپس جهان و پديدههايش
تدريجاً به وجود آمد. در رستاخيز نيز آفريدگار براى تحقق عدل مطلق و دستيابى مردم
به پاداش اعمال و كيفر كردار -كه وحى و عقل، لزوم و تحقق آن را اثبات مىكند - براى
دومين بار جهانى از نو بنا كرده و همه انسانها را محشور مىكند. اگر پروردگار براى
تأمين مصالح عالى آفرينش و تحقق هدف نهايى آفرينش، روانهاى زنده و آماده را مجدداً
به بدن برگرداند و جهان بر اساس عدل و تكامل به جهان نو بنياد مبدل گردد، آيا امر
محالى صورت مىگيرد؟!
قطعاً محالى لازم نمىآيد و ما به زودى امكان اين موضوع را، از راههاى مختلف بررسى
و اثبات خواهيم كرد.
الف) امكان معاد جسمانى از ديد علوم
اولين راهى كه مىتواند امكان پيدايش معاد جسمانى را به اثبات رساند، وجود امثال و
مانندهاست؛ ولى در نخستين گام بايد موانع و مشكلاتى را كه در مسير اثبات معاد
جسمانى قرار دارد، به كمك عقل و دانش برطرف سازيم. به همين علّت براى تجسم اين هدف
به ذكر پارهاى از شواهد و نمونههاى عينى اكتفا مىكنيم.
1. اصل بقاى ماده و انرژى
دانشمندان در گذشته گمان مىكردند هنگامىكه انسان مىميرد، يا شمعى مىسوزد، يا
مادهاى مصرف مىگردد، ماده بدن مرده و شمع سوخته و بنزين مصرف شده، به كلى معدوم
مىگردد، و چون بازگشت معدوم از نظر عقل غير ممكن بود، معاد جسمانى را كه مستلزم
بازگشت ذرات فانى و نابود شده است، محال و ناشدنى مىدانستند! ولى امروزه در اثر
پيشرفت روز افزون علوم طبيعى، اين پندار بىاساس است، زيرا در علوم طبيعى ثابت شده
است چيزى در اين جهان، فانى و معدوم نمىشود. شمعى كه مىسوزد، در ظاهر از بين
مىرود، ولى يك شيميدان مىتواند با ابزار علمى ذرات متصاعد شمع را در لابه لاى جو
به ما نشان بدهد، گو اينكه صورت اوليه خود را از دست داده است، ولى ماده اصلى آن
در وضعيتى ديگر و به شكل ديگرى وجود دارد.
طبق اصل بقاى انرژى(2) در جهان، فنا و نيستى - به معناى واقعى آن - وجود ندارد،
بلكه ذرات عالم پيوسته در حال تجزيه و تركيب هستند؛ بنابراين مرگ براى بدن جز يك
نوع تغيير چيزى ديگر نيست؛ البته موجودات مىميرند، ولى اجزاى وجودى آنها به طور
پراكنده و با وضع خاصى محفوظ مىماند؛ معاد جسمانى هم جز اجتماع اجزاى پراكنده و
جمع و تركيب آنها پس از پراكندگى، چيز ديگرى نيست.
همانگونه كه كالبد انسانها از اجزاى پراكنده ساخته و پرداخته شده است، اشكالى
ندارد پس از واكنشهاى طبيعى و فعل و انفعالات شيميايى كه در زمين بر آنها صورت
مىگيرد، دوباره به صورت نخستين درآيند. امكان اين امر از بديهيات به شمار مىرود و
جاى پرسش و اشكالى در آن نيست. اين قضيه به آن مىماند كه بپرسيم آيا بشر مىتواند
در فضاى بىكران آسمان پرواز كند؟! مشاهده جتها و سفينههاى فضايى زمينهاى براى
اين پرسش باقى نمىگذارد، همچنان كه جاى اين سؤال نيست كه آيا يك اتومبيل پس از
پراكندگى پيچ و مهرهها ممكن است دوباره ساخته شود و به صورت اوليه در آيد؛ زيرا
همان كسى كه اتومبيل را ساخته، مىتواند اجزاى پراكنده آن را جمع كند و پس از
تركيب، به صورت نخستين برگرداند. اصولاً جمع پراكندهها و فراهم آوردن اجزاى متفرق،
از ساختن ابتدايى آسانتر است. رشته علوم طبيعى و بعضى از مسائل فيزيكى آن، امكان
معاد جسمانى را به اثبات مىرساند؛ زيرا موجوديت ماده پس از تبديل به انرژى، طبق
يكى از قوانين معروف فيزيكى موسوم به «ماترياليزاسيون»(3) از مطالب قطعى است.
طبق اين قانون فيزيكى مواد اوليه جهان دستخوش نيستى نمىشود، اگر چه خود ماده، هم
معدوم و هم، موجود مىشود، ولى انرژى كه خمير مايه هر موجود مادى است، هرگز معدوم
نمىشود، اگر چه پير مىشود(4).
2. تركيب مجدد عناصر
امروز بشر در پرتو پيشرفتهاى علمى به جايى رسيده است كه عناصر بسيط را - به مفهوم
دقيق امروز نه تصورات ديروز - تجزيه و دوباره تركيب مىكند، بدين معنا كه
آزمايشگاههاى شيميايى مىتواند مقدارى از آب را به دو عنصر ئيدروژن و اكسيژن مبدل
كرده، دوباره به صورت اوليه برگرداند، يا مثلاً نمك طعام را كه از دو عنصر كلر و
سديم تشكيل شده است، اگر مقدارى از آن را به آزمايشگاه ببريم و عناصرش را از هم جدا
كنيم، مىتوان آن را دوباره به صورت اوليه برگرداند. از نظر شيمى اين موضوع
امكانپذير است و دليلى برمحال بودن آن نيست. با اين حال علوم طبيعى همانگونه كه
جذب و جمع اجزاى پراكنده را ممكن تلقى مىكند و ذرات پاشيده شده را محفوظ مىشمارد،
بدون ترديد گفتار و كردار، حركات و سكنات ما را نيز ثبت مىكند، زيرا هيچ حركت و
آهنگى در جهان نابود نمىشود، بلكه همه آنها باقى مىمانند.
چند سال قبل دانشمندان گام بلندى در اين راه برداشتند و آواى كوزهگر مصرى را از
خطوط كوزه بيرون كشيدند و به گوش ما رساندند. هم اكنون بسيارى از دانشمندان
آزمايشهاى پيگير خود را ادامه مىدهند، به اميد اينكه در اين راه به كشفيات
تازهاى برسند.
3. زندگى پس از ميليونها سال مرگ
در آزمايشهايى كه به عمل آمده، ثابت گرديده است مىتوان آثار حيات را در
ميكروبهايى كه ميليونها سال قبل مردهاند، دوباره زنده كرد؛ دكتر «ديروسكى» استاد
دانشگاه فرايبورگ گزارش جامع و در عين حال شگفتانگيزى در اين زمينه انتشار داده
است كه در دل سنگهاى معادن نمك آلمان، ميكروبهايى كشف و به وسيله تغذيه مجدداً
زنده شدهاند، كه قريب دويست ميليون سال از عمر آنها مىگذرد. در كانادا پنج ميكروب
كه 260 ميليون سال قبل فعاليت حياتى خود را از دست داده بودند، دوباره زنده شدند.
پيرترين ميكروبهاى كشف شده در «ايركوتسك» سيبرى است كه طبق نظريه «دمبرسكى» پس از
پانصد يا ششصد ميليون سال، از نو شروع به زندگى كردهاند، يا بهتر بگوييم به زندگى
ادامه مىدهند! همه اين ميكروبها صدها ميليون سال، دچار سكون مرگ بودهاند و اكنون
با تغذيه مناسب، نيروى حيات را باز يافتهاند!
دانشمند مذكور معتقد است ميكروبهاى مزبور در كف درياها در صدها ميليون سال پيش
بودهاند و در نمك كريستاليزه جذب گشته و محفوظ ماندهاند. وى براى اثبات نظريه
خويش آزمايشهاى مشابهى انجام داده و به اين نتيجه رسيده است كه نمك بهترين وسيله
كنسرو كردن ميكروب است. ميكروبهايى كه او در نمك كريستاليزه كنسرو كرده بود، اكنون
با تغذيه مجدد احيا شدهاند(5). علم و دانش نه تنها روز به روز ما را به امكان زنده
شدن مردگان نزديك مىسازد، بلكه وقوع اين حادثه را در عالم واقع، از راه تجربه و
آزمايشهاى عملى به ما نشان مىدهد و بالاتر از اين، جلوههايى از زندگى ابدى را
مىنماياند و مرگ و فنا را بيرون از دايره طبيعت مىداند.
بشر ناتوان كه به گوشهاى از نظام جهان طبيعت آشنايى پيدا كرده است، مىتواند مرده
را زنده كند، ولى خداى بزرگ كه ايجاد كننده طبيعت و گرداننده جهان آفرينش است، براى
يك مقصد بزرگ، نمىتواند پس از سكون مرگ، نيروى حيات را دوباره به كالبد انسانها،
بازگرداند؟!
4. دنياى پزشكى مرده را زنده مىكند!
چند سال قبل خبرى جالب و شگفتانگيز منتشر شد، كه سرخط آن با اين جمله آغازشده بود:
آيا مىتوان مردگان را يخ زد و دوباره به دنياى زندگان باز گردانيد؟!
در دوازدهم ژانويه امسال «جيمس بدفورد» استاد رشته روانشناسى [را] كه از سرطان ريه
مرده بود، ابتدا در سردخانه و بعد در داخل يخ خشك گذاشتند، سپس كالبد يخزده او را
به «فوتيكس اريزونا» بردند و در آنجا در كپسولى كه به كمك ازت مايع و سرمايى برابر
با 321 درجه فارنهايت داشت، به امانت سپردند.
در صورتى كه اين طرح حيرتانگيز و باور نكردنى عملى شود، مىتوان در سالهاى آينده
كه دانش پزشكى پيشرفت فراوانى مىكند، كالبد او را گرم كرد و بيمارى او را معالجه
نمود و او را به دنياى زندگان باز گردانيد!
«دكتر رابرت اتين گر» كه با كتاب خود به نام دورنماى بقا اين انديشه را در سال1964
پديدآورده، مىگويد:
علاوه بر دكتر «بدفورد» شش تن ديگر از مردم آمريكا هم، كالبد خود را در اختيار
«بانك يخ» گذاشتند، اما ماجرا به همينجا ختم نمىشود؛ 725 نفر از اعضاى انجمن «طول
عمر» كه در آمريكا شعبات وسيعى دارد، از اين انديشه پيروى كردند و شعار آنها اين
است: يخ ببند! صبر كن! دوباره زنده شو!
براى شما خواننده عزيز اين سؤال پيش مىآيد كه: آيا واقعاً چنين انديشه
افسانهآميزى، عملى است؟! دانش پزشكى مىگويد: البته،! سرانجام روزى عملى خواهد شد.
در حال حاضر اين انديشه با هيچ يك از اصول موجود و مسلّم پزشكى و زيستشناسى،
سازگار نيست، اما در عين حال مثل بسيارى از معماهاى ديگر دنياى پزشكى - نظير سرطان
طاسى و غير آن - اين اميد وجود دارد كه حل آن، نزديك باشد، وضمناً تصوير اين دستگاه
اخيراً به نام «آخرت» يا به عبارت بهتر «يخچال آخرت» در تلويزيون امريكا نمايش داده
شده است.
مرده را در اين كپسول يخ مىگذارند و به كمك ازتِ مايع او را به حالت انجماد
درمىآورند. شايد سالهاى آينده بتوانند او را زنده كنند(6).
5. يك دانشمند روسى، مرده را زنده مىكند!
چند سال پيش مطلبى را در جرايد، تحت عنوان «ادعاى عجيب علمى» نوشتند؛
روزنامهاطلاعات در اين باره چنين مىنويسد:
طبق گزارش يونايتدپرس، يكى از دانشمندان شوروى كه اكنون از «سيسيل» بازديد مىكند،
ادعا كرد كه مىتواند كسانى را كه در اثر غرق شدن و يا برق گرفتگى مردهاند، زنده
نمايد!
اين دانشمند اظهار داشت كه معالجات وى بايد بلافاصله و يا پنج دقيقه بعد از اينكه
قربانى توسط پزشك قانونى، مرده اعلام گرديد، شروع شود. پروفسور «ولاديميرنگوسكى»
نام دارد و مدير يكى از لابراتوارهاى آكادمى علوم پزشكى شوروى است.
نگوسكى گفت: تاكنون دانشمندان عقيده داشتند مرگ با توقف ضربان قلب مصادف است، ولى
اكنون با كمال اطمينان مىتوان گفت كه توقف ضربان قلب مصادف با مرگ نيست(7).
6- مرگ و حيات ياختهها
طبق نوشته يكى از متفكران غربى:
زيستشناسى، پيكر آدمى را به مثابه ايالات متحدهاى مىپندارد كه در هر ولايتى
خاندان و تيرههاى مختلفى از سلولها (ياختهها) به سر مىبرند و همگى براى اداره
امور سرزمين مسكونى خويش به يارى و معاونت يكديگر مىپردازند، تا از مجموعه شهر و
استانهاى كشور، حيات بشرى به وجود آيد. در اين كشور هر لحظه ياختههايى مىميرند و
ميليونها ياخته ديگر براى به وجود آوردن جانشينان مردگان به تعاون بر مىخيزند.
همان طور كه فردْ هسته اصلى اجتماع ده، شهر، استان و سپس كشور است، همچنين (سلول
ياخته) با محتوياتش از «هسته پلاسما» واحد اصلى كشور بدن انسان است. در هر ثانيه
قريب سهميليون از گلبولهاى قرمز بدن مىميرند، يا به بيان ديگر سه ميليون گلبول
قرمز در هر ثانيه به وجود مىآيند، زيرا بدن انسان براى ثابت نگهداشتن مجموع كل
آنها مدام از اندوختهها مصرف مىكند. تمام گلبولهاى بدن در ظرف سه ماه عوض
مىشوند و دورههاى تناوب توليد و مرگ مولكولهاى پلاسماى خون از اين هم سريعتر
است(8).
ب) معماهاى شگفتانگيز
بر اثر پيشرفت روز افزون علم و اختراع در قرن حاضر، اسرارى از جهان آفرينش كشفشده،
و وسايلى ساخته شده، و نظرياتى مطرح گرديده است كه در نظر انسانها از معاد جسمانى
پيچيدهتر و عجيبتر مىنمايد، مانند تبديل ماده به انرژى و تبديل انرژى به ماده.
دانشمندان مىگويند:
مقدار مادهاى كه در هر جسمى از اجسام جهان - از كرات آسمانى و منظومهها يا زمين و
مواد آن گرفته، تا گياهان و حيوانات و انسانها و كوهها و سنگها - به كار رفته،
مساوى با يك جزء از صد ميليون ميليونيم حجم ظاهرى آن جسم است، و بقيه فضاى خالى
است(9).
اكنون بايد حجم انسان و خورشيد و ماه را با اين مقياس محاسبه كرد، زيرا تمام اين
اجسام از اتم تركيب يافته و اتم از ذراتى تشكيل گرديده است كه مقدار فاصله ميان
الكترونها باهسته يك اتم، مانند مسافت ميان زمين و خورشيد است! البته به مقياسى كه
الكترونها بزرگتر مىشوند، به همان مقياس بايد فاصله زيادتر شود.
«ژايمس ب كونت» مىنويسد:
دانشمندان در گذشته گمان مىكردند اجزاى ماده آنچنان به هم چسبيده و در هم كوفته
شده، كه نمىتوان فاصلهاى بين اجزاى آن تصور كرد، ولى پس از آزمايشهاى علمى ثابت
گرديد حتى آهن - كه سختترين و محكمترين فلزات به شمار مىرود - از ميليونها ذرات
اتمى تركيب يافته كه فاصله ميان هر اتم با اتم ديگر را فضاى زيادى اشغال كرده است.
خود ذره اتم نيز اجزايى دارد كه ميان آنها فاصله قابل توجهى وجود دارد؛ و به همين
جهت گفتهاند: اگر بتوانيم كره زمين را بفشاريم و فاصله الكترونهاى آن را پركنيم،
طبق محاسبه فوق، حجم كره زمين به قدرى كوچك مىشود كه انسان مىتواند آن را در جيبش
بگذارد!(10)
در مبحث اتمشناسى و شكستن اتم و تبديل آن به انرژى، مطالب شگفتانگيزى وجود دارد،
كه باور به معاد جسمانى را آسان مىكند؛ مثلاً مىخوانيم: اگر يك گرم آهن را
بتوانيم در يك ثانيه به انرژى تبديل كنيم، نيروى آن معادل با نيروى شش هزار ميليون
اسب بخار است! اين نيروى فوقالعاده مىتواند يك قطار مسافربرى را چهار بار دور كره
زمين بگرداند! آيا پذيرش اين نظريه علمى مشكلتر است، يا حيات مجدد كالبدهاى
انسان؟!
هدف از ذكر اين نمونهها آن نيست كه پايان جهان و آغاز رستاخيز ازگونه تبديل ماده
به نيروست، يا مانند پر شدن خلأ اتمها و باز شدن مجدد حجم آن؛ بلكه مقصود رفع شبهه
و برداشتن موانع از طريق معاد است. ما ثابت مىكنيم زنده شدن مردگان از نظر عقلى،
آسانتراز همبستگى اضداد (منفى و مثبت) كه جهان از اين دو تركيب يافته است،
مىباشد. قرآنكريم مىفرمايد:
و مِنْ كُلِّ شىءٍ خَلَقنا زَوْجَينِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ؛(11)
ما از هر چيزى جفت آفريديم، شايد متذكرشويد![كه چگونه جهان از مثبت و منفى تشكيل
يافته است!]
ج) اثبات معاد از راه علم و قدرت
تذكر اين نكته ضرورى است كه معاد در مفهوم كلى، شامل دو حقيقت است: بازگشت روان به
كالبد و تشكيل نظام جديد پس از ويرانى نظام كنونى. تحقق اين دو نظريه از نظر عقل
امكانپذير است، زيرا دقت در نظام كهكشانها و ستارگان بىشمار و سحابىهاى حيرت
آور و حركت آنها در فضاى بىكران آسمان، حاكى از وجود يك قدرت نامحدود است كه علم و
حكمت بىانتهايش سرتاسر كائنات را فرا گرفته است. نظم و حسابى كه بر فراخناى جهان
طبيعت حاكميت دارد، نمايانگر اين حقيقت است.
اندام پيچيده يك سلول و ساختمان شگفتانگيز اتم و نيروى نهفته درون آن، از قادرى
مطلق و طراح و برنامهريزى حكيم و توانمند حكايت مىكند، زيرا از آن رو كه مىسازد،
قادر است و از آن رو كه با محاسبه دقيق ايجاد نموده، عالم است. يك مهندس كه
كارخانهاى را با همه پيچيدگىهايش مىسازد، بى شك، هم شيوه كارخانه سازى را
مىداند و هم برساختن آن توانايى دارد؛ و اگر احياناً اين كارخانه از هم پاشيده
شود، مىتواند دوباره آن را بسازد. آيا مهندس آفرينش نمىتواند پس از ويرانى، عالم
و آدم را دوباره بسازد، و براى اجراى عدالت، اعمال و گفتار انسان را حاضر نمايد؟!
قدرتى كه مىتواند اعمال خارقالعاده و مشكلترى اجرا كند، چگونه نمىتواند كارهاى
آسانتر را انجام دهد؟! رياضىدان نيرومندى كه پيچيدهترين مسائل رياضى را به آسانى
حل مىكند، قطعاً معادلات يك مجهولى را بهتر و سريعتر پاسخ مىدهد؛ بنابراين
آفريننده اين نظام شگفت، كه بشر را از خاك ساخته و كهكشانها را بهگونه بديعى
پرداخته و به حركت درانداخته و كاخ باشكوه وجود را برستونهاى نامرئى جاذبه گذاشته
است، چگونه نمىتواند مردگان را زنده كند و ويرانىها را آباد نمايد؟! بىگمان
بازگشت آفرينش، از خلق و ايجاد آن آسانتر است(12).
اثبات معاد در قرآن
قرآن مجيد به شكلهاى مختلف و روشهاى متنوعى از دليلى كه ذكر شد، سخن به ميان
مىآورد و از اين راه، حيات مجدد مردگان را به ثبوت مىرساند و بعيد بودن آن را از
نظر عقل بر طرف مىسازد؛ براى نمونه و آشنايى با شيوه شيواى قرآن، و نيز براى بيان
يك واقعيت ترديدناپذير به چند آيه اشاره مىكنيم:
وَالسَّماءِ وَالطّارِقِ وَما أَدْريكَ مَا الطّارِقُ النَّجْمُ الثّاقِبُ؛(13)
سوگند به آسمان و اين جو نامتناهى كه سينهاش از ستارگان موج مىزند و سوگند به
پيداشونده در شب؛ و چه مىدانى كه «طارق» چيست! ستاره درخشانى كه نويد بامداد و
روشنايى مىدهد و پايان شب سياه را خبر مىدهد.
قرآن پس از اين سوگندها مىفرمايد:
اِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيها حافِظٌ فَلْيَنْظُرِ الْاِنسانُ مِمَّ خُلِق
خُلِقَ مِن ماءٍ دافِقٍ يَخرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ والتَّرائِبِ اِنَّهُ عَلى
رَجْعِهِ لَقادِرٌ يَوْمَ تُبْلَى السَّرائرُ فَمالَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا
ناصِرٍ؛(14)
سوگند به نمودهاى آفرينش و به ستارگان نويدبخش! هر كس نگهبان و مراقبى دارد؛ پس
بايد آدمى با دقت بنگرد كه از چه آفريده شده است، از آبى جهنده خلق شده است؛ آبى كه
از ميان ستون فقرات و استخوانهاى سينه بيرون مىآيد؛ بىترديد خدا بر باز گردانيدن
انسان تواناست؛ در روزى كه تمام اسرار نهان آدمى آشكار مىشود؛ و براى انسان در آن
روز هولناك، ياور و مددكارى و يا قدرتى نيست.
آن روز هر كس در گرو عمل خويش است، و به سرنوشتى كه با عمل و عقيده خود ساخته،
گرفتار خواهد شد. آنكه انسان را بر اساس محاسبهاى دقيق مىآفريند، بدون شك پس از
مرگ هم مىتواند او را به صورت نخستين بازگرداند. در قرآن كريم اين قياس عقلى و
برهان فطرى پيوسته به چشم مىآيد، كه هر گاه فرد و يا گروهى، عملى را انجام دهند،
مىتوانند همانگونه، كار بهتر و بزرگترى را هم انجام دهند. از نظر خِرَد اين امر
امكانپذير است؛ مثلاً رفتن به سيّاره مريخ سالهاست كه مورد گفتگو مىباشد، مردم
آن را محال مىدانند، امّا از آن هنگام كه سفينه فضايى بر كره ماه نشست، مردم
مىگويند: مغزهاى متفكرى كه توانستند به كره ماه برسند، قادر خواهند بود بر سيّاره
مريخ هم بنشينند.
«محمد عبده» در المنار مىگويد:
همگى مشاهده مىكنند هم اكنون كه راديو اختراع شده است، و وقتى مىشنوند بشر
مىخواهد دستگاهى را اختراع كند كه علاوه بر شنيدن آواز و اخبار، چهره اشخاص نيز در
آن ديده شود، به آسانى آن را باور مىكنند و در انتظار چنين اختراعى دقيقه شمارى
مىنمايند.
مدتهاست از نويد و پيشبينى «عبده» مىگذرد و تلويزيون ساخته شده است و همه جا
استفاده مىشود. اين گواه روشنى بر صحت اينگونه قضاوتهاست؛ در مورد امكان
رستاخيز، اين پيشگويى به مراتب روشنتر و دليلش محكمتر است؛ زيرا سخن از انجام
كارى بزرگتر و مهمتر نيست، بلكه انجام كارى آسانتر و سادهتر است. آفريدگار، پس
از خرابى تركيبات بدن مىخواهد از مواد موجود، انسان بسازد، كه بدون شك باز گرداندن
يك چيز آسانتر از ايجاد و ابتكار آن است. اين آيات در گام اول ذهن انسانها را به
آغاز آفرينش و وجودش متوجه مىسازد تا بينديشد و ببيند چه مراحلى طى شده تا از مواد
خاكى، غذا، خوراك، خون و فعاليت دستگاههاى بدن، نطفه به وجود آمده است، سپس در
قدرت نمايى الهى بينديشد، كه نطفه مرد را با چه تشكيلات شگفتانگيزى به رحم زن
منتقل مىسازد و با تخمك او مىآميزد و آن گاه «اسپرم» به ديواره داخلى «تخمك» نفوذ
مىكند و سپس مراحل تكاملى را طى مىكند تا به صورت جنين در آيد؛ آن گاه طفلى متولد
مىشود و باز مراحلى را مىپيمايد تا انسان كاملى شود؛ سپس پيرى و پس از چندى مرگ
فرا مىرسد و انسان به منزلگاه اصلى بر مىگردد. قرآن مىفرمايد:
مِنْها خَلَقناكُم وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنها نُخْرِجُكمْ تارَةً اُخْرى؛(15)
از خاك شما را آفريديم، و به خاك باز مىگردانيم و براى ديگر بار از همين خاك شما
را بيرون مىآوريم.
آيا چنين طراح نيرومندى، از جمع كردن ذرات پراكنده بدن ناتوان است و نمىتواند
دوباره كالبد را زنده نمايد و روح آماده انسان را به جسمش برگرداند؟!
اَوَلَمْ يَرَوا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ والْاَرْضَ وَلَم يَعْىَ
بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحيِىَ المَوتى بَلى إِنَّهُ عَلى كُلِّ
شىءٍ قَدِيرٌ؛(16)
آيا نديدهاند و درك نكردهاند خداوند چنان طراح و خلاق توانايى است كه آسمانها و
زمين را آفريده و در آفريدن آنها احساس خستگى و ناتوانى نكرده است آيا چنين
آفريدگارى نمىتواند مردگان را زنده كند؟ بىگمان خداوند بر هر چيزى قادر و
تواناست.
آنكه بدون رنج و بىهيچ خستگى، ستارگان و اجرام عظيم كيهانى را مىآفريند، بدون شك
بر احياى مردگان و بازگرداندن رفتگان نيز قدرت دارد.
نمونههاى رستاخيز در انسان
در قرآن آيات فراوانى وجود دارد كه تجديد حيات مردگان را به زندگى دوباره گياهان
تشبيه كرده است، و از اين راه زنده شدن مردگان و بازگرداندن حيات را در بدن
خاطرنشان مىسازد، و سرانجام نمونههاى زنده رستاخيز را در جهان طبيعت نشان مىدهد،
تا با تشبيه معقول به محسوس، بعيد دانستن منكران را نامعقول جلوه دهد. ما به برخى
از اين آيات مىپردازيم:
يا اَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ البَعْثِ فَإِنّا خَلَقْناكُمْ
مِن تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ
مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ في الْاَرْحامِ ما
نَشآءُ إلى أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ نُخْرجُكُمْ طِفْلاً؛(17)
اى مردم! اگر در برانگيختن و تجديد حيات، ترديد داريد، بدانيد كه ما شما را از خاك
آفريديم.
سپس از نطفه سپس از علقه (خون بسته شده و يا حالت منفى سلولها) و سپس از مضغه
[=چيزى شبيه گوشت جويده شده] كه بعضى داراى شكل و بعضى بدون شكل است، خلقت كرديم.
تا براى شما روشن سازيم (بر هر چيز قادريم) و ضمناً در لابهلاى پردههاى رحم
جنينهايى را كه بخواهيم، مستقر مىسازيم و تا مدت معيّن نگه مىداريم، آن گاه به
صورت طفل بيرون مىآوريم و رشد مىدهيم.
نكتههاى جالب و نتيجهگيرى
در اين آيه نكاتى وجود دارد كه براى تجسّم و تثبيت موضوع، ذكر آن خالى از فايده
نيست؛ در آغاز، آيه آفرينش اوليه هر انسانى را تشريح مىنمايد، و بدين وسيله انديشه
بشر را به ابتداى خلقت خود معطوف مىسازد، كه با چه دقت خاصى آفريده شده است. اگر
زندهشدن مردگان امكان نداشت، قطعاً پيدايش انسان در آغاز ممكن نبود؛ زيرا والدين
غذايى را كه مىخورند، پس از خوردن جزء بدن آنها مىشود، سپس به سلولهاى زنده
تبديل مىگردد. در ادامه، آيه مسأله تغيير و تحول انسان را بيان مىكند و مراحل
تكامل نطفه را تا انسان كاملشدن تشريح مىنمايد؛ آن گاه بلافاصله به تكامل و
تحولات پس از مرگ مىپردازد، تاروشن شود قانون تكامل با مرگ انسان متوقف نمىگردد؛
و باز جسم و جان انسان مراحلى را مىپيمايد و به صورت اوليه باز مىگردد، ولى در طى
اينگونه دگرگونىها، تكامل همهجانبه پيدا مىكند، ولى همان شخص اول است كه
خميرمايهاش و جسمش تكامل بيشترى پيدا كرده است؛ پس مرگ هم ادامه دارد تا او را به
صورت نخستين باز گرداند. و در مرحله بعدى ماجراى رستاخيز در اين آيه به صورت يك امر
طبيعى تلقى شده است، كه حتماً رخ خواهد داد. همان طورى كه پس از تكميل جنين در رحم،
طفل چه مايل باشد و چه نباشد، بايد نقل و انتقال صورت گيرد و او پا به دنيا بگذارد؛
زندگى دوباره مردگان نيز اينگونه است، كه انسان پس از تكامل جسم و روحش و اتمام
ذخيرههاى انرژى مىميرد، ولى هنگام ظهور قيامت زنده مىشود و براى حساب و كتاب
آماده مىگردد.
رستاخيز در دنياى گياهان
مرگ و حيات، در تمام پديدههاى طبيعت جريان دارد. سلولهاى بدن انسان، هر لحظه در
حال از بين رفتن و زنده شدن است. گروهى مىميرند و دستهاى ديگر جاى آنها را
مىگيرند، اما بهترين نمونه براى بازگشت مردگان و رفتگان، زنده شدن دوباره گياهان و
درختان است. آنها بر اثر ريزش باران و وزش نسيمهاى حياتبخش بهار، دوباره زنده
مىشوند. ما گمان مىكنيم با فرا رسيدن خزان و وزيدن بادهاى مسموم و سوزان، ريشه
حيات موجودات مىسوزد، ولى گياه شناسان اعلام داشتهاند ريشههاى درختان و بذرهاى
گياهان، در اعماق زمين زندهاند و معدوم نمىشوند. وقتى فصل بهار مىرسد و شرايط
حيات آماده مىشود، آنها دوباره زنده مىشوند و حيات گذشته را از سر مىگيرند؛
مانند رستاخيز، زمين اسرار نهانى خود را آشكار مىكند و آنچه در درونش دارد، بيرون
مىريزد. مولوى مىگويد:
اين بهار نو زبعد برگ ريز
هست برهان بر وجود رستخيز
آتش و باد، ابر و آب و آفتاب
رازها را مىبرآرند از تراب
در بهاران رازها پيدا شود
آنچه خورده است اين زمين، رسوا شود
بر دمد آن از دهان و زلبش
تا برون آرد ضمير و مذهبش
مولوى در جاى ديگر جهان را به آب منجمد تشبيه مىكند؛ هنگامىكه خورشيد مىدمد، يخ
از هم باز مىشود، و آن دم كه آفتاب حشر از افق رستاخيز طلوع كند، عالم و آدم از هم
باز مىشوند و اسرار و مكنونات افراد آشكار مىگردد.
عالم افسردست نام او جماد
جامد افسرده بود اى اوستاد
باش تا خورشيد حشر آيد عيان
تا ببينى جنبش جسم جهان
ذرّه خاك ترا چون زنده ساخت
خاكها را جملگى بايد شناخت
مرده زين سويند و آن سو زندهاند
خامش اين جا و آن طرف گويندهاند
چرا معاد بايد جسمانى باشد؟!
اينك كه امكان معاد جسمانى ثابت شد، ممكن است گفته شود بر طبق عقايد فلاسفه، جسم در
وجود انسان نقش ابزار را ايفا مىكند و تمامى اعمال و رنجها و لذايذ از روح مايه
مىگيرد و به آن باز مىگردد؛ البته مىدانيم روان بدون جسم از چيزى لذت نمىبرد و
از حادثهاى غمگين نمىشود، ولى در همان حال لذت و اَلَم، درد و شادى همگى به روح
برگشت مىكند و بدن ابزارى بيش نيست؛ بنابراين چه لزومى دارد در رستاخيز، روان به
كالبد بازگردد و مجازات فقط جنبه روحى نداشته باشد؟ زيرا لذتهاى روحى فوق همه
لذايذ به شمار مىرود؛ از اين رو اگر پاداش و كيفر اعمال، روحى باشد، مقصود اصلى
تأمين مىگردد و هيچ منع عقلى هم ندارد!
پرسش فوق دو جواب دارد، اجمالى و تفصيلى؛ اما پاسخ اجمالى: پس از اثبات وجود خدا
وصفات ثبوتيه الهى، يك حقيقت روشن مىگردد و آن اين است كه: آفريدگار - به دليل
قدرت و حكمت - تمام كارهايش طبق نظم و حساب است و به مقتضاى لطف و رحمت، پيامبران
را برانگيخته و اسرار آفرينش و رويدادهاى پس از مرگ را براى آنها روشن ساخته است،
تاپيامش را به بندگانش برسانند. پيامبران نيز ميعاد با خدا را جسمانى ابلاغ
كردهاند، و اين وحدت نظر، از اهميت و ضرورت اين موضوع حكايت مىكند. ما با اين
مقدمات ايمان پيدامىكنيم معاد، جسمانى است و فلسفه و حكمت هم آن را مىطلبد، زيرا
بشر با جهل و محدوديت دركى كه دارد، از كجا مىداند جسم در لذايذ و رنجها سهمى
ندارد، يا در كنار روح نقش قابل توجهى بازى نمىكند؟!
شايد كاميابى روان و عذابهاى روحى فقط از راه جسم تأمين مىشود و روح در صورت
جدايى از جسم - خصوصاً ارواح تكامل نيافته - هيچگونه لذت و رنجى را نتواند احساس
كند؛ شايد به همين دليل روح در برزخ قالب جسمانى دارد؛ گويى روح بدون جسم نمىتواند
دركىداشته باشد، تا بتواند لذايذ معنوى و رنجها را درك نمايد. برخى مىگويند:
درخواب، انسان گاهى از مناظر و مسائل مادى چنان لذت مىبرد، كه در بيدارى مانند آن
را احساس نكرده است، البته اين فقط ادعاست و دليلى در بين نيست، زيرا لذتهاى خيالى
-درخواب - با لذايذ عينى و واقعى به هيچ وجه قابل مقايسه نيست، علاوه بر اين مگر
درعالم رؤيا، روح مستقيماً - بدون جسم - لذت مىبرد، يا معناى خواب، انفصال كامل
روح از جسم است؟!
به عقيده ما در حال خواب، ارتباط روح و جسم برقرار مىباشد؛ و نمىتوان گفت در خواب
روح با جسم رابطهاى ندارد، زيرا روح به جسم پيوسته است و به هنگام خواب، روح انسان
از كالبد قطع رابطه نمىكند؛ اگر واقعاً ارتباطى در كار نباشد، پس چرا احتلام صورت
مىگيرد و به هنگام ترس، رنگ پريدگى و لرزش اندام پيدا مىشود؟! در هر صورت هنوز
كسى حقيقت خواب را درك نكرده است، تا چگونگى ارتباط روح و بدن را در آن حال كشف
كند؛ بنابراين چگونه مىتوان ثابت كرد لذت و رنج معنوى، فقط مربوط به روح است و
ارتباطى با جسم ندارد؟! ناگفته پيداست كه مقصود از جسم، هر جسمى است؛ بدين معنا كه
روح بدون يك قالب جسمانى - حتّى جسم برزخى - نمىتواند لذّت و رنجى را بفهمد؛ بلكه
بعضى معتقدند ارواح به هنگام جدايى از بدن انواع لذتها را هم از دست مىدهند و فقط
از يك لذت برخوردار مىشوند، آن هم توسط جسم برزخى و «پريسپرى»(18). تنها ارواح
متكاملند كه پس از مرگ مىتوانند از لذايذ معنوى و نعمتهاى مادى بهرهمند گردند،
در اين حال نيز جسم برزخى نقش واسطه را دارد، ولى چون بسيارى از مردم با روح و جسم
سر و كار دارند، وضعيت استثنايى افراد كمى را نمىشود به حساب نوع انسانها گذاشت.
از هزاران فرد يك تن آدمند
ما بقى در سايه وى مىزيند
آنها در صورت تعلق ارواح به اجسام مادى مىتوانند انواع لذايذ و رنجها را دريابند،
آنهم با جسم ضخيم مادى، نه جسم لطيف برزخى؛ با اين جسم، ادراك و احساسشان بسيار
اندك و نامحسوس است، گو اينكه قانون تكامل مطلق است و جسم و جان را در بر دارد.
بايد دانست انسان تمام اعمال زشت يا خوب را از راه جسم و به كمك بدن انجام مىدهد،
از اين رو عدالت اقتضا دارد به همين وضع، انسانها به مكافات كردار خود برسند و در
غير اين صورت مىتوانند اعتراض نمايند، كه بايد روح به كالبد برگردد تا عذاب و لذت
تقسيم شود و مقدارى به حساب روح منظور گردد و نيمى به جسم اختصاص يابد؛ شايد
بدينوسيله تخفيفى در شكنجه و عذاب حاصل شود! در صورت انفصال روح از بدن چنينچيزى
تحقق پيدا نمىكند؛ گذشته از اين، انسانى كه با جسم و جانش عصيان يا طاعتكرده، چرا
در قيامت با روح تنها كيفر ببيند، يا با روح و جسم برزخى و خيالى مجازات شود و درد
و عذاب را بيشتر بچشد يا كمتر احساس كند؟! در هر دو صورت، نهعادلانه است و نه
واقعبينانه!
بدين جهات است كه انسان به لزوم جسمانى بودن معاد، ايمان پيدا مىكند. البته تفصيل
آنرا نمىدانيم و در اعتراف بدين حقيقت سرافرازيم، زيرا در اين صورت از جهل مركب
خواهيم رست و پيوسته در شناخت اسرار معاد تلاش خواهيم كرد. اينك پاسخ تفصيلى را در
حد توان مىنگاريم تا از پرتو تحقيقات پژوهشگران معماى مذكور به صورت كاملتر و
بهترى روشن گردد. به طور كلى دلايلى كه در پاسخ تفصيلى مىآوريم، بر دوگونه است:
عقلىونقلى؛ در قسمت اول با چند برهان خردپذير مىتوان معاد جسمانى را ثابت كرد.
الف) معاد جسمانى از نظر عقل، ضرورت دارد
در مباحث پيشين ثابت كرديم معاد جسمانى امكانپذير است و هيچگونه مدركى بر
محالبودن آن وجود ندارد. نه، بازگشت روح به بدن از محالات است و نه، تجديد حيات
انسان و جهان، غير ممكن است. تمام اين امور، ممكن و شدنى است.
پس از ثبوت امكان اين قضيه، به يارى حق مىخواهيم ثابت كنيم وقوع امور مذكور از نظر
عقل ضرورت دارد. اين استدلال و برهان، نيازمند به توضيح دو نكته است؛ به عبارت ديگر
شناخت مفهوم «امكان ذاتى» و «واجب بالغير» - كه دو بحث مهم فلسفى و عقلى است - در
تجسم بخشيدن و درك برهان زير ضرورى است.
<1 امكان ذاتى در فلسفه عبارت است از مساوات دو طرف وجود و عدم براى ماهيت و ذاتى
كه در ذهن تصور مىگردد؛ به عبارت روشنتر: اگر يك مفهوم را به ذهن بياوريم و
اختراع و اكتشافى را كه هنوز وجود خارجى پيدا نكرده، تصور كنيم، و اگر پيدايش و عدم
پيدايش آن در واقع عقلاً مساوى و يكسان باشد، آن متصور ذهنى و آن اكتشاف خيالى را
«ممكن» مىنامند، زيرا نه «هستى» برايش ضرورت دارد و نه نيستى؛ بدون شك هر چيزى كه
در ذات و در هنگام تعقل، در مرز «امكان» قرار گيرد، «وجود» و «عدم» براى آن، مانند
دو كفه ترازو يكسان است كه هر دو طرف آن مساوى است و هيچ كدام بر ديگرى ترجيح
ندارد، مگر آنكه نيرو يا وزنهاى، كفهاى را بر ديگرى غلبه دهد. در ماهيت مفاهيم
امكانپذير، كفه وجود بر عدم ترجيحى ندارد، مگر آنكه علت خارجى و قوه غالبى، يك
سوى قضيه را تثبيت نمايد؛ در غير اين صورت نه، كفه «عدم» ترجيح پيدا خواهد كرد و
نه، طرف «وجود» تثبيت مىشود، زيرا هر كدام به علت يا به علل بيرونى و فاعلى
نيازمند است، تا پيدايش آن را در ظرف واقع ضرورى سازد.
ماهيت انسان از اينگونه مفاهيم است، كه ذاتاً نه، وجود براى آن ضرورت دارد و نه،
عدم.
2 در فلسفه ثابت شده است هر مفهومى كه پيدايش آن امكانپذير باشد و از سويى «علت»
وجود پيدا كند، آن مفهوم «ممكن بالذات» و «واجب بالغير» است، زيرا با يكنواخت بودن
«هستى» و «نيستى» يك مفهوم، اگر انگيزه و علل خارجى وجود آن را ايجاب نمايد، بدون
ترديد توسط آن علت، بودنش ضرورت پيدا مىكند، چنانكه در مثال گذشته، اگر سنگى در
يك كفه ترازو بگذاريم و مانعى هم در كار نباشد، در اين صورت سنگين شدن و پايين رفتن
كفه مزبور عقلاً ضرورى است؛ در اين بحث هم اگر علت ايجاد يك چيزى در جهان واقع يافت
شود و موانعى وجود نداشته باشد، هستى آن، چيز ممكن به خاطر وجود سبب واجب
مىگردد(19).
ب) مقتضاى لطف و حكمت
با روشن شدن دو نكته فوق، اكنون به اصل مطلب و نتيجهگيرى مىپردازيم؛
در فلسفه توحيد و نبوت ثابت گرديده بشر براى اداره زندگى و نجات از هرج و مرج، به
قانون نيازمند است. قانونگذار خداى حكيم و عادل است؛ از سوى ديگر قانون، نيازمند
قوه اجراييه است و راه پياده شدن قانون مكتبى، گذشته از ايمان به اصول و فروع آن،
تشويق و ترغيب است. بهترين روش براى اين منظور، مقرر داشتن پاداشها و كيفرهاست؛
جزا و پاداشهايى كه قابل حس و درك باشد، و توده مردم آن را بفهمند، بهگونهاى كه
تشويق و تهديد اجرا شود. از سوى ديگر نويد به لذات روحى و عذابهاى معنوى، چون قابل
درك و فهم براى عموم نيست، نمىتواند عشق به قانون و ترس از تخلف را براى مردم مجسم
سازد و موجبات عمل را فراهم نمايد، زيرا تنها اولياى خدإ؛هه- و انسانهاى بزرگ
مىتوانند كاميابى و رنجهاى معنوى را درك كنند. بيشتر انسانها افكارشان در اطراف
محسوسات و لذايذ جسمانى است و ماديات، تمام وجود آنان را در برگرفته است؛ آنها كجا
مىتوانند لذتهاى روحى و عذابهاى معنوى را بفهمند و تحريك شوند؟! به همين علت
حكمت ايجاب مىكند براى تأمين سعادت همگانى - كه فقط از راه عمل به قانون و ترك
طغيان تأمين مىگردد - رستاخيز جسمانى و روحانى باشد، تا بدين وسيله مقصد نهايى و
هدف واقعى آفرينش تأمين گردد. ما پيشتر لزوم معاد را از ديد عقل و امكان جسمانى
بودن آن را اثبات كرديم، اينك با توجه به اين دليل، جسمانيت آن ضرورى است؛ زيرا
حكمت و قدرت چنين امرى را مىطلبد. بايد معاد جسمانى حتمى باشد، و گرنه جدايى «علت»
از «معلول» پيش مىآيد؛ اين نيز محال است. به ديگر سخن سلب قدرت از حضرت بارى تعالى
خواهد شد، كه عقلاً محال است؛ گذشته از اين قرآن كريم بهگونه صريح گناهكار را به
عذاب جسمانى تهديد كرده و فرمانبردار را به نعمتهاى جاودانى نويد داده است؛ به
دليل اين وعده و وعيد، اگر معاد، جسمانى و روحانى نباشد، لازم مىآيد خداوند از
وعدهاى كه داده است، سرباز زند؛ اين امر غير ممكن است، زيرا خداوند از وعدهاى كه
داده، تخلف نمىكند؛ زيرا علت تخلف از تعهد، ضعف و جهل است، و اين تصوّر درباره
پروردگار امكان ندارد.
ج) تكليف چنين اقتضا دارد
در مباحث مربوط به صفات بارى تعالى اين موضوع ثابت گرديد كه آفريننده جهان عادل
است. اين حقيقت از بررسى نظام آفرينش به خوبى فهميده مىشود. با اندك تأملى
مىفهميم در ميان تمام اجزاى عالم يك تعادل و هماهنگى كامل برقرار است، و تمام
حركات و سكنات موجودات باشعور - حتى انديشههاى لطيفى كه در لابه لاى سلولها انجام
مىشود - با محاسبه و دقت است.
كردار انسان - از بازىهاى كودكانه گرفته تا رفتار حكيمانه - همه با يك نظم دقيق و
بر اساس حساب و كتاب انجام مىشود؛ زيرا هر عملى - چه زشت و چه زيبا - تحقق آن منوط
به انجام مقدمات است؛ انسان تا درباره مفاسد و مصالح يك كار نينديشد، تصميم انجام
آن را نمىگيرد. او بايد درباره آن فكر كند؛ وقتى فهميد كفه مصالح بر زيان مىچربد،
تصميم بر انجام آن بگيرد و همزمان با اتخاذ تصميم، اعضا و جوارح نيز به حركت افتد،
و پس از تحرك عضلات، عمل انجام شود؛ چون كردار آدم بر اساس فكر انجام مىپذيرد، از
اين رو مجازات ضرورت پيدا مىكند. عقلاً بايد گفت: هر فردى از دايره محاسبات قانونى
بيرون رود و از آزادى سوء استفاده نمايد، بايد مجازات شود، و برعكس، اگر كسى از خود
مختارى خويش حسن استفاده نمايد و از قوانين حياتى اسلام تبعيت كند، بايد به پاداش
نايل آيد.
د) لذتهاى انسانها
براى آدم دو نوع لذت قابل تصور است؛ لذتهاى روحى مانند: درك قواعد كلى و كاميابى
از معارف معنوى و كمالات علمى و فضايل اخلاقى؛ و ديگر لذايذ جسمانى كه بيشتر
خوشىها و كاميابىهاى انسان را تشكيل مىدهد، مانند: خوردن، خوابيدن، اشباع
غريزههاى درونى و ارضاى تمايلات حيوانى و انسانى و عيش و نوشهايى كه علّت مادى
دارد. از طرف ديگر تمامى جرمها و پليدىهاى عملى و اعتقادى از راه ورودىهاى مادى
و حواس وارد روح مىشود.
همچنان كه لذايذ معنوى در آغاز امر از راه منابع مادى تأمين مىگردد، آن گاه روان
احساس لذت مىنمايد؛ بنابراين عدالت اقتضا دارد انسانهاى مطيع و افراد عصيانگر با
همان وضع سابق و وضعيت آغازين، پاداش كردار و جزاى اعمال خود را ببينند؛ اين موضوع
بدون وابستگى بعدى روان به كالبد جسمانى امكانپذير نيست؛ گذشته از اين روح يا جسم
به تنهايى به انجام تكاليف مذهبى و قانونى مكلف نيست، بلكه روان همراه بدن و جسم با
همراهى روح مسؤول است؛ در مكاتب الهى و قوانين بشرى انسانها با همين وضع محسوس -
كه تركيبى از جسم و جان است - به وظايف انسانى و مذهبى موظف گرديدهاند؛ به همين
جهت عدالت ايجاب مىكند به هنگام مجازات و پاداش، انسان به همان وضع نخستين باشد و
به صورتى كه در دنيا مىزيسته، تبديل شود، تا صلاحيت پاداش و مكافات عمل را پيدا
نمايد و عدالت - به معناى واقعى آن - انجام شود؛ در غير اين صورت از نظر عرف عقلايى
و حقوقى چنين مجازاتى عادلانه نخواهد بود. گذشته از اينكه كمال لذت و رنج در صورتى
تحققپذير است كه روح و بدن با هم درآميزند، و گرنه لذتهايى كه انسان در خواب
مىبيند، سرابى بيش نيست؛ همچنين عذابى كه در عالم خواب احساس مىكند، ماجرايى
خيالانگيز است و به همين جهت تهديد يا تطميع خيالى نمىتواند ضامن اجراى قانون به
شمار آيد؛ مثلاً اگر جنايتكارى تهديد شود كه كيفر كردارش را در خواب خواهد ديد يا
به يك انسان فرمانبردار بگويند در خواب به جزاى عمل خود خواهد رسيد، هيچگونه
تأثيرى در زمينه وادار ساختن شخص مطيع به اعمال نيك يا واداشتن عصيانگر به ترك گناه
ندارد. لذت روح از پرتو اعمال شايسته - بدون تعلق آن به جسم - مانند كاميابى انسان
در رؤياست، يا چند درجه از خواب بالاتر؛ در هر حال لذت همه جانبه، محسوستر و رنج
روحانى و جسمانى ملموستر و كاملتر است؛ بنابراين جزاى عمل در صورتى مفهوم صحيحى
خواهد داشت كه روح در كالبد جسمانى باشد.
يك نكته جالب
خوشبختانه معتقدان به معاد روحانى، بدون توجه به مسلك خود و به طور ناخودآگاه از
پيوستن روح به قالب مثالى يا جسم برزخى و خيالى كه روح در پرتو خلاقيت آن را
مىسازد، سخن به ميان آوردهاند، گويا به مقتضاى وجدان و سرشت درونى بدين موضوع
توجه كردهاند كه سرانجام براى روح مجرد - حتّى در ابتداى جدايى از بدن مادى - بايد
قالبى فرض كرد؛ زيرا بدون يك جسم برزخى، خوشى و رنج روح مفهوم ندارد؛ چون پاداش
كردار نيك و گفتار نيك، با پاداش عقلى متفاوت است؛ در صورت اخير ممكن است به روح
مجرد بدون بدن اكتفا شود(20)، ولى در مسأله معاد، كيفر و پاداش در سطح كلى مطرح
است.
ه) پيوستگى جسم و جان
هيچ دانشمندى نمىتواند پيوند روح و بدن را انكار نمايد. اين اتحاد به قدرى محكم
است كه از دير زمان تاكنون موجب اشتباه بسيارى از متفكران شرق و غرب شده است،
بهگونهاى كه گمان مىكنند حقيقت انسان را فقط «هيكل محسوس» تشكيل مىدهد و فرضيه
وجود روح جز يك تخيل شاعرانه بيش نيست، ولى در بحثهاى گذشته اصل وجود روان و
استقلال آن را به ثبوت رسانديم و روشن ساختيم انسان از دو حقيقت (جسم و جان) تركيب
يافته و ارتباط شديدى بين آن دو برقرار است. رابطه مذكور به قدرى محكم است كه اثرات
متقابل آن دو كاملاً محسوس است. ما تأثير عميق جسم و جان در يكديگر را بازگو
مىكنيم و دو نمونه عينى و علمى آن را به عنوان شاهد مىنگاريم.
1. زنده شدن سلولهاى استخوان
يكى از مهمترين رموز ساختمان بدن، بافت استخوانى است؛ زيرا اين بافت از ابتدا تا
انتهاى عمر بشر به وسيله دو سلول مشخص از يك قطب ساخته شده و از قطب ديگر تخريب
مىشود؛ اين دو عمل، هميشه لازم و ملزوم يكديگرند، ولى در سنين مختلف عمر شدت عمل
آنها تفاوت مىكند؛ مثلاً در ابتداى عمر، ساختن استخوان بر تخريب آن رجحان دارد،
ولى در عمر ميانى، فعاليت هر دو سلول متعادل مىگردد؛ سلولى كه وظيفه تخريب استخوان
را دارد، ديو سلولى است، و نسبت به سلولهاى ديگر بدن، شكل و قيافه عجيبى دارد. اين
سلول، در پزشكى ديو سلول (ستئوپلاست) ناميده مىشود. اين سلول به هنگام عمل، مقدارى
از نسوج استخوانى را تخريب كرده و در همان موضع گودالى به وجود مىآورد؛ بدين جهت
مىتوانيم اين سلول را فرشته مرگ استخوان بناميم، اما فرشته حيات استخوان، سلولى
است كه بلافاصله در مقبرهاى كه سلول قبلى به وجود آورده است، حاضر مىشود و شروع
به ساختن استخوان مىكند. اين سلول را «ستئوپلاست» مىنامند، كه در واقع فرشته حيات
است؛ بنابراين چنانچه توجه كنيم زندگى و مرگ سلولى بدون مرز مشخصى، يكى پس از ديگرى
در بافت استخوانى قابل تشخيص است؛ به عبارت ديگر: در همين دوره زندگى روزمره بدون
اينكه خود متوجه باشيم قسمتى از نسوج مىميرند و دوباره زنده مىشوند.
2. سفيد شدن موها در يك شب
علماى بافتشناسى معتقدند در لايههاى خارجى موى بدن انسان، يك طبقه سلول شاخىشكل
و مرده قرار دارد كه فاقد اعمال حياتى است؛ همچنين در داخل اين سلولهاى مرده و
تعدادى از سلولهاى ديگر، مواد رنگى وجود دارد كه رنگ مو از آنهاست. با توجه به اين
دو نكته يك تار موى سياه اگر بخواهد سفيد شود، بايد سلولهاى زندهاش تحت اثر
شرايطى، رنگدانه خود را از دست بدهند، و گرنه سلولهاى سطحى و مرده معمولاً
نمىتوانند موادى را از درون خود كم و يا زياد كنند؛ ولى با كمال تعجب در شرح حال
خانم «مارى آنتوانت» همسر لويى شانزدهم مىخوانيم: تا شب پيش از اعدام موهاى سرش
سياه بود، و هنگامىكه به وى اطلاع دادند فردا اعدام خواهد شد، بر اثر اندوه فراوان
در سلولهاى سطحى و مرده موى سر اين زن، رنگدانهها تغيير حيات پيدا كرده و سفيد
شدند؛ به عبارت ديگر سلولهاى مرده تحت شرايط خاص و فوقالعاده استثنايى ممكن است
تغييرات حياتى پيدا كنند. اين عملى است كه تجربه نشان داده است و با علم قابل توجيه
نيست(21).
و) هدف نهايى از تشكيل رستاخيز
هدف واقعى از جهان آخرت - كه اساس آن بر آفرينش بشر آزاد بنياد گرديده است - رسيدن
انسانها از طريق عقايد و كردار به جزاى عمل و طى آخرين مرحله تكامل و دستيابى به
خوشبختى واقعى و نيز خداگونه شدن است. هدف نهايى وجود رستاخيز، سعادتى است كه سراسر
وجود انسان را فرا بگيرد و شامل جسم و روح شود. بدون ترديد رسيدن به اين هدف،
برنامه مىخواهد. اديان الهى براى دستيابى بشر بدين هدف عالى، دستورهايى را مقرر
كردهاند كه با اجراى آنها هدف فوق تأمين مىگردد. بهترين و كاملترين راه براى
انجام دستورها، تشويق و تهديد است، تا بدين وسيله انگيزه انجام خوبىها و ترك
بدىها در جان انسانها پرورش يابد.
مؤثرترين عامل، وعده نعمتهاى جاودانى و تهديد به شكنجههاى تحملناپذير ابدى است؛
ولى عذاب و نعمتى كه از نظر فكر و درك عمومى، عذاب و نعمت شناخته شده باشد.
عذابها و كاميابىهاى روحى، از ديد تودهها جز تصوراتى خيالانگيز و تخيلات
شاعرانه نيست، زيرا بيشتر مردم با لذتها و رنجهاى جسمانى، يا روحى و جسمى -
آميخته به هم - سر و كار دارند، و كمتر با كامرانىها و نابسامانىهاى روانى
ارتباط پيدا مىكنند، شايد اصولاً نتوانند چنين مفهومى را درك كنند، از اين رو در
درجه اول عذاب يا نعمت جسمانى مورد توجه است و در درجه دوم لذتهاى روحى و عذابهاى
روانى به ذهن مىرسد، آن هم از راه حسى. شكنجههاى روحى محض يا لذات روحى فقط، تنها
براى گروهى انگشت شمار قابل درك است؛ با اين فرض، نويد به نعمتهاى معنوى و وعيد به
رنجهاى روحى، نمىتواند در مردم اثر كند و نيروى مراقبتى به وجود آورد. از سويى
ديگر كمال لطف و حكمت خداوند اقتضا دارد نيكوكاران از تمام نعمتهاى مادى و معنوى
بهرهمند شوند، و ستمگران به شديدترين و كاملترين مجازات روحى و جسمانى برسند؛
بدون ترديد حصول سعادت همه جانبه و مجازات كامل در صورتى تحقق پيدا مىكند كه معاد
جسمانى - گذشته از روحى- باشد. اگر معاد، فقط روحانى يا جسمانى باشد، مقصد اصلى و
هدف نهايى آفرينش تأمين نخواهد شد. اكنون كه گوشهاى از اسرار جسمانى بودن معاد
روشن شد، به دقيقترين و مشكلترين مرحله آن مىرسيم؛ يعنى چگونگى معاد جسمانى و
كيفيت جمع و تركيب كالبد.
پاورقى:
2. بدين توضيح كه از وجود آن، اجتماع نقيضين يا ضدين لازم نيايد مثل اينكه در
يك لحظه، هم شب وجود داشته باشد و هم روز؛ و يا پيدايش آن مستلزم ارتفاع نقيضين شود
- كه محال است - مثل اينكه يك زمان نه جزء روز باشد و نه شب؛ نه در جرگه موجودات
باشد و نه جزء معدومات و بالأخره از پيدايش آن تسلسل و دورى لازم نيايد.
3. برخى از دانشمندان معاصر، كاشف قانون بقاى انرژى را «برتلو» نوشتهاند، ولى
«هگل» كاشف بقاى انرژى را «رابرت ماير» مىداند، (علم كلام، ص23).
4. قانون بقاى ماده در سال 1789م. توسط «لاوازيه» اعلام شد. ريشه اين مطلب را بايد
در كلمات «دموكريت» جستجوكرد، زيرا به گفته او جهان از اجزاى تفكيكناپذير ساخته
شده، كه همواره باقى هستند، ولى به گفته متخصصان فن، در آزمايشهاى اتمى روشن شده
است گاهى يك عدد الكترون مثبت با يك الكترون منفى تصادم كرده و يكديگر را خنثى
مىسازند؛ بدين معنا كه پس از تصادف معدوم و جرمشان ناپديد مىگردد، كه نتيجه اين
عمل توليد اشعه گاماست و مقدار انرژى حاصله آن، معادل با جرم معدوم شده است. اين
تجزيه دليل بر فنا و مرگ قطعى ماده است، و در اصطلاح فيزيكى «آنى ايلاسيون» نام
دارد. همچنين آزمايشگاههاى اتمى هنگام فعل و انفعالات «توانسنوتاسيون» اين حقيقت
را ثابت كرده كه جمع جرم ذرات حاصل از انفعالات مشكلتر از جمع ذرات اتمهاى عمل
كننده است و مقدار جرمى كه از بين مىرود، مطابق فرمول «انيشتن» به انرژى تبديل
مىگردد، پس بر خلاف قانون «لاوازيه» ماده، هم معدوم مىشود و هم موجود.
5. اصل دوم ترموديناميك عبارت از اصل آنتروپى است كه مىگويد ماده و انرژى به سوى
سردى و كهولت مىروند و انرژى كارايى خود را از دست مىدهد و از حرارت و نيروى
اوليه آن كاسته مىشود.
6. مكتب اسلام، سال 7، ش11، ص71.
7. كيهان، 18 تير 1346، ش 7178.
8. اطلاعات، 17 اكتبر 1966، ش6961.
9. شناخت حيات، ص223.
10. تفسير طنطاوى، ج26، ص110.
11. فلسفة المبدأ و المعاد، ص135.
12. ذاريات (51) آيه 49.
13. مقصود از اينكه تجديد بنا از اصل ايجاد آن آسانتر است، يا آفرينش آسمان و
زمين از خلقت انسان مشكلتر مىباشد، در مقايسه با قدرت بشرى است، نه قدرت
پروردگار، كه همه امور امكانپذير در مقابل قدرت نامحدود او، يكسان است.
14. طارق (86) آيه 1 - 3.
15. طارق (86) آيه 4 - 10.
16. طه (20) آيه 55.
17. احقاف (46) آيه 33.
18. حج (22) آيه 5.
19. طبق برخى از اقوال، در برزخ بعضى از انسانهاى منحط، روحشان هم از بين مىرود،
و بعضى ديگر به حالت انسان خوابيده درآمده و در رستاخيز از خواب بيدار مىشوند، و
بعضى از ارواح در حالت اغما به سر مىبرند. فقط مؤمنان و كافران خالص از حيات واقعى
برخوردارند، البته خواب و اغماى عالم برزخ از بيدارى و هوشيارى دنياى ما كمتر نيست
و مقصود اين است كه همگان ادراك مناسب با برزخ را ندارند.
20. قاعده فوق در كتب فلسفى بدين صورت بيان شده است: «كُلَّما اَمْكَنَ وُجُودُهُ
بِالذّاتِ، فَهُوَ مِمّا وَجَبَ وُجُودُهُ بِالْغَيْرِ؛ هر چيزى كه بالذات ممكن
باشد، اگر علت تامه بر هستى آن يافت شود، وجودش از سوى علت خارجى واجب مىشود».
21. ابوعلى سينا و ديگر متفكران شرق و غرب معتقدند روح داراى دو جهت است؛ از آن رو
كه به جهان ربوبى وابسته است، شعاعى از نور خداست و جز لذت و كاميابى روحانى چيزى
نمىبيند، ولى از جهت ارتباط با جهان ماده، مطابق كردار مادى و معنويش پاداش خواهد
ديد. بدون ترديد از اين جهت به كالبد جسمانى نيازمند است، زيرا بدون پيوستگى روح به
جسم استقلال و نمودى نخواهد داشت.
22. براى توضيح بيشتر ر.ك: بافتشناسى، ص90 و 256.